عبارات مورد جستجو در ۸۷ گوهر پیدا شد:
جمالالدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۷۲ - در مدح خواجه بهاء الدین
ای ترا بخت ندیم آمده دولت دمساز
وی ترا چرخ رفیق آمده انجم همراز
ای شده منجلی از دانش تو سینه عقل
وی شده ممتلی از بخشش تو معده آز
خواجه شرق بهاء الدین مخدوم جهان
که سوی درگه عالیت برد چرخ نماز
ای زانصاف تو گشته بره همخانه گرگ
وی باقبال تو تیهو شده همخابه باز
بادل روشن تو تابش از صبح محال
با کف راد تو باریدن از ابر مجاز
نه بجز ماه درین دور دگر کس نمام
نه بجز مشک درین عهد دگر کس غماز
دولتت هست و خرد بیش چه در میبابد
زین دو گر فرصت توفیق بود خیری ساز
پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن
گنه مجرم بخشا دل درویش نواز
بغنیمت شمر ایخواجه در ینمدت شغل
از دل سوخته گر بکنی بیخ نیاز
دست دست تو و ضربت بکفت، داد بخواه
بزن و دست ببر آخر از ین شعبده باز
مهره دزدست فلک نیک نگهدار بگوش
یکحریفست جهان هیچ بدونرد مباز
کار این مختصر آباد ندارد وز نی
گر همه زان تو گردد بچنین ملک مناز
حیف باشد بچنین رای و کفایت که تراست
گنده پیری بکف آری و هزاران انباز
سست عهدست فلک خیز و چنین سخت مرنج
سرد مهرست جهان باش و چنین گرم متاز
بسر کلک همه دخل معادن اندوز
بسر انگشت سخا در کف سائل انداز
عمر باقی طلب و دولت جاویدان جوی
راه رادی سپر و سوی نکونامی تاز
منصب لایق جوئی زبر گردون جوی
مسند قدر فرازی، زبر سدره فراز
خیمه آنجا بزن و باغچه آنجا پیرای
مطرح آنجا فکن و منظره آنجا پرداز
گر بتو کرد قوام الدین ایثار حیات
تو بزی در شرف و رتبت صد عمر دراز
که تو اینجا گرو صدر قوام الدینی
که از ینجا نروی تا که نیابد اوباز
وی ترا چرخ رفیق آمده انجم همراز
ای شده منجلی از دانش تو سینه عقل
وی شده ممتلی از بخشش تو معده آز
خواجه شرق بهاء الدین مخدوم جهان
که سوی درگه عالیت برد چرخ نماز
ای زانصاف تو گشته بره همخانه گرگ
وی باقبال تو تیهو شده همخابه باز
بادل روشن تو تابش از صبح محال
با کف راد تو باریدن از ابر مجاز
نه بجز ماه درین دور دگر کس نمام
نه بجز مشک درین عهد دگر کس غماز
دولتت هست و خرد بیش چه در میبابد
زین دو گر فرصت توفیق بود خیری ساز
پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن
گنه مجرم بخشا دل درویش نواز
بغنیمت شمر ایخواجه در ینمدت شغل
از دل سوخته گر بکنی بیخ نیاز
دست دست تو و ضربت بکفت، داد بخواه
بزن و دست ببر آخر از ین شعبده باز
مهره دزدست فلک نیک نگهدار بگوش
یکحریفست جهان هیچ بدونرد مباز
کار این مختصر آباد ندارد وز نی
گر همه زان تو گردد بچنین ملک مناز
حیف باشد بچنین رای و کفایت که تراست
گنده پیری بکف آری و هزاران انباز
سست عهدست فلک خیز و چنین سخت مرنج
سرد مهرست جهان باش و چنین گرم متاز
بسر کلک همه دخل معادن اندوز
بسر انگشت سخا در کف سائل انداز
عمر باقی طلب و دولت جاویدان جوی
راه رادی سپر و سوی نکونامی تاز
منصب لایق جوئی زبر گردون جوی
مسند قدر فرازی، زبر سدره فراز
خیمه آنجا بزن و باغچه آنجا پیرای
مطرح آنجا فکن و منظره آنجا پرداز
گر بتو کرد قوام الدین ایثار حیات
تو بزی در شرف و رتبت صد عمر دراز
که تو اینجا گرو صدر قوام الدینی
که از ینجا نروی تا که نیابد اوباز
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اقسام احتیاج ها
و بدان که احتیاج آدمی بر چند نوع است: یکی آنکه به حد اضطرار رسیده باشد، مثل گرسنه که مشرف بر هلاکت است و برهنه که ساتر عورت ندارد و از سرما و گرما خوف تلف دارد.
دوم آنکه به این حد نرسیده است اما بسیار احتیاج به آن دارد، چون احتیاج به لباس گرم کننده در زمستان از برای کسی که از سرما تعب کشد، و آن به حد ضرورت نرسیده باشد و مثل احتیاج به کرایه چارپائی از برای کسی که به مشقت، پیاده خود را به منزل برساند.
سوم آنکه احتیاج جزئی به آن دارد و چندان اهتمامی به شأن آن نیست، مثل آنکه نان داشته باشد و لیکن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است که در هر سه صورت، سوال جایز باشد و حرام نباشد، و لیکن در صورت اول، سوال راجح است و در دوم مباح است و در سوم مکروه است به شرطی که با شکوه خدا و مذلت خود و اذیت دیگری نباشد و بهتر آن است که اظهار احتیاج خود را به کنایه و تعریض کند نه تصریح و به یکی از دوستان و اصدقاء خود اظهار کند، یا به کسی که به جود و سخاوت مشهور باشد بلکه اولی آن است که از یک نفر معین خواهش نکند و اگر از فرد معین طلب کند در نزد مردم از او چیزی نطلبد، و تصریح هم نکند به خواهش بلکه نوعی بگوید که اگر او نخواهد بدهد بتواند عذر بیاورد، که نفهمیدم و اگر غیر از این کند و آن شخص از حیا و خجالت، یا از بیم ملامت، چیزی به او بدهد، آن چیز حرام خواهد بود.
و آنچه مذکور شد در صورتی است که در همان وقت احتیاج به آن داشته باشد و اما سوال کردن چیزی که بالفعل احتیاج به آن ندارد و بعد از این محتاج خواهد بود، پس اگر تا سال، به آن احتیاج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شکی در حرمت آن سوال نیست و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است که سوال مباح باشد و لیکن اگر بداند که در وقت احتیاج هم متمکن از سوال خواهد بود بهتر آن است که بالفعل سوال نکند و تأخیر بیندازد تا وقت حاجت.
و بعضی در این صورت، پیش از زمان حاجت، حرام دانسته اند و هر چه زمان حاجت دورتر، کراهت سوال اشد است و هر بنده ای باید مجتهد نفس خود باشد و وقت عمل و احتیاج را ملاحظه کند و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس ای جان برادر به عبث خود را از اوج عزت و مرتبه توکل و اعتماد بر خدا، به حضیض ذلت و خوف و اضطراب نینداز و گوش به تهدیدات شیطان لعین نکن «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء» یعنی «شیطان شما را به فقر می ترساند و امر به اعمال فاحشه می نماید» و مطمئن به وعده پروردگار خود باش و «والله یعدکم مغفره منه و فضلا» یعنی «و خدا وعده آمرزش و فضل به شما می دهد» و هان، هان! تا توانی پیش مانند خودت دست دراز نکنی و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمه نانی آبروی خود را نریزی.
آری: کسی که لذت آبرو را نیافته و شکم پروری را عادت خود نموده، و بر در این و آن می دود که شکم پلید خود را پرورد و اگر قناعت کند چرا باید به دست مردم نظر افکند؟ و نان خشک و پیاز خود، هزار مرتبه از بره بریان دیگران بهتر است.
جوینی که از سعی بازو خورم
به از میوه بر خوان اهل کرم
چو دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش
دوم آنکه به این حد نرسیده است اما بسیار احتیاج به آن دارد، چون احتیاج به لباس گرم کننده در زمستان از برای کسی که از سرما تعب کشد، و آن به حد ضرورت نرسیده باشد و مثل احتیاج به کرایه چارپائی از برای کسی که به مشقت، پیاده خود را به منزل برساند.
سوم آنکه احتیاج جزئی به آن دارد و چندان اهتمامی به شأن آن نیست، مثل آنکه نان داشته باشد و لیکن نان خورش نداشته باشد.
و ظاهر آن است که در هر سه صورت، سوال جایز باشد و حرام نباشد، و لیکن در صورت اول، سوال راجح است و در دوم مباح است و در سوم مکروه است به شرطی که با شکوه خدا و مذلت خود و اذیت دیگری نباشد و بهتر آن است که اظهار احتیاج خود را به کنایه و تعریض کند نه تصریح و به یکی از دوستان و اصدقاء خود اظهار کند، یا به کسی که به جود و سخاوت مشهور باشد بلکه اولی آن است که از یک نفر معین خواهش نکند و اگر از فرد معین طلب کند در نزد مردم از او چیزی نطلبد، و تصریح هم نکند به خواهش بلکه نوعی بگوید که اگر او نخواهد بدهد بتواند عذر بیاورد، که نفهمیدم و اگر غیر از این کند و آن شخص از حیا و خجالت، یا از بیم ملامت، چیزی به او بدهد، آن چیز حرام خواهد بود.
و آنچه مذکور شد در صورتی است که در همان وقت احتیاج به آن داشته باشد و اما سوال کردن چیزی که بالفعل احتیاج به آن ندارد و بعد از این محتاج خواهد بود، پس اگر تا سال، به آن احتیاج نداشته باشد و بعد از سال به آن محتاج باشد، شکی در حرمت آن سوال نیست و اگر در عرض سال محتاج باشد، ظاهر آن است که سوال مباح باشد و لیکن اگر بداند که در وقت احتیاج هم متمکن از سوال خواهد بود بهتر آن است که بالفعل سوال نکند و تأخیر بیندازد تا وقت حاجت.
و بعضی در این صورت، پیش از زمان حاجت، حرام دانسته اند و هر چه زمان حاجت دورتر، کراهت سوال اشد است و هر بنده ای باید مجتهد نفس خود باشد و وقت عمل و احتیاج را ملاحظه کند و وثوق به خدا را از دست ندهد.
پس ای جان برادر به عبث خود را از اوج عزت و مرتبه توکل و اعتماد بر خدا، به حضیض ذلت و خوف و اضطراب نینداز و گوش به تهدیدات شیطان لعین نکن «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء» یعنی «شیطان شما را به فقر می ترساند و امر به اعمال فاحشه می نماید» و مطمئن به وعده پروردگار خود باش و «والله یعدکم مغفره منه و فضلا» یعنی «و خدا وعده آمرزش و فضل به شما می دهد» و هان، هان! تا توانی پیش مانند خودت دست دراز نکنی و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمه نانی آبروی خود را نریزی.
آری: کسی که لذت آبرو را نیافته و شکم پروری را عادت خود نموده، و بر در این و آن می دود که شکم پلید خود را پرورد و اگر قناعت کند چرا باید به دست مردم نظر افکند؟ و نان خشک و پیاز خود، هزار مرتبه از بره بریان دیگران بهتر است.
جوینی که از سعی بازو خورم
به از میوه بر خوان اهل کرم
چو دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نفقه اهل و عیال
سیم از عطاهای واجبه، نفقه اهل و عیال است و آن نیز به طریقی که در کتب مسطور است از جمله واجبات، و ثواب آن بی حد و احصاء است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که سعی کند در تحصیل نفقه عیالش، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «پاره ای از گناهان است که هیچ چیز کفاره آن نمی شود، مگر اهتمام در طلب معاش» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد، و خرج ایشان را بکشد، و به ایشان نیکی کند تا بزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب می گرداند» مروی است که «روزی جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم به خانه سید اولیاء علیه السلام آمد، دید: آن حضرت نشسته است و عدس پاک می کند و سیده النساء در پیش دیگ نشسته است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بشنو ای ابوالحسن و نمی گویم مگر آنچه را خدا امر کرده است که بگویم که هیچ مردی نیست که در خانه امداد زن کند و یاری او را نماید مگر اینکه خدا به او می دهد به عوض هر موئی که در بدن اوست عبادت یک سال را، که روز آن را روزه بگیرد و شب آن را به عبادت به سر برد و عطا می کند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرین داده، که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیه السلام باشد یا علی: هر که در خانه خود مشغول خدمت عیال شود و مضایقه نکند، خدا اسم او را در دفتر شهدا می نویسد و در هر روز و شبی ثواب هزار شهید از برای او ثبت می کند و به هر قدمی که برمی دارد ثواب حج و عمره به او می دهد و به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به او عطا می فرماید یا علی: یک ساعت خدمت در خانه، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و هزار بنده که آزاد کنی و هزار مرتبه جهاد و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشانیدن هزار برهنه و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا و بهتراست از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را تلاوت کند و هزار اسیر را آزاد کند و هزار شتر که به مساکین بدهد و از دنیا بیرون نرود مگر اینکه جای خود را در بهشت ببیند.
یا علی: خدمت عیال، کفاره گناهان کبیره است و غضب پروردگار را می نشاند و مهر حورالعین می شود و حسنات را زیاد می کند و درجات را رفیع می گرداند یا علی: خدمت عیال را نمی کند مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خدا خیر دنیا و آخرت را از برای او خواسته باشد».
از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «عیال آدمی، اسیران اویند، پس هر کسی که خداوند به او نعمتی داده باید که اسیران خود را وسعت بدهد پس اگر نکند تشویش آن است که خدا این نعمت را از او بگیرد» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «باید مرد بر عیالش وسعت بدهد تا آرزوی مرگ او را نکنند» و مخفی نماند که طالب ثواب در اخراجات عیال را سزاوار آن است که نیت خود را خالص کند و از سعیی که می کند و زحمتی که در تحصیل معاش ایشان می کشد رضای خدا را می خواهد و از تحصیل حرام و اموال شبهه ناک اجتناب کند و از برای عیال، بجز حلال نیاورد و در اخراجات، میانه روی کند نه بر عیال تنگ بگیرد تا ایشان ضایع گردند، و نه اسراف کند تا خود و ایشان را ضایع کند و به هلاکت برسد و سزاوار آن است که طعامی که پاکیزه باشد مخصوص خود یا بعضی از عیال نکند، بلکه همه یکسان باشند مگر اینکه خود یا بعضی از آنها به طعام خاصی مضطر باشند، به جهت مرضی، یا ضعفی، یا غیر اینها، و چیزی را که نمی خواهد برای عیال بگیرد وصف آن را در پیش عیال نکند و چون سفره افکنند همه عیال خود را بر آن بنشاند» و مروی است که «خدا و ملائکه، صلوات می فرستند بر اهل خانه ای که به جمعیت چیزی بخورند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که سعی کند در تحصیل نفقه عیالش، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «پاره ای از گناهان است که هیچ چیز کفاره آن نمی شود، مگر اهتمام در طلب معاش» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد، و خرج ایشان را بکشد، و به ایشان نیکی کند تا بزرگ شوند خدا بر او بهشت را واجب می گرداند» مروی است که «روزی جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم به خانه سید اولیاء علیه السلام آمد، دید: آن حضرت نشسته است و عدس پاک می کند و سیده النساء در پیش دیگ نشسته است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بشنو ای ابوالحسن و نمی گویم مگر آنچه را خدا امر کرده است که بگویم که هیچ مردی نیست که در خانه امداد زن کند و یاری او را نماید مگر اینکه خدا به او می دهد به عوض هر موئی که در بدن اوست عبادت یک سال را، که روز آن را روزه بگیرد و شب آن را به عبادت به سر برد و عطا می کند از ثواب، به او مثل آنچه به صابرین داده، که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیه السلام باشد یا علی: هر که در خانه خود مشغول خدمت عیال شود و مضایقه نکند، خدا اسم او را در دفتر شهدا می نویسد و در هر روز و شبی ثواب هزار شهید از برای او ثبت می کند و به هر قدمی که برمی دارد ثواب حج و عمره به او می دهد و به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به او عطا می فرماید یا علی: یک ساعت خدمت در خانه، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و هزار بنده که آزاد کنی و هزار مرتبه جهاد و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشانیدن هزار برهنه و روانه ساختن هزار اسب در راه خدا و بهتراست از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را تلاوت کند و هزار اسیر را آزاد کند و هزار شتر که به مساکین بدهد و از دنیا بیرون نرود مگر اینکه جای خود را در بهشت ببیند.
یا علی: خدمت عیال، کفاره گناهان کبیره است و غضب پروردگار را می نشاند و مهر حورالعین می شود و حسنات را زیاد می کند و درجات را رفیع می گرداند یا علی: خدمت عیال را نمی کند مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خدا خیر دنیا و آخرت را از برای او خواسته باشد».
از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که «عیال آدمی، اسیران اویند، پس هر کسی که خداوند به او نعمتی داده باید که اسیران خود را وسعت بدهد پس اگر نکند تشویش آن است که خدا این نعمت را از او بگیرد» حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که «باید مرد بر عیالش وسعت بدهد تا آرزوی مرگ او را نکنند» و مخفی نماند که طالب ثواب در اخراجات عیال را سزاوار آن است که نیت خود را خالص کند و از سعیی که می کند و زحمتی که در تحصیل معاش ایشان می کشد رضای خدا را می خواهد و از تحصیل حرام و اموال شبهه ناک اجتناب کند و از برای عیال، بجز حلال نیاورد و در اخراجات، میانه روی کند نه بر عیال تنگ بگیرد تا ایشان ضایع گردند، و نه اسراف کند تا خود و ایشان را ضایع کند و به هلاکت برسد و سزاوار آن است که طعامی که پاکیزه باشد مخصوص خود یا بعضی از عیال نکند، بلکه همه یکسان باشند مگر اینکه خود یا بعضی از آنها به طعام خاصی مضطر باشند، به جهت مرضی، یا ضعفی، یا غیر اینها، و چیزی را که نمی خواهد برای عیال بگیرد وصف آن را در پیش عیال نکند و چون سفره افکنند همه عیال خود را بر آن بنشاند» و مروی است که «خدا و ملائکه، صلوات می فرستند بر اهل خانه ای که به جمعیت چیزی بخورند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فوائد خاموشی و ترک سخنان بیهوده
ضد تکلم به مالا یعنی، و فضول کلام، خاموشی است، یا تکلم کردن به سخنانی که به آنها احتیاج است، و فایده ای بر آنها مترتب می شود و فواید خاموشی، و فضیلت آن، بعد از این در محل خود مذکور خواهد شد.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مذمت قهر کردن و دوری از برادران دینی
صفت ششم: مذمت قهر کردن و دوری از برادران دینی و این، نتیجه عداوت و کینه، یا بخل و حسد است، و از افعال ذمیمه می باشد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دو نفر مسلمی که از یکدیگر قهر و خشم کنند و از هم دوری جویند و سه روز چنین باشند و با هم صلح و آشتی نکنند، از دایره اسلام بیرون می روند و هر کدام که ابتدا به صلح و سخن گفتن کند در روز قیامت زود داخل بهشت خواهد شد» و نیز از آن حضرت مروی است که «از برای مسلمانان، حلال نیست که زیادتر از سه روز از برادر خود دوری و قهر کنند» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هیچ دو مردی از روی قهر از یکدیگر جدا نمی شوند مگر اینکه یکی از آنها مستوجب لعنت می گردد و بسا باشد که هر دو مستوجب شوند شخصی عرض کرد: آنکه مظلوم است چرا مستوجب می گردد؟ فرمود: به جهت اینکه او چرا برادر خود را به صلح نمی خواند و ابتدا به کلام نمی کند از پدرم شنیدم که می فرمود: هرگاه دو نفر با هم نزاع کنند و یکی از آنها قهر کند، آنکه مظلوم است باید به نزد آن دیگری بیاید و بگوید: ای برادر تقصیر با من است و من ظلم کرده ام تا نزاع از میان ایشان برطرف شود به درستی که خدا حاکم عادل است و از ظالم، حق مظلوم را می گیرد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خدا رحمت کند کسی را که الفت بیندازد میان دو نفر از دوستان ما ای گروه مومنین سعی کنید و با یکدیگر مهربانی نمائید» و اخبار به این مضامین بسیار است پس لازم است بر هر که طالب نجات آخرت باشد که در این اخبار تأمل کند و آنچه در ثواب «اضداد آن، از: دوستی و الفت با برادران رسیده ملاحظه نماید، و خود را از شر شیطان نگاهدارد، و به جهت مطالب پوچ دنیویه پیوسته از گرد کدورت و رنجش یکدیگر، چون زنده در گور نباشد و اگر نزاعی فیما بین او و کسی واقع شود خود را بر آن بدارد که ابتدا به صلح و دیدن او کند تا بر شیطان و نفس اماره غالب گردد، و به درجات رفیعه و ثوابهای اخرویه برسد.
و بداند که هر که چون شیطان لعین، دشمنی در کمین، و چون نفس اماره بدخواهی همخوابه و قرین او باشد چون فرصت کدروت و رنجش و دشمنی با دیگران دارد، چگونه از مکر و نیرنگ دو عدوی تیزچنگ فراغت یافته، با برادران دینی راه دشمنی می پوید؟
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دو نفر مسلمی که از یکدیگر قهر و خشم کنند و از هم دوری جویند و سه روز چنین باشند و با هم صلح و آشتی نکنند، از دایره اسلام بیرون می روند و هر کدام که ابتدا به صلح و سخن گفتن کند در روز قیامت زود داخل بهشت خواهد شد» و نیز از آن حضرت مروی است که «از برای مسلمانان، حلال نیست که زیادتر از سه روز از برادر خود دوری و قهر کنند» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هیچ دو مردی از روی قهر از یکدیگر جدا نمی شوند مگر اینکه یکی از آنها مستوجب لعنت می گردد و بسا باشد که هر دو مستوجب شوند شخصی عرض کرد: آنکه مظلوم است چرا مستوجب می گردد؟ فرمود: به جهت اینکه او چرا برادر خود را به صلح نمی خواند و ابتدا به کلام نمی کند از پدرم شنیدم که می فرمود: هرگاه دو نفر با هم نزاع کنند و یکی از آنها قهر کند، آنکه مظلوم است باید به نزد آن دیگری بیاید و بگوید: ای برادر تقصیر با من است و من ظلم کرده ام تا نزاع از میان ایشان برطرف شود به درستی که خدا حاکم عادل است و از ظالم، حق مظلوم را می گیرد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خدا رحمت کند کسی را که الفت بیندازد میان دو نفر از دوستان ما ای گروه مومنین سعی کنید و با یکدیگر مهربانی نمائید» و اخبار به این مضامین بسیار است پس لازم است بر هر که طالب نجات آخرت باشد که در این اخبار تأمل کند و آنچه در ثواب «اضداد آن، از: دوستی و الفت با برادران رسیده ملاحظه نماید، و خود را از شر شیطان نگاهدارد، و به جهت مطالب پوچ دنیویه پیوسته از گرد کدورت و رنجش یکدیگر، چون زنده در گور نباشد و اگر نزاعی فیما بین او و کسی واقع شود خود را بر آن بدارد که ابتدا به صلح و دیدن او کند تا بر شیطان و نفس اماره غالب گردد، و به درجات رفیعه و ثوابهای اخرویه برسد.
و بداند که هر که چون شیطان لعین، دشمنی در کمین، و چون نفس اماره بدخواهی همخوابه و قرین او باشد چون فرصت کدروت و رنجش و دشمنی با دیگران دارد، چگونه از مکر و نیرنگ دو عدوی تیزچنگ فراغت یافته، با برادران دینی راه دشمنی می پوید؟
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱۵
از درد منال ای دل چون نیست تو را درمان
هر درد بود در دل درد تو بود بر جان
هستی تو طبیب دل با کس نتوانم گفت
تو جانی و جان از دل چون درد کند پنهان
یا چاره دردم کن از وصل شبی جانا
یا دست به خونم کن و ز درد مرا برهان
هر چند بود مشکل دردی که دوایش نیست
این درد من مسکین پیش تو بود آسان
سامان نبود ما را از مایه سودایی
آن سر که در او سود است خود چون بودش سامان
آمد ز صبا بویی از گلشن جان باری
چون جنّت فردوس است امروز سرابستان
بسیار مخور غصّه چون عمر نمی ماند
داد طرب و شادی ای دل ز جهان بستان
هر درد بود در دل درد تو بود بر جان
هستی تو طبیب دل با کس نتوانم گفت
تو جانی و جان از دل چون درد کند پنهان
یا چاره دردم کن از وصل شبی جانا
یا دست به خونم کن و ز درد مرا برهان
هر چند بود مشکل دردی که دوایش نیست
این درد من مسکین پیش تو بود آسان
سامان نبود ما را از مایه سودایی
آن سر که در او سود است خود چون بودش سامان
آمد ز صبا بویی از گلشن جان باری
چون جنّت فردوس است امروز سرابستان
بسیار مخور غصّه چون عمر نمی ماند
داد طرب و شادی ای دل ز جهان بستان
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۲۶ - پیدا کردن سبب تقصیر خلق در شکر
بدان که تقصیر خلق در شکر از دو سبب است: یکی جهل است به بسیاری نعمت که نعمتهای خدای تعالی را کس حد و اندازه و شمار نداند، چنان که گفت، «و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها» و ما در کتاب احیا بعضی از آن نعمتها که حق تعالی راست بگفته ایم تا به قیاس آن بدانند که ممکن نیست که همه نعمتها تواند شناختن و این کتاب آن احتمال نکند.
و سبب دیگر آن است که آدمی هر نعمت که عام باشد به نعمت نشناسد و هرگز شکر نکند که این هوای لطیف که به نفس می کشد و روح را که در دل است مدد می دهد و حرارت دل را معتدل می گرداند و اگر یک نفس منقطع شود هلاک گردد، بلکه این خود نعمتی نشناسد، و چنین صدهزار است که نداند مگر که یک ساعت در چاهی شود که هوای آن غلیظ بود و دم فرو گیرد یا در گرمابه ای گرم وی را حبس کنند که هوای آن گرم بود. چون دست بازگیرند باشد که آن ساعت قدر این نعمت بشناسد.
بلکه خود شکر چشم بینا نکند تا درد چشم بیابد یا نابینا شود. و هم چون بنده ای بود که تا وی را نزنند قدر نعمت نداند و چون نزنند بطر و غفلت پدید آید، پس تدبیر آن بود که نعمتهای حق تعالی بر دل خویش تازه می دارد، چنان که تفصیل بعضی در کتاب احیا گفته ایم و این مرد کامل را نشاید.
و اما تدبیر ناقص آن بود که هر روز به بیمارستان رود و به زندان سلطان و به گورستان تا بلاها بیند و سلامت خویش، باشد که به شکر مشغول شود: چون به گورستان شود بداند که آن همه مردگان در آرزوی یک روز عمرند تا تقصیرها را بدان تدارک کننند و نمی یابند. و روزهای دراز فراپیش وی نهاده اند و وی قدر نمی داند. و اما آن که در نعمتهای عام شکر نمی کند چون هوا و آفتاب و چشم بینا و همه نعمت مال داند و آنچه به وی مخصوص بود، باید که بداند که این جهل است که نعمت که عام بود از نعمت بنشود، پس اگر اندیشه کند نعمت خاص بر وی بسیار است که هیچ کس نیست که گمان برد که چون عقل وی هیچ عقل نیست و چون خلق وی هیچ خلق نیست و از این بود که دیگران را ابله و بدخوی گوید که خویشتن را چنان نمی پندارد، پس باید که به شکر این مشغول باشد نه به عیب مردمان، بلکه هیچ کس نیست که وی را فضایح و عیبهاست که آن وی داند و کس نداند که خدای تعالی پرده بدان نگاه داشته است، بلکه اگر آن که بر خاطر و اندیشه گذر کند مردمان بدانند جای بسیار تشویر و اندیشه بود. و این در حق هریکی خیری خاص بود، باید که شکر آن بکند و همیشه اندیشه باز آن ندارد که از آن محروم است تا از شکر محروم نماند، بل باید که در آن نگرد که به وی داده اند بی استحقاق.
یکی پیش بزرگی از درویشی گله کرد. گفت، «خواهی که چشم نداری و دوازده هزار درم داری؟» گفت، «نه»، گفت، «عقل؟» گفت، «نه»، گفت، «گوش؟» گفت، «نه»، گفت، «دست و پای؟» گفت، «نه»، گفت، «وی را نزدیک تو پنجاه هزار درم عوض است. چرا گله می کنی؟» بلکه بیشتر خلق را اگر گویی حال خویش با حال فلان عوض کنی نکند و به حال بیشترین خلق رضا ندهد، پس چون آنچه وی را داده اند بیشتر خلق را نداده اند جای شکر باشد.
و سبب دیگر آن است که آدمی هر نعمت که عام باشد به نعمت نشناسد و هرگز شکر نکند که این هوای لطیف که به نفس می کشد و روح را که در دل است مدد می دهد و حرارت دل را معتدل می گرداند و اگر یک نفس منقطع شود هلاک گردد، بلکه این خود نعمتی نشناسد، و چنین صدهزار است که نداند مگر که یک ساعت در چاهی شود که هوای آن غلیظ بود و دم فرو گیرد یا در گرمابه ای گرم وی را حبس کنند که هوای آن گرم بود. چون دست بازگیرند باشد که آن ساعت قدر این نعمت بشناسد.
بلکه خود شکر چشم بینا نکند تا درد چشم بیابد یا نابینا شود. و هم چون بنده ای بود که تا وی را نزنند قدر نعمت نداند و چون نزنند بطر و غفلت پدید آید، پس تدبیر آن بود که نعمتهای حق تعالی بر دل خویش تازه می دارد، چنان که تفصیل بعضی در کتاب احیا گفته ایم و این مرد کامل را نشاید.
و اما تدبیر ناقص آن بود که هر روز به بیمارستان رود و به زندان سلطان و به گورستان تا بلاها بیند و سلامت خویش، باشد که به شکر مشغول شود: چون به گورستان شود بداند که آن همه مردگان در آرزوی یک روز عمرند تا تقصیرها را بدان تدارک کننند و نمی یابند. و روزهای دراز فراپیش وی نهاده اند و وی قدر نمی داند. و اما آن که در نعمتهای عام شکر نمی کند چون هوا و آفتاب و چشم بینا و همه نعمت مال داند و آنچه به وی مخصوص بود، باید که بداند که این جهل است که نعمت که عام بود از نعمت بنشود، پس اگر اندیشه کند نعمت خاص بر وی بسیار است که هیچ کس نیست که گمان برد که چون عقل وی هیچ عقل نیست و چون خلق وی هیچ خلق نیست و از این بود که دیگران را ابله و بدخوی گوید که خویشتن را چنان نمی پندارد، پس باید که به شکر این مشغول باشد نه به عیب مردمان، بلکه هیچ کس نیست که وی را فضایح و عیبهاست که آن وی داند و کس نداند که خدای تعالی پرده بدان نگاه داشته است، بلکه اگر آن که بر خاطر و اندیشه گذر کند مردمان بدانند جای بسیار تشویر و اندیشه بود. و این در حق هریکی خیری خاص بود، باید که شکر آن بکند و همیشه اندیشه باز آن ندارد که از آن محروم است تا از شکر محروم نماند، بل باید که در آن نگرد که به وی داده اند بی استحقاق.
یکی پیش بزرگی از درویشی گله کرد. گفت، «خواهی که چشم نداری و دوازده هزار درم داری؟» گفت، «نه»، گفت، «عقل؟» گفت، «نه»، گفت، «گوش؟» گفت، «نه»، گفت، «دست و پای؟» گفت، «نه»، گفت، «وی را نزدیک تو پنجاه هزار درم عوض است. چرا گله می کنی؟» بلکه بیشتر خلق را اگر گویی حال خویش با حال فلان عوض کنی نکند و به حال بیشترین خلق رضا ندهد، پس چون آنچه وی را داده اند بیشتر خلق را نداده اند جای شکر باشد.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۹ - به میرزا اسمعیل هنر و سایر فرزندانش نگاشته
اسمعیل ندانم کار سه یک به کجا کشید. از گرمابه و سفیدی و ترشی با پروا و پرهیز باش، و هر چه زودتر مژده تندرستی بازرسان. خسته خواهد آمد از زشت های کردار موبد با او راز مران، اندیشه خوش کن و فرزند سار با خود پذیر.
احمد؛ خدا داد تو و علی را از آن دیوانه که راه چاله گز پیمود بستاند. بکوش شاید نگاه مهر خدایی کاوش و کینه پیران و دانشمندان مرز را باز پردازد. ده تومان از سرکار حاجی میرزا ابراهیم و آقا قربانعلی وام کردم و نوشته سپردم به تو فرستند و دریابند آماده باش، دستورهای من یادت نرود چگونه و چند خود را بر نگار.
ابراهیم، نزدیک است از تو خشنود شوم، اگر نگارش خرسندی هنر و صفائی از تو چشم سپار افتد، شب های تار و روشنی های کار دو کیهان ترا از خدا خواهم خواست. همشیره عباس را دیده بوسی کن و بگو اگر به کم از تو گله مند باشد تا زنده ام از تو رنجیده خواهم بود.
احمد؛ خدا داد تو و علی را از آن دیوانه که راه چاله گز پیمود بستاند. بکوش شاید نگاه مهر خدایی کاوش و کینه پیران و دانشمندان مرز را باز پردازد. ده تومان از سرکار حاجی میرزا ابراهیم و آقا قربانعلی وام کردم و نوشته سپردم به تو فرستند و دریابند آماده باش، دستورهای من یادت نرود چگونه و چند خود را بر نگار.
ابراهیم، نزدیک است از تو خشنود شوم، اگر نگارش خرسندی هنر و صفائی از تو چشم سپار افتد، شب های تار و روشنی های کار دو کیهان ترا از خدا خواهم خواست. همشیره عباس را دیده بوسی کن و بگو اگر به کم از تو گله مند باشد تا زنده ام از تو رنجیده خواهم بود.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۰ - به میرزا ابراهیم دستان و محمدعلی خطر نوشته
ابراهیم، محمدعلی: اگر از من توقع پدری و تربیت دارید این تکلیفات را حتما متحمل شوید و تخلف مکنید و بهوای نفس خود راه مروید. با سید و عامه طایفه مطاع مکرم سلطان به صفا و راستی راه بروید. از کوچکی و پند و دستوری اسمعیل سر موئی تجاوز مکنید. زبان از یاوه دربندید. محمدعلی حتما درس بخواند تا پیش خان دام اقباله نوکر شود و به عقل حرکت کند. هر دو یابوهای خود را بعد از علف یا پیش از علف حتما حکما بفروشید. بی صلاح و رضای اسمعیل قدمی برمدارید. تا من احضار نکنم حتما در سمنان بمانید.
در پاس ادب و حرمت و مکاتیه سرکار نایب زید مجده ساعی باشید. در خدمت سرکار نایب الحکومه در همه حال جاهد باشید. بد از احدی مگوئید. حتما اسب ها را بفروشید. به صوابدید میرزا اسمعیل در خرج مراقب باشید. چنانچه جز این باشد میان من و شما جاودانه تفریق خواهد شد.
و در حاشیه نامه:
هر دو را وصیت می کنم که اگر از جانب سید در سمنان یا طهران یا ولایت یا هر جا حرف خلاف و حرکت دشمنی نسبت به شما احیانا سر بزند باید حتما متحمل شوید و در صدد تلافی نباشید، رجوع کنید به میرزا اسمعیل آنچه او صلاح بیند اطاعت کنید مختار اوست . حرره یغما.
در پشت همان نامه آمده است:
فرزندهای من؛ من داخل امواتم صلاح شما با میرزا اسمعیل بطور صداقت و بندگی راه رفتن را با طایفه سرکار سلطان صلح و سازش و یگانگی است. غیر از این خلاف عقل است. من این سفر ظلم و بی حقیقتی و معادات و رشک و هرزگی مردم را به تحقیق فهمیدم. قسم می خورم بد بد بد ایشان از خوب خوب خوب اهالی این ولایت الا معدودی بهتر است.
ما که غرض و مرض و بی حسابی و بد اندیشی نسبت به احدی نداریم، چرا باید با ایشان که خویش اند و به عقل و کفایت و ثبات و کاردانی از همه بیش، خلاف بکنیم. اتفاق ما با هم عین فرزانگی است و اختلاف محض دیوانگی. هر کس می تواند بسازد و اگر اغوای مردم و فریب نفس او را قوه سازش ندهد برود، شق ثالث ندارد. حرره یغما.
در پاس ادب و حرمت و مکاتیه سرکار نایب زید مجده ساعی باشید. در خدمت سرکار نایب الحکومه در همه حال جاهد باشید. بد از احدی مگوئید. حتما اسب ها را بفروشید. به صوابدید میرزا اسمعیل در خرج مراقب باشید. چنانچه جز این باشد میان من و شما جاودانه تفریق خواهد شد.
و در حاشیه نامه:
هر دو را وصیت می کنم که اگر از جانب سید در سمنان یا طهران یا ولایت یا هر جا حرف خلاف و حرکت دشمنی نسبت به شما احیانا سر بزند باید حتما متحمل شوید و در صدد تلافی نباشید، رجوع کنید به میرزا اسمعیل آنچه او صلاح بیند اطاعت کنید مختار اوست . حرره یغما.
در پشت همان نامه آمده است:
فرزندهای من؛ من داخل امواتم صلاح شما با میرزا اسمعیل بطور صداقت و بندگی راه رفتن را با طایفه سرکار سلطان صلح و سازش و یگانگی است. غیر از این خلاف عقل است. من این سفر ظلم و بی حقیقتی و معادات و رشک و هرزگی مردم را به تحقیق فهمیدم. قسم می خورم بد بد بد ایشان از خوب خوب خوب اهالی این ولایت الا معدودی بهتر است.
ما که غرض و مرض و بی حسابی و بد اندیشی نسبت به احدی نداریم، چرا باید با ایشان که خویش اند و به عقل و کفایت و ثبات و کاردانی از همه بیش، خلاف بکنیم. اتفاق ما با هم عین فرزانگی است و اختلاف محض دیوانگی. هر کس می تواند بسازد و اگر اغوای مردم و فریب نفس او را قوه سازش ندهد برود، شق ثالث ندارد. حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۲ - به هنر نوشته
اسمعیل، این چار پنجسال که از من بدخیال شده ای و مکرر مخاطبت و مکاتبت کرده ای اگر من تقصیر خود را دانسته ام یا مقصود ترا فهمیده ام در دو دنیا از رحمت خدا دور باشم. آنچه مکنون خاطر تست پارسی و پا برهنه برنگار. اگر انجام آن به حسب دنیا و آخرت موجب ملامت خلق و رنجش خدا نباشد، بدون توانی و تاخیر صورت داد. چنانچه اینجا مایه آنجا علت عذاب گردد. خود بر من نخواهی پسندید. هر چه دانی و داری بگوی و به آخرت مینداز که حتما یکی را شرمساری خواهد زاد. اول دفع و چاره مکروهات و... خاطر و کاوش و معادات دشمن لازم است آن که از میان برخاست ما و تو با هم به سخن و چاره رنجش خواهیم نشست.
آنی از حاکم و پیشکار غافل مباش. با حاجی سید میرزا البته ترک مکاتبه و مماشات مکن. از حیله و پیله دشمن های نزدیک هراسان زی. اگر از من شنیده بودی کار به اینجا نمی رسید. با عرب ها راه برو، دل بجوی. با برادرها پدری کن. از راحت خانه نشینی بگذر. بر نوایب و تلبیس مردم بردباری نمای، و به روی خود میار. زود زجر و چاره پرداز باش. خلق را وسعت بده، با حاکم و پیشکار گرم ونرک و سازگار باش. چاره فساد کار خود و عناد دشمن را از ایشان بخواه. فریب نوید و پیمان مردم مخور. عاشق خیالات و معلومات خود مباش. نزدیک به چهل سال پند نمی خواهد و اگر ناصح آزموده بگوید نشنودن از نفهمیدن بدتر است زیاده حاجت نیست.
اگر غالب با حاکم و پیشکار سمنان نباشی و سالی سه چهار ماه در طهران با معارف رجال دولت آمیزش نکنی، درنگ سمنان از وقوف بیابانک بدتر خواهد بود، سوراخ دعا را گم مکن.حرره یغما.
آنی از حاکم و پیشکار غافل مباش. با حاجی سید میرزا البته ترک مکاتبه و مماشات مکن. از حیله و پیله دشمن های نزدیک هراسان زی. اگر از من شنیده بودی کار به اینجا نمی رسید. با عرب ها راه برو، دل بجوی. با برادرها پدری کن. از راحت خانه نشینی بگذر. بر نوایب و تلبیس مردم بردباری نمای، و به روی خود میار. زود زجر و چاره پرداز باش. خلق را وسعت بده، با حاکم و پیشکار گرم ونرک و سازگار باش. چاره فساد کار خود و عناد دشمن را از ایشان بخواه. فریب نوید و پیمان مردم مخور. عاشق خیالات و معلومات خود مباش. نزدیک به چهل سال پند نمی خواهد و اگر ناصح آزموده بگوید نشنودن از نفهمیدن بدتر است زیاده حاجت نیست.
اگر غالب با حاکم و پیشکار سمنان نباشی و سالی سه چهار ماه در طهران با معارف رجال دولت آمیزش نکنی، درنگ سمنان از وقوف بیابانک بدتر خواهد بود، سوراخ دعا را گم مکن.حرره یغما.
سراج قمری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
در این دوران تنی محرم نیابی
لبی خندان، دلی خرم نیابی
همی خور عشوه ی این چرخ بدمهر
کزاین آیینه الا دم نیابی
در آن موضع که جای آدمی بود
زسگ کمتر چه باشد هم نیابی
از این دزد آشیان دهر بگریز
که شادی بیش و محنت کم نیابی
مبند اندر جهان دل، زانکه عهدش
چو بنیاد با محکم نیابی
در این محنت کده دل را به غم ده
که دلجویی برون از غم نیابی
در این نه حقه ی زنگار ماویز
که در وی درد را مرهم نیابی
لبی خندان، دلی خرم نیابی
همی خور عشوه ی این چرخ بدمهر
کزاین آیینه الا دم نیابی
در آن موضع که جای آدمی بود
زسگ کمتر چه باشد هم نیابی
از این دزد آشیان دهر بگریز
که شادی بیش و محنت کم نیابی
مبند اندر جهان دل، زانکه عهدش
چو بنیاد با محکم نیابی
در این محنت کده دل را به غم ده
که دلجویی برون از غم نیابی
در این نه حقه ی زنگار ماویز
که در وی درد را مرهم نیابی
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۴ - در شفقت با همسایگان
به همسایگان بذل وا حسان نما
کز احسان بر آنها شوی کدخدا
بده گاه گاهی بر ایشان طعام
که تا خواجه گردی توایشان غلام
کسی گر به ایشان کند داوری
به ایشان حمایت کن و یاوری
مددکار ایشان به هر کار باش
ز احوال ایشان خبر دار باش
اگر از خواصند اگر از عوام
به هر یک تواضع کن و احترام
به ایشان اگر رخ دهد ماتمی
و یا ره نماید به ایشان غمی
درآن ماتم وغم بکن همرهی
مبادا کنی غفلت وکوتهی
برون کن ز دلهایشان درد وغم
پرستارشان باش چون خال وعم
به طفلانشان مهربانی نما
به پیرانشان میهمانی نما
اگر صاحب علم وفضل است وجاه
سزد حرمت ار داری از اونگاه
وگر بینوایند وبی مایه اند
به سر سایه شان شو که همسایه اند
کز احسان بر آنها شوی کدخدا
بده گاه گاهی بر ایشان طعام
که تا خواجه گردی توایشان غلام
کسی گر به ایشان کند داوری
به ایشان حمایت کن و یاوری
مددکار ایشان به هر کار باش
ز احوال ایشان خبر دار باش
اگر از خواصند اگر از عوام
به هر یک تواضع کن و احترام
به ایشان اگر رخ دهد ماتمی
و یا ره نماید به ایشان غمی
درآن ماتم وغم بکن همرهی
مبادا کنی غفلت وکوتهی
برون کن ز دلهایشان درد وغم
پرستارشان باش چون خال وعم
به طفلانشان مهربانی نما
به پیرانشان میهمانی نما
اگر صاحب علم وفضل است وجاه
سزد حرمت ار داری از اونگاه
وگر بینوایند وبی مایه اند
به سر سایه شان شو که همسایه اند
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۲۲ - در مدح امام بر حق ولی مطلق حضرت علیابن ابیطالب علیهالسلام
هیچ دانی که جوانمرد و هنرور باشد؟
آنکه غمخوار و مددکار برادر باشد
نه تو انگر بود آنکس که بود حافظ مال
کانکه بخشنده مال است تو انگر باشد
ترک احسان مکن از نقص تمکن ز نهار
بکن ایثار تو را هر چه میسر باشد
دوستان آینهٔ دوست بود خاطر دوست
مگذارید که آئینه مکدر باشد
ای عجب من عبث این مرحله پویم که ز آز
خواجه در خون دل خلق شناور باشد
روزی جامعه را هر چه فزاید ببها
سعی دارد که دگر روز فزونتر باشد
شور حرصش بفزاید ز نوای فقرا
گویی این زمزمهاش نغمه مزمر باشد
سیم اشگ ضعفا بر رخ چون زر بیند
باز اندر طمع سیم و غم زر باشد
آن یتیم از پی نان فاخته سان کو کوزن
خواجه آبش می چون خون کبوتر باشد
امتحانات حقش داده دو روزی مهلت
او گمان کرده بهر کار مخیر باشد
زیردستان همه از پای فتادند بگوی
که زبر دست هم آماده کیفر باشد
ای بدنیا شده مشغول و زعقبی غافل
این جهان مزرعه ی عالم دیگر باشد
از مکافات به پرهیز که در هر دو جهان
داوریها همه در عهدهٔ داور باشد
آه مظلوم که از ظلم تو بر گردون خاست
خرمن جان تو را شعلهٔ آذر باشد
خوابگاه تو به تحقیق بود زیر زمین
گر تو را روی زمین جمله مسخر باشد
چه گمان میبری ای دل سیه چشم سفید
یک قدم بین تو و عرصه محشر باشد
صورت معنی اشیا چو پدیدار شود
جاه تو چاه بلا گنج تو اژدر باشد
با چنین خوی نکوهیده ز اسلام ملاف
که مکدر ز صفات تو پیمبر باشد
گر بود دین تو اسلام مسلمان باید
پیرو قائد دین حیدر صفدر باشد
شوهر بیوه زنان و پدر بیپدران
که بهر غمزدهٔی مونس و یاور باشد
شیر یزدان شه مردان اسدالله علی (ع)
که ولایش همه را فرض و مقرر باشد
قلم صنع خداوند در انگشت وی است
ما سوی زان قلم صنع مصورباشد
همه زین خلقت بیمثل پذیرد انجام
خلق را هرچه ز خلاق مقدر باشد
کار پرداز دگر نیست بجزاو در کار
هر قدر عالم ایجاد مکرر باشد
علیش جلوه کند هرکه خدا را طلبد
که خدا را علی آئینه و مظهر باشد
گفت در خم غدیر احمد مرسل که علی
بعد من بر همه کس سید و سرور باشد
در ره دین خدا پیرو حیدر باشید
که در این مرحله او هادی و رهبر باشد
ما نداریم بر او زین تبعیت منت
منت اوست که ما را همه بر سر باشد
از ازل تا به باد هادی هر قوم علیست
روی این نکته بر ندان قلندر باشد
هرکسی مست شر ابیست بدوران و صغیر
مست از عشق علی ساقی کوثر باشد
آنکه غمخوار و مددکار برادر باشد
نه تو انگر بود آنکس که بود حافظ مال
کانکه بخشنده مال است تو انگر باشد
ترک احسان مکن از نقص تمکن ز نهار
بکن ایثار تو را هر چه میسر باشد
دوستان آینهٔ دوست بود خاطر دوست
مگذارید که آئینه مکدر باشد
ای عجب من عبث این مرحله پویم که ز آز
خواجه در خون دل خلق شناور باشد
روزی جامعه را هر چه فزاید ببها
سعی دارد که دگر روز فزونتر باشد
شور حرصش بفزاید ز نوای فقرا
گویی این زمزمهاش نغمه مزمر باشد
سیم اشگ ضعفا بر رخ چون زر بیند
باز اندر طمع سیم و غم زر باشد
آن یتیم از پی نان فاخته سان کو کوزن
خواجه آبش می چون خون کبوتر باشد
امتحانات حقش داده دو روزی مهلت
او گمان کرده بهر کار مخیر باشد
زیردستان همه از پای فتادند بگوی
که زبر دست هم آماده کیفر باشد
ای بدنیا شده مشغول و زعقبی غافل
این جهان مزرعه ی عالم دیگر باشد
از مکافات به پرهیز که در هر دو جهان
داوریها همه در عهدهٔ داور باشد
آه مظلوم که از ظلم تو بر گردون خاست
خرمن جان تو را شعلهٔ آذر باشد
خوابگاه تو به تحقیق بود زیر زمین
گر تو را روی زمین جمله مسخر باشد
چه گمان میبری ای دل سیه چشم سفید
یک قدم بین تو و عرصه محشر باشد
صورت معنی اشیا چو پدیدار شود
جاه تو چاه بلا گنج تو اژدر باشد
با چنین خوی نکوهیده ز اسلام ملاف
که مکدر ز صفات تو پیمبر باشد
گر بود دین تو اسلام مسلمان باید
پیرو قائد دین حیدر صفدر باشد
شوهر بیوه زنان و پدر بیپدران
که بهر غمزدهٔی مونس و یاور باشد
شیر یزدان شه مردان اسدالله علی (ع)
که ولایش همه را فرض و مقرر باشد
قلم صنع خداوند در انگشت وی است
ما سوی زان قلم صنع مصورباشد
همه زین خلقت بیمثل پذیرد انجام
خلق را هرچه ز خلاق مقدر باشد
کار پرداز دگر نیست بجزاو در کار
هر قدر عالم ایجاد مکرر باشد
علیش جلوه کند هرکه خدا را طلبد
که خدا را علی آئینه و مظهر باشد
گفت در خم غدیر احمد مرسل که علی
بعد من بر همه کس سید و سرور باشد
در ره دین خدا پیرو حیدر باشید
که در این مرحله او هادی و رهبر باشد
ما نداریم بر او زین تبعیت منت
منت اوست که ما را همه بر سر باشد
از ازل تا به باد هادی هر قوم علیست
روی این نکته بر ندان قلندر باشد
هرکسی مست شر ابیست بدوران و صغیر
مست از عشق علی ساقی کوثر باشد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۰۴ - الوقت
شنو از وقت گر خود ره نوردی
شناسی گر که قدر وقت مردی
مشو تو ماضی و مستقبل اندیش
مکن غفلت ز وقت حاضر خویش
چو ماضی و مضارع نیست چیزی
نباشد بین اعدامت تمیزی
بماضی چیزی ارشد فوت سهل است
گذشته رفت و افسوسش ز جهل است
و گر بیم و امید است از مضارع
بود آن هر دو بر وقت تو مانع
گر از مکروه مستقبل بود بیم
علاج آن نباشد غیرتسلیم
نگردد رفع ز اندوهت شداید
شود ور خیر باشد بر تو عاید
تو اکنون وقت خود را مغتنم دار
که باشد محتمل آن نفع و اضرار
بسا باشد که برعکس آیدت پیش
ز هر چه باشدت امید و تشویش
امید سودبودت آن زیان شد
و زان چیزی که اندیشی امان شد
بود ممکن که از گل خار بینی
بعکسش یا که گل از خار چینی
ز دشمن ترسی او شاید شود دوست
شود دشمن کسی کت یارو یکروست
ندیدی یا نماندت یاد از پیش
شدی مأیوس از بیگانه و خویش
و زان راهی که بس بود از نظر دور
تو را حاصل بنا گه گشت منظور
نباشی تا که بر آینده ناظر
بدست آری زمام وقت حاضر
پس آمد حفظ وقت اندر مراتب
بحال عارف و عامی مناسب
بود هم وقت دائم آن دائم
که صوفی را بود سامان دائم
نه اینجا وقت گنجد نه زمانی
بود ماضی و مستقبل بآنی
نباشد صوفی الا ابن اینوقت
نیابد غیرصوفی همچنین وقت
در اینحالست گر باشی هم احوال
مساوی ماضی و مستقبل و حال
شناسی گر که قدر وقت مردی
مشو تو ماضی و مستقبل اندیش
مکن غفلت ز وقت حاضر خویش
چو ماضی و مضارع نیست چیزی
نباشد بین اعدامت تمیزی
بماضی چیزی ارشد فوت سهل است
گذشته رفت و افسوسش ز جهل است
و گر بیم و امید است از مضارع
بود آن هر دو بر وقت تو مانع
گر از مکروه مستقبل بود بیم
علاج آن نباشد غیرتسلیم
نگردد رفع ز اندوهت شداید
شود ور خیر باشد بر تو عاید
تو اکنون وقت خود را مغتنم دار
که باشد محتمل آن نفع و اضرار
بسا باشد که برعکس آیدت پیش
ز هر چه باشدت امید و تشویش
امید سودبودت آن زیان شد
و زان چیزی که اندیشی امان شد
بود ممکن که از گل خار بینی
بعکسش یا که گل از خار چینی
ز دشمن ترسی او شاید شود دوست
شود دشمن کسی کت یارو یکروست
ندیدی یا نماندت یاد از پیش
شدی مأیوس از بیگانه و خویش
و زان راهی که بس بود از نظر دور
تو را حاصل بنا گه گشت منظور
نباشی تا که بر آینده ناظر
بدست آری زمام وقت حاضر
پس آمد حفظ وقت اندر مراتب
بحال عارف و عامی مناسب
بود هم وقت دائم آن دائم
که صوفی را بود سامان دائم
نه اینجا وقت گنجد نه زمانی
بود ماضی و مستقبل بآنی
نباشد صوفی الا ابن اینوقت
نیابد غیرصوفی همچنین وقت
در اینحالست گر باشی هم احوال
مساوی ماضی و مستقبل و حال
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۴۰ - آمدن دستور هفتم به حضرت شاه
دستور عالی رای که با فر همای بود، پیش تخت شاه رفت و گفت: بنیت شاه که سرمایه غنیت آفریدگان و گوهر ذات او که با صفات فریشتگان است، در ترقی درجات معالی و استجماع ماثر حمیده، موبد و مخلد باد. رای جهان آرای که جام جهان نمای از خجالت او صدا پذیرفته است و آینه خورشید گنبد گردان از غیرت او رنگ زنگ گرفته، داند که در امور معضل و خطوب مشکل، هیچ خصلت پسندیده تر از تدبر و تفکر نیست و هیچ عادت مذمومتر از سرعت و عجلت نه و از حصافت عقل و شهامت خرد آن لایق تر که به امضای عزایم در امور مبهم و مهمات معظم، تعجیل فرموده نشود و ناستوده است نزدیک ارباب الباب و اصحاب احسان و اعیان اذهان، تدبیر زنان و استصواب ایشان را منقاد و ممتثل بودن و مظهر شرع و مفتی عقل می فرماید که: «النساء حبائل الشیطان». معنی آنست که زن به خوی و عادت شیطان است و چون طبیعت و شهوت او به چیزی مایل شود، نهمت طبع و شره نفس، پیش عقل و خرد او حجاب غفلت بدارد و هوای دل و نهمت تن در مقابله دین و دیانت او حایل و مانع گردد، شرم و آزرم فرو گذارد و هوا و نعمت بردارد و روی در کف پای شهوت مالد و پشت پای بر روی مروت زند.
گرچه ماهند ور چه پروین اند
از در ذم و اهل نفرین اند
سبب جنگ و ننگ و آزارند
علت رنج و خرج کابین اند
به وسیلت صحبت و الفت ایشان بوده است که چندین عقلای کامل و انبیای فاضل در بلا و عنا و زلت و محنت افتاده اند و صبر و وقار و ضیاع و عقار در معرض تضییع و تلف نهاده. حدیث هابیل و قابیل و هاروت و ماروت و یوسف و داود در قصص و تواریخ مذکور و مشهور است و در آثار و اخبار مکتوب و مسطور.
هر که با یوسف صدیق چنان داند ساخت
هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران؟
و اگر شاه به تمویه صاحب غرضی و تزویر ناقص عرضی که در عهد او جز نقض و در عقل او جز نقص صورت نبندد، در یتیم صدف وجود خود را به تعجیل در کام نهنگ اجل نهد، لاید از امضای این عزیمت پشیمان شود، چنانکه آن پادشاه زن دوست که چون مثال نفاذ یافته بود، پشیمانی و تلهف، دستگیر و ندامت، پایمرد و دلپذیر نبود. شاه پرسید چگونه بود آن؟ بگوی.
گرچه ماهند ور چه پروین اند
از در ذم و اهل نفرین اند
سبب جنگ و ننگ و آزارند
علت رنج و خرج کابین اند
به وسیلت صحبت و الفت ایشان بوده است که چندین عقلای کامل و انبیای فاضل در بلا و عنا و زلت و محنت افتاده اند و صبر و وقار و ضیاع و عقار در معرض تضییع و تلف نهاده. حدیث هابیل و قابیل و هاروت و ماروت و یوسف و داود در قصص و تواریخ مذکور و مشهور است و در آثار و اخبار مکتوب و مسطور.
هر که با یوسف صدیق چنان داند ساخت
هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران؟
و اگر شاه به تمویه صاحب غرضی و تزویر ناقص عرضی که در عهد او جز نقض و در عقل او جز نقص صورت نبندد، در یتیم صدف وجود خود را به تعجیل در کام نهنگ اجل نهد، لاید از امضای این عزیمت پشیمان شود، چنانکه آن پادشاه زن دوست که چون مثال نفاذ یافته بود، پشیمانی و تلهف، دستگیر و ندامت، پایمرد و دلپذیر نبود. شاه پرسید چگونه بود آن؟ بگوی.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۵۰
دلم کاهلگونه شده بود از غلبهٔ خواب. زود برخاستم، از خفتن و از سودای فاسد دست شستم و وضو کردم و به نماز ایستادم و دست به تکبیر آوردم، یعنی پردهٔ کاهلی را از خود برکشم و از سر بیرون اندازم.
نی نی! دست از خود و تدبیر خود بدارم و دست به زاری زنم از خود. و چون دست به تکبیر برآرم، انگشت را به گوش خود برسانم که حلقه در گوش تو ام. و باز انگشتان را به سر برم، که سرم را فدای خاک درگهت کردم.
نی نی! دستهام را پنجه گشاده از زیر خاک غفلت برآرم چون شاخ درخت انجیر که سر از زیر خاک برآرد به فصل بهار، و اللّه اکبر گویم. و آنگاه خود را گویم که در کار جهان چُست میباشی، کارِ اللّه مهمّ تر است. در جمال معشوقان عالم شیدا و دست بر سر داری، عشق حضرت اللّه از آن قویتر است.
سبحانک گفتم، یعنی توییِ تو را ای اللّه هیچ نمیدانم، و سبّوحی و نغزیِ تو را هیچ نمیدانم، از غایت آنکه همه نغزیهای جهان مرا مصوّر میشود و از هنرهایی و صفتهایی که مرا مصوّر میشود. گفت اللّه: این صفاتی که تمام و کمال شماست و توی شماست، وجود ناقص است و من منزّهم از وجود و جمال ناقص، تا بدانی که وجود جمال من کاملتر است و نغزتر است؛ نه چنانکه خیره شوی و مرا خیال و صفت وعدم نام نهادن گیری. آخر خیال و صفت عدم کم از وجود ناقص باشد، پس مرا ناسزاتر نام مینهی و عاشقتر و والهتر نمیباشی بر من.
چون این را شنیدم از اللّه، به رکوع رفتم؛ یعنی هرکه به محبّت اللّه ایستاد و عاشق او بود، پشت او خم باید و روی او بر خاک باید.
حاصل، چون خیال و صفت کم از وجود ناقص است اللّه را بدان صفت نکنم.
باز نظر کنم اللّه را، به هر خیال که تشبیه میکنم بنگرم که شایسته هست مر هست کردن موجودات را؟ چون شایسته نباشد اللّه را بدان صفت نکنم. و هرچه مرا خوش آید از جمال و آواز و مزه همه را نفی کنم، از وی آن کمال و آن خوشی را ثابت دارم که «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ء » .
هرکسی که جمال و مزه و حیات و خوشی یافتهاند از اللّه یافتهاند، چنانکه حوریان و خلقان بهشت و بهشتیان اختصاصی دارند به حضرت اللّه و به مجاورت اللّه، و از آن مجاورت است که چنان حیات میگیرند.
اکنون ای مریدان! هر روز بر جایگاه خویش و در نماز با هم مینشینیم و با هم میباشیم و چنین چیزی میگوییم تا در شما اثری کند و در کار خود گرم باشید، همچنانکه آن مرغ بر آن بیضهٔ خود بنشیند و آن را گرم میدارد و از آن چوزگان بیرون میآرد از برکت آن گرمی و محافظت وی که از آن بیضه دور نمیباشد. باز اگر آن مرغ از آن بیضه برخیزد تا سرد گردد، چیزی بیرون نیاید.
اکنون شما نیز بامداد چون از جای نماز برمیخیزید و در کار دیگر و شغل دیگر مشغول میباشید، این کار سرد میگردد، لاجرم چون چوزگان بیرون نمیآیند. اما چون گرم باشید در کار خود، از این گرمی و مراقبهٔ حال خود ببینید که چه مرغان تسبیح پدید آید.
آخر وقتهای کارها را پدید کردهاند و روز را و شب را ترتیب نهادهاند. خواب را به وقت خواب و بیداری را به وقت بیداری و نماز را به وقت نماز و کسب را به وقت کسب. چون تو اینها را در یکدیگر میزنی، لاجرم مزهٔ تو نمیماند.
کارکنندگانِ ملایکه و ستارگان و باد و ابر، گِل شما را به بیل تقدیر از روی زمین تراشیدند تا شما را چنین غنچههای گُل کردهاند. باش تا دست به دست به کنگرهٔ بهشتتان برسانند تا ببینید که چه رونق میگیرید! آخر چشم شما را که به آثار خود بگشادند چنین عاشق شدیت. باش تا چشم شما را به خود بگشایند آنگاه ببینید تا چگونه میباشید
و اللّه اعلم.
نی نی! دست از خود و تدبیر خود بدارم و دست به زاری زنم از خود. و چون دست به تکبیر برآرم، انگشت را به گوش خود برسانم که حلقه در گوش تو ام. و باز انگشتان را به سر برم، که سرم را فدای خاک درگهت کردم.
نی نی! دستهام را پنجه گشاده از زیر خاک غفلت برآرم چون شاخ درخت انجیر که سر از زیر خاک برآرد به فصل بهار، و اللّه اکبر گویم. و آنگاه خود را گویم که در کار جهان چُست میباشی، کارِ اللّه مهمّ تر است. در جمال معشوقان عالم شیدا و دست بر سر داری، عشق حضرت اللّه از آن قویتر است.
سبحانک گفتم، یعنی توییِ تو را ای اللّه هیچ نمیدانم، و سبّوحی و نغزیِ تو را هیچ نمیدانم، از غایت آنکه همه نغزیهای جهان مرا مصوّر میشود و از هنرهایی و صفتهایی که مرا مصوّر میشود. گفت اللّه: این صفاتی که تمام و کمال شماست و توی شماست، وجود ناقص است و من منزّهم از وجود و جمال ناقص، تا بدانی که وجود جمال من کاملتر است و نغزتر است؛ نه چنانکه خیره شوی و مرا خیال و صفت وعدم نام نهادن گیری. آخر خیال و صفت عدم کم از وجود ناقص باشد، پس مرا ناسزاتر نام مینهی و عاشقتر و والهتر نمیباشی بر من.
چون این را شنیدم از اللّه، به رکوع رفتم؛ یعنی هرکه به محبّت اللّه ایستاد و عاشق او بود، پشت او خم باید و روی او بر خاک باید.
حاصل، چون خیال و صفت کم از وجود ناقص است اللّه را بدان صفت نکنم.
باز نظر کنم اللّه را، به هر خیال که تشبیه میکنم بنگرم که شایسته هست مر هست کردن موجودات را؟ چون شایسته نباشد اللّه را بدان صفت نکنم. و هرچه مرا خوش آید از جمال و آواز و مزه همه را نفی کنم، از وی آن کمال و آن خوشی را ثابت دارم که «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ء » .
هرکسی که جمال و مزه و حیات و خوشی یافتهاند از اللّه یافتهاند، چنانکه حوریان و خلقان بهشت و بهشتیان اختصاصی دارند به حضرت اللّه و به مجاورت اللّه، و از آن مجاورت است که چنان حیات میگیرند.
اکنون ای مریدان! هر روز بر جایگاه خویش و در نماز با هم مینشینیم و با هم میباشیم و چنین چیزی میگوییم تا در شما اثری کند و در کار خود گرم باشید، همچنانکه آن مرغ بر آن بیضهٔ خود بنشیند و آن را گرم میدارد و از آن چوزگان بیرون میآرد از برکت آن گرمی و محافظت وی که از آن بیضه دور نمیباشد. باز اگر آن مرغ از آن بیضه برخیزد تا سرد گردد، چیزی بیرون نیاید.
اکنون شما نیز بامداد چون از جای نماز برمیخیزید و در کار دیگر و شغل دیگر مشغول میباشید، این کار سرد میگردد، لاجرم چون چوزگان بیرون نمیآیند. اما چون گرم باشید در کار خود، از این گرمی و مراقبهٔ حال خود ببینید که چه مرغان تسبیح پدید آید.
آخر وقتهای کارها را پدید کردهاند و روز را و شب را ترتیب نهادهاند. خواب را به وقت خواب و بیداری را به وقت بیداری و نماز را به وقت نماز و کسب را به وقت کسب. چون تو اینها را در یکدیگر میزنی، لاجرم مزهٔ تو نمیماند.
کارکنندگانِ ملایکه و ستارگان و باد و ابر، گِل شما را به بیل تقدیر از روی زمین تراشیدند تا شما را چنین غنچههای گُل کردهاند. باش تا دست به دست به کنگرهٔ بهشتتان برسانند تا ببینید که چه رونق میگیرید! آخر چشم شما را که به آثار خود بگشادند چنین عاشق شدیت. باش تا چشم شما را به خود بگشایند آنگاه ببینید تا چگونه میباشید
و اللّه اعلم.
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة لقمان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الم﴿۱﴾
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ﴿۲﴾
هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ﴿۳﴾
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴿۴﴾
أُولَـٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴿۵﴾
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ﴿۶﴾
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا ۖ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴿۷﴾
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ﴿۸﴾
خَالِدِينَ فِيهَا ۖ وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۹﴾
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ۖ وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴿۱۰﴾
هَـٰذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴿۱۱﴾
وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴿۱۲﴾
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴿۱۳﴾
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴿۱۴﴾
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۵﴾
يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴿۱۶﴾
يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ ۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴿۱۷﴾
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴿۱۸﴾
وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴿۱۹﴾
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ﴿۲۰﴾
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ﴿۲۱﴾
وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ ۗ وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴿۲۲﴾
وَمَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ ۚ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴿۲۳﴾
نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴿۲۴﴾
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴿۲۵﴾
لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴿۲۶﴾
وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴿۲۷﴾
مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ ۗ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴿۲۸﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴿۲۹﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴿۳۰﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ آيَاتِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴿۳۱﴾
وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ﴿۳۲﴾
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئًا ۚ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴿۳۳﴾
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴿۳۴﴾
الم﴿۱﴾
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ﴿۲﴾
هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ﴿۳﴾
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴿۴﴾
أُولَـٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴿۵﴾
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ﴿۶﴾
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا ۖ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴿۷﴾
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ﴿۸﴾
خَالِدِينَ فِيهَا ۖ وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۹﴾
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ۖ وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴿۱۰﴾
هَـٰذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴿۱۱﴾
وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴿۱۲﴾
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴿۱۳﴾
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴿۱۴﴾
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۵﴾
يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴿۱۶﴾
يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ ۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴿۱۷﴾
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴿۱۸﴾
وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴿۱۹﴾
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ﴿۲۰﴾
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ﴿۲۱﴾
وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ ۗ وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴿۲۲﴾
وَمَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ ۚ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴿۲۳﴾
نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴿۲۴﴾
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴿۲۵﴾
لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴿۲۶﴾
وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴿۲۷﴾
مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ ۗ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴿۲۸﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴿۲۹﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴿۳۰﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ آيَاتِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴿۳۱﴾
وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ﴿۳۲﴾
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئًا ۚ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴿۳۳﴾
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴿۳۴﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة الطور
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
وَالطُّورِ﴿۱﴾
وَكِتَابٍ مَّسْطُورٍ﴿۲﴾
فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ﴿۳﴾
وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ﴿۴﴾
وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ﴿۵﴾
وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ﴿۶﴾
إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ﴿۷﴾
مَّا لَهُ مِن دَافِعٍ﴿۸﴾
يَوْمَ تَمُورُ السَّمَاءُ مَوْرًا﴿۹﴾
وَتَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْرًا﴿۱۰﴾
فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ﴿۱۱﴾
الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ﴿۱۲﴾
يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَىٰ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴿۱۳﴾
هَـٰذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴿۱۴﴾
أَفَسِحْرٌ هَـٰذَا أَمْ أَنتُمْ لَا تُبْصِرُونَ﴿۱۵﴾
اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لَا تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ ۖ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۶﴾
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ﴿۱۷﴾
فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ وَوَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ﴿۱۸﴾
كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۹﴾
مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ ۖ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ﴿۲۰﴾
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ ۚ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴿۲۱﴾
وَأَمْدَدْنَاهُم بِفَاكِهَةٍ وَلَحْمٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ﴿۲۲﴾
يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا لَّا لَغْوٌ فِيهَا وَلَا تَأْثِيمٌ﴿۲۳﴾
وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ﴿۲۴﴾
وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ﴿۲۵﴾
قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ﴿۲۶﴾
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ﴿۲۷﴾
إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ ۖ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ﴿۲۸﴾
فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ﴿۲۹﴾
أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴿۳۰﴾
قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُتَرَبِّصِينَ﴿۳۱﴾
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُم بِهَـٰذَا ۚ أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴿۳۲﴾
أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ ۚ بَل لَّا يُؤْمِنُونَ﴿۳۳﴾
فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ﴿۳۴﴾
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴿۳۵﴾
أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ﴿۳۶﴾
أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ﴿۳۷﴾
أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ ۖ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ﴿۳۸﴾
أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ﴿۳۹﴾
أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ﴿۴۰﴾
أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ﴿۴۱﴾
أَمْ يُرِيدُونَ كَيْدًا ۖ فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ﴿۴۲﴾
أَمْ لَهُمْ إِلَـٰهٌ غَيْرُ اللَّهِ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴿۴۳﴾
وَإِن يَرَوْا كِسْفًا مِّنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُوا سَحَابٌ مَّرْكُومٌ﴿۴۴﴾
فَذَرْهُمْ حَتَّىٰ يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ﴿۴۵﴾
يَوْمَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ﴿۴۶﴾
وَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذَابًا دُونَ ذَٰلِكَ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴿۴۷﴾
وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ۖ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ﴿۴۸﴾
وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبَارَ النُّجُومِ﴿۴۹﴾
وَالطُّورِ﴿۱﴾
وَكِتَابٍ مَّسْطُورٍ﴿۲﴾
فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ﴿۳﴾
وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ﴿۴﴾
وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ﴿۵﴾
وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ﴿۶﴾
إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ﴿۷﴾
مَّا لَهُ مِن دَافِعٍ﴿۸﴾
يَوْمَ تَمُورُ السَّمَاءُ مَوْرًا﴿۹﴾
وَتَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْرًا﴿۱۰﴾
فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ﴿۱۱﴾
الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ﴿۱۲﴾
يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَىٰ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴿۱۳﴾
هَـٰذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴿۱۴﴾
أَفَسِحْرٌ هَـٰذَا أَمْ أَنتُمْ لَا تُبْصِرُونَ﴿۱۵﴾
اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لَا تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ ۖ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۶﴾
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ﴿۱۷﴾
فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ وَوَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ﴿۱۸﴾
كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۱۹﴾
مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ ۖ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ﴿۲۰﴾
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ ۚ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴿۲۱﴾
وَأَمْدَدْنَاهُم بِفَاكِهَةٍ وَلَحْمٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ﴿۲۲﴾
يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا لَّا لَغْوٌ فِيهَا وَلَا تَأْثِيمٌ﴿۲۳﴾
وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ﴿۲۴﴾
وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ﴿۲۵﴾
قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ﴿۲۶﴾
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ﴿۲۷﴾
إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ ۖ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ﴿۲۸﴾
فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ﴿۲۹﴾
أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴿۳۰﴾
قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُتَرَبِّصِينَ﴿۳۱﴾
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُم بِهَـٰذَا ۚ أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴿۳۲﴾
أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ ۚ بَل لَّا يُؤْمِنُونَ﴿۳۳﴾
فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ﴿۳۴﴾
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴿۳۵﴾
أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ﴿۳۶﴾
أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ﴿۳۷﴾
أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ ۖ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ﴿۳۸﴾
أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ﴿۳۹﴾
أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ﴿۴۰﴾
أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ﴿۴۱﴾
أَمْ يُرِيدُونَ كَيْدًا ۖ فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ﴿۴۲﴾
أَمْ لَهُمْ إِلَـٰهٌ غَيْرُ اللَّهِ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴿۴۳﴾
وَإِن يَرَوْا كِسْفًا مِّنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُوا سَحَابٌ مَّرْكُومٌ﴿۴۴﴾
فَذَرْهُمْ حَتَّىٰ يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ﴿۴۵﴾
يَوْمَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ﴿۴۶﴾
وَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذَابًا دُونَ ذَٰلِكَ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴿۴۷﴾
وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ۖ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ﴿۴۸﴾
وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبَارَ النُّجُومِ﴿۴۹﴾
نهج البلاغه : خطبه ها
تهذیب مالی
و من خطبة له عليهالسلام و تشتمل على تهذيب الفقراء بالزهد و تأديب الأغنياء بالشفقة
تهذيب الفقراء أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمَاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ كَقَطَرَاتِ اَلْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ
فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلاَ تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً
فَإِنَّ اَلْمَرْءَ اَلْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ
فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ
وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ اَلنَّاسِ
كَانَ كَالْفَالِجِ اَلْيَاسِرِ
اَلَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ
تُوجِبُ لَهُ اَلْمَغْنَمَ
وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ اَلْمَغْرَمُ
وَ كَذَلِكَ اَلْمَرْءُ اَلْمُسْلِمُ اَلْبَرِيءُ مِنَ اَلْخِيَانَةِ
يَنْتَظِرُ مِنَ اَللَّهِ إِحْدَى اَلْحُسْنَيَيْنِ
إِمَّا دَاعِيَ اَللَّهِ فَمَا عِنْدَ اَللَّهِ خَيْرٌ لَهُ
وَ إِمَّا رِزْقَ اَللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ
وَ إِنَّ اَلْمَالَ وَ اَلْبَنِينَ حَرْثُ اَلدُّنْيَا
وَ اَلْعَمَلَ اَلصَّالِحَ حَرْثُ اَلْآخِرَةِ
وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اَللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ
فَاحْذَرُوا مِنَ اَللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ
وَ اِخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ
وَ اِعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لاَ سُمْعَةٍ
فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اَللَّهِ يَكِلْهُ اَللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ
نَسْأَلُ اَللَّهَ مَنَازِلَ اَلشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ اَلسُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ اَلْأَنْبِيَاءِ
تأديب الأغنياء أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ لاَ يَسْتَغْنِي اَلرَّجُلُ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عِتْرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ
وَ هُمْ أَعْظَمُ اَلنَّاسِ حَيْطَةً مِنْ وَرَائِهِ
وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ
وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ
وَ لِسَانُ اَلصِّدْقِ
يَجْعَلُهُ اَللَّهُ لِلْمَرْءِ فِي اَلنَّاسِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ اَلْمَالِ يَرِثُهُ غَيْرُهُ
و منها أَلاَ لاَ يَعْدِلَنَّ أَحَدُكُمْ عَنِ اَلْقَرَابَةِ يَرَى بِهَا اَلْخَصَاصَةَ
أَنْ يَسُدَّهَا بِالَّذِي لاَ يَزِيدُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ وَ لاَ يَنْقُصُهُ إِنْ أَهْلَكَهُ
وَ مَنْ يَقْبِضْ يَدَهُ عَنْ عَشِيرَتِهِ
فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ وَ تُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَيْدٍ كَثِيرَةٌ
وَ مَنْ تَلِنْ حَاشِيَتُهُ يَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ اَلْمَوَدَّةَ
قال السيد الشريف أقول الغفيرة هاهنا الزيادة و الكثرة من قولهم للجمع الكثير الجم الغفير و الجماء الغفير
و يروى عفوة من أهل أو مال و العفوة الخيار من الشيء
يقال أكلت عفوة الطعام أي خياره
و ما أحسن المعنى الذي أراده عليهالسلام بقوله و من يقبض يده عن عشيرته إلى تمام الكلام
فإن الممسك خيره عن عشيرته إنما يمسك نفع يد واحدة
فإذا احتاج إلى نصرتهم و اضطر إلى مرافدتهم
قعدوا عن نصره
و تثاقلوا عن صوته
فمنع ترافد الأيدي الكثيرة
و تناهض الأقدام الجمة
تهذيب الفقراء أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمَاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ كَقَطَرَاتِ اَلْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ
فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلاَ تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً
فَإِنَّ اَلْمَرْءَ اَلْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ
فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ
وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ اَلنَّاسِ
كَانَ كَالْفَالِجِ اَلْيَاسِرِ
اَلَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ
تُوجِبُ لَهُ اَلْمَغْنَمَ
وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ اَلْمَغْرَمُ
وَ كَذَلِكَ اَلْمَرْءُ اَلْمُسْلِمُ اَلْبَرِيءُ مِنَ اَلْخِيَانَةِ
يَنْتَظِرُ مِنَ اَللَّهِ إِحْدَى اَلْحُسْنَيَيْنِ
إِمَّا دَاعِيَ اَللَّهِ فَمَا عِنْدَ اَللَّهِ خَيْرٌ لَهُ
وَ إِمَّا رِزْقَ اَللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ
وَ إِنَّ اَلْمَالَ وَ اَلْبَنِينَ حَرْثُ اَلدُّنْيَا
وَ اَلْعَمَلَ اَلصَّالِحَ حَرْثُ اَلْآخِرَةِ
وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اَللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ
فَاحْذَرُوا مِنَ اَللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ
وَ اِخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ
وَ اِعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لاَ سُمْعَةٍ
فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اَللَّهِ يَكِلْهُ اَللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ
نَسْأَلُ اَللَّهَ مَنَازِلَ اَلشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ اَلسُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ اَلْأَنْبِيَاءِ
تأديب الأغنياء أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ لاَ يَسْتَغْنِي اَلرَّجُلُ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عِتْرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ
وَ هُمْ أَعْظَمُ اَلنَّاسِ حَيْطَةً مِنْ وَرَائِهِ
وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ
وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ
وَ لِسَانُ اَلصِّدْقِ
يَجْعَلُهُ اَللَّهُ لِلْمَرْءِ فِي اَلنَّاسِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ اَلْمَالِ يَرِثُهُ غَيْرُهُ
و منها أَلاَ لاَ يَعْدِلَنَّ أَحَدُكُمْ عَنِ اَلْقَرَابَةِ يَرَى بِهَا اَلْخَصَاصَةَ
أَنْ يَسُدَّهَا بِالَّذِي لاَ يَزِيدُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ وَ لاَ يَنْقُصُهُ إِنْ أَهْلَكَهُ
وَ مَنْ يَقْبِضْ يَدَهُ عَنْ عَشِيرَتِهِ
فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ وَ تُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَيْدٍ كَثِيرَةٌ
وَ مَنْ تَلِنْ حَاشِيَتُهُ يَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ اَلْمَوَدَّةَ
قال السيد الشريف أقول الغفيرة هاهنا الزيادة و الكثرة من قولهم للجمع الكثير الجم الغفير و الجماء الغفير
و يروى عفوة من أهل أو مال و العفوة الخيار من الشيء
يقال أكلت عفوة الطعام أي خياره
و ما أحسن المعنى الذي أراده عليهالسلام بقوله و من يقبض يده عن عشيرته إلى تمام الكلام
فإن الممسك خيره عن عشيرته إنما يمسك نفع يد واحدة
فإذا احتاج إلى نصرتهم و اضطر إلى مرافدتهم
قعدوا عن نصره
و تثاقلوا عن صوته
فمنع ترافد الأيدي الكثيرة
و تناهض الأقدام الجمة
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به معقل بن قیس فرمانده لشکر اعزامی به شام
و من وصية له عليهالسلام وصى بها معقل بن قيس الرياحي حين أنفذه إلى الشام في ثلاثة آلاف مقدمة له
اِتَّقِ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ لِقَائِهِ وَ لاَ مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ وَ لاَ تُقَاتِلَنَّ إِلاَّ مَنْ قَاتَلَكَ وَ سِرِ اَلْبَرْدَيْنِ وَ غَوِّرْ بِالنَّاسِ وَ رَفِّهْ فِي اَلسَّيْرِ وَ لاَ تَسِرْ أَوَّلَ اَللَّيْلِ فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَهُ سَكَناً وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لاَ ظَعْناً فَأَرِحْ فِيهِ بَدَنَكَ وَ رَوِّحْ ظَهْرَكَ فَإِذَا وَقَفْتَ حِينَ يَنْبَطِحُ اَلسَّحَرُ أَوْ حِينَ يَنْفَجِرُ اَلْفَجْرُ فَسِرْ عَلَى بَرَكَةِ اَللَّهِ
فَإِذَا لَقِيتَ اَلْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِكَ وَسَطاً وَ لاَ تَدْنُ مِنَ اَلْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُنْشِبَ اَلْحَرْبَ وَ لاَ تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يَهَابُ اَلْبَأْسَ حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي
وَ لاَ يَحْمِلَنَّكُمُ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ اَلْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ
اِتَّقِ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ لِقَائِهِ وَ لاَ مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ وَ لاَ تُقَاتِلَنَّ إِلاَّ مَنْ قَاتَلَكَ وَ سِرِ اَلْبَرْدَيْنِ وَ غَوِّرْ بِالنَّاسِ وَ رَفِّهْ فِي اَلسَّيْرِ وَ لاَ تَسِرْ أَوَّلَ اَللَّيْلِ فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَهُ سَكَناً وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لاَ ظَعْناً فَأَرِحْ فِيهِ بَدَنَكَ وَ رَوِّحْ ظَهْرَكَ فَإِذَا وَقَفْتَ حِينَ يَنْبَطِحُ اَلسَّحَرُ أَوْ حِينَ يَنْفَجِرُ اَلْفَجْرُ فَسِرْ عَلَى بَرَكَةِ اَللَّهِ
فَإِذَا لَقِيتَ اَلْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِكَ وَسَطاً وَ لاَ تَدْنُ مِنَ اَلْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُنْشِبَ اَلْحَرْبَ وَ لاَ تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يَهَابُ اَلْبَأْسَ حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي
وَ لاَ يَحْمِلَنَّكُمُ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ اَلْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ