عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۲۵
هر دل که به بحرِ بینشانی افتاد
در روغنِ مغزِ زندگانی افتاد
زان کون که جای غایبان بود گذشت
در عینِ حضورِ جاودانی افتاد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۲۶
آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم
در هر جزوش دو کون پیدا دیدم
چون دریایی بی سر و بی پا دیدم
چندان که برفتم همه دریا دیدم
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۲۹
صد قطره که یک آب نماید جمله
چون روی به اصحاب نماید جمله
هر بیداری که در همه عالم هست
در پرتو او خواب نماید جمله
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۳
هر جان که به بحر رهنمون آید زود
بیرون رود از خویش و درون آید زود
یک ذرّه شود دو کون در دید‌هٔ او
و آن ذرّه ز ذرّگی برون آید زود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۴
معنی چو ز کل به جزو بیرون آید
هر جزوی از آن جزو دگرگون آید
تا کی گویی: «جزو ز کل آید»
«چون» نتوان گفت، از آن که بیچون آید
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۵
آن نور که بیرون و درون میتابد
چون است چه دانی تو که چون میتابد
گویی تو ز زیر صد هزاران پرده
چیزی به یگانگی برون میتابد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۶
این عین مکان همان مکان است که بود
وین عین زمان همان زمان است که بود
صد جامه اگر به ذرهای در پوشند
انگشت بر او نه که همان است که بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۷
سریست برون زین همه اسرار که هست
نوریست جدا زین همه انوار که هست
خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک
کاریست ورای این همه کار که هست
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۸
در دریایی که نه سر و نه پا داشت
هر قطره از او تشنگییی پیدا داشت
هر قطره اگر چه جای در دریا داشت
اما هر یک هزار استسقا داشت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۹
کس نیست که دریا همه او را افتاد
یا جنگ و مدارا همه او را افتاد
با این همه هر ذرّه همی پندارد
کاین کار به تنها همه او را افتاد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۰
هر چیز که آن ز نیستی در پیوست
هستند همه از می این واقعه مست
یک ذرّه اگر ز پرده بیرون آید
شهرآرایی کنند هر ذرّه که هست
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۱
آن روز که آفتاب انجم میریخت
صد عالم پر قطره ز قلزم میریخت
ناگه به کلوخ آدم اندر نگریست
زان وقت ازان کلوخ مردم میریخت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۳
در عالم جان نه مرد پیداست نه زن
چه عالم جان نه جان هویداست نه تن
تا کی گویی ز ما و من شرمت باد
تا چند ز ما و من که نه ماست نه من
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۶
آن سر عجب نه توبدانی ونه من
حل کردن آن نه تو توانی و نه من
یک ذرّه گر آشکار گردد آن سر
یک ذرّه نه تو نیز بخوانی و نه من
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۸
در بادیهای که پا ز سر باید کرد
هر روز سفر نوع دگر باید کرد
ایمان برود اگر بخواهی استاد
جان گم گردد اگر سفر باید کرد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۹
کاریست ز پیری و جوانی برتر
وز عالمِ مرگ و زندگانی برتر
سرّیست ز پردهٔ معانی برتر
جاوید ز باقی و ز فانی برتر
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۰
در بند گرهگشای میباید بود
گم ره شده رهنمای میباید بود
یک لحظه هزار سال میباید زیست
یک لحظه هزار جای میباید بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۱
تخمی که درو مغز جهان پنهان بود
گم بود درو دو کون و این درمان بود
هر چیز که در دو کون آنجا برسید
چون درنگرید آن چه این بود آن بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۲
جانی که درو تیره و روشن تو بوَد
آنجا به یقین جان تو بوَد تن تو بوَد
اینجاست که تو تویی ومن من امروز
لیکن آنجا تو تو بوَد من تو بوَد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۳
آن قوم که دروحدت کل آن دارند
ملک دو جهان، به قطع، ایشان دارند
گرچه به عدد نظر فراوان دارند
انگار که یک تنند و صد جان دارند