عبارات مورد جستجو در ۷۱۰ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۱۷ - شلغم فروش
دلبر شلغم فروش خویش را دیدم ز دور
گفتمش از پا فتادم گفت ای شل غم مخور
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۳ - فوطه باف
گفتمش با فوطه باف امرد دکان خود نما
گفت اگر بافنده یی مینداز میان من کشا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۸ - کشتین گیر
شوخ کشتین گیر با من مشق پیچ و تاب کرد
خانه من رفت و تنبان را کشید و خواب کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۳۴ - سورنایی
شوخ سرنایی که می خواهد ز عشاق انجمن
می کند پیوسته ده انگشت خود را در دهن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۳ - شالی کار
گفتمش با شوخ شالی کار ای نازک نهال
در قفای خرمنت تا کوفتن هستم کشال
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۸ - تخمباز
دی به شوخ تخمبازی قصد یاری ساختم
جمع کردم دلبران را و قطارک باختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۶۲ - کبوتر باز
با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را
بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۶۷ - کشتین گیر
شوخ کشتین گیر با من مشق کشتین یاد داد
دست خود بر بند تنبانش زدم بر اوفتاد
شوخ کشتین گیر باشد در فن خود اوستاد
خانه خود بردم او را و به زور خود فتاد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۲ - اشتکباز
شوخ اشتکباز من کارش بود دستک‌زنی
در میان دلبران طاق است در جفتک‌زنی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۸ - محتسب
آن نگار محتسب را دوش دیدم مست خواب
خانه خود بردم و تا روز کردم احتساب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۰ - تربز فروش
دلبر تربز فروشم رو به هر سو می کند
چون دچارش می شوم تربزچه را رو می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۷ - عینک ساز
شوخ عینک ساز را دایم بود در عین چشم
لیک باشد از برای عشقبازان چار چشم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۸ - کبوترباز
با کبوتر باز شوخی صرف کردم دانه را
بردم او را ساختم خالی کبوتر خانه را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۹ - درودگر
شوخ درودگر نکند راست خانه را
تا رفته بر درش نکنم سخت خانه را
چون تیشه سرفگنده به هر در که پا نهاد
محکم کند در اول دم سنج خانه را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۱ - سیاهی فروش
گفتم شبی به شوخ سیاهی فروش خود
از من چه دیده یی که سیاهی نمی کنی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۹۰ - خمیرگیر
شوخ خمیرگیر که نرم است چون پنیر
دایم به زور مشت کند خواب چون خمیر
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۲ - بزاز
شوخ بزاز از میان عاشقان یار من است
بار پیچ کهنه او خاصه کار من است
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۲۱ - تیمبان
شوخ تیمی با خریداران محمل هست یار
می کنم از بی پلیها تیمبانی اختیار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۳۰ - غلافدوز
شوخ غلافدوز به ما این همه ملاف
چنان گرفته ایم تو را کارد با غلاف
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۳۷ - خمیرگیر
شوخ خمیرگیر به پل هشت می زند
هر کس که دیر می رسد او مشت می زند