عبارات مورد جستجو در ۱۳۲ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۳۳ - عقد ششم (عقد شرکت است)
چون مال مشترک بود، شرکت آن بود که یکدیگر را در تصرف دستوری دهند، آنگاه سود به دو نیم بود. اگر مال هردو برابر است و اگر متفاوت است همچنان بود و با شرط روا نبود که بگردانند، مگر آن که یکی کار خواهد کرد، آنگاه روا بود که وی را به سبب کار زیادتی شرط کنند و این چون قراض بود با شرکت به هم.
اما سه شرکت دیگر عادت است و آن باطل است.
یکی شرکت حمالان و پیشه وران که شرط کنند که هرچه کسب کنند مشترک بود و این باطل بود که مزد هر کسی خاص ملک وی بود.
و دیگر شرکت مفاوضه گویند که هرچه دارند در میان نهند و گویند، «هر سود و زیانی که باشد به هم بود»، ن نیز باطل است.
و دیگر آن که یکی را مال بود و یکی را جاه و مال می بفروشد به قول صاحب جاه تا سود مشترک بود، این نیز باطل بود.
این مقدار از علم معاملت آموختن واجب بودکه حاجت به این عام است، اما آنچه بیرون از این است نادر افتد و چون این بداند، هرچه بیوفتد تواند پرسید و چون این نداند در حرام افتد و نداند، آنگاه معذور نبود.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۳۴ - باب سیم
بدان که آنچه گفتیم شرط درستی معاملت بود در ظاهر شرع و بسیار معاملت بود که فتوی دهیم که درست است، ولیکن آن کس در لعنت بود و آن معاملتی بود که در آن رنج و زیان مسلمانان بود و آن دو قسم است: یکی عام و یکی خاص.
اما آنچه رنج عام بود و آن دو نوع است:
نوع اول احتکار است و محتکر ملعون است و محتکر آن بود که طعام بخرد و بنهد تا گران شود، آنگاه بفروشد. رسول (ص) گفت، «هرکه چهل روز طعام نگاه دارد تا گران شود، آنگاه همه به صدقه دهد، کفارت این نبود». و رسول (ص) گفت، «هرکه طعام نگاه دارد، خدای تعالی از وی بیزار است و وی از خدای بیزار است». و رسول (ص) گفت، «هرکه طعامی خرد و به شهری برد و به نرخ روز بفروشد، همچنان بود که به صدقه داده باشد». و در یکی روایت همچنان بود که بنده ای آزاد کرده بود. و علی (ع) می گوید، «هرکه چهل روز طعامی بنهد، دل وی سیاه گردد». و وی را خبر دادند از طعام محتکری، بفرمود تا آتش اندر زدند اندر آن طعام.
و بعضی از سلف به دست وکیل خویش، طعامی از اواسط به بصره فرستاد تا بفروشد. چون در رسید سخت ارزان بود، یک هفته صبر کرد تا به اضعاف بفروشد و بفروخت و نبشت که چنین کردم. جواب نبشت که قناعت کرده بودیم به سود اندک با سلامت دین، نبایستی که تو دین ما در عوض سود بسیار دادی، این که کردی جنایتی عظیم است. باید که جمله آن مال به صدقه دهی کفارت این را و نه همانا که هنوز از شومی این سر به سر برهیم.
و بدان که سبب این ترحیم به ضرر خلق است که قوت قوام آدمی است. چون می فروشد، مباح است همه خلق را خریدن و چون یکی بخرد ودر بند کند، دست همه از آن کوتاه باشد، چنان باشد که آب مباح در بند کند تا خلق تشنه شوند و به زیادت بخرند. و این معصیت در خریدن طعام است بدین نیت. اما دهقان که وی را طعام باشد، آن خود خاص وی است، هرگاه که خواهد بفروشد و بر وی واجب نبود که زود بفروشد، لیکن اگر تاخیر نکند اولیتر و اگر در باطن رغبتی بود بدانکه گران شود، این رغبت مذموم باشد.
و بدان که احتکار در داروها و چیزها که نه قوت باشد و نه حاجت بدان عام بود حرام نیست، اما در قوت حرام است. اما آنچه به وی نزدیک بود، چون گوشت و روغن و امثال این، خلاف است و درست آن است که از کراهت خالی نبود، اما به درجه قوت نرسد و نگاهداشتن قوت نیز آن وقت حرام بود که طعام تنگ بود، اما وقتی که هر وقت که خواهد خرید آسان بیاید، تا فروختن حرام نباشد که در آن ضرری نباشد. و گروهی گفته اند که در این وقت نیز حرام بود و درست آن است که مکروه بود که در جمله انتظار گرانی می کند و رنج مردمان را منتظر بودن مذموم و مکروه بود.
و سلف مکروه داشته اند دو نوع تجارت را: یکی طعام فروختن، دیگر کفن فروختن که در انتظار مرگ و رنج مردمان بودن مذموم است. دو نوع پیشه مذموم داشته اند: قصابی را که دل را سخت کند و زرگری که آرایش دنیا کند.
نوع دوم از رنج عام نبهره دادن است در معاملت، چه اگر بداند آن کس که می ستاند خود ظلم کرده باش بر وی و اگر داند، که وی بر دیگری تلبیس کند و آن دیگر بر دیگری. و همچنین تا روزگار دراز در دستها بماند و مظلمت آن به وی بازگردد و برای این گفته است یکی از بزرگان که یک درم نبهره دادن بتر از آن که صد درم دزدیدن، برای آن که آن معصیت دزدی برسد در وقت و این باشد که پس از مرگ می رود. و بدبخت آن باشد که وی بمیرد و معصیت وی نمیرد و میرود و باشد که صد سال و دویست سال بماند، و وی را در گور بدان عذاب می کنند که اصل آن از دست وی رفته باشد.
اکنون در زر و سیم نبهره پنج چیز بباید دانست:
اولآن که چون نبهره به دست وی افتاد، باید که در چاه افکند و نشاید که به کسی دهد و گوید که زیف است که باشد که آن کس به دیگری تلبیس کند.
دوم آن که واجب بود بر بازاری که علم نقد بیاموزد که بشناسد که بد کدام است، نه برای آن که به کسی ندهد به غلط و حق مسلمانی به زیان نیارد هرکه بیاموزد. اگر به غلط بر دست وی رود، حق مسلمانی به زیان نیارد. و هرکه نیاموزد، اگر به غلط آن بر دست وی برود عاصی باشد که طلب علم نصیحت در همه معاملت که بنده بدان مبتلا باشد واجب است.
سیم آن که اگر زیف بستاند، بدان نیت که رسول (ص)گفت، «رحم الله امرا سهل القضا و سهل الاقتضاء» نیکو بود، لیکن بدان عزم که در چاه افکند، اما اگر اندیشه دارد که خرج کند نشاید، اگرچه بگوید که زیف است.
چهارم زیف آن بود که در وی سیم و زر نبود. اما آنچه در وی زر و نقره بود ولیکن ناقص بود، واجب نباشد در چاه افکندن، بلکه اگر خرج کند دو چیز واجب بود: یکی آن که بگوید و پوشیده ندارد، دیگر آن که به کسی دهد که بر امانت او اعتماد بود که وی نیز تلبیس نکند بر دیگری. پس اگر داند که به حلال دارد که خرج کند همچنان بود که انگور فروشد به کسی که داند که خمر خواهد کردن و سلاح به کسی فروشد که راه خواهد زد. این حرام بود و به سبب دشواری امانت در معاملت، سلف چنین گفته اند که بازرگان با امانت از عابد فاضلتر است.
قسم دوم ظلم خالص است که جز بدان کس نرسد که معاملت با وی است و هر معاملتی که بدان ضرری حاصل آید ظلم بود و حرام بود.
و فذلک این آن است که باید هرچه روا ندارد که با وی کنند، با هیچ مسلمانی نکند که هرکه مسلمانی را چیزی پسندد که خود را نپسندد، ایمان وی تمام نبود اما تفصیل این چهار چیز است:
یکی آن که بر کالا ثنا نگوید زیادن از این که باشد که آن هم دروغ بود و هم تلبیس و ظلم، بلکه ثنای راست نیز نگوید، چون خریدار می داند بی گفت وی که این بیهوده باشد. «ما یلفظ من قول الالدیه رقیب عتیتد». از هر سخنی که بگویند بخواهند پرسید که چرا گفت و آنگاه چون بیهوده گفته باشد هیچ عذرش نبود.
اما سوگند خوردن، اگر دروغ بود از کبایر بود و اگر راست بود برای کاری خسیس نام خدای تعالی برده بود و این بی حرمتی بود که در خبر است، «وای بر بازرگانان از لاوالله و بلی والله، و وای بر پیشه وران از فردا و پس فردا». و در خبر است که اگر کسی کالای خویش به سوگند ترویج کند، خدای تعالی روز قیامت به وی ننگرد. و حکایت است از یونس بن عبید که وی خز فروختی و صفت نمی کرد. یک روز سقط فراز کرد بر خریدار و شاگرد وی گفت، «یا رب مرا از جامه های بهشت کرامت کن». او سفط بیفکند و آن خز نفروخت. ترسید که این ثنا باشد و بز کالا.
شرط دوم در بیع آن است که هیچ چیز از عیب کالا از خریدار پنهان ندارد و همه به تمامی و راستی با وی بگوید. اگر پنهان دارد خیانت کرده باشد ونصیحت نکرده باشد و ظالم و عاصی بود. و هرگاه که روی نیکوترین از جامه عرض کند یا در جای تاریک عرضه کند تا نیکوتر نماید یا پای نیکوتر از کفش و موزه عرضه کند، ظالم و خاین بود.
رسول (ص)به مردی بگذشت که گندم می فروخت. دست در گندم کرد. درون وی تر بود. گفت این چیست؟ گفت آب رسیده است. گفت پس چرا آی بیرون نگردی؟ من غشنا فلیس من هرکه غش کند از ما نیست.
و مرد اشتر به صد درم بفروخت، و پای وی عیب داشت. و وائله بن الاسقع از صحابه آنجا بود ایستاده، غافل ماند. چون بدانست در پی خریدار شد و گفت پای وی عیبی داشت. مرد باز آمد و از بایع صد درم باز ستد. بایع گفت این بیع من چرا تباه کردی؟ گفت از بهر آنکه از رسول (ص) شنیدم که گفت حلال نیست که کسی چیزی فروشد و عیب آن پنهان دارد و حلال نیست مر دیگری را که بداند و نگوید. و گفت رسول (ص) ما را بیعت ستده است بر نصیحت مسلمانان و شفقت نگاه داشتن و پنهان داشتن از نصیحت نبود.
و بدان که چنین معاملت کردن دشوار بود و از مجاهدات بزرگ بود و به دو چیز آسان شود، یکی آن که کالا با عیب نخرد و آنچه خرد در دل کند که بگوید و اگر بر وی تلبیس کرده اند، بداند که آن زیان وی را افتاد، بر دیگری نه افکند. و اصل آن است که بداند که روزی از تلبیس زیادت نشود، بلکه برکت از مال بشود و برخورداری از مال نباشد. و هر چه از طراری پراکنده به دست آید، به یک راه واقعه ای افتد که همه به زیان آید و مظلمت بماند و چون آن مرد باشد که آب در شیر می کرد. گله در کوه شد. به یک راه سیل آمد و گله ببرد. آن کودک گفت که آن آب پراکنده که در شیر کردی، بیکبار جمع شد، گاوان را ببرد.
و رسول (ص) می گوید، «چون خیانت به معاملت راه یافت برکت بشد». و معنی برکت آن باشد که کس باشد که مال اندک دارد، وی را برخورداری بود و بسیار کس را از آن راحت بود وبسیار خیر از وی پدید آید و کس بود که بسیار دارد و آن مال بسیار سبب هلاک وی گردد در دنیا و در آخرت و هیچ برخورداری نبود. پس باید که برکت طلب کند نه زیادتی و برکت در امانت بود که هرکه به امانت معروف شد همه از وی خرند و به معاملت وی رغبت کنند و سود وی بسیار شود و چون به خیانت معروف شد همه از وی حذر کنند.
دیگر آن که بداند که مدت عمر وی صد سال بیش نخواهد بود وآخرت را نهایت نیست. چگونه روا بود که عمر ابدی خود به زیان آرد برای زیادت سیم و زر در این روزی چند مختصر؟ همیشه می باید که این معانی را بر دل خویش تازه می دارد تا طراری و خیانت در دل وی شیرین نشود. رسول (ص) می گوید، «خلق در حمایت لااله الالله اند از سخط خدای تعالی تا آنگاه که دنیا را از دین فرا پیش بدارند، آنگاه چون این کلمه بگویند، خدای تعالی گوید در این کلمه دروغ می گویید و راست نه اید».
و همچنان که در بیع فریضه است غش نا کردن، در همه پیشه ها فریضه است. و کار قلب کردن حرام است، مگر که پوشیده ندارد. احمد بن حنبل را پرسیدند در رفو کردن، گفت، «نشاید مگر کسی که برای پوشیدن دارد نه برای بیع و هرکه رفو کند برای تلبیس، عاصی شود و مزد وی حرام بود».
واجب سیم آن که در مقدار وزن هیچ تلبیس نکند و راست سنجد. خدای تعالی می گوید، «ویل للمطففین الذین.... الایه. وای بر کسانی که چون بدهند کم سنجند و چون بستانند زیادت ستانند و سلف را عادت این بوده است که هرچه ستندندی به نیم حبه کمتر ستندی و چون بدادندی به نیم حبه زیادت دادندی و گفتندی که این نیم حبه حجاب است میان ما و دوزخ. که ترسیدند که راست نتوانند سخت و گفتندی که ابله کسی بود که بهشتی که پهنای وی چند هفت آسمان و زمین باشد بفروشد به نیم حبه و ابله کسی بود که به نیم حبه طوبی را به ویل بدل کند.
و هرگه رسول (ص) چیزی خریدی گفتی، «بها بسنج و چرب بسنج.»
و فضیل عیاض پسر خویش را دید که دیناری می سنجید تا به کسی دهد و شوخی که در نقش وی بود پاک می کرد، گفت، «ای پسر این تو را از دو حج و دو عمره فاضلتر».
و سلف گفته اند که خداوند دو ترازو که به یکی بدهد و به یکی بستاند از همه فساق بتر است. و هر بزازی که کرباس پیماید تا بخرد سست پیماید و چون بفروشد کشیده پیماید، از این جمله باشد. و هر قصابی که استخوان با گوشت سنجد که عادت نبود، از این جمله بود. و چون کسی غله فروشد و بر وی خاک بود زیادت از عادت، از این جمله بود. و این همه حرام است، بلکه این انصاف در همه کارها و معاملتها با خلق واجب است که هرکه سخنی بگوید که مثل آن اگر بشنود به کراهیت شنود، فرق کرد میان ستدن و دادن، و از این بدان برهد که به هیچ چیز خود را از برابر فرا بیش ندارد اندر معاملت و این صعب و دشوار بود و عظیم است و برای این است که حق تعالی می گوید، «و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا. هیچ کس نیست الا که وی را در دوزخ گذراست». آن کس که به راه تقوی نزدیکتر بود زودتر خلاص یابد.
واجب چهارم آن است که در نرخ کالا هیچ تلبیس نکند و پوشیده ندارد. نهی کرده است رسول (ص) از آن که پیش کاروان باز شود و نرخ شهر پنهان دارد و کالا ارزان خرد و هرکه چنین کند، خداوند کالا را رسد که بیع فسخ کند. و نهی کرده است از آن که غریبی کالا آرد و به شهر ارزان بود. کسی گوید به نزدیک من بمان تا من پس از این بفروشم. و نهی کرده است از آن که خریداری کند کالا به بهای گران تا دیگری پندارد که راست می گوید و به زیادت بخرد. و هرکه این با خداوند کالا راست کرده بود تا کسی فریفته شود، چون بداند وی را باشد که فسخ کند و این عادت است که در بازار کالا در من یزید بنهند و کسانی که اندیشه خریداری نکنند می افزایند و این حرام است. و همچنین روا نباشد کالا از سلیم دلی خریدن که بهای کالا نداند پس ارزان بفروشد، یا به سلیم دلی فروختن که گران خرد و نداند که بها چند است، هرچند که فتوی کنیم که ظاهر درست است، ولیکن چون حقیقت کار از وی پنهان دارد، بزهکار باشد.
یکی از تابعین در بصره بود، غلام وی از شهر سوس نامه ای نوشته که امسال شکر را آفت افتاد، پیش از آن که مردمان بدانند شکر بسیار بخر. وی در بسیاری شکر بخرید و به وقت خویش بفروخت. سی هزار درم سود کرد. پس با خویش گفت، «الهی با مسلمانان غدر کردم و آفت شکر از ایشان پوشیده داشتم، این چنین کی روا بود؟». آن سی هزار درم برگرفت و به نزذیک بایع شکر برد و گفت این مال توست، گفت چرا؟ قصه با وی بگفت. گفت اکنون من تو را به حل کردم. چون به خانه آمد شب در اندیشید. گفت باشد که این مرد از شرم گفته باشد و من با وی غدر کردم. دیگر روز باز آورد و با وی می آویخت تا آنگه جمله سی هزار درم از وی بستد.
و بدان که هرکه خریده گوید باید که راست گوید و هیچ تلبیس نکند و اگر عیبی پدید آمده باشد کالا را بگوید و اگر گران خریده باشد، لیکن مسامحت کرده باشد به سبب دوستی بایع که با وی بود یا خویش وی بود، بگوید و اگر عرض داده باشد به ده دینار که به نه ارزد، نشاید که خریده گوید. و اگر در آن وقت ارزان خریده باشد ولیکن پس از آن نرخ کالا بگردید و اکنون نه ارزد، بباید گفت، و تفصیل این دراز است و در این باب بسیاری خیانت کنند بازاریان و ندانند که این خیانت است. و اصل آن است که آن بوالعجبی اگر کسی با وی کند روا ندارد نشاید وی را که با دیگری نیز آن کند، باید که این معیار خود سازد، چه هر که به اعتماد خریده گفتن خرد، از آن خرد که گمان برد که وی استقصا تمام کرده بود وچنان خریده که ارزد. چون بوالعجبی در زیر آن باشد بدان راضی نباشد، و این طراری بود و خیانت کردن باشد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۴۹ - فصل (درجات خشم با مخالفان خدای تعالی)
بدان که درجه مخالفان خدای تعالی متفاوت است و خشم و تشدید با ایشان باید که متفاوت بود:
درجه اول کافرانند: اگر اهل حرب باشند، خود دشمنی ایشان فریضه است و معاملت با ایشان کشتن و بنده گرفتن است.
درجه دوم اهل ذمت اند: دشمنی با ایشان نیز فریضه است و معاملت با ایشان آن است که ایشان را حقیر دارند و اکرام نکنند و راه بر ایشان تنگ کنند در رفتن. اما دوستی با ایشان بغایت مکروه است و باشد که به درجه تحریم رسد که خدای تعالی می گوید، «لاتجد قوما یومنو نبالله و الیوم الاخر، یوادون من حادالله و رسوله... الایه» و رسول (ص) می گوید، «هرکه به خدای تعالی و به قیامت ایمان دارد، با دشمنان خدای تعالی دوست نباشد». اما بر ایشان اعتماد کردن و ایشان را به عمل و ولایت بر مسلمانان مسلط کردن، استخفاف بود بر مسلمانی و از جمله کبایر بود.
درجه سوم مبتدع باشد: که خلق را به بدعت دعوت کند. اظهار دشمنی وی مهم باشد، تا خلق از وی نفرت گیرند و اولیتر آن بود که وی را سلام نکنند و با وی سخن نگویندو سلام وی را جواب ندهند که چون دعوت کند شر او متعدی باشد. اما اگر عامی بود دعوت نکند، کار وی سهل باشد.
درجه چهارم: معصیتی است که در آن رنج خلق باشد، چون ظلم و گواهی به دروغ و حکم به میل و هجاکردن در شعر و غیبت کردن و تخلیط کردن میان مردمان. از این قوم اعراض کردن و با ایشان درشتی کردن سخت نیکو بود و دوستی داشتن با ایشان سخت مکروه بود و به درجه حرامی برسد در ظاهر فتوی که این در ضبط تکلیف نیاید.
درجه پنجم: کس بود که به شراب خوردن و فسق کردن مشغول بود و کسی را از وی رنجی نباشد. کار وی سهلتر بود و با وی تلطف و نصیحت اولیتر، اگر امید قبول بود و اگر نه، اعراض کردن از وی نیکوتر. اما جواب سلام باز باید دادن و لعنت نباید کردن. یکی در روزگار رسول (ص) چند بار شراب خورد و وی را حد زدند. یکی از صحابه وی را لعنت کرد و گفت، «چند خواهد بودن از فساد وی؟» رسول (ص) وی را نهی کرد و گفت، «وی را خود شیطانی خصم بس است، تو نیز یاور شیطان مباش بر وی».
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۵۲ - باب سیم
بدان که حق هر کسی بر قدر نزدیکی وی بود و نزدیکی را درجات است و حقوق بر مقدار آن بود و رابطه قوی ترین برادری خدایی است و حقوق این گفته آمده است و با کسی که دوستی نبود، ولیکن قرابت اسلام بود، این را نیز حقوق است:
حق اول
آن که هرچه به خویشتن نپسندد، به هیچ مسلمان نپسندد. رسول (ص) می گوید، «مثل مومنان همچون یک تن است. چون یک اندام را رنجی رسد، همه اندامها آگاهی یابد و رنجور شود»، و گفت، «هرکه خواهد که از دوزخ خلاص یابد، باید که چون مرگ او را دریابد بر کلمه شهادت دریابد و هرچه نپسندد که با وی کنند، با هیچ مسلمان نکند» و موسی (ع) گفت، «یا رب از بندگان تو کدام عادل تر؟» گفت، «آن که انصاف از خویشتن بدهد».
حق دوم
آن که هیچ مسلمان از دست و زبان وی نرنجد. رسول (ص) گفت، «دانید که مسلمان که بود؟» گفتند، «خدای و رسول وی بهتر داند». گفت، «آن که مسلمانان از دست و زبان وی سلامت یابند». گفتند، «پس مومن که بود؟» گفت، «آن که مسلمانان را بر وی ایمنی بود در تن و مال خویش». گفتند، «پس مهاجر که بود؟» گفت، «آن که از کار بد برنده بود». و گفت، «حلال نیست هیچ کس را که به یک نظر اشارت کند که مسلمانی از آن برنجد و حلال نیست که چیزی کند که مسلمانی بترسد».
مجاهد گوید، رضی الله عنه خدای تعالی خارش وگر بر اهل دوزخ مسلط کند تا خویشتن می خوارند چنان که استخوان پدید آید. پس منادی کند که این رنجها چگونه است؟ گویند، «صعب است». گوید، «این بدان است که مسلمانان را می رنجانیدید در دنیا». و رسول (ص) گفت، «یکی را دیدم در بهشت می گشت چنان که می خواست که درختی از راه مسلمانان ببریده بود تا کسی را رنجی نرسد».
حق سیم
آن که بر هیچ حق تکبر نکند که خدای تعالی متکبر را دشمن دارد. و رسول (ص) گفت که وحی آمد به من که تواضع کن تا بر هیچ کس فخر نکند. و از این بود که رسول (ص) با زن بیوه و مسکین می رفتی تا آنگاه که حاجت ایشان روا کردی. و نباید که به هیچ کس به چشم حقارت نگرد که باشد که آن کس ولی خدای بود و وی نداند که خدای تعالی اولیای خویش را پوشیده کرده است تا کس راه به ایشان نبرد.
حق چهارم
آن که سخن نمام بر هیچ مسلمان نشنود، که سخن از عادل باید شنید و نمام فاسق است. و در خبر است که هیچ نمام در بهشت نشود و بباید دانست که هرکه کسی را پیش تو بدگوید، تو را نیز پیش دیگری بد گوید، از وی دور باید بود و وی را باید دروغ زن باید داشت.
حق پنجم
آن که زبان از هیچ آشنا بازنگیرد بیش از سه روز که رسول (ص) می گوید، «حلال نیست از برادر مسلمان بریدن بیش از سه روز.» و بهترین ایشان آن بود که به سلام ابتدا کند. و عکرمه گوید، «خدای تعالی یوسف را گفت: درجه تو و نام تو از آن بزرگ گردانیدم که از برادران عفو کردی». و در خبر است که آن که از برادر عفو کند، وی را جز عز و بزرگی نیفزاید.
حق ششم
آن که با هرکه باشد نیکویی کند بدانچه تواند و فرق نکند میان نیک و بد که در خبر است که «نیکویی کن با هرکه توانی که اگر آنکس اهل آن نباشد، تو اهل آنی.» و در خبر است که «اصل عقل پس از ایمان، دوستی نمودن است با خلق و نیکویی کردن است با پارسا و ناپارسا». و ابوهریره گوید، «هرکه دست رسول (ص) بگرفتی تا با وی سخن گوید، هرگز دست از وی جدا نکردی تا آن وقت که آنکس دست بداشتی و هرکه با وی سخن گفتی، جمله روی به وی آوردی و صبر کردی تا تمام بگفتی».
حق هفتم
آن که پیران را حرمت دارد و بر کودکان رحمت کند. رسول (ص) گفت، «هرکه پیران را حرمت ندارد و بر کودک رحمت نکند از ما نیست». و گفت، «اجلال موی سپید اجلال خدای تعالی است.» و گفت، «هیچ جوانی پیری را حرمت نداشت که نه خدای تعالی جوانی را برانگیخت در وقت پیری وی تا حرمت وی نگاه دارد»، و این بشارت است به عمر دراز که هرکه توفیق توقیر مشایخ یابد، دلیل آن بود که به پیری خواهد رسید تا مکافات آن ببیند. و رسول (ص) چون از سفر باز آمدی، کودکان را پیش او باز بردندی و ایشان را پیش خویش بر ستور نشاندی و بعضی را از پس خویش و ایشان با یکدیگر فخر کردندی که رسول (ص) مرا در پیش نشاند و وی را بازپس و کودک خرد پیش وی بردندی تا نام نهد و دعا کند. به کنار گرفتی و بودی که آن کودک بول کردی و ایشان بانگ برزدندی و قصد آن کردندی که از وی بستانند، پیغمبر (ص) گفتی بگذارید تا بول تمام کند و بر وی بریده مکنید و آنگاه در پیش آنکس نشستی تا رنجه نشود، و چون بیرون شدندی آن را بشستی.»
حق هشتم
آن که با همه مسلمانان روی خوش و گشاده دارد و در روی همگنان خندان باشد. رسول (ص) گفت، «خدای تعالی گشاده روی آسانگیر را دوست دارد». و گفت، «نیکوکاری که موجب مغفرت است آسان است: پیشانی گشاده و زبانی خوش».
انس گوید، «زنی در راه رسول (ص) آمد و گفت: مرا با تو کاری است. گفت: در این کوی هرکجا که خواهی بنشین تا با تو بنشینم. آنگاه در کوی برای وی بنشست، تا سخن خویش جمله بگفت».
حق نهم
آن که هیچ مسلمان را وعده خلاف ندهد. در خبر است که سه خصلت است که در هرکه بود منافق است، اگرچه نماز گزارد و روزه دارد، آن که در حدیث دروغ گوید و در وعده خلاف کند و در امانت خیانت کند».
حق دهم
آن که حرمت هرکس به درجه او دارد، هرکه عزیزتر بود، وی را در میان مردمان عزیزتر دارد. و باشد که چون جامه نیکو دارد و اسب و تجمل دارد، بدان بداند که وی گرامی تر است. عایشه رضی الله عنه در سفری بود. سفره بنهادند. درویشی بگذشت. گفت، «قرصی به وی دهید». سواری بگذشت، گفت، «وی را بخوانید». گفتند، «درویشی را بگذاشتی و توانگری را بخواندی؟» گفت، «خدای تعالی هر کسی را درجه ای داده است. ما را نیز حق آن درجه نگاه باید داشت. درویشی به قرصی شاد شود و زشت بود با توانگر چنان کنند. آن باید که وی نیز شاد شود».
و در خبر است که چون عزیز قومی به نزدیک شما آید، وی را عزیز دارید»، و کس بود که رسول (ص) ردای خود را به وی داد تا بر وی نشیند. و پیرزنی که وی را شیر داده بود به نزدیک وی آمد. بر ردای خویش نشاند و وی را گفت، «مرحبا یا مادر! شفاعت کن و بخواه هرچه خواهی تا بدهم». پس حصه ای که وی را از غنیمت رسیده بود به وی داد و آن به صد هزار درم به عثمان رضی الله عنه فروخت.
حق یازدهم
آن که هردو مسلمانی که با یکدیگر به وحشت باشند، جهد کند تا میان ایشان صلح افکند. رسول (ص) گفت، «بگویم شما را که چیست از روزه وصدقه و نماز فاضلتر؟» گفتند، «بگوی» گفت، «صلح افکندن در میان مسلمانان».
انس گوید که رسول (ص) روزی نشسته بود. بخندید. عمر رضی الله عنه گفت، «یا رسول االه پدر و مادر من فدای تو باد. از چه خندیدید؟» گفت، «مردی از امت من پیش رب العزه به زانو درافتد. یکی گوید، «حق من از وی بستان، بارخدایا بر من ظلم کرده است، انصاف من از وی بده». خدای تعالی گوید، «حق وی بده». گوید، «بارخدایا حسنات من همه خصمان بردند و مرا هیچ نماند». خدای تعالی متظلم را گوید، «چه کن که حسنه می ندارد؟» گوید، «معصیتهای من به وی حواله کن». پس معصیت وی بر وی نهند و هنوز مظلمتی بماند. آنگاه رسول (ص) بگریست و گفت، «این است عظیم روزی که هرکسی حاجتمند آن باشد که باری از وی برگیرند، آنگاه خدای تعالی متظلم را گوید، «درنگر تا چه بینی؟» گوید، «یا رب شهرها می بینم از سیم. و کوشکها می بینم از زر مرصع و مروارید. آیا از آن کدام پیمبر است یا کدام صدیق را یا کدام شهید راست؟» حق تعالی گوید، «این آن راست که بخرد و بها بدهد». گوید، «یا رب بهای آن که تواند داد؟» گوید، «تو»، گوید، «بارخدایا به چه؟» گوید، «بدانکه از این برادر عفو کنی»، گوید، «بارخدایا عفو کردم»، گوید، «خیز. دست وی بگیر و هردو در بهشت شوید». آنگاه رسول (ص) گفت، «از خدای تعالی بترسید و در میان خلق صلح افکنید که خدای تعالی در روز قیامت در میان مسلمانان صلح افکند».
حق دوازدهم
آن که همه عیبها و عورتهای مسلمانان را پوشیده دارد که در خبر است که هرکه در این جهان ستر بر مسلمان نگاه دارد، خدای تعالی ستر در قیامت بر گناهان او نگاه دارد.
و صدیق می گوید، «هرکه را بگیرم، اگر دزد بود و اگر میخواره بود، آن خواهم که خدای تعالی آن فاحشه بر وی بپوشد». و رسول (ص) گفت، «یا کسانی که به زبان ایمان دارید، و هنوز ایمان در دل شما نشده است، مردمان را غیبت مکنید و عورت ایشان را تجسس مکنید که هرکه عورت مسلمانی بردارد تا آشکارا کند، خدای تعالی عورت وی را بردارد تا فضیحت شود، اگرچه در درون خانه خویش باشد».
ابن مسعود گوید که یاد دارم که اول کسی که به دزدی گرفتند، نزدیک رسول (ص) آوردند تا دست وی ببرد. رسول (ص) ازلون بشد. گفتند، «یا رسول الله کراهیت آمد تو را از این کار؟» گفت، «چرا نیاید؟ چرا یار شیطان باشم در خصمی برادران خویش؟ اگر خواهید که خدای شما را عفو کند و گناه شما بیامرزد و بپوشاند، شما نیز گناه مردمان بپوشانید که چون پیش سلطان رود، چاره نباشد از حد اقامت کردن».
و عمر به عسس می گشتی. آواز سرود شنید. به بام برشد. چون فرو شدی مردی را دید و زنی با وی و خمر دید. گفت، «یا دشمن خدای تعالی؟ پنداشتی که خدای تعالی چنین معصیتی بر تو بپوشد؟» گفت، «یا امیر المومنین شتاب مکن که اگر من یک معصیت کردم تو سه معصیت کردی.» خدای تعالی می گوید، «و لا تجسسوا» و تو تجسس کردی و گفته است، «واتو البیوت من ابوابها» و تو از بام درآمدی و گفت، «لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا» گفته است، «بی دستوری به خانه کس درمشوید و سلام کنید. و تو بی دستوری درآمدی و سلام نکردی.» عمر گفت، «اکنون اگر عفو کنم توبه کنی؟» گفت، «کنم. اگر عفو کنی هرگز به سر این گناه بازنشوم». پس وی عفو کرد و وی توبه کرد.
و رسول (ص) گفت، «هرکه گوش دارد به سخن مردمان که بی وی چه گویند روز قیامت سرب گداخته در گوش وی ریزند.»
حق سیزدهم
آن که از راه تهمت دور باشد تا دل مسلمانان را از گمان بد و زبان ایشان را از غیبت صیانت کرده باشد که هرکه سبب معصیت دیگری باشد در آن معصیت شریک بود. رسول (ص) می گوید، «چگونه بود کسی که مادر و پدر خویش را دشنام دهد؟» گفت، «کسی که مادر و پدر دیگری را دشنام دهد تا مادر و پدر وی را دشنام دهند، آن دشنام وی داده باشد.» و عمر می گوید،رضی الله عنه «هرکه به جای تهمت بایستد، وی را نیست که ملامت کند کسی را که گمان بد برد بر وی» و رسول (ص) در آخر رمضان با صفیه سخن می گفت در مسجد. دو مرد به وی بگذشتند. ایشان را بخواند و گفت، «این زن من است صفیه».، گفتند، «یا رسول الله اگر کسی گمان بد برد باری بر تو نبرد»، گفت، «شیطان در تن آدمی روان است چون خون.» و عمر مردی را دید که در راه سخن می گفت با زنی. ورا بدره بزد. گفت، «این زن من است.» گفت، «چرا سخن جای دیگر نگویی که کسی نبیند؟»
حق چهاردهم
آن که اگر وی را جاهی باشد شفاعت دریغ ندارد در حق هیچ کس. رسول (ص) صحابه را گفت که از من حاجت خواهید که در دل دارم که بدهم و تاخیر کنم تا کسی از شما شفاعت کند تا وی را مزد بود، شفاعت کنید تا ثواب بودتان و گفت، «صدقه ای فاضلتر از صدقه زبان نیست» گفتند، «چگونه؟» گفت، «شفاعتی که بدان خونی معصوم ماند یا منفعتی به کسی رسد یا رنجی از کسی بازدارد».
حق پانزدهم
آن که چون بشنود که کسی در مسلمانی زبان دراز می کند و به وی و یا به مال وی قصد می کند و وی غایب است، نایب آن غایب باشد در جواب و آن ظلم از وی باز دارد که رسول (ص) می گوید، «هیچ مسلمانی نیست که نصرت کند مسلمانی را، جایی که سخن وی گویند به زشتی و حرمت وی فرو نهند که نه خدای تعالی وی را نصرت کند آنجا که حاجتمندتر بود و هیچ مسلمانی نیست که نصرت فرو گذارد و خصمی نکند که خدای تعالی وی را ضایع نگذارد جایی که دوست تر دارد.»
حق شانزدهم
آن که چون به صحبت کسی بد مبتلا شود، مجاملت و مدارا می کند تا برهد و با وی درشتی نکند مشافهه. ابن عباس می گوید در معنی این آیت که«ویدروون برالحسنه السیئه» که فحش را به سلام و مدارا مقابله کنید. و عایشه می گوید، «مردی دستوری خواست تا به نزدیک رسول (ص) درآید. گفت، «دستوری دهید که بد مردی است در میان قوم خویش» چون درآمد چندان مراعات و مردمی کرد مر ورا که پنداشتم که او را نزدیک وی منزلتی بزرگ است. چون بیرون شد گفتم، «گفتی بد مرد است و مراعات کردی». گفت، «یا عایشه بدترین مردمان نزد خدای تعالی در قیامت کسی است که از بیم شر وی را مراعات کنند». و در خبر است که هرچه بدان عرض خویش از زبان بدگویان نگاه داری، آن صدقه باشد و ابوالسدرا رحمهم الله گوید که بسیار کس است که ما در روی وی می خندیم و دل ما او را لعنت می کند.
حق هفدهم
آن که نشست و خاست و دوستی با درویشان دارد و از مجالست توانگران حذر کند. رسول (ص) گفت، «با مردگان منشینید». گفتند، «آن کیانند؟» گفت، «توانگران». و سلیمان (ع) در مملکت خویش هرکجا مسکینی دیدی با وی بنشستی و گفتی مسکینی با مسکینی بنشست. و عیسی (ع) هیچ نام دوست تر از آن نداشتی که گفتندی «یا مسکین» تا رسول ما (ص) گفت، «بارخدایا تا زنده داری مرا مسکین دار، چون بمیرانی مکسین میران و چون حشر کنی با مسکینان کن». و موسی (ع) گفت، «بارخدایا تو را کجا طلب کنم؟» گفت، «نزد شکسته دلان».
حق هجدهم
آن که جهد کند تا شادی به دل مسلمانی رساند و حاجتی از آن وی قضا کند رسول می گوید (ص)، «هرکه حاجت مسلمانی روا کند، همچنان باشد که همه عمر خدای تعالی را خدمت کرده است» و گفت، «هرکه چشم مومنی روشن کند، خدای تعالی در روز قیامت چشم وی روشن کند» و گفت، «هرکه در حاجت مسلمانی برود، یک ساعت از روز یا از شب، اگر حاجت برآید یا نه برآید، ورا بهتر از آن که دو ماه در مسجد معتکف نشیند و گفت، «هرکه اندوهگینی را فرح دهد یا مظلومی را برهاند، خدای تعالی وی را هفتاد و سه مغفرت کرامت کند»، و گفت، «برادر خویش را نصرت کن، اگر ظالم بود یا مظلوم» گفتند، «چون ظالم بود چگونه نصرت کنیم؟» گفت، «بازداشتن وی از ظلم نصرت بود» و گفت، «خدای تعالی هیچ طاعت دوست تر از آن ندارد که شادی به دل مسلمانی رسانی» و گفت، «دو خصلت است که هیچ شر ورای آن نیست. شرک آوردن و خلق را رنجانیدن و دو خصلت است که هیچ عبادت ورای آن نیست؛ ایمان آوردن و راحت خلق جستن» و گفت، «هرکه را غم مسلمانی نیست از ما نیست».
و فضیل را دیدند که می گریست گفتند، «چرامی گری؟» گفت، «از اندوه آن مسلمان بیچاره که بر من ظلم کرده است که در قیامت سوال کنندش و رسوا شود و هیچ عذر و حجت ندارد.» معروف کرخی می گوید، «هرکه هر روز سه بار بگوید اللهم اصلح امه محمد؛ اللهم ارحم امه محمد؛ اللهم فرج عن امه محمد نام وی از جمله ابدال نویسند.»
حق نوزدهم
آن که به هرکه رسد به سلام ابتدا کند پیش از سخن و دست وی بگیرد. رسول گفت (ص)، «هرکه سخن گوید پیش از سلام، جواب مدهید تا نخست سلام کند». و یکی به نزدیک رسول آمد (ص) و سلام نکرد. گفت، «بیرون رو و باز درآی و سلام کن» و انس می گوید، «چون هشت سال خدمت کردم رسول را (ص) گفت، «یا انس، طهارت تمام کن تا عمرت دراز شود و به که رسی سلام کن تا حسنات تو بسیار شود و چون در خانه خود شوی بر اهل خانه سلام کن تا خیر در خانه تو بسیار شود.»
و یکی به نزدیک رسول آمد (ص) و گفت، «سلام علیکم یا رسول الله» گفت، «وی را ده حسنه نبشتند». دیگری درآمد و گفت، «سلام علیکم و رحمه الله» گفت، «بیست حسنه نبشتند.» دیگری درآمد و گفت، «سلام علیکم و رحمه الله و برکاته» گفت، «سی حسنه نوشتند.» و رسول گفت (ص)، «چون در جایی شوید سلام کنید و چون بیرون آیید سلام کنید که پیشین اولیتر از بازپسین نیست.»
و چون دو مومن دست یکدیگر بگیرند هفتاد رحمت میان این قسمت کنند، شصت و نه آن را بود که خندان تر و گشاده روی تر بود. و چون دو مسلمان به هم رسند که سلام کنند بر یکدیگر، صد رحمت میان ایشان قسمت کنند، نود و نه آن را که ابتدا کند و ده آن را که جواب دهد. و بزرگان دین را بوسه بر دست دادن سنت است. بوعبیده جراح بوسه بر دست عمرخطاب داد. انس گوید که پرسیدم از رسول (ص) که چون به یکدیگر رسیم پشت را خم دهیم؟ گفت، «نه»، گفتم بوسه دهیم؟ گفت نه. گفتم دست گیریم؟ گفت آری اما بوسه بر روی دادن در وقت رسیدن از سفر و معانقه کردن سنت است. انس رحمهم الله می گوید که هیچ کس را از وی دوست تر نداشتیم و وی را بر پای نخاستیم. چه دانستیم که آن را کاره باشد. پس اگر کسی بر سبیل اکرام کند جایی که عادت شده باشد باکی نبود، اما بر پای ایستادن در پیش کسی این نهی است. رسول گفت (ص)، «هرکه دوست دارد که مردمان در پیش وی بر پای ایستند و وی نشسته، گو جای خویش در دوزخ بگیر.»
حق بیستم
آن که کسی را عطسه آید گوید، «الحمدلله». ابن مسعود رحمهم الله گوید، «رسول (ص) ما را بیاموخت که کسی را چون عطسه آید، باید گوید که الحمدلله رب العالمین، چون این بگفت، کسی که بشنود بگوید، یرحمک الله. چون گفتند وی گوید: یغفرالله لی و لکم و چون کسی الحمد نگوید، مستحق یرحمک الله نباشد».
و رسول را (ص) چون عطسه آمدی آواز فرو داشتی و دست بر روی باز نهادی. و اگر کسی را در میان قضای حاجت عطسه آید، بدل الحمدالله بباید گفت. و ابراهیم نخعی گفته است، «اگر به زبان نیز بگوید باک نیست». کعب اخبار می گوید که موسی گفت که یا رب! نزدیکی تا سخن به راز گویم یا دوری تا به آواز گویم؟ گفت، «هرکه مرا یاد کند من همنشین ویم.» گفت، «بارخدایا ما را حالهاست چون جنابت و قضای حاجت که تو را در آن حالت از یاد کرد خویش اجلال کنیم.» گفت، «به هر حال که باشی مرا یاد می کن و باک مدار».
حق بیست و یکم
آن که به بیمار پرسان شود کسی را که آشنا بود، اگرچه دوست نبود. رسول گفت (ص)، هرکه عیادت بیماری کند در میان بهشت نشست و چون بازگردد، هفتاد هزار فرشته بر وی موکل کنند تا بر وی صلوات می دهند تا شب» و سنت است که دست در دست بیمار نهد یا بر پیشانی و بپرسد که چگونه ای؟ و بگوید، «بسم الله الرحمن الرحیم؛ اعیذک بالله الاحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد من شر ما یجد». و عثمان می گوید، «بیمار بودم، رسول (ص) درآمد و صدبار این بگفت». و سنت بیمار آن است که بگوید، «اعوذ بعزه الله و قدرته من شر ما اجد» و چون کسی گوید که چگونه ای، گله نکند.
و در خبر است که چون بنده ای بیمار شود، خدای تعالی دو فرشته بر وی موکل کند تا چون کسی به عبادت شود شکر کند یا شکایت گوید. اگر شکر کند و گوید خیر است و الحمدلله، خدای تعالی گوید، «بر من است بنده مرا که اگر ببرم به رحمت خویش برم و به بهشت برسانم و اگر عافیت دهم گناهان وی را بدین بیماری کفارت کنم و گوشتی و خونی بهتر از آن که داشت بازدهم.»
و علی (ع) می گوید که هرکه را درد شکم کند، از زن خویش چیزی بخواهد از کابین وی و بدان انگبین بخرد و با آب باران بیامیزد و بخورد، شفا یابد که خدای تعالی باران را مبارک خوانده است و انگبین را شفا و کابین زنان را که ببخشند هنی و مری یعنی نوش و گوارنده، تا این سه به هم آید ناچار شفا یابد.»
و در جمله ادب بیمار آن است که گله نکند و جزع نکند و امید بدان دارد که بیماری کفارت گناه وی باشد و چون دارو خورد توکل بر آفریدگار دارد نه بر دارو و ادب عیادت کننده آن است که بسیار ننشیند و بسیار نپرسد و دعا کند به عافیت و از خویشتن فرا نماید که رنجور است به سبب بیماری وی و چشم از خانه ها و درها که در سرای باشد نگاه دارد و چون به در سرای رسد دستوری خواهد و در مقابله در نه ایستد، بلکه یک سو بایستد و در به رفق زند و نگوید یا غلام و چون گویند کیست؟ نگوید که منم، لیکن به جای ای غلام بگوید سبحان الله و الحمدلله و هرکه در وی بزند، همچنین باید کرد.
حق بیست و دوم
آن که از پس جنازه وی برود. و رسول می گوید (ص) که «هرکه از پس جنازه رود، وی را قیراطی مزد است و اگر بایستد تا دفن کنند دو قیراط و هر قیراط چند کوه احد».
و ادب تشییع آن است که خاموش باشد و نخندد و به عبرت مشغول باشد و از مرگ خویش اندیشه کند. اعمش گوید، «از پس جنازه رفتمی و ندانستمی که که را تعزیت کنم که همه از یکدیگر اندوهگین تر بودندی» و قومی بر مرده اندوه می بردند. یکی از بزرگان گفت، «اندوه خویش برید، که وی سه هول از پس انداخت. روی ملک الموت دید و تلخی مرگ چشید و از بیم خاتمت بیرون گذشت.»
و رسول (ص) گفت، «سه چیز از پس جنازه فرا شود، اهل و مال و کردار. اهل و مال بازگردد و کردار با او بماند و بس».
حق بیست و سوم
آن که به زیارت گورها رود تا دعا کند ایشان را و بدان عبرت گیرد و بداند که ایشان از پیش برفتند و وی به زودی برود و جای وی همچون جای ایشان باشد. و سفیان ثوری می گوید که هر که از گور بسیار یاد کند، گور خویش را روضه ای یابد از روضه های بهشت و هر که فراموش کند غاری یابد از غارهای دوزخ. و ربیع خثیم که تربت او به طوس است، از بزرگان تابعین است. وی گوری کنده بود در خانه. هرگه که از دل خویش فترتی یافتی در گور خفتی و ساعتی بودی و آنگه گفتی، «یا رب مرا به دنیا فرست تا تقصیرها را تدارک کنم»، و آنگاه برخاستی و گفتی، «هان ای ربیع! بازت فرستادند، جهد کن پیش از آن که یک بار بود که بازت نفرستند.»
عمر گوید که رسول (ص) به گورستان شد و بر سر گوری بنشست و بسیار بگریست و من به وی نزدیکتر بودم. گفتم، «چرا گریستی یا رسول الله؟» گفت، «این گور مادر من است. از خدای تعالی چنین دستوری خواستم تا زیارت کنم و ورا آمرزش خواهم. در زیارت دستوری داد و در دعا نداد. شفقت فرزندی در دل من بجنبید. بر وی بگریستم.»
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۵۶ - حقوق فرزندان
یکی از رسول (ص) پرسید که نیکویی با که کنم؟ گفت، «با مادر و پدر». گفت، «مرده اند». گفت، «با فرزند که همچنان که پدر را حق است فرزند را حق است و یکی از حقوق فرزند آن است که ورا به بدخویی خویش در عقوق نداری». رسول (ص) گفت، «خدای تعالی رحمت کناد برپدری که پسر خویش را به نافرمانی نیارد». انس می گوید که رسول گفت (ص)، «پسری را که هفت روزه شد او را عقیقه کنید و نام و کنیت نیکو نهید و چون شش ساله شد ادب کنید و چون هفت ساله شد به نماز فرمایید و چون نه ساله شد جامه خواب سوا کنید، چون سیزده ساله شد به سبب نماز بزنید، چون شانزده ساله شد، پدر وی را زن دهد و دست وی گیرد و گوید، «ادبت کردم و آموختم و زن دادم. به خدای تعالی در پناهم از فتنه تو در دنیا و از عذاب تو در آخرت».
و از حقوق فرزندان آن است که میان ایشان در عطا و بوسه دادن و در همه نیکویی برابر دارند و کودک خرد را نواختن و بوسه دادن سنت رسول (ص) است. حسن را بوسه می داد. اقرع بن حابس گفت، «مرا ده فرزند است، هیچ کدام را بوسه نداده ام». رسول (ص) گفت، «هرکه بر فرزند رحمت نکند، بر وی رحمت نکنند.» و رسول (ص)، بر منبر بود. حسن بر وی درافتاد. در حال از منبر فرو دوید و وی را برگرفت و این آیت برخواند که انما اموالکم و اولادکم فتنه و یک بار رسول (ص) نماز می کرد، چون به سجود شد، حسن پای به گردن وی درآورد، رسول (ص) چندان توقف کرد که صحابه پنداشتند که مگر وحی آمده است که سجود را دراز می باید کرد. چون سلام داد باز پرسیدند که وحی آمده است در سجود؟ گفت، «نی! حسن مرا شتر خوش ساخته بود، خواستم که بر وی بریده نکنم».
و در جمله حق مادر و پدر موکدتر است که تعظیم ایشان بر فرزند واجب است. خدای تعالی آن را با عبادت خود یاد کرده است، گفت، «و قضی ربک الاتعبدا الا ایاه و بالوادین احسانا» و از عظیمی حق ایشان دو چیز واجب شده است. یکی آن که بیشتر علما برآنند که اگر طعامی باشد از شبهت ولیکن حرام محض نباشد که پدر و مادر فرمایند به خوردن آن، طاعت باید داشت و بباید خورد که خشنودی ایشان مهمتر است از شبهت حذر کردن. دیگر آن که به هیچ سفر نشاید شدن بی دستوری ایشان، مگر آن که فرض عین شده باشد، چون علم نماز و روزه چون آنجا کسی نیابد و درست آن است که به حج اسلام نشاید شدن بی دستوری ایشان که تاخیر آن مباح است، اگرچه فریضه است.
و یکی از رسول (ص) دستوری خواست تا به غزوه رود. گفت، «والده داری؟» گفت، «دارم» گفت، «به نزدیک و بنشین که بهشت تو در زیر قدم وی است». و یکی از یمن بیامد و دستوری خواست در غزوه. گفت، «مادر و پدر داری به یمن؟» گفت، «دارم» گفت، «باز رو و نخست دستوری خواه، اگر ندهند فرمان ایشان کن که پس از توحید هیچ قربتی نبری به نزد خدای تعالی بهتر از آن.» و بدان که حق برادر مهین به حق پدر نزدیک است و در خبر است، «حق برادر مهین برکهین چون حق پدر است بر فرزند».
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۷۴ - آداب محتسب
بدان که محتسب را از سه خصلت چاره نیست: علم و ورع و حسن خلق که چون علم ندارد منکر از معروف باز نشناسد و چون ورع نبود اگرچه باز شناسد کار به غرض کند و چون خلق نیکو نبود چون او را برنجانند و خشم او برآید خدای را فراموش کند و برحد بنایستد و آنچه کند به نصیب نفس کند نه به نصیب حق، حسبت او معصیت گردد.
و از این بود که امیر المومنین رضی الله عنه علی کافری بیفکند تا بکشد، وی آب دهان در وی پاشید، بازگشت و نکشت و گفت، «خشمگین شدم، ترسدم که برای خدای تعالی نکشته باشم». و عمر یکی را دره بزد، آنکس دشنام داد، دیگرش نزد گفتند، «چرا تقصیر کردی؟» گفت، «تا این زمان او را به حق زدم، اکنون که او دشنام داد اگر بزنم به قهر زده باشم».
و برای این گفت رسول (ص)، حسبت نکند الا مردی که فقیه بود بدانچه فرماید و در آنچه نهی کند و حلیم بود در آنچه بفرماید و در آنچه نهی کند و رفیق بود در آنچه فرماید و در نچه نهی کند». و حسن بصری گوید، «هرچه بخواهی فرمود، باید که اول فرمانبردار تو باشی که بدان کار کنی»، و این از ادب است، اما شرط نیست که رسول (ص) را پرسیدند که امر معروف و نهی از منکر نکنیم تا اول همه به جای نیاوریم؟ گفت نه، اگر همه به جای نیاورده باشد حسبت بازمگیرید.
و از آداب محتسب آن است که صبور باشد و تن در رنج دردهد که خدای تعالی می گوید، «و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر ما اصابک» و هرکه به رنج صبر نتواند کرد، حسبت نتواند کرد.
و از آداب مهم یکی آن است که اندک علایق و کوتاه طمع بود که هر جا طمع آمد حقیقت باطل شد. یکی از مشایخ عادت داشتی که هر روز از قصابی غدد فراستدی برای گربه یک روز منکری دید از قصاب اول با خانه آمد و گربه را بیرون کرد. آنگها برقصاب حسبت کرد قصاب گفت، «مادام که عدد می خواهی احتساب نتوانی کرد»، گفت، «من اول گربه بیرون کردم آنگاه به حسبت آمدم».
و هرکه خواهد که مردمان او را دوست دارند و بر او ثنا گویند و از او خشنود باشند حسبت نتواند کرد. کعب اخبار به ابو مسلم خولانی گفت، «حال تو در میان قوم تو چگونه است؟» گفت، «نیکو»، گفت، «در توریه می گوید که هرکه حسبت کند حال او در میان قوم او زشت بود.» گفت، «توریه راست می گوید که حسبت کند هرکه همچنین بود و ابو مسلم دروغ می گوید.»
و بدان که اصل حسبت آن است که محتسب اندوهگین بود برای آن عاصی که براو آن معصیت می رود و به چشم شفقت نگرد و او را همچنان منع کند که کسی فرزند خود را و رفق نگاه دارد. یکی بر مامون حسبت کرد و سخن زشت گفت. گفت، «ای جوانمرد خدای بهتر از تو به بتر از من فرستاد و گفت سخن نرم گو.» و موسی و هارون را علیهما السلام به فرعون فرستاد و گفت، «فقولا له قولا لینا سخن نرم گویید تا باشد که قبول کند.» بلکه باید که به رسول اقتدا کند که برنایی به نزدیک وی آمد و گفت یا رسول الله! مرا دستوری ده تا زنا کنم.» یاران همه بانگ برآوردند و قصد او کردند. رسول (ص) گفت، «دست بدارید.»او را نزدیک خود نشاند چنان که زانو به زانو بازداد و گفت، «یا جوانمرد! تو روا داری که کسی با مادر تو این کار کند؟» گفت، «نه» گفت، «مردمان نیز روا ندارند.» و گفت نیز، «روا داری که با دختر تو کند؟» گفت، «نه» گفت، «مردمان نیز روا ندارند.» و گفت، «روا داری که کسی با خواهر تو کند؟» گفت، «نه» گفت، «روا داری که کسی با عمه تو و خاله تو چنین کند؟» و یک یک برشمرد، گفت، «نه» رسول گفت، «مردمان نیز روا ندارند.» پس رسول به دل او فرود آرد و گفت، «بار خدایا دل او پاک گردان و فرج او را نگاه دار و گناه او را بیامرز.» مرد بازگشت و هیچ چیز بر او دشمن تر از زنا نبود.
و فضیل بن عیاض را گفتند که سفیان بن عیینه خلعت سلطان می ستاند. گفت، « او را در بیت المال حق بیش از آن است ». پس او را در خلوت نصیحت کرد، سفیان گفت، « یا علی، اگر چه ما از جمله صالحان نه ایم، لیکن صالحان را دوست داریم. » وصله بن اشیم نشسته بود با شاگردان. یکی بگذشت و ازار در زمین می کشید چنان که عادت متکبران عرب باشد و آن منهی است. اصحاب او قصد کردند که با او درشتی کنند. گفت، «خاموش باشید که من این کفایت کنم». آواز داد که یا برادر، مرا با تو حاجتی است. گفت، «چیست؟» گفت، «آن که ازار برترگیری». گفت، «نعم و کرامه». پس شاگردان را گفت، «اگر به درشتی گفتمی، گفتی که نخواهم کرد و دشنام نیز دادی».
و مردی دست در زنی زده بود و کاردی کشیده بود و هیچ کس زهره آن نداشت که به نزدیک وی بشود و آن زن فریاد می کرد. پس بشر حافی بگذشت، چنان که کتف او به کتف آن مرد باز آمد. مرد بیفتاد و از هوش برفت و عرق از او رفتن گرفت و زن خلاص یافت او را گفتند، «تو را چه شد؟» گفت، «ندانم. مردی به من بگذشت و تن او به من باز آمد و آهسته گفت، خدای می بیند که کجایی و چه می کنی. از هیبت این سخن از پای در آمدم.» گفتند، «آن بشر حافی بود». گفت، «آه که از خجالت در روی او نتوانم نگریست». و در حال او را تب گرفت و بیش از یک هفته نزیست.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۷۸ - منکرات شاهراهها
آن است که ستون در شاهراه بنهند و دکان کنند چنان که راه تنگ شود و درخت کارند و قابول بیرون آرند، چنان که اگر کسی بر ستور بود در آنجا کوبد. و خروارهای بار بنهد و ستور ببندند و راه تنگ گردانند و این نشاید الا به قدر حاجت، چندانکه فرو گیرند و با خانه نقل کنند.
و بار بر ستور نهادن زیادت از آن که طاقت دارد نشاید و کشتن گوسپند قصابی را بر راه چنان که مردمان را خطر بود نشاید، بلکه باید که در دکانی جای آن بسازد و همچنین پوست خربزه بر راه افکندن یا آب زدن چنان که در وی خطر باشد که پای مردم بلغزد و همچنین هر که برف بر راه افکند یا آبی که از با او آید راه را بگیرد، بر وی واجب بود که راه پاک کند. اما آنچه عام بود برهمه بود و والی را رسد که مردمان را بر آن دارد و حمل کنند و هر که سگی دارد بر در سرای که مردم را از آن بیم باشد، نشاید، و اگر جز آن رنج نباشد که راه پلید کند، از آن منع نتوان کرد، چه احتراز ممکن بود. و اگر به راه بخسبد چنان که راه تنگ کند، این نشاید بلکه خداوند او، اگر بر راه بنشیند و بخسبد هم نشاید.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۶ - به یکی از فضلای دامغان نوشته
پس از ستایش بار خدای و درود پاک پیمبر و مردانه داماد و فرزانه فرزندان، آقای میر محمد علی پیشوای دامغان را رنج افزای خجسته روانم و رازگشای پیدا و نهان.سالی دو سه پیش از این رهی را رنجی رست و شکنجی خاست که مرگ بر زیست پیشی جست و هست با نیست خویشی. فرزندی اسمعیل را که بهتر دودمان و مهترزادگان بود جانشین ساختم و از هر در نگارش های شیوا و سفارش های زیبا اخت و انباز بارنامه آسمانی و کارنامه زندگانی بدو پرداخت. ندانم چگونه و چون شد دیو درونش راه زد یا بخت نگون چاه کند. همی دانم از اندیشه من و پیشه خویش پای و پوی دربست و رای و روی بر تافت، خواست و خوی در چید، های و هوی بر کرد که این کار و کام از من ساخته نیست و گرد این درد با آستین کیش و گوش من پرداخته نه. پاک یزدان گواه است که از نهفته های جان و دلش آگاهم و با نگفته های آب و گلش همراه. ولی چون کیش راه نمایان و پیشه پیشوایان ما پرده گریست نه پرده دری خاموشی و فراموشی خوشتر.
باری گروهی انبوه زن و فرزند و بسته و پیوند و سامان زندگی و دربای بندگی را بی کس و کار و یاور ویار ماندن شیوه بی دردی و دیوانگی بود نه آئین جوانمردی و فرزانگی، ناگزر فرزندی احمد را که خداترس و آئین پرست است و در داد و خواست و کاشت و درود و خاست و نشست و هرگونه راه و روش پاک دیده و پاکیزه دست، از در دید و دانش و بود و بینش پایه جانشینی و فرمان روائی دادم و سررشته کار و بار و ساز و سامان و زن و فرزند هر چه هست و بود با سر پنجه دید و دانست و تاب و توانست او باز نهادم. هر یک از بستگان را هر چه بایست داد پوست کنده و پارسی نام برده ام و با خامه و بادامه خویش نامه سپرده به کار و کام خود اندر نیز با نام و نشان هر چه باید و شاید نگاشته ام، و این زاده آزاده را که پاک یزدان پشت و پناه باد در آستین گذاشته. در مرگ و زیست و هست و نیست و دارائی و بینوائی و سایه پرستی و پارسائی من آنچه اندیشد و گوید و سزا بیند و جوید خواست و فرمان و آز و ارمان او راست مرا در دو کیهان انجمنی نیست و جز خرسندی و خشنودی با وی سخنی نه.
این بنده تبه کار پراکنده روزگار را از دیرباز چهارده پانزده نگین است و چهل سال افزون همی رفت تا همه آنها به کوی من اندرگاه فرامشت آن و گاه در انگشت این خود روشن و پیداست که چونان نشان ها را کدام گوهر و سنگ است و تا کجا دارای آب و رنگ. آری پیش از این ها زنان و فرزندان را برخی بخشش ها کرده ام و از ساز و سامان خود به دل و زبان بیرون و از ایشان شمرده. احمدیکان یکان را به نام و نشان در پارچه پرندی نگاشته است و من نیز به خامه خویش و این بادامه که در پایان نامه همی بینی گواهی گذاشته. به درستی همه آنها راست است و بیرون از کم و کاست اگر بدین نگین ها آذین یافته باشد در پذیرند و خرده نگیرند. از آن گذشته هر چه هست و هر یک از بستگان من پدید آرند بادبرک کودکان کوی و برزن شمارند، نه کارنامه روز و روزگار من، همه ژاژ و شاخچه و لاغ و دروغ است و اگر خود در روشنائی و فرجام جمشیدستی و آئینه خورشید، چون کرمک شب تاب چراغی بی فروغ.
آن هنگام که من بنده در ری و دیگر جای همی زیست و احمد و برادرها نارسیده بودند، فرزندی اسمعیل از من پیشکاری و کارگزاری داشت، آنچه در جندق و بیابانک آب و زمین و خانه و باغ و دیگر چیزها خریداری کرد، سیم و زر من میدادم و او نوشته ها را بیشتر به نام خویش همی گرفت. اگر چه مردم آن سامان مرد و زن دوست و دشمن همگان آگاهند و گواه، بیرون از مرز و بوم نیز گروهی انبوه این داستان را نشیده اند و در آئینه گفت و گزار پیشکار نامیده دیدار این راز را بی پرده دیده ولی چون پوشیده و پیدای خود را بر سر کار شما بی کاست و فزود راز سروده ام و باز نموده، این یک رویداد را نیز چهره گشائی زیباتر دیدم، تا بدانند اسمعیل و دیگر زادگان مرا جز آنچه خود با نام و نشان بخشوده ام، هیچیک دارای چیزی و خداوند پشیزی نیند. برخی بخشش ها و دیگر نگارش فرزندی احمد را در آستین است هر هنگام شما را چشم سپار و گوش گزار آرد، از خامه مشک آگین و بادامه مهر آذین خویش پیرایه فزایش و سرمایه آرایش بخشند. این مایه راز گشائی و فزون سرائی بدان خاست که کار و کردار مرا آگاه کردند و گواه باشند و احمد را به مهربانی راه بخشند و از کینه و کاوش خویش و بیگانه پناه زیند. اگر خدای نخواسته یاران خانواده نر یا ماده رنگین یا ساده به داوری خیزند او را یاوری فرمایند و چنانچه دانسته و توانسته یاوری در پای رود در آن پهنه دیر انجام با سرکار شما داوری خواهم کرد. سنه ۱۲۶۵، بنده خاکسار یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۴
این پانزده جلد کتاب و بیاض که در فوق مفصل و اغلب به تمامه و برخی نیمه یا بیش یا کم به خط احمد صفائی مکتوب افتاده از مال و ملک من بکلی خارج، حق و مال خود اوست. من و سایر اخوان و همشیره های او را در آن بهره و نصیبی نیست. هر یک از ورثه و غیره در آن تصرف نمایند یا بر تداخل آن وسیلت عرفی یا حیلت شرعی جویند به لعنت خدا گرفتار شوند موافق آداب شرع نیز همه را به او هبه شرعیه کردم. الان که دوشنبه ماه ذی القعده الحرام است بر ملکیت او قرار گرفت. این چند کلمه از باب عقد لسان و قطع ورثه مکتوب آمد. خدا عزوجل بر او مبارک و پاینده بدارد. حرره اقل خاکسار ابوالحسن یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۹ - وصیت نامه کوتاهی از یغما
فرزند سعادتمند میرزا احمد صفائی، وصی شرعی و امین حیات و ممات من: یکی از وصایای من بتو این است که بیگم و مریم دو دختر من آنچه از دسترنج خویش اندوخته و آنچه تو از مال من برای هر دو اسباب و جهاز و رخوت و غیره فراهم کرده ای یعنی از مال من، برای هر یک تا مبلغ پانزده تومان رایج خزانه که سی تومان باشد از جانب من ماذونی و مختار. حاصل کارگری خودشان و این سی تومان مال خود ایشان است، هیچیک از اولاد و وراث را در آن حقی نیست. تو یا هر یک تخلف نمایند مردود و ملعون خواهند بود، و درحضور ارواح انبیا و اولیاء روی در روی خواهم کرد.
و در حاشیه نامه:
مبلغ پانزده تومان عوض جهاز که به این دو خواهر دادم در سهمی که برای خواهر بزرگت مشخص کرده، خود شاهدم که پانزده تومان را افزودی تا هر سه مساوی باشند و او نیز مغبون نباشد. حرره یغما بتاریخ مسطور متن سنه ۱۲۶۰.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۲
این املاک مفصله ظهر که بخط فرزند سعادتمند میرزا احمد صفائی وصی و امین بلاشریک من است، به اسم و رسم خود بقسمت در آوردم و موافق وقف نامچه علیحده که شرح، خط حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام و تفصیل خط میرزا احمد صفائی است، به طوع و رغبت بهمان شرایط که مکتوبست من وقف کرده ام. تولیت هم بامیرزا احمد صفائی وصی و امین من است هیچیک از ورثه را اعم از ذکور و اناث در تولیت و غیره حقی نیست. هر یک تخلف و تغلب کنند از رحمت خدا انشاء الله دور خواهند بود. امیدوارم این نیاز ناقابل که هم از فواضل رحمت بار خداست قبول و پذیرای آن درگاه باشد.
گربه تشریف قبولم بنوازی ملکم
ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۳
قبله گاهان آخوند ملا کاظم و ملا موسی و میرزا ابراهیم و ملاحسین را معروض میدارم: که وقفنامچه که به خط و خاتم و سجل حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار اما زید فضله در دست فرزندی احمد است، و تفصیل املاک به خط خود احمد، من بنده وقف کرده ام. تولیت را بهمان شرایط که مکتوب و مسجل است من به احمد داده ام هم بمیل و رضای من شده است، زحمت کشیده به مهر مهر آثار خود مزین و به خط شریف مسجل فرمائید که ممضی و مقبول است. هفدهم ذی قعده سنه ۱۲۶۵. حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۴
صاحب اختیاران معظم امیر حسنخان و اسمعیل خان و محمد علیخان و میرزا احمد خان را عرضه میدارم که: وقفنامچه که شرحش به خط و سجل حاجی زین العابدین محرر سرکار امام زید فضله العالیست و تفصیل به خط فرزندی میرزا احمد و تولیت نیز با اوست بهمان شرایط که مرقوم است در سجل به اجازه و رضای من است، سر موئی خلاف ندارد زحمت کشیده هر چهار به مهر مهر آثار خود مزین فرمائید و شاهد باشید، و هیچیک از اولاد مرا جز میرزا احمد متولی ندانید، و همین نوشته را سرکار قبله گاهی محمد علیخان ضبط فرمائید، یکوقتی بکار خواهد خورد. خانه سمنان را با اسبابیکه احمد تفصیل داده باو بخشیده ام. آن نوشته را با آنچه در فقره بخشش سایر اولاد و غیره نوشته ام مزین فرمائید و شاهد باشید. ۱۷ شهر ذیقعده سنه ۱۲۶۵ حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۵۰ - به اسمعیل هنر نوشته
زاده آزاد اسمعیل هنر را چنبر گردون حلقه انگشتری باد، فرودینه فرگاه عزت، برتر پایگاه دستوانه کیوان و مشتری، طویله فضه... و تنگ می دانست، به استر و اسب و گاو و الاغ و بز و میش و دواب دوندگان بیگانه، و خویش بر نخواهد تافت. خانه حسیب را... برات پشت باره، تا حدی که در تعلیقات شرعیه محدوده است، مالکانه تصرف کن، و با هر پای و پر و پهلو و بالا و آئین و اندام که جان و دل جوید، و از آب و گل خواهند، بنوره در چین، و بنیاد برافراز. اگر بهاربند آسا بنائی خیزد، و فراخای پهنه از گودال شارع تا محاذات خاکدان خانه کوچک باغچه سرائی شود، از دیگر معماری ها زیباتر است.
چار شاخه گندنای خورشیده از باغگاه دشت و دمن، و سبزه زار دیوار به دیوار چیدن با دسته ها و بسته ها لاله و گل و سوری و سنبل مینو برابری یا رد کرد، بلکه برتری تواند جست. مالک بالاستحقاق توئی هر چه اندیشی بهر اندام و فر، فرمان تراست. علی العجاله تصرف است و چاره در بایست کردن. آینده که هستی فزاینده باد و بخت پاینده، هر چه خواهی توان کرد. هجدهم ربیع الثانی سنه ۱۲۷۵ حرره ابوالحسن یغما. فرزند سعادتمند احمد صفائی این نوشته را بدان دو نگین نستعلیق و طغرائی خاکسار، موشح ساز، خود نیز به خامه و خاتم خویش مزین کن. حرره یغما.
مهدی اخوان ثالث : زمستان
به مهتابی که به گورستان می تابید
۱
حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار
باید بر این ویرانه محزون بتابی
وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش
"بر جای رطل و جام می" سجادهٔ زرق
"گوران نهادستند پی" در مهد شیران
"بر جای چنگ و نای و نی" هو یا اباالفضل
با نالهٔ جان‌سوز مسکینان، فقیران
بدبخت‌ها، بیچاره‌ها، بی خانمان‌ها
۲
لبخند محزون "زنی" ده ساله بود این
کز گوشهٔ چادر سیاه دیدم ای ماه
آری "زنی ده ساله" بشنو تا بگویم
این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه
وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
از یک ده گیلان به سودای زیارت
آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
و اینک شده سرمایهٔ کسب و تجارت
نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین
بینی گدایی، هر به گامی، رقت انگیز
یاد هر به دستی، عاجزی از عمر بیزار
یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
هر یک به روی بارهای شهر سربار
چون لکه‌های ننگ و ناهمرنگ وصله
۳
اینجا چرا می‌تابی؟ ای مهتاب، برگرد
این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست
می‌خندی اما گریه دارد حال این شهر
ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
با بانگ محزون و کهنسال نقاره
دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
از زندگی اینجا فروغی نیست، الک
در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
واندر سرود بامدادیشان فشرده ست
زینجا سرود زندگی بیرون تراود
همراه گردد با بسی نجوای لب‌ها
با لرزش دل‌های ناراضی هماهنگ
آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
وین است تنها پرتو امید فردا
۴
ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است
مه نیست آن مشعل که‌مان روشن کند راه
من تشنهٔ صبحم که دنیایی شود غرق
در روشنی‌های زلال مشربش، آه
زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
زرتشت : وندیدا
پیشگفتار
وندیدا یکی از بخش های پسین اوستای نو است که برخی از پژو هشگران ، آن را بکلّی جدا و متمایز از دیگر بخشها و نماینده ی آیینها و داد گزاریهای مغان بتختری یا مادی می دانند .
از این بخش - بجز فرگرد دوم آن ( داستان جم) - تا کنون ترجه فارسی رسایی که هم از حیث زبان و هم از نظر یادداشتها و توضیحها و درک و دریافت دشواریهای فراوان متن ، امروزی و علمی باشد و بتواند پرسشها خواننده ی پژو هنده ی کنونی را پاسخ گوید ، انتشار نیافته است .( برای اشنایی با چگونگی این امر مقاله دکتر بهرام فره وشی در ماهنامه راهنمای کتاب ، سال 6 شماره ی 8 آبان 1342.
در گزارش اوستای پورداود نیز جای وندیدا خالی ماند . استاد گزارش این بخش را در سالهای اوج کار و کوشش پژوهشی خود به انجام رساده است ، اما ویرایش و تدوین نهایی آن را موکول به پایان یافتن کار انتشار دیگر بخشهای گزارش خود کرده بود . وی در پاسخ این پرسش نگارنده که چرا اقدام به انتشار آن نمی کند ، چنین استدلال می کرد که این گزارش ، چند ده سال پیش صورت پذیرفته و نیازمند بررسی و مقاله دوباره با متن و منابع مربوط بدان و ویرایشی سرتاسری است که در سالهای پیری و ناتوانی ، دیگر از وی بر نمی آید و انتشار آن به همان صورتی که هست نیز روا نمی داند و امید وار است که روزی یکی از همکاران و دوستان جوان وی این کار را به نحو شاسته ای به سرانجام برساند .( گفتنی است که در طی گزارش اوستای پور داود ، بارها به نوشته های وندیدا استناد شده و پاره هایی از آن گزارش گم شده ، آمده است .)
دست نویس سالخورده ی گزارش وندیدا تا واپسین روزهای زندگی استاد، روی میز کار او بود ؛ اما متأسفانه پس از در گذشت وی ، دقّت کافی، در حفظ میراث پژوهی او بعمل نیامده وآن دست نویس نیز در میان کاغذها و یادداشتها ی دیگر وی پراکنده شد و در نقل و انتقالهای خانوادگی از میان رفت و بدین سان ، کار انتشارگزارش فارسی وندیدا پور داود بکلّی منتفی شد .
نگارنده ی این گفتار که در دو دهه ی اخیر ف دست اندر کار گزارش سرتاسری همه ی نوشتارهای اوستایی بوده ، بر این باور است که در یک پژو هش اوستا شناختی جامع این بخش از نامه ی کهن را به هر کدام از شاخه های دین زرتشتی که منسوب شمرده شود و نسبت سازگاری یا ناسازگاری مضمون و محتوای آن با دیگر بخشها اوستا ، به هر اندازه که باشد - نمی توان و نباید نادیده انگاشت . از این رو ترجمه ی این بخش را نیز در کنار دیگر بخشها برعهده گرفت و اینک گزارش کامل همه فرگردها ی بیست و دو گانه ی آن را در این مجموعه عرضه می دارد تا خواننده و پژوهنده میراث فرهنگی و فکری ایرانیان با ستان ، فرصت مطالعه و برسی همه ی بخش ها را در کنار هم داشته باشد .

نام این بخش از نامه ی کهن دینی ایرانیان ، یعنی وندیدا ، صورت تحریف شده و غلط مشهوری است از شکل اصلی اوستایی آن وی ديو دات . این نام ترکیبی ، سه جزء دارد جزء نخست آن وی پیشوندی است که برسر بسیاری از نامها یا ریشه ی فعلهای اوستایی آمده و معنی دوری و جدایی بدانها می دهد و در فارسی به صورت « گُ» در بسیاری از واژه ها ، از جمله در گریختن و گسستن باقی مانده است . جزء دوم آن ديو همان است که در فارسی به صورت دیو به تنهایی و در ترکیبهایی چند ، دیده می شود . جزء سوم آن دات به معنی سامان و نظم و قانون است که در فارسی داد و ترکیبهای آن را از همین ریشه داریم . وی دیو دات بر روی هم به معنی داد دور دارنده دیو یا به تعبیر گسترده تر، داد دیو ستیز است .
بنا برنوشته های دنی زرتشتیان ، این بخش از اوستای نو ، نوزدهمین نسک ( دفتر) از نسک های بیست و یک گانه ی اوستای روزگار ساسانیان بوده و به شش نسک گم شده ی دیگر ، نسک های داتیک را تشکیل می داده که موضوع آن ها دانش و داد و کار جهانی بود و گذشته از گاهان - تنها نسکی از اوستا که به همان صورت کهن برجا مانده است .
« کریستن سن » تاریخ نگارش و تدوین وندیدا را دوره ی اشکانیان می داند هر چند همهی اوستا شناسان با این نظر همداستان نیستند ؛ اما بیشتر پژو هشگران با توجه به سبک و شیوه نگارش این بخش که در سنجش با یشتها برخی نادرستیها ی دستوری دارد و در پاره ای از موردها تقلیدی است از بخش های کهن تر اوستا و با در نظر گرفتن چگونگی محتوای ان ، تاریخ نگارش و تدوین ، آن را بسیار جدید تر از روزگار انشاء دیگر بخش های اوستا دانسته وآن را منسوب به شاخه ی با ختری دین مزدا پرسی و چکیده ی باورها و برداشتها ی مغان مادی شمرده اند . در هر حال هیچ یک از اوستا شناسان ، در پیوند وندیدا با مجموعه پیکره ی اوستا تردیدی روا نداشته است .
برخی از پژوهندگان ، وندیدا را برآیند نفوذ گسترده مغان مادی در دربار خشایارشاو هماهنگی آن دربار با روحانیت زرتشتی می دانند .

دو فرگرد نخستین و چار فرگرد واپسین وندیدا، سبک نگارش و حتوایی متفاوت با دیگر فرگرد ها دارد و احتمالا بازمانده ای است از اساطیر کهن آریایی که می دانیم به چه علّت با فرگرد های سوم تا هیجدهم همراه و در یک جموعه آمده ست . در فرگرد نخست ، سخن از شانزده سرزمینی می رود که اهوره مزدا آنها را آفرید و آسیبهایی که اهریمن با پتیاره آفرینی های خود ، بر هریک از این سرزمیها وارد آورد . می توان این فرگرد را کهن ترین نوشته ایرانی دانست که گزارشی جغرافیای از جهان کهن ـ هر چند به شکل اساطیری ـ به دست می دهد .
فرگرد دوم ( داستان جم ) منظومه ای است تمام عیار از یکی از دیرینه ترین اسطوره های آریایی که نه تنها ریشه های بسیار کهن آن در اساطیر باستانی هند و ایرانی و در سرودهای وداها و حماسه ی مهابهاراتا می یابیم ، بلکه بازتابها و تأثیرگذاریهای بعدی آن را در اسطوره ها و افسانه ها ی اقوام سامی و اقوام کهن ساکن سرزمینهای میان رودان نیز می بینیم .
فرگرد نوزدهم ، گزارش و بیان اسطوره ای است کهن که در آن ، زرتشت و اهریمن در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند و هر چند به نظر نمی رسد که در روزگار زرتشت یا دوره ها نزدیک بدو به نگارش در آمده باشد ، نشانه های آشکاری از ادبیّات گاهانی و سرودهای اساطیریـ حماسی یشتها و حتی برتر از آن ، ساطیر هند و ایرانی در آن به چشم می خورد .
دار مستتر مضمون این فرگرد با رویارویی ادیپوس و ابوالهول می سنجد . فرگرد بیستم چهره ی اساطیری ثریت نخستین پزشک جهان و چگونگی برخورد ایرانیان با دانش پزشکی و درمان بیماریها ی گوناگون را به ما می شناساند . در فرگرد بیستو یکم ، سخن از گاو پاک یا گاو نخستین در میان است که نمونه نوعی ستوران به شمار می آید وباز هم دورنمایی اساطیری از کو ششهای ایرانیان برای دست یابی بر محیط زیستی پاک وبی الایش و بدور از گزندها و ناخوشیها را در بابر چشم مامی گذارد و سرانجام فرگرد بیست و دوم ـ هر چند نا تمام می نماید ـ به گونه ای دنباله دو فرگرد پیش از ان است و محتوای آن را سخن از نوعی دیگر از درمان و تلاش برای دور راندن بیماری و مرگتشکیل می دهد که می توان آن را نثره ی درمانی ( و به تعبیر امروزی گفتار درمانی یا روان درمانی ) نامید .
در فرگردهای سوم تا هیجدهم با مجموعه ی مدوّ ن و منظم ومشروحی از قانون نگاریها و داد گزاریها ی ایرانیان کهن در مورد حقوق فردی و اجتماعی انسان و مناسبات گوناگون میان افراد و حتی رعایت حقوقی ویژه برای جانوران اهلی و نیز اداب و آیین های پلایش تن و روان و دوری از آلودگی و گند و لاشه مردار( نسو) و تعیین دستمزد پزشکان و پاک کنند گان و مسائل دیگری از این دست بر می خوریم که هر فصل آن ، سزاوار پژوهشی ژرف است و در زمینه مباحث جامعه شناختی ایران سندی به شمار می اید .
بیشترین بخش مباحث حقوقی و فقهی وندیدا ( یعنی اصول جزا و فرمانهای تطهیر ) را در گتابهای پهلوی مانند دینکرد ،بند هشن ، گزیده های زاد اسپرم ، ارداویراف نامه ، شایست ـ نشایست و کتابهای روایات نیز به همان صورت یا با اندک دگرگونی می بینیم و از این لحاظ ، مطالعه ی کامل این بخش از اوستا در ضمن فرصت مناسبی است برای سنجش محتوای آن با ادبیات دینی پارسی میانه .
دقت فرهنگی و نگرش جامعه شناختی در محتوای وندیدا نشان می دهد که این بخش از نامه ی دینی کهن یرانیان ـ به رغم ظاهر خشک و قهر امیز پاره هایی از ان و ناخوشایند نمودن بری از آداب و رسوم بیان شده در آن ـ گنج شایگانی است از ریشه دارترین و بنیادی ترین بن مایه های اساطیر و فرهنگ ایرانیان . در پژوهش های امروزی می توان از بن مایه ها بهره گرفت و محتوای آن ها در عرصه ادبیات ، اسطوره شناسی ، حقوقق ف جامعه شناسی ، مردم شناسی و یزدان شناخت سنجشی ، با دستاوردهای دیگر قوم ها و دینهای پیشین و پسین سنجیده و موقعیّت فکری و فرهنگی ایرانیان را در پهنه ی گسترده تری باز شناخت .
برّرسی و شناخت داد گذاریها و فرمانهای وندیدا بخشی از مطله ی سراسری اوستا است . نمی توان گاهان شور انگیز زرتشت را خواند وبا آن همه نیایش و نماز و اسطوره و ایین و حماسه در یسنه و یشت ها و ویسپرد و خرده اوستا اشنا شد ؛ اما از مطالعه جدّی و اصولی وندیدا چشم پوشید و پژوهش در کار کرد اندیشه و فرهنگ ایرانیان دوران باستان را کامل دانست . اینها همه جنبه ها ونمودهای گوناگون یک پدیدارند .
پژو هندگان پارسی ( رستم ج . ج . مدی ) در گفتاری به نام ( تحول قانون ایرانی ) به معرفی و تحلیل وندیدا پرداخته و نوشته است :
وندیدا که از گذشته باستانی بسیار دور به طورکامل به دست ما رسیده ف تنها کتاب دینی مزداپرستان است که محتوای عده آن را قانون جزایی ایران باستان تشکیل می دهد . وجود چنین قانونی در ایران کهن ، نشان می دهد که ایرانیان ان روزگار ان ف چندان از معیار وملاک تمدّ نجدید دور نبوده اند . . .
گوهر دین زرتشتی این است که جهان برای برخورداری همگان آفریده شده است ، نه برای سود جویی این یا آن شخص بخصوص . . .
پژوهش در فرمانهای وندیدا ، نشان می دهد که ایرانیان تا چه اندازه به ازادی و حقوق فردی انسان احترام می گذاشته اند . در این فرمان ها می بینیم که وارد آوردن کم ترین گزندی به تن آدمی ، به شدّت نا روا شمرده شده است . . .
هرگاه جریان تاریخ را سه هزارسال به عقب برگرداندیم ، در ترکیب قانون و سازمنها ونهادهای ایران باستان ، بسیاری چیزهای شگفتی اور و ستایش انگیز می یابیم .
مهرداد بهار نیز در باره اهمیت وندیدا گفته است :
. . . این اثر، علاوه بر داشتن مطالبی جغرافیای و تاریخی ( هر چند افسانه ای ) دارای مطالب بسیار حقوقی وایینی هست که آن را از نظر جامعه شاسی و تاریخی و ارتباط فرهنگی و اجتماعی مردم نجد ایران با بین النهرین و غرب آسیا شایان اهمیت بسیار می سازد .
. . . مطالب یاد شده در فصل های اول ودوم این کتاب که دارای اصلی اوستایی است ف باید محتملا بسیار کهن و مربوط به اعصار پیش از تاریخ گسترش و سپس سکونت اقوام هند و ایرانی در اسیای میانه دره ی سند و نجد ایران باشد .( و. ب . هنینگ ) نظریه ای دیگری دربره وندیدا دارد وان را نمونه بارز وضع مغان در دوران ناتوانی و ر زیر سلطه یونانیان می شمارد .
روی هم رفته می توان گفت وندیدا در کنار دیگر بخش ها ی کهن مجموعه کهن سال اوستا ف گویاترین نمایشگاه فرهنگ باستانی ماست که هر کس در هر عصر و به دلیلی چیزی در ان به یادگار گذاشته است و ما امروز همه ی آن رابا وجود ناهمگونیهایی که در میان پاره ها و بخش های ان به چشم می خورد در برابر دیدگان خود داریم .برماست که این مرده ریگ قرون و اعصار و این کهن سال ترین یادمان نیاکانمان را با حوصله و دقّت وبردباری و آزاد منشی و بدور از هرگونه پیش داری و یکسونگری مطالعه کنیم و در آن به پژوهش بپردازیم و هر گز از یاد نبریم کهبه گفته پورداود :
داستانها و فرهنگهای کهن ما هرچه هست ، زاییده زندگی قوم ما و پرورده سرزمین ما ونمودار سرشت نیاکان ما و راست ترین گاه ید و خوب پدران ماست . اگربد بودند یا خوب اگر تندگدل و تنگدست بودند یا رادمرد و گشاده دست ، اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو و بز دل اگر بزرگ منش وآزاده بودند یا گدا منش و درویش ، همه ی این زشت و زیباها از همین داستانها هویداست و بهتر و روشن تر و بی طرف تر تز تاریخ واقعی ایران و مردم این کشور است .»


وظیفه خود می دانم که در این فرصت ف از یکایک دوستان و سروران دانش پژوه و فرهنگ دوستی که در کار گزارش وندیدا مشوّق من بوده اند و مرا دلگرمی بخشیده ان و در مواردی راهنمایی کرده اند و برخی از ماخذ نایاب را بزرگوارانه در اختیار من گذاشتند و بویژه از آقایان دکتر بهرام فره وشی و دکتر احمد تفضّلی که هر دو از رهروان دیرین این راهند و بر اهمیّت و ضرورت این ار در زمینه ایران شناسی تأکید ورزیده اند ، سپاسگزاری کنم .
ج . دوستخواه
اصفهان ـ مهرورز مهر ماه ( مهرگان) 1364

زرتشت : وندیدا
فرگرد چهارم
بخش یکم
کسی که از باز گرداندن سپرده ای به دارنده اش ، خود داری کند ، کردارش بدان ماند که آن سپرده را از آن دارنده اش دزدیده باشد . تا هنگامی که آن سپرده را در خانه ی خویش نگاه دارد ، هر روز و هر شب که بدان دست زند و آن را از آن خویش بشمارد ، بدان ماند که دیگر بار آن را دزدیده باشد .

بخش دوم
( الف)
2
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا ! ای اشون !
شمار پیمانهای تو چند است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
شمار پیمانهای من شش است :
نخست گفتار ـ پیمان
دوم دست ـ پیمان
سوم گوسفند ـ پیمان
چهارم گاو ـ پیمان
پنجم مردم ـ پیمان
ششم کشتزار ـ پیمان ؛ کشتزاری در زمینی خوب ، کشتزاری آباد و بار آور.

بخش دوم
(ب)
3
کسی که گفتار ـ پیمان را تنها گفتاری بینگارد ، باید آن را به دست ـ پیمان دگرگون کند و بهای دست ـ پیمان را بدهد .

4
دست ـ پیمان باید به گوسفند ـ پیمان دگرگون شود و بهای گوشفند ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گوسفند ـ پیمان باید به گاو ـ پیمان دگرگون شود و بهای گاو ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گاو ـ پیمان باید به مردم ـ پیمان تبدیل شود و بهای مردم ـ پیمان را به جای آن بدهد .
مردم ـ پیمان باید به کشتزار ـ پیمان دگرگون شود و بهای کشتزار ـ پیمان را به جای آن بدهد .

بخش دوم
( پ)
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکارتاوانی سیصد برابر بهای آن پیمان کند .

6
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی ششصد برابر بهای آن پیمان کند .

7
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هفتصد برابر بهای آن پیمان کند .

8
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هشتصد برابر بهای آن پیمان کند .

9
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی نهصد برابر بهای آن پیمان کند .

10
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هزار برابر بهای آن پیمان کند

بخش دوم
( ت)
11
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سیصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سیصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
نهصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نهصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

16
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .

بخش سوم
( الف)
17
کسی که به آهنگ زدن دیگری برخیزد ، گناهش آگرپت است .
کسی که بر سر دیگری فرود آید تا او را بزند ، گناهش او ایریشت است .
کسی که بد خواهانه آغاز به زدن دیگری کند ، گناهش اردوش است .
هر گاه پنج بار دیگر به این کار دست زند ، پشوتنو شود .

18
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گاه اگرپت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پنج تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنج تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار ده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ده تازیانه با سرو شو ـ چرن
سومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .

19
چهارمین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار پنجاه نازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین با رشصت تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن .
هفتمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .


20
کسی که هشتمین بار به گناه آگرپت آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پاد افره ی گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

21
کسی که به گناه آگرپت آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه یا اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

22
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
کسی که به گناه او ایریشت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
ده تازیانه با اسپهه اشترا ، ده ازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .

23
سومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

26
ای دادار جهان استومند کسی که به گناه ( اردوش ) آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .

27
دومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

28
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که ششمین بار به گناه (اردوش )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

29
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گناه (اردوش )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را بزند و آسیب سختی بدو برساند ، پاد افره گناهش چیست ؟

31
اهوره مزدا پاسخ داد :
سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

32
کسی که پنجمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

33
کسی که بدین گناه آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

34
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی را بریزد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
پنجاه تازیانه با اسپهه اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

35
کسی که چهارمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی روان شود ، و از دادن تاوان آن سرباز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

37
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوان وی بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن

38
کسی که سومین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

39
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوانی از وی بشکند ، و از دادن تاوان آن سرباز زند پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

40
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن

41
کسی که دیگر بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود و از دادن تاوان این گناه سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

43
. . . و اینان لز آن پس در زندگی شان اشون و پیرو منثره ی ور جاوند و دین اهورایی اند . ( یعنی این گناهکاران ، پس از آنکه تاوان گناه خویش را دادند و پاد افره ی آن را پذیرفتند ، مانند دیگر مزداپرستان می توانند در آیین های دینی شرکت کنند .)

بخش دوم
(ث)
44
هرگاه دوتن خواه همدین ، خواه برادر ، خواه دوست ـ با یکدیگر پیمانی بندند تا یکی کالایی ( پیمان برسر کالا) را از دیگری بگیرد یا زنی ( زن نیز مانند گله گاو یا کشتزار موضوع پیمان واقع می شود وپیمان درباره وی در شمار پنجمین گونه پیمانهاست و ارزش آن پیمان بیش از از پیمان برسر گله گاو و کمتر از پیمان برسر کشتزار است .) از خاندان او را به همسری برگزیند یا دانشی را از وی بیاموزد ( پیمان میان شاگرد و آموزگار نیز دز همان رده پنجم جای می گیرد ) آن کس که کالایی را خواستار است باید آن را بدو بدهد ؛ آن کس که زنی را به همسرس برزیده است باید همسرش را بدو بسپارند تا با او زناشویی کند و آن کس که خواستار دانش دینی است باید منثره ورجاوند را بدو بیاموزند . . .

45
. . . او باید بتواند در نخستین و واپسین بخش روز ، در نخستین و واپسین بخش شب ، آموزش یابد تا اندیشه اش سرشار از دانش شود و در اشونی به چنان پایگاهی برسد که بتواند در انجمنی بنشیند و سپاس و نیایش پیشکش ایزدان کند ، که بتواند دانش خویش را پیوسته بیفزاید .
. . . او باید در بخش میانی روز و بخش میانی شب بیاساید و از آن پس آموزش خویش را چندان پی گیرد که بتواند همه ی گفتارهای هیر بدان پیشین را بیاموزد و بر زبان راند .

بخش سوم
(ب)
46
ای سپیتمان زرتشت !
بشود که در برابر آب و آتش فروزان ( آب و آتش فروزان که در بربر آن ، آیین سوگند خوردن بر گزار شود ) کسی گستاخی نورزد و گرفتن ورزاو یا پوشاکی را که همسایه ای بدو سپرده است ، دروغ نخواند .

47
ای سپیتمان زرتشت !
مردی که همسری دارد ، برتر از کسی است که همسری ندارد و پسرانی پدید نمی آورد .
کسی که خانه ای دارد برتر از کسی است که خانه ای ندارد .
کسی که دارایی دارد ، بسی برتر از کسی است که هیچ ندارد .

48
. . . و از میان دو کس ، آن یک که خود را با گوشت سیر کند ، بیش از آن یک که چنین نکند ، از منش نیک سرشار شود .( کسانی هستند که روزی را با خوردن چیزی می گذرانند و از لی زدن به گوشت خودداری ی کنند ما نیز پرهیز می کنیم ؛ اما از هر گناهی در اندیشه و گفتار و کردار . دینهای دیگر مردمان از خوراک روزه می گیرند اما در دین ما از گناه (صد در، 83) .
گرسنه ، مرده ای بیش نیست . سیر به ارزش یک اسپرن ، به ارزش یک گوسفند ، به ارزش یک ورزاو ، به ارزش یک آدمی بر گرسنه برتری دارد .

49
( الف)
. . . سیر می تواند در برابر تاخت و تازهای « استو ویذتو » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابر « ایشوش هواثخت » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند نازک ترین جامه در برابر دیو زمستان به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابرفرمانروای خود کامه و تبهکار به ستیزه در ایستد و او را به سر فرو کوبد . هموست که می تواند در برابر آشموغ ناپارسا که چیزی نمی خورد ، به ستیزه در ایستد . . . ( از بند 47 تا اینجا میان بندهای 46 و 49 و بند 49 در واقع دنباله بند 46 است )

49
( ب)
. . . در همان نخستین باری که بدین گناه آلوده شود ( همان گناه سو گند خوردن در برابر آب و آتش فروزان را می گوید که در بند 46 از آن یاد شد .) بی آنکه چشم به راه دومین بار باشند .

50
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از بریدن اندامهای تن آدمی با کاردهای مفرغین نیز هراس انگیز تر است .

51
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از میخ کوب کردن اندامهای تن آدمی با میخ های مفرغین نیز هراس انگیز تر است .

52
پاد افره چنین گناهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است . این پاد افره از سرنگون افکندن کسی از بلندای یک صد بالای آدمی به درون پرتگاهی نیز هراس انگیز تر است .

53
پاد افره چنین گاهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است . این پاد افره از بردار کشیدن تن آدمی هراس انگیز تر است .

54
در دوزخ پاد افره چنین گناهی ـ گناه کسی که آگاهانه در برابر گوگرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج ، رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ـ سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است .

55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آگاهانه در برابر گو گرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ، پاد افره گناهش ر این جهان چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفتصد تازیانه بااسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه باسرو شو ـ چرن .

زرتشت : وندیدا
فرگرد سیزدهم
بخش یکم
( الف)
1

کدام است آن افریده نیک در میان افریدگان سپند مینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفیده ی اهریمن را می کشد ؟

2

اهوره مزدا پاسخ داد :
سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش .
این است این آفریده نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی اهریمن را می کشد .

3



ای زرتشت !
هرکس سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش بکشد ، روان خویش را تا نه پشت می کشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی این جهانی با پیشکش بردن نیازی نزد سروش ندهد ، راهی به چینودپل نباید .

4


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !

هرکس سگ خار پشت بلند و باریک پوزه ، سگ ونگهاپره که مردم بد زبان دوژاک می نامندش بکشد پاد افره گناهش چیست ؟
اهورمزدا پاسخ داد :
هزارتازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه باسرو شو ـ چرن .



بخش یکم
(ب)

5


کدام است آن آفریده ی بد در میان آفریدگان اهریمن که ز نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی سپند مینو را می کشد ؟



6


اهوره مزدا پاسخ داد :
دیوی که « زیری مینگوره » نام دارد و مردم بد زبان « زیری میاک » می نامندش .
این است آن آفریده ی بد در میان آفریدگان اهریمن که از نیمه شب تا دمیدن خورشید ، هزاران آفریده ی سپند مینو را بکشد .



7


ای زرتشت !
هر کس دیوی که « زیری مینگوره » نام دارد و مردم بد زبان « زیری میاک » می نامندش ـ بکشد ، گناهانش در اندیشه و گفتار و کردار ـ بدان گونه که آیین پتت را بجای آورده باشد ـ بخشوده شود و تاوان آن داده شود .


بخش دو م
8


هر کس سگ گله ، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پرورده ای را بزند و بکشد ، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر ، با شیونی بلند تر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ بدون شبیخون زده باشد ، پرواز کند .



9

. . . هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جدا شده ی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان ، به وی یاری نرساند .
سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان ، به وی یاری نرساند .


10


هر گاه کسی سگ گله ای را چنان بزند که از کار بیفتد و یا گوش و یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به گلّه دستبرد زند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد ، او باید تاوان گوسفند ربوده را بدهد و برا زخمی که بر سگ زده است ، پاد افره گناه زخمی کردن آگاهانه بر او رواست .



11


هر گاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد و یا گوش و یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به خانه دستبرد زند و کالایی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد ، او باید تاوان کالایی که ربوده را بدهد و برا زخمی که بر سگ زده است ، پاد افره گناه زخمی کردن آگاهانه بر او رواست .



12


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگ گلّه ای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد ، پاد افره گناهش چیست :
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .


13


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگی خانگی را . . . ( بند 12 با شماره ی هفتصد به جای هشتصد )



14



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی سگی ولگرد را . . . ( بند 12 با شماره ی ششصد به جای هشتصد )



15



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هرگاه کسی توله سگی را . . . ( بند 12 با شماره ی پانصد به جای هشتصد )




16


همین پادافره ، کیفرش کشتن سگ « جژو » ، سگ «ویژو » ، سیاه گوش ، سگ اوروپی تیز دندان و روباه تند رو است .
همین پادافره ، کیفر کشتن هرگونه سگی جز سگ آبی است .



بخش سوم

17


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ گله خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که تا یک یو جیستی گرداگرد گله می گردد و آن را از گرگ و دزداسداری می کند .



18




ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ خانگی خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که تا یک هاسر گرداگرد گله می گردد و آن را از گرگ و دزد پاسداری می کند .




19




ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است سگی که باید آن را سگ ولگرد خواند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سگی است که هیچ یک از تواناییهای گان دیگر را نشان نمی دهد و تنها در پی تن پروری است .




بخش چهارم

20



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ گله خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به سرور بزرگترین خانواده خوراک بد بدهد .



21


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ خانگی خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهورهمزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به سرور خانواده میان مایه خوراک بد بدهد .



22



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ ولگرد خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به آتربانی اشون که به خانه اش بیاید خوراک بد بدهد .



23



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به توله سگی خوراک بد دهد گناه او چه اندازه است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه او همچند گناه کسی است که به نوجوانی اشون زاده و به پانزده سالگی رسیده ، خوراک بد بدهد .





24



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ گله ای خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره اش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .



25



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگ خانگی خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن است .




26



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به سگی ولگرد خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن است .



27



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به توله سگی خوراک بد دهد پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاد افره گناهش پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن است .



28


در میان آفریدگان سپند مینو ، این سگ است که اگر بدو خوراک ندهند و همواره سرگرم به کار پاسداری از چیزهایی باشد که بهره ای از آنها بدو نمی رسد ، زودتر از همه پیر و ناتوان می شود .
پس او را شیر و چربی و گوشت بیاور که خوراک بایسته اوست .




بخش پنجم
29


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستی ، سگی هار یا سگی ناگاه گیر باشد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟


30



اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید چنبری چوبین به استبری یک اشتی ـ از چوب سخت ـ و یا به ستبری دو اشتی ـ از چوب نرم ـ برگردن او بگذارند و او را از دو سوی آن چنبر به جایی ببندند .



31



. . . اگر چنین نکنند و سگ هار یا سگ ناگاه گیر ، تن گوسفندی را به دندان بگزد یا کسی را زخمی کند ، پاد افره ی گناه خونریزی آگاهانه بر آن سگ رواست .



32


اگر سگی ، گوسفندی را به دندان بگزد یا کسی را زخمی کند ، نخستین با باید گوش راستش را ببرند و دومین بار گوش چپش را . . .



33


. . . سومین بار پای راستش را و چهارمین بار پای چپش را . . .



34



. . . و پنجمین بار دمش را .
بنابراین باید چنین سگی را از دو سوی چنبری که بر گردنش می گذارند ، به جایی ببندند . اگر چنین نکنند . . .



35




ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستی سگی نابویا یا سگی هار باشد ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید از او نگاهداری کنند و به درمانش بکوشند ؛ همان گونه که درباره ی یکی از پرهیزگاران می کنند .



36




ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر آنان به درمان آن سگ بکوشند و با ناکامی روبرو شوند چه باید بکنند ؟


37



اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید . . . (بند 30)



38



اگر چنین نکنند و سگ نابو در گودال یا چاه یا پرتگاه یا رودخانه یا جویی بیفتد و زخمی شود و سپس بمیرد ، آنان پشو تنو می شوند .



بخش ششم

39

ای سپیتمان زرتشت !
من ـ اهوره مزدا ـ آن دارنده جامه و پای پوش بر تن پیوسته ، آن نگاهبان شب زنده دار و تیز دندان را آفریدم که زاده شده است تا خوراک خویش را از مردمان بگیرد و کالا و دارایی آنان را نگاهبانی کند .
من ـ اهوره مزدا ـ سگ را با تنی نیرومند و هوشی سرشار برای نبرد با بدکاران و نگاهبانی از کالا و دارایی تو آفریدم .



40



هر آن کس که به بانگ او بیدار شود ، نه دزد و نه گرگ می تواند بی آگاهی او چیزی از خانه وی برباید .
گرگ با تن زخم خورده و پاره پاره از خانه ی او دور رانده و گریزان می شود .


بخش هفتم

41


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام یک از دو گونه گرگ ـ گرگی که زاده سگی نرینه و گرگی مادینه یا گرگی زاده از گرگی نرینه وسگی مادینه ـ بیشتر تبهکاری می کند و سزاوارتر است کشته شود ؟
اهوره مزداپاسخ داد ؟
از این دو گونه ی گرگ ، آن که از سگی نرینه و گرگی مادینه است بیشتر تبهکاری می کند واز آن یک که از گرگی نرینه و سگی مادینه زاده شده ، سزاوارتر است که کشته شود .


42


این گونه سگان زاده از سگی نرینه و گرگی مادینه ، به سگ گله ، سگ خانگی ، سگ ولگرد ، وسگ پرورده بتازند و گله ها را تباه کنند . چنین سگانی برای گله ها خونریزتر و زیانبارتر و ویرانگرتر از همه ی دیگر سگانند .


43


این گونه گرگان زاده از سگی نرینه و گرگی مادینه ، به سگ گله ، سگ خانگی ، سگ ولگرد ، وسگ پرورده بتازند و گله ها را تباه کنند . چنین گرگانی برای گله ها خونریزتر و زیانبارتر و ویرانگرتر از همه ی دیگر گرگانند .


بخش هشتم

44


هر سگی سرشت هشت گونه از مردم را دارد : سرشت آتربان ، ارتشتار ، برزیگر ، خنیاگر آواره ، دزد ، جانور درنده ، روسپی و کودک .



45


همچون آتربان ریزه خوار خوان دیگران است .
همچون اتربان سپاسگزار است .
همچون آتربان به اسانی خورسند می شود .
همچون آتربان تنها خواستار نانپاره است .
همچون ارتشتار پیشگام است .
همچون ارتشتار به نگاهبانی از بهترین چارپایان نبرد می کند .
همچون ارتشتار نخستین کسی است که از خانه بیرون می رود .


46



همچون برزیگر هوشیار و کم خواب است .
همچون برزیگر نخستین کسی است که از خانه بیرون می رود .
همچون برزیگر واپسین کسی است که به خانه باز می گردد .
همچون خنیاگر آواره آوازه خوان است .
همچون خنیاگر آواره میهمان ناخوانده است
همچون خنیاگر آواره نزار است .
همچون خنیاگر آواره بینواست .


47


همچون دزد تاریکی را دوست دارد .
همچون دزد در تاریکی پرسه می زند .
همچون دزد بی پروا خوراک می خورد .
همچون دزد نگاهدارنده ای سست پیمان است .
همچون جانور درنده تاریکی را دوست دارد .
همچون جانور درنده در تاریکی پرسه می زند .
همچون جانور درنده بی پروا خوراک می خورد .
همچون جانور درنده نگاهدارنده ای سست پیمان است .


48


همچون روسپی نغمه سرایی می کند .
همچون روسپی میهمان ناخوانده است .
همچون روسپی در گذرگاهها پرسه می زند .
همچون روسپی نزار است .
همچون روسپی بینواست .
همچون کودک پر خواب است .
همچون کودک رمنده است .
همچون کودک زبان دراز است .
همچون کودک چهار دست و چا راه می رود .


بخش نهم

49



اگر آن دو سگ من ـ سگ گله و سگ خانگی ـ گذارشان به خانه ی هریک از مردم اشون من افتد ، هرگز نباید آنها را بیرون رانند ؛ زیرا هیچ خانه ی اهوره افریده ای روی زمین جز با بودن آن دو سگ من ـ سگ گله و سگ خانگی ـ ماندگار نیست .


بخش دهم

50

ای دادار جهان استومند ! ای شون !
هنگامی که سگی با مغز استخوان تباه شده و تخمه ی خشکیده بمیرد ، روان او به کجا می رود؟


51

اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
روانش به سرچشمه ی آبها می رود و در آن جا از هر هزار سگ نرینه و ه هزار سگ مادینه دو سگ آبی ـ یک سگ آبی نرینه و یک سگ ابی مادینه ـ پدید می آید .


52


ای سپیتمان زرتشت !
کسی که سگ آبی را بکشد ، چنان خشکسالی پدید می آورد که چراگاهها را می خشکاند و از آن پس اسایش و باروری و ندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، از آن سرزمسن و از آن کشتزار دور می شود .


53


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کی اسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز می گردد ؟


54-55


آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، هرگز بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز نمی گردد ؛ مگر آن که کشنده ی سگ آبی را بکشد و سه شبانروز در برابر آتش فرروزان و برسم دسته بسته ف هوم بر دست گیرند و روان پاک آن سگ را نیاز پیشکش آورند .



56



پس آن گاه آسایش و باروری و تندرستی و درمان و فراوانی و افزونی و رویش و بالیدن گندم و گیاه ، دیگر باره بدان سرزمین و بدان کشتزار ها باز می گردد.





زرتشت : وندیدا
فرگرد چهاردهم
1

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند تین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که سگ ابی را ـ سگی که از هزار سگ نرینه و هزار سگ مادینه زاده شده است ـ چنان بزند که جان از تن وی جدا شود پاد افره گناهش چیست ؟


2

اهوره مزدا پاسخ داد :
باید ده هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ده هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن بدو بزنند . او باید اشونانه و پرهیزگارانه ده هزار بسته هیزم سخت و خشک و پاک را چون تاوانی به روان سگ آبی ، به آتش اهوره مزدا بیاورد .


3

او باید اشونانه و پرهیزگارانه ده هزار بسته هیزم نرم و خشک و پاک از چوب ( اوراسنی ) یا (وهو ـ گون ) یا ( وهو ـ کرتی ) یا ( هذا نئپتا) یا هر گیاه خوشبوی دیگری را چون تاوانی به روان سگ آبی ف به آتش اهوره مزدا بیاورد .


4


او باید اشونانه و پرهیزگارانه ده هزار بسته برسم را ویژه ی آیین کند .
او باید ده هزار زور با هوم وشیر پاک به چاکیزگی آماده وبه خوبی وارسی شدهرا ( که اشونی آن را به پاکیزگی اماده و بخوبی وارسی کرده باشد ) چون تاوانی به روان سگ آبی ، پیشکش ایزد بانوی آبها کند .


5

او باید ده هزار مار بر شکم خزنده رابکشد .
او باید ده هزار مار سگ نمای را بکشد .
او باید ده هزارسنگ پشت را بکشد .
او باید ده هزار از قورباغگتنی را که در خشکی می زیند ف بکشد .
او باید ده هزار مور دانه کش را بکشد .
او باید ده هزار مور گزنده و گودال کن و آسیب رسان را بکشد .


6


او باید ده هزار کرم خاکی را بکشد .
او باید ده هزارمگش چندش انگیز را بکشد .
او باید ده هزار گودال ناپاک را بینبارد .
او باید اشونانه و پرهیزگارانه چهارده دست افزارهای آتش را چون تاوانی به روان سگ آبی ف به اشون مردان بدهد . این افزارها چنین است :


7

دو بار سوخت ویژه آتش ، جاروب ، انبر ، دم آتش افروزی ته پهن و سر باریک ، تبری تیز تیغه با دسته ای نوک تیز ، و تیشه ای تیز تیغه با دسته ای نوک تیز که مزداپرستان بتوانند بدانها برای آتش اهوره مزدا هیزم بشکنند .


8

او باید اشونانه و پرهیزگارانه دستی از افزارهای ایین نیایش را که موبدان بکار گیرند چون تاوانی به روان سگ آبی ، به اشون مردان بدهد . این افزارها چنین است :
اشترا ، شیر دان ، پنام ، خرفستر غن ، سرو شو ـ چرن ، آوند میزد ، جامهای شیره ی گیاه ، جامهای هوم ، برسم و هاونی برای کوبیدن گیاه هوم .


9

او باید اشونانه و پرهیزگارانه دستی رزم افزار را که ارتشتارا بکار گیرند ، چون تاوانی به روان سگ آبی ، به اشون مردان بدهد . این افزارها چنین است :
نخست زوبین ، دوم خنجر ، سوم گرز ، چهارم کمان ، پنجم ترکشی با شانه بند و سی چوبه تیر برنجین پیکان ، ششم فلاخنی با بندبازو آویز و سی سنگ فلاخن ، هفتم زره ، هشتم زره گردن پوش ، نهم پنام ، دهم خود ، یازدهم کمربند ، دوازدهم جفتی ساق پوش .


10

او باید اشونانه و پرهیزگارانه دستی از افزاهای کار برزیگران را چون تاوانی به روان سگ آبی ، به اشون مردان بدهد ، این افزارها چنین است :
گاو آهنی با چارپای خویش زن ( گاو یا اسب ) و یوغ ، تازیانه و گوازه ، هاونی سنگی ، دست اسی برای آرد کردن گندم . . .


11

. . . بیلی برای کندن و کاشتن زمین ، پیمانه سیم پیمایی و پیمانه زر پیمایی .
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه اندازه سیم ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
به بهای نریانی
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
چه اندازه زر ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
به بهای اشتری.


12

او باید اشونانه و پرهیزگارانه جوی آبی را چون تاوانی به روان سگ آبی ، برای برزیگری اشون آماده کند .
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
جویی به چه اندازه ؟
اهوره مزا پاسخ داد :
به گودی و پهنایی برابر بالای سگی .


13

او باید اشونانه و پرهیزگارانه زمینی بارآور را چون تاوانی به روان سگ آبی ، به اشون مردان بدهد .
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
زمینی به چه اندازه ؟
اهوره مزداپاسخ داد :
بدان اندازه که بتوان آن را با دو جوی ـ آنچنان که گفته شد ـ آبیاری کرد .


14

او باید اشونانه و پرهیزگارانه خانه ای با آغلی به درازای نه هاسر با نه نمت را چون تاوانی به روان سگ ابی ، برای اشون مردان بسازد.
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
خانه ای به چه اندازه ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
به اندازه ای که در بالای آن دوازده و در میان آن نه و در پایین آن شش گذرگاه باشد .
او باید اشونانه و پرهیزگارانه بستر هایی نیکو با زیر انداز و رو انداز و بالش را چون تاوانی به روان سگ آبی ، به اشون مردان بدهد .


15

او باید اشونانه و پرهیزگارانه دختر دوشیزه ی مرد نادیده ای را چون تاوانی به روان سگ ابی ، به اشون مردی بدهد .
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چگونه دختری ؟
یکی از خواهران یا دختران جوان وی که از مرز پانزده سالگی گذشته و گوشواره هایی در گوشها داشته باشد .


16

او باید اشونانه و پرهیزگارانه چهارده سر ستور کوچک را چون تاوانی به روان سگ ابی به اشن مردان بدهد .
او باید چهارده توله سگ را بپرورد و چهارده پل بر آبهای روان ببندد .


17

او باید هجده استبل ویران شده را بازسازی کند و هیجده سگ را از ابگونه هی چرکین ،موی چرکین ، کک و شپش و هه ی ناخوشیهایی که به تن سگ روی می آورد ، پاک کند و درمان بخشد .
او باید هیجده اشون مرد را به خوراکی سیر از گوشت و نان و هورا و شراب مهمان کند .


18

چنین است پاد افره ای که او باید تاوان او را بر دوش کشد تا از گناه کردار ناروای خویش ف پاک شود .
اگر او این تاوان و پاد افره را بپذیرد ، به جهان اشونان درآید ، اما اگر نپذیرد ، به جهان دوروندان ، بدان جهان تاریک که از تاریکی ساخته شده و زاده ی تاریکی است فرو افتد .


زرتشت : وندیدا
فرگرد پانزدهم
بخش یکم
1

گناهانی که اگر مردمان بدانها دست بیالایند ، پشو تنو می شوند و پشیمانی و دادن تاوان آنان را رهایی نمی بخشد چند تاست ؟

2

اهوره مزدا پاسخ داد :
شمار چنین گناهانی پنج است :
نخست آن که کسی کیش و ایینی بیگانه و نادرست را با دانش و آگاهی از گناه این کار ، به یکی از اشونان بیاموزد .
این گناهی است که او را پشو تنو می کند .

3

دوم آن که کسی استخوانی بسیار سخت و ناجویدنی یا خوراکی بسیار داغ به سگ گله یا سگ خانگی بدهد .

4

اگر آن استخوان چنان درمیان ددانهای سگ فرو رود یا در گلوی اوگیر کند یا آن خوراک داغ چنان دهان و زبانش را بسوزاند که اسیبی ماندگار بدو برسد و بمیرد . این گناهی است که دهنده استخوان یا خوراک را پشو تنو می کند .

5

سوم آن که کسی ماده سگی ابستن را بزند یا با دویدن از پی وی یا با فریاد زدن یا بهم کوفتن دستها بترساندش .

6

اگر ماده سگ در گودالی یا چاهی یا پرتگاهی یا رودخانه ای یاجویی بیفتد و اسیبی ماندگار بدو برسد و بمیرد ، این گناهی است که زننده یا ترساننده ی سگ را پشو تنو می کند .


7

چهارم ان که مردی با زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ دشتان مرزی کند . این گناهی است که آن مرد را پشو تنو می کند .


8


پنجم آن که مردی با زنی که جنبش دشتک را در زهدان خویش در می یابد ـ خواه شیر در پستانش آمده باشد ، خواه نه ـ در آمیزد .
اگر آسیبی ماندگار بدان زن برسد و بمیرد ، این گناهی است که آن مرد را پشو تنو می کند .


بخش دوم

9


اگر مردی با دختری دوشیزه یا بانویی جوان ـ خواه آن دختر یابانو وابسته به سالار خانواده باشد یا نه ، خواه به شوهر داده شده باشد یا نه ـ همخوابگی کند و آن دختر یا بانو از او آبستن شود ، نباید از شرم مردم با آب و گیاه در خود دشتان نابهنجار پدید آورد .


10

اگر آن دختر یا بانو از شرم مردم با اب و گیاه در خود دشتان نابهنجار پدید آورد ، گناهی برگردن اوست .


11


اگر مردی با دختری دوشیزه یا بانویی جوان ـ خواه آن دختر یابانو وابسته به سالار خانواده باشد یا نه ، خواه به شوهر داده شده باشد یا نه ـ همخوابگی کند و آن دختر یا بانو از او آبستن شود ، نباید از شرم مردم میوه ی زندگی را که در زهدان خویش دارد ، نابود کند .


12

اگر آن زن از شرم مردم میوه زندگی را در زهدان خویش نابود کند ، گناه کشتن فرزند بر گردن او و پدر اوست وپادافره گناه کشتن آگاهانه بر هردوان رواست .


13

اگر مردی با دختری . . . ( دنباله جمله مانند بند 9 تا دختر یابانو ) از او آبستن شود و بگوید « تو مرا ابستن کرده ای » و مرد پاسخ دهد « به جست و جوی پیرزنی برآی و از او بخواه که دشتک تو را بیندازد »


14

. . . و زن نزد پیر زن برود و از او بخواهد که دشتک را بیندازد و پیرزن بنگ یا شئت یا غنان یا فرسپات یا داروهای دیگری که دشتک را می اندازد ف بدو بدهد و مرد بگوید : میوهی زندگی خود را دور بینداز و او میوه ی زندگی خویش را دور بیندازد ، گناه این کار یکسان بر گردن سه تن است : مرد ، زن ، وپیرزن .


بخش سوم

15

اگر مردی با دختر ی . . . ( مانند بند 9 تا دختر یابانو ) از او ابستن شود ، باید تا هنگامی که کودک زاده شود ، از آن زن نگاهداری کند .


16

اگر او آنچنان که سزاوار است از زن نگاهداری نکند و گزندی به کودک برسد ، برای سرباز زدن از نگاهداری شایسته ، پاد افره گناه کشتن آگاهانه بر او رواست .


17


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان آن زن فرا رسد و در گذرگاهی بزاید ، کدام مزداپرستی باید از او نگاهداری کند ؟


18


اهوره مزدا پاسخ داد :
..................................................................................................................................................................................................................................................................................................( بند 15)


19

اگر او از زن نگاهداری نکند . . . ( جمله ناتمام رها شده است . اسفندیاری جی ان را مانند بند 16 تمام کرده است .چنین می نماید که بندهای 17 و 18 بخشی از متن اصلی نبوده است . بند 17 تکرار بند 20 است که به اشتباه در این قسمت داخل شده است و اشاره به زایمان زن دارد و بند 18 تکرار بند 15 است که به عنوان پاسخی بدان آمده است .)
این خویشکاری هر اشون مردی است که هر مادینه ای بارداری را ـ خواه دو پا ، خواه چارپا ، خواه زن ، خواه ماده سگ ـ نگهدار باشد .


20


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان ماده سگی فر رسد و در گذر گاهی بزاید ، کدام مزدا پرستی باید از او نگاهداری کند ؟




21


اهوره مزدا پاسخ داد :
کسی که خانه اش به زایشگاه سگ نزدیک تر است باید انچه را برای نگهداری از وی بایسته است ، فراهم اورد و تا هنگام زادن و بالیدن توله سگ ها ا زان نگهداری کند .


22


اگر او آنچنانکه سزاوار است از ماده سگ نگهداری نکند و به توله ها گزندی برسد ، برای سر باز زدن از نگهداری شایسته ، پادافره گناه کشتن آگاهنه بر او رواست .


23


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان ماده سگی فرا رسد و در اشتر خانی زاید کدام مزدا پرستی باید از او نگهداری کند.

24


اهوره مزدا پاسخ داد
آن کس که اشتر خان را ساخته است یا کسی که آن را در دست دارد باید انچه را . . . ( دنباله مانند بند 1)


25


اگر او آنچنان . . . ( دنباله ماند بند 22)


26


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان . . . ( دنبله مانند بند 22) با آخور اسبی به جای اشترخانی


27



اهوره مزدا پاسخ داد :
آن کس که آخور اسب را . . . ( دنباله ماند بند 24)


28


اگر او انچنان . . . ( دنباله مانند بند 22)



29



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان . . . ( دنبله مانند بند 23 با آخور گاوی به جای اشتر خوانی )


30

اهوره مزدا پاسخ داد :
آن کس که آخور گاو را . . . ( دنباله مانند بند 24 )


31


اگر او انچنان . . . ( دنباله مانند بند22)



32



ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان . . . ( دنباله مانند بند 23 با آغل گوسفندی به جای اشتر خوانی )


33



اهوره مزدا پاسخ داد :
آن کس که اغل گوسفند را . . . ( دنباله مانند بند 24 )



34



اگر او آنچنان . . . ( دنباله مانند بند 22)


35



ای دادار جان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان . . . ( دنباله مانند بند 23 با برسر دیوار خانه ای به جای اشترخوانی )



36



اهوره مزدا پاسخ داد :
آن کس که دیوار را برکشیده است یا. . . ( دنبله مانند بند 24)


37




اگر او آنچنان . . . ( دنباله مانند بند 22)


38



ای دادار جهان استومند! ای اشون !
اگر زمان زایمان . . . ( دنباله مانند بند 23 با کنده ای به جای اشتر خوانی )



39


اهوره مزدا پاسخ داد :
آن کس که کنده را کنده است یا . . . ( دنباله مانند بند 24 )


40



اگر او آنچنان . . . ( دنباله مانند بند 22)


41


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر زمان زایمان . . . ( دنباله مانند بند 23 با میان چراگاه یا کشتزاری به جای اشتر خوانی )


42


اهوره مزدا پاسخ داد :
آن کس که چراگاه یا کشتزار را کشت کرده است یا . . . (د دنباله مانند بند 24)


43



او باید به مهربانی و نیک خواهی سگ را روی شاخ و برگ درختان بر تخته پهنی جای دهد تا بیاساید .
او باید از ماده سگ نگهداری کند تا هنگامی که توله هایش بتواند زندگی خودرا بگذرانند و از خود پدافند کنند


44


ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کی سگها می توانند زندگی خودرا بگذرانند و از خودپدافند کنند ؟



45




اهوره مزدا پاسخ داد :
هنگامی که بتوانند گرداگرد چهارده خانه بدوند ، می توان آن ها را به خود واگذاشت ؛ خواه زمستان باشد ، خواه تابستان .
توله سگ ها را تا شش ماه و کودکان آدمی را تا هفت سال باید بپرورند .
آذر ـ پسر اهوره مزدا ـ همان گونه که نگهبان یک زن است ، از ماده سگ آبستن نیز نگهبانی می کند .



بخش چهارم

46

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مزداپرستان بخواهند ماده سگی را به گشن گیری ببرند تا توله ای نیرومند بزاید ،چه باید بکنند ؟


47


اهوره مزدا پاسخ داد :
باید گودالی در زمین میان اغل گوسفندان بکنند در زمین سخت به گودی تا زانو و در زمین نرم به گودی تا کمر .


48



آنگاه در اغاز ، ماده سگ را از کودکان و از آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ دور نگاه دارند و او را بایند تا سگی نرینه از جایی بیاید و بدو نزدیک شود . پس بگذارند سگ نرینه دیگری بدو نزدیک شود و سرانجام سومین سگ نرینه را بگذارند بدو نزدیک شود هریک از سگان را از دیگری جدا نگاهدارند تا مبادا به یکدیگر بپرند .


49


ماده سگی که بدین گونه سه سگ نرینه بدو نزدیک شده اند آبستن می شود و شیر در پستانش می آید و توله ای که از سه سگ نرینه پدید آمده است می زاید .


50

کسی که چنین ماده سگی را بزند ـ ماده سگ ابستن را از سه سگ نرینه ـ شیر در پستان آورده و توله سگ پدید آمده از سه سگ نرینه زاده است ـ پادافره گناهش چیست ؟



51


اهوره مزدا پاسخ داد :
هفتصد تازیانه با اسپهه ـ اشتر ا ، هفتصد تازیانه باسرو شو ـ چرن .