عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۲۶
از عمر نصیب جاودانی برگیر
سرمایهٔ حاصل جوانی برگیر
می دان که حیات همچو گنجی است روان
از گنج هر آنچ می توانی برگیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷۱
ای خواجه اگر تو را سعادت خویش است
ایمن منشین زآنچ تو را در پیش است
زاینها که تو مال و ملک می پنداری
جز مرداری و مُردریگی بیش است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷۲
ای اطلس دعوی تو را معنی بُرد
فردا به قیامت این عمل خواهی بُرد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنین خواهی مُرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷۸
ای دل تو بدین حال چرایی خشنود
کز عمر گذشته هیچ سود تو نبود
خود را دریاب اگر نه چون مایه برفت
بسیار بگویی تو که افسوس چه سود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۶
با آنچ گسستنی است در پیوستی
وآنجا که گذشتنی است خوش بنشستی
امروز گل است و خار از پس بینی
فردات کند خمار کامشب مستی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷
تا ظن نبری که خوی دد نیست مرا
یا آلت جنگ یک دو صد نیست مرا
بد زآن نکنم که بد کنم بد باشد
واین عادت بد که نیست بد نیست مرا
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۶
خواهی که نیفتی زفراقش به بلا
یاری بطلب کزو نمانی تو جدا
آن قدر یقین بدان که یارت نبود
آن کاو بود امروز نباشد فردا
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۷۰
هر چند چو خاک ره عَناکش باشی
ور باد جفای دَهر ناخوش باشی
زنهار زدست ناکسان آب حیات
بر لب مچکان گرچه در آتش باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۴
از آتش حرص و آز تا چند نفیر
ای آب ز روی رفته پندی بپذیر
ای خوار چو خاک راه تا چند امیر
ای عمر به باد داده میری کم گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۳
خاک در کس مشو که گردت خوانند
ور گرم چو آتشی که سردت خوانند
تا تشنه تری به حلق بی آب تری
سیر از همه شو تا سَره مَردت خوانند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۶
افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام هم نفس آلوده
فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد
هیهات زکرده های نافرموده
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۴
کاریت که از بهر خدا فرمایند
نیکی کن تا جمله تو را فرمایند
در خیر مشاورت مکن با دیوان
دیوان هرگز خیر کجا فرمایند
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۵
تا چند بری به بدگمانی گفتن
بد باشی اگر نیک ندانی گفتن
من گرچه بدم تا نبود در تو بدی
نه بد شنوی نه بد توانی گفتن
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۲۵
یا حاسب هل تعلم ماذا تَصنَع
ترجو و ترومُ ما لمثلک یُمنع
یکفیک هواهُ وصلهُ لا تطمع
من این الی این تادّب وَاقنع
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۷
آنچش نه از انبیا و از خود واداشت
مردان به حیل نشاید از خود واداشت
نابودن بد توان ولیکن نتوان
بدگویان را زگفتن بد واداشت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۰
بی هیچ یقین چو بدگمانی باشی
بد باشی اگر چه نیک دانی باشی
تو عمر به بد گفتن من صرف مکن
من سود کنم تو در زیانی باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۷
ای خواجه یقین را به گمان می طلبی
وز نکتهٔ آن اگر نشان می طلبی
با قید طمع صید فراغت مطلب
برخیز ازین اگر تو آن می طلبی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۱
ای خلقت تو زخاک وز آب منی
چندین چه تکبّر کنی آخر چو منی
خواهی که شوی زهر دو عالم آزاد
زنهار سخن مگو تو از ما و منی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۵
الورد یقول بعد ما کنت اناس
قد صرت من العجب مهانا واداس
العجب دعوا فاعتبروا یا جلّاس
طیبوا و تواضعوا و خلّوا الوسواس
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۹
دل را تو همه جگر دهی افسوس است
خود را همه درد سر دهی افسوس است
واین عمر که مایهٔ حیات ابدی است
بیهوده به باد بردهی افسوس است