عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۴۳
از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد
با او به دو حرف قصّه کوتاهم شد
گفتم: «چو شدی کجات جویم جانا»
گفتا که چه دانم که کجا خواهم شد
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲
ماهی که چو برق کم بقا آمده بود
چون رفت چنین زود چرا آمده بود
هر کس گوید کجا شد آن دُرِّ یتیم
من میگویم خود ز کجاآمده بود
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۷
آه از غم آن که زود برگشت و برفت
بگذشت چنانکه باد بر دشت و برفت
چون گل به جوانی و جهان نادیده
بگذاشت هزار درد وبگذشت وبرفت
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۱
ای ماه زمین به برج افلاک شدی
یا رب که چه پاک آمدی و پاک شدی
ناخورده در آتش جوانی آبی
چون باد درآمدی و برخاک شدی
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۷
از ناز چه سود چون بسودی آخر
بی شمع شبی چون نغنودی آخر
اکنون به کفن در بغنودی در خاک
رفتی و تو گویی که نبودی آخر
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۱
چون مردن تو از پی این زادن بود
برخاستن تو عین افتادن بود
از بهر چه بود این همه جان کندن تو
چون عاقبت کار تو جان دادن بود
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۴
روزی که ز خاک من برون آید خار
گلبرگ رخم چو خاک ره گردد خوار
بگری بگری بر سر خاک من زار
گو ای همه خاک گشته کو آن همه کار
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۶
هر سیل که از خون جگر خواهد خاست
در وادی عشق راهبر خواهد خاست
هر خوش دلیی که آن ز پندار نشست
بگری که همه بگریه بر خواهد خاست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۸
تا خرقهٔ سروری ز سر بفکندیم
خود را ز نظر چو خاک در بفکندیم
هر چند زلاف،‌تیغ بر میغ زدیم
امروز ز عجز خود، سپر بفکندیم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۹
چون دیده سپید شد نظر چند کنیم
چون راه سیه گشت سفر چند کنیم
زانجا که نشان نیست نشان چند دهیم
وان را که خبر نیست خبر چند کنیم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۲
گر من فلکم به مرتبت ور ملخم
در حضرت آفتاب حق کم ز یخم
صدبار و هزار بار معلومم شد
کز هیچ حساب نیستم چند چخم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۸
آن سالکِ گرمرو که نامش جان است
عمری تک زد که مقصدش میدان است
آواز آمد که راه بیپایان است
چندان که روی گام نخستین آن است
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۹
در آرزوی چشمهٔ حیوان مردم
وز استسقا درین بیابان مردم
چون دانستم که زندگی دردسرست
خود راکشتم به درد و حیران مردم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۱
گاهی به کمال برتر از خورشیدم
گه در نقصان چو ذرّهای جاویدم
هرگه که به استغناء او مینگرم
بیم است که منقطع شود امیدم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۳
که گفت ترا که راه اندوهش گیر
یا شیوهٔ عاشقان انبوهش گیر
آنجا که درو هزار عالم هیچ است
یک ذره کجا رسد تو صد کوهش گیر
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۸
هر چند که این حدیث جستی تو بسی
از جستن تو به دست نامد مگسی
چیزی چه طلب کنی که در هیچ مقام
هرگز نه بداند نه بدانست کسی
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۹
جانی که به راه رهنمون دارد رای
وز حسرت خود میان خون دارد جای
عقلی که شود به جرعهای درد از دست
در معرفت خدای چون دارد پای
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۰
چون هر نفسی ز درد مهجورتری
هر روز درین واقعه معذورتری
نزدیک مشو بدو و زو دور مباش
کانگاه که نزدیکتری دورتری
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۲
در بادیهای که عقل را راهی نیست
گر کوه درو،‌سیر کند کاهی نیست
گر هیچ روندهای طلب خواهی کرد
شایستهٔ این بادیه جز آهی نیست
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۴
گر در همه عمر در سفر خواهی بود
همچون فلکی زیر و زبر خواهی بود
هر چند سلوک بیشتر خواهی کرد
هر لحظه ز پس ماندهتر خواهی بود