عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۷
رحم آوردن بر بدان ستمست بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جورست بر درویشان
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه می‌کند به انبازی
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور می‌دهی آن دل به جدایی بنهی
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۸
خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
سخنی در نهان نباید گفت
که بر انجمن نشاید گفت
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۰
سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.
میان دو کس جنگ چون آتشست
سخن چین بدبخت هیزم کشست
میان دو تن آتش افروختن
نه عقلست و خود در میان سوختن
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۱
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۲
چون در امضای کاری متردّد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر برآید
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۳
تا کار بزر بر می‌آید جان در خطر افکندن نشاید

حلالست بردن به شمشیر دست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۴
بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید.
دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن
مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۵
پسندیده است بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلق آزار مرهم
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۶
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عین صوابست
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۷
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح و مرهم نه است
نه مر خویشتن را فزونی نهد
نه یکباره تن در مذلّت دهد
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۸
دو کس دشمن ملک و دینند: پادشاه بی حلم و دانشمند بی علم.
بر سر ملک مباد ان ملک فرمانده
که خدا را نبود بنده فرمانبردار
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۱۹
پادشه باید که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند. آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد یا نرسد.
نشاید بنی آدم خاک زاد
که در سر کند کبر و تندی و باد
تو را با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۰
در خاک بیلقان برسیدم به عابدی، گفتم مرا به تربیت از جهل پاک کن.
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۱
بدخوی در دست دشمنی گرفتارست که هر کجا رود از چنگ عقوبت او خلاص نیابد.
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۳
سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد اگر این غالب آمد مار کشتی و گر آن از دشمن رستی
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۴
خبری که دانی که دلی بیازارد تو خاموش تا دیگری بیارد
بلبلا مژده بهار بیار
خبر بد به بوم باز گذار
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۵
بسیج سخن گفتن آنگاه کن
که دانی که در کار گیرد سخن
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۶
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبشدمی فربه نماید.
الا تا نشنوی مدح سخن گوی
که اندک مایه نفعی از تو دارد
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۷
متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۹
ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز