عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
بالای تو چشم است که می‌یارد گفت
با دوست که بالای دو چشمت ابروست
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
این اشک گریز پا که خونی من است
در خون من از عین زبونی من است
با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم
با اوست که یار اندرونی من است
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
خالت که بر آن عارض مهوش زده‌اند
یارب که چه دلگشا و دلکش زده‌اند
ای بس که در آرزوی رویت خود را
چشم و دل من بر آب و آتش زده‌اند
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
در وصف لبت نطق زبان بسته بود
پیش دهنت پسته زبان بسته بود
ابروی تو آن سیاه پیشانی دار
پیوسته به قصد سرمیان بسته بود
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
زلف سیهت که بر مهت می‌پوید
در باغ رخت سنبل و گل می‌بوید
بر گوش تو سر نهاده و اندر گوشت
احوال پریشانی ما می‌گوید
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵
زلف تو همه روز مشوش باشد
خال تو از آن روی برآتش باشد
چشم خوش بیمار تو در خواب خوش است
بیمار که خواب خوش کند خوش باشد
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد
این مردمک دیده تر دامن من
تا چند ز چاه ز نخت آب کشد؟
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
سوز تو جگر کباب می‌گرداند
اندوه تو دل خراب می‌گرداند
از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز
در چشم پیاله آب می‌گرداند
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴
دیشب که نگار دلستان می‌رقصید
با او به موافقت جهان می‌رقصید
هر دم به هوای او دلم بر می‌جست
هر لحظه بیاد او زمان می‌رقصید
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد
از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
چون در لبت اندیشه باریک کنم
خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
چشم تو سواد ملک حسن است از آنک
یک گوشه به ملک هر دو عالم ارزد
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
آن یار که مشک بر قمر می‌ساید
از لعل لبش در و گهر می‌زاید
هر چند که خائیده سخن می‌گوید
شیرین دهنش ولی شکر می‌خاید
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیاله‌ای که کج‌دار و مریز
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
از جام توام بهره خمار آمد و بس
وز باغ توام نصیب خار آمد و بس
از هر چه در آید به نظر مردم را
در ددیده من خیال یار آمد و بس
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵
رویت که ازو گرفت نیرو آتش
از فتنه بر افروخت به هر سو آتش
با روی تو در ستمگری زد پهلو
زلف تو و کرد زیر پهلو آتش
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶
دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش
گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
زلف تو اگر چه حال ما می‌ماند
لیکن طرف دوش تو می‌دارد گوش
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
دذر راه بسر همی پوید شمع
پروانه‌ای از حسن تو می‌جوید شمع
تا ز آتش لعل تو سخن گوید شمع
هر لحظه دهان به آب می‌شوید شمع
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹
ای داده غمت بباد جانم چو شمع
تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
گر می‌کشی‌ام بکش که خود را همگی
من با تو نهاده، در میانم چون شمع
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹
دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم:
با دل که نیایی بر ما، گفت: به چشم
اما به چه رو توانم آمد پیشت
اول تو به ما رهی نما، گفت: به چشم
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
ماهی که همه وقت ز دورت بینم
عمری که همیشه در گذارت بینم