عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۶
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۷
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۸
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۴
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۶
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۸
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۲
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۳
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۰
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۴
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
محمود شبستری : کنز الحقایق
در حقیقت اسلام فرماید
چه فرقست ای پسر از جسم تا جان
چنان دان فرق از اسلام و ایمان
بدان کاسلام باشد حکم ظاهر
بود ایمان نصیب جان طاهر
تو شرح صدر از اسلام میدان
که مکتوب است اندر قلب ایمان
مسلمانی به دنیا سود دارد
بود ز دهر هرکه او بهبود دارد
مسلمانی همین قول زبانست
چو گفتی خون و مالت در امانست
ولی در آخرت ایمانست در کار
برو مومن شو ای مسلم دگر بار
اگر با تو کسی بد کرد بد کرد
تو عفوش کن که او بر جان خود کرد
چو همسایه ز تو ایمن شد ای یار
شدی مسلم همین معنی نگه دار
در اسلام باشد سوی دنیا
در ایمان بود در کوی عقبی
ورای هر دوان راهی است برتر
بکوش آنجای رس زین هر دو بگذر
به علم ار بگذری از اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان
یقین گردد تو را سر خدائی
نجوئی بعد از این او وی جدائی
اگر امروز بشناسی یقینی
یقین میدان که فردا هم به بینی
کسی کاینجا نیست از معرفت بار
نه بیند اندر آنجا هیچ دیدار
ز تن بگذر برو در عالم جان
که حالی جان رسد آنجا به جانان
تنت آنجا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه حالی نقد گردد
بهشتی نه که میجویند هر کس
بهشتی کاندرو حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آبست
به صورت آدمی لیکن دواب است
که جان آدمی زنده به علم است
کدامین علم انکش بار حلم است
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد
کسی کز چشم دل گشته است اعمی
وی از اموات میدان نی ز احیا
حیات عاریت را نیست مقدار
حیات اصلی از مردی به دست آر
مرا زین کشف سرّ این بود مقصود
که بنمایم مقام پاک محمود
چنان دان فرق از اسلام و ایمان
بدان کاسلام باشد حکم ظاهر
بود ایمان نصیب جان طاهر
تو شرح صدر از اسلام میدان
که مکتوب است اندر قلب ایمان
مسلمانی به دنیا سود دارد
بود ز دهر هرکه او بهبود دارد
مسلمانی همین قول زبانست
چو گفتی خون و مالت در امانست
ولی در آخرت ایمانست در کار
برو مومن شو ای مسلم دگر بار
اگر با تو کسی بد کرد بد کرد
تو عفوش کن که او بر جان خود کرد
چو همسایه ز تو ایمن شد ای یار
شدی مسلم همین معنی نگه دار
در اسلام باشد سوی دنیا
در ایمان بود در کوی عقبی
ورای هر دوان راهی است برتر
بکوش آنجای رس زین هر دو بگذر
به علم ار بگذری از اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان
یقین گردد تو را سر خدائی
نجوئی بعد از این او وی جدائی
اگر امروز بشناسی یقینی
یقین میدان که فردا هم به بینی
کسی کاینجا نیست از معرفت بار
نه بیند اندر آنجا هیچ دیدار
ز تن بگذر برو در عالم جان
که حالی جان رسد آنجا به جانان
تنت آنجا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه حالی نقد گردد
بهشتی نه که میجویند هر کس
بهشتی کاندرو حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آبست
به صورت آدمی لیکن دواب است
که جان آدمی زنده به علم است
کدامین علم انکش بار حلم است
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد
کسی کز چشم دل گشته است اعمی
وی از اموات میدان نی ز احیا
حیات عاریت را نیست مقدار
حیات اصلی از مردی به دست آر
مرا زین کشف سرّ این بود مقصود
که بنمایم مقام پاک محمود
محمود شبستری : کنز الحقایق
حکایت
چه نیکو گفت آن پیر سخندان
بدان عامی سرگردان و حیران
که صوفی و امام و شیخ و زاهد
سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد
مرقعپوش و صاحب تاج و کشکول
میان مردمان گردیده مقبول
خطیب و واعظ و مفتی و قاضی
مدبر بر وقوف حال و ماضی
همه گشتی و شد کارت به سامان
کنون وقتست اگر گردی مسلمان
مسلمانی ورای این مقام است
بگویم با تو رمزی کان کدام است
به کس مپسند آنچت نیست درخور
مسلمانی همین است ای برادر
ولی ایمان ورای این و آنست
که ایمان علم خاص الخاص جانست
چو یشناسی یقین تو این معانی
حقیقت سر ایمان را بدانی
بدان عامی سرگردان و حیران
که صوفی و امام و شیخ و زاهد
سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد
مرقعپوش و صاحب تاج و کشکول
میان مردمان گردیده مقبول
خطیب و واعظ و مفتی و قاضی
مدبر بر وقوف حال و ماضی
همه گشتی و شد کارت به سامان
کنون وقتست اگر گردی مسلمان
مسلمانی ورای این مقام است
بگویم با تو رمزی کان کدام است
به کس مپسند آنچت نیست درخور
مسلمانی همین است ای برادر
ولی ایمان ورای این و آنست
که ایمان علم خاص الخاص جانست
چو یشناسی یقین تو این معانی
حقیقت سر ایمان را بدانی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق حقیقت
به کلی دور شو از رسم و عادت
بگو از جان و دل قول شهادت
برو در پیش کُن یک راه جان را
که قدری نیست اقوال زبان را
به اخلاص و یقین کن کار خود راست
که حق از بندگان خود همین خواست
بگویم تا بدانی چیست اخلاص
که قول و فعل تو حق را بود خاص
شهادت را حقوقست و حدود است
چو بشناسی و بگذاری چه سود است
تو پنداری بدین قول رستی
شود فردا حمارت زانکه مستی
مسلمان نیست از تو جز زبانت
منافق این بود کردم بیانت
نفاق ای بیخبر چیزی دگر نیست
زبان گویان و دل را زان خبر نیست
مسلمان گشتة اکنون به یک عضو
به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو
اگر دل با زبان یکسان کنی تو
هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو
مسلمان حقیقت گشته باشی
ز شرک مشرکان بگذشته باشی
بگو از جان و دل قول شهادت
برو در پیش کُن یک راه جان را
که قدری نیست اقوال زبان را
به اخلاص و یقین کن کار خود راست
که حق از بندگان خود همین خواست
بگویم تا بدانی چیست اخلاص
که قول و فعل تو حق را بود خاص
شهادت را حقوقست و حدود است
چو بشناسی و بگذاری چه سود است
تو پنداری بدین قول رستی
شود فردا حمارت زانکه مستی
مسلمان نیست از تو جز زبانت
منافق این بود کردم بیانت
نفاق ای بیخبر چیزی دگر نیست
زبان گویان و دل را زان خبر نیست
مسلمان گشتة اکنون به یک عضو
به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو
اگر دل با زبان یکسان کنی تو
هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو
مسلمان حقیقت گشته باشی
ز شرک مشرکان بگذشته باشی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق طهارت
ز دنیا و ز دنیادار شو دور
مباش از بهر دنیا بیش رنجور
که دنیا چون رباط است اندر این راه
بباید رفتنت زین جای ناگاه
ز نیک و بد هر آنچت خلق گویند
تو منت دار زانکت جامه شویند
کسی کت جامهٔ تن پاک شوید
یقین میدان که از تو سیم جوید
بدین معنی کسی کت جامهٔ جان
بشوید دار ازو منت فراوان
تن تو جامهٔ جانست ای دوست
ولی وقتی که پاکیزه است نیکوست
غبار جامهٔ تن شوخ و چرکست
ولیکن شوخ جان از کفر و شرکست
لباس تن به آب جوی میشوی
طهور جان ز آب علم و دین جوی
ز خشم و کینه و از شهوت و آز
درونت پاک کن آنگه وضو ساز
از یراکر نباشد جان نمازی
اگر چه در نمازی بینمازی
حدث دنیاست زیرا هست مردار
به ترک تا حدث از پیش بردار
چو دنیا را پیمبر خوانده جیفه
مکش جیفه دگر در بند نیفه
به توبه کوش تا یابی انابت
حقیقت این بود غسل جنابت
مباش از بهر دنیا بیش رنجور
که دنیا چون رباط است اندر این راه
بباید رفتنت زین جای ناگاه
ز نیک و بد هر آنچت خلق گویند
تو منت دار زانکت جامه شویند
کسی کت جامهٔ تن پاک شوید
یقین میدان که از تو سیم جوید
بدین معنی کسی کت جامهٔ جان
بشوید دار ازو منت فراوان
تن تو جامهٔ جانست ای دوست
ولی وقتی که پاکیزه است نیکوست
غبار جامهٔ تن شوخ و چرکست
ولیکن شوخ جان از کفر و شرکست
لباس تن به آب جوی میشوی
طهور جان ز آب علم و دین جوی
ز خشم و کینه و از شهوت و آز
درونت پاک کن آنگه وضو ساز
از یراکر نباشد جان نمازی
اگر چه در نمازی بینمازی
حدث دنیاست زیرا هست مردار
به ترک تا حدث از پیش بردار
چو دنیا را پیمبر خوانده جیفه
مکش جیفه دگر در بند نیفه
به توبه کوش تا یابی انابت
حقیقت این بود غسل جنابت
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق نماز
خشوع مومنان جان نماز است
از آن معنی که با او دوست راز است
اگر از جان و دل با حق به رازی
یقین میدان که دایم در نمازی
اگر چه افضل طاعت نماز است
فضیلت بیشتر اندر نیاز است
مصلی را فلاح اندر خشوعست
خشوع دوستان در عین جوعست
ازیرا جوع باشد قوت مردان
شکم چون پر شود میدان ز شیطان
ببُر از خلق و با حق گیر پیوند
به کلّی اقتدا کن رکعتی چند
ز اول بفکن این دنیا پس سر
پس آن گاهی بگو الله اکبر
ز خاطر دور کن افعال مَنهی
به قول و فعل گو وجّهت وجهی
چو استادی دوانستی که جایست
به هر سویی که روی آری خدایست
چو میدانی که نیت چیست باری
به نیت کن چو خواهی کرد کاری
قرائت چیست با حق راز گفتن
نیاز خویش با حق باز گفتن
حضور قلب میباید در این کار
اگر داری وگرنه رو به دست آر
اگر چه ما نمازی میگزاریم
ولی در وی حضور دل نداریم
خداوندا حضوری بخش ما را
اجابت کن به فضلت این دعا را
تو را تا بود تو اندر وجود است
تنت فارق چو شیطان از سجود است
ولی چون بود خود را ترک کردی
برو کن سجده اکنون زانکه مردی
برو نیت نکو کن پس قدم نه
که نیت مومنان را از عمل به
نماز پنج وقتی سهل باشد
توان کردن چون این کس اهل باشد
نماز مومنان این بُد که گفتم
به یک معنی و دیگرها نهفتم
نماز مخلصان برتر از اینست
ندانستیش پنداری همین است
نمازی کان به حق دین را ستونست
یقین میدان صلوه دائمونست
بسی خفتی کنون برخیز از خواب
جماعت فوت خواهد گشت دریاب
نخست از فاتحه بشناس خود را
بخوان پس قل هو الله احد را
نماز معنوی زان علی بود
که جان او ز نور حق جلی بود
که پیکان برکشیدش مرد از پای
نجنبید از حضور خویش از جای
تو هم گر عابدی بگذار عادت
که اینست ای اخی سر عبادت
نمازی کز سر صدق و صفا نیست
اگر در کعبه بگذاری روا نیست
مکن سهو نمازت در ره دین
بخوان یک راه ویل للمصلین
نمازی کان به سهو آری تمامت
جزایش ویل باشد در قیامت
برو جان پد بشنو ز محمود
کز اینش جز نصیحت نیست مقصود
نماز از صدق کن کانست اولی
که تا یابی جزایش قرب مولی
از آن معنی که با او دوست راز است
اگر از جان و دل با حق به رازی
یقین میدان که دایم در نمازی
اگر چه افضل طاعت نماز است
فضیلت بیشتر اندر نیاز است
مصلی را فلاح اندر خشوعست
خشوع دوستان در عین جوعست
ازیرا جوع باشد قوت مردان
شکم چون پر شود میدان ز شیطان
ببُر از خلق و با حق گیر پیوند
به کلّی اقتدا کن رکعتی چند
ز اول بفکن این دنیا پس سر
پس آن گاهی بگو الله اکبر
ز خاطر دور کن افعال مَنهی
به قول و فعل گو وجّهت وجهی
چو استادی دوانستی که جایست
به هر سویی که روی آری خدایست
چو میدانی که نیت چیست باری
به نیت کن چو خواهی کرد کاری
قرائت چیست با حق راز گفتن
نیاز خویش با حق باز گفتن
حضور قلب میباید در این کار
اگر داری وگرنه رو به دست آر
اگر چه ما نمازی میگزاریم
ولی در وی حضور دل نداریم
خداوندا حضوری بخش ما را
اجابت کن به فضلت این دعا را
تو را تا بود تو اندر وجود است
تنت فارق چو شیطان از سجود است
ولی چون بود خود را ترک کردی
برو کن سجده اکنون زانکه مردی
برو نیت نکو کن پس قدم نه
که نیت مومنان را از عمل به
نماز پنج وقتی سهل باشد
توان کردن چون این کس اهل باشد
نماز مومنان این بُد که گفتم
به یک معنی و دیگرها نهفتم
نماز مخلصان برتر از اینست
ندانستیش پنداری همین است
نمازی کان به حق دین را ستونست
یقین میدان صلوه دائمونست
بسی خفتی کنون برخیز از خواب
جماعت فوت خواهد گشت دریاب
نخست از فاتحه بشناس خود را
بخوان پس قل هو الله احد را
نماز معنوی زان علی بود
که جان او ز نور حق جلی بود
که پیکان برکشیدش مرد از پای
نجنبید از حضور خویش از جای
تو هم گر عابدی بگذار عادت
که اینست ای اخی سر عبادت
نمازی کز سر صدق و صفا نیست
اگر در کعبه بگذاری روا نیست
مکن سهو نمازت در ره دین
بخوان یک راه ویل للمصلین
نمازی کان به سهو آری تمامت
جزایش ویل باشد در قیامت
برو جان پد بشنو ز محمود
کز اینش جز نصیحت نیست مقصود
نماز از صدق کن کانست اولی
که تا یابی جزایش قرب مولی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق زکوة
چو دانستی عماد دین صلوه است
از آن پس در پیش آتو الزکوه است
زکوه مال جندانی که حالست
برون میکن چو دانی شوخ مالست
چو بینی مستحق از طعم و طیبی
نصابت چون بود میده نصیبی
زکوه صورتی بعد از نصابست
ولی فردا انصاب اندر حسابست
به امر شرع بی ترسی و بیمی
بباید دادنت از بیست نیمی
ز مال گوسفند و غلّه و زر
زکوه فطر نیز آمد بر سر
زکوه فطر از آن بر سر فکندند
که تا معلوم گردد خلق چندند
زکوه مال دادی کشت مالت
بحصن اندر وز آن نبود وبالت
زکوتی را که دادی بهر جنت
مکن باطل به ایذا و به منت
به هر چیزی زکوتی هست بر ما
ز سیم و غلّه و انگور و خرما
مرا در کیسه نقد این بد گشادم
زکوه نقد خویش از علم دادم
بگیر از من زکوه از مستحقّی
که حقست این زکوه از مرد حقی
زکوه اولیا دانستهٔ چیست
فدا کردن به جای نیمهٔ بیست
زکوه صادقان خود ترک مالست
نمیدانم که ایشان را چه حالست
چو خواهی این سخن را عین تحقیق
بکن تقلید از بوبکر صدیق
فدا کرد او همه نی نیمی از بیست
که دانست آچه خواهد داد باقی است
زکوه عاشقان خود ترک جانست
نمیدانم خود که را برگ آنست
ز دست و پا و چشم و گوش و بینی
زکاتت هست اگر بر خویش بینی
به هر دم کز خدا یابی حیاتی
از آن بر خویش واجب دان زکانی
اگر بر دست گیری مال سهلست
ولی در دل نگه داری جهل است
برای مصلحت دنیا گنه نیست
سر جمله گناهان حب دنیی است
زکوه خاصگان آن علی بود
علی کرد آنچه او را حق بفرمود
نکرد این کار از خلق جهان کس
زکوه اندر نماز او دادی و بس
شنیدستی که در وقت رکوع او
به سائل داد خاتم در خشوع او
سه قرص جو هم از بهر خدا داد
خداوندش جزای هَلْ اَتی داد
تو هم گر میتوانی همچنین باش
ز دنیا دور شو در راه دین باش
زکوه ار میدهی بهر خدا ده
چو میدانی که از جمله خدا به
زکوتی کان به حق باشد قبولست
قبولش کن که این قول رسولست
بیاموز ار ندانی این طریقت
ز محمودت زکوتی ده حقیقت
از آن پس در پیش آتو الزکوه است
زکوه مال جندانی که حالست
برون میکن چو دانی شوخ مالست
چو بینی مستحق از طعم و طیبی
نصابت چون بود میده نصیبی
زکوه صورتی بعد از نصابست
ولی فردا انصاب اندر حسابست
به امر شرع بی ترسی و بیمی
بباید دادنت از بیست نیمی
ز مال گوسفند و غلّه و زر
زکوه فطر نیز آمد بر سر
زکوه فطر از آن بر سر فکندند
که تا معلوم گردد خلق چندند
زکوه مال دادی کشت مالت
بحصن اندر وز آن نبود وبالت
زکوتی را که دادی بهر جنت
مکن باطل به ایذا و به منت
به هر چیزی زکوتی هست بر ما
ز سیم و غلّه و انگور و خرما
مرا در کیسه نقد این بد گشادم
زکوه نقد خویش از علم دادم
بگیر از من زکوه از مستحقّی
که حقست این زکوه از مرد حقی
زکوه اولیا دانستهٔ چیست
فدا کردن به جای نیمهٔ بیست
زکوه صادقان خود ترک مالست
نمیدانم که ایشان را چه حالست
چو خواهی این سخن را عین تحقیق
بکن تقلید از بوبکر صدیق
فدا کرد او همه نی نیمی از بیست
که دانست آچه خواهد داد باقی است
زکوه عاشقان خود ترک جانست
نمیدانم خود که را برگ آنست
ز دست و پا و چشم و گوش و بینی
زکاتت هست اگر بر خویش بینی
به هر دم کز خدا یابی حیاتی
از آن بر خویش واجب دان زکانی
اگر بر دست گیری مال سهلست
ولی در دل نگه داری جهل است
برای مصلحت دنیا گنه نیست
سر جمله گناهان حب دنیی است
زکوه خاصگان آن علی بود
علی کرد آنچه او را حق بفرمود
نکرد این کار از خلق جهان کس
زکوه اندر نماز او دادی و بس
شنیدستی که در وقت رکوع او
به سائل داد خاتم در خشوع او
سه قرص جو هم از بهر خدا داد
خداوندش جزای هَلْ اَتی داد
تو هم گر میتوانی همچنین باش
ز دنیا دور شو در راه دین باش
زکوه ار میدهی بهر خدا ده
چو میدانی که از جمله خدا به
زکوتی کان به حق باشد قبولست
قبولش کن که این قول رسولست
بیاموز ار ندانی این طریقت
ز محمودت زکوتی ده حقیقت