عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۲۰
گر با تو به هم دگر نباشد چه بود
یک ذرّه به سایه در نباشد چه بود
جائی که هزار عرش یک سارَخْک است
مشتی سارَخْک اگرنباشد چه بود
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۲۲
کس نیست که در دو کون ما دون تونیست
مستغرق آن حضرت بی چون تو نیست
نی نی تا کی ز کون و حضرت گفتن
بیرون تو هرچه هست بیرون تو نیست
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۲۵
در معرفت تو دم زدن نقصان است
زیراکه ترا هم به تو بتوان دانست
خورشید که روشن است بینائی او
در ذات تو چون صبحدمش تاوان است
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۲۷
یک لحظه که در گفت و شنید آئی تو
صد عالم بسته را کلید آئی تو
چیزی که پدید نیست،‌آن پنهان است
پیداتر از آنی که پدید آئی تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۴
ای عین بقا! در چه بقائی که نهای
در جای نه و کدام جانی که نهای
ای جان تو از جا و جهت مستغنی
آخر تو کجائی و کجائی که نهای
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۵
در ذات تو سالها سخن راندهایم
بسیار کتاب دیده و خواندهایم
هم با سخنِ پیرزنان آمدهایم
کای تو همه تو! جمله فرو ماندهایم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۶
در راه تو معرفت خطا دانستیم
چه راه و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتن تو بود و فریاد دو کون
کاین نیست ازان دست که ما دانستیم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۸
اسرار تو در حروف نتواند بود
و اعداد تو در اُلوف نتواند بود
جاوید همی هیچ کسی را هرگز
برحکمت تو وقوف نتواند بود
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۹
ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری
وز خار، ترنجبین، تو بیرون آری
از گل، گل نازنین تو بیرون آری
وز کوه و کمر، نگین، تو بیرون آری
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۱
ای رحمت و جودِ بینهایت از تو
در هر جزوی هزار آیت از تو
گر جملهٔ آفاق، ضلالت گیرد
ممکن نبود به جز هدایت از تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۳
هم بر کف ودود، مُلْک بتوانی راند
هم با همه، هم بی همه، بتوانی ماند
گر مُهر نهادم ازخموشی بر لب
تو نامهٔ سر به مُهر بتوانی خواند
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۸
هم در بر خود خواندگان داری تو
هم از درِ خود راندگان داری تو
هم خوانده و هم رانده فرو ماندهاند
ای بس که فرو ماندگان داری تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۶۱
هر قطره به کُنْهِ دُرِّ دریا نرسد
هر ذرّه به آفتاب والا نرسد
در راه تو جملهٔ قدمها برسید
تا هیچکسی در تو رسید یا نرسد
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۶۳
کردم تک و پوی بی عدد بسیاری
وز گرد رهت نیافتم آثاری
گیرم که ترا مینتوان دانستن
با بنده بگو که کیستم من باری
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۶۹
هرجان که طریق پردهٔ راز نیافت
از پرده اگر یافت، جز آواز نیافت
کور است کسی که نسخهٔ یک یک چیز
در آینهٔ جمالِ تو باز نیافت
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۸۱
چون بیخبرم که چیست تقدیر مرا
دیوانگی آورد به زنجیر مرا
چون کار به علّت نکنی با بد و نیک
ترکِ بد و نیک گیر و بپذیر مرا
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۸۵
زان روز که از عدم پدید آمدهایم
بر بیهده درگفت و شنید آمدهایم
گفتی: «جمع آی!» بس پریشان شدهایم
گفتی: «پاک آی!» بس پلید آمدهایم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۸۷
ای دایرهٔ حکم تو سرگردانی
وی بادیهٔ قضای تو حیرانی
دست آلاید به خون من چون تو کسی
آخر تو توئی و من منم، میدانی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۱۱
نه در بتری نه در بهی میمیرم
نه مبتدی ونه منتهی میمیرم
در من نگر،‌ای هر دو جهان خاکِ درت
کز هر دوجهان، دست تهی میمیرم
عطار نیشابوری : باب دوم: در نعت سیدالمرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم
شمارهٔ ۴
زان پیش که نُه خیمهٔ افلاک زدند
وین خیمه به گرد تودهٔ خاک زدند
در عالم جان برابرش بنشستند
بر قصر قدم نوبت لولاک زدند