عبارات مورد جستجو در ۵۱ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۶ - پیداکردن حاجت به صبر اندر همه اوقات
بدان که بنده اندر همه احوال از چیزی خالی نبود که موافق هوای وی بود یا مخالف هوای وی و اندر هر دو حال به صبر حاجتمند بود. اما آن که موافق هوای وی بود چون مال و نعمت و جاه و تندرستی و زن و فرزند به مراد و آنچه بدین ماند، صبر اندر هیچ حال از این مهم تر نیست که اگر خود را فرو نگیرد و اندر تنعم فراخ فرا رود و دل بر آن نهد و باز آن قرار گیرد، در وی بطر و طغیان پدیدار آید، چه گفته اند که همه کس اندر محنت صبر کند، اما اندر عافیت صبر نکند مگر صدیقی.
و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود.
اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را.
اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود.
و اندر هر طاعتی به صبر حاجت بود اندر اول وی و اندر میانه وی و اندر آخر وی، اما اول آن که اخلاص اندر نیت درست کند و ریا از دل دور کند و این دشوار بود و دیگر آن که اندر میانه صبر کند و شرط و آداب وی با هیچ چیز آمیخته نکند که اگر اندر نماز بود به هیچ سو ننگرد و از هیچ چیز نیندیشد. و اما پس از عبادت صبر کند از ظاهر کردن و بگفتن که چه کردم و صبر کند از عجب بدان.
و اما معصیتها شک نیست که دست بداشتن آن جز به صبر راست نیاید و هرچند که شهوت قوی تر و آن مصیبت آسانتر، صبر بر ترک آن معصیت دشوارتر. و از آن است که صبر از معصیت زبان دشوارتر است که زبان جنبانیدن آسان است و چون بسیار گفته آید عادت شود و عادت طبیعت گردد و یکی از جنود شیطان عادت است و بدین سبب زبان اندر غیبت و دروغ و ثنا بر خویشتن و قدح بر دیگران و امثال این روان بود. و اندر یک کلمه که فرا سر زبان آید و مردمان را از آن عجب خواهد آمد و بخواهند پسندید صبر از آن به رنج بسیار بود و بیشتر آن بود که خود با مخالطت ممکن نگردد و به عزلت از آن سلامت جوید.
اما نوع دوم که بی اختیار وی بود، چون رنجانیدن مردمان وی را به دست و زبان، لیکن وی را اندر مکافات اختیاری است و به صبر تمام حاجت آید تا مکافات نکند یا بر حد خویش بایستد اندر مکافات. و یکی از صحابه همی گوید: ما ایمان را ایمان نشمردیمی تا به از آن به هم صابر نبودیمی بر رنج مردمان. و برای این بود که حق تعالی فرمود رسول (ص) را که دست بدار تا تو را همی رنجانند و توکل کن «دع اداهم و توکل علی الله» و گفت، «صبر کن بر آنچه گویند و به مجاملت از ایشان ببر. «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا حمیلا» و گفت، «همی دانم که از سخن خصمان دلتنگ همی شوی، لیکن به تسبیح مشغول شو، «و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون بحمد ربک».
و یک راه مالی قسمت کرد. یکی گفت، «این قسمت نه برای خدای تعالی است که بی عدل است». خبر به رسول (ص) آوردند. روی وی سرخ شد و رنجور شد. آنگاه گفت، «خدای تعالی بر برادرم موسی (ع) رحمت کناد که وی را بیش برنجانیدند و صبر کرد و خدای عزوجل همی گوید، «اگر شما را عقوبتی رسد و مکافاتی کنید هم چندان کنید و اگر صبر کنید نیکوتر»، «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین».
و اندر انجیل دیدم نبشته که عیسی (ع) گفت، «قومی پیش از من آمدند. گفتند دستی به دستی برید و چشم به چشم و دندان به دندان و من آن باطل نمی کنم، ولیکن وصیت می کنم شما را که شر را به شر مقابله مکنید، بلکه اگر کسی بر جانب راست زند از روی شما، جانب چپ فراپیش دارید و اگر کسی دستار شما بستاند پیراهن نیز به وی دهید و اگر کسی به ستم یک میل شما را با خویشتن ببرد، دومیل با او بشوید».
و رسول (ص) گفت، «هرکه شما را محروم کند شما وی را عطا دهید. و اگر کسی باشد با شما زشتی کند شما با وی نیکویی کنید». و این چنین صبر درجه صدیقان است.
اما نوع سوم که اول و آخر آن به اختیار تو تعلق ندارد مصیبت است، چون مرگ فرزند و هلاک شدن مال و تباه شدن اندامها چون چشم و گوش و جمله بلاهای آسمانی. هیچ صبر فاضلتر از این صبر نیست.
و ابن عباس رحمهم الله همی گوید که صبر اندر قرآن بر سه وجه است: صبر اندر طاعت سیصد درجه اندر ثواب بیفزاید و دیگر صبر از آنچه حرام است ششصد درجه است، سیم صبر بر معصیت و این سیصد درجه است. و بدان که صبر بر بلا درجه صدیقان است. و از این بود که رسول (ص) گفت اندر دعا، «بارخدایا! ما را چندان یقین ارزانی دار که مصایب بر ما آسان شود». و رسول (ص) همی گوید، «خدای تعالی گفت: هر بنده را که بلا فرستادم و صبر کرد و گله نکرد فرا خلق، اگر ببرم به رحمت خویش ببرم». و داوود (ع) گفت، «بارخدایا چیست جزای آن که در مصیبت صبر کند برای تو؟» گفت، «آن که وی را خلعت ایمان درپوشم که هرگز بازنستانم».
و گفت، «خدای تعالی همی گوید: هرکه وی را مصیبتی فرستادم اندر تن وی و یا اندر مال وی و یا اندر فرزند وی، به صبر نیکو پیش آن بازآمد، شرم دارم که با وی حساب کنم و وی را به میزان و دیوان فرستم». و رسول (ص) گفت، «انتظار فرج به صبر عبادت است». و گفت، «هرکه را مصیبتی برسد بگوید، انا لله و انا الیه راجعون اللهم اجرنی من مصیبتی و اعقبنی خیرا منها، حق تعالی این دها از وی اجابت کند». و گفت، «خدای تعالی گفت با جبرئیل دانی که جزای کسی که بینایی چشم وی بازستدم چیست؟ او را دیدار خویش کرامت کنم».
و یکی از بزرگان بر کاغذی نوشته بودی: «و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا»، و هر رنجی که به وی رسیدی این کاغذ از جیب برآوردی و برخواندی. و زن فتح موصلی بیفتاد و ناخن وی بشکست. بخندید. گفت دردت نمی کند؟ گفت شادی ثواب مرا از درد غافل بکرد. و رسول (ص) گفت، «از بزرگ داشتن خدای تعالی یک آن است که اندر بیماری گله نکنی و مصیبت پنهان داری».
و یکی همی گوید سالم بوخدیفه را دیدم جراحت رسیده اندر مصاف و افتاده. گفتم، «آب خواهی؟» گفت، «پای من گیر و به دشمن نزدیکتر کش و آب اندر سبو کن که روزه دارم اگر به شب رسم بخورم». و بدان که چون بگرید یا به دل اندوهگین شود فضیلت صبر فوت نشود، بلکه بدان فوت شود که بانگ کند و جامه بدرد و شکایت کند که رسول (ص) بگریست چون فرزند وی ابراهیم فرمان یافت. گفتند، «نه از این نهی کردی؟» گفت، «نه، که این رحمت است و خدای بر آن کس که رحیم بود رحمت کند».
و گفته اند که صبر جمیل آن بود که صاحب مصیبت را از دیگران بازنشناسند، پس جامه دریدن و بر روی زدن و بانگ کردن حرام است، بلکه احوال بگردیدن و ازار به سر فرو گرفتن و دستار کمتر کردن نشاید، بلکه باید که بداند که بنده ای بیافرید بی تو و باز ببرد بی تو، چنان که رمیضا ام سلیم زن ابو طلحه گفت، «شوهر من از خانه غایب بود و پسری از من فرمان یافت، جامه بر وی پوشیدم. چون باز آمد گفت بیمار چگونه است؟ گفتم هیچ شب بهتر از امشب نبوده است. پس طعام بیاوردم و سیر بخورد. و خویشتن بیاراستم بهتر از آن که هر شبی تا حاجت خویش از من بگرفت. پس گفتم چیزی عاریت به فلان همسایه دادم چون بازخواستم بسیار فریاد بکرد. گفت این عجب است. سخت ابله مردمانند؟ پس گفتم: آن پسرک تو هدیه خدای تعالی بود و به نزدیک ما عاریت بود، اکنون خدای تعالی بازخواست و ببرد. گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». و بامداد با رسول (ص) این حکایت بکرد که دوش چه رفت. گفت شب دوشین بر شما مبارک بود که بزرگ شبی بوده است. آنگاه رسول (ص) گفت اندر بهشت شدم رمیضا زن ابوطلحه دیدم.
پس از این جمله بدانستی که بنده در هیچ حال از صبر بی نیاز نیست، بلکه اگر از همه شهوات خلاص یابد و عزلت گیرد، اندر عزلت صدهزار وسوسه و اندیشه مختلف از اندرون سینه وی سر بر کند که آن وی رااز ذکر حق تعالی مشغول کند و آن اندیشه اگر چه اندر مباحات بود، چون وقت ضایع کرد و عمر که سرمایه وی است به زیان آورد خسرانی تمام حاصل شد و تدبیر آن است که خویشتن را به اوراد همی دارد و اگر اندر نماز چنان باشد، باید که جهد کند و نرهد، الا به کاری که دل وی قرار گیرد.
و اندر خبر است که حق تعالی جوان فارغ را دشمن دارد، از این سبب گفت هر جوانی که فارغ بنشیند فارغ نبود از وسوسه شیطان و شیطان قرین وی بود و دل وی آشیانه وسواس بود، جز به ذکر حق تعالی آن را دفع نتوان کردن، باید که به پیشه ای مشغول شود یا به خدمتی یا به کاری که وی را فرو گیرد و نشاید چنین کس را به خلوت نشستن، بلکه هرکه از کار دل عاجز بود، باید که تن را مشغول می دارد.
و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود.
اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را.
اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود.
و اندر هر طاعتی به صبر حاجت بود اندر اول وی و اندر میانه وی و اندر آخر وی، اما اول آن که اخلاص اندر نیت درست کند و ریا از دل دور کند و این دشوار بود و دیگر آن که اندر میانه صبر کند و شرط و آداب وی با هیچ چیز آمیخته نکند که اگر اندر نماز بود به هیچ سو ننگرد و از هیچ چیز نیندیشد. و اما پس از عبادت صبر کند از ظاهر کردن و بگفتن که چه کردم و صبر کند از عجب بدان.
و اما معصیتها شک نیست که دست بداشتن آن جز به صبر راست نیاید و هرچند که شهوت قوی تر و آن مصیبت آسانتر، صبر بر ترک آن معصیت دشوارتر. و از آن است که صبر از معصیت زبان دشوارتر است که زبان جنبانیدن آسان است و چون بسیار گفته آید عادت شود و عادت طبیعت گردد و یکی از جنود شیطان عادت است و بدین سبب زبان اندر غیبت و دروغ و ثنا بر خویشتن و قدح بر دیگران و امثال این روان بود. و اندر یک کلمه که فرا سر زبان آید و مردمان را از آن عجب خواهد آمد و بخواهند پسندید صبر از آن به رنج بسیار بود و بیشتر آن بود که خود با مخالطت ممکن نگردد و به عزلت از آن سلامت جوید.
اما نوع دوم که بی اختیار وی بود، چون رنجانیدن مردمان وی را به دست و زبان، لیکن وی را اندر مکافات اختیاری است و به صبر تمام حاجت آید تا مکافات نکند یا بر حد خویش بایستد اندر مکافات. و یکی از صحابه همی گوید: ما ایمان را ایمان نشمردیمی تا به از آن به هم صابر نبودیمی بر رنج مردمان. و برای این بود که حق تعالی فرمود رسول (ص) را که دست بدار تا تو را همی رنجانند و توکل کن «دع اداهم و توکل علی الله» و گفت، «صبر کن بر آنچه گویند و به مجاملت از ایشان ببر. «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا حمیلا» و گفت، «همی دانم که از سخن خصمان دلتنگ همی شوی، لیکن به تسبیح مشغول شو، «و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون بحمد ربک».
و یک راه مالی قسمت کرد. یکی گفت، «این قسمت نه برای خدای تعالی است که بی عدل است». خبر به رسول (ص) آوردند. روی وی سرخ شد و رنجور شد. آنگاه گفت، «خدای تعالی بر برادرم موسی (ع) رحمت کناد که وی را بیش برنجانیدند و صبر کرد و خدای عزوجل همی گوید، «اگر شما را عقوبتی رسد و مکافاتی کنید هم چندان کنید و اگر صبر کنید نیکوتر»، «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین».
و اندر انجیل دیدم نبشته که عیسی (ع) گفت، «قومی پیش از من آمدند. گفتند دستی به دستی برید و چشم به چشم و دندان به دندان و من آن باطل نمی کنم، ولیکن وصیت می کنم شما را که شر را به شر مقابله مکنید، بلکه اگر کسی بر جانب راست زند از روی شما، جانب چپ فراپیش دارید و اگر کسی دستار شما بستاند پیراهن نیز به وی دهید و اگر کسی به ستم یک میل شما را با خویشتن ببرد، دومیل با او بشوید».
و رسول (ص) گفت، «هرکه شما را محروم کند شما وی را عطا دهید. و اگر کسی باشد با شما زشتی کند شما با وی نیکویی کنید». و این چنین صبر درجه صدیقان است.
اما نوع سوم که اول و آخر آن به اختیار تو تعلق ندارد مصیبت است، چون مرگ فرزند و هلاک شدن مال و تباه شدن اندامها چون چشم و گوش و جمله بلاهای آسمانی. هیچ صبر فاضلتر از این صبر نیست.
و ابن عباس رحمهم الله همی گوید که صبر اندر قرآن بر سه وجه است: صبر اندر طاعت سیصد درجه اندر ثواب بیفزاید و دیگر صبر از آنچه حرام است ششصد درجه است، سیم صبر بر معصیت و این سیصد درجه است. و بدان که صبر بر بلا درجه صدیقان است. و از این بود که رسول (ص) گفت اندر دعا، «بارخدایا! ما را چندان یقین ارزانی دار که مصایب بر ما آسان شود». و رسول (ص) همی گوید، «خدای تعالی گفت: هر بنده را که بلا فرستادم و صبر کرد و گله نکرد فرا خلق، اگر ببرم به رحمت خویش ببرم». و داوود (ع) گفت، «بارخدایا چیست جزای آن که در مصیبت صبر کند برای تو؟» گفت، «آن که وی را خلعت ایمان درپوشم که هرگز بازنستانم».
و گفت، «خدای تعالی همی گوید: هرکه وی را مصیبتی فرستادم اندر تن وی و یا اندر مال وی و یا اندر فرزند وی، به صبر نیکو پیش آن بازآمد، شرم دارم که با وی حساب کنم و وی را به میزان و دیوان فرستم». و رسول (ص) گفت، «انتظار فرج به صبر عبادت است». و گفت، «هرکه را مصیبتی برسد بگوید، انا لله و انا الیه راجعون اللهم اجرنی من مصیبتی و اعقبنی خیرا منها، حق تعالی این دها از وی اجابت کند». و گفت، «خدای تعالی گفت با جبرئیل دانی که جزای کسی که بینایی چشم وی بازستدم چیست؟ او را دیدار خویش کرامت کنم».
و یکی از بزرگان بر کاغذی نوشته بودی: «و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا»، و هر رنجی که به وی رسیدی این کاغذ از جیب برآوردی و برخواندی. و زن فتح موصلی بیفتاد و ناخن وی بشکست. بخندید. گفت دردت نمی کند؟ گفت شادی ثواب مرا از درد غافل بکرد. و رسول (ص) گفت، «از بزرگ داشتن خدای تعالی یک آن است که اندر بیماری گله نکنی و مصیبت پنهان داری».
و یکی همی گوید سالم بوخدیفه را دیدم جراحت رسیده اندر مصاف و افتاده. گفتم، «آب خواهی؟» گفت، «پای من گیر و به دشمن نزدیکتر کش و آب اندر سبو کن که روزه دارم اگر به شب رسم بخورم». و بدان که چون بگرید یا به دل اندوهگین شود فضیلت صبر فوت نشود، بلکه بدان فوت شود که بانگ کند و جامه بدرد و شکایت کند که رسول (ص) بگریست چون فرزند وی ابراهیم فرمان یافت. گفتند، «نه از این نهی کردی؟» گفت، «نه، که این رحمت است و خدای بر آن کس که رحیم بود رحمت کند».
و گفته اند که صبر جمیل آن بود که صاحب مصیبت را از دیگران بازنشناسند، پس جامه دریدن و بر روی زدن و بانگ کردن حرام است، بلکه احوال بگردیدن و ازار به سر فرو گرفتن و دستار کمتر کردن نشاید، بلکه باید که بداند که بنده ای بیافرید بی تو و باز ببرد بی تو، چنان که رمیضا ام سلیم زن ابو طلحه گفت، «شوهر من از خانه غایب بود و پسری از من فرمان یافت، جامه بر وی پوشیدم. چون باز آمد گفت بیمار چگونه است؟ گفتم هیچ شب بهتر از امشب نبوده است. پس طعام بیاوردم و سیر بخورد. و خویشتن بیاراستم بهتر از آن که هر شبی تا حاجت خویش از من بگرفت. پس گفتم چیزی عاریت به فلان همسایه دادم چون بازخواستم بسیار فریاد بکرد. گفت این عجب است. سخت ابله مردمانند؟ پس گفتم: آن پسرک تو هدیه خدای تعالی بود و به نزدیک ما عاریت بود، اکنون خدای تعالی بازخواست و ببرد. گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». و بامداد با رسول (ص) این حکایت بکرد که دوش چه رفت. گفت شب دوشین بر شما مبارک بود که بزرگ شبی بوده است. آنگاه رسول (ص) گفت اندر بهشت شدم رمیضا زن ابوطلحه دیدم.
پس از این جمله بدانستی که بنده در هیچ حال از صبر بی نیاز نیست، بلکه اگر از همه شهوات خلاص یابد و عزلت گیرد، اندر عزلت صدهزار وسوسه و اندیشه مختلف از اندرون سینه وی سر بر کند که آن وی رااز ذکر حق تعالی مشغول کند و آن اندیشه اگر چه اندر مباحات بود، چون وقت ضایع کرد و عمر که سرمایه وی است به زیان آورد خسرانی تمام حاصل شد و تدبیر آن است که خویشتن را به اوراد همی دارد و اگر اندر نماز چنان باشد، باید که جهد کند و نرهد، الا به کاری که دل وی قرار گیرد.
و اندر خبر است که حق تعالی جوان فارغ را دشمن دارد، از این سبب گفت هر جوانی که فارغ بنشیند فارغ نبود از وسوسه شیطان و شیطان قرین وی بود و دل وی آشیانه وسواس بود، جز به ذکر حق تعالی آن را دفع نتوان کردن، باید که به پیشه ای مشغول شود یا به خدمتی یا به کاری که وی را فرو گیرد و نشاید چنین کس را به خلوت نشستن، بلکه هرکه از کار دل عاجز بود، باید که تن را مشغول می دارد.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۷۴ - پیدا کردن میدان فکرت که در چه باشد و کجا رود
بدان که مجال و میدان فکرت بی نهایت است که علوم را نهایت نیست و فکرت در همه رواست، ولکن هرچه نه به راه دین تعلق دارد ما را شرح آن مقصود نیست، اما آنچه به راه دین تعلق دارد اگرچه تفصیل آن بی نهایت است، ولکن فذلک آن بتوان گفت. و بدان که به راه دین معاملت بنده می خواهیم که میان وی و میان حق تعالی است که آن راه وی است که بدان به حق رسد.
و تفکر بنده یا در خود بود یا در حق. اگر در حق بود یا در ذات و صفات وی بود یا در افعال و عجایب مصنوعات وی. و اگر در خود تفکر کند یا در صفاتی است که آن مکروه حق است و وی را از حق دور کند و آن معاصی و مهلکات است. و یا در آنچه محبوب حق است که وی را نزدیک گرداند به وی و آن طاعت و منجیات است، فذلک این دو می دانست.
و مثل بنده هم چون عاشق است که اندیشه وی یا در جمال معشوق و حسن صورت وی بود و یا در افعال و اقوال و اخلاق وی بود. و اگر در خود اندیشد یا از آن اندیشه که وی را نزدیک معشوق قبول زیادت کند. یا در آن که وی را از آن کراهیت آید تا از آن حذر کند. هر اندیشه که به حکم عشق بود از این چهار بیرون نبود. اندیشه عشق دین و دوستی حق تعالی هم چنین بود.
میدان اول
آن بود که از خود اندیشه تا صفات و اعمال مکروه وی چیست تا خویشتن از آن پاک کند. و این معاصی ظاهر باشد یا خبایث اخلاق باشد در باطن. و این بسیار است که معاصی ظاهر بعضی به هفت اندام تعلق دارد چون زبان و چشم و دست و غیر آن و بعضی به جمله تن. و خبایث باطن همچنین و در هر یکی از این اندیشه ها را سه حال بود: یکی آن که فلان کار و فلان صفت مکروه است یا نه که این همه جایها روشن نبود و به تفکر توان شناخت. دوم آن که چون مکروه است من بدین صفت هستم یا نه که صفت نفس نیز آسان نتوان شناخت الا به تفکر و سوم آن که اگر بدان صفت موصوف است تدبیر خلاص از این چیست پس هر روز بامداد باید که یکی ساعت در تفکر این کند.
و اندیشه اول در معاصی ظاهر کند: از زبان اندیشه کند که اندر این روز به سخن مبتلا خواهد شد و باشد که در رغبت و دروغ افتد. تدبیر آن بیندیشد که ازاین چون حذر کند. و همچنین اگر در خطر است که در لقمه حرام افتد تدبیر آن بیندیشد که از آن حذر چون کند. و هم چنین از همه اندامهای خویشتن تفحص کند و در همه طاعات بیندیشد. و چون از این فارغ شد در فضایل اندیشه کند تا همه به جای آرد، مثلا گوید این زبان برای ذکر و راحت مسلمانان است و برای آن آفریده اند و من قادرم که فلان ذکر کنم و فلان سخن خوش گویم تا کسی بیاساید و چشم برای آن آفریده اند تا دام وی باشد که بدان سعادت صید کنم و بدین چشم در فلان عالم نگرم به چشم تعظیم و در فلان فاسق نگرم به چشم تحقیر تا حق چشم گزارده باشم و مال برای راحت مسلمانان آفریده اند. فلان صدقه بدهم و اگر مرا حاجت است صبر کنم و ایثار کنم.
این و امثال این هر روز اندیشه کند و باشد که به اندیشه یک ساعت وی را خاطری درآید که همه عمر معصیتی دست بدارد، پس از این است که تفکر یک ساعت از طاعات یک ساله بهتر است که فایده وی جمله عمر را باشد. و چون از تفکر طاعات و معاصی ظاهر بپرداخت به باطن شود و از اخلاق بد بیندیشد تا در باطن وی از آن چیست و از منجیات چیست که وی را نیست تا طلب کند و آن نیز دراز است.
ولکن اصل مهلکات ده است. اگر از این خلاص یابد، تمام بود: بخل و کبر و عجب و ریا و حسد و تیزی چشم و شره طعام و شره سخن و دوستی مال و دوستی جاه و از منجیات نیز ده است: پشیمانی بر گناه و صبر بر بلان و رضا به قضا و شکر بر نعمت و برابر داشتن خوف و رجا و زهد در دنیا و اخلاص در طاعت و خلق نیکو با خلق و دوستی خدای تعالی. و دراین هر یکی مجال تفکر بسیار است، و آن بر کسی گشاده بود که علوم این صفات چنان که در این کتاب گفته ایم بشناسد.
و باید که بنده جریده ای دارد خویشتن را این صفات بر وی نبشته. چون از معالجه یکی فارغ شود خط بر وی کشد و به دیگر مشغول گردد و باشد که هرکسی را بعضی از این اندیشه ها مهمتر بود مثلا عالم با ورع که از این همه برسته باشد غالب آن بود که خالی نباشد از آن که به علم خویش می نازد و نام و جاه می جوید به اظهار آن و عبادت و صورت خویش در چشم خلق آراسته می دارد و به قبول خلق شاد می باشد و اگر کسی در وی طعن کند با وی حقد در دل می گیرد و به مکافات مشغول می شود. و این همه خباثت است ولکن پوشیده تر و همه تخم فساد دین است، پس هر روز باید که در این فکرت می کند تا از این چون گریزد و بودن و نابودن خلق نزدیک خویش برابر کند تا نظر وی همه به خلق بود، و اندر این مجال فکرت بسیار است.
پس از این جمله معلوم شد که تفکر را که بنده در صفات خویش کند. در این دو جنس نهایت نیست، اما تفصیل آن ممکن نبود گفتن.
میدان دوم (فکرت در حق تعالی است)
و تفکر یا در ذرات و صفات وی بود یا در افعال و مصنوعات وی. و مقام بزرگترین تفکر در ذات و صفات وی است، ولکن چون خلق طاقت آن ندارند و عقول بدان نرسد، شریعت نهی کرده است و گفته که در وی تفکر مکنید، «فانکم لن نقد رول قدره»، و این دشواری نه از پوشیدگی جلال حق است، بلکه از روشنی است که بس روشن است و بصیرت آدمی ضعیف است، طاقت آن ندارد بلکه اندر آن مدهوش و متحیر شود، هم چنان که خفاش به زور نپرد که چشم وی ضعیف است و طاقت نور آفتاب ندارد و به زور فرا نبیند، اما به آخر روز که نور آفتاب اندکی مانده باشد فرا بیند.
و عوام خلق در این درجه اند، اما صدیقان و بزرگان را طاقت نظر باشد ولکن بر دوام نه که هم بی طاقت شوند، چون مردم که در چشمه آفتاب توانند نگریست، لکن اگر مداومت کنند بیم نابینائی بود، هم چنین اندر این نظر هم بیم بی عقلی باشد، پس آنچه بزرگان از حقایب صفات حق تعالی بدانند هم رخصت نیست با خلق گفتن الا هم به لفظی که به صفات خلق نزدیک باشد، چنان که گویی عالم و مرید و متکلم و او از این چیزی فهم کند هم جنس صفات خویش. و آن تشبیهی بود، ولکن این مقدار بباید گفت که سخن وی نه چون سخن توست که حرف و صوت بود و در وی پیوستگی و گسستگی بود. و چون این بگویی باشد که طاقت ندارد و انکار کند، چنان که چون با وی گویی که ذات وی نه جوهر بود و نه عرض و نه در جای بود و نه بی جای. و نه در جهت و نه به عالم متصل و نه منفصل و نه بیرون عالم و نه در درون عالم، باشد که این نیز انکار کند و گوید این خود ممکن نیست، به سبب آن که بر خویشتن قیاس کند و ازاین هیچ عظمت فهم نکند، چه عظمتی که ایشان دیده باشند عظمت سلطانان دانند که بر تختی نشینند و غلامان پیش ایشان بایستند، همچنین در حق وی تقدیر کنند تا باشد که گویند لابد وی را نیز دست و پای و چشم و دهان و زبان باشد.
و اگر مگس را هم چنین عقلی بود که این قوم را هست گفتی باید که آفریدگار مرا پر و بال باشد که محال باشد که مرا چیزی باشد که آن قدرت و قوت من بود و وی را نبود، پس آدمی نیز همچنین همه کارها بر خویشتن قیاس کند، و ازاین سبب شرع منع کرد از این فکرت.
و سلف منع کرده اند از کلام و روا نداشتند صریح به گفتن این که در عالم نیست و بیرون عالم نیست و پیوسته نیست و منفصل نیست بلکه بدین قناعت کردند که لیس کمثله شیء که با هیچ چیز نماند و هیچ چیز با وی نماند»، و این بر جمله گفتند بی تفصیل و تفصیل بدعت است به سبب آن که عقول بیشترین خلق احتمال نکند و برای این بود که وحی آمد به بعضی انبیا که بندگان مرا از صفات من خبر مده که انکار کنند، با ایشان آن بگوی که فهم توانند کرد. پس اولی تر آن بود که از این سخن نگویند و در این تفکر نکنند مگر کسی که به کمال باشد و آنگاه او به آخر کار نیز به دهشت و حیرث افتد لابد.
پس عظمت وی باید که از عجایب وی طلب کند که هرچه در وجود است همه نوری است از انوار قدرت و عظمت وی. و اگر کسی طاقت آن ندارد که در آفتاب نگرد، طاقت آن دارد که در نور نگرد که بر زمین افتاده است.
و تفکر بنده یا در خود بود یا در حق. اگر در حق بود یا در ذات و صفات وی بود یا در افعال و عجایب مصنوعات وی. و اگر در خود تفکر کند یا در صفاتی است که آن مکروه حق است و وی را از حق دور کند و آن معاصی و مهلکات است. و یا در آنچه محبوب حق است که وی را نزدیک گرداند به وی و آن طاعت و منجیات است، فذلک این دو می دانست.
و مثل بنده هم چون عاشق است که اندیشه وی یا در جمال معشوق و حسن صورت وی بود و یا در افعال و اقوال و اخلاق وی بود. و اگر در خود اندیشد یا از آن اندیشه که وی را نزدیک معشوق قبول زیادت کند. یا در آن که وی را از آن کراهیت آید تا از آن حذر کند. هر اندیشه که به حکم عشق بود از این چهار بیرون نبود. اندیشه عشق دین و دوستی حق تعالی هم چنین بود.
میدان اول
آن بود که از خود اندیشه تا صفات و اعمال مکروه وی چیست تا خویشتن از آن پاک کند. و این معاصی ظاهر باشد یا خبایث اخلاق باشد در باطن. و این بسیار است که معاصی ظاهر بعضی به هفت اندام تعلق دارد چون زبان و چشم و دست و غیر آن و بعضی به جمله تن. و خبایث باطن همچنین و در هر یکی از این اندیشه ها را سه حال بود: یکی آن که فلان کار و فلان صفت مکروه است یا نه که این همه جایها روشن نبود و به تفکر توان شناخت. دوم آن که چون مکروه است من بدین صفت هستم یا نه که صفت نفس نیز آسان نتوان شناخت الا به تفکر و سوم آن که اگر بدان صفت موصوف است تدبیر خلاص از این چیست پس هر روز بامداد باید که یکی ساعت در تفکر این کند.
و اندیشه اول در معاصی ظاهر کند: از زبان اندیشه کند که اندر این روز به سخن مبتلا خواهد شد و باشد که در رغبت و دروغ افتد. تدبیر آن بیندیشد که ازاین چون حذر کند. و همچنین اگر در خطر است که در لقمه حرام افتد تدبیر آن بیندیشد که از آن حذر چون کند. و هم چنین از همه اندامهای خویشتن تفحص کند و در همه طاعات بیندیشد. و چون از این فارغ شد در فضایل اندیشه کند تا همه به جای آرد، مثلا گوید این زبان برای ذکر و راحت مسلمانان است و برای آن آفریده اند و من قادرم که فلان ذکر کنم و فلان سخن خوش گویم تا کسی بیاساید و چشم برای آن آفریده اند تا دام وی باشد که بدان سعادت صید کنم و بدین چشم در فلان عالم نگرم به چشم تعظیم و در فلان فاسق نگرم به چشم تحقیر تا حق چشم گزارده باشم و مال برای راحت مسلمانان آفریده اند. فلان صدقه بدهم و اگر مرا حاجت است صبر کنم و ایثار کنم.
این و امثال این هر روز اندیشه کند و باشد که به اندیشه یک ساعت وی را خاطری درآید که همه عمر معصیتی دست بدارد، پس از این است که تفکر یک ساعت از طاعات یک ساله بهتر است که فایده وی جمله عمر را باشد. و چون از تفکر طاعات و معاصی ظاهر بپرداخت به باطن شود و از اخلاق بد بیندیشد تا در باطن وی از آن چیست و از منجیات چیست که وی را نیست تا طلب کند و آن نیز دراز است.
ولکن اصل مهلکات ده است. اگر از این خلاص یابد، تمام بود: بخل و کبر و عجب و ریا و حسد و تیزی چشم و شره طعام و شره سخن و دوستی مال و دوستی جاه و از منجیات نیز ده است: پشیمانی بر گناه و صبر بر بلان و رضا به قضا و شکر بر نعمت و برابر داشتن خوف و رجا و زهد در دنیا و اخلاص در طاعت و خلق نیکو با خلق و دوستی خدای تعالی. و دراین هر یکی مجال تفکر بسیار است، و آن بر کسی گشاده بود که علوم این صفات چنان که در این کتاب گفته ایم بشناسد.
و باید که بنده جریده ای دارد خویشتن را این صفات بر وی نبشته. چون از معالجه یکی فارغ شود خط بر وی کشد و به دیگر مشغول گردد و باشد که هرکسی را بعضی از این اندیشه ها مهمتر بود مثلا عالم با ورع که از این همه برسته باشد غالب آن بود که خالی نباشد از آن که به علم خویش می نازد و نام و جاه می جوید به اظهار آن و عبادت و صورت خویش در چشم خلق آراسته می دارد و به قبول خلق شاد می باشد و اگر کسی در وی طعن کند با وی حقد در دل می گیرد و به مکافات مشغول می شود. و این همه خباثت است ولکن پوشیده تر و همه تخم فساد دین است، پس هر روز باید که در این فکرت می کند تا از این چون گریزد و بودن و نابودن خلق نزدیک خویش برابر کند تا نظر وی همه به خلق بود، و اندر این مجال فکرت بسیار است.
پس از این جمله معلوم شد که تفکر را که بنده در صفات خویش کند. در این دو جنس نهایت نیست، اما تفصیل آن ممکن نبود گفتن.
میدان دوم (فکرت در حق تعالی است)
و تفکر یا در ذرات و صفات وی بود یا در افعال و مصنوعات وی. و مقام بزرگترین تفکر در ذات و صفات وی است، ولکن چون خلق طاقت آن ندارند و عقول بدان نرسد، شریعت نهی کرده است و گفته که در وی تفکر مکنید، «فانکم لن نقد رول قدره»، و این دشواری نه از پوشیدگی جلال حق است، بلکه از روشنی است که بس روشن است و بصیرت آدمی ضعیف است، طاقت آن ندارد بلکه اندر آن مدهوش و متحیر شود، هم چنان که خفاش به زور نپرد که چشم وی ضعیف است و طاقت نور آفتاب ندارد و به زور فرا نبیند، اما به آخر روز که نور آفتاب اندکی مانده باشد فرا بیند.
و عوام خلق در این درجه اند، اما صدیقان و بزرگان را طاقت نظر باشد ولکن بر دوام نه که هم بی طاقت شوند، چون مردم که در چشمه آفتاب توانند نگریست، لکن اگر مداومت کنند بیم نابینائی بود، هم چنین اندر این نظر هم بیم بی عقلی باشد، پس آنچه بزرگان از حقایب صفات حق تعالی بدانند هم رخصت نیست با خلق گفتن الا هم به لفظی که به صفات خلق نزدیک باشد، چنان که گویی عالم و مرید و متکلم و او از این چیزی فهم کند هم جنس صفات خویش. و آن تشبیهی بود، ولکن این مقدار بباید گفت که سخن وی نه چون سخن توست که حرف و صوت بود و در وی پیوستگی و گسستگی بود. و چون این بگویی باشد که طاقت ندارد و انکار کند، چنان که چون با وی گویی که ذات وی نه جوهر بود و نه عرض و نه در جای بود و نه بی جای. و نه در جهت و نه به عالم متصل و نه منفصل و نه بیرون عالم و نه در درون عالم، باشد که این نیز انکار کند و گوید این خود ممکن نیست، به سبب آن که بر خویشتن قیاس کند و ازاین هیچ عظمت فهم نکند، چه عظمتی که ایشان دیده باشند عظمت سلطانان دانند که بر تختی نشینند و غلامان پیش ایشان بایستند، همچنین در حق وی تقدیر کنند تا باشد که گویند لابد وی را نیز دست و پای و چشم و دهان و زبان باشد.
و اگر مگس را هم چنین عقلی بود که این قوم را هست گفتی باید که آفریدگار مرا پر و بال باشد که محال باشد که مرا چیزی باشد که آن قدرت و قوت من بود و وی را نبود، پس آدمی نیز همچنین همه کارها بر خویشتن قیاس کند، و ازاین سبب شرع منع کرد از این فکرت.
و سلف منع کرده اند از کلام و روا نداشتند صریح به گفتن این که در عالم نیست و بیرون عالم نیست و پیوسته نیست و منفصل نیست بلکه بدین قناعت کردند که لیس کمثله شیء که با هیچ چیز نماند و هیچ چیز با وی نماند»، و این بر جمله گفتند بی تفصیل و تفصیل بدعت است به سبب آن که عقول بیشترین خلق احتمال نکند و برای این بود که وحی آمد به بعضی انبیا که بندگان مرا از صفات من خبر مده که انکار کنند، با ایشان آن بگوی که فهم توانند کرد. پس اولی تر آن بود که از این سخن نگویند و در این تفکر نکنند مگر کسی که به کمال باشد و آنگاه او به آخر کار نیز به دهشت و حیرث افتد لابد.
پس عظمت وی باید که از عجایب وی طلب کند که هرچه در وجود است همه نوری است از انوار قدرت و عظمت وی. و اگر کسی طاقت آن ندارد که در آفتاب نگرد، طاقت آن دارد که در نور نگرد که بر زمین افتاده است.
خواجه نصیرالدین طوسی : مقالت دوم در تدبیر منازل
فصل دوم
چون نوع مردم به ادخار اقوات و ارزاق مضطر است، چنانکه در فصل گذشته یاد کردیم، و بقای بعضی اقوات در زمانی بیشتر ناممکن، پس به جمع مالابد و اقتنای مایحتاج از هر جنسی احتیاج افتاد، تا اگر بعضی اجناس در معرض تلف آید بعضی که از فساد دورتر بود بماند، و به سبب ضرورت معاملات و وجوه اخذ و اعطا، چنانکه در مقاله گذشته گفته ایم، به دینار که حافظ عدالت و مقوم کلی و ناموس اصغر است حاجت بود، و به عزت وجود او و معادلت اندکی از جنس او با بسیاری از دیگر چیزها، مؤونت نقل اقوات از مساکن به مساکن دورتر مکفی شد، بدان وجه که، چون نقل اندک او که قیمت اقوات بسیار بود قائم مقام نقل اقوات بسیار بود، از کلفت و مشقت حمل آن استغنا افتد، و همچنین به رزانت جوهر و استحکام مزاج و کمال ترکیب او که مستدعی بقا بود ثبات و قوام فواید مکتسب صورت بست، چه استحالت و فنای او مقتضی احباط مشقتی بود که در طریق کسب ارزاق و جمع مقتنیات افتاده باشد، و به قول او به نزدیک اصناف امم شمول منفعت او همگنان را منظوم شد، و بدین دقایق حکمت کمالی که در امور معیشت تعلق به طبیعت داشت لطف الهی و عنایت یزدانی از حد قوت به حیز فعل رسانید، و آنچه تعلق به صناعت دارد مانند دیگر امور صناعی با نظر و تدبیر نوع انسانی حواله افتاد.
و بعد از تقدیم این مقدمه گوییم: نظر در حال مال بر سه وجه تواند بود، یکی به اعتبار دخل، و دوم به اعتبار حفظ، و سیم به اعتبار خرج. اما دخل یا سبب آن به کفایت و تدبیر منوط بود یا نبود. اول مانند صناعات و تجارات، و دوم مانند مواریث و عطایا. و تجارت، به سبب آنکه به مایه مشروط بود، و مایه در معرض تعرض اسباب زوال، در وثوق و استمرار از صناعت و حرفت قاصر باشد.
و در اکتساب، بر جمله سه شرط رعایت باید کرد، اول احتراز از جور، و دوم احتراز از عار، و سیم احتراز از دناءت، اما جور مانند آنچه به تغلب یا تفاوت وزن وکیل یا طریق اخداع و سرقه بدست آرند، و اما عار مانند آنچه به مجون و مسخرگی و مذلت نفس بدست آرند، و اما دناءت مانند آنچه از صناعتی خسیس بدست آرند با تمکن از صناعتی شریف.
و صناعات سه نوع بود، یکی شریف، و دوم خسیس، و سیم متوسط. اما صناعات شریفه صناعتهایی بود که از حیز نفس باشد نه از حیز بدن، و آن را صناعات احرار و ارباب مروت خوانند، و اکثر آن در سه صنف داخل باشد: اول آنچه تعلق به جوهر عقل دارد، مانند صحت رای و صواب مشورت و حسن تدبیر، و این صناعت وزرا بود؛ و دوم آنچه تعلق به ادب و فضل دارد، مانند کتابت و بلاغت و نجوم و طب و استیفا و مساحت، و این صناعت ادبا و فضلا بود؛ و سیم آنچه تعلق به قوت و شجاعت دارد، مانند سواری و سپاهی گری و ضبط ثغور و دفع اعدا، و این صناعت فروسیت بود.
و اما صناعات خسیسه هم سه نوع بود: یکی آنچه منافی مصلحت عموم مردم بود مانند احتکار و سحر، و این صناعت مفسدان بود؛ و دوم آنچه منافی فضیلتی از فضائل باشد، مانند مسخرگی و مطربی و مقامری، و این صناعت سفها بود؛ و سیم آنچه مقتضی نفرت طبع بود، مانند حجامی و دباعی و کناسی، و این صناعت فرومایگان بود. و به حکم آنکه احکام طبع را به نزدیک عقل قبولی نبود صنف آخر از این اصناف در عقل قبیح نباشد، و باید که از جهت ضرورت جمعی بدان قیام نمایند و دو صنف اول قبیح بود و ازان منع کنند.
و صناعات متوسط دیگر انواع مکاسب و اصناف حرفتها بود، و بعضی ازان ضروری بود مانند زراعت، و بعضی غیرضروری مانند صیاغت، و همچنین بعضی بسیط بود مانند دروگری و آهن گری، و بعضی مرکب بود مانند ترازوگری و کاردگری.
و هر که به صناعتی موسوم شود باید که در آن صناعت تقدم و کمال طلب کند، و به مرتبه نازل قناعت ننماید، و به دناءت همت راضی نشود. و بباید دانست که مردم را هیچ زینت نیکوتر از روزی فراخ نبود، و بهترین اسباب روزی صناعتی بود که بعد از اشتمال بر عدالت به عفت و مروت نزدیک باشد و از شره و طمع و ارتکاب فواحش و تعطیل افگندن در مهمات دور. و هر مال که به مغالبه و مکابره و استکراه غیر و تبعه عار و نام بد و بذل آبروی و بی مروتی و تدنیس عرض و مشغول گردانیدن مردمان از مهمات بدست آید احتراز ازان واجب بود و اگرچه مالی خطیر بود. و آنچه بدین شوائب ملوث نبود آن را صافی تر و مهناتر و میمون تر و با برکه تر باشد شمرد و اگرچه به مقدار حقیر بود.
و اما حفظ مال بی تثمیر میسر نشود، چه خرج ضروریست و دران سه شرط نگاه باید داشت: اول آنکه اختلالی به معیشت اهل منزل راه نیابد؛ و دوم آنکه اختلالی به دیانت و عرض راه نیابد، چه اگر اهل حاجت را با وجود ثروت محروم گذارد در دیانت لایق نبود، و اگر از ایثار بر اکفاء و متعرضان عرض اعراض کند از همت دور باشد؛ و سیم آنکه مرتکب رذیلتی مانند بخل و حرص نگردد.
و چون این شرایط رعایت کند حفظ به سه شرط صورت بندد: اول آنکه خرج با دخل مقابل نبود، و ازان زیادت نیز نبود بل کمتر بود؛ و دوم آنکه در چیزی که تثمیر آن متعذر بود، مانند ملکی که به عمارت آن قیام نتوان کرد، و جوهری که راغب آن عزیزالوجود بود، صرف نکند؛ و سیم آنکه رواج کار طلبد، و سود متواتر و اگرچه اندک بود بر منافع بسیار که بر وجه اتفاق افتد اختیار کند.
و عاقل باید که از ذخیره نهادن اقوات و اموال غافل نباشد تا در اوقات ضرورت و تعذر اکتساب، مانند قحط سالها و نکبات و ایام امراض، صرف کند؛ و گفته اند أولی چنان باشد که شطری از اموال نقود و اثمان بضاعات باشد، و شطری اجناس و امتعه و اقوات و بضاعات، و شطری املاک و ضیاع و مواشی، تا اگر خلل به طرفی راه یابد از دو طرف دیگر جبر آن میسر شود.
و اما خرج و انفاق باید که دران از چهار چیز احتراز کند: اول لؤم و تقتیر، و آن چنان بود که در اخراجات نفس و اهل تنگ فرا گیرد یا از بذل معروف امتناع نماید؛ و دوم اسراف و تبذیر، و آن چنان بود که در وجوه زواید مانند شهوات و لذات صرف کند، و یا زیادت از حد در وجه واجب خرج کند؛ و سیم ریا و مباهات، و آن چنان بود که به طریق تصلف و اظهار ثروت در مقام مرا و مفاخرت انقاق کند؛ و چهارم سوء تدبیر، و آن چنان بود که در بعضی مواضع زیادت از اقتصاد و در بعضی مواضع کمتر ازان بکار برد. و مصارف مال در سه صنف محصور افتد: اول آنچه از روی دیانت و طلب مرضات ایزدی دهند، مانند صدقات و زکوات؛ و دوم آنچه به طریق سخاوت و ایثار و بذل معروف دهند، مانند هدایا و تحف و مبرات و صلات؛ و سیم آنچه از روی ضرورت انفاق کنند، یا در طلب ملایم یا در دفع مضرت؛ اما طلب ملایم مانند اخراجات منزل از وجوه مآکل و ملابس و غیر آن، و اما دفع مضرت مانند آنچه به ظلمه و سفها دهند تا نفس و مال و عرض از ایشان نگاه دارند.
و در صنف اول که غرض طلب قربت بود به حضرت عزت چهار شرط رعایت باید کرد: اول آنکه آنچه دهد به طیب نفس و انشراح صدر دهد، و بران تلهف و تأسف ننماید نه در ضمیر و نه بظاهر؛ و دوم آنکه خالص در طلب رضای معبود خویش دهد، نه به جهت توقع شکری یا انتظار جزائی یا التماس نشر ذکری؛ و سیم آنکه معظم آن به درویشان نهفت نیاز دهد، و هر چند سائل را، تا تواند، باید که محروم نگرداند اما اولی آنکه این قسم از صنف دوم شمرد چه تقرب به حضرت عزت به چیزی که باعث بران از دخل باشد نه از خارج بهتر؛ و چهارم آنکه هتک ستر مستحقان نکند به افشا و اظهار آن.
و در صنف دوم که از افعال اهل فضیلت باشد پنج شرط نگاه باید داشت: اول تعجیل، که با تعجیل مهناتر بود؛ و دوم کتمان، که با کتمان به انجاح نزدیکتر بود و به کرم مناسب تر؛ و سیم تصغیر و تحقیر و اگرچه به وزن و قیمت بسیار باشد؛ و چهارم مواصلت، که انقطاع منسی بود؛ و پنجم وضع معروف در موضع خویش، و الا مانند زراعت در زمین شوره ضایع افتد.
و در صنف سیم یک شرط رعایت باید کرد و آن اقتصاد بود، و در آنچه سبب طلب ملایم باشد باید که به اسراف نزدیکتر بود ازانکه به تقتیر، بدان قدر که موجب محافظت عرض باشد، و آن از قبیل دفع مضرت افتد نه از قبیل اسراف محض، چه اگر به شرایط توسط من کل الوجوه قیام نماید از طعن طاعن و وقیعت بدگوی نجات نیابد، و علت آن بود که انصاف و عدالت در اکثر طبایع مفقود است، و طمع و حسد و بغضاء مرکوز، پس بنای انفاق بر حسب آرای عوام نهادن به سلامت عرض نزدیک تر ازانکه بنای آن بر قاعده سیرت خواص، و میل عوام به تبذیر بود چنانکه میل خواص به تقدیر بود.
اینست قوانین کلی که در باب تمول بدان حاجت افتد و اما جزویات آن بر عاقل پوشیده نماند.
و بعد از تقدیم این مقدمه گوییم: نظر در حال مال بر سه وجه تواند بود، یکی به اعتبار دخل، و دوم به اعتبار حفظ، و سیم به اعتبار خرج. اما دخل یا سبب آن به کفایت و تدبیر منوط بود یا نبود. اول مانند صناعات و تجارات، و دوم مانند مواریث و عطایا. و تجارت، به سبب آنکه به مایه مشروط بود، و مایه در معرض تعرض اسباب زوال، در وثوق و استمرار از صناعت و حرفت قاصر باشد.
و در اکتساب، بر جمله سه شرط رعایت باید کرد، اول احتراز از جور، و دوم احتراز از عار، و سیم احتراز از دناءت، اما جور مانند آنچه به تغلب یا تفاوت وزن وکیل یا طریق اخداع و سرقه بدست آرند، و اما عار مانند آنچه به مجون و مسخرگی و مذلت نفس بدست آرند، و اما دناءت مانند آنچه از صناعتی خسیس بدست آرند با تمکن از صناعتی شریف.
و صناعات سه نوع بود، یکی شریف، و دوم خسیس، و سیم متوسط. اما صناعات شریفه صناعتهایی بود که از حیز نفس باشد نه از حیز بدن، و آن را صناعات احرار و ارباب مروت خوانند، و اکثر آن در سه صنف داخل باشد: اول آنچه تعلق به جوهر عقل دارد، مانند صحت رای و صواب مشورت و حسن تدبیر، و این صناعت وزرا بود؛ و دوم آنچه تعلق به ادب و فضل دارد، مانند کتابت و بلاغت و نجوم و طب و استیفا و مساحت، و این صناعت ادبا و فضلا بود؛ و سیم آنچه تعلق به قوت و شجاعت دارد، مانند سواری و سپاهی گری و ضبط ثغور و دفع اعدا، و این صناعت فروسیت بود.
و اما صناعات خسیسه هم سه نوع بود: یکی آنچه منافی مصلحت عموم مردم بود مانند احتکار و سحر، و این صناعت مفسدان بود؛ و دوم آنچه منافی فضیلتی از فضائل باشد، مانند مسخرگی و مطربی و مقامری، و این صناعت سفها بود؛ و سیم آنچه مقتضی نفرت طبع بود، مانند حجامی و دباعی و کناسی، و این صناعت فرومایگان بود. و به حکم آنکه احکام طبع را به نزدیک عقل قبولی نبود صنف آخر از این اصناف در عقل قبیح نباشد، و باید که از جهت ضرورت جمعی بدان قیام نمایند و دو صنف اول قبیح بود و ازان منع کنند.
و صناعات متوسط دیگر انواع مکاسب و اصناف حرفتها بود، و بعضی ازان ضروری بود مانند زراعت، و بعضی غیرضروری مانند صیاغت، و همچنین بعضی بسیط بود مانند دروگری و آهن گری، و بعضی مرکب بود مانند ترازوگری و کاردگری.
و هر که به صناعتی موسوم شود باید که در آن صناعت تقدم و کمال طلب کند، و به مرتبه نازل قناعت ننماید، و به دناءت همت راضی نشود. و بباید دانست که مردم را هیچ زینت نیکوتر از روزی فراخ نبود، و بهترین اسباب روزی صناعتی بود که بعد از اشتمال بر عدالت به عفت و مروت نزدیک باشد و از شره و طمع و ارتکاب فواحش و تعطیل افگندن در مهمات دور. و هر مال که به مغالبه و مکابره و استکراه غیر و تبعه عار و نام بد و بذل آبروی و بی مروتی و تدنیس عرض و مشغول گردانیدن مردمان از مهمات بدست آید احتراز ازان واجب بود و اگرچه مالی خطیر بود. و آنچه بدین شوائب ملوث نبود آن را صافی تر و مهناتر و میمون تر و با برکه تر باشد شمرد و اگرچه به مقدار حقیر بود.
و اما حفظ مال بی تثمیر میسر نشود، چه خرج ضروریست و دران سه شرط نگاه باید داشت: اول آنکه اختلالی به معیشت اهل منزل راه نیابد؛ و دوم آنکه اختلالی به دیانت و عرض راه نیابد، چه اگر اهل حاجت را با وجود ثروت محروم گذارد در دیانت لایق نبود، و اگر از ایثار بر اکفاء و متعرضان عرض اعراض کند از همت دور باشد؛ و سیم آنکه مرتکب رذیلتی مانند بخل و حرص نگردد.
و چون این شرایط رعایت کند حفظ به سه شرط صورت بندد: اول آنکه خرج با دخل مقابل نبود، و ازان زیادت نیز نبود بل کمتر بود؛ و دوم آنکه در چیزی که تثمیر آن متعذر بود، مانند ملکی که به عمارت آن قیام نتوان کرد، و جوهری که راغب آن عزیزالوجود بود، صرف نکند؛ و سیم آنکه رواج کار طلبد، و سود متواتر و اگرچه اندک بود بر منافع بسیار که بر وجه اتفاق افتد اختیار کند.
و عاقل باید که از ذخیره نهادن اقوات و اموال غافل نباشد تا در اوقات ضرورت و تعذر اکتساب، مانند قحط سالها و نکبات و ایام امراض، صرف کند؛ و گفته اند أولی چنان باشد که شطری از اموال نقود و اثمان بضاعات باشد، و شطری اجناس و امتعه و اقوات و بضاعات، و شطری املاک و ضیاع و مواشی، تا اگر خلل به طرفی راه یابد از دو طرف دیگر جبر آن میسر شود.
و اما خرج و انفاق باید که دران از چهار چیز احتراز کند: اول لؤم و تقتیر، و آن چنان بود که در اخراجات نفس و اهل تنگ فرا گیرد یا از بذل معروف امتناع نماید؛ و دوم اسراف و تبذیر، و آن چنان بود که در وجوه زواید مانند شهوات و لذات صرف کند، و یا زیادت از حد در وجه واجب خرج کند؛ و سیم ریا و مباهات، و آن چنان بود که به طریق تصلف و اظهار ثروت در مقام مرا و مفاخرت انقاق کند؛ و چهارم سوء تدبیر، و آن چنان بود که در بعضی مواضع زیادت از اقتصاد و در بعضی مواضع کمتر ازان بکار برد. و مصارف مال در سه صنف محصور افتد: اول آنچه از روی دیانت و طلب مرضات ایزدی دهند، مانند صدقات و زکوات؛ و دوم آنچه به طریق سخاوت و ایثار و بذل معروف دهند، مانند هدایا و تحف و مبرات و صلات؛ و سیم آنچه از روی ضرورت انفاق کنند، یا در طلب ملایم یا در دفع مضرت؛ اما طلب ملایم مانند اخراجات منزل از وجوه مآکل و ملابس و غیر آن، و اما دفع مضرت مانند آنچه به ظلمه و سفها دهند تا نفس و مال و عرض از ایشان نگاه دارند.
و در صنف اول که غرض طلب قربت بود به حضرت عزت چهار شرط رعایت باید کرد: اول آنکه آنچه دهد به طیب نفس و انشراح صدر دهد، و بران تلهف و تأسف ننماید نه در ضمیر و نه بظاهر؛ و دوم آنکه خالص در طلب رضای معبود خویش دهد، نه به جهت توقع شکری یا انتظار جزائی یا التماس نشر ذکری؛ و سیم آنکه معظم آن به درویشان نهفت نیاز دهد، و هر چند سائل را، تا تواند، باید که محروم نگرداند اما اولی آنکه این قسم از صنف دوم شمرد چه تقرب به حضرت عزت به چیزی که باعث بران از دخل باشد نه از خارج بهتر؛ و چهارم آنکه هتک ستر مستحقان نکند به افشا و اظهار آن.
و در صنف دوم که از افعال اهل فضیلت باشد پنج شرط نگاه باید داشت: اول تعجیل، که با تعجیل مهناتر بود؛ و دوم کتمان، که با کتمان به انجاح نزدیکتر بود و به کرم مناسب تر؛ و سیم تصغیر و تحقیر و اگرچه به وزن و قیمت بسیار باشد؛ و چهارم مواصلت، که انقطاع منسی بود؛ و پنجم وضع معروف در موضع خویش، و الا مانند زراعت در زمین شوره ضایع افتد.
و در صنف سیم یک شرط رعایت باید کرد و آن اقتصاد بود، و در آنچه سبب طلب ملایم باشد باید که به اسراف نزدیکتر بود ازانکه به تقتیر، بدان قدر که موجب محافظت عرض باشد، و آن از قبیل دفع مضرت افتد نه از قبیل اسراف محض، چه اگر به شرایط توسط من کل الوجوه قیام نماید از طعن طاعن و وقیعت بدگوی نجات نیابد، و علت آن بود که انصاف و عدالت در اکثر طبایع مفقود است، و طمع و حسد و بغضاء مرکوز، پس بنای انفاق بر حسب آرای عوام نهادن به سلامت عرض نزدیک تر ازانکه بنای آن بر قاعده سیرت خواص، و میل عوام به تبذیر بود چنانکه میل خواص به تقدیر بود.
اینست قوانین کلی که در باب تمول بدان حاجت افتد و اما جزویات آن بر عاقل پوشیده نماند.
نهج البلاغه : حکمت ها
رابطه قدرت و خواسته های انسان
نهج البلاغه : حکمت ها
راه اصلاح امور دنیا
نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه های همت بلند
نهج البلاغه : حکمت ها
پندهای مهم اخلاقی
وَ قَالَ عليهالسلام مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اِشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ
وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اَللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ
وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ اَلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ
وَ مَنْ كَابَدَ اَلْأُمُورَ عَطِبَ
وَ مَنِ اِقْتَحَمَ اَللُّجَجَ غَرِقَ
وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ اَلسُّوءِ اُتُّهِمَ
وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ اَلنَّارَ
وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ اَلنَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ اَلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ
وَ اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ
وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ اَلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ اَلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ
وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ
وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اَللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ
وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ اَلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ
وَ مَنْ كَابَدَ اَلْأُمُورَ عَطِبَ
وَ مَنِ اِقْتَحَمَ اَللُّجَجَ غَرِقَ
وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ اَلسُّوءِ اُتُّهِمَ
وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ اَلنَّارَ
وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ اَلنَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ اَلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ
وَ اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ
وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ اَلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ اَلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ
وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
کلیدهای سعادت دنیا و آخرت
وَ قَالَ عليهالسلام لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ اَلْإِسْلاَمِ وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ اَلتَّقْوَى وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ اَلْوَرَعِ وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ اَلتَّوْبَةِ
وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ اَلْقَنَاعَةِ وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ اَلرِّضَى بِالْقُوتِ
وَ مَنِ اِقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ اَلْكَفَافِ فَقَدِ اِنْتَظَمَ اَلرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ اَلدَّعَةِ
وَ اَلرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ اَلنَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ اَلتَّعَبِ
وَ اَلْحِرْصُ وَ اَلْكِبْرُ وَ اَلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى اَلتَّقَحُّمِ فِي اَلذُّنُوبِ
وَ اَلشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ اَلْعُيُوبِ
وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ اَلْقَنَاعَةِ وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ اَلرِّضَى بِالْقُوتِ
وَ مَنِ اِقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ اَلْكَفَافِ فَقَدِ اِنْتَظَمَ اَلرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ اَلدَّعَةِ
وَ اَلرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ اَلنَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ اَلتَّعَبِ
وَ اَلْحِرْصُ وَ اَلْكِبْرُ وَ اَلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى اَلتَّقَحُّمِ فِي اَلذُّنُوبِ
وَ اَلشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ اَلْعُيُوبِ
نهج البلاغه : حکمت ها
راه اصلاح امور دنیا
نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه های همت بلند
امام سجاد علیهالسلام : رساله حقوق
حق زبان
و اما حـق اللسان فاكـرامه عـن الخنى و تعويـده على الخيـر و حمله على الادب و اجمامه إلا لموضع الحاجة و المنفعة للدين و الدنيا و اعفائـه عـن الفضـول الشنعة القليلة الفائدة التى لا يؤمن ضررها مع قلة عائدتها و بعد شاهد العقل و الدليل عليه و تزين العاقل بعقله حسن سيرته فى لسانه و لا قوة الا بالله العلى العظيم .