عبارات مورد جستجو در ۴۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰۹
هان ای دل تشنه جوی را جویان باش
بی‌پای مپای و دایما پویان باش
با آنکه درون سینه بی‌کام و زبان
سرچشمهٔ هر گفت توئی گویان باش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲۹
تا در نزنی بهر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
عیاران را ز آتش آمد مفرش
عیار نه‌ای ز عاشقان پا درکش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳۴
از صنع برآیم بر صانع باشم
حاشا که زبون هیچ مانع باشم
چون مطبخ حق ز لوت مالامالست
تا چند به آب گرم قانع باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور می‌ترسی کار تو هم نیست برو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۷
ای دل تو بهر خیال مغرور مشو
پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو
تا خود بینی تو از خدا مانی دور
نزدیکتر آی و از خدا دور مشو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۰
ای آنکه به جان این جهانی زنده
شرمت بادا چرا چنانی زنده
بی‌عشق مباش تا نباشی مرده
در عشق بمیر تا بمانی زنده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۷
اندر ره حق چو چست و چالاک شوی
نور فلکی باز بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو شرمت ناید
چون سایه مقیم خطهٔ خاک شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۷
خود را چو دمی ز یار محرم یابی
در عمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
زیرا که دگر چنان دمی کم‌یابی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۶
هر سر موی تو از غفلت به راهی می‌رود
جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۸
غافل مشو که وقت شناسان نوبهار
چون لاله بر زمین ننهادند جام را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۲۷
چون غنچه این بساط که بر خویش چیده‌ای
تا می‌کشی نفس، همه را باد برده است
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۷۱
بگشای چاک سینه که بر منکران حشر
روشن شود که صبح قیامت دمیدنی است
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۸۷
نشاط یک‌شبهٔ دهر را غنیمت دان
که می‌رود چو حنا این نگار دست به دست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۹۲۱
عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه‌دار
وقت شباب دامن فرصت نگاه دار
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۱۰
چون سیاهی شد ز مو، هشیار می‌باید شدن
صبح چون روشن شود بیدار می‌باید شدن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۴۵
می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی
پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۳۴
از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد
چون ره خوابیده، بار خاطر صحرا مشو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۳۶
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو
برگ چون شد زرد، از باد خزان غافل مشو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۲۴
چند در خواب رود عمر تو ای بی‌پروا؟
آنقدر خواب نگه دار که در گور کنی
عطار نیشابوری : بخش ششم
(۱) حکایت عزرائیل و سلیمان علیهما السلام و آن مرد
شنیدم من که عزرائیل جانسوز
در ایوان سلیمان رفت یک روز
جوانی دید پیش او نشسته
نظر بگشاد بر رویش فرشته
چو او را دید از پیشش بدر شد
جوان از بیمِ او زیر و زبر شد
سلیمان را چنین گفت آن جوان زود
که فرمان ده که تا میغ این زمان زود
مرا زین جایگه جائی برد دور
که گشتم از نهیب مرگ رنجور
سلیمان گفت تا میغ آن زمانش
ببرد از پارس تا هندوستانش
چو یک روزی به سر آمد ازین راز
به پیش تخت عزرائیل شد باز
سلیمان گفتش ای بی تیغ خون ریز
چرا کردی نظر سوی جوان تیز
جوابش داد عزرائیل آنگاه
که فرمانم چنین آمد ز درگاه
که او را تا سه روز از راه برگیر
به هندستانش جان ناگاه برگیر
چو اینجا دیدمش ماندم در این سوز
کز اینجا چون رود آنجا به سه روز
چو میغ آورد تا هندوستانش
شدم آنجا و کردم قبض جانش
مدامت این حکایت حسب حال است
که از حکم ازل گشتن محال است
چه برخیزد ز تدبیری که کردند
که ناکام است تقدیری که کردند
تو اندر نقطهٔ تقدیر اول
نگه می‌کن مشو در کار احول
چو کار او نه چون کار تو آید
گلی گر بشکفد خار تو آید
چو مشکر بود هر کو در دوئی بود
بلای من منی بود و توئی بود
چو برخیزد دو بودن ازمیان راست
یکی گردد بهم این خواست و آن خواست
ز هر مژه اگر صد خون گشائی
فرو بستند چشمت، چون گشائی؟
چو دستت بسته‌اند ای خسته آخر
چه بگشاید ز دست بسته آخر؟
گرفته درد دین اهل خرد را
میان جادوی خواهی تو خود را
همه اجزای عالم اهل دردند
سر افشانان میدان نبردند
تو یک دم درد دین داری؟ نداری
بجز سودای بیکاری نداری
اگر یک ذره درد دین بدانی
بمیری ز آرزوی زندگانی
ولیکن بر جگر ناخورده تیغی
نه هرگز درد دانی نه دریغی