عبارات مورد جستجو در ۱۸۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۹۴
چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای
خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای
ای بسا خانه تقوی که رسیده است به آب
تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای
در سر کوی تو چندان که نظر کار کند
دل و دین است که بر یکدگر انداخته ای
مگر از آب کنی آینه دیگر، ورنه
هیچ آیینه نمانده است که نگداخته ای
چون ز حال دل صاحب نظرانی غافل؟
تو که در آینه با خویش نظر باخته ای
تو که از ناز به عشاق نمی پردازی
صد هزار آینه هر سوی چه پرداخته ای؟
نیست یک سرو درین باغ به رعنایی تو
بس که گردن به تماشای خود افراخته ای
آتشی را که ازان طور به زنهار آید
در دل صائب خونین جگر انداخته ای
برخوری چون رهی از ساغر معنی صائب
که درین تازه غزل، شیشه تهی ساخته ای
جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۶ - اشارة الی قولهم عند الصباح یحمد القوم السری
روش سالکان که معنوی است
گاه ایمان نه عیب شبروی است
ظلمات حجب گرفته تمام
از یمین و یسار و خلف و امام
با وجود هزار راهنمای
باشد انده فزای و محنت زای
بامدادان که سرزند ز زمین
پرتو انکشاف صبح یقین
برود از میانه ظلمت شب
اشرقت ارضهم بنور الرب
شبروی را شوند قدر شناس
بگشایند لب به شکر و سپاس
ترک پندار ما و من گویند
حمد من أذهب الحزن گویند
هر چه جز حق همه غم است و حزن
چه سرا و دکان چه بچه و زن
بر تو باشد ز هر یک اندوهی
که تحمل نیاورد کوهی
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ کریم است و مهربان، لطیف است و نگاهبان، خداوند جهان و جهانیان، فریاد رس نومیدان، ذخیره منقطعان، چاره بیچارگان، نوازنده رنجوران، رهاننده بندوران، در نگر بحال پیغمبران و رسولان که هر یکى را ازیشان رنجى دیگر بود و اندوهى دیگر، منت نهاد بریشان و جهانیان را گفت باز برنده اندوهان و رهاننده ایشان منم. آنک نوح پیغمبر در دست قوم خویش گرفتار شده و درمانده، و شخص عزیز وى نشانه زخم ایشان شده. رب العالمین گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ آخر او را از دست ایشان رهانیدیم، و اندوهان وى را پایان پدید کردیم. و در حق لوط پیغامبر گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ. و در حق ایوب پیغامبر گفت فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ و در حق یونس گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد وى را مرهم پدید کردیم. در حق موسى و بنى اسرائیل همین میگوید، و منت مى‏نهد وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ در عذاب و رنج فرعون بودند کارهاى دشوار و بار گران بریشان مى‏نهاد و فرزندان ایشان را میکشت، آخر آن محنت ایشان را پایان پدید کردیم، و آن رنج ازیشان برداشتیم، و آن غمّ و آن همّ از دل ایشان برگرفتیم.
تبارک اللَّه سبحانه ما کل همّ هو بالسرمد
آخر بسوى سعادت آید را هم
بیرون جهد از محاق روزى ما هم‏‏‏
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ الآیة بیان ثمره سفر موسى است. موسى را دو سفر بود: یکى سفر طرب دیگر سفر هرب. بیان سفر طرب آنست که گفت وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله. و سفر هرب آنست که گفت وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی باین سفر هلاک دشمن و رستگارى ازیشان یافت، چنانک گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ و چنانک موسى را دو سفر بود نیز مصطفى را دو سفر بود یکى سفر ناز دیگر نیاز: سفر نیاز از مکه بود تا مدینه بود از دست کفار و کید اشرار، و سفر ناز از خانه ام هانى بود تا بمسجد اقصى، و از مسجد اقصى تا بآسمان دنیا، و از آسمان دنیا تا بسدره منتهى از سدره منتهى تا بقاب قوسین او ادنى. فرقست میان سفر کلیم و سفر حبیب، کلیم بطور رفت تا وى را گفتید وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا حبیب بحضرت رفت تا از بهر وى گفت دَنا فَتَدَلَّى از قرّبناه تا دنا راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً موسى از میان امت خویش چهل روز بیرون شد، امت وى گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفى ع از میان ایشان بیرون شده، و دین و شریعت او هر روزه تازه‏تر، و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده‏تر، بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلى، حکم مستولى. نیست این مگر عزّ سماوى و فر خدایى، و لطف ازلى و مهر سرمدى، در هر دل از سنت وى چراغى و در هر جان از مهر وى داغى بر هر زبان از ذکر وى نوایى، در هر سر از عشق وى لوائى، من اشد امتى لى حبّا ناس یکونون بعدى یودّ احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفى ایشان را برادران خواند، و خود را ازیشان شمرد، و ایشان را از خود، فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «این اخوانى الذین انا منهم و هم منى، ادخل الجنّة و یدخلون معى»
لطیفة اخرى یتعلق بهذه الآیة موسى ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوى سپرد، گفت اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا جرم در فتنه افتادند، و سامرى ایشان را از راه حق برگردانید. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بآخر عهد که طلعت مبارک وى را مرکب مرگ فرستادند، و الهیّت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود. و در کنف احدیت گرفت، بلال مؤذن در سرّ بوى بگفت‏
«هلّا استخلفت علینا؟» قال «اللَّه خلیفتى فیکم»
امت خود باحدیت سپرد، احدیت ایشان را در قباب حفظ بداشت، لا جرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس و الجن‏ گرد آیند. تا یک بنده مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ اگر ایشان را قدرى و خطرى بودى آن چنان جرم عظیم را بدین آسانى و زودى عفو نیامدى. سرعة العفو على عظیم الجرم یدلّ على حقارة قدر المعفوّ عنه با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه بیش رود. زنان رسول را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید
«من یأت منکنّ بفاحشة مبیّنة یضاعف لها العذاب ضعفین»
این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بلکه این از تعزّز و کرامت ایشان بود. بنى اسرائیل را چنان گفت، که بى قدر و بى خطر بودند و این امت را گفت وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ فهذا العظم قدر هم و ذلک لقلّة خطرهم.
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ موسویان را فرقان بظاهر داد و محمدیان را فرقان در باطن نهاد، فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و زینجا بود که مصطفى ع وابصة را گفت‏ «استفت قلبک» و گفت‏ «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» و کسى را که این فرقان در باطن وى پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند، مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند، ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند، دیده وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگران را خبر است او را عیان گردد، آنچه علم الیقین است عین الیقین شود، که در مملکت حادثه در وجود نیاید که نه دل وى را از آن خبر دهند. مصطفى ع را پرسیدند که این را نشانى هست؟ فقال اذا دخل النور القلب انشرح الصدر نشانش آنست که سینه گشاده شود بنور الهى، چون سینه گشاده شود همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، پراکندگى بجمع بدل گردد، بساط بقا بگسترد، فرش فنا در نوردد، زاویه غمان را در ببندد، باغ وصال را در بگشاید، بزبان حال از سر ناز و دلال گوید:
در کوى امید منزلى دارم خوش
در قصه عشق مشکلى دارم خوش‏
تفصیل دلم چه پرسى اى جان جهان
‏‏‏ در جمله همى دان که دلى دارم خوش‏
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ موسى گفت قوم خویش را نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانى است، یا پادشاهى و خداوندى وى را نقصانى است. بل که زیان کارى و بد روزى شمار است، اگر بد افتادى هست شما راست که از چنو خداوندى باز ماندید. و رنه او چون شما بندگان فراوان دارد. سهل عبد اللَّه گفت اللَّه با موسى سخن گفت بر کوه طور و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد. موسى را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خداى جهان و جهانیان با من سخن میگوید بى واسطه، و قدم گاه من عقیق گشته! اللَّه تعالى از وى در نگذاشت گفت یا موسى یکى براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینى. موسى باز نگریست هزار کوه دید از عقیق بر مثال کوه طور، بر هر کوهى مردى بصورت موسى چون او گلیمى پوشیده، و کلاهى بر سر و عصائى در دست، و با خداوند عالم سخن میگوید. زبان حال موسى گوید.
پنداشتمت که تو مرا یک تنه
کى دانستم که آشناى همه‏
درویشى را دیدند که با خداى رازى داشت، و میگفت اللهم ارض بى محبّا فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا» گفت خداوندا مرا بدوستى به پسند، اگر اهل دوستى نیم به بندگیم به پسند، ور اهل بندگى نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون در میدارم‏
فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ از روى باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر بر گیرند تا بمارسند وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و نگر تا نگویى که این قتل نفس از روى مجاهدت آسان تراست از آن قتل که در بنى اسرائیل رفت. که آن قتل ایشان خود یک بار بود، و از آن پس همه آسانى و آرام بود، و این جوانمردان را هر ساعتى و لحظه قتلى است.
لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میّت الاحیاء
و عجب آنست که هر چند آسیب دهره بلا بیش بینند ایشان هر روز عاشق‏تراند، و بر فتنه خویش چون پروانه شمع هر روز فتنه‏تراند.
نور دلى ار چه جفت نارم دارى
تاج سرى ار چه خاکسارم دارى
چون دیده عزیزى ار چه خوارم دارى
شادم بتو گرچه سوگوارم دارى‏
چنانستى که هر ساعت بجان این عزیزان از درگاه عزت برید حضرت بنعت الهام پیغام مى‏آرد که اى جوانمرد آغاز این کار قتل است و آخر ناز، ظاهر دوستى خطر است و باطن راز. من احبّنى قتلته و من قتلته فانادیته.
گر کشته دست را دیت دینار است
مر کشته عشق را دیت دیدار است‏‏
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً مطالعه ذات بر کمال و تعرض رؤیت ذى الجلال چون نه بنعمت هیبت و شرط مراقبت رود ترک حرمت بود، و ترک حرمت موجب صاعقه باشد لا محالة، از آن بگرفت ایشان را صاعقه که بزبان جهل و ترک حرمت دیدار خواستند. و موسى هر چند بزبان هیبت و نعت حرمت بر دوام مراقبت دیدار خواست اما بتصریح خواست نه بتعریض، لا جرم جوابش بتصریح دادند که: لَنْ تَرانِی و بهر درگاه ملوک شرط ادب و مقتضاى حرمت آنست که سؤال بتعریض کنند، چنانک مصطفى ع تقاضاى رؤیت کرد بر سبیل تعریض، و شمّه از آرزوى دل خویش باز نمود باشارت جبرئیل را دید و گفت هل رأیت ربک؟ جبریل چون این سخن بشنید از هیبت و عزّت آن معنى بر خود بگداخت، پس، چون بحضرت عزّت باز رفت، اللَّه گفت یا جبرئیل تو مقصود آن دوست ما در نیافتى، بآنچه گفت وى را تقاضاى دیدار بود که میکرد، یا جبریل رو و او را بیار که ما نیز بوى مشتاقیم «و انى الى لقائهم لاشدّ شوقا»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُتِبَ عَلَیْکُمُ نبشته آمد بر شما الصِّیامُ روزه داشتن کَما کُتِبَ همچنانک نبشته آمده بود عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ برایشان که پیش از شما بودند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر شما باز پرهیزیده آئید.
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ روزى چند شمرده، فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً هر کس که از شما بیمار بود أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ یا در سفرى فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ هام شمار آن در روزگارى دیگر روزه باز دارد، وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ و بریشانست که توانند که روزه دارند و خواهند که ندارند فِدْیَةٌ باز خریدن آن طَعامُ مِسْکِینٍ بطعام دادن درویشى هر روز را مدّى فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً هر که بر مدّ بیفزاید بطوع دل، فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ آن وى را به است وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر روزه دارید شما را خود به إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر دانید
شَهْرُ رَمَضانَ ماه رمضان الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند هُدىً لِلنَّاسِ راه نمونى مردمان را وَ بَیِّناتٍ و نشانها نمودن ایشان را مِنَ الْهُدى‏ از راه نمونى حق، وَ الْفُرْقانِ و جداى نمودن میان حق و باطل فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ هر که حاضر و مقیم بود از شما در ماه رمضان، فَلْیَصُمْهُ گوى روزه دارد، وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ و هر که بیمار بود یا در سفرى فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ گوى میخور و هام شمار آن در روزگارى دیگر روزه باز دار یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ اللَّه بشما آسانى میخواهد وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ و دشوارى نمیخواهد، وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و فرمود تا شمار تمام کنید وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ و خداوند خویش را به بزرگى بستائید عَلى‏ ما هَداکُمْ بآنکه شما را راه نمود وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و مگر تا از وى آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ مال یکدیگر مخورید بَیْنَکُمْ در میان خویش بِالْباطِلِ بگزاف و بنا شایست وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ و آن را فرا دست حاکمان مگذارید برشوت، لِتَأْکُلُوا تا خورید بآن فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ، چیزى از خواسته‏هاى مردمان بِالْإِثْمِ به بزه‏مندى وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و شما دانید که چه میکنید.
یَسْئَلُونَکَ ترا مى‏پرسند عَنِ الْأَهِلَّةِ از نو ماهها قُلْ بگوى هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ آن هنگامهاى ساخته و نهاده خداى است مردمان را، وَ الْحَجِّ و ساخت حج را، وَ لَیْسَ الْبِرُّ و پارسایى و نیکى آن نیست بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها که بخانه‏هاى خود از بام درآئید، وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ لکن پارسایى پارسایى آن کس است که از خشم اللَّه بپرهیزد، وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها بخانه‏ها که آئید از در درآئید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب اللَّه بپرهیزید لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تا مگر با نیکویى جاوید بمانید.
وَ قاتِلُوا و کشتن کنید فِی سَبِیلِ اللَّهِ در راه خداى و در آشکارا کردن دین اسلام، الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ بآن کسها که با شما جنگ میکنند در سبیل باطل و مه آوردن دین کژ، وَ لا تَعْتَدُوا و اندازه در مگذارید و افزونى مجوئید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ که اللَّه دوست ندارد اندازه در گذارندگان را.
وَ اقْتُلُوهُمْ و کشید ایشان را حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ هر جاى که شان دریابید وَ أَخْرِجُوهُمْ و ایشان را از مکه بیرون کنید، مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ چنانک شما را از مکه بیرون کردند، وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و شرک آوردن ایشان سخت‏ترست به نزدیک خدا از کشتن شما ایشان را، وَ لا تُقاتِلُوهُمْ و با ایشان کشتن مکنید عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ به نزدیک مسجد حرام، حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ تا آن گه که با شما کشتن کنند همان جاى، فَإِنْ قاتَلُوکُمْ ور پس آنجا با شما کشتن کنند، فَاقْتُلُوهُمْ همانجاى کشید ایشان را کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ چنانست پاداش کافران به نزدیک خداى.
فَإِنِ انْتَهَوْا پس اگر باز ایستند از کفر خویش فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى آمرزگارست و بخشاینده.
وَ قاتِلُوهُمْ و با ایشان جنگ مى‏کنید حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند، وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ و تا آن گه که بر زمین جز اللَّه را دین نماند، فَإِنِ انْتَهَوْا پس اگر از رنجانیدن مسلمانان باز شوند و گزیت پذیرند فَلا عُدْوانَ افزونى جست و زور نیست إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ مگر بر افزونى جویان و ستم کاران.
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ این ماه حرام بآن ماه حرام وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم برابر فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ پس هر که بر شما افزونى جست و از اندازه در گذشت فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بر وى افزونى جویید بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ چنانک بر شما افزونى جست و از اندازه در گذاشت، وَ اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید و بترسید از خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ و بدانید که اللَّه با پرهیزگارانست بنگه داشت و نیکو داشت.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و نفقه کنید در سبیل خداى و مه آوردن دین حق وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ و دستهاى خود بنومیدى و بیم درویشى با تباهى میوکنید وَ أَحْسِنُوا و ظن بخداوند خویش نیکو دارید، در کار روزى خویش و پاداش کردار خویش، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ که اللَّه دوست دارد نیکو کاران را.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ الآیة ... این آیت را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که مال یکدیگر بباطل و ناشایست مخورید، چنانک دزدى و خیانت و غصب، همچنانک جاى دیگر گفت وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ تنهاى خود را مکشید، یعنى که یکدیگر را مکشید، و این در لغت عرب روا و روانست. معنى دیگر آنست که مال خود را بباطل و اسراف هزینه مکنید، چنانک زنا و قمار و انواع فسق.
وَ تُدْلُوا بِها اى و لا تدلوا کقوله وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا و ادلاء فرا نشیب گذاشتن بود در لغت عرب از دلو گرفته‏اند ادلى دلوه آن بود که دلو فرو گذارد و دلّى دلوه آن بود که برکشد. میگوید مال فرا دستهاى حاکمان مگذارید برشوت، تا ایشان را بعنایت فرا خود گردانید، و مال مردم بدان ببرید، و بظلم بخورید، و خود دانید که آن شما را حلال و گشاده نیست. مفسران گفتند این در شأن کسى است که مالى بر وى باشد، و حقى دادنى، وانگه انکار کند و جحود آرد، و چون صاحب حق مطالبت وى کند، با وى خصمى کند، و به پیچد، و در مجلس حاکم به گواهان دروغ حق وى ببرد. رب العالمین گفت این خصومت مکنید، چون میدانید که ظالم اید، و گواهى بدروغ میدهید.
قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه».
قال اللَّه تعالى «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّما انا بشر و انتم تختصمون الى و لعلّ بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض فأقضى له على نحو ما اسمع منه، فمن قضیت له بشى‏ء من حق اخیه فانّما اقطع له قطعة من النار.
دو مرد بودند در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یکى امرؤ القیس بن عابس الکندى و دیگر عبدان بن الاشوع، با یکدیگر خصومت کردند بضیعتى که میان ایشان بود. امرؤ القیس خواست تا سوگند خورد و حق خود بر وى بسوگند درست کند، اللَّه تعالى آیت فرستاد که إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا میگوید ایشان که مى‏خرند بفروختن عهد خداى و سوگندان خویش بهاى اندک، ایشان را در آن جهان بهره نیست.
پس چون رسول خدا این آیت بر وى خواند. سوگند نخورد و خصومت بگذاشت، و آن زمین که در آن خصومت میرفت بعبدان باز گذاشت.
پس خداى تعالى در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ... الى آخرها.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ... الآیة معاذ جبل و ثعلبة بن غنم هر دو از رسول خدا پرسیدند که این ماه نو چونست که مى‏افزاید و مى‏کاهد؟ و بر یک صفت نمى‏پاید؟
رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ... گفت ایشان را جواب ده که حکمت در زیادت و نقصان ماه نو آنست که تا هنگامها و وقتها بر مردم روشن شود، و راه برند بمزد مزدوران، و عدت زنان، و مدت باروران، و محل دینها، و تحقیق شرطها، و نیز ماه رمضان، و فطر، و روزگار حج، و ترتیب آن باین روشن میشود و بر خلق آسان.
قال ابو هریره بلغ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم ان الناس یتقدمون الشهر بصیام یوم و یومین، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه جعل الاهلة مواقیت اذا رأیتموها صوموا، و اذا رأیتموها فافطروا، فان غمّ علیکم فأتموا ثلثین»
گفته‏اند که هلال اول ماه است تا دو شب بگذرد و بقول بعضى سه شب و بقول بعضى هفت شب، پس قمر گویند تا آخر ماه.
وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها حمزه و کسایى و بو بکر و قالون البیوت بکسر با خوانند باقى قرا بضمّ با، فالکسر لمکان الیاء و الضم على الاصل مفسران گفتند که در جاهلیت عادت داشتند که از حج باز آمد ندید از بام سراى خویش در سراى آمد ندید، نه از در سراى، و بآن تعظیم حج میخواستند و کراهیت داشتندى پشت بر گردانیدن، از آن رب العالمین ایشان را فرمود تا این سنت و عادت جاهلیت دست باز دارند، و ایشان را خبر کرد که این نه نیکى و پارسایى است، اگر نیکى و پارسایى میخواهید بآن پس بیان کرد که پارسایى و نیکى چیست، گفت وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏... پارسایى و نیکى آنست که آزرم اللَّه نگه دارید و از خشم او بپرهیزید، و قیل معناء و لکنّ البر برّ من اتّقى لکن پارسایى پارسایى آن کس است که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها... و بخانه‏ها که در آئید از در درآئید و آزرم اللَّه نگه دارید، و از خشم او بپرهیزید تا به نیکى دو جهان رسید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ چون بر اللَّه رسید لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ به پیروزى و رستگارى و خشنودى بروى رسید.
ابو عبیده در معنى آیت گفته است لیس البرّ بان تطلبوا المعروف من غیر اهله.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها اى اطلبوا المعروف من اهله هر معروفى را جایى هست، و هر کارى را رویى و هر برّى را محلى و اهلى، چون نه بجاى خویش و نه از اهل خویش طلب کنى برّ نباشد، برّ آنست که از اهل خویش طلب کنى. مصطفى ع بر وفق این گفت «اطلبوا المعروف من اهله» «اطلبوا الخیر عند حسان الوجوه»
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... اول آیتى که فرو آمد در قتال و جهاد با کافران این آیت بود، و مصطفى ع بر موجب این آیت جنگ میکرد، هر کس از کافران که بجنگ آمدى با وى جنگ کردى، و اگر نه ابتدا نکردى، چنانک گفت وَ لا تَعْتَدُوا اى لا تبدوا و لا تفجأوهم بالقتال، ناگاه ایشان را مکشید پیش از آن که باسلام دعوت کنید، و ابتدا مکنید مگر که ایشان ابتدا کنند: إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ پس این آیت و این حکم منسوخ شد بآنچه گفت فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ این قول بعضى مفسران است، اما ابن عباس و مجاهد میگویند این آیت از محکمات قرآن است که از حکم آن هیجیز منسوخ نشد، و فرمانست بقتال کافران. چنانک جایهاى دیگر بآن فرمود فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و اشباه ذلک، و باین قول معنى وَ لا تَعْتَدُوا آنست که زنان و کودکان را مکشید، و چون زینهار خواهند زینهار دهید، و زینهار مشکنید، و از عهد باز پس نیائید، و چون گزیت پذیرند گزیت ازیشان بپذیرید، و این گزیت پذیرفتن خاصه اهل کتاب راست، بنص قرآن و ذلک فى قوله تعالى قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ مجوس را همین حکم است که، مصطفى ع گفت، «سنّوا بهم سنّة اهل الکتاب»
و على بن ابى طالب ع را پرسیدند که جزیة از مجوس پذیریم؟ گفت «آرى که ایشان را کتابى بود و برداشتند و ببردند از میان ایشان» این دلیلى روشن است که پذیرفتن جزیة را اهل کتاب بودن شرط است، پس مشرکان و عبده اوثان ازین حکم بیرون‏اند، و البته ازیشان جزیت نه پذیرند، که نه اهل کتاب‏اند و ربّ العالمین حکم ایشان این کرد که وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ. اى قاتلوهم حتّى یسلّموا با ایشان کشتن میکنید تا آن گه که مسلمان شوند، پس جزز اسلام ازیشان قبول نباید کرد و نیز گفت وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ اى حیث وجدتموهم ایشان را بکشید هر جا که بریشان دست یابید، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ و ایشان را از مکه بیرون کنید چنانک شما را بیرون کردند وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و شما را که عذاب میکردند که از اسلام باز آئید آن سختتر است در ناپسند اللَّه از کشتن، که ایشان را کشید در حرم. معنى دیگر وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ شرک آوردن صعب تر است از کشتن شما ایشان را.
وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ قراءت حمزه و على «و لا تقتلوهم حتى یقتلوکم فیه فان قتلوکم فاقتلوهم» بى الف است در هر سه حرف، و دیگران همه بالف خوانند. آن از قتل است و این از قتال، آن عین کشتن است و این جنگ کردن. میگوید ایشان را مکشید به نزدیک مسجد حرام، یعنى در حرم تا آن گه که شما را کشند، پس اگر شما را کشند، همانجاى شما نیز کشید همانجاى ایشان را. میان مفسران اختلاف است که این آیت منسوخ است یا محکم، مجاهد گفت محکم است که در حرم تا کافران بقتال ابتدا نکنند روا نیست مسلمانان را با ایشان قتال کردن و کشتن، و بقول قتاده و ربیع این حکم منسوخ است بآیت سیف، و باین آیت دیگر که گفت وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ میگوید با ایشان کشتن کنید تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند، یا بى گزیت ایمن زید.
وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ و میکشید تا آن گه که بر زمین جز اللَّه را دین نماند. در خبر مى‏آید که لا یبقى على ظهر الارض بیت مدر و لا وبر الّا ادخله اللَّه عز و جل کلمة الاسلام امّا بعز عزیزا و بذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهله فیعزّوا به، و اما ان یذلّهم فیدینوا له.
فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ اى لا سبیل به و لا حجة، لقوله تعالى ایّما الاجلین قضیت فلا عدوان علىّ اى لا سبیل علىّ، میگوید اگر از شرک آوردن و افزونى جستن باز ایستند شما را بر ایشان راهى نیست، و حجتى نیست. که با ایشان در حرم کشتن کنید إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ مگر بر ایشان که ابتدا کنند و با شما در حرم کشتن کنند، قال عکرمه الظالم الذى ابى ان یقول لا اله الا اللَّه.
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ رسول خدا سرّیه فرستاد در ماه حرام بقومى مشرکان، ایشان گفتند که در ماه حرام جنگ مى‏کنید؟ این جواب آنست، میگوید که ایشان نیز ترا از مکه در ماه حرام برگردانیدند، یعنى در صلح حدیبیه که رسول خداى را بر گردانیدند و با وى پیمان بستند که دیگر سال باز آید، این بر گردانیدن هم در ماه حرام بود، و مشرکان آزرم نداشتند. رب العالمین گفت این ماه حرام بآن ماه حرام، و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم.
فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ... خرج مخرج الجواب و المضاهاة، این در برابر نام جنایت بیامد بر طریق جزا، چنانک جاى دیگر گفت فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ
و فى الخبر من سب عمارا سبه اللَّه..
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ اللَّه با پرهیزگارانست ایشان که از هوى و مراد خود بپرهیزند، و رضا و مراد خویش فداى رضا و مراد حق کنند، و بهر چه شان پیش آید خداى را در آن قیام کنند، نه خود را، اللَّه تعالى بنصرت بایشان است، چنانک جاى دیگر گفت إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ و فى الخبر من کان اللَّه کان اللَّه له.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ... التهلکة الهلاک و المراد بالایدى الانفس فعبّر اللَّه بالید عن النفس، کقوله قَدَّمَتْ یَداکَ.
این آیت را تأویلها گفته‏اند: یکى آنست که اگر هزینه نکنید در راه خداى و در آن نکوشید و بصفت بخل آلوده گردید هلاک شوید هم از روى ظاهر و هم از روى باطن، باطن خراب شود بسبب بخل، و ظاهر هلاک گردد بدست دشمن. این جواب آنست که چون فرمان آمد بانفاق قوى گفتند اگر ما هزینه کنیم درویش و مفلس بمانیم، و در کار روزى ظن بد بردند بخداى عز و جل. رب العالمین گفت نفقه کنید و خود را هلاک مکنید، و تنهاى خویش ببیم درویشى و ترسیدن بر گسستن روزى سوى تباهى میفکنید، و احسنوا الظن باللّه فى الثواب و الاخلاف بخداى عز و جل ظن نیکو برید بپاداش نیکو کردن در آن جهان و درین جهان بدل مال دادن و روزى فراخ، همانست که گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ.
قال رسول اللَّه «من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکل درهم سبعمائة درهم، و من غزا بنفسه فى سبیل اللَّه و انفق فى وجهه ذلک فله بکل درهم یوم القیمة سبعمائة الف درهم ثم تلا هذه الآیة وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»
زید اسلم گفت این در شأن قومى آمد، که با غازیان بیرون مى‏شدند، بى برگ و بى‏ساز، و توانایى آن نداشتند پس براه در منقطع مى‏شدند، پس و بال و عیال دیگران مى‏بودند. رب العزة فرمود که در راه خدا بر خود نفقه کنید، و اگر چیزى ندارید خود بیرون مشوید، و خود را در تهلکة میفکنید، و تهلکه آن بود که به گرسنگى و تشنگى یا از ماندگى در رفتن هلاک مى‏شدند، آن گه دیگران را گفت که توانایى داشتند وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و قیل التهلکة عذاب، یقول اللَّه عز و جل و لا تترکوا الجهاد فتعذبوا.
میگوید جهاد فرومگذارید که اگر بگذارید بعذاب خدا رسید همانست که جاى دیگر گفت إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً. و قیل التهلکة القنوط من رحمة اللَّه.
قال ابو قلابه هو الرجل یصیب الذنب فیقول لیست لى توبة. فییأس من رحمة اللَّه و ینهمک فى المعاصى، این در شأن کسیست که بگناه در افتد، آن گه با خود گوید که مرا آب روى نیست، و جاى توبه نیست که توبه من بجاى قبول نیست و از رحمت خدا نومید شود و در گناه بیفزاید. رب العالمین گفت خود را هلاک مکنید بانک از رحمت من نومید شوید، و بمن ظن بد برید. آن گه گفت وَ أَحْسِنُوا بمن ظن نیکو دارید که من آنجا ام که ظن بنده منست، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ظنّوا بربّکم ان سیغفر لکم ظنّوا بربکم ان سیتوب علیکم، ان حسن الظن من العبادة»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یموتنّ احدکم الّا و هو یحسن الظن باللّه، فان حسن الظّن باللّه ثمن الجنة.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ ترا مى‏پرسند عَنِ الْمَحِیضِ از حیض زنان، قُلْ هُوَ أَذىً بگوى آن مکروهى است و خونى قذر، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ دور باشید از زنان فِی الْمَحِیضِ در درنگ حیض، وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و گرد ایشان مگردید بمجامعت حَتَّى یَطْهُرْنَ تا از رفتن خون حیض پاک گردند فَإِذا تَطَهَّرْنَ که پاک گشتند و غسل کردند فَأْتُوهُنَّ بایشان میرسید مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ از جایى که خداى فرمود شما را إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ دوست دارد خداى باز گردندگان بوى، وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ و دوست دارد پاکیزگان و خویشتن کوشندگان.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مى‏رسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنى‏اید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی الآیة... مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سؤال کرد از اللَّه آن بود که بمردارى بر گذشت بر ساحل بحر طبریة، ددان بیابان را دید که مى‏آمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک، ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آرى از شکمهاى ددان و حواصل مرغان، با من نماى که چون زنده کنى آن را تا معاینه بینم، آنچه بخبر میدانم، فلیس الخبر کالمعاینه، اللَّه گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ نه ایمان آورده‏اى؟
این کلمت گواهى است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:
أ لستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آورده‏ام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفته‏اند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.
ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالى دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفته‏اند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سؤال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.
قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد اى ضمّهنّ الیک، من صار یصور، اى ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد اى قطعهنّ، من صار یصیر، اى قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفته‏اند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مى‏شدند، آن گه با سر خویش پیوسته مى‏گشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذره‏هاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً اى مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جاى دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى‏
اى یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شى‏ء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.
رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»
و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مى‏آورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً الآیة...
میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.
روى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.
عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه».
ثم قال تعالى: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفته‏اند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیده‏اى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیده‏اى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیده‏اى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت‏ «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفته‏اند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مى‏نماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ و مپندار البته، الَّذِینَ قُتِلُوا ایشان را که بکشتند، فِی سَبِیلِ اللَّهِ (از بهر خدا) در راه خدا، أَمْواتاً که ایشان مردگان‏اند، بَلْ أَحْیاءٌ نیستند که زندگانند، عِنْدَ رَبِّهِمْ نزدیک خداى خویش، یُرْزَقُونَ (۱۶۹) بر ایشان رزق مى‏رانند و نزل میرسانند.
فَرِحِینَ شادمانان، بِما آتاهُمُ اللَّهُ بآنچه داد اللَّه ایشان را، مِنْ فَضْلِهِ از افزونى نیکویى از آن خویش، وَ یَسْتَبْشِرُونَ و شادى مى‏برند، بِالَّذِینَ بکسان ایشان که هنوز زنده‏اند، لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ که نیز بایشان نرسیده‏اند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس ایشان، أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (شاد مى‏بیند) که بر ایشان بیم نیست فردا، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) و اندوهگن نباشند.
یَسْتَبْشِرُونَ شادى مى‏برند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنواختى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى نیکوى از وى، وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ و (شاد مى‏بیند) که خداى ضایع نگذارد، أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۷۱) مزد گرویدگان.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا ایشان که پاسخ نیکو کردند، لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ خداى را و رسول را، مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ از پس آنکه بایشان رسید خستگى، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان راست که نیکو در آمدند، مِنْهُمْ از میان ایشان، وَ اتَّقَوْا و از ابا بپرهیزیدند، أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) مزدى بزرگوار.
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ ایشان که مردمان فرا ایشان گفتند: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ که مردمان سپاه گرد کردند شما را، فَاخْشَوْهُمْ بترسید از ایشان، فَزادَهُمْ إِیماناً و (خبر ایشان) ایشان را ایمان افزود، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و گفتند که بسنده است خداى ما را، وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) و نیک کاردان و کاربر پذیر که اوست.
فَانْقَلَبُوا بازگشتند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنیکویى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى از تجارت، لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ نرسید بایشان هیچ بدى، وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ و بر پى راه خوشنودى خداى افتادند، وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴)و خداى با فضل و بزرگوار است.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن دیو مردم بود، یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ چون خودان را مى‏ترساند، فَلا تَخافُوهُمْ شما مترسید از ایشان، وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵) و از من ترسید اگر گرویدگان‏اید.
وَ لا یَحْزُنْکَ و اندوهگن منما یاد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ایشان که در کافرى مى‏شتابند، إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً که ایشان خداى را نگزایند هیچ چیز، یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ که ایشان را بهره‏اى ندهد در آن جهان، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۷۶) و ایشان را است عذابى بزرگ.
إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ ایشان که کفر خریدند و ایمان فروختند، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً خداى را بر هیچ چیز نگزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۷) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مپندار ایشان که کافر شدند، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ که آنچه ما ایشان را فرا گذاریم، خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ایشان را به است، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ ما ایشان را از بهر آن مى‏فراگذاریم، و مهلت دهیم، لِیَزْدادُوا إِثْماً تا بزه افزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۷۸) و ایشان راست عذابى خوار کننده و نومید گذارنده.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة. مفسّران گفته‏اند که: این آیت در شأن شهداء بدر و احد فرود آمد. شهداء بدر چهارده کس بودند، ازیشان شش کس مهاجراند: مهجع بن عبد اللَّه مولى عمر بن خطاب، و هو اوّل قتیل قتل یوم بدر، و عبید بن الحرث، و عمیر بن ابى وقاص، و ذو الشمالین عبد عمرو بن نضلة، و عقیل بن بکیر، و صفوان بن بیضا. و شهداء احد هفتاد کس بودند. ازیشان پنج کس مهاجران: حمزة بن عبد المطلب، مصعب بن عمیر، عثمان بن شماس، عبد اللَّه بن جحش، سعد مولى عتبة بن ربیعة. دیگر همه انصار بودند که در راه خدا، از بهر خدا کشته شدند، و از رب العزة بایشان نواختها رسید و کرامتها دیدند. ارواح ایشان در شکم مرغان بهشتى تا در مرغزار بهشت پرواز مى‏کنند، و از آن میوه‏هاى بهشتى مى‏خورند، و آن گه قرارگاه ایشان قندیلهاى زرین در زیر عرش ملک. ایشان چون این نواخت و این کرامت دیدند و یافتند، قالوا: یا لیت قومنا یعلمون ما نحن فیه من النّعیم. گفتند: اى کاشک کسان ما که در دنیااند از احوال ما خبر داشتندى، و این نواخت و کرامت و این جاى خوش و این ناز و نعیم که ما داریم بدانستندى، بودى که ایشان نیز جهاد کردندى تا باین روز دولت و شادى رسیدندى.
رب العالمین گفت: شما ساکن بوید که این خبر من بازرسانم، و از آنچه شما درآنید ایشان را بیاگاهانم. پس این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً الآیة.
و خبر درست است از جابر بن عبد اللَّه، گفت: روز احد پدرم کشته شد، و من دلتنگ و رنجور نشسته بودم، مصطفى (ص) بمن برگذشت، گفت: مالى اراک مکتئبا حزینا؟ قلت: یا رسول اللَّه قتل أبى و علیه دین، و له عیال، فقال: أ لا اخبرک ما کلّم اللَّه احدا قطّ الّا من وراء حجاب، و کلّم اباک کفاحا؟ فقال: یا عبد اللَّه تمنّ علىّ اعطک، فقال: یا ربّ اتمنّى علیک ان تردّنى الى الدّنیا حتّى اقتل فیک الثّانیة، فقال: انّه سبق من القول: أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ. قال: یا ربّ! فبلّغ عنّى اصحابى. قال: ففیه نزلت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا الآیة.
قراءت شامى «قتّلوا» مشدّد است بر معنى مبالغت، یعنى: بزارى کشتند ایشان را، و آن حمزه بود که شکم وى بشکافتند، و جگر بیرون کشیدند.
بَلْ أَحْیاءٌ ایشان را «احیاء» خواند، که ارواح ایشان را در شکمهاى مرغان از میوه بهشت روزى میرسانند روزى مقدر در وقت معین، هم چنان که زندگان را باشد. و گفته‏اند که: ایشان را «احیاء» خواند از بهر آنکه ارواح ایشان تا بقیامت هر شب زیر عرش مجید بسجود درآیند، همچون ارواح زندگان مؤمنان آن گه که بوضو در خواب شوند. و گفته‏اند: شهیدان را تا بقیامت هر سال ثواب غزوى بنویسند از آنکه سنّت جهاد بنهادند، پس ایشان را «احیاء» بدان خواند که هم چنان که زندگان را در جهاد ثواب نویسند ایشان را نیز مى‏نویسند. و گفته‏اند: ایشان را نشویند و با جامه خویش بگذارند چنان که زندگان را.
قال (ص): «زمّلوهم بدمائهم و کلومهم، فانّهم یحشرون یوم القیامة بدمائهم، اللّون لون الدّم، و الرّیح ریح المسک.»
و گفته‏اند که: خاک نخورد ایشان را در گور، چنان که زندگان را نخورد.
در آثار بیارند که: چهار کس آنند که خاک نخورد ایشان را بعد از مرگ: انبیاء، علماء، شهداء، و حافظان یعنى حمله قرآن. و درین معنى آوردند که عمرو بن الجموح و عبد اللَّه بن عمرو بن حزام هر دو روز احد شهید گشتند، و هر دو را در یک گور نهادند، و گور ایشان بر گذرگاه سیل بود. بعد از چهل و شش سال سر ایشان باز کردند، تا بجاى دیگر نقل کنند از بیم سیل، ایشان را تازه دیدند.
چنان که گویى یک روز گذشته است تا ایشان را دفن کرده‏اند، و خاک ایشان را ناخورده و تباه ناکرده.
قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ اى من ثمار الجنّة و تحفها. رزق نامى است چیزى را مقدّر در وقتى معیّن چنان که جاى دیگر گفت: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فضل خدا اینجا «قتل» است در راه خدا، که فضل دارد بر مرگ در طاعت بى‏قتل. و گفته‏اند که: «نعیم» بهشت است و رضا و لقاء حق.
وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ اى بکرامتهم. و شادى میبرند برادران و کسان ایشان که هنوز زنده‏اند، و بآن پایگاه که ایشان رسیده‏اند نرسیده‏اند، امّا بشرف پایگاه، اینان را در ایشان رسانیدند، و هنوز زنده‏اند از پس ایشان.
و فى معناه‏
قول النبى (ص): یشفع الشّهید فى سبعین من اقاربه.
ثمّ قال: أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى: بأن لا خوف على اخوانهم المؤمنین اذا لحقوا بهم. قال السدى: یؤتى الشّهید بکتاب فیه ما یقدم علیه من اخوانه و اهله، فیقال یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، و یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، فیستبشر حین یقدمون علیه کما یستبشر اهل الغائب بقدومه فى الدّنیا.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ اگر کسى گوید فائده این استبشار در آن جهان چیست چون در دنیا خود دانسته بودند؟ و از فضل و نعمت اللَّه آگاه بودند؟
نه چیزى بینند که ندانسته بودند، تا بآن شاد شوند؟ جواب آنست که: در دنیا هر چند دانسته بودند اما از راه خبر و استدلال دانسته بودند، نه از راه کشف و معاینه، و «لیس الخبر کالمعاینة». چون آن خبر عیان گردد، و امید نقد شود، و اندازه ثواب بحدّ استحقاق و امید در گذرد، شادى ایشان بیفزاید، و مضاعف شود. و نیز شادى دنیا با خوف خاتمه آمیخته شود و شادى عقبى از آمیغ خوف و اندوه پذیرفتن پاک باشد، و تا ازین آمیغ پاک نشود بحدّ کمال نرسد.
وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه، عطف است بر بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. میگوید: شادى برندبنعمت و فضل خداى، و بآنکه خداى فضل و نعمت خویش بر ایشان تمام کرد، و از مزد ایشان هیچ چیز باز نگرفت، و نیز بیفزود. قراءت کسایى وَ أَنَّ اللَّهَ بکسر الف است بر معنى استیناف، و ترغیب دیگران بایمان و طلب ثواب آن، فکأنّه قال: و اللَّه لا یضیع اجر المؤمنین. و فى بیان ثواب الشّهداء ما روى على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر، عن ابیه جعفر بن محمد، عن ابیه محمد بن على، عن ابیه على بن حسین، عن ابیه حسین بن على (ع) قال: بینما على بن ابى طالب (ع) یخطب الناس و یحثّهم على الجهاد، اذ قام الیه شابّ و قال: یا امیر المؤمنین اخبرنى عن فضل الغزاة فى سبیل اللَّه. فقال: کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على ناقة العضباء، و نحن مقفلون من غزوة، فسألته عمّا سألتنى عنه، فقال النّبی (ص): «انّ الغزاة اذا همّوا بالغزو کتب اللَّه لهم براءة من النّار، و اذا تجهّزوا لغزوهم باهى اللَّه بهم الملائکة، و اذا ودّعهم اهلوهم بکت علیهم الحیطان و البیوت، و یخرجون من ذنوبهم کما تخرج الحیّة من سلخها، و یوکّل اللَّه عزّ و جلّ لکلّ رجل منهم اربعین الف ملک یحفظونه، من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و شماله، و لا یعمل حسنة الّا اضعفت له، و یکتب له عبادة الف رجل یعبدون اللَّه عزّ و جلّ الف سنة، کلّ سنة ثلاثمائة و ستّون یوما، و الیوم مثل عمر الدّنیا. و اذا صاروا بحضرة عدوّهم، انقطع علم اهل الدّنیا عن ثواب اللَّه ایّاهم، فاذا برزوا لعدوّهم و اشرعت الا سنّة و فوّقت اسهام، و تقدّم الرّجل الى الرّجل، حفّتهم الملائکة بأجنحتها، و یدعون اللَّه لهم بالنّصر و التّثبیت، و نادى مناد: «الجنّة تحت ظلال السّیوف». فتکون الطعنة و الضّربة على الشّهید اهون من شرب الماء البارد فى الیوم الصائف، و اذا زال الشهید عن فرسه بطعنه او ضربة لم یصل الى الأرض حتّى یبعث اللَّه الیه زوجته من الحور العین، فتبشّره‏ بما اعدّ اللَّه له من الکرامة و اذا وصل الى الأرض تقول له الارض: مرحبا بالرّوح الطّیّبة الّتى اخرجت من البدن الطیّب. ابشر فانّ لک ما لا عین رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر! و یقول اللَّه تعالى: أنا خلیفته فى اهله، و من ارضاهم فقد أرضانى، و من اسخطهم فقد اسخطنى. و یجعل اللَّه تعالى روحه فى حواصل طیر خضر تسرح فى الجنّة حیث تشاء، و تأکل من ثمارها، و تأوى الى قنادیل من ذهب معلّقة بالعرش.
قوله: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ... الآیة مجاهد و مقاتل و عکرمه گفتند: این آیات در غزوة بدر الصغرى فرو آمد، و قصه آنست که روز احد بعد از آنکه هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد ابو سفیان گفت: یا محمد بیننا و بینک موسم بدر الصّغرى ان شئت. یا محمد (ص)! ازین پس اگر خواهى به بدر صغرى با هم آئیم و جنگ کنیم. و بدر صغرى آبى بود و مرغزارى بنى کنانه را، و در جاهلیت بازارگاه ایشان بود هر سال چند روز آنجا رفتندى و بازرگانى کردندى. چون ابو سفیان آن سخن گفت، رسول خدا (ص) جواب داد: آرى چنین کنم، وعده‏گاه ما آنجاست. پس دیگر سال ابو سفیان و اهل مکه بوعده بیرون آمدند تا به مر الظهران رسیدند. رب العالمین رعبى و بیمى در دل ایشان افکند، هم از آنجا ابو سفیان همت کرد که به مکه باز شود. بر نعیم بن مسعود الاشجعى رسید که از مکه مى‏آمد، و قصد مدینه داشت، گفت: یا نعیم وعده دارم با محمد (ص) که ببدر صغرى جنگ کنیم، و اکنون ساز جنگ و وقت آن ندارم، و مى‏خواهم که بمکه باز شوم، اما مى‏اندیشم که محمد (ص) بیرون آید بوعده‏گاه، و ما را نیابد، بر ما دلیر شود، و خلف از جهت ما بیند، اگر تو تدبیرى سازى و ایشان را دفع کنى تا از مدینه بیرون نیایند، و خلف از جهت ایشان بود من ترا ده اشتر دهم. و اینک سهیل بن عمرو ضامن است تا بتو رساند. نعیم بن مسعود با ابو سفیان این قرار بداد، و بتعجیل رفت تا در مدینه شد.
قوم را دید که جنگ را تجهیز میکردند، و میعاد ابو سفیان را کار میساختند. نعیم گفت بدرایى که راى شما است! پارسال دیدید که بدیار و وطن و قرارگاه شما در آمدند و کردند آنچه کردند، اکنون شما بتن خویش ظلم میکنید که بر ایشان مى‏شوید، و خود را در مهلکه مى‏افکنید. من بو سفیان را دیدم با جمعى انبوه و لشکرى فراوان بیرون آمده، و ساز جنگ و قتل کرده. اصحاب رسول (ص) که این خبر شنیدند بسهمیدند، و چون امتناعى بنمودند رسول خدا (ص) گفت: و الّذى نفسى بیده لأخرجنّ و لو وحدى.
پس هر چه بد دل و منافق بودند بماندند، و هر چه مسلمانان و دلاور بودند با ساز قتال و صحبت رسول (ص) بیرون شدند، و گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. و براه هر که بر ایشان رسید از مشرکان، میگفت: «انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم» و مؤمنان مى‏گفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» تا ببدر الصغرى رسیدند، بو سفیان همان که رعب در دل اوفتاد به مکه بازرفت. و اهل مکه «جیش السّویق» بر ایشان نهادند، یعنى که: «انّما خرجتم تشربون السّویق». پس رسول خدا و یاران یک دو روز آنجا بیستادند و تجارت کردند، پس به مدینه باز رفتند با سلامت و غنیمت. و جبرئیل امین از درگاه عزت در آن حال فرو آمد و آیت آورد که: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ اى الجراحات لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ بطاعة الرّسول وَ اتَّقَوْا مخالفته «أَجْرٌ عَظِیمٌ» یعنى الجنّة الَّذِینَ یعنى المؤمنین. قالَ لَهُمُ النَّاسُ یعنى نعیم بن مسعود: إِنَّ النَّاسَ یعنى ابا سفیان و اصحابه قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ و لا تأتوهم.
فَزادَهُمْ یعنى ذلک القول إِیماناً اى ثباتا فى دینهم و اقامة على نصرة نبیّهم. فَزادَهُمْ إِیماناً دلیل است که در ایمان زیادت و نقصان آید، و این رد مرجئان است که ایشان گویند: ایمان نیفزاید و نکاهد، که ایمان بنزدیک ایشان گفتى و عقدى مجرد است بى اعمال و بى‏اکتساب طاعات. تا اگر کسى بزبان بگوید و بدل بداند که اللَّه موجود است، و آن گه هیچ طاعت دیگر نکند و محظورات شرع بکار آرد، ایشان گویند: او مؤمن است، و ولى خدا، و مستوجب بهشت. و آن گه تفاضل و تفاوت در میان مؤمنان نبینند، و در طاعت و معصیت اثر زیادت و نقصان بر ایمان اعتقاد ندارند.
و منصوصات قرآن و اخبار و آثار و ظواهر آن دلالت میکند بر بطلان اعتقاد و خبث مقالت ایشان. قال اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏.
و قال تعالى: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ و لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ... الآیة و لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ. الآیة. و صحّ فى الخبر: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة فى باب الشفاعة: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: و من کان فى قلبه وزن ذرة.
و قال (ص): «بینما أنا نائم رأیت النّاس یعرضون علىّ و علیهم قمص، منها ما یبلغ الثّدى، و منها ما یبلغ دون ذلک. و عرض علىّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه، قالوا: «فما ذا اوّلت یا رسول اللَّه؟» قال: «الدّین».
و قال عمر: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الأرض، او قال بایمان هذه الأمّة، لرجح به». این آیات و اخبار دلیل‏اند که در ایمان تفاوت و تفاضل هست. و بد مردان هرگز بدرجه نیک مردان نباشند.
و عاصى بدرجه مطیع نباشد. و آن کس که ایمان وى ضعیف باشد هرگز برابر آن کس نبود که ایمان وى قوى باشد. و این ضعف و قوت ایمان از طاعت و معصیت خیزد،هر کرا طاعت و اعمال خیر تمامتر، ایمان وى قوى‏تر. و هر کرا معصیت بیشتر و بر طاعت غالب‏تر، ایمان وى ضعیف‏تر و کمتر. ابن عمر گفت: از رسول خدا (ص) پرسیدم که ایمان افزاید و کاهد؟ رسول خدا (ص) جواب داد: «نعم، یزید حتّى یدخل صاحبه الجنّة، و ینقص حتّى یدخل صاحبه النّار»، و قال على (ع): انّ الایمان یبدو لمظة بیضاء فى القلب، کلّما ازداد الایمان ازدادت بیاضا، حتى یبیضّ القلب کلّه و انّ النّفاق یبدو لمظة سوداء فى القلب، کلّما ازداد النّفاق ازدادت سوادا حتّى یسودّ القلب کلّه. و الّذى نفسى بیده لو شققتم عن قلب مؤمن وجدتموه ابیض القلب، و لو شققتم عن قلب منافق وجدتموه اسود القلب.
و سئل على بن عبد اللَّه المدینى عن الایمان فقال: قول و عمل و نیّة. قیل: أ ینتقص و یزداد؟ قال: نعم، یزداد و ینتقص حتى لا یبقى منه شى‏ء. و قیل لبعضهم: ما زیادته و نقصانه؟ قال: اذا ذکرنا ربّنا و خشیناه فذلک زیادته، و اذا اغفلنا و نسینا و ضیّعنا، فذلک نقصانه.
وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ اى الّذى یکفینا امرهم اللَّه. وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و ذلک امان لکلّ خائف. و قال (ص): «من قال حسبى اللَّه و نعم الوکیل، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم، یقول اللَّه تعالى: «لاکفینّ عبدى، صادقا کان او کاذبا».
و قال (ص): آخر ما تکلّم به ابراهیم (ع) حین القى فى النّار: حسبى اللَّه و نعم الوکیل.
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ... الآیة بازگشتند، یعنى رسول خدا (ص) و مؤمنان که از بدر بازگشتند بعافیت و راحت و افزونى از تجارت، هیچ مشرک نادیده، و هیچ رنج بایشان نارسیده، و آن گه ثواب غزو ایشان را حاصل شده، و بطاعت دارى رسول خدا (ص) برضا و خوشنودى حق رسیده. این است که رب العالمین گفت:لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن صاحب خبر نعیم بن مسعود که گفت: بو سفیان با مشرکان به بدر رفت، خود دیو مردم است، و آنچه گفت دیو در دهن وى افگنده بود.
یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ اولیاء خود را ترساند، یعنى منافقان که حقیقت ایمان ندارند و در ضلالت قرین دیواند. و قیل معناه: یخوّف باولیاءه، یعنى یخوّف المؤمنین بالکفّار.
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: اى مصدّقین بوعدى.
وَ لا یَحْزُنْکَ میگوید: اندوهگن منمایا ترا. و بر قراءت نافع وَ لا یَحْزُنْکَ بضم یا، و کسر زا. معنى آنست که اندوهگن مگذار ترا غائب بودن ایشان که در نصرت کفر مى‏شتابند، و بجنگ احد نیامدند، و شما را فرو گذاشتند، از منافقان و جهودان و مشرکان.
إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن یضرّوا اولیاء اللَّه شیئا، و انّما یعود و بال ذلک علیهم. ایشان از یارى که اللَّه ترا و مؤمنان را داد هیچ چیز بنکاهند، و وبال آن هم بایشان باز گردد. و قیل: إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن ینقصوا اللَّه شیئا من ملکه و سلطانه، انّهم یضرّون انفسهم بذلک.
یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ این آیت ردّ است بر قدریان که مى‏گویند: بنده را قدرت است و استطاعت بر فعل پیش از فعل. و معلوم است که ارادت اللَّه در حرمان ایشان از حظ آخرت، ایشان را از ایمان و طاعت باز داشت، تا نتوانستند و قدرت طاعت نداشتند، و چگونه قدرت آن را دارند و خداى مى‏خواهد که ندارند. و نظیر این آیت در قرآن فراوان است، منها: قوله تعالى کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ‏، وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ، و صدوا عن السبیل و اللَّه ارکسهم بما کسبوا، فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ، إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ الى غیر ذلک من الآیات الدّالة على انّ الهادى و المضلّ هو اللَّه تعالى، و القدرة و المشیئة و الارادة کلّها للَّه تعالى. و فى الخبر أنّ النّبی (ص) قال: «اتّقوا هذا القدر فانّه شعبة من النصرانیة».
قال بعضهم: معناه، و اللَّه اعلم، انّ النّصارى تزعم انّ عیسى یملک النّفع و الضّرر مع اللَّه، کما یملکه اللَّه، فکفروا بأن جعلوا مع اللَّه شریکا او شریکین، و القدریة تزعم انّ الخلق کلّهم شرکاء للَّه، یملکون الضّر و النّفع، ان شاؤوا ضرّوا انفسهم، و ان شاؤوا نفعوها، و ان شاؤوا استقاموا، و ان شاؤوا اعوجّوا، من غیر أن یحتاجون الى توفیق، او یلحقهم خذلان، او سبق بخیرهم و شرّهم کتاب، او تکون فیهم مشیئة تغلب ارادتهم و لا یغلبونها.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً حین باعوا الایمان بالکفر.
انما یضرون انفسهم بذلک وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا قراءت حمزه بیا است بر تقدیر: و لا یحسبنّ الکفّار انّ املاءنا ایّاهم خیر لهم. و دیگران بتا خوانند خطاب با رسول و تسلیت مؤمنان و وعید کافران، یعنى و لا تحسبن یا محمد الذین کفروا... «ان ما» دو کلمه است. نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ. «انما» این، یک کلمه توان نهاد، و دو توان نهاد نُمْلِی لَهُمْ یعنى نمهلهم لیزدادوا اثما بمعاندتهم الحقّ و خلافهم الرّسول. این آیت در شأن قومى کافران آمد که: اللَّه تعالى بعلم قدیم خود دانست که ایشان هرگز ایمان نیارند، و زندگى ایشان ایشان را کفر و شرک افزاید.
سئل النبى (ص): اىّ النّاس خیر؟ قال: من طال عمره، و حسن عمله. قیل: فأىّ النّاس شرّ؟ قال من طال عمره، و ساء عمله.
و قال ابن مسعود: ما من نفس برّة و لا فاجرة الّا و الموت خیر لها، امّا الفاجر فمستراح منها، و قرأ: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ الآیة، و امّا البرّة فمستریح منها، و قرأ: نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمانها و زمین، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و آمد و شد شب و روز، لَآیاتٍ نشانهایى است، لِأُولِی الْأَلْبابِ (۱۹۰) خردمندان و زیرکان را.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ. ایشان که یاد میکنند خداى را، قِیاماً ایستادگان، وَ قُعُوداً نشستگان، وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ و بر پهلوهاى خویش خفتگان، وَ یَتَفَکَّرُونَ و مى‏اندیشند، فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمان و زمین که مینگرند در آن، رَبَّنا خداوند ما، ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا این بگزاف و باطل نیافریدى، سُبْحانَکَ پاکى و بى‏عیبى ترا، فَقِنا پس بازدار از ما، عَذابَ النَّارِ (۱۹۱) عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ تو هر که را در آتش کردى، فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وى را رسوا کردى، وَ ما لِلظَّالِمِینَ و نیست ستمکاران را، مِنْ أَنْصارٍ (۱۹۲) از یارانى هیچ کس.
رَبَّنا خداوند ما، إِنَّنا سَمِعْنا ما شنیدیم، مُنادِیاً آواز دهنده‏اى یُنادِی لِلْإِیمانِ که آواز میداد استوار گرفتن و گرویدن را، أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ‏
که استوار گیرید و بگروید، فَآمَنَّا استوار گرفتیم و بگرویدیم، رَبَّنا خداوند ما، فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا پس بیامرز ما را گناهان ما، وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا و ناپیدا کن از ما بدیهاى ما، وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (۱۹۳) و بمیران ما را با نیکان، رَبَّنا خداوند ما، وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا ما را ده آنچه ما را وعده داده‏اى، عَلى‏ رُسُلِکَ بر زبانهاى فرستادگان خویش، وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ و ما را رسوا مکن روز رستاخیز، إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ (۱۹۴) بدرستى که تو وعده خویش بنگردانى، و خلاف نکنى.
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ پاسخ نیکو کرد خداى ایشان را، أَنِّی لا أُضِیعُ که من ضایع نگذارم، عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ کردار هیچ کارگرى از شما، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏، از مردى یا از زنى، بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ همه از یکدیگراید، فَالَّذِینَ هاجَرُوا ایشان که هجرت کردند از خان و مان خود ببریدند، وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ و بیرون کردند ایشان را از سرایهاى ایشان، وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی و رنجانیدند ایشان را در راه دین من، وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا و جنگ کردند تا ایشان را بکشتند، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ تا پیدا کنم ازیشان بدیهاى ایشان، وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرم ایشان را در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویها، ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بپاداشى از نزدیک خداى، وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (۱۹۵) و خداى آنست که بنزدیک اوست نیکویى ثواب.
لا یَغُرَّنَّکَ ترا مفرهیباد، تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا گشتن و گردیدن ایشان که کافر شدند، فِی الْبِلادِ (۱۹۶) در شهرها، مَتاعٌ قَلِیلٌ آن برخوردارى اندکست، ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ پس بازگشتنگاه ایشان دوزخ است، وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۹۷) و بد آرامگاهها که آنست.
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لکن ایشان که بپرهیزیدند از شرک آوردن با خداى خویش، لَهُمْ جَنَّاتٌ ایشان راست بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نزلى از نزدیک خداى، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ و آنچه نزدیک خداى است، خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ (۱۹۸) به است نیکان را.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ و از اهل تورات، لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ کس است که استوار میگیرد و میگرود بخداى، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ و آنچه فرو فرستاده آمد بشما از قرآن، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ و آنچه فرو فرستاده آمد بایشان از تورات خاشِعِینَ لِلَّهِ فرو داشتان‏اند خداى را، لا یَشْتَرُونَ نمى‏خرند، بِآیاتِ اللَّهِ بسخنان خداى، ثَمَناً قَلِیلًا بهاى اندک، أُولئِکَ ایشانند، لَهُمْ أَجْرُهُمْ که ایشان راست مزد ایشان، عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۹۹) خداى سبک شمار است زود توان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اصْبِرُوا شکیبایى کنید، وَ صابِرُوا و با کاوید (۱) وَ رابِطُوا و بحرب و حجت دین بپاى دارید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خداى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۲۰۰) تا جاوید پیروز آئید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومى از اجلّه صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهرى و سعد بن ابى وقاص الزهرى و قدامة بن مظعون الجمحى و مقداد بن عمرو الکندى پیش از هجرت در مکه دستورى خواستند از مصطفى (ص) که: شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذى که از ایشان میدیدند. رسول خدا ایشان را گفت: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» دستها فرا دارید از قتال، که مرا بقتال نفرموده‏اند، نماز بپاى دارید، و زکاة مال بدهید، که مرا کنون با این فرموده‏اند. آن قوم رنجور شدند، و دلتنگ گشتند از آن منع. پس چون هجرت کردند به مدینه، و فرمان آمد از اللَّه که: جهاد کنید با کافران، و جنگ بدر در پیش بود، ایشان را بقتال فرمودند. گروهى از ایشان از قتال ترسیدند، و باز نشستند. چنین گویند که طلحة بن عبید اللَّه بود.و این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشرى بود و از دوستى حیات، نه از کراهیت فرمان حق جلّ جلاله. این همچنانست که جاى دیگر گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ، و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستى حیات از مرگ جزع نموده‏اند، و آن بر ایشان عیب نبود. و گفته‏اند: این آیت در شأن قومى مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند، و ضعیف دل بودند، و ایمان ایشان کمالى و قوّتى نداشت. و مذهب اهل سنّت آنست که: اهل ایمان در ایمان متفاوت‏اند، و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونى دارند: کس است که ایمان وى بکمال است، و بغایتى که طبع بشرى بر وى زور نتواند کرد، بلکه طبع بشرى مغلوب ایمان وى باشد. و کس است که درجه وى فروتر بود تا در طبع بشرى بماند، و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند. اینست راه راست و معتقد درست و جادّه سنّت. و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست، و بعد از گفت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ کبائر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده، و پارساى نیکمرد و فاجر بد مرد، در ایمان و در ثواب، هر دو یکسان دانند، و نعوذ باللَّه ازین گفت شنیع، و معتقد خبیث. ربّ العزّة جلّ جلاله میگوید: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏ الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفته‏اند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شى‏ء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوم‏اند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفته‏اند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفته‏اند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفته‏اند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمى‏یابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خوانده‏اند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیده‏ام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفته‏اند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مى‏نه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نه‏اى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعت‏دار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که‏ تو مى‏گویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وى نه گران است. هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وى شیرین است. موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست. مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است. هر طینتى را دولتى است، و هر فطرتى را خدمتى است، و هر کسى را منزلتى. عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر. مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر. یکى در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود، و چون گل بر بار بشکفد، پیوسته منتظر آن نشسته، و از بیم فوت آن بگداخته! درویشى را دیدند بر پاى ایستاده، و سر در انتظار فرو برده، گفتند: اى درویش آن چیست که در انتظار وى چنین فرو شده‏اى؟ گفت: طهارت کرده‏ام و وقت راز درآمده، انتظار بانگ نماز میکنم.
این چنین کس را برابر کى بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و ناى، و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت: وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً.
حکایت کنند که پیرى جایى میگذشت. کسى بانگ نماز میگفت. آن پیر جواب وى میداد که و الطعنة و اللعنة، پاره‏اى فراتر شد. سگى بانگ میکرد، و جواب وى تسبیح و تهلیل میگفت پیر را گفتند: این چیست؟ جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین؟! پیر گفت: آن مؤذّن مبتدع است، اعتقاد وى پاک نیست، و دین وى راست نیست، بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیک وى فرق نیست، ازین جهت او را جواب چنان دادم، و از سگ نه بانگ سگ شنیدم که تسبیح شنیدم. بحکم این آیت که رب العزة گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.
و فى قصّة المعراج أن رسول اللَّه (ص) قال: «فلمّا انتهینا الى الحجاب، خرج ملک من وراء الحجاب، فقلت لجبرئیل من هذا الملک؟ فقال: و الذى اکرمک بالنبوة ما رأیته قبل ساعتى هذه. ثمّ قال الملک: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه اکبر. فقال الملک: اشهد ان لا اله الا اللَّه، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه لا اله الا انا. فقال الملک اشهد أنّ محمدا رسول اللَّه، فنودى: صدق عبدى، انا ارسلت محمدا رسولا. فقال الملک: حىّ على الصلاة، فنودى: صدق عبدى، و دعا الىّ عبادى. فقال الملک: حىّ على الفلاح، فنودى: صدق عبدى، افلح من واظب علیها. فقال رسول اللَّه: فحینئذ اکمل اللَّه تعالى لى الشرف على الاولین و الآخرین.
و روى ابو هریرة انّ النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر، غلقت ابواب النّیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و إذا قال: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، اشرفت الحور العین، و اذا قال: حىّ على الصلاة تدلّت ثمار الجنة، و اذا قال: حىّ على الفلاح، قالت الملائکة: افلحت و أفلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر، قالت الملائکة: کبرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الا اللَّه، قال اللَّه تعالى: بها حرمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
و روى ابو سعید عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة جى‏ء بکراسىّ من ذهب مشبکة بالدر و الیاقوت، ثم ینادى المنادى: این من کان یشهد فى کل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه، فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقا، فیقولون: نحن هم، فیقال لهم: اجلسوا على الکراسى حتى یفرغ الناس من الحساب، فانّه لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا الایة اى محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید، مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم، و کارها بحق تفویض کردیم، و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم! ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید، و خویشتن را از ربقه بندگى بیرون بردید. عیب هم بر شما است، و طعن در شما است، که بر شما غضب و لعنت خداست، ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلّکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم.
لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بارى ایشان که ربانیان‏اند و احبار، در میان شما اخیار، بدانش مخصوص‏اند و بدریافت موصوف، چرا نادانان را باز نزنند، و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند. ویل لمن لا یعمل مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرّات.
فائدة علم آنست و طریق عالم چنان است که بر زبان نصیحت راند، و در دل همت دارد، تا جاهل را از جهل و عاصى را از معصیت باز دارد، و بیراه را براه باز آرد.
چون این نباشد ثمره علم کجا پیدا آید، و شرف علم چون پدید آید! و آنجا که این معنى نبود لا جرم ربّ العزة هر دو را در ذمّ فراهم کرد، آن نادان بد کردار و آن داناى خاموش، آن را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و این را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ الآیة اگر موحّدان و سنّیان بنادانى یکدیگر را روزى غیبت کنند، یا زبان طعن در یکدیگر کشند، پس از آنکه در راه توحید راست روند، و تسلیم پیشه کنند، امید قوى است که آن را در گذارند و عفو کنند چنان که آن پیر طریقت گفت: «در توحید تسلیم کوش، هر چه از عقل فرو رود باک نیست.
در خدمت سنت کوش، هر چه از معاملت فرو شود باک نیست. در زهد فراغت کوش، اگر گنج قارون در دست تو است باک نیست. از مولى مولى جوى، از هر که باز مانى باک نیست».
اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا، و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد، چنان که آن بیگانگان گفتند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
و در اخبار بیارند که: روز قیامت قومى را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند، و ایشان را توقف فرمایند. فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند، گویند: اى بیچارگان و اى ناپاکان! چه ظنّ بردید که در کار دین سستى کردید، و معصیت آوردید، ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایى رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم، باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانى کردیم، و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید، و تا در این سخن باشند قومى از کافران در میان ایشان افتند. عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند، در ایشان افتند، همى زنند، و بدندانشان همى خایند، و میگویند: اینان خداى را ناسزا گفتند، و بوحدانیت وى اقرار ندادند و سر کشیدند. فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید، و به بهشت فرستید، که هر چند که عاصیان‏اند، بجان و دل در مهر و دوستى ما مردان‏اند. اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند، جفاء ایشان بوفا بدل کردیم، و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم.
بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ
عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ید اللَّه ملاى، لا یغیضها نفقه سخاء اللیل و النهار، أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض فانّه لم ینقص ما فى یدیه، و کان عرشه على الماء و بیده المیزان یخفض و یرفع».
و عن ابى موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى باسط یده لمسیئی اللیل لیتوب بالنهار، و لمسیئی النهار لیتوب باللیل، حتى تطلع الشمس من مغربها».
و قال (ص): «ینزل اللَّه عز و جل فیقول: من یدعونى فأجیبه؟ ثم یبسط یدیه فیقول: من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا الآیة این آیت از روى اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب، از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوى بست، و تقوى در مغفرت و رحمت شرط کرد. مقتضى دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوى نیست وى را مغفرت نیست. باز در حق امت گفت: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» یعنى اهل ان یتقى، فان ترکتم التقوى فهو اهل لان یغفر. میگوید: اوست جل جلاله سزاى آنکه از وى ترسند، و در بندگى او تقوى پیش گیرند. پس اگر تقوى نبود او سزاى آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش. اینست سزاى خداوندى و مهربانى و بنده نوازى. آنچه کند بسزاى خود کند نه باستحقاق بنده.
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخ‏اند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمى‏دانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمى‏برند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مى‏نماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریف‏تر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بى‏واسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهل‏تر و در قتل و قتال مردانه‏تر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعب‏تر و قوى‏تر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصه‏اى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ مى و قمار، وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ و سنگها و تیرها، رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ زشتى و ناراستى از کار دیو است، فَاجْتَنِبُوهُ بپرهیزید از آن، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۹۰) تا پیروز مانید.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ میخواهد دیو أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ که در میان شما افکند الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ دشمنى و زشتى فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ در آشامیدن مى و باختن قمار، وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ و شما را باز دارد از یاد خدا و از نماز، فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱) از آن باز ایستید و گرد آن مگردید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ و خداى را فرمان برید وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و رسول را فرمان برید وَ احْذَرُوا و پرهیزید فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ ار پس برگردید از پذیرفتن، فَاعْلَمُوا بدانید: أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۹۲) که آنچه بر فرستاده ما است رسانیدن آشکار است.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا نیست بر ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، جُناحٌ تنگیى و بزه‏اى، فِیما طَعِمُوا در آنچه چشیده بودند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا چون از کفر بپرهیزیدند و بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا پس بپرهیزیدند و او را براست داشتند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا پس از محارم و مناهى پرهیزیدند و بترک آن نیکویى بگفتند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۹۳) و خداى دوست دارد نیکوکاران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ هر آینه بخواهد آزمود اللَّه شما را بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ بچیزى از صید، تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ که بآن رسد دستهاى شما، وَ رِماحُکُمْ و نیزه‏هاى شما، لِیَعْلَمَ اللَّهُ تا به بیند اللَّه مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ که آن کیست که از وى نادیده وى را خواهد ترسید؟ فَمَنِ اعْتَدى‏ هر کس که از اندازه درگذارد. بَعْدَ ذلِکَ پس آنکه نهى شد، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۹۴) او را عذابى است درد نماى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ صید را مکشید، وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ و شما محرمان باشید، وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ و هر که صید کشد از شما، مُتَعَمِّداً بقصد، فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ پاداش او آنست که همتاى آنکه کشت بکشد، یَحْکُمُ بِهِ حکم کند در آن ذَوا عَدْلٍ دو مرد پارسا که شایسته فتوى باشند، مِنْکُمْ از اهل ملت شما، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ قربانى که بکعبه رسد، أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ یا آن جانور را قیمت کنند و بر سعر آن طعام دهند به درویشان، أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً یا برابر آن روزه دارد، لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ تا بچشد گرانى پاداش کار خویش، عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ درگذاشت خداى از آنچه پیش ازین بود، وَ مَنْ عادَ و هر که با صید گردد در حرم یا در احرام، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ خداى کین ستاند ازو، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵) و خداى سختگیر است وا کین ستانى.
أُحِلَّ لَکُمْ حلال کرده آمد و گشاده شما را صَیْدُ الْبَحْرِ صید دریا وَ طَعامُهُ و طعام آن، مَتاعاً لَکُمْ تا شما را زاد بود و برخوردارى، وَ لِلسَّیَّارَةِ و راه گذریان را، وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ و حرام کرده آمد بر شما و بسته صَیْدُ الْبَرِّ صید خشک زمین ما دُمْتُمْ حُرُماً تا آن گه که محرم باشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹۶)، و پرهیزید از آن خداى که شما را انگیخته با او خواهند برد.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ خداى کعبه ساخت الْبَیْتَ الْحَرامَ آن خانه با آرم با شکوه قِیاماً لِلنَّاسِ امن مردمان را و پایندگى ایشان را در دین خویش، وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ و ماه حرام، وَ الْهَدْیَ و قربان که بمنا برند، وَ الْقَلائِدَ و قلائد که در گردن ایشان کنند، ذلِکَ لِتَعْلَمُوا این آن راست تا بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانست و در زمین، وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۹۷) و خداى بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ فرمان آمد از خداوند کریم مهربان، بار خداى همه بار خدایان، کریم و لطیف در نام و در نشان، بمحمّد خاتم پیغامبران، و مقتداى جهانیان، که: اى سیّد! در گذار گناه از گناهکاران، و بپوش عیب ایشان، و برکش قلم عفو بر جریده بدکاران. اى سید! از ما گیر خلق پسندیده، و فعل ستوده، گفتار براستى و با خلق آشتى. در صحبت یار نیکان، و در خلوت تیمار بر ایشان. اى سیّد! من که خداوندم بردبارم، و بردباران را دوست دارم. از دشمن ناسزا میشنوم، و شوخى وى در خلوت مى‏بینم، و پرده بر وى میدارم، و بعقوبت نشتابم، و توبه و عفو بر وى عرضه میکنم، و بدرگاه خود باز میخوانم که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ.
و فى بعض الآثار: یقول اللَّه تعالى: نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبّیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.
و فى الخبر: اذا تاب الشیخ یقول اللَّه عزّ و جلّ: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلى انا ارحم الراحمین، بلى انا ارحم الراحمین.
چون این آیت فرو آمد که خُذِ الْعَفْوَ، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المؤمن یأخذ من اللَّه خلقا حسنا».
این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدى رسید که روز احد آن چندان رنج و اذى دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا یعلمون».
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مصطفى (ص) گفت: «رأیت عدوّ اللَّه ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدوّ اللَّه! ممّ نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازى، و اذان المؤذّنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: وقتى آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجورى فرو برده، گفتم یا عدوّ اللَّه! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: اى محمّد! این ضعف و گداختگى و درماندگى من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکى روى نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکى آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز مؤذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضى ایمان، چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
فرمان آمد که اى سیّد! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. اى سیّد! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفته‏اند، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ زره ایشان، إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ جوشن ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ خود ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدّت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وى ایمن شوند: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا.
و در خبر است: «انّ لکلّ ملک حمى، و انّ حمى اللَّه محارمه».
هر پادشاهى را در دنیا حمایتگاهى است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکى توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا اللَّه حصنى.
دیگر حرم مکّه: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. سه دیگر گفتار اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. آهوى دشتى و مرغ هوایى که سایه حرم بر فرق وى افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النّبیّ (ص): «مکة حرام بتحریم اللَّه، لا یختلى خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفّر صیدها».
توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله. اگر زنّار دارى، بت‏پرستى، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.
قال النّبی (ص): «اذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم».
أَعُوذُ بِاللَّهِ حصار و حمایتگاه مولى است. هر بنده‏اى که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقى زد که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وى کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وى اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانى از نماز خفتن بازگشته، زنى براه وى آمد، خود را بر وى عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سراى آن زن رسید. آنجا ساعتى توقف کرد. این آیت فرا زبان وى آمد: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وى نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سراى آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدرى پیر داشت، بیرون آمد از سراى خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وى پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنى. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه‏اى زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالى کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصّه خبر کردند بعد از دفن وى، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمى. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وى، فنادى: یا فلان! «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربّى یا عمر! وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد. سماع چشمه‏ایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلى کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواصّ دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفه‏ایست میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جاودانى.
و گفته‏اند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایى که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهى بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونى است که جاودان است.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ یاد کنندگان اللَّه سه مرداند: یکى بزبان یاد کرد دل از آن بى‏خبر، یکى بزبان و دل یاد کرد امّا کارش بر خطر، که گفته‏اند: «و المخلصون على خطر عظیم». یکى بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهى! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! اى یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفى ما را شاد کن.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ اشارت است بنقطه جمع، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً اشارت بآن است، و اللَّه اعلم بالصّواب.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ پاسخ نیکو کنید خدا و رسول را، إِذا دَعاکُمْ آن گه که شما را خواند، لِما یُحْیِیکُمْ چیزى را که شما را زنده کند، وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ که خداى میان مرد و دل اوست، وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ. (۲۴) و بدانید که شما را انگیخته با او خواهند برد.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً و بپرهیزید از فتنه، لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً کى نه راست به گناه کار افتد و ببدان از شما، وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ. (۲۵) که اللَّه سخت‏گیر است.
وَ اذْکُرُوا و یاد دارید و یاد کنید، إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ آن گه که شما اندک بودید، مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ زبون گرفتگان بودید در زمین، تَخافُونَ مى‏ترسیدید همواره، أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ که مردمان شما را بربایند، فَآواکُمْ شما را جایگاه ساخت، وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ و شما را پیروزى داد بیارى دادن خویش، وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و شما را روزى داد از خوشیها، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۲۶)، تا مگر آزادى کنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ کژ مروید با خداى و رسول، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ و در امانتها شما خیانت مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۷) و شما میدانید.
وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
که فرزندان شما و سود زیانهاى شما آزمایش‏اند بنزدیک شما، وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ‏. (۲۸) و بدانید که مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ اگر از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً شما را جداى سازد، وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ و ناپیدا کند و بسترد از شما گناهان شما، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. (۲۹) و اللَّه با فضل بزرگوار است.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا و آن گه که سازها ساختند کافران ترا، لِیُثْبِتُوکَ تا ترا ببندند و استوار کنند، أَوْ یَقْتُلُوکَ یا ترا بکشند، أَوْ یُخْرِجُوکَ یا ترا از شهر بیرون کنند، وَ یَمْکُرُونَ و در نهان مى‏سازند، وَ یَمْکُرُ اللَّهُ و اللَّه در نهان مى‏سازد، وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ. (۳۰) و اللَّه به سازتر همه سازندگان است.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، قالُوا قَدْ سَمِعْنا گویند شنیدیم، لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا اگر ما خواهیم همچنین گوئیم، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. (۳۱) نیست این مگر افسانه و داستان پیشینیان.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ و آن گه گفتند خدایا، إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ اگر راست است از نزدیک تو، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ بر ما سنگ بار از آسمان، أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۲) یا بما عذابى آر دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ پدران خویش و برادران خویش بدوستى مگیرید، إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ اگر ایشان مى‏دوست دارند که کفر بگزینند بر ایمان، وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ و هر که ایشان را بپذیرد بدل و بدوست گیرد از شما که مؤمنان‏اید، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. (۲۳) از بیدادگران است هم چون ایشان.
قُلْ گوى، إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ اگر چنان است که پدران شما و پسران شما، وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ و برادران شما و جفتان شما، وَ عَشِیرَتُکُمْ و خویشاوندان شما، وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها و مالهاى گرد کرده شما، وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها و بضاعتى که دارید تجارت را که در آن از کاسدى میترسید، وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و مسکنهاى ساخته که پسندید، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ اگر چنان است که این همه دوست‏تر است بشما، مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ از خدا و رسول وى، وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ و کوشیدن با دشمن وى از بهر وى، فَتَرَبَّصُوا چشم میدارید، حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ تا آن گه که خداى کار خویش آرد و فرمان خویش بسر شما، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. (۲۴) و خداى پیش برنده و راه نماى کار فاسقان نیست.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ نهمار یارى کرد خداى شما را، فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ در جایگاهها فراوان، وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ روز حنین خوش آمد شما را اول انبوهى شما را، فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً آن انبوهى شما را سود نداشت و بکار نیامد، وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ و تنگ گشت بر شما زمین از تنگ‏دلى و تنگ کارى، بِما رَحُبَتْ زمین بدان فراخى، ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ. (۲۵) آن گه برگشتید بهزیمت پشت بداده.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ آن گه فرو فرستاد خداى آرام آشنایى خویش، عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ بر رسول خویش و برگرویدگان، وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها و فرو فرستاد سپاهى از فریشتگان شما نمیدیدید، وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا و عذاب کرد کافران را، وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ. (۲۶) و خود آن بود سزاى کافران.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ و پس از آن توبه میدهد خداى، عَلى‏ مَنْ یَشاءُ آن را که میخواهد از ایشان، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۲۷) و خداى آمرزگاریست مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ مشرکان پلیدند، فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا مبادا که در مسجد حرام آیند بعد ازین سال، وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً و اگر مى‏ترسید از درویشى، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ مگر که خداى شما را بى‏نیاز کند بفضل خویش اگر خواهد، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۲۸) که خداى دانائیست راست‏دان.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ کشتن کنید با ایشان که بنمى‏گروند بیکتایى خداوند و بروز رستاخیز، وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و حرام نمیدارند آنچه حرام کرد خداى و رسول او، وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ و دین اسلام نمیدارند و نمى‏پذیرند، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ از اهل کتاب از جهودان و ترسایان و صابیان، حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ تا آن گه که گزیت دهند از دست خود نقد، وَ هُمْ صاغِرُونَ. (۲۹) و ایشان خوار و کم آمده.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ جهودان گفتند، عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ که عزیز پسر خداست، وَ قالَتِ النَّصارى‏ ترسایان گفتند، الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ که مسیح پسر اوست، ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ این چیز آنست که بزبان میگویند، یُضاهِؤُنَ راست برابر دارند و هم سخن، قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ با کوران که پیش ازیشان بودند، قاتَلَهُمُ اللَّهُ لعنت باد از خداى بر ایشان، أَنَّى یُؤْفَکُونَ. (۳۰)
چون مى‏برگردانند ایشان را جهودان را از حقّ.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ جهودان گرفتند دانشمندان خویش را، وَ رُهْبانَهُمْ و ترسایان راهبان خویش را، أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان را بخدایى گرفتند فرود از خداى، وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ و عیسى مریم را هم چنین، وَ ما أُمِرُوا و نه فرمودند ایشان را، إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً مگر که خداى پرستند یگانه یکتا، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۳۱) پاکى وى را از آنچه انباز با وى میخوانند.
یُرِیدُونَ میخواهند، أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ که نور خداى و چراغ او بکشند، بِأَفْواهِهِمْ بباد دهنهاى خویش، یَأْبَى اللَّهُ و ابا میکند خداى، إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ مگر تمام کند نور خود و افروخته دارد چراغ، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ. (۳۲) و هر چند دشوار آید کافران را.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ او آنست که بفرستاد رسول خویش را محمد براه نمونى، وَ دِینِ الْحَقِّ و دین راست، لِیُظْهِرَهُ آن را تا آن را زبر دارد و پیروز آرد، عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ بر همه دینهاى دیگر، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. (۳۳) و هر چند که دشوار آید مشرکان را.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ بسیارى از این دانشمندان جهودان و خداترسان ترسایان، لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ مالهاى مردمان میخورند به نارواى و ناراست و ناشایست وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برمى‏گردانند مردمان را از راه خداى، وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ و ایشان که زر و سیم گنج مى‏نهند، وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ و آن را از بهر خدا نفقت نمیکنند و در جهاد با دشمن وى، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
یَوْمَ یُحْمى‏ عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ آن روز که آن را مى‏تاوند و بر آن آتش مى‏افروزند در دوزخ، فَتُکْوى‏ بِها جِباهُهُمْ و داغ میکنند بآن پیشانیهاى ایشان را. وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و پهلوهاى ایشان و پشتهاى ایشان هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و ایشان را میگویند این آن گنج است که خویشتن را مى‏نهادید، فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ. (۳۵). چشید جزاء آن گنجى که خود را مینهادید.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ شمار ماهها بنزدیک خداى، اثْنا عَشَرَ شَهْراً آنست که ماهها دوازده است، فِی کِتابِ اللَّهِ در خواست خداى و دانش و پسند خداى، یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ از آن روز که آسمانها و زمین آفرید، مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ از آن چهار ماه حرام با آزرم، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ این است شمار راست، فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ در آن ماههاى حرام بر خویشتن ستم مکنید، وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً و مشرکان همواره کشتن کنید، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً هم چنان که ایشان با شما هموار کشتن کنند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۳۶) و بدانید که خداى با پرهیزکاران است.
إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ تأخیر حرمت ماه حرام تا ماه صفر، زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ، بافزایشى است بر سرى در کفر، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بآن بى‏راه‏تر شوند و مى‏کنند، یُحِلُّونَهُ عاماً حلال میکنند محرم را یک سال، وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً و آن را حرام میدارند و آزرم آن بجاى میدارند یک سال، لِیُواطِؤُا میخواهند که بهوا و مراد خویش برابرى جویند و کنند، عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وانهادى که خداى نهاد و پسندى که او پسندید و عددى که وى نهاد، فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ تا حرام کرده خداى حلال کنند، زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ بر آراستند ایشان را کارهاى ایشان، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ. (۳۷) خداى راه ننماید و کار نسازد قوم کافران را. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، ما لَکُمْ چه رسید شما را، إِذا قِیلَ لَکُمُ آن گه که شما را گویند، انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بیرون شوید در جهاد از بهر خداى، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ با زمین گرایید و گران خیزید، أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ باین جهان بسنده کردند بدل از آن جهان، فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا نیست برخوردارى و روزگار گذاشت این جهان، فِی الْآخِرَةِ در مقابل آن جهان، إِلَّا قَلِیلٌ. (۳۸) مگر اندکى.
إِلَّا تَنْفِرُوا اگر بیرون نشوید بغزا، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کند شما را عذابى دردنماى، وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و بجاى شما قومى دیگر آرد بیرون شدن را بجنگ دشمن وى، وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً و خداى را و رسول را هیچ گزند نیارید، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. (۳۹) و خداى بر همه چیز از تغییر و تبدیل قادر است و توانا.