عبارات مورد جستجو در ۱۸۰ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - خواطر و افکار نیکو و ستوده
چون که ضرر وساوس و خواطر ردیه را دانستی و علاج آن را شناختی بدان که مقابل آن، خواطر محموده و افکار حسنه است که شرعا یا عقلا مستحسن باشد و آن بر شش قسم است، زیرا که یا مبدأ فعلی است از افعال حسنه و محرک آدمی است بر آن، یعنی تذکر و قصد یکی از اعمال حسنه و تصمیم بر آن یا مبدأ فعلی و عملی نیست و آن پنج قسم است:
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حلم و کظم غیظ
بدان که ضد غضب، «حلم» است، که عبارت است از اطمینان نفس، به حیثی که قوه غضب به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار او را به زودی مضطرب نگرداند .
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - عفو و بخشش و فضیلت آن
ضد انتقام کشیدن عفو و بخشش است، و آیات و اخبار در مدح و حسن آن از حد و حصر متجاوز است خداوند عالم می فرماید «خذ العفو و امر بالعرف» یعنی «طریقه عفو و بخشش را نگهدار و امر به معروف کن» و نیز فرموده است: «و لیعفوا و لیصفحوا» یعنی «باید عفو و گذشت نمایند» و نیز فرموده است: «و ان تعفوا اقرب للتقوی» یعنی «اگر عفو نمائید به تقوی و پرهیزکاری نزدیکتر است» حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که سه چیز است اگر از من قسم خواهند بر آنها قسم می خورم: یکی آنکه صدقه دادن از مال هیچ کم نکند دوم آنکه هیچ کس از ظلمی که به او شده عفو نمی کند از برای خدا مگر اینکه خدا عزت او را در روز قیامت زیاد می فرماید سیم اینکه هیچ کس نیست یک دری از سئوال بر خود نگشاید مگر اینکه یک دری از فقر و احتیاج بر او گشوده می شود» و نیز از آن حضرت مروی است که «عفو و گذشت زیاد نمی کند مگرعزت را، پس گذشت کنید تا خدا شما را عزیز گرداند» و آن جناب به عقبه فرمودند که «می خواهی تو را خبر دهم به افضل اخلاق اهل دنیا و آخرت؟ نزدیکی کن به هر که از تو دوری کند و بخشش کن به کسی که تو را محروم سازد و گذشت کن از آن کسی که به تو ظلم نماید».
مروی است که «موسی علیه السلام عرض کرد که پروردگارار کدام یک از بندگان تو نزد تو عزیزترند؟ فرمود: آنکه در وقت قدرت و توانائی عفو نماید» و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمودند که «در روز قیامت خدای تعالی اولین و آخرین را در بلندی جمع می کند، سپس منادی ندا می کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برمی خیزند ملائکه گویند که چه چیز است فضل شما؟ گویند توسل می جستیم به هر که از ما دوری می کرد و عطا می کردیم به هر که ما را محروم می ساخت و گذشت می کردیم از هر که به ما ظلم می نمود ملائکه گویند: راست گفتید که اهل فضل اید، داخل بهشت شوید» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «پشیمانی بر عفو بهتر و آسان تر است از پشیمانی بر انتقام و عقوبت» و همین قدر فضل و شرافت از برای عفو و گذشت کافی است که از نیکوترین صفات پروردگار است، و در مقام ثنا و ستایش او را به این صفت جمیله یاد می کنند حضرت امام زین العابدین علیه السلام در مناجات خود می گوید: «انت الذی سمیت نفسک بالعفو فاعف عنی» یعنی «توئی که خود را به عفو و گذشت نام برده ای پس در گذر از من».
مروی است که «موسی علیه السلام عرض کرد که پروردگارار کدام یک از بندگان تو نزد تو عزیزترند؟ فرمود: آنکه در وقت قدرت و توانائی عفو نماید» و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمودند که «در روز قیامت خدای تعالی اولین و آخرین را در بلندی جمع می کند، سپس منادی ندا می کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برمی خیزند ملائکه گویند که چه چیز است فضل شما؟ گویند توسل می جستیم به هر که از ما دوری می کرد و عطا می کردیم به هر که ما را محروم می ساخت و گذشت می کردیم از هر که به ما ظلم می نمود ملائکه گویند: راست گفتید که اهل فضل اید، داخل بهشت شوید» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «پشیمانی بر عفو بهتر و آسان تر است از پشیمانی بر انتقام و عقوبت» و همین قدر فضل و شرافت از برای عفو و گذشت کافی است که از نیکوترین صفات پروردگار است، و در مقام ثنا و ستایش او را به این صفت جمیله یاد می کنند حضرت امام زین العابدین علیه السلام در مناجات خود می گوید: «انت الذی سمیت نفسک بالعفو فاعف عنی» یعنی «توئی که خود را به عفو و گذشت نام برده ای پس در گذر از من».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت یازدهم - غلظت و درشتی در گفتار و کردار
و شکی نیست که این صفتی است خبیث، و باعث نفرت مردمان از آدمی می گردد، و منجر به اختلال امر زندگانی می شود.
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بد خوی باشد نگونسار بخت
به نرمی ز دشمن توان کند پوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
و از این جهت آفریدگار عالم در مقام مهربانی و ارشاد به پیغمبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» یعنی «اگر بدخوی سخت دل باشی مردم از دور و کنار تو متفرق می گردند» و از بعضی اخبار مستفاد می شود که غلظت و درشتخوئی باعث سلب ایمان و دخول جند شیطان می گردد.
پس بر هر عاقلی واجب است که نهایت احتراز را از آن بکند، و هر کاری که می خواهد بکند یا هر سخنی که می خواهد بگوید اول در آن فکر کند و خود را محافظت نماید که غلظت و بدخوئی از او صادر نشود و فضلیت رفق را به یاد آورد و خود را بر آن بدارد تا ملکه او گردد.
و ضد این صفت خبیثه نرمی و همواری، و رفق در اعمال و اقوال است، و آن از صفات مومنان، و اخلاق نیکان است از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر رفق، چیزی می بود که دیده می شد می دیدی که هیچ مخلوقی از آن نیکوتر نیست» و فرمودند که «رفق و نرمی را به هیچ جا نگذاردند مگر آنکه زینت داد و از هیچ جا برنداشتند مگر اینکه آن را معیوب کرد» و نیز فرمودند که «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد کسی را که چنین باشد و آنچه با رفق، به آدمی می دهند با عنف و درشتی نمی دهند» و باز از آن بزرگوار مروی است که «رفق و مهربانی مبارک و میمون، و درشتی شوم است» و در روایتی دیگر است که «هر که رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته باشد می رسد» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدا هر خانواده ای را که دوست بدارد، رفق و همواری به ایشان عطا می فرماید» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که را رفق و نرمی دادند خیر دنیا و آخرت را به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند» و فرمودند که «آیا می دانید که کیست که آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرم آسان به دلها نزدیک» امام کاظم علیه السلام فرمودند که «نصف عیش و زندگانی آدمی رفق و نرمی است» و به تجربه رسیده و مکرر ملاحظه شده اموری که با رفق و مدارا ساخته می شود هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی رسد و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم و هموار است امر مملکت او منتظم، و سلطنت او دوام می نماید و هر کدام درشتخوی و غلیظ القلب هستند امرش مختل می گردد و مردم از دور او پراکنده می شوند، و به اندک وقتی ملک و دولتش بر باد می رود و همچنین سایر طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنایع آری:
به لطف خلق توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بد خوی باشد نگونسار بخت
به نرمی ز دشمن توان کند پوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
و از این جهت آفریدگار عالم در مقام مهربانی و ارشاد به پیغمبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» یعنی «اگر بدخوی سخت دل باشی مردم از دور و کنار تو متفرق می گردند» و از بعضی اخبار مستفاد می شود که غلظت و درشتخوئی باعث سلب ایمان و دخول جند شیطان می گردد.
پس بر هر عاقلی واجب است که نهایت احتراز را از آن بکند، و هر کاری که می خواهد بکند یا هر سخنی که می خواهد بگوید اول در آن فکر کند و خود را محافظت نماید که غلظت و بدخوئی از او صادر نشود و فضلیت رفق را به یاد آورد و خود را بر آن بدارد تا ملکه او گردد.
و ضد این صفت خبیثه نرمی و همواری، و رفق در اعمال و اقوال است، و آن از صفات مومنان، و اخلاق نیکان است از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر رفق، چیزی می بود که دیده می شد می دیدی که هیچ مخلوقی از آن نیکوتر نیست» و فرمودند که «رفق و نرمی را به هیچ جا نگذاردند مگر آنکه زینت داد و از هیچ جا برنداشتند مگر اینکه آن را معیوب کرد» و نیز فرمودند که «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد کسی را که چنین باشد و آنچه با رفق، به آدمی می دهند با عنف و درشتی نمی دهند» و باز از آن بزرگوار مروی است که «رفق و مهربانی مبارک و میمون، و درشتی شوم است» و در روایتی دیگر است که «هر که رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته باشد می رسد» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدا هر خانواده ای را که دوست بدارد، رفق و همواری به ایشان عطا می فرماید» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که را رفق و نرمی دادند خیر دنیا و آخرت را به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند» و فرمودند که «آیا می دانید که کیست که آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرم آسان به دلها نزدیک» امام کاظم علیه السلام فرمودند که «نصف عیش و زندگانی آدمی رفق و نرمی است» و به تجربه رسیده و مکرر ملاحظه شده اموری که با رفق و مدارا ساخته می شود هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی رسد و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم و هموار است امر مملکت او منتظم، و سلطنت او دوام می نماید و هر کدام درشتخوی و غلیظ القلب هستند امرش مختل می گردد و مردم از دور او پراکنده می شوند، و به اندک وقتی ملک و دولتش بر باد می رود و همچنین سایر طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنایع آری:
به لطف خلق توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهاردهم - عجب و مذمت آن
و آن عبارت است از اینکه آدمی خود را بزرگ شمارد به جهت کمالی که در خود بیند، خواه آن کمال را داشته باشد یا نداشته باشد و خود همچنان داند که دارد و خواه .
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - تواضع و فروتنی
مذکور شد که ضد صفت کبر، تواضع است و آن عبارت است از شکسته نفسی، که نگذارد آدمی خود را بالاتر از دیگری بیند و لازمه آن، کردار و گفتار چندی است که دلالت بر تعظیم دیگران، و اکرام ایشان می کند و مداومت بر آنها اقوی معالجه است از برای مرض کبر و این از شرایف صفات، و کرایم ملکات است و اخبار در فضلیت آن بی نهایت است
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ کس تواضع نکرد مگر اینکه خدا او را بلند گردانید».
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به عزت هر آنکو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست
بگردن فتد سرکش و تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی
مروی است که «خداوند یگانه به موسی علیه السلام وحی کرد که من قبول می کنم نماز کسی را که از برای عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من تکبر نکند و در دل خود خوف مرا جای دهد و روز را به ذکر من به پایان رساند و به جهت من خود را از خواهشهای نفس باز دارد».
روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمودند که «چرا من حلاوت عبادت را در شما نمی بینم؟ عرض کردند که چه چیز است حلاوت عبادت؟ فرمود که تواضع» و از آن حضرت مروی است که «چهار چیز است که خدا کرامت نمی کند مگر به کسی که خدا او را دوست داشته باشد: یکی صمت و خاموشی، و آن اول عبادت است دوم توکل بر خدا سیم تواضع چهارم زهد در دنیا» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که فروتنی کند از برای خدا، خدا او را برمی دارد و هر که تکبر کند خدا او را می افکند و هر که قناعت کند خدا او را روزی می دهد و هر که اسراف کند خدا او را محروم می گرداند و هر که بسیار یاد مرگ کند خدا او را دوست می دارد و هر که بسیار یاد خدا کند خدا او را در بهشت در سایه خود جای دهد» حضرت عیسی علیه السلام فرموده است که «خوشا به حال تواضع کنندگان در دنیا، که ایشان در روز قیامت بر منبرها خواهند بود» خدای تعالی به داود علیه السلام وحی فرمود که «همچنان که نزدیکترین مردم به خدا متواضعانند، همچنین دورترین مردم از خدا متکبرانند» مروی است که «سلیمان پیغمبر علیه السلام هر صبح بر بزرگان و اغنیاء و اشراف می گذشت تا می آمد، به نزد مساکین، پس با ایشان می نشست و می گفت: مسکینی هستم با مساکین نشسته» و مروی است که «پدر و پسری از مومنین بر حضرت امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند، حضرت برخاست و ایشان را اکرام نمود و بر صدر مجلس نشانید و خود در برابر آنها نشست و فرمود که طعامی آوردند و خوردند سپس قنبر آفتابه و طشتی آورد تا دست ایشان را بشوید، حضرت از جای برجست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید، آن مرد خود را بر خاک مالید و عرض کرد که یا امیرالمومنین: چگونه راضی شوم که خدا ما را بیند و تو آب به دست من بریزی؟ حضرت فرمود: بنشین و دست خود را بشوی خدا تو را و برادری از شما را می بیند که هیچ فرقی ندارید و برادرتان می خواهد به جهت خدمت تو در بهشت ده برابر همه اهل دنیا به او کرامت شود پس آن مرد نشست پس حضرت فرمود که قسم می دهم تو را به حق عظیمی که من بر تو دارم که مطمئن دست خود را بشوی همچنان که اگر قنبر آب به دست تو می ریخت پس حضرت دست او را شست».
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که تواضع، اصل در هر شرف و بزرگی نفیس، و مرتبه بلندی است و اگر تواضع را زبانی بود که مردم می فهمیدند، از حقایق عاقبتهای پنهان خبر می داد و تواضع آن است که از برای خدا و در راه خدا باشد و ماسوای این مکر است و هر که از برای خدا تواضع و فروتنی کند خدا او را شرف و بزرگی می دهد بر بسیاری از بندگانش و از برای اهل تواضع، سیمائی است که ملائکه آسمان ها و دانایان اهل زمین ایشان را می شناسند و از برای خدا هیچ عبادتی نیست که آن را بپسندد و قبول کند مگر اینکه در آن تواضع است و نمی شناسد آنچه در حقیقت تواضع است مگر بندگان مقربی که به وحدانیت خدا رسیده اند.
خدای تعالی می فرماید که بندگان خدا کسانی اند که در روزی زمین با تواضع راه می روند و خداوند عزوجل بهترین خلق خود را به تواضع امر فرمود و گفت: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین» و تواضع مزرعه خشوع و خضوع و خشیت و حیاست و شرف تام حقیقی سالم نمی ماند مگر از برای کسی که متواضع باشد در نزد خدا» و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که «هر که تواضع کند در دنیا از برای برادر مومن خود پس او در نزد خدا از جمله صدیقان است و حقا که او از شیعیان علی بی أبی طالب علیه السلام است».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ کس تواضع نکرد مگر اینکه خدا او را بلند گردانید».
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به عزت هر آنکو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست
بگردن فتد سرکش و تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی
مروی است که «خداوند یگانه به موسی علیه السلام وحی کرد که من قبول می کنم نماز کسی را که از برای عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من تکبر نکند و در دل خود خوف مرا جای دهد و روز را به ذکر من به پایان رساند و به جهت من خود را از خواهشهای نفس باز دارد».
روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمودند که «چرا من حلاوت عبادت را در شما نمی بینم؟ عرض کردند که چه چیز است حلاوت عبادت؟ فرمود که تواضع» و از آن حضرت مروی است که «چهار چیز است که خدا کرامت نمی کند مگر به کسی که خدا او را دوست داشته باشد: یکی صمت و خاموشی، و آن اول عبادت است دوم توکل بر خدا سیم تواضع چهارم زهد در دنیا» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که فروتنی کند از برای خدا، خدا او را برمی دارد و هر که تکبر کند خدا او را می افکند و هر که قناعت کند خدا او را روزی می دهد و هر که اسراف کند خدا او را محروم می گرداند و هر که بسیار یاد مرگ کند خدا او را دوست می دارد و هر که بسیار یاد خدا کند خدا او را در بهشت در سایه خود جای دهد» حضرت عیسی علیه السلام فرموده است که «خوشا به حال تواضع کنندگان در دنیا، که ایشان در روز قیامت بر منبرها خواهند بود» خدای تعالی به داود علیه السلام وحی فرمود که «همچنان که نزدیکترین مردم به خدا متواضعانند، همچنین دورترین مردم از خدا متکبرانند» مروی است که «سلیمان پیغمبر علیه السلام هر صبح بر بزرگان و اغنیاء و اشراف می گذشت تا می آمد، به نزد مساکین، پس با ایشان می نشست و می گفت: مسکینی هستم با مساکین نشسته» و مروی است که «پدر و پسری از مومنین بر حضرت امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند، حضرت برخاست و ایشان را اکرام نمود و بر صدر مجلس نشانید و خود در برابر آنها نشست و فرمود که طعامی آوردند و خوردند سپس قنبر آفتابه و طشتی آورد تا دست ایشان را بشوید، حضرت از جای برجست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید، آن مرد خود را بر خاک مالید و عرض کرد که یا امیرالمومنین: چگونه راضی شوم که خدا ما را بیند و تو آب به دست من بریزی؟ حضرت فرمود: بنشین و دست خود را بشوی خدا تو را و برادری از شما را می بیند که هیچ فرقی ندارید و برادرتان می خواهد به جهت خدمت تو در بهشت ده برابر همه اهل دنیا به او کرامت شود پس آن مرد نشست پس حضرت فرمود که قسم می دهم تو را به حق عظیمی که من بر تو دارم که مطمئن دست خود را بشوی همچنان که اگر قنبر آب به دست تو می ریخت پس حضرت دست او را شست».
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که تواضع، اصل در هر شرف و بزرگی نفیس، و مرتبه بلندی است و اگر تواضع را زبانی بود که مردم می فهمیدند، از حقایق عاقبتهای پنهان خبر می داد و تواضع آن است که از برای خدا و در راه خدا باشد و ماسوای این مکر است و هر که از برای خدا تواضع و فروتنی کند خدا او را شرف و بزرگی می دهد بر بسیاری از بندگانش و از برای اهل تواضع، سیمائی است که ملائکه آسمان ها و دانایان اهل زمین ایشان را می شناسند و از برای خدا هیچ عبادتی نیست که آن را بپسندد و قبول کند مگر اینکه در آن تواضع است و نمی شناسد آنچه در حقیقت تواضع است مگر بندگان مقربی که به وحدانیت خدا رسیده اند.
خدای تعالی می فرماید که بندگان خدا کسانی اند که در روزی زمین با تواضع راه می روند و خداوند عزوجل بهترین خلق خود را به تواضع امر فرمود و گفت: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین» و تواضع مزرعه خشوع و خضوع و خشیت و حیاست و شرف تام حقیقی سالم نمی ماند مگر از برای کسی که متواضع باشد در نزد خدا» و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که «هر که تواضع کند در دنیا از برای برادر مومن خود پس او در نزد خدا از جمله صدیقان است و حقا که او از شیعیان علی بی أبی طالب علیه السلام است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت استغنا و قطع طمع
ضد صفت طمع، «استغنا» و بی نیازی از مردم است و این از جمله فضائلی است که باعث قرب به پروردگار جهان می شود، زیرا که هر که قطع طمع از غیر خدا نمود خدا او را دوست دارد و غنای حقیقی عبارت از آن است.
همچنان که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «غنا، این نیست که کسی مال بسیار داشته باشد، بلکه غنا عبارت است از بی نیازی نفس» و این خود ظاهر است، زیرا که اگر سوال و احتیاج بد است، بد خواهد بود، خواه چیزی داشته باشد یا نه بلکه در صورت چیزی داشتن، قبیح تر و بدتر است اعرابئی موعظه ای از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست،آن سرور فرمود که «هر وقت نماز می گزاری مثل کسی نماز بگزار که دنیا را وداع می کند، زیرا که چه می دانی که تا نماز دیگر خواهی بود و چون سخن گوئی سخنی گوی که نباید عذر آن را بخواهی و مأیوس باشد از آنچه در دست مردمان است» و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمود که «همه خوبیها را دیدم که جمع است در قطع طمع از مردم» و هر که در چیزی امید به مردم نداشته باشد و امر خود واگذارد خدا همه امور او را برمی آورد.
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که شرف و بزرگی مومن به برخاستن در شبهاست و عزت او به استغنا و بی نیازی از مردم است» و فرمود که «سه چیز فخر مومن و زینت اوست در دنیا و آخرت نماز شب در سحرها و مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است و ولایت و دوستی از برای امامی که از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است» و نیز فرمود که «اگر یکی از شما بخواهد که آنچه از خدا بطلبد به او عطا کند، پس ناامید شود از همه مردم و امید به غیر خدا نداشته باشد و چون خدا دل او را چنین یافت هیچ چیز از خدا نمی خواهد مگر اینکه به او می دهد» و طریق معالجه طمع و خلاصی از آن، و کسب صفت استغنا نزدیک به آن است که در حرص گذشت.
همچنان که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «غنا، این نیست که کسی مال بسیار داشته باشد، بلکه غنا عبارت است از بی نیازی نفس» و این خود ظاهر است، زیرا که اگر سوال و احتیاج بد است، بد خواهد بود، خواه چیزی داشته باشد یا نه بلکه در صورت چیزی داشتن، قبیح تر و بدتر است اعرابئی موعظه ای از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست،آن سرور فرمود که «هر وقت نماز می گزاری مثل کسی نماز بگزار که دنیا را وداع می کند، زیرا که چه می دانی که تا نماز دیگر خواهی بود و چون سخن گوئی سخنی گوی که نباید عذر آن را بخواهی و مأیوس باشد از آنچه در دست مردمان است» و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمود که «همه خوبیها را دیدم که جمع است در قطع طمع از مردم» و هر که در چیزی امید به مردم نداشته باشد و امر خود واگذارد خدا همه امور او را برمی آورد.
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که شرف و بزرگی مومن به برخاستن در شبهاست و عزت او به استغنا و بی نیازی از مردم است» و فرمود که «سه چیز فخر مومن و زینت اوست در دنیا و آخرت نماز شب در سحرها و مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است و ولایت و دوستی از برای امامی که از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است» و نیز فرمود که «اگر یکی از شما بخواهد که آنچه از خدا بطلبد به او عطا کند، پس ناامید شود از همه مردم و امید به غیر خدا نداشته باشد و چون خدا دل او را چنین یافت هیچ چیز از خدا نمی خواهد مگر اینکه به او می دهد» و طریق معالجه طمع و خلاصی از آن، و کسب صفت استغنا نزدیک به آن است که در حرص گذشت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پنجم - بخل و مذمت آن
و آن عبارت است از امساک کردن در مقامی که باید بذل کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است و مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب مهمانی کردن
سوم: مهمانی کردن، و از برای آن ثواب جزیل، و اجر جمیل در شریعت مقدسه وارد شده است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که مهمانی نکند، هیچ خیر در او نیست» و فرمود: «چون مهمانی بر قومی وارد شود، روزی با او از آسمان نازل می شود و چون چیزی می خورد خدا گناهان آن قوم را می آمرزد» و نیز فرمود که «هیچ مهمانی بر قومی داخل نمی شود مگر آنکه روزی او در آغوش اوست» و نیز از آن جناب مروی است که «چون خدا به قومی اراده خیر نماید، به جهت ایشان هدیه می فرستد عرض کردند: چه هدیه ای؟ فرمود: مهمان، با روزی خود می آید، و گناهان اهل خانه را برداشته می رود» و فرمود: «هر خانه ای که مهمان داخل آن نمی شود ملائکه نیز به آنجا نمی آیند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «هیچ مومنی نیست که صدای پای مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر آنکه خدا همه گناهان او را می آمرزد، اگر چه میان زمین و آسمان را پرکرده باشد» و «روزی آن جناب گریست از سبب گریه او پرسیدند فرمودند: هفت روز است که میهمان به من وارد نشده، می ترسم که مرتبه من نزد خدا پست شده باشد» «و إبراهیم خلیل الحرمن علیه السلام چون می خواست چیزی بخورد به قدر یک میل یا دو میل راه بیرون می رفت که کسی را بیابد و با او غذا بخورد و او را «ابوالضیفان» یعنی پدر میهمانها گفتندی» و جمیع اخباری که در فضل و ثواب طعام دادن و آب دادن رسیده، دلالت بر فضیلت میهمانی نیز می کند و آن اخبار از حد، متجاوز است و وارد شده است که «هر که برادر مومن خود را اطعام کند تا سیر کند او را، و آب دهد تا سیر آب کند او را، خدا او را هفت خندق از آتش جهنم دور می کند، که ما بین هر خندق مسافت پانصد ساله راه باشد» و در روایتی دیگر رسیده است که «هر که اطعام کند مومنی را تا سیر کند او را، احدی از مخلوقات خدا قدر ثواب آن را نمی داند، نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی، مگر خداوند عزوجل» و مخفی نماند که مهمانی که این همه ثواب از برای او رسیده است، نه آن است که متعارف اکثر اهل این زمان است، که به قصد ریا، یا افتخار، یا خودنمائی جمعی از اهل دنیا را بر دور هم جمع نموده به هرزه گوئی و غیبت مسلمین می گذرانند و انواع اسراف را مرتکب می شوند بلکه مهمانی است که مقصود از آن، تقرب به خدا، و اقتدای به سنت پیغمبر، و دلجوئی برادران و شاد کردن دل مومنان بود باشد، و قصد خودنمائی و فخر نداشته باشد و سزاوار آن است که فقرا و نیکان را مهمان کند، اگر چه مهمانی اغنیا و مطلق مردم نیز ثواب و فضیلت دارد.
و مستحب است که مهمانی خویشان و همسایگان را فراموش نکند و کسی را که بداند مهمانی رفتن بر او شاق است تکلیف نکند و زود غذا را حاضر کند.
و در حدیث است که «شتاب در هر کاری از شیطان است مگر در پنج چیز که شتاب در آنها طریقه پیغمبر خداست: طعام آوردن از برای مهمان و برداشتن میت و شوهر دادن دختر باکره و ادا نمودن قرض و توبه از گناه» و نیز سنت است که «طعام را به قدر کفایت حاضر کند نه کمتر باشد که موجب نقص آبرو و مروت است و نه زیادتر که تضییع مال و اسراف است و با مهمان گشاده روئی و خوش کلامی نماید و در وقت رفتن، تا در خانه، او را مشایعت کند» و در خدمت کردن، از میهمان تقاضای کار نکند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که مهمانی نکند، هیچ خیر در او نیست» و فرمود: «چون مهمانی بر قومی وارد شود، روزی با او از آسمان نازل می شود و چون چیزی می خورد خدا گناهان آن قوم را می آمرزد» و نیز فرمود که «هیچ مهمانی بر قومی داخل نمی شود مگر آنکه روزی او در آغوش اوست» و نیز از آن جناب مروی است که «چون خدا به قومی اراده خیر نماید، به جهت ایشان هدیه می فرستد عرض کردند: چه هدیه ای؟ فرمود: مهمان، با روزی خود می آید، و گناهان اهل خانه را برداشته می رود» و فرمود: «هر خانه ای که مهمان داخل آن نمی شود ملائکه نیز به آنجا نمی آیند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «هیچ مومنی نیست که صدای پای مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر آنکه خدا همه گناهان او را می آمرزد، اگر چه میان زمین و آسمان را پرکرده باشد» و «روزی آن جناب گریست از سبب گریه او پرسیدند فرمودند: هفت روز است که میهمان به من وارد نشده، می ترسم که مرتبه من نزد خدا پست شده باشد» «و إبراهیم خلیل الحرمن علیه السلام چون می خواست چیزی بخورد به قدر یک میل یا دو میل راه بیرون می رفت که کسی را بیابد و با او غذا بخورد و او را «ابوالضیفان» یعنی پدر میهمانها گفتندی» و جمیع اخباری که در فضل و ثواب طعام دادن و آب دادن رسیده، دلالت بر فضیلت میهمانی نیز می کند و آن اخبار از حد، متجاوز است و وارد شده است که «هر که برادر مومن خود را اطعام کند تا سیر کند او را، و آب دهد تا سیر آب کند او را، خدا او را هفت خندق از آتش جهنم دور می کند، که ما بین هر خندق مسافت پانصد ساله راه باشد» و در روایتی دیگر رسیده است که «هر که اطعام کند مومنی را تا سیر کند او را، احدی از مخلوقات خدا قدر ثواب آن را نمی داند، نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی، مگر خداوند عزوجل» و مخفی نماند که مهمانی که این همه ثواب از برای او رسیده است، نه آن است که متعارف اکثر اهل این زمان است، که به قصد ریا، یا افتخار، یا خودنمائی جمعی از اهل دنیا را بر دور هم جمع نموده به هرزه گوئی و غیبت مسلمین می گذرانند و انواع اسراف را مرتکب می شوند بلکه مهمانی است که مقصود از آن، تقرب به خدا، و اقتدای به سنت پیغمبر، و دلجوئی برادران و شاد کردن دل مومنان بود باشد، و قصد خودنمائی و فخر نداشته باشد و سزاوار آن است که فقرا و نیکان را مهمان کند، اگر چه مهمانی اغنیا و مطلق مردم نیز ثواب و فضیلت دارد.
و مستحب است که مهمانی خویشان و همسایگان را فراموش نکند و کسی را که بداند مهمانی رفتن بر او شاق است تکلیف نکند و زود غذا را حاضر کند.
و در حدیث است که «شتاب در هر کاری از شیطان است مگر در پنج چیز که شتاب در آنها طریقه پیغمبر خداست: طعام آوردن از برای مهمان و برداشتن میت و شوهر دادن دختر باکره و ادا نمودن قرض و توبه از گناه» و نیز سنت است که «طعام را به قدر کفایت حاضر کند نه کمتر باشد که موجب نقص آبرو و مروت است و نه زیادتر که تضییع مال و اسراف است و با مهمان گشاده روئی و خوش کلامی نماید و در وقت رفتن، تا در خانه، او را مشایعت کند» و در خدمت کردن، از میهمان تقاضای کار نکند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت اجتناب از مال حرام
ضد عدم اجتناب از مال حرام، اجتناب و احتراز از آن است و آن یکی معنی ورع است و معنی دیگر آن، نگاه داشتن خود است از مطلق معاصی و منع نفس، از هر چه سزاوار نیست و تقوی نیز با ورع، یک معنی دارد و آن نیز بر دو معنی اطلاق می شود.
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی اخص باشد.
و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، اعظم بواعث نجات، و عمده چیزی است که آدمی را به سعادات می رساند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای تعالی به او عطا می فرماید کل ثواب اسلام را» و در بعضی از کتب سماویه وارد است که «حق تعالی فرمود که اما اهل ورع را من شرم می کنم که محاسبه ایشان را بکشم و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را شعار خود کند و خدا را اطاعت کند پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوست ترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین ایشان است» و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کسی نمی رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع» و فرمود: «به درستی که خدا ضامن شده است از برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که مکروه دارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد» و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی هیچ بنده ای را نقل نکرد از ذلت معاصی به عزت تقوی، مگر اینکه او را بی مال غنی گردانید و بی عشیره و قبیله عزیز کرد و بی گشاده روئی به دلها نزدیک گردانید» و از آنجا که خوردن مال حرام، و احتراز نکردن از آن، باعث هلاکت، و وصول به سعادت، موقوف به تقوی و ورع بود و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی بود، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده حتی اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «طلب حلال، واجب است بر هر مرد مسلم و زن مسلمه» «و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت طلب حلال، داخل شب شده است آمرزیده» و فرمود که «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، طلب حلال است» و در حدیثی دیگر وارد است که «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است» و فرمود که «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق خاطف از صراط بگذرد» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر می کند، و هرگز او را عذاب نمی کند» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او می گشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود» «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و اجر پیغمبران خواهد گرفت» «و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه مردی را می دید و او را از او خوش می آمد می فرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر می گفتند نه می فرمود از چشم من افتاد.
عرض می کردند: به چه سبب؟ می فرمود که چون مومن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر که چهل روز حلال بخورد خدای تعالی دل او را روشن می کند، و چشمه های حکمت را از دل او بر زبانش جاری می سازد» روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که «از خدا بخواهد او را متسجاب الدعوده نماید حضرت به او فرمود که خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود».
پس ضد گرفتن مال حرام، ورع و تقوی است، به یک معنی که معنی اخص باشد.
و اما ورع و تقوی به معنی اعم، ضد معصیت است و به هر حال شبهه نیست در اینکه ورع و تقوی، اعظم بواعث نجات، و عمده چیزی است که آدمی را به سعادات می رساند.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که ملاقات کند خدا را در حالتی که از اهل ورع باشد، خدای تعالی به او عطا می فرماید کل ثواب اسلام را» و در بعضی از کتب سماویه وارد است که «حق تعالی فرمود که اما اهل ورع را من شرم می کنم که محاسبه ایشان را بکشم و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیست شیعه ما مگر کسی که پرهیزکاری را شعار خود کند و خدا را اطاعت کند پس بپرهیزید و عمل کنید به جهت امید آنچه در نزد خداست نیست در میان خدا و میان کسی خویشی و قرابتی، دوست ترین بنده در نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین ایشان است» و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کسی نمی رسد به آنچه در نزد خداست، مگر به ورع» و فرمود: «به درستی که خدا ضامن شده است از برای کسی که بپرهیزد از معصیت او، اینکه او را از حالتی که مکروه دارد نقل کند به آن حالی که دوست دارد و روزی او را برساند از جائی که گمان نداشته باشد» و فرمود: «عمل کم با تقوی، بهتر است از عمل بسیار بدون تقوی» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی هیچ بنده ای را نقل نکرد از ذلت معاصی به عزت تقوی، مگر اینکه او را بی مال غنی گردانید و بی عشیره و قبیله عزیز کرد و بی گشاده روئی به دلها نزدیک گردانید» و از آنجا که خوردن مال حرام، و احتراز نکردن از آن، باعث هلاکت، و وصول به سعادت، موقوف به تقوی و ورع بود و آدمی که در دنیا هست محتاج به خوراک و پوشاک و مسکن و مأوی بود، اخبار بسیار در فضیلت تحصیل مال حلال وارد شده حتی اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «طلب حلال، واجب است بر هر مرد مسلم و زن مسلمه» «و هر که داخل شب شود در حالتی که خسته باشد به جهت طلب حلال، داخل شب شده است آمرزیده» و فرمود که «عبادت، هفتاد جزء است، و افضل همه اجزاء، طلب حلال است» و در حدیثی دیگر وارد است که «عبادت، ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است» و فرمود که «هر که از رنج دست خود بخورد چون برق خاطف از صراط بگذرد» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا به نظر رحمت به او نظر می کند، و هرگز او را عذاب نمی کند» «و هر که از رنج دست خود بخورد خدا درهای بهشت را بر روی او می گشاید، تا از هر دری که خواهد داخل بهشت شود» «و هر که از رنج دست خود بخورد روز قیامت در شمار پیغمبران خواهد بود، و اجر پیغمبران خواهد گرفت» «و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه مردی را می دید و او را از او خوش می آمد می فرمود: آیا کسبی دارد؟ پس اگر می گفتند نه می فرمود از چشم من افتاد.
عرض می کردند: به چه سبب؟ می فرمود که چون مومن را کسبی نباشد به دین خود مدارا و معاش می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر که چهل روز حلال بخورد خدای تعالی دل او را روشن می کند، و چشمه های حکمت را از دل او بر زبانش جاری می سازد» روزی بعضی از صحابه از آن جناب طلب کرد که «از خدا بخواهد او را متسجاب الدعوده نماید حضرت به او فرمود که خوراک خود را پاک و حلال کن تا دعای تو مستجاب شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خیانت و غدر در مال
صفت هفتم:خیانت و غدر است در مال یا عرض کسی، یا حرمت و آبروی او.
و از جمله افراد این صفت خبیثه است، مال مردم را پنهانی خوردن، و حبس مال مردم بدون عذر شرعی، و کم فروشی، و غش، و تدلیس، و غیر اینها و این صفت، از صفات مهلکه، و اخلاق خبیثه است و در خصوص حرمت و مذمت هر یک از افراد آن، اخبار بسیار وارد شده است.
و ضد این صفت، امانت و راستکاری است و آن، از جمله شرایف صفات، و فضایل ملکات، و باعث عزت و رستگاری در نزد خالق و خلق است.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر به راستگوئی و ادای امانت به بر و فاجر» و نیز از آن بزرگوار مروی است که فرمود: «فریب مخورید از نماز و روزه مردم، به درستی که بسا باشد که مردی این قدر نماز و روزه کند که اگر آن را ترک کند وحشت می کند و لیکن امتحان کنید ایشان را در وقت راستگوئی و امانت گذاری» و نیز از آن حضرت منقول است که «ببین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به چه چیز در نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مرتبه ای که داشت رسید، آن چیز را ترک مکن به درستی که رسید به راستگوئی و اداء امانت» و فرمود: «سه چیز است که عذر احدی در ترک آنها مسموع نیست: اداء امانت به بر و فاجر، و وفای به وعده از برای بر و فاجر و نیکی به والدین، خواه خوب باشند یا بد» و فرمود که «پدرم می گفت که چهار چیز است که در هر که بوده باشد ایمان او کامل است، اگر چه سر تا قدم او را گناهان فرو گرفته باشد: راستی، و امانت گذاری، و حیا، و حسن خلق» روزی به آن حضرت عرض کردند که «زنی است در مدینه که مردم دختران را پیش در او می گذارند که تربیت کند و با وجود این کسب ضعیف، هیچ کس را ندیده ام که روزی بر آن ریخته شود مانند آن زن حضرت فرمود: او راستگو است و اداء امانت می کند و اینها روزی را وسیع می گرداند» و هر که ملاحظه احوال امینان را کند و عزت و احترام و وسعت ایشان را ببیند و مشاهده حال خیانتکاران و رسوائی و فضیحت و تهیدستی و بی اعتباری ایشان را کند، البته ترک صفت خیانت را می کند و به تجربه ثابت و واضح است که هر خیانتکاری تنگ دست و پریشان روزگار، و هر امینی غنی و مالدار است.
و از جمله افراد این صفت خبیثه است، مال مردم را پنهانی خوردن، و حبس مال مردم بدون عذر شرعی، و کم فروشی، و غش، و تدلیس، و غیر اینها و این صفت، از صفات مهلکه، و اخلاق خبیثه است و در خصوص حرمت و مذمت هر یک از افراد آن، اخبار بسیار وارد شده است.
و ضد این صفت، امانت و راستکاری است و آن، از جمله شرایف صفات، و فضایل ملکات، و باعث عزت و رستگاری در نزد خالق و خلق است.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد مگر به راستگوئی و ادای امانت به بر و فاجر» و نیز از آن بزرگوار مروی است که فرمود: «فریب مخورید از نماز و روزه مردم، به درستی که بسا باشد که مردی این قدر نماز و روزه کند که اگر آن را ترک کند وحشت می کند و لیکن امتحان کنید ایشان را در وقت راستگوئی و امانت گذاری» و نیز از آن حضرت منقول است که «ببین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به چه چیز در نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مرتبه ای که داشت رسید، آن چیز را ترک مکن به درستی که رسید به راستگوئی و اداء امانت» و فرمود: «سه چیز است که عذر احدی در ترک آنها مسموع نیست: اداء امانت به بر و فاجر، و وفای به وعده از برای بر و فاجر و نیکی به والدین، خواه خوب باشند یا بد» و فرمود که «پدرم می گفت که چهار چیز است که در هر که بوده باشد ایمان او کامل است، اگر چه سر تا قدم او را گناهان فرو گرفته باشد: راستی، و امانت گذاری، و حیا، و حسن خلق» روزی به آن حضرت عرض کردند که «زنی است در مدینه که مردم دختران را پیش در او می گذارند که تربیت کند و با وجود این کسب ضعیف، هیچ کس را ندیده ام که روزی بر آن ریخته شود مانند آن زن حضرت فرمود: او راستگو است و اداء امانت می کند و اینها روزی را وسیع می گرداند» و هر که ملاحظه احوال امینان را کند و عزت و احترام و وسعت ایشان را ببیند و مشاهده حال خیانتکاران و رسوائی و فضیحت و تهیدستی و بی اعتباری ایشان را کند، البته ترک صفت خیانت را می کند و به تجربه ثابت و واضح است که هر خیانتکاری تنگ دست و پریشان روزگار، و هر امینی غنی و مالدار است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فوائد خاموشی و ترک سخنان بیهوده
ضد تکلم به مالا یعنی، و فضول کلام، خاموشی است، یا تکلم کردن به سخنانی که به آنها احتیاج است، و فایده ای بر آنها مترتب می شود و فواید خاموشی، و فضیلت آن، بعد از این در محل خود مذکور خواهد شد.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
و اخبار بسیار در خصوص مدح ترک سخنان بی فایده و فضول، وارد شده است.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «علامت نیکوئی اسلام مرد، آن است که چیز بی فایده را ترک کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «خوشا بحال کسی که زیادتی زبانش را نگاه دارد و زیادتی مالش را به مصرف برساند» و ببین که مردم کار را چگونه بر عکس کرده اند زیادتی مال را نگاه می دارند، و زبان را رها می کنند.
روزی آن حضرت فرمود: «اول کسی که از این در داخل می شود مردی است از اهل بهشت چون آن مرد داخل شد از او پرسیدند که ما را خبر ده به بهترین عملهای خود، که امید به آن داری گفت: من مردی هستم کم عمل، و محکم ترین چیزی که به آن امیدوار به خدا هستم سلامتی نفس، و ترک چیزهای بی فایده است» به أبی ذر قدس سره فرمود که «می خواهی تو را یاد دهم عملی که بر بدن سبک باشد، و در ترازوی اعمال، سنگین؟ عرض کرد: بلی یا رسول الله فرمود: خاموشی و حسن خلق و ترک امر بی فایده» شخصی از لقمان پرسید که «دانائی و حکمت تو چه چیز است؟ گفت: سوال نمی کنم از چیزی که کفایت کرده شده ام از آن و بر خود نمی بندم چیز بی فایده را» و آنچه در فضیلت ترک فضول کلام و سخن بی فایده وارد شده است در اخبار ائمه اطهار و حکماء اکابر اهل دین، از حد تحریر و تقریر متجاوز است و همین قدر که مذکور شد از برای اهل بصیرت کافی است، ان شاء الله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت و ثواب آشتی و الفت
همچنان که اشاره به آن شد: ضد قهر و دوری از برادران مومن، آشتی و الفت با ایشان است و این از اوصاف جمیله و اعمال فاضله است و ثواب آن بی حد، و فایده آن بی نهایت است.
از حضرت رسالت مأب صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «جبرئیل خبر داد مرا که خدای فرشته ای بر زمین فرو فرستاد، آن فرشته می رفت، تا به در خانه ای رسید، که مردی ایستاده اذن داخل شدن می طلبد فرشته گفت: با صاحبخانه چه کار داری؟ گفت: برادر مسلمان من است، برای خدا به دیدن او آمده ام فرشته گفت: کار دیگر نداری؟ گفت: نه پس آن فرشته به او گفت: به درستی که من فرستاده خدایم به سوی تو و خدای تو را سلام می رساند، و می گوید: بهشت از برای تو واجب شد و گفت: خدای می گوید که هر مسلمانی که زیارت مسلمانی کند، نه آن است که او را زیارت کرده، بلکه مرا زیارت کرده است و ثواب او بر من بهشت است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «چون مومن از منزل خود بیرون می آید، که برادر خود را زیارت کند، پس خدای تعالی فرشته ای به او موکل می گرداند، که بالی از بالهای خود را در زیر قدم او می افکند و بال دیگر را سایبان او می کند و چون به منزل برادر مومن داخل می شود، خدای تعالی ندا می فرماید که ای بنده تعظیم کننده حق من، و پیروی کننده آثار پیغمبر من لازم است بر من که تعظیم تو کنم از من سوال کن تا عطا نمایم بخوان مرا تا اجابت تو را فرمایم، ساکت شو تا بی طلب حاجت تو برآورم پس چون مراجعت کند، آن فرشته مشایعت او کند و همچنان بال خود را سایبان او می سازد، تا به منزل خود داخل شود بعد از آن، خدای تعالی ندا فرماید که به تحقیق واجب گردانیدم برای تو بهشت خود را و تو را اذن شفاعت دادم از برای بندگان خود» و نیز مروی است که «هر مومنی که از منزل خود برآید، که زیارت برادر مومن خود کند، و عارف به حق او باشد، خدای تعالی برای هر قدمی حسنه ای از برای او می نویسد و سیئه ای او را محو می کند و درجه او را بلند می گرداند و چون در خانه را بکوبد، درهای آسمان از برای او گشوده می شود و چون با هم ملاقات کنند و مصافحه نمایند، و دست به گردن یکدیگر کنند، خدای تعالی متوجه ایشان گردد، و به ایشان بر ملائکه مباهات کند و فرماید: نظر کنید به این دو بنده من که زیارت یکدیگر نمودند، و در راه من با هم دوستی کردند بر من لازم است که ایشان را عذاب نکنم به آتش، بعد از این، پس چون بازگردد، به عدد نفسها و قدمها و سخنهای او ملائکه مشایعت او کنند و او را از شدائد دنیا و عذاب آخرت محافظت نمایند، تا مثل آن شب از سال آینده پس اگر در اثنای آن سال بمیرد از حساب روز قیامت معاف باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که به دیدن برادر مومن خود برود، خدای تعالی می فرماید که مرا دیدن کردی و ثواب تو بر من است .
و راضی نمی شوم از برای تو ثوابی را کمتر از بهشت» و فرمود که «زیارت برادر مومن از برای خدا بهتر است از آزاد کردن ده بنده مومن و هر که یک بنده مومن را آزاد کند، به هر عضوی از بدن او همان عضو او از آتش محفوظ می گردد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دو نفر که یکدیگر را ملاقات کنند، مثل دو دست اند که یکدیگر را می شویند هیچ دو نفر مومنی یکدیگر را ملاقات نمی کنند، مگر اینکه به واسطه هر کدام، خدا خیری به آن دیگر می رساند» و اخبار به این مضمون از حد افزون است و سر در تأکید در زیارت برادران مومن یکدیگر را آن است که ملاقات ایشان با یکدیگر، باعث رفع ناخوشی و عداوت، و حصول الفت و محبت می گردد و این اعظم اسباب اصلاح امر دنیا و آخرت است، زیرا حصول وحشت میان دو نفر، موجب فرصت شیطان و شادی او است و سبب گرفتگی خاطر و مشغول شدن دل و بازماندن از اصلاح خود می شود و چون الفت و محبت در میان برادران دینی بوده باشد، بسیاری از اسباب فراغت حاصل، و گرفتاری خاطر زایل می شود و از این است که خدای تعالی در مقام امتنان بر مومنین می فرماید: «لو أنفقت ما فی الارض جمیعا ما ألفت بین قلوبهم و لکن الله ألف بینهم» یعنی «تو هر گاه آنچه در روی زمین است، همه را صرف می کردی که الفت میان دلهای بندگان من بیندازی نمی توانستی، و لیکن خدا خود الفت افکند میان ایشان» و به این سبب، امر شده است به سلام کردن بر یکدیگر و مصافحه نمودن و معانقه کردن.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «سزاوارترین مردم به خدا و پیغمبر کسی است که ابتدا به سلام کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد فاش کردن سلام را».
و فرمود که «از جمله تواضع و فروتنی آن است که به هر که ملاقات کنی بر او سلام نمائی» و از حضرت امام صادق علیه السلام مروی است که «با یکدیگر مصافحه کنید که مصافحه کینه را از دلها می برد» و فرمود که «مصافحه کردن با مومن، افضل است از مصافحه کردن با ملائکه» و نیز مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر ملاقات کنند و مصافحه نمایند، خدای تعالی دست خود را در میان دستهای ایشان داخل می کند، و با آنکه محبت به برادر مومن خود بیشتر دارد مصافحه می کند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون یکی از شما برادر خود را ملاقات نماید، بر او سلام کند و با او مصافحه کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر معانقه کنند، و دست در گردن یکدیگر نمایند رحمت الهی ایشان را فرو می گیرد و چون همدیگر را در آغوش کشند، و از آن، غیر از رضای خدا نخواهند، و منظورشان غرضی از اغراض دنیویه نباشد، از جانب رب العزه به ایشان خطاب رسد که گناهان شما آمرزیده شد، عمل را از سرگیرید» و به این سبب است که امر به مهمانی کردن، و عیادت مریض، و تشییع جنازه، و تعزیت اهل معصیت، و امثال اینها شده .
و از این اخبار مستفاد می شود که اهتمام حضرت باری به الفت و دوستی میان بندگان خود تا چه قدر است و از برای حفظ این صفت، چه سنتها سنیه قرار داده و چه قاعده ها وضع فرموده و در این زمان، اکثر سنتها متروک و فراموش شده و طریقه جاهلیت در میان مردم شیوع یافته از آثار نبوت، بجز رسمی، و از طریقه شریعت، بجز اسمی نمانده شیطان صفاتی چند هم رسیده اند که به جهت پیشرفت غرضهای فاسده دو روزه دنیای خود، نفاق و عداوت میان بندگان خدا می افکنند و آنچه را که پروردگار ایشان این همه اهتمام به آن دارد، پشت پا می زنند به دیدن یکدیگر نمی روند، مگر از روی ربا و نفاق، و مبنی بر اغراض فاسده و همدیگر را پرسش، نمی کنند، مگر از راه فساد و نیتهای باطله سلام را یکی از علامات پستی می شمرند، و از هر کسی توقع سلام می کنند و مصافحه را شیوه «بلها» می دانند.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردائی
از حضرت رسالت مأب صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «جبرئیل خبر داد مرا که خدای فرشته ای بر زمین فرو فرستاد، آن فرشته می رفت، تا به در خانه ای رسید، که مردی ایستاده اذن داخل شدن می طلبد فرشته گفت: با صاحبخانه چه کار داری؟ گفت: برادر مسلمان من است، برای خدا به دیدن او آمده ام فرشته گفت: کار دیگر نداری؟ گفت: نه پس آن فرشته به او گفت: به درستی که من فرستاده خدایم به سوی تو و خدای تو را سلام می رساند، و می گوید: بهشت از برای تو واجب شد و گفت: خدای می گوید که هر مسلمانی که زیارت مسلمانی کند، نه آن است که او را زیارت کرده، بلکه مرا زیارت کرده است و ثواب او بر من بهشت است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «چون مومن از منزل خود بیرون می آید، که برادر خود را زیارت کند، پس خدای تعالی فرشته ای به او موکل می گرداند، که بالی از بالهای خود را در زیر قدم او می افکند و بال دیگر را سایبان او می کند و چون به منزل برادر مومن داخل می شود، خدای تعالی ندا می فرماید که ای بنده تعظیم کننده حق من، و پیروی کننده آثار پیغمبر من لازم است بر من که تعظیم تو کنم از من سوال کن تا عطا نمایم بخوان مرا تا اجابت تو را فرمایم، ساکت شو تا بی طلب حاجت تو برآورم پس چون مراجعت کند، آن فرشته مشایعت او کند و همچنان بال خود را سایبان او می سازد، تا به منزل خود داخل شود بعد از آن، خدای تعالی ندا فرماید که به تحقیق واجب گردانیدم برای تو بهشت خود را و تو را اذن شفاعت دادم از برای بندگان خود» و نیز مروی است که «هر مومنی که از منزل خود برآید، که زیارت برادر مومن خود کند، و عارف به حق او باشد، خدای تعالی برای هر قدمی حسنه ای از برای او می نویسد و سیئه ای او را محو می کند و درجه او را بلند می گرداند و چون در خانه را بکوبد، درهای آسمان از برای او گشوده می شود و چون با هم ملاقات کنند و مصافحه نمایند، و دست به گردن یکدیگر کنند، خدای تعالی متوجه ایشان گردد، و به ایشان بر ملائکه مباهات کند و فرماید: نظر کنید به این دو بنده من که زیارت یکدیگر نمودند، و در راه من با هم دوستی کردند بر من لازم است که ایشان را عذاب نکنم به آتش، بعد از این، پس چون بازگردد، به عدد نفسها و قدمها و سخنهای او ملائکه مشایعت او کنند و او را از شدائد دنیا و عذاب آخرت محافظت نمایند، تا مثل آن شب از سال آینده پس اگر در اثنای آن سال بمیرد از حساب روز قیامت معاف باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که به دیدن برادر مومن خود برود، خدای تعالی می فرماید که مرا دیدن کردی و ثواب تو بر من است .
و راضی نمی شوم از برای تو ثوابی را کمتر از بهشت» و فرمود که «زیارت برادر مومن از برای خدا بهتر است از آزاد کردن ده بنده مومن و هر که یک بنده مومن را آزاد کند، به هر عضوی از بدن او همان عضو او از آتش محفوظ می گردد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دو نفر که یکدیگر را ملاقات کنند، مثل دو دست اند که یکدیگر را می شویند هیچ دو نفر مومنی یکدیگر را ملاقات نمی کنند، مگر اینکه به واسطه هر کدام، خدا خیری به آن دیگر می رساند» و اخبار به این مضمون از حد افزون است و سر در تأکید در زیارت برادران مومن یکدیگر را آن است که ملاقات ایشان با یکدیگر، باعث رفع ناخوشی و عداوت، و حصول الفت و محبت می گردد و این اعظم اسباب اصلاح امر دنیا و آخرت است، زیرا حصول وحشت میان دو نفر، موجب فرصت شیطان و شادی او است و سبب گرفتگی خاطر و مشغول شدن دل و بازماندن از اصلاح خود می شود و چون الفت و محبت در میان برادران دینی بوده باشد، بسیاری از اسباب فراغت حاصل، و گرفتاری خاطر زایل می شود و از این است که خدای تعالی در مقام امتنان بر مومنین می فرماید: «لو أنفقت ما فی الارض جمیعا ما ألفت بین قلوبهم و لکن الله ألف بینهم» یعنی «تو هر گاه آنچه در روی زمین است، همه را صرف می کردی که الفت میان دلهای بندگان من بیندازی نمی توانستی، و لیکن خدا خود الفت افکند میان ایشان» و به این سبب، امر شده است به سلام کردن بر یکدیگر و مصافحه نمودن و معانقه کردن.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «سزاوارترین مردم به خدا و پیغمبر کسی است که ابتدا به سلام کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد فاش کردن سلام را».
و فرمود که «از جمله تواضع و فروتنی آن است که به هر که ملاقات کنی بر او سلام نمائی» و از حضرت امام صادق علیه السلام مروی است که «با یکدیگر مصافحه کنید که مصافحه کینه را از دلها می برد» و فرمود که «مصافحه کردن با مومن، افضل است از مصافحه کردن با ملائکه» و نیز مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر ملاقات کنند و مصافحه نمایند، خدای تعالی دست خود را در میان دستهای ایشان داخل می کند، و با آنکه محبت به برادر مومن خود بیشتر دارد مصافحه می کند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون یکی از شما برادر خود را ملاقات نماید، بر او سلام کند و با او مصافحه کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون دو مومن با یکدیگر معانقه کنند، و دست در گردن یکدیگر نمایند رحمت الهی ایشان را فرو می گیرد و چون همدیگر را در آغوش کشند، و از آن، غیر از رضای خدا نخواهند، و منظورشان غرضی از اغراض دنیویه نباشد، از جانب رب العزه به ایشان خطاب رسد که گناهان شما آمرزیده شد، عمل را از سرگیرید» و به این سبب است که امر به مهمانی کردن، و عیادت مریض، و تشییع جنازه، و تعزیت اهل معصیت، و امثال اینها شده .
و از این اخبار مستفاد می شود که اهتمام حضرت باری به الفت و دوستی میان بندگان خود تا چه قدر است و از برای حفظ این صفت، چه سنتها سنیه قرار داده و چه قاعده ها وضع فرموده و در این زمان، اکثر سنتها متروک و فراموش شده و طریقه جاهلیت در میان مردم شیوع یافته از آثار نبوت، بجز رسمی، و از طریقه شریعت، بجز اسمی نمانده شیطان صفاتی چند هم رسیده اند که به جهت پیشرفت غرضهای فاسده دو روزه دنیای خود، نفاق و عداوت میان بندگان خدا می افکنند و آنچه را که پروردگار ایشان این همه اهتمام به آن دارد، پشت پا می زنند به دیدن یکدیگر نمی روند، مگر از روی ربا و نفاق، و مبنی بر اغراض فاسده و همدیگر را پرسش، نمی کنند، مگر از راه فساد و نیتهای باطله سلام را یکی از علامات پستی می شمرند، و از هر کسی توقع سلام می کنند و مصافحه را شیوه «بلها» می دانند.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردائی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
چون برآید از بدان نیکی و از نیکان بدی
در احادیث وارد شده است که «هرگاه خدای تعالی سر بنده را در دنیا بپوشاند، کرم او از آن بالاتر است که در آخرت ظاهر گرداند و اگر در دنیا پرده از آن براندازد، از آن کریم تر است که دوباره در آخرت آن را ظاهر نماید» و نیز وارد شده است که «در روز قیامت بنده ای را بیاورند که گریان باشد خطاب رسد که چرا می گریی؟ عرض کند: گریه می کنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد خداوند عالم می فرماید که ای بنده من تو را در دنیا رسوا نکردم، و حال آنکه تو مشغول معصیت من بودی و می خندیدی، چگونه امروز تو را رسوا می کنم، و حال اینکه معصیت نمی کنی و گریانی» مروی است که «در فردای محشر جناب پیغبر صلی الله علیه و آله و سلم از داور اکبر مسئلت می نماید که محاسبه امت او را در حضور فرشتگان و پیغمبران و سایر امتان نکند، تا عیوب آنها بر ایشان ظاهر گردد، بلکه به حساب ایشان چنان برس که بجز تو و من، دیگر کسی بر آن مطلع نگردد خطاب الهی رسد که ای حبیب من من به بندگان خود از تو مهربانترم، چون تو روا نداری که عیوب ایشان نزد غیر تو ظاهر شود، من روا ندارم که بر تو هم ظاهر گردد و ایشان در پیش تو شرمسار شوند من خود به تنهائی به محاسبه ایشان پردازم، و چنان که بجز من احدی بر عیوب ایشان مطلع نگردد» پس هرگاه عنایت پروردگار در پوشیدن عیوب بندگان تا به این حد بوده باشد، پس ای مسکین غافل، و ای مبتلای به انواع عیوب و رذایل، ترا چه افتاده است که این پرده از عیوب بندگان خدا برمی داری، و سعی در فاش کردن بدیهای ایشان می نمائی، و زبان هرزه خود را به مذمت ایشان می گشائی؟ از خود غافلی که به چه عیوب گرفتاری، و به چه اعمال ناشایسته در کاری اندکی دیده بگشای، و به سراپای خود نظر کن و صفحه ضمیر خبیث خود را مطالعه کن، و چاره از عیوب خود کن.
در کوی و در چهی ای قلتبان
دست بردار از سبال دیگران
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب یکدگر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی شدی فارغ وی از اصلاح خویش
ای جان برادر ساعتی تأمل کن، که اگر عیبی را از تو در پیش دیگران فاش کند، حال تو چگونه خواهد بود، حال دیگران را هم بر خود قیاس کن و بدان که از اخبار و آثار، واضح و روشن، و از تجربه، عیان و ثابت و مبین است، که هر که دیگری را رسوا کند خود نیز رسوا می گردد، و هر که عیب کسی را ظاهر کند عیب او نیز فاش می گردد.
پس، ای جان من بر خود رحم کن، و اقتدا به پروردگار خود نما، و پرده بر عیوب بندگان افکن، و چشم خود را از دیدن عیوب مردم، کور، و گوش خود را کر، و زبان خود را از گفتن، لال ساز.
در کوی و در چهی ای قلتبان
دست بردار از سبال دیگران
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب یکدگر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی شدی فارغ وی از اصلاح خویش
ای جان برادر ساعتی تأمل کن، که اگر عیبی را از تو در پیش دیگران فاش کند، حال تو چگونه خواهد بود، حال دیگران را هم بر خود قیاس کن و بدان که از اخبار و آثار، واضح و روشن، و از تجربه، عیان و ثابت و مبین است، که هر که دیگری را رسوا کند خود نیز رسوا می گردد، و هر که عیب کسی را ظاهر کند عیب او نیز فاش می گردد.
پس، ای جان من بر خود رحم کن، و اقتدا به پروردگار خود نما، و پرده بر عیوب بندگان افکن، و چشم خود را از دیدن عیوب مردم، کور، و گوش خود را کر، و زبان خود را از گفتن، لال ساز.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مذمت فاش کردن راز مردم
صفت دهم: مذمت فاش کردن راز مردم و فضیلت رازداری است و این اعم است از اظهار عیوب مردم، زیرا «راز» می تواند شد از عیوب باشد و می تواند شد نباشد لیکن حد افشای آن موجب ایذاء و اهانت به حق دوستان یا غیرایشان است و این عمل در شرع، مذموم، و صاحب آن در نزد عقل، معاتب و ملوم است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «نقلی که میان دو نفر گذشت امانت است میان شما» و وارد است که «از جمله خبائث آن است که سر برادر خود را فاش کنی» عبدالله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که «رسیده است که عورت مومن بر مومن حرام است فرمود: بلی عرض کرد که مراد، عورتین او است؟ فرمود: نه چنین است، بلکه فاش کردن سر اوست» و ضد این عمل، که نگهداری راز، و کتمان اسرار باشد از افعال محموده و نتیجه قوت نفس، و شهامت آن است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بداد جام می و گفت راز پوشیدن
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و محرم راز خداوند اکبر می فرماید: «خوشا به حال بنده ای که گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنین اشخاص، چراغ راه هدایت، و سرچشمه علم و حکمتند هر فتنه ظلمانی به واسطه ایشان روشن می شود نه فاش کننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از کار، و نه در صدد جفا و آزار از ریا دور، و از خودنمائی مهجورند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «مبادا از آن اشخاص باشید که پرده در، و فاش کننده رازها هستند، به درستی که خوبان شما کسانی هستند که چون کسی به ایشان نگاه کند به یاد خدا افتد و بدان شما کسانی هستند که سخن چینی می نمایند و جدائی میان دوستان می افکنند، و در صدد تفتیش عیوب مردم هستند» و مخفی نماند که رازداری بر دو نوع است: یکی راز دیگران را نگاهداشتن، و آن، آن است که مذکور شد و دیگری، اسرار خود را پوشیدن و آشکار نکردن و این نیز از جمله لوازم، و فاش کردن آنها از ضعف نفس و سستی عقل است، زیرا اسرار آدمی از دو حال بیرون نیست: یا کاشف از دولت و سعادت و نیک فرجامی است، یا مخبر از نکبت و شقاوت و ناکامی و برهر دو تقدیر، کتمان اولی است چون اگر از قبیل اول است، اظهار آن موجب زیادتی عدوات دشمنان، و حسد ابنای زمان، و توقع ارباب طمع و دون همتان می شود و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث شماتت دشمنان، و اندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهربینان می گردد و بسا باشد که بر افشای اسرار، مفاسد بسیار مترتب گردد و از این جهت منع شده است که کسی از خود راز با دوستان در میان نهد، زیرا: هر دوستی را نیز دوستی است، و هرگاه نتوانی راز خود را نگاهداری، چگونه دیگری راز تو را نگاه می دارد.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رأی و دانش بباید گریست
و این صفت، هیچ طایفه را این قدر در کار نیست، که سلاطین و الاتبار را و پوشیدن اسرار، از شرایط سلطنت و جهانبانی، و از مهمات ضوابط کشورستانی است چون ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار، و هرگاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند، در صدد تدارک برمی آیند پس باید از محرمان و دانایان و امنای دولت نیز اسرار را مخفی دارند، که محرم را نیز محرمی باشد و بسا باشد که منجر به هلاکت و فساد می گردد.
چون، مهدی عباسی پسران خود: هادی و هارون را به ترتیب ولیعهد کرد، بعد از وفات او ابتدا هادی به سریر خلافت متمکن شد در صدد خلع هارون، و بیعت کردن مردم با پسرش جعفر برآمد و هر چند هارون را به این امر تکلیف کرد، تن در نداد.
هادی علاج را منحصر در قتل برادر دیده، از این مقوله با بعضی از ارکان دولت و اهل حرم باز گفت خیزران، مادر هادی و هارون از این، بو برده، نظر به فرط محبتی که با هارون داشت، هادی را به شربتی مسموم روانه ملک نیستی گردانید.
گر آرام خواهی در این آب و گل
مگو تا توانی بکس راز دل
و هرگاه کسی خواهد که ملکه کتمان اسرار، او را حاصل شود، باید از اظهار و اخبار در ابراز ارادتی که چندان اعتنائی به آنها نیست خود را نگاه دارد، و نفس خویش را به این عادت دهد، تا ملکه از برای او حاصل گردد.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «نقلی که میان دو نفر گذشت امانت است میان شما» و وارد است که «از جمله خبائث آن است که سر برادر خود را فاش کنی» عبدالله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که «رسیده است که عورت مومن بر مومن حرام است فرمود: بلی عرض کرد که مراد، عورتین او است؟ فرمود: نه چنین است، بلکه فاش کردن سر اوست» و ضد این عمل، که نگهداری راز، و کتمان اسرار باشد از افعال محموده و نتیجه قوت نفس، و شهامت آن است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بداد جام می و گفت راز پوشیدن
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و محرم راز خداوند اکبر می فرماید: «خوشا به حال بنده ای که گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنین اشخاص، چراغ راه هدایت، و سرچشمه علم و حکمتند هر فتنه ظلمانی به واسطه ایشان روشن می شود نه فاش کننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از کار، و نه در صدد جفا و آزار از ریا دور، و از خودنمائی مهجورند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «مبادا از آن اشخاص باشید که پرده در، و فاش کننده رازها هستند، به درستی که خوبان شما کسانی هستند که چون کسی به ایشان نگاه کند به یاد خدا افتد و بدان شما کسانی هستند که سخن چینی می نمایند و جدائی میان دوستان می افکنند، و در صدد تفتیش عیوب مردم هستند» و مخفی نماند که رازداری بر دو نوع است: یکی راز دیگران را نگاهداشتن، و آن، آن است که مذکور شد و دیگری، اسرار خود را پوشیدن و آشکار نکردن و این نیز از جمله لوازم، و فاش کردن آنها از ضعف نفس و سستی عقل است، زیرا اسرار آدمی از دو حال بیرون نیست: یا کاشف از دولت و سعادت و نیک فرجامی است، یا مخبر از نکبت و شقاوت و ناکامی و برهر دو تقدیر، کتمان اولی است چون اگر از قبیل اول است، اظهار آن موجب زیادتی عدوات دشمنان، و حسد ابنای زمان، و توقع ارباب طمع و دون همتان می شود و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث شماتت دشمنان، و اندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهربینان می گردد و بسا باشد که بر افشای اسرار، مفاسد بسیار مترتب گردد و از این جهت منع شده است که کسی از خود راز با دوستان در میان نهد، زیرا: هر دوستی را نیز دوستی است، و هرگاه نتوانی راز خود را نگاهداری، چگونه دیگری راز تو را نگاه می دارد.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رأی و دانش بباید گریست
و این صفت، هیچ طایفه را این قدر در کار نیست، که سلاطین و الاتبار را و پوشیدن اسرار، از شرایط سلطنت و جهانبانی، و از مهمات ضوابط کشورستانی است چون ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار، و هرگاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند، در صدد تدارک برمی آیند پس باید از محرمان و دانایان و امنای دولت نیز اسرار را مخفی دارند، که محرم را نیز محرمی باشد و بسا باشد که منجر به هلاکت و فساد می گردد.
چون، مهدی عباسی پسران خود: هادی و هارون را به ترتیب ولیعهد کرد، بعد از وفات او ابتدا هادی به سریر خلافت متمکن شد در صدد خلع هارون، و بیعت کردن مردم با پسرش جعفر برآمد و هر چند هارون را به این امر تکلیف کرد، تن در نداد.
هادی علاج را منحصر در قتل برادر دیده، از این مقوله با بعضی از ارکان دولت و اهل حرم باز گفت خیزران، مادر هادی و هارون از این، بو برده، نظر به فرط محبتی که با هارون داشت، هادی را به شربتی مسموم روانه ملک نیستی گردانید.
گر آرام خواهی در این آب و گل
مگو تا توانی بکس راز دل
و هرگاه کسی خواهد که ملکه کتمان اسرار، او را حاصل شود، باید از اظهار و اخبار در ابراز ارادتی که چندان اعتنائی به آنها نیست خود را نگاه دارد، و نفس خویش را به این عادت دهد، تا ملکه از برای او حاصل گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هیجدهم - دروغ گفتن
و آن از جمله گناهان کبیره، بلکه قبیح ترین گناهان و خبیث ترین آنها است صفتی است که آدمی را در دیده ها خوار، و در نظرها بی وقع و بی اعتبار می سازد و سرمایه خجالت و انفعال، و باعث دل شکستگی و ملال سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سیاه روئی دنیا و عقبی است و آیات در مذمت این صفت بسیار، و اخبار در نکوهش آن بی شمار است.
خداوند کریم می فرماید: «إنما یفتری الکذب الذین لایومنون» یعنی «این است و جز این نیست که به دروغ، افترا می بندند کسانی که ایمان به خدا ندارند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه مومنی بدون عذر شرعی، دروغ بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند و از دل او تعفن و گندی بلند می شود و می رود تا به عرش می رسد و خدای تعالی به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او می نویسد، که آسان ترین آنها زنائی باشد که با مادر خود کرده باشد» و از آن سرور پرسیدند که «مومن، جبان است؟ فرمودند: بلی عرض کردند: بخیل است؟ فرمود: بلی عرض شد که دروغگو است؟ فرمود: نه و فرمود که: «دروغ، روزی آدمی را کم می کند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «وای بر آن کسی که سخن گوید به دروغ، تا حاضران را بخنداند وای بر او، وای بر او، وای بر او» و فرمود «گویا مردی به نزد من آمد و گفت: برخیز برخاستم با او روانه شدم تا رسیدم به دو نفر، یکی نشسته بود و دیگری ایستاده، در دست او قلابی از آهن بود، آن را فرو می برد به یک طرف سر او و می کشید تا به شانه او می رسید، بعد از آن بیرون می آورد به طرفی دیگر فرو می برد من گفتم این چه عمل است؟ گفت: این مرد نشسته مردی است دروغگو، که به این نحو در قبر، عذاب می شود تا روز قیامت» و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترین گناهان کبیره، و آن شرک به خدا، و عقوق والدین، و کذب است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بنده ای مزه ایمان را نمی یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد یا از جد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: «خدای تعالی از برای بدی، قفلها قرار داده است، کلید این قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب» و فرمود که «دروغ، خراب کننده بنای ایمان است» و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که «جمیع اعمال خبیثه در خانه ای است و کلید آن خانه دروغ است» و مخفی نماند که بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام است، یعنی کسی مسأله ای گوید که مطابق با واقع نباشد، یا حدیثی دروغ نقل کند و امثال اینها.
و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافی است که «روزه را باطل می کند» و باعث وجوب قضا و کفاره می شود بنابر اقوی، همچنان که در کتب فقهیه مسطور است.
خداوند کریم می فرماید: «إنما یفتری الکذب الذین لایومنون» یعنی «این است و جز این نیست که به دروغ، افترا می بندند کسانی که ایمان به خدا ندارند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه مومنی بدون عذر شرعی، دروغ بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند و از دل او تعفن و گندی بلند می شود و می رود تا به عرش می رسد و خدای تعالی به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او می نویسد، که آسان ترین آنها زنائی باشد که با مادر خود کرده باشد» و از آن سرور پرسیدند که «مومن، جبان است؟ فرمودند: بلی عرض کردند: بخیل است؟ فرمود: بلی عرض شد که دروغگو است؟ فرمود: نه و فرمود که: «دروغ، روزی آدمی را کم می کند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «وای بر آن کسی که سخن گوید به دروغ، تا حاضران را بخنداند وای بر او، وای بر او، وای بر او» و فرمود «گویا مردی به نزد من آمد و گفت: برخیز برخاستم با او روانه شدم تا رسیدم به دو نفر، یکی نشسته بود و دیگری ایستاده، در دست او قلابی از آهن بود، آن را فرو می برد به یک طرف سر او و می کشید تا به شانه او می رسید، بعد از آن بیرون می آورد به طرفی دیگر فرو می برد من گفتم این چه عمل است؟ گفت: این مرد نشسته مردی است دروغگو، که به این نحو در قبر، عذاب می شود تا روز قیامت» و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترین گناهان کبیره، و آن شرک به خدا، و عقوق والدین، و کذب است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بنده ای مزه ایمان را نمی یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد یا از جد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: «خدای تعالی از برای بدی، قفلها قرار داده است، کلید این قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب» و فرمود که «دروغ، خراب کننده بنای ایمان است» و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که «جمیع اعمال خبیثه در خانه ای است و کلید آن خانه دروغ است» و مخفی نماند که بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام است، یعنی کسی مسأله ای گوید که مطابق با واقع نباشد، یا حدیثی دروغ نقل کند و امثال اینها.
و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافی است که «روزه را باطل می کند» و باعث وجوب قضا و کفاره می شود بنابر اقوی، همچنان که در کتب فقهیه مسطور است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صدق و راستگویی
ضد دروغگویی، صدق است، که راستگویی است و آن اشرف صفات نفسانیه و رئیس اخلاق ملکیه است خداوندگار عالم می فرماید: «اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» یعنی «بپرهیزید از خدا و با راستگویان بوده باشید» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «شش خصلت از برای من قبول کنید تا من بهشت را از برای شما متقبل شوم: هرگاه یکی از شما خبری دهد دروغ نگوید و چون وعده نماید تخلف نورزد و چنانچه امانت قبول نماید خیانت نکند و چشمهای خود را از نامحرم بپوشد و دستهای خود را از آنچه نباید به آن دراز کند نگاهدارد و فرج خود را محافظت نماید» و از امامین «همامین امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «به درستی که مرد به واسطه راستگویی به مرتبه صدیقان می رسد» و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که «هر که زبان او راستگو باشد، عمل او پاکیزه است و هر که نیت او نیک باشد، روزی او زیاد می شود و هر که با اهل خانه نیکویی کند، عمر او دراز می شود» و فرمود که: «نظر به طول رکوع و سجود کسی نکنید و به آن غره نشوید، زیرا می شود این امری باشد که به آن معتاد شده باشد، و به این جهت نتواند ترک کند و لیکن نظر به صدق کلام و امانتداری او کنید، و به این صفت، خوبی او را دریابید» و مخفی نماند که همچنان که صدق و کذب در سخن و گفتار است، همچنین در کردار و اخلاق و مقامات دین نیز یافت می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خاموشی ضد آفات و مفاسد زبان
و بدان که: ضد همه آفات زبان و مفاسد آن، صمت و خاموشی است و کسی را خلاصی از آفات زبان جز به آن نیست و آن از محاسن شیم، و صاحب آن در نزد همه کس عزیز و محترم است و باعث جمعیت خاطر و افکار، و موجب دوام هیبت و وقار، و فراغت از برای ذکر و عبادت، و سلامتی در دنیا و آخرت است.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من صمت نجی» یعنی «هر که خاموشی را شعار خود ساخت نجات یافت» و فرمود «هر که ایمان آورد به خدا و رسول، باید هر سخنی که می گوید خیر باشد یا خاموش نشیند» اعرابی ای به خدمت آن حضرت آمد عرض کرد «مرا به علمی دلالت کن که داخل بهشت شوم فرمود گرسنگان را سیر کن و تشنگان را سیراب نمای پس اگر قدرت بر اینها نداشته باشی زبان خود را از غیر سخن حق و خیر محافظت کن که به این سبب بر شیطان غالب می گردی» و فرمود «چون مومن را خاموش و صاحب وقار بینید به او تقرب جوئید که حکمت بر دل او القا می شود» و نیز فرمود «مردم سه طایفه اند «غانم» و «سالم» و «هالک» و «غانم» کسی است که ذکر خدا کند و «سالم» آن است که سکوت را شعار خود سازد و «هالک» آن است که: به سخنان باطل فرو رود».
تأمل کنان در خطاب و صواب
به از ژاژ خایان حاضر جواب
روزی شخصی به خدمت آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله مرا وصیتی کن فرمود: زبان خود را محافظت کن باز عرض کرد: مرا وصیتی کن باز فرمود: زبان خود را محافظت کن مرتبه سیم عرض کرد: مرا وصیتی کن باز فرمود: زبان خود را نگاه دار».
از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشی است، و یکی در فرار از مردم» و فرمود که: «پرسخن نگوئید در غیر ذکر خدا، به درستی که کسانی که بسیار سخن می گویند دلهای ایشان را قساوت فروگرفته است و نمی دانند و از آن غافلند» لقمان پسر خود را گفت: «ای فرزند اگر چنان پنداری که سخن گفتن، نقره است، بدان که: سکوت، طلاست» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «این است و جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان ایشان لال است» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «از جمله حکمت آل داود این بود که بر عاقل، لازم است که شناسایی با اهل زمان خود داشته باشد و رو به کار خود آورده باشد و نگاهبان زبان خود باشد» و در کتاب مصباح الشریعه از آن جناب منقول است که فرمود: «خاموشی، کلید هر راحتی است از دنیا و آخرت و باعث خوشنودی پروردگار، و سبکی حساب روزشمار است و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است و زینت عالم است و پرده جاهل».
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
ریاضت نفس به آن است و شیرینی عبادت از آن به سبب آن قساوت دل برطرف می گردد و مروت و عفاف حاصل می شود پس در را بر روی زبان خود ببند.
«ربیع بن خثیم» کاغذی در نزد خود می گذاشت و هر چه می گفت می نوشت و چون شب داخل می شد حساب خود را می رسید و می گفت: آه، آه «نجی الصامتون و بقینا» یعنی «خاموشان نجات یافتند و ما باقی ماندیم» و بعضی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم سنگریزه به دهان خود می گذاردند، تا بی اختیار سخن نگویند چون اراده تکلم به سخنی که از برای خدا بود می کردند آن را از دهان خود بیرون می آوردند و بسیاری از اصحاب آن جناب چون نفس می کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود این است و جز این نیست که سبب هلاکت خلق، و نجات ایشان، تکلم و خاموشی است پس خوشا به حال کسی که عیب کلام را بشناسد و فواید خاموشی را بداند به درستی که خاموشی از اخلاق انبیاء، و شعار اصفیا است از آن حضرت مروی است که «خاموشی، دری است از درهای حکمت پس هر که دهان خود را بست، در حکمت بر او گشوده می شود».
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورنده لقمه های راز شد
و از آنچه مذکور شد معلوم شد که صمت و خاموشی با وجود سهولت و آسانی آن، نافع ترین چیزهاست از برای انسان و از برای بعضی سخنان، اگر چه بعضی فواید هست اما امتیاز میان خوب و بد سخن، نهایت صعوبت دارد و علاوه بر این، چون زبان را رها کردی اقتصار بر سخنان بی عیب مشکل است پس بنابراین، مهما امکن خاموشی را شعار خود ساختن و تا به حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولی و اصوب است.
منقول است که: «چهار پادشاه به ملاقات یکدیگر رسیدند و در یک مجمع، جمع شدند و رأی هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم، و همه در مذمت سخن گفتن و مدح خاموشی متفق گشتند یکی از ایشان گفت: من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام، اما بسیار بر سخنی که گفته ام پشیمانی خورده ام و دیگری گفت: هرگاه من کلمه ای را گفتم، او مالک من می شود، و دیگر مرا اختیاری از آن نیست و مادامی که نگفته ام من مالک و صاحب اختیار آنم و سیمی گفت: عجب دارم از برای متکلم، زیرا اگر کلامی بر خود او برگردد ضرر به او می رساند، و اگر برنگردد نفعی به او نمی رساند چهارمی گفت: به رد آنچه نگفته ام قادرترم از رد آنچه گفته ام».
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من صمت نجی» یعنی «هر که خاموشی را شعار خود ساخت نجات یافت» و فرمود «هر که ایمان آورد به خدا و رسول، باید هر سخنی که می گوید خیر باشد یا خاموش نشیند» اعرابی ای به خدمت آن حضرت آمد عرض کرد «مرا به علمی دلالت کن که داخل بهشت شوم فرمود گرسنگان را سیر کن و تشنگان را سیراب نمای پس اگر قدرت بر اینها نداشته باشی زبان خود را از غیر سخن حق و خیر محافظت کن که به این سبب بر شیطان غالب می گردی» و فرمود «چون مومن را خاموش و صاحب وقار بینید به او تقرب جوئید که حکمت بر دل او القا می شود» و نیز فرمود «مردم سه طایفه اند «غانم» و «سالم» و «هالک» و «غانم» کسی است که ذکر خدا کند و «سالم» آن است که سکوت را شعار خود سازد و «هالک» آن است که: به سخنان باطل فرو رود».
تأمل کنان در خطاب و صواب
به از ژاژ خایان حاضر جواب
روزی شخصی به خدمت آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله مرا وصیتی کن فرمود: زبان خود را محافظت کن باز عرض کرد: مرا وصیتی کن باز فرمود: زبان خود را محافظت کن مرتبه سیم عرض کرد: مرا وصیتی کن باز فرمود: زبان خود را نگاه دار».
از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشی است، و یکی در فرار از مردم» و فرمود که: «پرسخن نگوئید در غیر ذکر خدا، به درستی که کسانی که بسیار سخن می گویند دلهای ایشان را قساوت فروگرفته است و نمی دانند و از آن غافلند» لقمان پسر خود را گفت: «ای فرزند اگر چنان پنداری که سخن گفتن، نقره است، بدان که: سکوت، طلاست» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «این است و جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان ایشان لال است» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «از جمله حکمت آل داود این بود که بر عاقل، لازم است که شناسایی با اهل زمان خود داشته باشد و رو به کار خود آورده باشد و نگاهبان زبان خود باشد» و در کتاب مصباح الشریعه از آن جناب منقول است که فرمود: «خاموشی، کلید هر راحتی است از دنیا و آخرت و باعث خوشنودی پروردگار، و سبکی حساب روزشمار است و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است و زینت عالم است و پرده جاهل».
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
ریاضت نفس به آن است و شیرینی عبادت از آن به سبب آن قساوت دل برطرف می گردد و مروت و عفاف حاصل می شود پس در را بر روی زبان خود ببند.
«ربیع بن خثیم» کاغذی در نزد خود می گذاشت و هر چه می گفت می نوشت و چون شب داخل می شد حساب خود را می رسید و می گفت: آه، آه «نجی الصامتون و بقینا» یعنی «خاموشان نجات یافتند و ما باقی ماندیم» و بعضی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم سنگریزه به دهان خود می گذاردند، تا بی اختیار سخن نگویند چون اراده تکلم به سخنی که از برای خدا بود می کردند آن را از دهان خود بیرون می آوردند و بسیاری از اصحاب آن جناب چون نفس می کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود این است و جز این نیست که سبب هلاکت خلق، و نجات ایشان، تکلم و خاموشی است پس خوشا به حال کسی که عیب کلام را بشناسد و فواید خاموشی را بداند به درستی که خاموشی از اخلاق انبیاء، و شعار اصفیا است از آن حضرت مروی است که «خاموشی، دری است از درهای حکمت پس هر که دهان خود را بست، در حکمت بر او گشوده می شود».
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورنده لقمه های راز شد
و از آنچه مذکور شد معلوم شد که صمت و خاموشی با وجود سهولت و آسانی آن، نافع ترین چیزهاست از برای انسان و از برای بعضی سخنان، اگر چه بعضی فواید هست اما امتیاز میان خوب و بد سخن، نهایت صعوبت دارد و علاوه بر این، چون زبان را رها کردی اقتصار بر سخنان بی عیب مشکل است پس بنابراین، مهما امکن خاموشی را شعار خود ساختن و تا به حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولی و اصوب است.
منقول است که: «چهار پادشاه به ملاقات یکدیگر رسیدند و در یک مجمع، جمع شدند و رأی هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم، و همه در مذمت سخن گفتن و مدح خاموشی متفق گشتند یکی از ایشان گفت: من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام، اما بسیار بر سخنی که گفته ام پشیمانی خورده ام و دیگری گفت: هرگاه من کلمه ای را گفتم، او مالک من می شود، و دیگر مرا اختیاری از آن نیست و مادامی که نگفته ام من مالک و صاحب اختیار آنم و سیمی گفت: عجب دارم از برای متکلم، زیرا اگر کلامی بر خود او برگردد ضرر به او می رساند، و اگر برنگردد نفعی به او نمی رساند چهارمی گفت: به رد آنچه نگفته ام قادرترم از رد آنچه گفته ام».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیستم - دوست داشتن مدح و ثنا، و کراهت بدنامی
یعنی: هر که طالب آن باشد که مدح او کنند و خوش آمد او گویند، و متنفر باشد از اینکه: بدگویی او کنند و این صفت، نتیجه حب جاه است و از مهلکات عظیمه است، زیرا هر کس که دوست دارد مدح او کنند و می ترسد از مذمت، پیوسته طالب رضای مردم است و گفتار و کردار خود را بر وفق خواهش ایشان به عمل می آورد و به امید آنکه مدح او گویند و از ترس آنکه مذمت او کنند مطلقا ملاحظه رضای خالق را منظور نمی دارد.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدی کند و شکی نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت این صفت رسیده است.
سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستی مدح و ثنا» و روزی مردی مدح دیگری را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که: «اگر آن کسی را که مدح کردی حاضر می بود و به مدح تو راضی می بود و به این حالت می مرد، داخل آتش جهنم می شد» و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانی را که مدح مردم را در حضور ایشان می کنند خاک بر صورت ایشان بیفشانید» و نیز از آن حضرت مروی است که: «وای بر روزه دار، و وای بر شب زنده دار، و وای بر پشمینه پوش، مگر کسی که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد و دشمن داشته باشد که مدح او گویند و دوست داشته باشد مذمت خود را» و از برای صاحب این صفت چند مرتبه است:
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتی که به هر نوع ممکن شود در صدد حصول آن برآید حتی به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتی که باعث دست آوردن دل مردم باشد و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریای هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویی خوش آید، و لیکن نه به حدی که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه، هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند و چنین شخصی اگر چه هنوز به هلاکت نرسیده اما در حدود هلاکت است، چون کسی که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خود را نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوی که به معصیتی نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعی در حصول آن نکند اما اگر کسی مدح او گوید شاد گردد و او را نشاطی حاصل شود و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن بر آن، گناهی مترتب نیست.
همچنان که مروی است که: «شخصی به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کرد که: مردی عمل خیری می کند اگر کسی او را در آن عمل ببیند او شاد می شود حضرت فرمود: باکی نیست، هیچ احدی نیست که نخواهد خدا عمل خیر او را ظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از برای این نکرده باشد».
چهارم آنکه: سعی در حصول مدح نکند ولی چون کسی مدح او را کند به نشاط آید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبه ای برساند که از مدح و ثنا شاد نگردد و این شخص در مقام مجاهده است.
پس بسا باشد که واجبات را ترک نماید و محرمات را مرتکب گردد و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نماید و از حق و انصاف تعدی کند و شکی نیست که: جمیع اینها باعث هلاکت است و به این سبب است که: اخبار بسیار در مذمت این صفت رسیده است.
سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطه متابعت هوا و هوس و دوستی مدح و ثنا» و روزی مردی مدح دیگری را در خدمت آن حضرت کرد آن حضرت فرمود که: «اگر آن کسی را که مدح کردی حاضر می بود و به مدح تو راضی می بود و به این حالت می مرد، داخل آتش جهنم می شد» و فرمود که: «هرگاه ببینید کسانی را که مدح مردم را در حضور ایشان می کنند خاک بر صورت ایشان بیفشانید» و نیز از آن حضرت مروی است که: «وای بر روزه دار، و وای بر شب زنده دار، و وای بر پشمینه پوش، مگر کسی که دامن نفس خود را از دنیا برچیده باشد و دشمن داشته باشد که مدح او گویند و دوست داشته باشد مذمت خود را» و از برای صاحب این صفت چند مرتبه است:
اول آنکه: طالب مدح و آوازه بوده باشد، به حیثیتی که به هر نوع ممکن شود در صدد حصول آن برآید حتی به ریا کردن در عبادات، و ارتکاب محرماتی که باعث دست آوردن دل مردم باشد و این شخص از اهل شقاوت، و غریق دریای هلاکت است.
دوم آنکه: طالب مدح و ثنا باشد و او را از خوش آمدگویی خوش آید، و لیکن نه به حدی که در تحصیل آن متوسل به محرمات شود، بلکه همین قدر به واسطه امور مباحه، هر قدر که حاصل شود به آن اکتفا کند و چنین شخصی اگر چه هنوز به هلاکت نرسیده اما در حدود هلاکت است، چون کسی که طالب دست آوردن دل مردم باشد ضبط خود را نمودن در جمیع افعال و اقوال به نحوی که به معصیتی نیفتد در غایت اشکال است.
سوم آنکه: طالب مدح و ثنا نباشد و سعی در حصول آن نکند اما اگر کسی مدح او گوید شاد گردد و او را نشاطی حاصل شود و این مرتبه اگر چه نقصان است و لیکن بر آن، گناهی مترتب نیست.
همچنان که مروی است که: «شخصی به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کرد که: مردی عمل خیری می کند اگر کسی او را در آن عمل ببیند او شاد می شود حضرت فرمود: باکی نیست، هیچ احدی نیست که نخواهد خدا عمل خیر او را ظاهر کند لیکن به شرط اینکه آن عمل را از برای این نکرده باشد».
چهارم آنکه: سعی در حصول مدح نکند ولی چون کسی مدح او را کند به نشاط آید، و لیکن از این نشاط و سرور، دلگیر باشد و طالب آن باشد که خود را به مرتبه ای برساند که از مدح و ثنا شاد نگردد و این شخص در مقام مجاهده است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
موارد استثنا شده از نفاق
و مخفی نماند که این در صورتی است که غرض از تردد میان دو دشمن و موافقت با آنها، محکم کردن دشمنی ایشان و امثال آن باشد اما هرگاه کسی آمد و شد با دو نفر، که با هم دشمن اند نماید، و اظهار دوستی خود با هر یک نماید، و فی الواقع هم با هر دو، دوست باشد، این نفاق نیست گو دوستی او با هر یک، دوستی صداقت و حقیقی نیست، چون دوستی حقیقی با کسی، با دوستی دشمن او جمع نمی شود و همچنین، اگر کسی از شر کسی دیگر ترسد، و به جهت دفع شر او با او اظهار دوستی کند، و مدح او را نماید به چیزی که اعتقاد به او نداشته باشد، و با او مدارا و سلوک کند، این نیز اگر چه نفاق است، و لیکن تا ضرورت، دال به آن است، مذموم نیست، و جایز است شرعا همچنان که مروی است «مردی در در خانه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اذن دخول طلبید حضرت فرمود: اذن دهید او را که بد مردی است از قبیله ای چون آن شخص داخل شد، حضرت با او نیز به تکلم آمد، به نحوی که حاضران گمان کردند که آن شخص را در خدمت آن سرور قدر و منزلتی است چون بیرون رفت، عرض کردند که در اول چنین فرمودی و چون داخل شد، با او حسن سلوک به جا آوردی؟ آن جناب فرمود که بدترین خلق خدا در روز قیامت، کسی است که احترام و اکرام او نمایند، که خود را از شر او محافظت نمایند» و همه اخباری که در خصوص مدارا وارد شده است، دلالت بر تجویز این نوع می کند.
و از بعضی از صحابه منقول است که «ما بر روی کسانی چند بشاشت و خرمی می کردیم، که دلهای ما بر ایشان لعنت می کرد» و همچنان که اشاره به آن شد چون از این نوع سلوک، در وقتی است که ناچار باشد که با آن شخص شریر آمد و شد نماید، و در ترک او و ترک مدارا، مظنه ضرر باشد نه اینکه مانند اکثر اهل این زمان، که به محض ردائت نفس، یا ضعف آن، یا به طمع بعضی از فضول دنیا، یا به توهمات بی جا با اکثر مردم بنای دورویی گذارده، و ایشان را به سخنانی مدح می کنند که اصلا دل ایشان از آن خبر ندارد، و این را مدارا و حسن سلوک می نامند.
و از بعضی از صحابه منقول است که «ما بر روی کسانی چند بشاشت و خرمی می کردیم، که دلهای ما بر ایشان لعنت می کرد» و همچنان که اشاره به آن شد چون از این نوع سلوک، در وقتی است که ناچار باشد که با آن شخص شریر آمد و شد نماید، و در ترک او و ترک مدارا، مظنه ضرر باشد نه اینکه مانند اکثر اهل این زمان، که به محض ردائت نفس، یا ضعف آن، یا به طمع بعضی از فضول دنیا، یا به توهمات بی جا با اکثر مردم بنای دورویی گذارده، و ایشان را به سخنانی مدح می کنند که اصلا دل ایشان از آن خبر ندارد، و این را مدارا و حسن سلوک می نامند.