عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۲
بیخ دو غماز برانداختند
اصل بشد فرع چه تن می‌زند
اسعد بندار به دوزخ رسید
مخلص غزال چه فن می‌زند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۵ - در تهنیت منصب گوید
احکام دین چو از شرف‌الدین شرف گرفت
آنرا عنایت ازلی تقویت کند
آن کاملست او که نماند جهان جهل
گر علم را به کلک و نظر تربیت کند
از رای اوست تابش خورشید عاریت
مه زان به طبع تابش ازو عاریت کند
هردم ز غایت و رعش کاتب یمینش
همسایه را به عزل همی تعزیت کند
نشگفت اگر به قوت فتویش بعد از این
باگرگ میش کشته لجاح دیت کند
هان تا به منصبش نکنی تهنیت که دین
خود را به منصب شرف تهنیت کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۹ - در تقاضا
ای به اقلیم کبریای تو در
آسمان شحنه آفتاب عسس
چند گویی چه خورده‌ای به وثاق
تو بدانی اگر نداند کس
چه خورم خون پنج و شش روزان
نپزد مطبخم جز که هوس
به خدایی که مجمل روزی
به تفاصیل او رساند و بس
که زمین و هوای خانهٔ من
نه همی مور بیند و نه مگس
هین که اسباب زندگیم امروز
هیچ معلوم نیست جز که نفس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۹ - مطایبه
چو غزنینی به محشر زنده گردد
بسنجد طاعتش ایزد به میزان
کم آید طاعتش گوید خدایا
ترازو چشمه دارد سر بگردان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۴ - در مدح
ای جوان بخت پیر ملت و ملک
صدر دنیا امین دولت و دین
ای چهل سال نام و کنیت تو
بوده نقش نگین دولت و دین
چیست دانی محمد یوسف
علم آستین دولت و دین
خاتم و خامهٔ تواند هنوز
در یسار و یمین دولت و دین
تخم ذکر جمیل کاشته‌ای
سالها در زمین دولت و دین
داغ نام نکو نهادستی
عمرها بر سرین دولت و دین
دیده در عزم تو قضا پیدا
هم شک و هم یقین دولت و دین
کرده در حزم تو قدر پنهان
همه غث و سمین دولت و دین
نظر صائب ترا گوید
آسمان پیش‌بین دولت و دین
قلم منصف ترا خواند
چرخ حبل متین دولت و دین
چشم زخم قران کجا بیند
تا تو باشی قرین دولت و دین
راستی به ترا توان گفتن
خواجهٔ راستن دولت و دین
از تو معمور بود چندین گاه
حصنهای حصین دولت و دین
بی‌تو دیدی که از پی یک سهو
چون قفا شد جبین دولت و دین
تا قیامت چو باز دوخته چشم
مانده شیر عرین و دولت و دین
دیر مان ای به گونه گونه شرف
اختیار و گزین دولت و دین
تا کس از آفرین سخن گوید
بر تو باد آفرین دولت و دین
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۶
ای گوهر تو اصل طفیل آدم
وی ذات تو معنی و عبارت عالم
تا حکم کفت نکرد روزی‌ده خلق
وز خلقت آدمی نیاورد شکم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۴
در راه فرید کاتب فرزانه
بگشاد شبی در تناسل خانه
آورده به صحرای جهان مردانه
خوارزمیکی باره و دندانه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۶
گر عقل عزیز را به فرمان شومی
ناریخته آبم از پی نان شومی
زین قصهٔ دیرباز چون البقره
هم با سر درس آل عمران شومی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
فرزین تو پیل کارزاری گردد
شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی
از لعل تو چون عود قماری گردد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
هر کس که ز کبر و عجب باری دارد
از عالم معرفت کناری دارد
و آن کو به قبول خلق خرسند شود
مشنو تو که: با خدای کاری دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
از ذکر بسی نور فزاید مه را
در راه حقیقت آورد گمره را
هر صبح و نماز شام ورد خود ساز
این گفتن لا اله الا الله را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب
بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷
ای طالب اگر ترا سر این راهست
واندر سر تو هوای این درگاهست
مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست
خوش گفتن لا اله الا الله است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۴
بیرون ز تن و جان و روان درویش است
برتر ز زمین و آسمان درویش است
مقصود خدا نبود بس خلق جهان
مقصود خدا از این جهان درویش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۶
در صورت تست آنچه معنا همه اوست
در معنی تست آنچه دعوا همه اوست
در کون و فساد چون عجب بنهادند
نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۷
در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است
از حکم حقست و از قضا و قدر است
من جهد همی کنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کار دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۲
گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست
گفتند دمی نظر بکن بی‌چپ و راست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۹
اندر طلب آن قوم که بشتافته‌اند
از هرچه جز اوست روی برتافته‌اند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۶
بخشای بر آن بنده که خوابش نبود
بخشای بر آن تشنه که آبش نبود
بخشای که هر کو نکند بخشایش
در پیش خدا هیچ ثوابش نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۸
شادی همه طالبان که مطلوب رسید
داد ای همه عاشقان که محبوب رسید
آن صحت رنجهای ایوب رسید
آن یوسف صد هزار یعقوب رسید