عبارات مورد جستجو در ۱۸۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الباء: برّ اللَّه لاهل السّعادة السّین: سبق الرّحمة لاهل الجهالة. المیم المقام المحمود لاهل الشّفاعة. با اشارتست ببرّ خداوند اهل سعادت را سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را. میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را. برّ او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و در و چراغ توحید بیفروخت. قال اللَّه تعالى فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. سبق رحمت آنست که: در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت. قال اللَّه: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. مقام محمود آنست که: مصطفى عربى (ص) را گفت که: از بهر شفاعت عاصیان امّت را فردا ترا بقیامت بر پاى کنم در مقامى که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند. قال اللَّه تعالى: عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسندهگارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».
ن وَ الْقَلَمِ «ن» دواتست و «قلم» خامهاى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد: یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنى» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهرهاى از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مىروبد و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمة لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسندهگارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».
ن وَ الْقَلَمِ «ن» دواتست و «قلم» خامهاى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد: یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنى» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهرهاى از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مىروبد و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمة لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب
رشیدالدین میبدی : ۷۲- سورة الجن- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة الجنّ بیست و هشت آیت است، دویست و سى و پنج کلمت و هشتصد و هفتاد حرف. جمله به مکه فرود آمد باجماع مفسّران. و درین سوره از ناسخ و منسوخ چیزى نیست. و در فضیلت سوره ابى کعب روایت کند از مصطفى (ص)، گفتا: «هر که سورة الجنّ برخواند اللَّه تعالى او را ثواب آزاد کردن بردگان دهد، بعدد هر پریى که به محمد بگروید. و بعدد هر پرى که بنگروید باو.
«قل» یا محمد، اخبر قومک ما لیس لهم به علم ثمّ بیّن. فقال: أُوحِیَ إِلَیَّ اى اخبرت بالوحى من اللَّه أَنَّهُ اسْتَمَعَ القرآن نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ «الجنّ» جیل رقاق الاجسام، خفیّة، خلق من النّار على صورة تخالف صورة الملک و الانس، موصوف بالعقل کالانس و الملک. و لا یظهرون للانس، و لا یکلّمونهم الّا صاحب معجزة. بل یوسوسون سائر النّاس و هم اولاد ابلیس فی قول بعضهم، منهم مؤمن و منهم کافر. و الکافر منهم یسمّى شیطانا. و قال ابن عباس: الجنّ ولد الجانّ و لیسوا بشیاطین و الشّیاطین اولاد ابلیس. و قد سبق الکلام فیهم فی غیر موضع. قوله: نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ قال ابن عباس: کانوا سبعة، و قیل: کانوا تسعة من جنّ نصیبین من ارض الموصل من ملوکهم. و قیل: من جنّ الیمن. و قیل: کانوا هودا. و قیل: کانوا مشرکین. و قیل: سبب استماع هؤلاء فیما ذکر انّ الشّیاطین قبل مبعث النّبی (ص) اتّخذت من السّماء مقاعد للسّمع فاذا سمعوا کلمة زادوا فیها تسعا فکانوا یلقون الى اولیائهم من الانس فلمّا بعث النّبی (ص) منعوا مقاعدهم و رموا بالشّهب فمن استمع بعد مبعثه (ص) وجد له شهابا رصدا فاحرق فلمّا منعوا من ذلک و حیل بینهم و بین خبر السّماء بارسال الشّهب علیهم اجتمعوا و قالوا لابلیس ذلک و قالوا ما حال بیننا و بین خبر السّماء الّا شیء حدث فاضربوا مشارق الارض و مغاربها فانطلقوا یطلبون ذلک حتّى توجّهوا نحو تهامة فوجدوا رسول اللَّه (ص) مع نفر من اصحابه ببطن النّخل و هو واد بین جبلین یقال له: سوق عکاظ فوجدوه یصلّى باصحابه صلاة الصّبح فاستمعوا لقراءته و قالوا: هذا الّذى حال بیننا و بین خبر السّماء. و قیل: لم یزالوا یدنون حتّى کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً. ثمّ رجعوا الى قومهم و قالوا: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً مباینا لکلام الخلق فی النّظم و المعنى لا یقدر احد على الإتیان بمثله. و العجب حکایة عن غایة استنکارا او استحسانا. قال عیزار بن حریث: کنت عند عبد اللَّه بن مسعود فاتاه رجل فقال له: کنّا فی سفر فاذا نحن بحیّة جریحة تشحّط فی دمها فقطع رجل منّا قطعة من عمامته فلفّها فیها فدفنها. فلمّا امسینا و نزلنا اتانا امرأتان من احسن نساء الجنّ فقالتا: ایّکم صاحب عمرو؟ قلنا: اىّ عمرو؟ قالتا: الحیّة الّتى دفنتموها فاشرنا لهما الى صاحبها. قالتا: انّه کان آخر من بقى ممّن استمع القرآن من رسول اللَّه (ص). کان بین کافرى الجنّ و مسلمیهم قتال فقتل فیهم. فان کنتم اردتم به الدّنیا ثوبناکم. فقلنا: لا انّما فعلنا ذلک للَّه. فقالتا: احسنتم و ذهبتا. یقال: اسم الّذى لفّ الحیّة صفوان بن معطل المرادى صاحب قصّة الافک و الجنّى عمرو بن جابر.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ اى الى الصّواب. و هو التّوحید للَّه و الایمان به و برسوله و خلع الانداد للَّه فَآمَنَّا بِهِ صدقنا به وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً یعنى: ابلیس لانّهم لم یرجعوا الى ابلیس بعد الایمان و استماع القرآن. وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا اى عظمة ربّنا، جلال ربّنا، غنى ربّنا عن الصّاحبة و الولد. امر ربّنا، ملک ربّنا، و سلطانه قدرة ربّنا، ذکر ربّنا هذا کلّه اقوال المفسّرین و الجدّ: العظمة و منه قول انس بن مالک: کان الرّجل اذا قرأ البقرة و آل عمران جدّ فی اعیننا، اى عظم، و الجدّ: الغنى. و فی الخبر: «لا ینفع ذا الجدّ منک الجدّ»، اى لا ینفع ذا الغنى منک غناه، انّما ینفعه طاعتک و العمل بما یرضیک و منه
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «وقفت على باب الجنّة فاذا اکثر من یدخلها الفقراء. و اذا اصحاب الجدّ محبوسون»
معناه: و اذا اصحاب الغنى فی الدّنیا محبوسون. مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً اى تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ زوجة او ولد.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ اختلفوا فی هذا الالفات فمن نصبها کانت مردودة الى الوحى و هو قراءة اهل الشام و الکوفة و من خفضها کانت حکایة عن الجنّ و هو قراءة الآخرین وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا هذا السّفیه ابلیس عَلَى اللَّهِ شَطَطاً اى جورا و کذبا، یعنى کلمة الکفر، و قیل: الشّطط: البعید اى یقول ما هو بعید من وصف اللَّه. تقول اشطّ الرّجل اتى بما هو بعید.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ قرأ یعقوب: تقول بفتح القاف و تشدید الواو. و التّقوّل، الافتراء و الکذب، اى کنّا نظنّ انّ الکفّار من الفریقین غیر کاذبین فی دعویهم کلمة الکفر و انّ للَّه صاحبة و ولدا حتّى سمعنا القرآن. و هذا اعتذار منهم، اى اتّبعناهم فیما قالوا على ظنّ انّ احدا لا یکذب على اللَّه. فلمّا سمعوا القرآن ایقنوا انّ ابلیس و من تبعه کانوا کاذبین فیما یزعمون، تمّ کلام الجنّ هاهنا.
ثمّ استأنف فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ کان الرّجل فی الجاهلیّة اذا نزل وادیا باللّیل قال: اعوذ بسیّد هذا الوادى من شرّ سفهاء قومه فیبیت فی امن حتّى یصبح. روى عن کردم بن ابى السّائب الانصارى قال: خرجت مع الا بى الى المدینة فی حاجة و ذلک اوّل ما ذکر رسول اللَّه (ص) بمکة فآوانا المبیت الى راعى غنم، فلمّا انتصف النّهار جاء ذئب فاخذ حملا من الغنم، فوثب الرّاعى فقال: یا عامر الوادى جارک فنادى مناد لا نراه یقول: یا سرحان ارسله فاتى الحمل یشتدّ حتى دخل الغنم و لم تصبه کدمة فانزل اللَّه عزّ و جلّ على رسوله (ص) بمکة: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً اى فزاد الانس الجنّ بذلک تکبّرا و عظمة عند انفسهم و قالوا: انّهم یخافوننا و قد سدّنا الانس و الجنّ فازدادوا بذلک اثما. و قیل: زاد الجنّ الانس رهقا، اى طغیانا و کفرا و جهلا و هلاکا و بعدا عن الحقّ.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا هذا ایضا من کلام اللَّه، اى انّ الجنّ حسبوا کما حسبتم ایّها الانس. أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً بعد موته، و قیل: ان له یبعث اللَّه احدا بالرّسالة الى خلقه لیدعوهم الى توحیده کما ظنّ بعض الانس ذلک.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ اى طلبنا المصیر الى السّماء لاستراق السّمع و منه الحدیث الّذى ورد انّ رجلا قال لرسول اللَّه (ص): انّ امرأتى لا تدع عنها ید لامس، اى لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییعها ماله. قال اهل اللّغة لمست الشّىء و التمست، اى طلبت کما یقال: کسب و اکتسب، و قال الشّاعر:
الام على تبکیه
و المسه فلا اجد
فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً هذا کلام الجنّ بعضهم لبعض، اى طلبنا خبر السّماء فوجدنا ابواب السّماء و طرقها مُلِئَتْ من الملائکة الّذین یحرسون من الاستماع. وَ شُهُباً جمع شهاب و هو المضیء المتوقّد من النّار یرمون بها.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها اى من السّماء مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ اى مواضع لاستماع الاخبار من السّماء کان لکلّ حىّ من الجنّ باب فی السّماء یستمعون فیه و کانت هذه الشّهب فی الجاهلیّة. فاذا جاء الاسلام شدّدت و امّدت و زید فیها. قال الزهرى: کان یرمى بالنّجوم و ترجم بها الشّیاطین فی الجاهلیّة لکن غلّظ و شدّد امرها حین بعث النّبی (ص) فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ اى یقصدان یسمع من ذلک شیئا یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً اى نجما قد ارصد له یزجره عن الاستماع.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی حین منعنا من السّماء. أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ ام هو لاجل خیر اراد اللَّه بهم و اضافوا الخیر الى اللَّه بالتّخصیص تادّبا بادب اولیاء اللَّه و المؤمنین.
حیث لم یضیفوا الى اللَّه بالتّفرید الاکل رفیع من الامور. و قیل: معناه لا ندرى اراد اللَّه رشدا ببعث هذا الرّسول فیرشدهم أَمْ أَرادَ ان یکفروا به فیهلکهم.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ اى المؤمنون وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ اى الکافرون.
و قیل: الصَّالِحُونَ اصحاب الخیر و مِنَّا دُونَ ذلِکَ اصحاب الشّرّ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً اى کنّا ذوى مذاهب متفرّقة و ادیان مختلفة. قال الحسن و السدى: الجنّ امثالکم فمنهم قدریّة و مرجئة و رافضة، و یقال: لشریف القوم الطّریقة و الطّریقة المثلى مشایخ البلد. و القدد جمع القدّة و هی الاجناس المختلفة یقال: صار القوم قددا اذا اختلفت حالاتهم و اصلها من القدّ و هو القطع.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً الظّنّ هاهنا بمعنى الیقین، لانّهم وصفوا اللَّه بالقدرة علیهم حیث کانوا. و هذا من دلائل الایمان و المعنى: انّا علمنا و ایقنّا ان لن نسبق اللَّه فی الارض و لن نفوته و لا یمکننا ان نهرب منه ان اردنا الهرب.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى یعنى القرآن و دعوة الرّسول الّذى یؤدّى الى الهدى. آمَنَّا بِهِ اى صدّقنا به و لم یبعث اللَّه نبیّا الى الجنّ الّا محمد (ص). و قیل: آمَنَّا بِهِ اى باللّه و تمّ الکلام هاهنا ثمّ قال: فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هذا جوابهم و العدة فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً البخس: نقص الاجر، و الرّهق: تحمیل وزر آخر و هذا خبر یراد به النّهى. و قیل: فَلا یَخافُ بَخْساً اى نقصا من حسناته و لا رَهَقاً زیادة فی سیّآته. و قیل: کلّ مکروه یغشى الانسان فهو رهق.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ المؤمنون، المستسلمون لامر اللَّه، المخلصون له.
وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ الکافرون، الجائرون، الّذین کتب اللَّه علیهم الشّقاء تمّ الکلام.
فَمَنْ أَسْلَمَ هذا جواب وعدة و تصدیق فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً اى قصدوا قصد الخیر و اتّبعوا طریق الرّشد و توجّهوا صوابا من القول و الفعل.
أَمَّا الْقاسِطُونَ الجائرون، العادلون عن الحقّ. قال اهل اللّغة قسط عدل.
عن الحقّ و اقسط عدل الى الحقّ.کانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
توقد بهم النّار یوم القیامة ثمّ رجع الى کفّار مکة فقال: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ اختلفوا فی تأویلها، فقال قوم: لو استقاموا على طریقة الحقّ و الایمان و الهدى فکانوا مؤمنین مطیعین. لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً کثیرا واسعا ینبت زروعهم. قال عمر بن الخطاب: حیث ما کان الماء کان المال، و حیث ما کان المال کانت الفتنة. و المعنى: اعطیناهم مالا کثیرا و عیشا رغیدا و وسّعنا علیهم فی الرّزق و بسطنا لهم فی الدّنیا.
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ اى لنختبرهم کیف شکرهم فیما خوّلوا و هذا قول سعید بن المسیّب و عطاء بن ابى رباح و الضحاک و مقاتل و الحسن، و دلیل هذا التّأویل قوله عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و قال تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً و قال تعالى: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة... و قال الرّبیع بن انس و زید بن اسلم و الکلبى: معنى الآیة و ان لو استقاموا على طریقة الکفر و الضّلالة فکانوا کفّارا کلّهم لاعطیناهم مالا کثیرا و لوسّعنا علیهم لِنَفْتِنَهُمْ فیه عقوبة لهم و استدراجا حتّى یفتتنوا بها فنعذّبهم کما قال تعالى: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الآیة و قال تعالى: وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ. و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى قوله: وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ اى عن القرآن و التّوحید یَسْلُکْهُ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: یَسْلُکْهُ بالیاء و قرأ الآخرون بالنّون اى ندخله.
عَذاباً صَعَداً یعنى: ذا صعد، اى ذا مشقّة لا راحة فیه و لا فرج فیه، اخذ من الصّعداء و هو الشّدّة و نفس الصّعداء هو نفس الکظیم الّذى اشتدّ علیه الغمّ و منه قوله: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً اى عذابا شاقّا. و منه قوله کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى یصعد صعودا شاقّا و قیل: الصّعد صخرة ملساء فی جهنّم یکلّف صعودها فاذا انتهى الى اعلاها انحدر الى اسفلها نزلت فی الولید بن المغیرة. قوله: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ یعنى: المواضع الّتى بنیت للصّلوة و ذکر اللَّه. فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً قال قتادة کانت الیهود و النّصارى اذا دخلوا کنا یسهم و بیعهم اشرکوا باللّه فامر اللَّه المؤمنین ان یخلصوا الدّعوة للَّه اذا دخلوا المساجد، و اراد بها المساجد کلّها و قال الحسن اراد بها البقاع کلّها لانّ الارض جعلت کلّها مسجدا للنّبى (ص).
و قال سعید بن جبیر قالت الجنّ للنّبى (ص): کیف لنا ان نأتى المسجد و نشهد معک الصّلاة و نحن ناؤون عنک؟ فنزلت: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ: و یروى عن کعب، قال: انّى لاجد فی التّوراة ان اللَّه تعالى یقول: انّ بیوتى فی الارض المساجد، و انّ المسلم اذا توضّأ فاحسن الوضوء ثمّ اتى المسجد فهو زائر اللَّه تعالى و حقّ على المزور ان یکرم زائره و روى عن سعید بن جبیر ایضا: انّ المراد بالمساجد الاعضاء الّتى یسجد علیها الانسان و هی سبعة: الجبهة، و الیدان، و الرّکبتان، و القدمان، یعنى: هذه الاعضاء الّتى یقع علیها السّجود مخلوقة للَّه فلا تسجدوا علیها لغیره.
قال رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء: الجبهة و اشار بیده الیه، و الیدین، و الرّکبتین، و اطراف القدمین، و ان لا اکفّ شعرا و لا ثوبا».
و فی روایة العباس بن عبد المطلب: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «اذا سجد العبد سجد معه سبعة آراب: وجهه، و کفّاه، و رکبتاه، و قدماه»
و هذا الحدیث یدلّ على انّ کلّ عضو من هذه الاعضاء اصل فی السّجود و له حظّ من العبادة و نصیب من الخدمة و الطّاعة. فاذا لم یستعمل بعضها اورث ذلک العضو حرمانا و اوجب فی السّجود نقصانا. و عن نافع عن ابن عمر مرفوعا قال: انّ الیدین تسجدان کما یسجد الوجه، فاذا وضع احدکم وجهه فلیضع یدیه و اذا رفعه فلیرفعهما.
و امّا الحکمة فی ایجاب السّجود على هذه الاعظم انّ هذه الاعضاء الّتى علیها مدار الحرکة، هى المفاصل الّتى تنفتح و تنطبق فی المشى و البطش و اکثر السّعى، و یحصل بها اجتراح السیّئات و ارتکاب الشّهوات فشرع اللَّه تعالى بها السّجود للتّکفیر و محو الذّنب و التّطهیر و اللَّه اعلم. و امّا المساجد ان جعلتها مواضع الصّلاة فواحدها المسجد بکسر الجیم و ان جعلتها الاعضاء فواحدها مسجد بفتح الجیم.
قوله: وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ قرأ نافع و ابو بکر و انّه بکسر همزه، و قرأ الباقون بفتحها. لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یعنى النّبی (ص) «یدعوه» اى و یعبده، و یقرأ القرآن فی صلوته و ذلک حین کان یصلّى ببطن النّخلة و یقرأ القرآن «کادوا» یعنى: الجنّ.
یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً اى یرکب بعضهم بعضا و یزدحمون حرصا على استماع القرآن و رغبة فی الاسلام، هذا قول الضحاک و روایة عطیة عن ابن عباس قال مکحول: انّ الجنّ بایعوا رسول اللَّه فی هذه اللّیلة و کانوا سبعون الفا و فرغ عن البیعة عند انشقاق الفجر. و قال سعید بن جبیر: هذا من کلام الجنّ الّذین رجعوا الى قومهم اخبروهم: انّا رأینا اصحاب محمد (ص) و یرکعون برکوعه، و یسجدون بسجوده، و کانوا ینثالون علیه مجتمعین. و قال الحسن و قتادة: لمّا قام رسول اللَّه (ص) باظهار الدّعوة تلمّذت الانس و الجنّ علیه لیبطلوا الحقّ الّذى جاءهم به «یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ» و ینصر دینه و قوله: «لبدا» جمع لبدة و هی الطّائفة المزدحمة یرکب بعضهم بعضا. و قیل: اللّبدة هى الرّجل من الجراد و منه سمّى اللّبد الّذى یفرش لتراکمه و تلبّد الشّعر اذا تراکم.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی قرأ ابو جعفر و عاصم و حمزة: «قل» على الامر، و قرأ الآخرون: «قال» یعنى: رسول اللَّه إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی فی صلوتى وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً من الاوثان فکونوا انتم کذلک.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا فی دینکم و لا دنیاکم وَ لا رَشَداً ارشدکم.
و قیل: لا املک لکم ضلالا و لا هدایة لانّى عبد مثلکم بل ذلک الى اللَّه القادر على کلّ شیء.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ اى لن یمنعنى من عذابه مانع ان عصیته و جاء فی التّفسیر ان جنّیّا من اشراف الجنّ ذا تبع قال: انّ محمدا یرید ان یجیره احد فانا اجیره فانزل اللَّه هذه الآیة. و روى عن ابن مسعود قال: لمّا تقدّم النّبی (ص) الى الجنّ ازدحموا علیه فقال سیّد لهم یقال له وردان: انا ارحلهم عنک، فقال له: لن یجیرنى من اللَّه احد.
قوله: وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً اى مدخلا فی الارض و ملجأ و موئلا.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ فذلک الّذى املکه بعون اللَّه و توفیقه. و قوله: «بلاغا» نصب على البدل من قوله: «ملتحدا» و المعنى: لا ینجینى شىء الّا ان ابلّغ عن اللَّه ما ارسلت به و قیل: معناه: لا املک لکم ضرّا و لا رشدا. لکن ابلّغ بلاغا من اللَّه فانّما انا مرسل لا املک الّا ما ملکت. و البلاغ واقع موقع التّبلیغ. قال الفراء: هذا شرط و جزاء لیس باستثناء و ان منفصلة من لا و تقدیره: ان لا بلاغا و المعنى: ان لم ابلّغ فلا مجیر لى وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوه الیه من التّوحید. فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فی الآخرة. و قیل: یوم بدر فَسَیَعْلَمُونَ عند ذلک. مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً اهم ام المؤمنون؟ هذا جواب لمشرکى مکه حین استعجلوا بالعذاب و قالوا: هم بالاضافة الینا کالحصاة من جبال، و قیل: هذا جواب قولهم محمد صنبور.
قُلْ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى. أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ من العذاب فی الدّنیا.
و قیل: یوم القیامة أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً اجلا و غایة تطول مدّتها یعنى: انّ علم وقت العذاب غیب لا یعلمه الّا اللَّه.
عالِمُ الْغَیْبِ رفع على نعت قوله: «رَبِّی». و قیل: هو عالم الغیب، قیل: الغیب ما هو کائن لم یکن، و قیل: هو امر القیامة «فَلا یُظْهِرُ» اى لا یطلع عَلى غَیْبِهِ أَحَداً.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ اى الّا رسول قد ارتضیه لعلم بعض الغیب لیکون اخباره عن الغیب معجزة له و قیل: هذا الرّسول هو جبرئیل علیه السّلام «فَإِنَّهُ یَسْلُکُ» الهاء راجعة الى اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: اذا ارسل الوحى الى رسول ارتضاه و اراد ان یطلعه على غیبه فانّه یبعث ملائکة بین یدیه یحفظون الوحى من استماع الشّیاطین. و قیل: یحفظون الرّسول من الشّیاطین. و قوله: مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اى من امامه و ورائه «رصدا» اى حرسا و قیل: لئلّا یطّلع علیه الکهنة قبل الوصول الى النّبی المرسل الیه فیکون الرّسول هو اوّل من یتکلّم به. و قیل: کان جبرئیل (ع) اذا بعث الى نبىّ من الانبیاء انحدر معه اهل کلّ سماء الى الّتى تلیها و انحدر معه ملائکة السّماء الدّنیا الى الارض فیحیطون به و بالوحى و بالنّبى حتّى یفرغ من ادائه.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا قال الزّجاج: لیعلم اللَّه ان رسله قد بلّغوا عنه رسالاته یعنى: اذا بلّغوها علم اللَّه ذلک. و قیل: لیعلم اللَّه انّ الملائکة قد بلّغوا الى الرّسل. و انّ الرّسل قد بلّغوا الى الامم. علم اینجا بمعنى رؤیت است و هذا فی القرآن کثیر کقوله: لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ. معنى آنست که: تا بیند اللَّه که پیغامهاى او بر امّت رسانیدند. و قیل: لیعلم محمد ان قد ابلغوا تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند. از خداوند او رسانیدند. و قیل: لیعلم الشّیطان أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا شیطان بداند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند و سخن او نرسانیدند، یعقوب «لیعلم» بضمّ یا خواند، اى لیعلم النّاس، تا مردمان را آگاه کنند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ اى و علم اللَّه ما عند الرّسل فلم یخف علیه شىء. وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً. قال ابن عباس: احصى ما خلق و عرف عدد ما خلق، لم یفته علم شىء حتّى مثاقیل الدّرّ و الخردل و نصب عددا على الحال و ان شئت على المصدر، اى عدّ عددا.
«قل» یا محمد، اخبر قومک ما لیس لهم به علم ثمّ بیّن. فقال: أُوحِیَ إِلَیَّ اى اخبرت بالوحى من اللَّه أَنَّهُ اسْتَمَعَ القرآن نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ «الجنّ» جیل رقاق الاجسام، خفیّة، خلق من النّار على صورة تخالف صورة الملک و الانس، موصوف بالعقل کالانس و الملک. و لا یظهرون للانس، و لا یکلّمونهم الّا صاحب معجزة. بل یوسوسون سائر النّاس و هم اولاد ابلیس فی قول بعضهم، منهم مؤمن و منهم کافر. و الکافر منهم یسمّى شیطانا. و قال ابن عباس: الجنّ ولد الجانّ و لیسوا بشیاطین و الشّیاطین اولاد ابلیس. و قد سبق الکلام فیهم فی غیر موضع. قوله: نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ قال ابن عباس: کانوا سبعة، و قیل: کانوا تسعة من جنّ نصیبین من ارض الموصل من ملوکهم. و قیل: من جنّ الیمن. و قیل: کانوا هودا. و قیل: کانوا مشرکین. و قیل: سبب استماع هؤلاء فیما ذکر انّ الشّیاطین قبل مبعث النّبی (ص) اتّخذت من السّماء مقاعد للسّمع فاذا سمعوا کلمة زادوا فیها تسعا فکانوا یلقون الى اولیائهم من الانس فلمّا بعث النّبی (ص) منعوا مقاعدهم و رموا بالشّهب فمن استمع بعد مبعثه (ص) وجد له شهابا رصدا فاحرق فلمّا منعوا من ذلک و حیل بینهم و بین خبر السّماء بارسال الشّهب علیهم اجتمعوا و قالوا لابلیس ذلک و قالوا ما حال بیننا و بین خبر السّماء الّا شیء حدث فاضربوا مشارق الارض و مغاربها فانطلقوا یطلبون ذلک حتّى توجّهوا نحو تهامة فوجدوا رسول اللَّه (ص) مع نفر من اصحابه ببطن النّخل و هو واد بین جبلین یقال له: سوق عکاظ فوجدوه یصلّى باصحابه صلاة الصّبح فاستمعوا لقراءته و قالوا: هذا الّذى حال بیننا و بین خبر السّماء. و قیل: لم یزالوا یدنون حتّى کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً. ثمّ رجعوا الى قومهم و قالوا: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً مباینا لکلام الخلق فی النّظم و المعنى لا یقدر احد على الإتیان بمثله. و العجب حکایة عن غایة استنکارا او استحسانا. قال عیزار بن حریث: کنت عند عبد اللَّه بن مسعود فاتاه رجل فقال له: کنّا فی سفر فاذا نحن بحیّة جریحة تشحّط فی دمها فقطع رجل منّا قطعة من عمامته فلفّها فیها فدفنها. فلمّا امسینا و نزلنا اتانا امرأتان من احسن نساء الجنّ فقالتا: ایّکم صاحب عمرو؟ قلنا: اىّ عمرو؟ قالتا: الحیّة الّتى دفنتموها فاشرنا لهما الى صاحبها. قالتا: انّه کان آخر من بقى ممّن استمع القرآن من رسول اللَّه (ص). کان بین کافرى الجنّ و مسلمیهم قتال فقتل فیهم. فان کنتم اردتم به الدّنیا ثوبناکم. فقلنا: لا انّما فعلنا ذلک للَّه. فقالتا: احسنتم و ذهبتا. یقال: اسم الّذى لفّ الحیّة صفوان بن معطل المرادى صاحب قصّة الافک و الجنّى عمرو بن جابر.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ اى الى الصّواب. و هو التّوحید للَّه و الایمان به و برسوله و خلع الانداد للَّه فَآمَنَّا بِهِ صدقنا به وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً یعنى: ابلیس لانّهم لم یرجعوا الى ابلیس بعد الایمان و استماع القرآن. وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا اى عظمة ربّنا، جلال ربّنا، غنى ربّنا عن الصّاحبة و الولد. امر ربّنا، ملک ربّنا، و سلطانه قدرة ربّنا، ذکر ربّنا هذا کلّه اقوال المفسّرین و الجدّ: العظمة و منه قول انس بن مالک: کان الرّجل اذا قرأ البقرة و آل عمران جدّ فی اعیننا، اى عظم، و الجدّ: الغنى. و فی الخبر: «لا ینفع ذا الجدّ منک الجدّ»، اى لا ینفع ذا الغنى منک غناه، انّما ینفعه طاعتک و العمل بما یرضیک و منه
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «وقفت على باب الجنّة فاذا اکثر من یدخلها الفقراء. و اذا اصحاب الجدّ محبوسون»
معناه: و اذا اصحاب الغنى فی الدّنیا محبوسون. مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً اى تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ زوجة او ولد.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ اختلفوا فی هذا الالفات فمن نصبها کانت مردودة الى الوحى و هو قراءة اهل الشام و الکوفة و من خفضها کانت حکایة عن الجنّ و هو قراءة الآخرین وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا هذا السّفیه ابلیس عَلَى اللَّهِ شَطَطاً اى جورا و کذبا، یعنى کلمة الکفر، و قیل: الشّطط: البعید اى یقول ما هو بعید من وصف اللَّه. تقول اشطّ الرّجل اتى بما هو بعید.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ قرأ یعقوب: تقول بفتح القاف و تشدید الواو. و التّقوّل، الافتراء و الکذب، اى کنّا نظنّ انّ الکفّار من الفریقین غیر کاذبین فی دعویهم کلمة الکفر و انّ للَّه صاحبة و ولدا حتّى سمعنا القرآن. و هذا اعتذار منهم، اى اتّبعناهم فیما قالوا على ظنّ انّ احدا لا یکذب على اللَّه. فلمّا سمعوا القرآن ایقنوا انّ ابلیس و من تبعه کانوا کاذبین فیما یزعمون، تمّ کلام الجنّ هاهنا.
ثمّ استأنف فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ کان الرّجل فی الجاهلیّة اذا نزل وادیا باللّیل قال: اعوذ بسیّد هذا الوادى من شرّ سفهاء قومه فیبیت فی امن حتّى یصبح. روى عن کردم بن ابى السّائب الانصارى قال: خرجت مع الا بى الى المدینة فی حاجة و ذلک اوّل ما ذکر رسول اللَّه (ص) بمکة فآوانا المبیت الى راعى غنم، فلمّا انتصف النّهار جاء ذئب فاخذ حملا من الغنم، فوثب الرّاعى فقال: یا عامر الوادى جارک فنادى مناد لا نراه یقول: یا سرحان ارسله فاتى الحمل یشتدّ حتى دخل الغنم و لم تصبه کدمة فانزل اللَّه عزّ و جلّ على رسوله (ص) بمکة: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً اى فزاد الانس الجنّ بذلک تکبّرا و عظمة عند انفسهم و قالوا: انّهم یخافوننا و قد سدّنا الانس و الجنّ فازدادوا بذلک اثما. و قیل: زاد الجنّ الانس رهقا، اى طغیانا و کفرا و جهلا و هلاکا و بعدا عن الحقّ.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا هذا ایضا من کلام اللَّه، اى انّ الجنّ حسبوا کما حسبتم ایّها الانس. أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً بعد موته، و قیل: ان له یبعث اللَّه احدا بالرّسالة الى خلقه لیدعوهم الى توحیده کما ظنّ بعض الانس ذلک.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ اى طلبنا المصیر الى السّماء لاستراق السّمع و منه الحدیث الّذى ورد انّ رجلا قال لرسول اللَّه (ص): انّ امرأتى لا تدع عنها ید لامس، اى لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییعها ماله. قال اهل اللّغة لمست الشّىء و التمست، اى طلبت کما یقال: کسب و اکتسب، و قال الشّاعر:
الام على تبکیه
و المسه فلا اجد
فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً هذا کلام الجنّ بعضهم لبعض، اى طلبنا خبر السّماء فوجدنا ابواب السّماء و طرقها مُلِئَتْ من الملائکة الّذین یحرسون من الاستماع. وَ شُهُباً جمع شهاب و هو المضیء المتوقّد من النّار یرمون بها.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها اى من السّماء مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ اى مواضع لاستماع الاخبار من السّماء کان لکلّ حىّ من الجنّ باب فی السّماء یستمعون فیه و کانت هذه الشّهب فی الجاهلیّة. فاذا جاء الاسلام شدّدت و امّدت و زید فیها. قال الزهرى: کان یرمى بالنّجوم و ترجم بها الشّیاطین فی الجاهلیّة لکن غلّظ و شدّد امرها حین بعث النّبی (ص) فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ اى یقصدان یسمع من ذلک شیئا یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً اى نجما قد ارصد له یزجره عن الاستماع.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی حین منعنا من السّماء. أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ ام هو لاجل خیر اراد اللَّه بهم و اضافوا الخیر الى اللَّه بالتّخصیص تادّبا بادب اولیاء اللَّه و المؤمنین.
حیث لم یضیفوا الى اللَّه بالتّفرید الاکل رفیع من الامور. و قیل: معناه لا ندرى اراد اللَّه رشدا ببعث هذا الرّسول فیرشدهم أَمْ أَرادَ ان یکفروا به فیهلکهم.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ اى المؤمنون وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ اى الکافرون.
و قیل: الصَّالِحُونَ اصحاب الخیر و مِنَّا دُونَ ذلِکَ اصحاب الشّرّ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً اى کنّا ذوى مذاهب متفرّقة و ادیان مختلفة. قال الحسن و السدى: الجنّ امثالکم فمنهم قدریّة و مرجئة و رافضة، و یقال: لشریف القوم الطّریقة و الطّریقة المثلى مشایخ البلد. و القدد جمع القدّة و هی الاجناس المختلفة یقال: صار القوم قددا اذا اختلفت حالاتهم و اصلها من القدّ و هو القطع.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً الظّنّ هاهنا بمعنى الیقین، لانّهم وصفوا اللَّه بالقدرة علیهم حیث کانوا. و هذا من دلائل الایمان و المعنى: انّا علمنا و ایقنّا ان لن نسبق اللَّه فی الارض و لن نفوته و لا یمکننا ان نهرب منه ان اردنا الهرب.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى یعنى القرآن و دعوة الرّسول الّذى یؤدّى الى الهدى. آمَنَّا بِهِ اى صدّقنا به و لم یبعث اللَّه نبیّا الى الجنّ الّا محمد (ص). و قیل: آمَنَّا بِهِ اى باللّه و تمّ الکلام هاهنا ثمّ قال: فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هذا جوابهم و العدة فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً البخس: نقص الاجر، و الرّهق: تحمیل وزر آخر و هذا خبر یراد به النّهى. و قیل: فَلا یَخافُ بَخْساً اى نقصا من حسناته و لا رَهَقاً زیادة فی سیّآته. و قیل: کلّ مکروه یغشى الانسان فهو رهق.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ المؤمنون، المستسلمون لامر اللَّه، المخلصون له.
وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ الکافرون، الجائرون، الّذین کتب اللَّه علیهم الشّقاء تمّ الکلام.
فَمَنْ أَسْلَمَ هذا جواب وعدة و تصدیق فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً اى قصدوا قصد الخیر و اتّبعوا طریق الرّشد و توجّهوا صوابا من القول و الفعل.
أَمَّا الْقاسِطُونَ الجائرون، العادلون عن الحقّ. قال اهل اللّغة قسط عدل.
عن الحقّ و اقسط عدل الى الحقّ.کانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
توقد بهم النّار یوم القیامة ثمّ رجع الى کفّار مکة فقال: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ اختلفوا فی تأویلها، فقال قوم: لو استقاموا على طریقة الحقّ و الایمان و الهدى فکانوا مؤمنین مطیعین. لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً کثیرا واسعا ینبت زروعهم. قال عمر بن الخطاب: حیث ما کان الماء کان المال، و حیث ما کان المال کانت الفتنة. و المعنى: اعطیناهم مالا کثیرا و عیشا رغیدا و وسّعنا علیهم فی الرّزق و بسطنا لهم فی الدّنیا.
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ اى لنختبرهم کیف شکرهم فیما خوّلوا و هذا قول سعید بن المسیّب و عطاء بن ابى رباح و الضحاک و مقاتل و الحسن، و دلیل هذا التّأویل قوله عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و قال تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً و قال تعالى: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة... و قال الرّبیع بن انس و زید بن اسلم و الکلبى: معنى الآیة و ان لو استقاموا على طریقة الکفر و الضّلالة فکانوا کفّارا کلّهم لاعطیناهم مالا کثیرا و لوسّعنا علیهم لِنَفْتِنَهُمْ فیه عقوبة لهم و استدراجا حتّى یفتتنوا بها فنعذّبهم کما قال تعالى: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الآیة و قال تعالى: وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ. و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى قوله: وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ اى عن القرآن و التّوحید یَسْلُکْهُ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: یَسْلُکْهُ بالیاء و قرأ الآخرون بالنّون اى ندخله.
عَذاباً صَعَداً یعنى: ذا صعد، اى ذا مشقّة لا راحة فیه و لا فرج فیه، اخذ من الصّعداء و هو الشّدّة و نفس الصّعداء هو نفس الکظیم الّذى اشتدّ علیه الغمّ و منه قوله: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً اى عذابا شاقّا. و منه قوله کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى یصعد صعودا شاقّا و قیل: الصّعد صخرة ملساء فی جهنّم یکلّف صعودها فاذا انتهى الى اعلاها انحدر الى اسفلها نزلت فی الولید بن المغیرة. قوله: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ یعنى: المواضع الّتى بنیت للصّلوة و ذکر اللَّه. فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً قال قتادة کانت الیهود و النّصارى اذا دخلوا کنا یسهم و بیعهم اشرکوا باللّه فامر اللَّه المؤمنین ان یخلصوا الدّعوة للَّه اذا دخلوا المساجد، و اراد بها المساجد کلّها و قال الحسن اراد بها البقاع کلّها لانّ الارض جعلت کلّها مسجدا للنّبى (ص).
و قال سعید بن جبیر قالت الجنّ للنّبى (ص): کیف لنا ان نأتى المسجد و نشهد معک الصّلاة و نحن ناؤون عنک؟ فنزلت: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ: و یروى عن کعب، قال: انّى لاجد فی التّوراة ان اللَّه تعالى یقول: انّ بیوتى فی الارض المساجد، و انّ المسلم اذا توضّأ فاحسن الوضوء ثمّ اتى المسجد فهو زائر اللَّه تعالى و حقّ على المزور ان یکرم زائره و روى عن سعید بن جبیر ایضا: انّ المراد بالمساجد الاعضاء الّتى یسجد علیها الانسان و هی سبعة: الجبهة، و الیدان، و الرّکبتان، و القدمان، یعنى: هذه الاعضاء الّتى یقع علیها السّجود مخلوقة للَّه فلا تسجدوا علیها لغیره.
قال رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء: الجبهة و اشار بیده الیه، و الیدین، و الرّکبتین، و اطراف القدمین، و ان لا اکفّ شعرا و لا ثوبا».
و فی روایة العباس بن عبد المطلب: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «اذا سجد العبد سجد معه سبعة آراب: وجهه، و کفّاه، و رکبتاه، و قدماه»
و هذا الحدیث یدلّ على انّ کلّ عضو من هذه الاعضاء اصل فی السّجود و له حظّ من العبادة و نصیب من الخدمة و الطّاعة. فاذا لم یستعمل بعضها اورث ذلک العضو حرمانا و اوجب فی السّجود نقصانا. و عن نافع عن ابن عمر مرفوعا قال: انّ الیدین تسجدان کما یسجد الوجه، فاذا وضع احدکم وجهه فلیضع یدیه و اذا رفعه فلیرفعهما.
و امّا الحکمة فی ایجاب السّجود على هذه الاعظم انّ هذه الاعضاء الّتى علیها مدار الحرکة، هى المفاصل الّتى تنفتح و تنطبق فی المشى و البطش و اکثر السّعى، و یحصل بها اجتراح السیّئات و ارتکاب الشّهوات فشرع اللَّه تعالى بها السّجود للتّکفیر و محو الذّنب و التّطهیر و اللَّه اعلم. و امّا المساجد ان جعلتها مواضع الصّلاة فواحدها المسجد بکسر الجیم و ان جعلتها الاعضاء فواحدها مسجد بفتح الجیم.
قوله: وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ قرأ نافع و ابو بکر و انّه بکسر همزه، و قرأ الباقون بفتحها. لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یعنى النّبی (ص) «یدعوه» اى و یعبده، و یقرأ القرآن فی صلوته و ذلک حین کان یصلّى ببطن النّخلة و یقرأ القرآن «کادوا» یعنى: الجنّ.
یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً اى یرکب بعضهم بعضا و یزدحمون حرصا على استماع القرآن و رغبة فی الاسلام، هذا قول الضحاک و روایة عطیة عن ابن عباس قال مکحول: انّ الجنّ بایعوا رسول اللَّه فی هذه اللّیلة و کانوا سبعون الفا و فرغ عن البیعة عند انشقاق الفجر. و قال سعید بن جبیر: هذا من کلام الجنّ الّذین رجعوا الى قومهم اخبروهم: انّا رأینا اصحاب محمد (ص) و یرکعون برکوعه، و یسجدون بسجوده، و کانوا ینثالون علیه مجتمعین. و قال الحسن و قتادة: لمّا قام رسول اللَّه (ص) باظهار الدّعوة تلمّذت الانس و الجنّ علیه لیبطلوا الحقّ الّذى جاءهم به «یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ» و ینصر دینه و قوله: «لبدا» جمع لبدة و هی الطّائفة المزدحمة یرکب بعضهم بعضا. و قیل: اللّبدة هى الرّجل من الجراد و منه سمّى اللّبد الّذى یفرش لتراکمه و تلبّد الشّعر اذا تراکم.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی قرأ ابو جعفر و عاصم و حمزة: «قل» على الامر، و قرأ الآخرون: «قال» یعنى: رسول اللَّه إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی فی صلوتى وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً من الاوثان فکونوا انتم کذلک.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا فی دینکم و لا دنیاکم وَ لا رَشَداً ارشدکم.
و قیل: لا املک لکم ضلالا و لا هدایة لانّى عبد مثلکم بل ذلک الى اللَّه القادر على کلّ شیء.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ اى لن یمنعنى من عذابه مانع ان عصیته و جاء فی التّفسیر ان جنّیّا من اشراف الجنّ ذا تبع قال: انّ محمدا یرید ان یجیره احد فانا اجیره فانزل اللَّه هذه الآیة. و روى عن ابن مسعود قال: لمّا تقدّم النّبی (ص) الى الجنّ ازدحموا علیه فقال سیّد لهم یقال له وردان: انا ارحلهم عنک، فقال له: لن یجیرنى من اللَّه احد.
قوله: وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً اى مدخلا فی الارض و ملجأ و موئلا.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ فذلک الّذى املکه بعون اللَّه و توفیقه. و قوله: «بلاغا» نصب على البدل من قوله: «ملتحدا» و المعنى: لا ینجینى شىء الّا ان ابلّغ عن اللَّه ما ارسلت به و قیل: معناه: لا املک لکم ضرّا و لا رشدا. لکن ابلّغ بلاغا من اللَّه فانّما انا مرسل لا املک الّا ما ملکت. و البلاغ واقع موقع التّبلیغ. قال الفراء: هذا شرط و جزاء لیس باستثناء و ان منفصلة من لا و تقدیره: ان لا بلاغا و المعنى: ان لم ابلّغ فلا مجیر لى وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوه الیه من التّوحید. فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فی الآخرة. و قیل: یوم بدر فَسَیَعْلَمُونَ عند ذلک. مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً اهم ام المؤمنون؟ هذا جواب لمشرکى مکه حین استعجلوا بالعذاب و قالوا: هم بالاضافة الینا کالحصاة من جبال، و قیل: هذا جواب قولهم محمد صنبور.
قُلْ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى. أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ من العذاب فی الدّنیا.
و قیل: یوم القیامة أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً اجلا و غایة تطول مدّتها یعنى: انّ علم وقت العذاب غیب لا یعلمه الّا اللَّه.
عالِمُ الْغَیْبِ رفع على نعت قوله: «رَبِّی». و قیل: هو عالم الغیب، قیل: الغیب ما هو کائن لم یکن، و قیل: هو امر القیامة «فَلا یُظْهِرُ» اى لا یطلع عَلى غَیْبِهِ أَحَداً.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ اى الّا رسول قد ارتضیه لعلم بعض الغیب لیکون اخباره عن الغیب معجزة له و قیل: هذا الرّسول هو جبرئیل علیه السّلام «فَإِنَّهُ یَسْلُکُ» الهاء راجعة الى اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: اذا ارسل الوحى الى رسول ارتضاه و اراد ان یطلعه على غیبه فانّه یبعث ملائکة بین یدیه یحفظون الوحى من استماع الشّیاطین. و قیل: یحفظون الرّسول من الشّیاطین. و قوله: مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اى من امامه و ورائه «رصدا» اى حرسا و قیل: لئلّا یطّلع علیه الکهنة قبل الوصول الى النّبی المرسل الیه فیکون الرّسول هو اوّل من یتکلّم به. و قیل: کان جبرئیل (ع) اذا بعث الى نبىّ من الانبیاء انحدر معه اهل کلّ سماء الى الّتى تلیها و انحدر معه ملائکة السّماء الدّنیا الى الارض فیحیطون به و بالوحى و بالنّبى حتّى یفرغ من ادائه.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا قال الزّجاج: لیعلم اللَّه ان رسله قد بلّغوا عنه رسالاته یعنى: اذا بلّغوها علم اللَّه ذلک. و قیل: لیعلم اللَّه انّ الملائکة قد بلّغوا الى الرّسل. و انّ الرّسل قد بلّغوا الى الامم. علم اینجا بمعنى رؤیت است و هذا فی القرآن کثیر کقوله: لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ. معنى آنست که: تا بیند اللَّه که پیغامهاى او بر امّت رسانیدند. و قیل: لیعلم محمد ان قد ابلغوا تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند. از خداوند او رسانیدند. و قیل: لیعلم الشّیطان أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا شیطان بداند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند و سخن او نرسانیدند، یعقوب «لیعلم» بضمّ یا خواند، اى لیعلم النّاس، تا مردمان را آگاه کنند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ اى و علم اللَّه ما عند الرّسل فلم یخف علیه شىء. وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً. قال ابن عباس: احصى ما خلق و عرف عدد ما خلق، لم یفته علم شىء حتّى مثاقیل الدّرّ و الخردل و نصب عددا على الحال و ان شئت على المصدر، اى عدّ عددا.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة مکّى است. جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. چهل و دو آیت است بعدد کوفیان، صد و سى و سه کلمه، پانصد و سى و سه حرف، و درین سوره یک آیت منسوخ است. قوله: کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ هذا محکم. ثمّ قال: فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ هذا منسوخ بقوله تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشیء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شیء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّىء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شیء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شیء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجىء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شیء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشیء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شیء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّىء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شیء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شیء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجىء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شیء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز اذا اراد اعزاز عبد وفّقه لعرفانه، ثمّ زیّنه باحسانه، ثمّ استخلصه بامتنانه، فعصمه من عصیانه، ثمّ قبضه على ایمانه، ثمّ بوّأه فی جنانه، ثمّ اکرمه برضوانه، ثمّ اکمل نعمته برؤیته و عیانه.
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکتهاى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مىزند و بیماران را تعهّد مىکند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافتهام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکتهاى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مىزند و بیماران را تعهّد مىکند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافتهام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
رشیدالدین میبدی : ۹۰- سورة البلد- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست آیتست، هشتاد و دو کلمه، سیصد و سى حرف. جمله به مکه فرو آمد و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى کعب است از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را روز رستاخیز از غضب خویش ایمن کند. قوله: لا أُقْسِمُ اعلم انّ «لا» لیست لنفى القسم انّما هى کقول العرب: لا و اللَّه ما فعلت کذا، لا و اللَّه لافعلنّ کذا، فتکون تأکیدا للقسم. و قیل: انّها صلة اى أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ، و قیل: انّما هى ردّ لکلام من انکر البعث و الجزاء فانّها و ان کانت رأس السّورة، فالقرآن متّصل بعضه ببعض. و قال بعض المفسّرین فی الکلام همزه الاستفهام مضمرة و التّقدیر: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ مع علوّ شأنک.
أَنْتَ حِلٌّ اى حال نازل فیه، اى لنزولک فیه، «اقسم» به و «هذا» تنبیه على شرف النّبیّ (ص). و قیل: أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ اى «انت» حلال بِهذَا الْبَلَدِ تصنع فیه ما ترید من القتل و الاسر، لیس علیک ما على النّاس فیه من الاثم. یقال: رجل «حلّ» و حلال و محلّ، کما یقال: رجل حرم و حرام و محرم، و جمع الحرام حرم. قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». و کان رسول اللَّه (ص) دخل مکة یوم فتح مکة محلا و احلّت له ساعة من نهار حتّى قتل من شاء و اسر من شاء و قتل ابن خطل و هو متعلّق باستار الکعبة و کذلک قتل مقیس بن ضبابة و غیرهما، فاحلّ دماء قوم و حرّم دماء قوم و حرّم دار ابى سفیان، فقال: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن اى «حلّ» لک ان تفعل ذلک فامّا غیرک فلا یحلّ له ذلک اصلا. و قیل: معناه: «وَ أَنْتَ» فی «حلّ» ممّا صنعت فی «بِهذَا الْبَلَدِ».
قال (ص): «انّ اللَّه حرّم مکة یوم خلق السّماوات و الارض لم تحلّ لاحد قبلى و لا تحلّ لاحد بعدى و انّما احلّت لى ساعة من نهار فهى حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
و المعنى: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا اقسم بمکّة دلّ ذلک على عظم قدرها مع حرمتها فوعد نبیّه (ص) انّه یحلّها له حتّى یقاتل فیها و ان یفتحها على یده فهذا وعد من اللَّه عزّ و جلّ بان یحلّها له. و قال شرحبیل بن سعد معنى قوله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ قال: یحرّمون ان یقتلوا بها صیدا او یعضدوا بها شجرة و یستحلّون اخراجک و قتلک.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ یعنى آدم و ذریّته و «ما» بمعنى من کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها. و قیل: معناه: و کلّ «والد» و مولود من جمیع الخلق، و قیل «وَ والِدٍ» یعنى: الّذى یلد، «وَ ما وَلَدَ» یعنى: العاقر الّتى لا تلد، و «ما» على هذا القول بمعنى النّفى.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ هذا جواب القسم و المراد بالانسان بنو آدم کلّهم «فِی کَبَدٍ» یعنى: فی شدّة و مقاساة یکابد شدائد الدّنیا و یقاسى شدائد الآخرة و لا یقاسى احد ما یقاسى هو. قال عطا عن ابن عباس: «فِی کَبَدٍ» اى فی شدّة خلق حمله و ولادته و رضاعه و فطامه و معاشه و حیاته و موته لم یخلق اللَّه خلق یکابد ما یکابد ابن آدم و هو مع ذلک اضعف الخلق. و قیل: «فى» بمعنى اللّام اى خلق للکبد و هو التّعب.
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شیء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشى منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
و قال ابن کیسان: منتصبا رأسه فی بطن امّه، فاذا اذن اللَّه فی خروجه انقلب رأسه الى رجلى امّه. و قال مقاتل: «فِی کَبَدٍ» اى «فى» قوّة نزلت فی ابى الاشدّین و اسمه اسید بن کلدة من جمح، و کان شدیدا قویّا یضع الادیم العکاظى تحت قدمیه فیقول: من ازالنى عنه، فله کذا و کذا، فلا یطاق ان ینزع من تحت قدمه الّا قطعا و یبقى موضع قدمه. و قیل. معناه: مضیّعا لما یعنیه مشتغلا بما لا یعنیه.
«أَ یَحْسَبُ» یعنى: ابا الاشدّین من قوّته و بطشه أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ اى یظنّ من شدّته «ان» لا «یقدر» «علیه» اللَّه، الم یعلم ذلک الشّقىّ انّ من خلق له القوّة هو اقوى منه.
یَقُولُ أَهْلَکْتُ اى انفقت مالًا لُبَداً اى کثیرا فی عداوة محمد (ص). اللّبد الکثیر الّذى تراکب بعضه على بعض، یقال: تلبّد الشّیء اذا کثر و اجتمع و منه اللّبد و کان الرّجل کاذبا متسوّقا فی دعواه انّه انفق «مالا» فى عداوة النّبیّ (ص) فقال تعالى: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ الاحد هو اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: أ یظنّ انّ اللَّه «لَمْ یَرَهُ» و لا یسأله عن ماله من این کسبه و فی اىّ شیء انفقه.
روى مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یزول قدما العبد یوم القیامة حتّى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این کسبه و فیما انفقه، و عن علمه ما ذا عمل فیه، و عن حبّنا اهل البیت ثمّ عدّد نعمه علیه و على غیره من خلقه فقال: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ یبصر بهما.
وَ لِساناً یعبّر به عمّا فی ضمیره، وَ شَفَتَیْنِ یستر بهما ثغوره قال اللَّه تعالى: «نحن فعلنا به ذلک و نحن نقدر على ان نبعثه و نخفى علیه ما عمله» و جاء فی الحدیث انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول ابن آدم: «ان نازعک لسانک فیما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق. و ان نازعک فرجک الى ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال اکثر المفسّرین یعنى: طریق الخیر و طریق الشّرّ المفضیان الى الجنّة و النّار، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، و قال محمد بن کعب عن ابن عباس: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال: الثّدیین یسقط من امّه و یثب الى الثّدیین، و النّجد طریق فی ارتفاع.
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ «لا» هاهنا بمعنى لم، اى هذا الکافر لم یقتحم، «العقبة» هلّا ما انفق من ماله فی عداوة النّبیّ (ص) على زعمه انفقه لاقتحام العقبة یعنى: لمجاوزة الصّراط و الاقتحام الدّخول فی الامر الشّدید و المجاوزة له بصعوبة. قال کعب الاحبار: «العقبة» سبعون منزلا من الصّراط و الصّراط جسر جهنّم ذرعه ثلاثة آلاف ذراع و هو احدّ من السّیف، الف ذراع منه صعود و الف هبوط و الف سواء، یوقف علیه الخلق و یحاسبون. و فی بعض الرّوایات «فمن النّاس من یمرّ علیه کالبرق الخاطف و منهم من یمرّ علیه کالرّیح العاصف، و منهم من یمرّ علیه کالفارس، و منهم من یمرّ علیه کالرّجل یعدو، و منهم من یمرّ کالرّجل یسیر، و منهم من یزحف زحفا، و منهم الزّالّون و الزّالّات و منهم من یکردس فی النّار و اقتحامه على المؤمن کما بین صلاة العصر الى العشاء»
و قال: قتادة ذکر العقبة هاهنا مثل ضربه اللَّه تعالى لمجاهدة النّفس و الهوى و الشیطان فی اعمال البرّ فجعله کالّذى یتکلّف صعود العقبة، یقول: لم یحمل على نفسه المشقّه بعتق الرّقبة و الاطعام. و قیل: معنى الآیة هلا انفق ماله فی فکّ الرّقاب و اطعام السّغبان لیجاوز بهما «العقبة» فیکون خیرا له من انفاقه على عداوة النّبی (ص).
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ هذا تعظیم لها و تفخیم لشأنها.
فَکُّ رَقَبَةٍ هذا تفسیر سبب النّجاة من العقبة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و الکسائى: «فکّ» بفتح الکاف «رقبة» بالنّصب.
أَوْ إِطْعامٌ بفتح الهمزة و المیم على الماضى. و قرأ الباقون «فکّ» بضمّ الکاف «رقبة» بالجرّ او اطعام على المصدر و اراد بفکّ الرّقبة اعتاقها و اطلاقها، و من اعتق «رقبة» کانت فداه من النّار.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من اعتق «رقبة» مؤمنة اعتق اللَّه بکلّ عضو منه عضوا من النّار حتّى یعتق فرجه بفرجه».
و جاء اعرابى الى رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه! علّمنى عملا یدخلنى الجنّة. قال: «اعتق النّسمة و «فکّ» الرّقبة» . قال: أ و لیسا واحدا؟ قال: «لا عتق النّسمة عن تفرّد بعتقها و «فکّ» الرّقبة ان تعین فی ثمنها»، فعلى هذا «فکّ» الرّقبة الاعانة فی مال الکتابة.
و قیل: فَکُّ رَقَبَةٍ من الذّنوب بالتّوبة.
أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ اى «فى» زمان قحط و جوع.
یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اى «ذا» قرابة فی النّسب.
أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ قد لصق بالتّراب من فقره و ضرّه. و قیل: «ذا» عیال لا مال له. فضّل اطعام الیتیم و المسکین على اطعام غیرهما فی المثوبة. تقول: ترب فلان یترب تربا و متربة اذا افتقر، و منه تربت یداک و اترب فلان اذا استغنى.
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا «ثمّ» هاهنا بمعنى مع کقوله: «بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: اذا فعل هذه الاشیاء و هو مؤمن، اى انّ هذه الاعمال لا تقبل من احد الّا اذا کان مؤمنا. و قیل: ثمّ بمعنى الواو. «وَ تَواصَوْا» اى اوصى بعضهم بعضا «بِالصَّبْرِ» على فرائض اللَّه و اوامره و الصّبر عن ارتکاب المحرّمات وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ بان یرقّ للفقیر و المسکین بالانعام علیهما. و قیل: «تواصوا» بالآخرة لانّها دار الرّحمة.
«أُولئِکَ» اى الموصوفون بهذه الصّفات أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ یأخذون نحو الیمین الى الجنّة و یؤتون کتبهم بایمانهم و هم المیامین على انفسهم.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا بمحمد و القرآن هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ یأخذون نحو الشّمال الى النّار و یؤتون کتبهم بشمالهم و هم المشائیم على انفسهم عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ اى مطبقة اغلقت علیهم ابوابها فلا یخرج منها غم و لا یدخل فیها روح. قرأ ابو عمرو و حمزة و حفص: «مؤصدة بالهمز هاهنا و فی الهمزة. و قرأ الآخرون بلا همز، و هما لغتان یقال: اصدت الباب و اوصدته اذا اغلقته و اطبقته. و قیل: معنى الهمز المطبقة و غیر الهمز المغلقة.
أَنْتَ حِلٌّ اى حال نازل فیه، اى لنزولک فیه، «اقسم» به و «هذا» تنبیه على شرف النّبیّ (ص). و قیل: أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ اى «انت» حلال بِهذَا الْبَلَدِ تصنع فیه ما ترید من القتل و الاسر، لیس علیک ما على النّاس فیه من الاثم. یقال: رجل «حلّ» و حلال و محلّ، کما یقال: رجل حرم و حرام و محرم، و جمع الحرام حرم. قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». و کان رسول اللَّه (ص) دخل مکة یوم فتح مکة محلا و احلّت له ساعة من نهار حتّى قتل من شاء و اسر من شاء و قتل ابن خطل و هو متعلّق باستار الکعبة و کذلک قتل مقیس بن ضبابة و غیرهما، فاحلّ دماء قوم و حرّم دماء قوم و حرّم دار ابى سفیان، فقال: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن اى «حلّ» لک ان تفعل ذلک فامّا غیرک فلا یحلّ له ذلک اصلا. و قیل: معناه: «وَ أَنْتَ» فی «حلّ» ممّا صنعت فی «بِهذَا الْبَلَدِ».
قال (ص): «انّ اللَّه حرّم مکة یوم خلق السّماوات و الارض لم تحلّ لاحد قبلى و لا تحلّ لاحد بعدى و انّما احلّت لى ساعة من نهار فهى حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
و المعنى: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا اقسم بمکّة دلّ ذلک على عظم قدرها مع حرمتها فوعد نبیّه (ص) انّه یحلّها له حتّى یقاتل فیها و ان یفتحها على یده فهذا وعد من اللَّه عزّ و جلّ بان یحلّها له. و قال شرحبیل بن سعد معنى قوله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ قال: یحرّمون ان یقتلوا بها صیدا او یعضدوا بها شجرة و یستحلّون اخراجک و قتلک.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ یعنى آدم و ذریّته و «ما» بمعنى من کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها. و قیل: معناه: و کلّ «والد» و مولود من جمیع الخلق، و قیل «وَ والِدٍ» یعنى: الّذى یلد، «وَ ما وَلَدَ» یعنى: العاقر الّتى لا تلد، و «ما» على هذا القول بمعنى النّفى.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ هذا جواب القسم و المراد بالانسان بنو آدم کلّهم «فِی کَبَدٍ» یعنى: فی شدّة و مقاساة یکابد شدائد الدّنیا و یقاسى شدائد الآخرة و لا یقاسى احد ما یقاسى هو. قال عطا عن ابن عباس: «فِی کَبَدٍ» اى فی شدّة خلق حمله و ولادته و رضاعه و فطامه و معاشه و حیاته و موته لم یخلق اللَّه خلق یکابد ما یکابد ابن آدم و هو مع ذلک اضعف الخلق. و قیل: «فى» بمعنى اللّام اى خلق للکبد و هو التّعب.
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شیء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشى منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
و قال ابن کیسان: منتصبا رأسه فی بطن امّه، فاذا اذن اللَّه فی خروجه انقلب رأسه الى رجلى امّه. و قال مقاتل: «فِی کَبَدٍ» اى «فى» قوّة نزلت فی ابى الاشدّین و اسمه اسید بن کلدة من جمح، و کان شدیدا قویّا یضع الادیم العکاظى تحت قدمیه فیقول: من ازالنى عنه، فله کذا و کذا، فلا یطاق ان ینزع من تحت قدمه الّا قطعا و یبقى موضع قدمه. و قیل. معناه: مضیّعا لما یعنیه مشتغلا بما لا یعنیه.
«أَ یَحْسَبُ» یعنى: ابا الاشدّین من قوّته و بطشه أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ اى یظنّ من شدّته «ان» لا «یقدر» «علیه» اللَّه، الم یعلم ذلک الشّقىّ انّ من خلق له القوّة هو اقوى منه.
یَقُولُ أَهْلَکْتُ اى انفقت مالًا لُبَداً اى کثیرا فی عداوة محمد (ص). اللّبد الکثیر الّذى تراکب بعضه على بعض، یقال: تلبّد الشّیء اذا کثر و اجتمع و منه اللّبد و کان الرّجل کاذبا متسوّقا فی دعواه انّه انفق «مالا» فى عداوة النّبیّ (ص) فقال تعالى: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ الاحد هو اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: أ یظنّ انّ اللَّه «لَمْ یَرَهُ» و لا یسأله عن ماله من این کسبه و فی اىّ شیء انفقه.
روى مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یزول قدما العبد یوم القیامة حتّى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این کسبه و فیما انفقه، و عن علمه ما ذا عمل فیه، و عن حبّنا اهل البیت ثمّ عدّد نعمه علیه و على غیره من خلقه فقال: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ یبصر بهما.
وَ لِساناً یعبّر به عمّا فی ضمیره، وَ شَفَتَیْنِ یستر بهما ثغوره قال اللَّه تعالى: «نحن فعلنا به ذلک و نحن نقدر على ان نبعثه و نخفى علیه ما عمله» و جاء فی الحدیث انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول ابن آدم: «ان نازعک لسانک فیما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق. و ان نازعک فرجک الى ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال اکثر المفسّرین یعنى: طریق الخیر و طریق الشّرّ المفضیان الى الجنّة و النّار، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، و قال محمد بن کعب عن ابن عباس: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال: الثّدیین یسقط من امّه و یثب الى الثّدیین، و النّجد طریق فی ارتفاع.
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ «لا» هاهنا بمعنى لم، اى هذا الکافر لم یقتحم، «العقبة» هلّا ما انفق من ماله فی عداوة النّبیّ (ص) على زعمه انفقه لاقتحام العقبة یعنى: لمجاوزة الصّراط و الاقتحام الدّخول فی الامر الشّدید و المجاوزة له بصعوبة. قال کعب الاحبار: «العقبة» سبعون منزلا من الصّراط و الصّراط جسر جهنّم ذرعه ثلاثة آلاف ذراع و هو احدّ من السّیف، الف ذراع منه صعود و الف هبوط و الف سواء، یوقف علیه الخلق و یحاسبون. و فی بعض الرّوایات «فمن النّاس من یمرّ علیه کالبرق الخاطف و منهم من یمرّ علیه کالرّیح العاصف، و منهم من یمرّ علیه کالفارس، و منهم من یمرّ علیه کالرّجل یعدو، و منهم من یمرّ کالرّجل یسیر، و منهم من یزحف زحفا، و منهم الزّالّون و الزّالّات و منهم من یکردس فی النّار و اقتحامه على المؤمن کما بین صلاة العصر الى العشاء»
و قال: قتادة ذکر العقبة هاهنا مثل ضربه اللَّه تعالى لمجاهدة النّفس و الهوى و الشیطان فی اعمال البرّ فجعله کالّذى یتکلّف صعود العقبة، یقول: لم یحمل على نفسه المشقّه بعتق الرّقبة و الاطعام. و قیل: معنى الآیة هلا انفق ماله فی فکّ الرّقاب و اطعام السّغبان لیجاوز بهما «العقبة» فیکون خیرا له من انفاقه على عداوة النّبی (ص).
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ هذا تعظیم لها و تفخیم لشأنها.
فَکُّ رَقَبَةٍ هذا تفسیر سبب النّجاة من العقبة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و الکسائى: «فکّ» بفتح الکاف «رقبة» بالنّصب.
أَوْ إِطْعامٌ بفتح الهمزة و المیم على الماضى. و قرأ الباقون «فکّ» بضمّ الکاف «رقبة» بالجرّ او اطعام على المصدر و اراد بفکّ الرّقبة اعتاقها و اطلاقها، و من اعتق «رقبة» کانت فداه من النّار.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من اعتق «رقبة» مؤمنة اعتق اللَّه بکلّ عضو منه عضوا من النّار حتّى یعتق فرجه بفرجه».
و جاء اعرابى الى رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه! علّمنى عملا یدخلنى الجنّة. قال: «اعتق النّسمة و «فکّ» الرّقبة» . قال: أ و لیسا واحدا؟ قال: «لا عتق النّسمة عن تفرّد بعتقها و «فکّ» الرّقبة ان تعین فی ثمنها»، فعلى هذا «فکّ» الرّقبة الاعانة فی مال الکتابة.
و قیل: فَکُّ رَقَبَةٍ من الذّنوب بالتّوبة.
أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ اى «فى» زمان قحط و جوع.
یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اى «ذا» قرابة فی النّسب.
أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ قد لصق بالتّراب من فقره و ضرّه. و قیل: «ذا» عیال لا مال له. فضّل اطعام الیتیم و المسکین على اطعام غیرهما فی المثوبة. تقول: ترب فلان یترب تربا و متربة اذا افتقر، و منه تربت یداک و اترب فلان اذا استغنى.
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا «ثمّ» هاهنا بمعنى مع کقوله: «بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: اذا فعل هذه الاشیاء و هو مؤمن، اى انّ هذه الاعمال لا تقبل من احد الّا اذا کان مؤمنا. و قیل: ثمّ بمعنى الواو. «وَ تَواصَوْا» اى اوصى بعضهم بعضا «بِالصَّبْرِ» على فرائض اللَّه و اوامره و الصّبر عن ارتکاب المحرّمات وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ بان یرقّ للفقیر و المسکین بالانعام علیهما. و قیل: «تواصوا» بالآخرة لانّها دار الرّحمة.
«أُولئِکَ» اى الموصوفون بهذه الصّفات أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ یأخذون نحو الیمین الى الجنّة و یؤتون کتبهم بایمانهم و هم المیامین على انفسهم.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا بمحمد و القرآن هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ یأخذون نحو الشّمال الى النّار و یؤتون کتبهم بشمالهم و هم المشائیم على انفسهم عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ اى مطبقة اغلقت علیهم ابوابها فلا یخرج منها غم و لا یدخل فیها روح. قرأ ابو عمرو و حمزة و حفص: «مؤصدة بالهمز هاهنا و فی الهمزة. و قرأ الآخرون بلا همز، و هما لغتان یقال: اصدت الباب و اوصدته اذا اغلقته و اطبقته. و قیل: معنى الهمز المطبقة و غیر الهمز المغلقة.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هفت کلمه، صد و سه حرف جمله به مکه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نه. و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: «هر که سوره «الم نشرح» برخواند او را چندان مزد و ثواب دهد که کسى پیغامبر را (ص) اندوهگن بیند و آن اندوه از وى بردارد». و در خبر مىآید که: «هر که این سوره هر روز برخواند، خداى تعالى همه دشواریها و سختیها بر او آسان کند و از همه اندوهان او را فرج دهد. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ هذا استفهام على طریق التّقریر، اى ازلنا الهمّ و نفینا الحزن عن قلبک و وسّعناه و لم نجعله ضیّقا حرجا. و کان النّبی (ص) فی بدو الأمر اذا اتاه جبرئیل بالوحى شقّ علیه استماعه و النّظر الى جبرئیل، فوسّع اللَّه قلبه لذلک. و فی الخبر: «انّ رسول اللَّه (ص) شقّ صدره لعلقة ثمّ اخرج قلبه و شقّ و استخرج منه مثل العلقة السّوداء و رمى به و غسل بالماء و الثّلج من الجنّة ثمّ حشى نورا و حکمة و ایمانا، ثمّ اعید مکانه و کان اثر الخرز بصدره ظاهرا فعل به ذلک فی صباه و هو مع ظئره»
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
رشیدالدین میبدی : ۹۵- سورة التین- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، سى و چهار کلمه، صد و پنجاه حرف، جمله به مکه فرو آمد بقول مفسّران، مگر ابن عباس که گفت: مدنى است و به مدینه فرو آمده. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت که لفظ آن محکم است و معنى منسوخ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ؟ معنى این آیه منسوخ است بآیت سیف لانّ معناها خلّ عنهم و دعهم. و در خبر است از ابى بن کعب از مصطفى (ص) گفت: «هر که سوره «و التّین» برخواند اللَّه تعالى او را در دنیا دو چیز دهد: یکى عافیت، دیگر یقین و بعدد هر کسى که این سوره برخواند او را روزه یک روز بنویسند.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ: قال ابن عباس و الحسن و المجاهد و مقاتل و الکلبى و عطاء بن ابى رباح: هو تینکم الّذى تأکلون و زیتونکم الّذى تعصرون منه الزّیت و خصّ «التّین» بالقسم لانّه یشبه ثمار الجنّة لیس فیه و ما یبقى و یطرح، و خصّ «الزّیتون» لکثرة منافعه و لانّه لا دخان لدهنه عند الایقاد و لا لحطب شجره. «وَ الزَّیْتُونِ» شجرة مبارکة جاء بها الحدیث و هی ثمرة و دهن یصلح للاصطباغ و الاصطباح. و قال قتادة: «التّین» الجبل الّذى علیه دمشق «وَ الزَّیْتُونِ» الّذى علیه بیت المقدّس و هما جبلان ینبتان التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ و قیل: هما مسجدان بالشّام. قال محمد بن کعب: «التّین» مسجد اصحاب الکهف «وَ الزَّیْتُونِ» مسجد ایلیا.
و قیل: هو قسم بجمیع نعم اللَّه الّتى منها «التّین» و هو طعام «وَ الزَّیْتُونِ» و هو ادام و اللَّه اعلم.
وَ طُورِ سِینِینَ یعنى: الجبل الّذى کلّم اللَّه عزّ و جلّ علیه موسى (ع) بمدین و اسمه زبیر و معنى: «سینین»: الحسن المبارک المزیّن، و اعطى رسول اللَّه (ص) امامة بنت ابنته زینب قلادة و قال لها: سنه، سنه، سنه، اى حسن، حسن، حسن و هى لغة حبشیّة. و اصل «سینین» «سیناء»، و «سیناء» مفتوحة السّین و مکسورتها. و انّما قال هاهنا: «سینین» لانّ باج الآیات النّون و هکذا قوله: وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ فهو الآمن کقوله: «حرما آمنا» لکن ذکره على باج آیات السّورة کما قال فی سورة الصّافّات: «سلام على الیاسین» و هو الیاس فخرج على باج آیات السّورة و الکلام فی مدح الجبل بالحسن من قبل النّبات و الشّجر و الماء به.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ یعنى: وَ هذَا الْبَلَدِ الآمن اهله و هو مکة کقوله: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» یأمن فیه النّاس فی الجاهلیّة و الاسلام و قیل فی معنى «الامین»: اى مأمون على ما اودعه اللَّه من معالم دینه. قال المبرّد: هى اربعة اجبل طور تیناء و هو دمشق، و طور زیتاء و هو بیت المقدس، و طور سیناء و هو جبل موسى (ع)، و طور تیمنایا و هو مکة هذه اقسام و المقسم علیه.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ اى اعدل قامة و احسن صورة و ذلک انّه خلق کلّ حیوان منکبّا على وجهه الّا «الانسان» خلقه مدید القامة یتناول مأکوله بیده، مزیّنا بالعقل و التّمییز، و المراد بالانسان آدم (ع) و قیل: هو عامّ فی المؤمنین و الکافرین. و قیل: هو خاصّ فی ابى جهل: و قیل: فی عتبة و شیبة و التّقدیر: فی تقویم أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
ثُمَّ رَدَدْناهُ یعنى: «الانسان» أَسْفَلَ سافِلِینَ یعنى: الى الهرم و الخرف و ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا فیضعف جسمه و یذهب عقله و ینقص عمره و السّافلون هم الضّعفاء من المرضى و الزّمنى و الاطفال فالشّیخ الکبیر «اسفل» من هؤلاء جمیعا و «أَسْفَلَ سافِلِینَ» نکرة تعمّ الجنس کما یقولون: فلان اکرم قائم.
فاذا عرّفت قلت القائمین. و فی مصحف عبد اللَّه: «اسفل السّافلین» و قال الحسن و مجاهد و قتادة: «ثُمَّ رَدَدْناهُ» الى النّار یعنى: الى «أَسْفَلَ سافِلِینَ» لانّ جهنّم بعضها «اسفل» من بعض. و قال ابو العالیة: یعنى: الى النّار فی اقبح صورة ثمّ استثنى فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لا یردّون الى النّار و من قال بالقول الاوّل قال رددناه «أَسْفَلَ سافِلِینَ» فزالت عقولهم و انقطعت اعمالهم فلا تکتب لهم حسنة إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّه یکتب لهم بعد الهرم و الخرف مثل الّذى کانوا یعملون فی حال الشّباب و الصّحة. قال ابن عباس: هم نفر ردّوا الى ارذل العمر على عهد رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه عذرهم و اخبر انّ لهم اجر الّذى عملوا قبل ان تذهب عقولهم. قال عکرمة: لم یضرّ هذا الشّیخ کبره اذ ختم اللَّه له باحسن ما کان یعمل، و روى عن ابن عباس قال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى إِلَّا الَّذِینَ قرءوا القرآن و قال: من قرأ القرآن لم یردّ الى ارذل العمر.
فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى غیر مقطوع لانّه یکتب له کصالح ما کان یعمل. ثمّ قال: فَما یُکَذِّبُکَ و قیل: اىّ شیء «یُکَذِّبُکَ» و فی المخاطب به قولان: احدهما انّه «الانسان» و المعنى: «فما» یحملک على الکذب بعد هذا القسم و بعد هذا البیان بِالدِّینِ یعنى: بالجزاء و البعث. و قیل: ما یعرّضک للکذب و ما یحملک على التّکذیب ایّها «الانسان» بعدما عاینت من دلائل التّوحید. میگوید: اى آدمى بعد ازین دلائل توحید که معاینت دیدى و بعد از آنکه قسمها یاد کردیم و روشن باز نمودیم، چه چیز ترا برین دروغ میدارد که میگویى جز او بعث نیست و فردا خداى با خلق شمار نکند و پاداش ندهد؟ و القول الثّانی الخطاب للنّبىّ (ص) و فیه اضمار، اى فَما یُکَذِّبُکَ بعد هذا البیان و بعد هذه الحجّة و البرهان الّا جاحد؟ و قیل: معناه: من ینسبک یا محمد الى الکذب بعد هذا البیان و بعد قدرتنا على خلق «الانسان» و تقویمه. اى کلّ شیء یصدّقک و یشهد لما جئت به. و قال الفراء «فما» الّذى «یُکَذِّبُکَ» بانّ النّاس یدانون باعمالهم کانّه قال: فمن یقدر على تکذیبک بالثّواب و العقاب بعدما تبیّن له من خلقنا «الانسان» على ما وصفنا.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ اى باقضى القاضین. و قال مقاتل: أَ لَیْسَ اللَّهُ یحکم بینک و بین اهل التّکذیب یا محمد؟! و قیل: هو من الحکمة، و الحاکمون هم الحکماء و اللَّه عزّ و جلّ احکمهم صنعا و تقدیرا.
روى: انّ النّبیّ (ص): کان اذا قرأ هذه الآیة، قال: «بلى و انا من الشّاهدین» و یأمر بذلک على ما قال (ص): «من قرأ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ فلیقل: «بلى و انا على ذلک من الشّاهدین» و من قرأ: «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى» فلیقل: «بلى». و من قرأ: «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
و فی روایة اخرى من قرأ فی آخر سورة الملک: «فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» فلیقل: «اللَّه».
اگر خواننده قرآن در نماز خواند این آیات، یا بیرون از نماز، این کلمات که در خبر است بگوید و اگر امام باشد در نماز همچنین بگوید و قوم بر متابعت امام همچنین بگویند.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ: قال ابن عباس و الحسن و المجاهد و مقاتل و الکلبى و عطاء بن ابى رباح: هو تینکم الّذى تأکلون و زیتونکم الّذى تعصرون منه الزّیت و خصّ «التّین» بالقسم لانّه یشبه ثمار الجنّة لیس فیه و ما یبقى و یطرح، و خصّ «الزّیتون» لکثرة منافعه و لانّه لا دخان لدهنه عند الایقاد و لا لحطب شجره. «وَ الزَّیْتُونِ» شجرة مبارکة جاء بها الحدیث و هی ثمرة و دهن یصلح للاصطباغ و الاصطباح. و قال قتادة: «التّین» الجبل الّذى علیه دمشق «وَ الزَّیْتُونِ» الّذى علیه بیت المقدّس و هما جبلان ینبتان التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ و قیل: هما مسجدان بالشّام. قال محمد بن کعب: «التّین» مسجد اصحاب الکهف «وَ الزَّیْتُونِ» مسجد ایلیا.
و قیل: هو قسم بجمیع نعم اللَّه الّتى منها «التّین» و هو طعام «وَ الزَّیْتُونِ» و هو ادام و اللَّه اعلم.
وَ طُورِ سِینِینَ یعنى: الجبل الّذى کلّم اللَّه عزّ و جلّ علیه موسى (ع) بمدین و اسمه زبیر و معنى: «سینین»: الحسن المبارک المزیّن، و اعطى رسول اللَّه (ص) امامة بنت ابنته زینب قلادة و قال لها: سنه، سنه، سنه، اى حسن، حسن، حسن و هى لغة حبشیّة. و اصل «سینین» «سیناء»، و «سیناء» مفتوحة السّین و مکسورتها. و انّما قال هاهنا: «سینین» لانّ باج الآیات النّون و هکذا قوله: وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ فهو الآمن کقوله: «حرما آمنا» لکن ذکره على باج آیات السّورة کما قال فی سورة الصّافّات: «سلام على الیاسین» و هو الیاس فخرج على باج آیات السّورة و الکلام فی مدح الجبل بالحسن من قبل النّبات و الشّجر و الماء به.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ یعنى: وَ هذَا الْبَلَدِ الآمن اهله و هو مکة کقوله: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» یأمن فیه النّاس فی الجاهلیّة و الاسلام و قیل فی معنى «الامین»: اى مأمون على ما اودعه اللَّه من معالم دینه. قال المبرّد: هى اربعة اجبل طور تیناء و هو دمشق، و طور زیتاء و هو بیت المقدس، و طور سیناء و هو جبل موسى (ع)، و طور تیمنایا و هو مکة هذه اقسام و المقسم علیه.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ اى اعدل قامة و احسن صورة و ذلک انّه خلق کلّ حیوان منکبّا على وجهه الّا «الانسان» خلقه مدید القامة یتناول مأکوله بیده، مزیّنا بالعقل و التّمییز، و المراد بالانسان آدم (ع) و قیل: هو عامّ فی المؤمنین و الکافرین. و قیل: هو خاصّ فی ابى جهل: و قیل: فی عتبة و شیبة و التّقدیر: فی تقویم أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
ثُمَّ رَدَدْناهُ یعنى: «الانسان» أَسْفَلَ سافِلِینَ یعنى: الى الهرم و الخرف و ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا فیضعف جسمه و یذهب عقله و ینقص عمره و السّافلون هم الضّعفاء من المرضى و الزّمنى و الاطفال فالشّیخ الکبیر «اسفل» من هؤلاء جمیعا و «أَسْفَلَ سافِلِینَ» نکرة تعمّ الجنس کما یقولون: فلان اکرم قائم.
فاذا عرّفت قلت القائمین. و فی مصحف عبد اللَّه: «اسفل السّافلین» و قال الحسن و مجاهد و قتادة: «ثُمَّ رَدَدْناهُ» الى النّار یعنى: الى «أَسْفَلَ سافِلِینَ» لانّ جهنّم بعضها «اسفل» من بعض. و قال ابو العالیة: یعنى: الى النّار فی اقبح صورة ثمّ استثنى فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لا یردّون الى النّار و من قال بالقول الاوّل قال رددناه «أَسْفَلَ سافِلِینَ» فزالت عقولهم و انقطعت اعمالهم فلا تکتب لهم حسنة إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّه یکتب لهم بعد الهرم و الخرف مثل الّذى کانوا یعملون فی حال الشّباب و الصّحة. قال ابن عباس: هم نفر ردّوا الى ارذل العمر على عهد رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه عذرهم و اخبر انّ لهم اجر الّذى عملوا قبل ان تذهب عقولهم. قال عکرمة: لم یضرّ هذا الشّیخ کبره اذ ختم اللَّه له باحسن ما کان یعمل، و روى عن ابن عباس قال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى إِلَّا الَّذِینَ قرءوا القرآن و قال: من قرأ القرآن لم یردّ الى ارذل العمر.
فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى غیر مقطوع لانّه یکتب له کصالح ما کان یعمل. ثمّ قال: فَما یُکَذِّبُکَ و قیل: اىّ شیء «یُکَذِّبُکَ» و فی المخاطب به قولان: احدهما انّه «الانسان» و المعنى: «فما» یحملک على الکذب بعد هذا القسم و بعد هذا البیان بِالدِّینِ یعنى: بالجزاء و البعث. و قیل: ما یعرّضک للکذب و ما یحملک على التّکذیب ایّها «الانسان» بعدما عاینت من دلائل التّوحید. میگوید: اى آدمى بعد ازین دلائل توحید که معاینت دیدى و بعد از آنکه قسمها یاد کردیم و روشن باز نمودیم، چه چیز ترا برین دروغ میدارد که میگویى جز او بعث نیست و فردا خداى با خلق شمار نکند و پاداش ندهد؟ و القول الثّانی الخطاب للنّبىّ (ص) و فیه اضمار، اى فَما یُکَذِّبُکَ بعد هذا البیان و بعد هذه الحجّة و البرهان الّا جاحد؟ و قیل: معناه: من ینسبک یا محمد الى الکذب بعد هذا البیان و بعد قدرتنا على خلق «الانسان» و تقویمه. اى کلّ شیء یصدّقک و یشهد لما جئت به. و قال الفراء «فما» الّذى «یُکَذِّبُکَ» بانّ النّاس یدانون باعمالهم کانّه قال: فمن یقدر على تکذیبک بالثّواب و العقاب بعدما تبیّن له من خلقنا «الانسان» على ما وصفنا.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ اى باقضى القاضین. و قال مقاتل: أَ لَیْسَ اللَّهُ یحکم بینک و بین اهل التّکذیب یا محمد؟! و قیل: هو من الحکمة، و الحاکمون هم الحکماء و اللَّه عزّ و جلّ احکمهم صنعا و تقدیرا.
روى: انّ النّبیّ (ص): کان اذا قرأ هذه الآیة، قال: «بلى و انا من الشّاهدین» و یأمر بذلک على ما قال (ص): «من قرأ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ فلیقل: «بلى و انا على ذلک من الشّاهدین» و من قرأ: «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى» فلیقل: «بلى». و من قرأ: «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
و فی روایة اخرى من قرأ فی آخر سورة الملک: «فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» فلیقل: «اللَّه».
اگر خواننده قرآن در نماز خواند این آیات، یا بیرون از نماز، این کلمات که در خبر است بگوید و اگر امام باشد در نماز همچنین بگوید و قوم بر متابعت امام همچنین بگویند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و دو حرفست، ده کلمه، سه آیت، به مکّه فرو آمد، و از مکّیّات شمرند. و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص): «هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را از جویهاى بهشت آب دهد و بعدد هر کسى که روز عید اضحى قربان کند او را ده نیکى بنویسد. قوله: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ و قرئ «انطیناک». و «الکوثر» الخیر الکثیر، و هو فوعل من الکثرة.
روى انس بن مالک قال: بینا رسول اللَّه (ص) ذات یوم بین اظهرنا اذ اغفى اغفاة ثمّ رفع رأسه متبسّما فقلنا: ما اضحکک یا رسول اللَّه؟ قال: «انزلت علىّ آنفا سورة فقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ..» فقرأ حتّى ختم السّورة. ثمّ قال: «أ تدرون ما «الکوثر»؟ قلنا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «انّه نهر فی الجنّة وعدنیه ربى عزّ و جلّ فیه خیر کثیر، لذلک النّهر حوض ترد علیه امّتى یوم القیامة آنیته عدد النّجوم».
و فی الصّحیح: انّ رسول اللَّه (ص) قال لیلة اسرى بى رأیت نهرا، فسألت جبرئیل، فقال: هذا «الکوثر» الّذى اعطاکه اللَّه فضربت بیدى فاذا هو یجرى على المسک».
و قالت عائشة: من ادخل اصبعیه فی صماخیه سمع خریره. و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «الکوثر» نهر فی الجنّة حافتاه الذّهب مجراه على الدّرّ و الیاقوت تربته اطیب من المسک و اشدّ بیاضا من الثّلج.
و عن عبد اللَّه بن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «حوضى مسیرة شهر ماؤه ابیض من اللّبن و ریحه اطیب من المسک و کیزانه کنجوم السّماء، من یشرب منها فلا یظمأ ابدا».
و روى عن حمید الطّویل عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ لحوضى اربعة ارکان، فاوّل رکن منها فی ید ابى بکر و الثّانی فی ید عمر و الثّالث فی ید عثمان و الرّابع فی ید على (ع). فمن احبّ ابا بکر و ابغض عمر لم یسقه ابو بکر و من احبّ عمر و ابغض ابا بکر لم یسقه عمر و من احبّ عثمان و ابغض علیّا لم یسقه عثمان و من احبّ علیّا و ابغض عثمان لم یسقه على. و من احسن القول فی ابى بکر فقد اقام الدّین، و من احسن القول فی عمر فقد اوضح السّبیل، و من احسن القول فی عثمان فقد استنار بنور اللَّه، و من احسن القول فی على فقد استمسک بالعروة الوثقى، و من احسن القول فی اصحابى فهو مؤمن و من اساء القول فی اصحابى فهو منافق».
عن انس قال: دخلنا على عبید اللَّه بن زیاد و هم یتذاکرون الحوض، فقال: یا با حمزة ما تقول فی الحوض؟ فقال: ما کنت ارى ان اعیش حتّى ارى امثالکم تتمارون فی الحوض. و لقد ترکت خلفى عجائز ما تصلى امرأة منهنّ الّا سألت اللَّه عزّ و جلّ ان یسقیها من حوض محمد (ص) و فیه یقول الشّاعر:
یا صاحب الحوض من یدانیکا
و انت حقّا حبیب باریکا
و قال عبد اللَّه بن عمر: «الکوثر» نهر فی بطنان الجنّة، اى فی وسطها.
و قال الحسن: «الکوثر» هو القرآن العظیم. و قال عکرمة: هو النّبوّة و الکتاب.
و قال ابو بکر بن عیّاش: هو کثرة الاصحاب و الاشیاع. و قال الحسین بن الفضل: «الکوثر» شیئان تیسیر القرآن و تخفیف الشّرائع. و قال جعفر الصّادق (ع): «الکوثر» نور فی قلبک دلّک علىّ و قطعک عمّا سواى».
و عنه ایضا: «الشّفاعة».
و قال هلال بن یساف: هو قول لا اله الّا اللَّه. و قیل: الفقه فی الدّین. و قیل: الصّلوات الخمس.
قوله: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ قال محمد بن کعب: یقول: انّ اناسا یصلون لغیر اللَّه و ینحرون لغیر اللَّه. فانّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ فلا یکن صلوتک و نحرک الّا لى. و قال عکرمة و عطاء و قتادة: فَصَلِّ لِرَبِّکَ صلاة العید یوم النّحر. «وَ انْحَرْ» نسکک جمع له فی الأمر بین العبادة المالیّة و البدنیّة. و قال انس بن مالک: کان النّبی (ص) ینحر قبل ان یصلى فأمر ان یصلى ثمّ ینحر.
و قیل: نزلت هذه الآیة یوم الحدیبیّة حین احصر النّبی (ص) و اصحابه و صدّوا عن البیت فامره اللَّه تعالى ان یصلّى و ینحر البدن و ینصرف ففعل ذلک. و قیل: قرن القربان بالصّلاة لانّ السّجدة و النّحیرة علما کلّ ملّة فی الدّنیا فقال: «لربّک» «صلّ» و ضحّ لا لغیره. و یروى عن على (ع) قال: «النّحر هاهنا وضع الیدین فی الصّلاة على النّحر»
و عن وائل بن حجر قال: رأیت النّبی (ص) یضع یده الیمنى على الیسرى فی الصّلاة قریبا من الرّسغ و یرفع یدیه حتّى تبلغا اذنیه.
و عن ابن مسعود: انّ النّبی (ص) رأى رجلا و هو یصلّى واضعا یده الیسرى على الیمنى فنزع الیسرى على الیمنى و وضع الیمنى على الیسرى.
و قال (ص): «رفع الایدى فی الصّلاة من الاستکانة». قیل: فما الاستکانة؟ قال: «الا تقرأ هذه الآیة: فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ؟.
و قیل: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ اى استقبل القبلة بنحرک. و قیل: معناه: ارفع یدیک بالدّعاء الى نحرک. و روى انّ النّبی (ص) قال: انّا معاشر الانبیاء امرنا بثلاث، بتأخیر السّحور و تعجیل الفطر و وضع الیمین على الشّمال فی الصّلاة.
إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ «الشّانئ» هو المبغض «و الأبتر» الّذى لا ولد له.
و قیل: هو الّذى لا یذکر بخیر. قال ابن عباس: نزلت فی العاص بن وائل السّهمى و ذلک انّه رأى النّبی (ص) خرج من المسجد و هو یدخل فالتقینا عند باب بنى سهم و تحدّثا و اناس من صنادید قریش فی المسجد جلوس فلمّا دخل العاص قالوا له: من الّذى کنت تحدّث؟ قال: ذلک «الأبتر» یعنى النّبی (ص)! و کان قد توفّى قبل ذلک عبد اللَّه بن رسول اللَّه (ص) و کان من خدیجة. و کانوا یسمّون من لیس له ابن ابتر، فسمّته قریش عند موت ابنه ابتر و صنبورا. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ. قیل: لمّا توفّى عبد اللَّه بن النّبی (ص) خرج ابو جهل فقال لاصحابه: انّ محمدا قد بتر و انّه اذا مات لا یبقى له ذکر و لا یجوز له امر فنستریح منه.
فانزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ اى انّ عدوّک و مبغضک ابا جهل لیس له فی الجنّة نصیب بل هو منقطع من کلّ خیر، و کانوا یقولون اذا مات ذکور ولد الرّجل: بتر، فکانوا یقولون: انّ محمدا صنبور، اى انّه فرد لا ولد له.
روى انس بن مالک قال: بینا رسول اللَّه (ص) ذات یوم بین اظهرنا اذ اغفى اغفاة ثمّ رفع رأسه متبسّما فقلنا: ما اضحکک یا رسول اللَّه؟ قال: «انزلت علىّ آنفا سورة فقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ..» فقرأ حتّى ختم السّورة. ثمّ قال: «أ تدرون ما «الکوثر»؟ قلنا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «انّه نهر فی الجنّة وعدنیه ربى عزّ و جلّ فیه خیر کثیر، لذلک النّهر حوض ترد علیه امّتى یوم القیامة آنیته عدد النّجوم».
و فی الصّحیح: انّ رسول اللَّه (ص) قال لیلة اسرى بى رأیت نهرا، فسألت جبرئیل، فقال: هذا «الکوثر» الّذى اعطاکه اللَّه فضربت بیدى فاذا هو یجرى على المسک».
و قالت عائشة: من ادخل اصبعیه فی صماخیه سمع خریره. و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «الکوثر» نهر فی الجنّة حافتاه الذّهب مجراه على الدّرّ و الیاقوت تربته اطیب من المسک و اشدّ بیاضا من الثّلج.
و عن عبد اللَّه بن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «حوضى مسیرة شهر ماؤه ابیض من اللّبن و ریحه اطیب من المسک و کیزانه کنجوم السّماء، من یشرب منها فلا یظمأ ابدا».
و روى عن حمید الطّویل عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ لحوضى اربعة ارکان، فاوّل رکن منها فی ید ابى بکر و الثّانی فی ید عمر و الثّالث فی ید عثمان و الرّابع فی ید على (ع). فمن احبّ ابا بکر و ابغض عمر لم یسقه ابو بکر و من احبّ عمر و ابغض ابا بکر لم یسقه عمر و من احبّ عثمان و ابغض علیّا لم یسقه عثمان و من احبّ علیّا و ابغض عثمان لم یسقه على. و من احسن القول فی ابى بکر فقد اقام الدّین، و من احسن القول فی عمر فقد اوضح السّبیل، و من احسن القول فی عثمان فقد استنار بنور اللَّه، و من احسن القول فی على فقد استمسک بالعروة الوثقى، و من احسن القول فی اصحابى فهو مؤمن و من اساء القول فی اصحابى فهو منافق».
عن انس قال: دخلنا على عبید اللَّه بن زیاد و هم یتذاکرون الحوض، فقال: یا با حمزة ما تقول فی الحوض؟ فقال: ما کنت ارى ان اعیش حتّى ارى امثالکم تتمارون فی الحوض. و لقد ترکت خلفى عجائز ما تصلى امرأة منهنّ الّا سألت اللَّه عزّ و جلّ ان یسقیها من حوض محمد (ص) و فیه یقول الشّاعر:
یا صاحب الحوض من یدانیکا
و انت حقّا حبیب باریکا
و قال عبد اللَّه بن عمر: «الکوثر» نهر فی بطنان الجنّة، اى فی وسطها.
و قال الحسن: «الکوثر» هو القرآن العظیم. و قال عکرمة: هو النّبوّة و الکتاب.
و قال ابو بکر بن عیّاش: هو کثرة الاصحاب و الاشیاع. و قال الحسین بن الفضل: «الکوثر» شیئان تیسیر القرآن و تخفیف الشّرائع. و قال جعفر الصّادق (ع): «الکوثر» نور فی قلبک دلّک علىّ و قطعک عمّا سواى».
و عنه ایضا: «الشّفاعة».
و قال هلال بن یساف: هو قول لا اله الّا اللَّه. و قیل: الفقه فی الدّین. و قیل: الصّلوات الخمس.
قوله: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ قال محمد بن کعب: یقول: انّ اناسا یصلون لغیر اللَّه و ینحرون لغیر اللَّه. فانّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ فلا یکن صلوتک و نحرک الّا لى. و قال عکرمة و عطاء و قتادة: فَصَلِّ لِرَبِّکَ صلاة العید یوم النّحر. «وَ انْحَرْ» نسکک جمع له فی الأمر بین العبادة المالیّة و البدنیّة. و قال انس بن مالک: کان النّبی (ص) ینحر قبل ان یصلى فأمر ان یصلى ثمّ ینحر.
و قیل: نزلت هذه الآیة یوم الحدیبیّة حین احصر النّبی (ص) و اصحابه و صدّوا عن البیت فامره اللَّه تعالى ان یصلّى و ینحر البدن و ینصرف ففعل ذلک. و قیل: قرن القربان بالصّلاة لانّ السّجدة و النّحیرة علما کلّ ملّة فی الدّنیا فقال: «لربّک» «صلّ» و ضحّ لا لغیره. و یروى عن على (ع) قال: «النّحر هاهنا وضع الیدین فی الصّلاة على النّحر»
و عن وائل بن حجر قال: رأیت النّبی (ص) یضع یده الیمنى على الیسرى فی الصّلاة قریبا من الرّسغ و یرفع یدیه حتّى تبلغا اذنیه.
و عن ابن مسعود: انّ النّبی (ص) رأى رجلا و هو یصلّى واضعا یده الیسرى على الیمنى فنزع الیسرى على الیمنى و وضع الیمنى على الیسرى.
و قال (ص): «رفع الایدى فی الصّلاة من الاستکانة». قیل: فما الاستکانة؟ قال: «الا تقرأ هذه الآیة: فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ؟.
و قیل: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ اى استقبل القبلة بنحرک. و قیل: معناه: ارفع یدیک بالدّعاء الى نحرک. و روى انّ النّبی (ص) قال: انّا معاشر الانبیاء امرنا بثلاث، بتأخیر السّحور و تعجیل الفطر و وضع الیمین على الشّمال فی الصّلاة.
إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ «الشّانئ» هو المبغض «و الأبتر» الّذى لا ولد له.
و قیل: هو الّذى لا یذکر بخیر. قال ابن عباس: نزلت فی العاص بن وائل السّهمى و ذلک انّه رأى النّبی (ص) خرج من المسجد و هو یدخل فالتقینا عند باب بنى سهم و تحدّثا و اناس من صنادید قریش فی المسجد جلوس فلمّا دخل العاص قالوا له: من الّذى کنت تحدّث؟ قال: ذلک «الأبتر» یعنى النّبی (ص)! و کان قد توفّى قبل ذلک عبد اللَّه بن رسول اللَّه (ص) و کان من خدیجة. و کانوا یسمّون من لیس له ابن ابتر، فسمّته قریش عند موت ابنه ابتر و صنبورا. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ. قیل: لمّا توفّى عبد اللَّه بن النّبی (ص) خرج ابو جهل فقال لاصحابه: انّ محمدا قد بتر و انّه اذا مات لا یبقى له ذکر و لا یجوز له امر فنستریح منه.
فانزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ اى انّ عدوّک و مبغضک ابا جهل لیس له فی الجنّة نصیب بل هو منقطع من کلّ خیر، و کانوا یقولون اذا مات ذکور ولد الرّجل: بتر، فکانوا یقولون: انّ محمدا صنبور، اى انّه فرد لا ولد له.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و نه حرف است، بیست کلمه، شش آیه، جمله به مدینه فرو آمد، و قومى گفتند: به مکّه فرو آمد. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن عقبة بن عامر الجهنىّ: انّ رسول اللَّه (ص) قال له: «أ لا اخبرک بافضل ما تعوّذ به المتعوّذون»؟ قلت: بلى! قال: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
و فی روایة اخرى عن عقبة قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «الا اعلّمک یا عقبة سورتین هما افضل القرآن»؟! قلت: بلى یا رسول اللَّه. فعلّمنى «المعوّذتین» ثم قرأ بهما فی صلاة الغداة و قال: «اقرأ بهما کلّما قمت و نمت».
و عن عائشة قال: کان رسول اللَّه اذا أوى الى فراشه کلّ لیلة جمع کفّیه فنفث فیهما و قرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثمّ مسح بهما ما استطاع من جسده یبدأ بهما رأسه و وجهه و ما
اقبل من جسده یصنع ذلک ثلاث مرّات.
و عن عائشة ایضا: انّ النّبی (ص) کان اذا اشتکى یقرأ على نفسه بالمعوّذات و ینفث، فلمّا اشتدّ وجعه کنت اقرأ علیه و امسح علیه بیده رجاء برکتها.
و قال عقبة بن عامر: بینا اسیر مع رسول اللَّه (ص) بین الجحفة و الإبراء اذ غشیتنا ریح و ظلمة شدیدة، فجعل رسول اللَّه (ص) یتعوّذ باعوذ بربّ الفلق و أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و یقول: «یا عقبة تعوّذ بهما فما تعوّذ متعوّذ بمثلهما».
و عن عبد اللَّه ابن حبیب قال: خرجنا فی لیلة مطر و ظلمة شدیدة نطلب رسول اللَّه (ص) فادرکناه، فقال: «قل» قلت: ما اقول؟ قال: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و المعوّذتین حین تصبح و حین تمسی ثلاث مرّات تکفک کلّ شیء».
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى استجیر و احترز باللّه الّذى هو بِرَبِّ النَّاسِ اى خالقهم و موجدهم.
مَلِکِ النَّاسِ هو الّذى یسوسهم و یدبّر امورهم، خصّ النّاس بالذّکر لانّ فیهم ملوکا فاخبر تعالى انّه مالک الملوک.
إِلهِ النَّاسِ یعنى: معبود هم الّذى یستحقّ ان یعبدوه.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ، هو مصدر کالزّلزال و القلقال، یعنى: من شرّ الوسوسة الّتى تکون من الجنّة و النّاس و الوسوسه: الحدیث الخفىّ، لقوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» و صوت الجلیّ یسمّى وسواسا و وسوسة، و الموسوس الّذى یکسر الحدیث فی نفسه و وسوسة الشّیطان تصل الى القلب فی خفاء. و قیل: هو الکلام الخفىّ الّذى یصل مفهومه الى القلب من غیر سماع. و قیل: وسواس النّاس من نفسه، و هو وسوسة الّتى یحدث بها نفسه. و قیل: «الْوَسْواسِ» هو اسم الشّیطان الّذى یمسّ ابن آدم بطیفه و یخیّل الیه و یوذیه و یفزعه فی منامه. و «الْخَنَّاسِ» صفته، و خنوسه انّه یدخل صدر ابن آدم یضع خرطومه على قلبه یوسوس الیه ما دام ناسیا للَّه عزّ و جلّ و الآخرة، فاذا ذکر ابن آدم اللَّه خنس الشّیطان و کفّ خرطومه و تأخّر. قال ابراهیم التّیمى: اوّل ما یبدو «الوسواس» من قبل الوضوء. و قال مقاتل: انّ الشّیطان فی صورة خنزیر یجرى فى جسد العبد مجرى الدّم فی العروق، سلّطه اللَّه على ذلک. فذلک قوله: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ المراد بالنّاس الاوّل: الأبرار، و بالنّاس الثّانی: الاشرار. معناه: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ الاخیار من الجنّ و اشرار النّاس، کانّه امر ان یستعیذ من شرّ الجنّ و الانس جمیعا.
قال رسول اللَّه (ص) لابى ذر: «تعوّذ باللّه من الشّیاطین الانس و الجنّ».
فاثبت «الوسواس» من الانسان للانسان کالوسوسة من الشّیاطین. و وسوسة الانسان هو الاهواء و اللَّه اعلم بالمراد. و کرّر لفظ «النّاس» فى خمسة مواضع تبجیلا لهم و تکرمة. و قیل: کرّر لانفصال کلّ آیة من الأخرى لعدم حرف العطف. و قیل: المراد بالاوّل: الاطفال و معنى الرّبوبیّة یدلّ علیه. و بالثّانى: الشّبّان و لفظ «الملک» المنبئ عن السّیاسة یدلّ علیه.
و بالثّالث: الشّیوخ و لفظ «اله» المنبئ عن العبادة و الطّاعة یدلّ علیه. و بالرّابع: الصّالحون و الشّیطان مولع باغوائهم دون غیرهم. و بالخامس: المفسدون و عطفه على المعوّد منهم یدلّ علیه و اللَّه اعلم.
قال النّبی (ص): «عند کلّ خثمة دعوة مستجابة و شجرة فی الجنّة».
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا حسد الّا على اثنین. رجل اتاه القرآن فهو یقوم به آناء اللّیل و آناء النّهار، و رجل آتاه اللَّه مالا فهو ینفق منه آناء اللّیل و آناء النّهار.
و فی روایة اخرى عن عقبة قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «الا اعلّمک یا عقبة سورتین هما افضل القرآن»؟! قلت: بلى یا رسول اللَّه. فعلّمنى «المعوّذتین» ثم قرأ بهما فی صلاة الغداة و قال: «اقرأ بهما کلّما قمت و نمت».
و عن عائشة قال: کان رسول اللَّه اذا أوى الى فراشه کلّ لیلة جمع کفّیه فنفث فیهما و قرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثمّ مسح بهما ما استطاع من جسده یبدأ بهما رأسه و وجهه و ما
اقبل من جسده یصنع ذلک ثلاث مرّات.
و عن عائشة ایضا: انّ النّبی (ص) کان اذا اشتکى یقرأ على نفسه بالمعوّذات و ینفث، فلمّا اشتدّ وجعه کنت اقرأ علیه و امسح علیه بیده رجاء برکتها.
و قال عقبة بن عامر: بینا اسیر مع رسول اللَّه (ص) بین الجحفة و الإبراء اذ غشیتنا ریح و ظلمة شدیدة، فجعل رسول اللَّه (ص) یتعوّذ باعوذ بربّ الفلق و أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و یقول: «یا عقبة تعوّذ بهما فما تعوّذ متعوّذ بمثلهما».
و عن عبد اللَّه ابن حبیب قال: خرجنا فی لیلة مطر و ظلمة شدیدة نطلب رسول اللَّه (ص) فادرکناه، فقال: «قل» قلت: ما اقول؟ قال: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و المعوّذتین حین تصبح و حین تمسی ثلاث مرّات تکفک کلّ شیء».
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى استجیر و احترز باللّه الّذى هو بِرَبِّ النَّاسِ اى خالقهم و موجدهم.
مَلِکِ النَّاسِ هو الّذى یسوسهم و یدبّر امورهم، خصّ النّاس بالذّکر لانّ فیهم ملوکا فاخبر تعالى انّه مالک الملوک.
إِلهِ النَّاسِ یعنى: معبود هم الّذى یستحقّ ان یعبدوه.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ، هو مصدر کالزّلزال و القلقال، یعنى: من شرّ الوسوسة الّتى تکون من الجنّة و النّاس و الوسوسه: الحدیث الخفىّ، لقوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» و صوت الجلیّ یسمّى وسواسا و وسوسة، و الموسوس الّذى یکسر الحدیث فی نفسه و وسوسة الشّیطان تصل الى القلب فی خفاء. و قیل: هو الکلام الخفىّ الّذى یصل مفهومه الى القلب من غیر سماع. و قیل: وسواس النّاس من نفسه، و هو وسوسة الّتى یحدث بها نفسه. و قیل: «الْوَسْواسِ» هو اسم الشّیطان الّذى یمسّ ابن آدم بطیفه و یخیّل الیه و یوذیه و یفزعه فی منامه. و «الْخَنَّاسِ» صفته، و خنوسه انّه یدخل صدر ابن آدم یضع خرطومه على قلبه یوسوس الیه ما دام ناسیا للَّه عزّ و جلّ و الآخرة، فاذا ذکر ابن آدم اللَّه خنس الشّیطان و کفّ خرطومه و تأخّر. قال ابراهیم التّیمى: اوّل ما یبدو «الوسواس» من قبل الوضوء. و قال مقاتل: انّ الشّیطان فی صورة خنزیر یجرى فى جسد العبد مجرى الدّم فی العروق، سلّطه اللَّه على ذلک. فذلک قوله: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ المراد بالنّاس الاوّل: الأبرار، و بالنّاس الثّانی: الاشرار. معناه: الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ الاخیار من الجنّ و اشرار النّاس، کانّه امر ان یستعیذ من شرّ الجنّ و الانس جمیعا.
قال رسول اللَّه (ص) لابى ذر: «تعوّذ باللّه من الشّیاطین الانس و الجنّ».
فاثبت «الوسواس» من الانسان للانسان کالوسوسة من الشّیاطین. و وسوسة الانسان هو الاهواء و اللَّه اعلم بالمراد. و کرّر لفظ «النّاس» فى خمسة مواضع تبجیلا لهم و تکرمة. و قیل: کرّر لانفصال کلّ آیة من الأخرى لعدم حرف العطف. و قیل: المراد بالاوّل: الاطفال و معنى الرّبوبیّة یدلّ علیه. و بالثّانى: الشّبّان و لفظ «الملک» المنبئ عن السّیاسة یدلّ علیه.
و بالثّالث: الشّیوخ و لفظ «اله» المنبئ عن العبادة و الطّاعة یدلّ علیه. و بالرّابع: الصّالحون و الشّیطان مولع باغوائهم دون غیرهم. و بالخامس: المفسدون و عطفه على المعوّد منهم یدلّ علیه و اللَّه اعلم.
قال النّبی (ص): «عند کلّ خثمة دعوة مستجابة و شجرة فی الجنّة».
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا حسد الّا على اثنین. رجل اتاه القرآن فهو یقوم به آناء اللّیل و آناء النّهار، و رجل آتاه اللَّه مالا فهو ینفق منه آناء اللّیل و آناء النّهار.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۴
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۹۶
الهی از آرندهٔ غم پشیمانی در دلهای آشنایان و ای افگنده سُوز در دل تایبان ای پذیرندهٔ گناهکاران و معترفان ف کسی باز نیامد تا باز نیاوردی و کسی راه نیافت تا دست نگرفتی، دستگیر که چون تو دستگیر نیست دریاب که جُز تو پناه نیست و پرسش ما را جُز تو جواب نیست و درد ما را جُز تو دوا نیست و از این غم جُز تو ما را راحت نیست.
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب دوم: در آفرینش پیغامبران
بدان ای پسر که حق سبحانه و تعالی این جهان را بحکمت آفرید، نه خیره آفرید، کی بر موجب عدل آفرید و بر موجب حکمت. چون دانستی که هستی به از نیستی و صلاح به از فساد و زیادت به از نقصان و خوب به از زشت و بر هر دو دانا و توانا بود و آنچ بود به بود و به کرد، بر خلاف دانش خود نکرد و بهنگام کرد و آنچ در موجب عدل بود و بر موجب جهل و فساد و گزاف نکرد و ننهاد، پس نهادش بر موجب حکمت آمد تا چنانک زیباتر بود بنگاشت، چنانک توانا بود بیآفتاب روشنائی دهد و بیابر باران دهد، بیطبایع ترکیب کند و بیستاره تأثیر، نیک و بد بر عالم پدید کند و چون کار بر موجب حکمت آمد بیواسطه هیچ پیدا نکرد و واسطه سبب کرد و نظام کون را چون واسطه برخیزد و شرف منزلت ترتیب برخیزد، چون ترتیب و منزلت نبود نظام نبود و فعل را نظام لابد بود، آن واسطه نیز لازم بود، واسطه پدید کرد تا یکی قاهر بود و یکی مقهور و یکی روزیخواره بود و یکی روزیدهنده و این دوی که بر یکی خدای گواه بود. پس تو چون واسطه بینی و نه بینی نگر تا بواسطه بنگری و کم و بیش از واسطه نبینی، از خداوند واسطه بینی و اگر زمین بر ندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه که ستاره از داد و بیداد چندان آگاه است که زمین از بر دادن، چون زمین را آن توان نیست که تخم نوش در وی افکنی زهر بار آرد، ستاره را نیز همچنانست. نیکی نمای بد نتواند نمودن. چون جهان بحکمت آراسته شد آراسته را زینت لابد باشد پس درنگر درین جهان تا زینت وی را بینی از نبات و حیوان و خورشها و پوششها و انواع خوبی که این همه زینتی است از موجب حکمت پدید کرده، چنانک در کلام خود میگوید: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقنا هما الا بالحق. چون دانستی که حق سبحانه و تعالی جهان را بیهوده نیافرید بیهوده باشد که داد نعمت و روزی ناداده ماند و روزی آنست که روزی بروزیخواره دهی تا بخورد، داد چنین بود، مردم آفرید تا روزی خورد و چون مردم پدید کرد تمامی نعمت مردم بود و مردم را لابد بود از سیاست و ترتیب، سیاست و ترتیب بیراهنمائی خام بود که هر که روزیخواری که روزی بیترتیب و عدل خورد سپاس روزیدهنده نداند و این عیب روزیدهنده را بود که روزی خویش به بیدانشان دهد و روزِیده بیعیب بود و روزیخواره را بیدانش نگذاشت چنانک در قرآن میگوید: علم الانسان مالم یعلم و در میان مردم پیغامبران را فرستاد تا راه دانش و ترتیب روزی خوردن و شکر روزیده بمردم آموختند، تا آفرینش این جهان بعدل بود و تمامی عدل بحکمت و این حکمت نعمت و تمامی نعمت بروزیخواره و تمامی روزیخواره به پیغامبران راه نمود و بر روزیخواره چندان فضل است که روزیخواره را بر روزی راه نماید. پس چون از خرد برنگری چندان حرمت و شفقت و آرزو که روزیخواره را بر نعمت و روزی است واجب کند که حق راهنمای خویش بشناسی و روزیده خویش را منت داری و فرستادگان او را حق شناسی و دست بایشان زنی و همه پیغامبران را براستگویی داری از آدم تا پیغامبر ما صلوات الله علیهم اجمعین فرمانبردار باشی بر دین و شکر منعم بتمامی بگزاری و حق فرایض نگاهداری تا نیکنام و ستوده باشی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷۴
نجمالدین رازی : باب سیم
فصل پنجم
قال الله تعالی «قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی».
و قال النبی صلیالله علیهو سلم «والذی نفسی بیده لایستقیم ایمان احدکم حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه و لا یستقیم لسا نه حتی یستقیم عمله».
بدانک حق تعالی راهی از ملکوت ارواح به دل بنده گشاده است و از دل راهی بنفس نهاده و از نفس راهی بصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب بروح رسد از روح بدل رسد و از دل نصیبی بنفس رسد و از نفس اثری بقالب رسد بر قالب عملی مناسب آن پدید آید.
و اگر بر صورت قالب عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت بنفس رسد و از نفس کدورتی بدل رسد و از دل غشاوتی بروح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند همچون هاله که گردماه در آید. و بقدر آن حجاب راه روح بعالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد.
وچندانک آن عمل ظلمانی بر صورت قالب زیادت رود اثر ظلمت بروح زیادت رسد و حجاب او بیشتر شود و بقدر حجاب بینایی و شنوایی و گویایی و دانایی روح کم شود تا اگر معالجه بر قانون شریعت بدو نرسد عیاذا بالله خوف آن باشد که «ختم الله علی قلوبهم» بدو پیوندد و بصفت «صم بکم عمی فهم لایعقلون» موصوف گردد.
و این جمله چون طلسمی است که حق تعالی بر یکدیگر بسته است از روحانی و جسمانی و کلید طلسم گشای آن شریعت کرده. و شریعت را ظاهری است و باطنی ظاهر آن اعمال بدنی است که کلید طلسم گشای صورت قالب آمد.
و آن کلید را پنج دندانه است چون: نماز و روزه و زکوه و حج و گفت کلمه شهادت. زیرا که طلسم صورت قالب را بپنج بند حواس خمسه بستهاند بکلید پنج دندانه «بنی الاسلام علی خمس» توان گشود. و باطن شریعت اعمال قلبی و سری و روحی است و آن را طریقت خوانند و شرح آن در فصول تربیت نفس و دل و روح بیاید انشاءالله تعالی. و طریقت کلید طلسم گشای باطن انسان است تا بعالم حقیقت راه یابد.
خلایق دو نوع آمدند: انبیا علیهمالسلام و امت. انبیا را اول بکلید طریقت در طلسمات باطنی بگشادند از راه عالم غیب و امداد فیضان فضلالهی بروح ایشان رسید که قابل آن بودند و آن طلسمات گشاده شد و اثر آن فیض بدل رسید پس بنفس رسید پس بصورت قالب رسید صورت شریعت بر صورت قالب ظاهر گشت. چنانک فرمود «ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ولکن جعلنا له نورا نهدی به من نشا من عبادنا».
امت را صورت شریعت طلسم گشای قالب کردند و ازین در بعالم غیبراه دادند بتدریج چون بکلید شریعت طلسم صورت بگشایند آنگه کلید طریقت بدست ایشان دهند تا طلسمات باطنی بگشایند. و از ابتدا تا تصرف کلید شریعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاص نیابند. و داد شریعت چنان توان داد که هر عضو را بدان عمل مشغول کنی که فرمودهاند و از ان عمل اجتناب کنی که نهی کردهاند تا دندانههای کلید راست بر بندهای طلسم نشیند و در حال گشاده گردد. و تا بعضی راست بر مینشیند و بعضی بر نمینشیند و یا چون راست بر نشست دیگر باره بر میگرداند هرگز این طلسم گشاده نشود تمام. اگرچه بقدر آنک راست بر مینشیند گشاده میشود و اثر راستی بزبان میرسد و از زبان بدل میرسد و از دل بغیب میرسد و نور ایمان ازغیب در دل پدید میآید. و هر چند این راستی زیادت میگردد بظاهر قالب قالب بواسطه اعمال شرع انوار ایمان از غیب بدل زیادت میرسد که «لیز داد وا ایمانا مع ایمانهم».
تا آنگه پرورش صورت قالب بر قانون شریعت بکمال رسد ایمان در دل او بکمال رسد چنانک حدیث بیان فرمود «لایستقیم ایمان احد کم حتی یستقیم قلبه» الحدیث.
و اما آنچ پنج رکن شریعت دندانه کلید طلسم گشای بند پنج حس است از آن است که انسان را بواسطه پنج حس آفاتی و حجبی پدید آمده است که بمقام بهایم و انعام رسیده است بلک فروتر رفته تا اگر درین مرتبه همی مانند و این بندبر نمیگیرند و ازین صفات خلاص نمییابند در حق ایشان میفرماید «اولئک کالانعام بل هم اضل». بهایم و انعام را بر خورداری از عالم سفلی است بواسطه این پنج حس که یکی حس بصرست که بچشم تعلق دارد همه آن خواهند که بچیزی خوش و خوب مینگرند. دوم حاسه سمع است که بگوش تعلق دارد همه آن خواهند که آوازی خوش میشنوند و از آواز ناخوش بترسند و برمند. سیم حاسه شم است که به بینی تعلق دارد همه آن خواهند که بوی خوش میشنوند. چهارم حاسه ذوق است که بکام تعلق دارد همه آن خواهند که چیزی خوش میخورند پنجم حاسه لمس است و آن بجمله تن تعلق دارد. باقی استیفای لذات و شهوات بهیمی و انعامی بجمله تن خواهند که کنند و ایشان را از عالمی دیگر خبر نیست و آلتی ندارند که بدان از عالم علوی و آخرت باقی برخورداری یابند.
پس این پنج حس آدمی را دادهاند و او را از عالمهای دیگر بواسطه آلات دیگر بهایم ندارند برخورداری نهادهاند اگر بکلی بتمتع عالم بهیمی مشغول شود بکلی از عالمهای دیگر بازماند چون بهایم باشد و بدتر.
زیراک چون بهایم از عالمهای دیگر محرومند ایشان را علم و دید آن حرمان نخواهد بود لاجرم بعذاب دید حرمان و خسران فوات آن دولت معذب نخواهند بود.
ولکن آدمی را فردا دید آن حرمان و بازخواست از تضییع آن دولت خواهد بود و ابنای جنس خود را در تمتعات دولت «واذا رایت ثم رایت نعیما و ملکا کبیرا» خواهند دید و عذاب حرمان این دولت و مخالفت فرمان خواهند کشید که بهایم را این دو هیچ نیست «بل هم اضل» ازینجاست. و اگر آدمی بکلی ترک تمتعات بهیمی و حیوانی کند از تربیت قالب بازماند و از فواید آن محروم گردد.
پس شریعت را بدو فرستادند تا هر تصرف که در مراتع بهیمی و تمتع حیوانی کند بفرمان کند نه بطبع که از طبع همه ظلمت آید و از فرمان همه نور زیراک چون بطبع کند همه خود را بیند و حق را نبیند واین ظلمت است و حجاب وچون بفرمان کند در آن همه حق را بیند و هیچ خود را نبیند و این عین نورست و رفع حجب. و دیگر آنک هر ظلمت و کدورت که در قالب بواسطه حرکات طبیعی پدید آید که برو فق مراد نفس رفته باشد بواسطه تعبدات شرعی که بر خلاف مراد نفس میرود بر خیزد.
دیگر هر رکنی از ارکان شرع او را مذکری شود از قرارگاه اول و آمدن او از آن عالم و ارشادی کند او را بمراجعت با مقام خویش و آن جوار ربالعالمین است چنانک کلمه «لاالهالاالله» او را خبر دهد از آن عالم که میان او و حضرت حق هیچ واسطه نبود. شوق آن عالم و ذوق آن حالت در دلش پدید آید آرزوی مراجعت کند دل ازین عالم برکند لذات بهیمی بر کام جانش طلخ شود متوجه حضرت خداوندی گردد. اینک یک دندانه کلید شریعت بر بند طلسم راست بنشست و یک یک بند گشوده شد.
نماز بدو صفت او را خبر کند چنانک گفته آید: یکی باشکال و حرکات نمازی دوم بصفت مناجات نمازی صورت اشکال و حرکات نماز او را آمدن بدین عالم خبر دهد و بمراجعت آن عالم دلالت کند. چنانک اشکال نماز از قیام و رکوع و سجود و تشهد است: تشهد خبر میدهد از شهود و حضور او در حضرت عزت پیش از آنک اینجا آمد و سجود خبر میدهد که چون بدین عالم آمد اول بمقام نباتی پیوست که نباتات همه در سجودند «والنجم و الشجر یسجدان» همه سر بر زمین نهادهاند بر شکل سجود زیراکه سر عبارت از آن محل است که غذاکش باشد و نبات غذا از راه بیخ کشد. و رکوع خبر میدهد او را که از مقام نباتی بمقام حیوانی آمد و حیوانات جمله در رکوع اند پشت خم داده. و قیام خبر میدهد او را که از مقام حیوانی بمقام انسانی پیوست و انسان بجملگی در قیاماند تو از رکوع و سجود آمدی بسوی قیام.
و در حرکات نمازی این اشارت است که در وقت تکبیره الاحرام روی از جمله اغراض و اعراض دنیاوی بگردان و هر دودست برآور یعنی دنیا و آخرت برانداز از نظر همت و تکبیر بر عالم حیوانی و بهیمی کن و بگوی الله اکبر یعنی با بزرگواری حق هیچ را بزرگ مشناس و نظر از هر چه بزرگ نمای نفس و هواست بردار و بر بزرگواری حق انداز. خواجه علیهالصلوه و السلم ازینجا میفرمود «تکبیره الاولی خیر من الدنیا و ما فیها». و از خود سفر کن اول از قیام انسانی که شکل تجبر و تکبر و انانیت است بر کوع حیوانی آی که شکل تواضع و خضوع و انکسار است و از آنجا بسجود که شکستگی و فکندگی و افتادگی و مذلت نباتی است آی تا بتشهد شهود و حضور اول بازرسی که «واسجد و اقترب». بیت.
ای دل مگر که از در افتادگی در آیی
ورنه بشوخ چشمی با عشق کی بر آیی
تا چون بدین در اندر آیی بهمان نردبان که فرو آمدی بر شوی که «الصلوه معراج المومن» بیت.
آن ره که من آمدم کدام است ای جان
تا باز روم که کار خام است ای جان
در هر گامی هزار دام است ای جان
نامردان را عشق حرام است ای جان
وصفت مناجات نمازی او را از مرتبه حیوانی و تمنیهای نفسانی بمقام ملکی برساند و از گفت و شنید خلق و تسویلات شیطانی بمناجات و مکالمه حق آورد و از ذوق مکالمه «الست بربکم» خبر دهد که «المصلی یناجی ربه».
و دیگر اسرار و فواید نماز و هریک از ارکان اسلام اگر بیان کرده آید کتب فراوان تحمل آن نکند اما از هر یک رمزی گفته آید تا ازین قدر فواید این مختصر خالی نماند.
اما روزه او را از آن عهد اعلام کند که بصفت ملایکه بود و بحجب صفات حیوانی از حضرت محجوب نگشته که خوردن خاصیت حیوان است و ناخوردن صفت ملایکه و صفت خداوند تعالی تا بدین اشارت ترک خلقهای حیوانی کند و متخلق با خلاق حق شود که «الصوم لی وانا اجزی به». یعنی روزه خاص از آن من است که بحقیقت حضرت خداوندی است که از غذا منزه است باقی هرچه هست محتاج غذااند. ملایکه اگرچه غذای حیوانی نخورند اما تسبیح و تقدیس غذای ایشان است و هر چیز را مناسب او غذایی هست «وانااجزی به» یعنی جزای هر طاعت بهشت است و جزای روزه تخلق باخلاق من است چه صورت هیچ طاعت با حضرت عزت مناسبتی ندارد الا روزه که ترک کردن غذا است و حق تعالی منزه از غذا است بعیسی علیهالصلوه و السلم وحی آمد «تجوع ترانی و تجر دتصل الی».
و اما زکوه تزکیت نفس کند از صفات حیوانی و او را متصف کند بصفات حق زیرا که صفت حیوانی آن است که جمع کند و بکس ندهد. و آدمی رااز جمع کردن چاره نیست و اگر از آن چیزی بندهد در آلایش صفت حیوانی بماند. میفرماید زکوه بده تا از آن آلایش پاک شوی که «خذمن اموالهم صدقه تطهر هم و تزکیهم بها» و بصفات حق موصوف گردی که جود و عطا صفت حق تعالی است «فاما من اعطی و اتقی و صدق بالحسنی فسینسره للیسری». تقوی و تصدیق از صفات بندگی است اما اعطا از صفات خداوندی است.
و اما حج اشارت میکند بمراجعت با حضرت عزت و بشارت میدهد بوصول بحضرت خداوندی «و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا». این ضعیف میگوید بیت.
ای ساقی خوش باده ناب اندر ده
مستان شدهایم هین شراب اندر ده
کس نیست زما که نه خراب است و یباب
آواز بدین ده خراب اندر ده
یعنی ای قرار گرفته در شهر انسانیت و مقیم سرای طبیعت حیوانی گشته و از کعبه وصال ما بیخبر مانده چند درین منزل بهیمی مقام کنی وپای بسته صفات ذمیمه شیطنت و سبعی باشی و دست در گردن دشمنان من آری چنانک میگوید تعالی و تقدس «ان من ازواجکم و اولادکم عدو الکم» و بمز خرافات نعیم دنیاوی در جوال غرور شیطان شوی؟
برخیز و مردانه این همه بند و پابند بر هم گسل وزن فرزند و خویش و پیوند وخان و مان را وداع کن و آیت «فانهم عدو لی الا رب العالمین» بر همه خوان و روی از همه بگردان و بصدق توجه «وجهت وجهی للذی فطرالسموات والارض» قدم در راه نه و از عقیده پاک نیت «انی ذاهب الی ربی سیهدین» بیار و قدم ازین منازل و مراحل خوش آمدب دنیا و هوا و طبع بیرون نه و بادیه نفس اما ره را قطع کن.
و چون به احرمگاه دل رسیدی بآب انابت غسلی بکن و از لباس کسوت بشریت مجرد شو و احرام عبودیت دربند و لبیک عاشقانه بزن و بعرفات معرفت در ای و جبلالرحمه عنایت بر آی و قدم در حرم حریم قرب مانه و بمشعر الحرام شعار بندگی ثباتی بکن و از آنجا بمناء منیت منا آی و نفس بهیمی را در آن منحر قربان کن و آنکه روی بکعبه وصال ما نه که «دع نفسک و تعال»
و چون رسیدی طواف کن یعنی بعد ازین گرد ما گرد و گرد خویش هیچ مگرد و با حجرالاسود که دل تو است و آن یمینالله است عهد ما تازه کن و از آنجا بمقام ابراهیم آی یعنی بمقام روحانیت خلت و از آنجا دو رکعتی تحیت مقام بگزار یعنی عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران بندگیها از اضطرار عشق کن چون عاشقان.
پس بدر کعبه وصال ما آی و خود را چون حلقه بر در بمان و بیخود در آی که خوف و حجاب از خودی بخیزد و امن و وصول از بیخودی و آنگه «و من دخله کان آمنا» بر خوان. بیت
ای دل بیدل بنزد آن دلبر رو
در بارگه وصال او بیسر رو
تنها ز همه خلق چو رفتی بدرش
خود را بر در بمان و آنگه در رو
پس اینجا بحقیقت دندانههای کلید پنج رکن شریعت بر بندهای حواس پنجگانه راست بنشست و طلسمات جسمانی و روحانی گشاده گشت و مقاصد بحصول موصول شد.
رمزی از بعضی تعبدات صورت شرع و فواید آن گفته آمد. فاما آنچ حقایق شرع است شرح آن در اطباق آسمان و زمین نگنجد و آن معنی بعیان تعلق دارد نه بیان. فانهم الاشاره و لا نطلبنی بالعباره. و صلیالله علی محمد و آله.
و قال النبی صلیالله علیهو سلم «والذی نفسی بیده لایستقیم ایمان احدکم حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه و لا یستقیم لسا نه حتی یستقیم عمله».
بدانک حق تعالی راهی از ملکوت ارواح به دل بنده گشاده است و از دل راهی بنفس نهاده و از نفس راهی بصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب بروح رسد از روح بدل رسد و از دل نصیبی بنفس رسد و از نفس اثری بقالب رسد بر قالب عملی مناسب آن پدید آید.
و اگر بر صورت قالب عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت بنفس رسد و از نفس کدورتی بدل رسد و از دل غشاوتی بروح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند همچون هاله که گردماه در آید. و بقدر آن حجاب راه روح بعالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد.
وچندانک آن عمل ظلمانی بر صورت قالب زیادت رود اثر ظلمت بروح زیادت رسد و حجاب او بیشتر شود و بقدر حجاب بینایی و شنوایی و گویایی و دانایی روح کم شود تا اگر معالجه بر قانون شریعت بدو نرسد عیاذا بالله خوف آن باشد که «ختم الله علی قلوبهم» بدو پیوندد و بصفت «صم بکم عمی فهم لایعقلون» موصوف گردد.
و این جمله چون طلسمی است که حق تعالی بر یکدیگر بسته است از روحانی و جسمانی و کلید طلسم گشای آن شریعت کرده. و شریعت را ظاهری است و باطنی ظاهر آن اعمال بدنی است که کلید طلسم گشای صورت قالب آمد.
و آن کلید را پنج دندانه است چون: نماز و روزه و زکوه و حج و گفت کلمه شهادت. زیرا که طلسم صورت قالب را بپنج بند حواس خمسه بستهاند بکلید پنج دندانه «بنی الاسلام علی خمس» توان گشود. و باطن شریعت اعمال قلبی و سری و روحی است و آن را طریقت خوانند و شرح آن در فصول تربیت نفس و دل و روح بیاید انشاءالله تعالی. و طریقت کلید طلسم گشای باطن انسان است تا بعالم حقیقت راه یابد.
خلایق دو نوع آمدند: انبیا علیهمالسلام و امت. انبیا را اول بکلید طریقت در طلسمات باطنی بگشادند از راه عالم غیب و امداد فیضان فضلالهی بروح ایشان رسید که قابل آن بودند و آن طلسمات گشاده شد و اثر آن فیض بدل رسید پس بنفس رسید پس بصورت قالب رسید صورت شریعت بر صورت قالب ظاهر گشت. چنانک فرمود «ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ولکن جعلنا له نورا نهدی به من نشا من عبادنا».
امت را صورت شریعت طلسم گشای قالب کردند و ازین در بعالم غیبراه دادند بتدریج چون بکلید شریعت طلسم صورت بگشایند آنگه کلید طریقت بدست ایشان دهند تا طلسمات باطنی بگشایند. و از ابتدا تا تصرف کلید شریعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاص نیابند. و داد شریعت چنان توان داد که هر عضو را بدان عمل مشغول کنی که فرمودهاند و از ان عمل اجتناب کنی که نهی کردهاند تا دندانههای کلید راست بر بندهای طلسم نشیند و در حال گشاده گردد. و تا بعضی راست بر مینشیند و بعضی بر نمینشیند و یا چون راست بر نشست دیگر باره بر میگرداند هرگز این طلسم گشاده نشود تمام. اگرچه بقدر آنک راست بر مینشیند گشاده میشود و اثر راستی بزبان میرسد و از زبان بدل میرسد و از دل بغیب میرسد و نور ایمان ازغیب در دل پدید میآید. و هر چند این راستی زیادت میگردد بظاهر قالب قالب بواسطه اعمال شرع انوار ایمان از غیب بدل زیادت میرسد که «لیز داد وا ایمانا مع ایمانهم».
تا آنگه پرورش صورت قالب بر قانون شریعت بکمال رسد ایمان در دل او بکمال رسد چنانک حدیث بیان فرمود «لایستقیم ایمان احد کم حتی یستقیم قلبه» الحدیث.
و اما آنچ پنج رکن شریعت دندانه کلید طلسم گشای بند پنج حس است از آن است که انسان را بواسطه پنج حس آفاتی و حجبی پدید آمده است که بمقام بهایم و انعام رسیده است بلک فروتر رفته تا اگر درین مرتبه همی مانند و این بندبر نمیگیرند و ازین صفات خلاص نمییابند در حق ایشان میفرماید «اولئک کالانعام بل هم اضل». بهایم و انعام را بر خورداری از عالم سفلی است بواسطه این پنج حس که یکی حس بصرست که بچشم تعلق دارد همه آن خواهند که بچیزی خوش و خوب مینگرند. دوم حاسه سمع است که بگوش تعلق دارد همه آن خواهند که آوازی خوش میشنوند و از آواز ناخوش بترسند و برمند. سیم حاسه شم است که به بینی تعلق دارد همه آن خواهند که بوی خوش میشنوند. چهارم حاسه ذوق است که بکام تعلق دارد همه آن خواهند که چیزی خوش میخورند پنجم حاسه لمس است و آن بجمله تن تعلق دارد. باقی استیفای لذات و شهوات بهیمی و انعامی بجمله تن خواهند که کنند و ایشان را از عالمی دیگر خبر نیست و آلتی ندارند که بدان از عالم علوی و آخرت باقی برخورداری یابند.
پس این پنج حس آدمی را دادهاند و او را از عالمهای دیگر بواسطه آلات دیگر بهایم ندارند برخورداری نهادهاند اگر بکلی بتمتع عالم بهیمی مشغول شود بکلی از عالمهای دیگر بازماند چون بهایم باشد و بدتر.
زیراک چون بهایم از عالمهای دیگر محرومند ایشان را علم و دید آن حرمان نخواهد بود لاجرم بعذاب دید حرمان و خسران فوات آن دولت معذب نخواهند بود.
ولکن آدمی را فردا دید آن حرمان و بازخواست از تضییع آن دولت خواهد بود و ابنای جنس خود را در تمتعات دولت «واذا رایت ثم رایت نعیما و ملکا کبیرا» خواهند دید و عذاب حرمان این دولت و مخالفت فرمان خواهند کشید که بهایم را این دو هیچ نیست «بل هم اضل» ازینجاست. و اگر آدمی بکلی ترک تمتعات بهیمی و حیوانی کند از تربیت قالب بازماند و از فواید آن محروم گردد.
پس شریعت را بدو فرستادند تا هر تصرف که در مراتع بهیمی و تمتع حیوانی کند بفرمان کند نه بطبع که از طبع همه ظلمت آید و از فرمان همه نور زیراک چون بطبع کند همه خود را بیند و حق را نبیند واین ظلمت است و حجاب وچون بفرمان کند در آن همه حق را بیند و هیچ خود را نبیند و این عین نورست و رفع حجب. و دیگر آنک هر ظلمت و کدورت که در قالب بواسطه حرکات طبیعی پدید آید که برو فق مراد نفس رفته باشد بواسطه تعبدات شرعی که بر خلاف مراد نفس میرود بر خیزد.
دیگر هر رکنی از ارکان شرع او را مذکری شود از قرارگاه اول و آمدن او از آن عالم و ارشادی کند او را بمراجعت با مقام خویش و آن جوار ربالعالمین است چنانک کلمه «لاالهالاالله» او را خبر دهد از آن عالم که میان او و حضرت حق هیچ واسطه نبود. شوق آن عالم و ذوق آن حالت در دلش پدید آید آرزوی مراجعت کند دل ازین عالم برکند لذات بهیمی بر کام جانش طلخ شود متوجه حضرت خداوندی گردد. اینک یک دندانه کلید شریعت بر بند طلسم راست بنشست و یک یک بند گشوده شد.
نماز بدو صفت او را خبر کند چنانک گفته آید: یکی باشکال و حرکات نمازی دوم بصفت مناجات نمازی صورت اشکال و حرکات نماز او را آمدن بدین عالم خبر دهد و بمراجعت آن عالم دلالت کند. چنانک اشکال نماز از قیام و رکوع و سجود و تشهد است: تشهد خبر میدهد از شهود و حضور او در حضرت عزت پیش از آنک اینجا آمد و سجود خبر میدهد که چون بدین عالم آمد اول بمقام نباتی پیوست که نباتات همه در سجودند «والنجم و الشجر یسجدان» همه سر بر زمین نهادهاند بر شکل سجود زیراکه سر عبارت از آن محل است که غذاکش باشد و نبات غذا از راه بیخ کشد. و رکوع خبر میدهد او را که از مقام نباتی بمقام حیوانی آمد و حیوانات جمله در رکوع اند پشت خم داده. و قیام خبر میدهد او را که از مقام حیوانی بمقام انسانی پیوست و انسان بجملگی در قیاماند تو از رکوع و سجود آمدی بسوی قیام.
و در حرکات نمازی این اشارت است که در وقت تکبیره الاحرام روی از جمله اغراض و اعراض دنیاوی بگردان و هر دودست برآور یعنی دنیا و آخرت برانداز از نظر همت و تکبیر بر عالم حیوانی و بهیمی کن و بگوی الله اکبر یعنی با بزرگواری حق هیچ را بزرگ مشناس و نظر از هر چه بزرگ نمای نفس و هواست بردار و بر بزرگواری حق انداز. خواجه علیهالصلوه و السلم ازینجا میفرمود «تکبیره الاولی خیر من الدنیا و ما فیها». و از خود سفر کن اول از قیام انسانی که شکل تجبر و تکبر و انانیت است بر کوع حیوانی آی که شکل تواضع و خضوع و انکسار است و از آنجا بسجود که شکستگی و فکندگی و افتادگی و مذلت نباتی است آی تا بتشهد شهود و حضور اول بازرسی که «واسجد و اقترب». بیت.
ای دل مگر که از در افتادگی در آیی
ورنه بشوخ چشمی با عشق کی بر آیی
تا چون بدین در اندر آیی بهمان نردبان که فرو آمدی بر شوی که «الصلوه معراج المومن» بیت.
آن ره که من آمدم کدام است ای جان
تا باز روم که کار خام است ای جان
در هر گامی هزار دام است ای جان
نامردان را عشق حرام است ای جان
وصفت مناجات نمازی او را از مرتبه حیوانی و تمنیهای نفسانی بمقام ملکی برساند و از گفت و شنید خلق و تسویلات شیطانی بمناجات و مکالمه حق آورد و از ذوق مکالمه «الست بربکم» خبر دهد که «المصلی یناجی ربه».
و دیگر اسرار و فواید نماز و هریک از ارکان اسلام اگر بیان کرده آید کتب فراوان تحمل آن نکند اما از هر یک رمزی گفته آید تا ازین قدر فواید این مختصر خالی نماند.
اما روزه او را از آن عهد اعلام کند که بصفت ملایکه بود و بحجب صفات حیوانی از حضرت محجوب نگشته که خوردن خاصیت حیوان است و ناخوردن صفت ملایکه و صفت خداوند تعالی تا بدین اشارت ترک خلقهای حیوانی کند و متخلق با خلاق حق شود که «الصوم لی وانا اجزی به». یعنی روزه خاص از آن من است که بحقیقت حضرت خداوندی است که از غذا منزه است باقی هرچه هست محتاج غذااند. ملایکه اگرچه غذای حیوانی نخورند اما تسبیح و تقدیس غذای ایشان است و هر چیز را مناسب او غذایی هست «وانااجزی به» یعنی جزای هر طاعت بهشت است و جزای روزه تخلق باخلاق من است چه صورت هیچ طاعت با حضرت عزت مناسبتی ندارد الا روزه که ترک کردن غذا است و حق تعالی منزه از غذا است بعیسی علیهالصلوه و السلم وحی آمد «تجوع ترانی و تجر دتصل الی».
و اما زکوه تزکیت نفس کند از صفات حیوانی و او را متصف کند بصفات حق زیرا که صفت حیوانی آن است که جمع کند و بکس ندهد. و آدمی رااز جمع کردن چاره نیست و اگر از آن چیزی بندهد در آلایش صفت حیوانی بماند. میفرماید زکوه بده تا از آن آلایش پاک شوی که «خذمن اموالهم صدقه تطهر هم و تزکیهم بها» و بصفات حق موصوف گردی که جود و عطا صفت حق تعالی است «فاما من اعطی و اتقی و صدق بالحسنی فسینسره للیسری». تقوی و تصدیق از صفات بندگی است اما اعطا از صفات خداوندی است.
و اما حج اشارت میکند بمراجعت با حضرت عزت و بشارت میدهد بوصول بحضرت خداوندی «و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا». این ضعیف میگوید بیت.
ای ساقی خوش باده ناب اندر ده
مستان شدهایم هین شراب اندر ده
کس نیست زما که نه خراب است و یباب
آواز بدین ده خراب اندر ده
یعنی ای قرار گرفته در شهر انسانیت و مقیم سرای طبیعت حیوانی گشته و از کعبه وصال ما بیخبر مانده چند درین منزل بهیمی مقام کنی وپای بسته صفات ذمیمه شیطنت و سبعی باشی و دست در گردن دشمنان من آری چنانک میگوید تعالی و تقدس «ان من ازواجکم و اولادکم عدو الکم» و بمز خرافات نعیم دنیاوی در جوال غرور شیطان شوی؟
برخیز و مردانه این همه بند و پابند بر هم گسل وزن فرزند و خویش و پیوند وخان و مان را وداع کن و آیت «فانهم عدو لی الا رب العالمین» بر همه خوان و روی از همه بگردان و بصدق توجه «وجهت وجهی للذی فطرالسموات والارض» قدم در راه نه و از عقیده پاک نیت «انی ذاهب الی ربی سیهدین» بیار و قدم ازین منازل و مراحل خوش آمدب دنیا و هوا و طبع بیرون نه و بادیه نفس اما ره را قطع کن.
و چون به احرمگاه دل رسیدی بآب انابت غسلی بکن و از لباس کسوت بشریت مجرد شو و احرام عبودیت دربند و لبیک عاشقانه بزن و بعرفات معرفت در ای و جبلالرحمه عنایت بر آی و قدم در حرم حریم قرب مانه و بمشعر الحرام شعار بندگی ثباتی بکن و از آنجا بمناء منیت منا آی و نفس بهیمی را در آن منحر قربان کن و آنکه روی بکعبه وصال ما نه که «دع نفسک و تعال»
و چون رسیدی طواف کن یعنی بعد ازین گرد ما گرد و گرد خویش هیچ مگرد و با حجرالاسود که دل تو است و آن یمینالله است عهد ما تازه کن و از آنجا بمقام ابراهیم آی یعنی بمقام روحانیت خلت و از آنجا دو رکعتی تحیت مقام بگزار یعنی عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران بندگیها از اضطرار عشق کن چون عاشقان.
پس بدر کعبه وصال ما آی و خود را چون حلقه بر در بمان و بیخود در آی که خوف و حجاب از خودی بخیزد و امن و وصول از بیخودی و آنگه «و من دخله کان آمنا» بر خوان. بیت
ای دل بیدل بنزد آن دلبر رو
در بارگه وصال او بیسر رو
تنها ز همه خلق چو رفتی بدرش
خود را بر در بمان و آنگه در رو
پس اینجا بحقیقت دندانههای کلید پنج رکن شریعت بر بندهای حواس پنجگانه راست بنشست و طلسمات جسمانی و روحانی گشاده گشت و مقاصد بحصول موصول شد.
رمزی از بعضی تعبدات صورت شرع و فواید آن گفته آمد. فاما آنچ حقایق شرع است شرح آن در اطباق آسمان و زمین نگنجد و آن معنی بعیان تعلق دارد نه بیان. فانهم الاشاره و لا نطلبنی بالعباره. و صلیالله علی محمد و آله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - خواطر و افکار نیکو و ستوده
چون که ضرر وساوس و خواطر ردیه را دانستی و علاج آن را شناختی بدان که مقابل آن، خواطر محموده و افکار حسنه است که شرعا یا عقلا مستحسن باشد و آن بر شش قسم است، زیرا که یا مبدأ فعلی است از افعال حسنه و محرک آدمی است بر آن، یعنی تذکر و قصد یکی از اعمال حسنه و تصمیم بر آن یا مبدأ فعلی و عملی نیست و آن پنج قسم است:
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نقش قوه خیال و واهمه و عاقله
تأمل کن در قوه خیال بی عرضه ای که قابل قسمت نیست چگونه در یک طرفه العین آسمان و زمین را به هم می نوردد و از مشرق به مغرب می دود.
و قوه واهمه را ببین که چگونه در یک لحظه چندان معانی دقیقه و امور خفیه را استنباط می کند.
و متخیله را نگر که این معانی را با هم جمع و ترکیب، و از میان آنها آنچه موافق مصلحت است جدا می کند.
و بعد از فراغ از سیر عالم بدن و ملاحظه عجایب مملکت تن قدمی در عالم نفس مجرد گذار و نظر کن که با وجود اینکه از آلایش مکان منزه است چگونه احاطه به بدن کرده و مشغول تدبیر امر او گشته با آنکه از شناخت خود عاجز است انواع علوم از برای او حاصل می گردد، و احاطه به حقایق اشیاء می کند، و به قوت عقل و عمل تصرف در ملک و ملکوت می نماید و از هنگام تعلق آن به نطفه گندیده تا زمان اتصالش به ملکوت اعلا و احاطه اش به حقایق اشیاء هر روز در تماشای مقامی و نشأه ای و در سیر طوری و درجه ای، با آنکه خود یک عالم است جمع میان عالم سباع و بهائم و شیاطین و ملائکه کرده و جمیع موجودات «غاشیه طاعتش بر دوش نهاده، سباع درنده حکم او را تابع، و مرغان پرنده در پیش او خاضع و خاشع، و دیو و جن را به زنجیر خدمتکاری می بندد و کواکب و ارواح را به رشته تسخیر می کشد او را صوتی هم می رسد که به نغمات خوش، عقلا را مدهوش، و حیوانات را بی هوش می سازد و او را طبعی حاصل می شود که به اشعار دلکش، دل می رباید، به لحظه ای فکر، صنعتی عجیب اختراع، و به ساعتی تأمل، حرفتی غریب ابداع می نماید.
چون بدن به خوب رفت به اطراف عالم سیر می کند و باشد که به جواهر روحانیه متصل و امور آینده را از آنها فراگیرد و گاه در قوت به مرتبه ای رسد که در مواد کاینات تأثیر کند و هر چیزی را به هر صورتی که خواهد بنماید، هو را ابر سازد، و از ابر باران فرو ریزد، به التفاتی قومی را نجات دهد، و به دعائی طایفه ای را هلاک سازد، با ملائکه صحبت دارد و خود را در یک ساعت به چندین صورت بنماید، گاهی پادشاهی قهار گردد و ربع مسکون را به زیر نگین درآورد و زمانی پیغمبر مرسلی گردد و از خطه خاک تا محیط افلاک را به چنبر اطاعت کشد.
پس ای جان برادر اگر از خواب غفلت بیداری و از مستی طبیعت هشیاری، دیده بصیرت بگشای و قدرت پروردگار عظیم را تماشا کن که نطفه گندیده را که حال آن را دانستی به کجا می رساند و چه حکمتها و چه عجایب در آن ظاهر می سازد.
چو دیدی کار رو در کار کرار
قیاس کارگر از کار بردار
دم آخر کز آن کس را گذر نیست
سر و کار تو جز با کارگر نیست
و آنچه اشاره به آن شد از غرایب و مصالح عالم انسانیت اگر چه قطره ای است از دریای بی پایان عجایب آن ولیکن آگاه می سازد آدمی را از کیفیت تفکر و تأمل در صنایع صانع حکیم.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «صورت انسانی بزرگترین حجتهای خداست بر خلق، و آن کتابی است که به ید قدرت خود آن را نوشته و هیکلی است که به مقتضای حکمت خود بنا کرده، در آن صور جمیع موجودات عالم ملک و ملکوت جمع است و نمونه ای است از جمیع علومی که در لوح محفوظ ثبت است و آن گواه و شاهد است بر اموری که از نظر حسی پنهان است و حجت است بر هر که منکر خالق منان است و انسان کامل را راهی است راست که به هر چیز می رساند و صراطی است کشیده میان بهشت و دوزخ».
و قوه واهمه را ببین که چگونه در یک لحظه چندان معانی دقیقه و امور خفیه را استنباط می کند.
و متخیله را نگر که این معانی را با هم جمع و ترکیب، و از میان آنها آنچه موافق مصلحت است جدا می کند.
و بعد از فراغ از سیر عالم بدن و ملاحظه عجایب مملکت تن قدمی در عالم نفس مجرد گذار و نظر کن که با وجود اینکه از آلایش مکان منزه است چگونه احاطه به بدن کرده و مشغول تدبیر امر او گشته با آنکه از شناخت خود عاجز است انواع علوم از برای او حاصل می گردد، و احاطه به حقایق اشیاء می کند، و به قوت عقل و عمل تصرف در ملک و ملکوت می نماید و از هنگام تعلق آن به نطفه گندیده تا زمان اتصالش به ملکوت اعلا و احاطه اش به حقایق اشیاء هر روز در تماشای مقامی و نشأه ای و در سیر طوری و درجه ای، با آنکه خود یک عالم است جمع میان عالم سباع و بهائم و شیاطین و ملائکه کرده و جمیع موجودات «غاشیه طاعتش بر دوش نهاده، سباع درنده حکم او را تابع، و مرغان پرنده در پیش او خاضع و خاشع، و دیو و جن را به زنجیر خدمتکاری می بندد و کواکب و ارواح را به رشته تسخیر می کشد او را صوتی هم می رسد که به نغمات خوش، عقلا را مدهوش، و حیوانات را بی هوش می سازد و او را طبعی حاصل می شود که به اشعار دلکش، دل می رباید، به لحظه ای فکر، صنعتی عجیب اختراع، و به ساعتی تأمل، حرفتی غریب ابداع می نماید.
چون بدن به خوب رفت به اطراف عالم سیر می کند و باشد که به جواهر روحانیه متصل و امور آینده را از آنها فراگیرد و گاه در قوت به مرتبه ای رسد که در مواد کاینات تأثیر کند و هر چیزی را به هر صورتی که خواهد بنماید، هو را ابر سازد، و از ابر باران فرو ریزد، به التفاتی قومی را نجات دهد، و به دعائی طایفه ای را هلاک سازد، با ملائکه صحبت دارد و خود را در یک ساعت به چندین صورت بنماید، گاهی پادشاهی قهار گردد و ربع مسکون را به زیر نگین درآورد و زمانی پیغمبر مرسلی گردد و از خطه خاک تا محیط افلاک را به چنبر اطاعت کشد.
پس ای جان برادر اگر از خواب غفلت بیداری و از مستی طبیعت هشیاری، دیده بصیرت بگشای و قدرت پروردگار عظیم را تماشا کن که نطفه گندیده را که حال آن را دانستی به کجا می رساند و چه حکمتها و چه عجایب در آن ظاهر می سازد.
چو دیدی کار رو در کار کرار
قیاس کارگر از کار بردار
دم آخر کز آن کس را گذر نیست
سر و کار تو جز با کارگر نیست
و آنچه اشاره به آن شد از غرایب و مصالح عالم انسانیت اگر چه قطره ای است از دریای بی پایان عجایب آن ولیکن آگاه می سازد آدمی را از کیفیت تفکر و تأمل در صنایع صانع حکیم.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «صورت انسانی بزرگترین حجتهای خداست بر خلق، و آن کتابی است که به ید قدرت خود آن را نوشته و هیکلی است که به مقتضای حکمت خود بنا کرده، در آن صور جمیع موجودات عالم ملک و ملکوت جمع است و نمونه ای است از جمیع علومی که در لوح محفوظ ثبت است و آن گواه و شاهد است بر اموری که از نظر حسی پنهان است و حجت است بر هر که منکر خالق منان است و انسان کامل را راهی است راست که به هر چیز می رساند و صراطی است کشیده میان بهشت و دوزخ».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفات مکر و حیله
صفت پنجم: از صفات رذیله متعلقه به قوه عاقله مکر و حیله کردن است از برای رسیدن به مطلوبات شهویه و غضبیه، و مراد از آن در این مقام جستن راههای پنهان است از برای اذیت رساندن به مردمان و به کار بردن آن را تلبیس و غش و غدر و خیانت گویند.
و از برای مکر، مراتب بی نهایت است و اقسام بی غایت، بعضی از آنها چندان خفائی ندارند و کسی را که اندک شعوری باشد به آن منتفطن می شود ولی بعضی چنان پوشیده و پنهان است که زیرکان به آن برنمی خورند گاهی شخصی را بر می انگیزاند که اظهار دوستی و محبت با دیگری کند و آن مسکین را غافل نموده او را هلاک سازد و زمانی آدمی را بر آن می دارد که اظهار امانت و دیانت کند تا مردم مال خود را به امانت یا شرکت یا معامله به او دهند و او صرف خود نماید و گاهی کسی را می دارد که اظهار عدالت و تقوی نماید تا مردم او را امام و پیشوای خود کنند و دین و دنیای ایشان را بر باد دهد و غیر اینها از مکر و حیله.
و مخفی نماند که صفت مکر، از مهلکات عظیمه است، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه بالاترین صفات شیطان و بزرگ لشگر آن است و معصیت آن زیادتر است از معصیت اذیت رسانیدن در علانیه و آشکار، زیرا که کسی که مطلع شود بر اینکه دیگری در مقام اذیت اوست احتیاط می کند و خود را محافظت می نماید، و بسا باشد که دفع اذیت از خود کند اما غافل بی خبر را احتیاطی از خود نیست، بلکه اغلب آن است که مکار محیل خود را به لباس دوستی و صداقت می آراید و در مقام احسان و خیرخواهی برمی آید و مسکین غافل از او شرمسار و خجل و از خباثت باطن او بی خبر و ذاهل تا به هلاکت رسد
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «از ما نیست هر که مکر کند با مسلمی».
و جناب امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «اگر نه این بودی که عاقبت مکر و خدعه آتش جهنم است من از همه مردمان مکارتر بودمی» و مکرر آن سرور آهی بلند می کشیدند و می فرمودند: «واویلاه با من مکر می کنند و می دانند که من مکر ایشان را می فهمم و راههای مکر و حیله را بهتر از ایشان می شناسم، ولیکن چون می دانم که مآل مکر و حیله و خدعه آتش جهنم است بر مکر ایشان صبر می کنم و آنچه را ایشان مرتکب می شوند من مرتکب نمی گردم».
و طریقه خلاصی از این صفت خبیثه آن است که متذکر بدی عاقبت و سوء خاتمت آن گردد و تأمل کند که صاحب آن در آتش سوزان همنشین شیطان است و بداند که همچنان که آیات و اخبار به آن ناطق، و تجربه و اعتبار بر آن گواه صادق است، وبال هر مکر و حیله عاقبت به صاحب آن راجع می شود «من حفر لأخیه بئرا وقع فیها»، یعنی هر که چاهی از برای دیگری بکند خود در آن افتد.
و فواید و محاسن ضد مکر و حیله را که خیرخواهی مسلمین و یکرنگی با ایشان باشد تأمل کند «همچنان که در مقام آن بیان خواهد شد» و هر کاری که می خواهند بکند در آن غور نماید که مشتمل بر حیله نباشد و اگر احیانا از او مکری صادر شد، در مقام عتاب با خود برآید، تا انشاء الله ریشه این صفت از زمین دل کنده شود.
و از برای مکر، مراتب بی نهایت است و اقسام بی غایت، بعضی از آنها چندان خفائی ندارند و کسی را که اندک شعوری باشد به آن منتفطن می شود ولی بعضی چنان پوشیده و پنهان است که زیرکان به آن برنمی خورند گاهی شخصی را بر می انگیزاند که اظهار دوستی و محبت با دیگری کند و آن مسکین را غافل نموده او را هلاک سازد و زمانی آدمی را بر آن می دارد که اظهار امانت و دیانت کند تا مردم مال خود را به امانت یا شرکت یا معامله به او دهند و او صرف خود نماید و گاهی کسی را می دارد که اظهار عدالت و تقوی نماید تا مردم او را امام و پیشوای خود کنند و دین و دنیای ایشان را بر باد دهد و غیر اینها از مکر و حیله.
و مخفی نماند که صفت مکر، از مهلکات عظیمه است، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه بالاترین صفات شیطان و بزرگ لشگر آن است و معصیت آن زیادتر است از معصیت اذیت رسانیدن در علانیه و آشکار، زیرا که کسی که مطلع شود بر اینکه دیگری در مقام اذیت اوست احتیاط می کند و خود را محافظت می نماید، و بسا باشد که دفع اذیت از خود کند اما غافل بی خبر را احتیاطی از خود نیست، بلکه اغلب آن است که مکار محیل خود را به لباس دوستی و صداقت می آراید و در مقام احسان و خیرخواهی برمی آید و مسکین غافل از او شرمسار و خجل و از خباثت باطن او بی خبر و ذاهل تا به هلاکت رسد
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «از ما نیست هر که مکر کند با مسلمی».
و جناب امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «اگر نه این بودی که عاقبت مکر و خدعه آتش جهنم است من از همه مردمان مکارتر بودمی» و مکرر آن سرور آهی بلند می کشیدند و می فرمودند: «واویلاه با من مکر می کنند و می دانند که من مکر ایشان را می فهمم و راههای مکر و حیله را بهتر از ایشان می شناسم، ولیکن چون می دانم که مآل مکر و حیله و خدعه آتش جهنم است بر مکر ایشان صبر می کنم و آنچه را ایشان مرتکب می شوند من مرتکب نمی گردم».
و طریقه خلاصی از این صفت خبیثه آن است که متذکر بدی عاقبت و سوء خاتمت آن گردد و تأمل کند که صاحب آن در آتش سوزان همنشین شیطان است و بداند که همچنان که آیات و اخبار به آن ناطق، و تجربه و اعتبار بر آن گواه صادق است، وبال هر مکر و حیله عاقبت به صاحب آن راجع می شود «من حفر لأخیه بئرا وقع فیها»، یعنی هر که چاهی از برای دیگری بکند خود در آن افتد.
و فواید و محاسن ضد مکر و حیله را که خیرخواهی مسلمین و یکرنگی با ایشان باشد تأمل کند «همچنان که در مقام آن بیان خواهد شد» و هر کاری که می خواهند بکند در آن غور نماید که مشتمل بر حیله نباشد و اگر احیانا از او مکری صادر شد، در مقام عتاب با خود برآید، تا انشاء الله ریشه این صفت از زمین دل کنده شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مقام سیم
و دانستی که جمیع رذایل متعلق به این قوه، و منشأ آنها نیز دو صفت خبیثه است، و هر کدام متضمن صفاتی چندند و آن دو، یکی «تهور» است و دیگر «جبن» .
اما تهور: که طرف افراط شجاعت است، عبارت است از: احتراز نکردن از آنچه باید از آن بپرهیزد، و انداختن خود به مهالکی که عقلا و شرعا ممنوع باشد و شکی نیست که این صفت از مهلکات دنیویه و اخرویه است و آیات و اخبار در وجوب محافظت خود از حد و حصر متجاوز است و همین قدر کافی است که حق سبحانه می فرماید: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی: «خود را به هلاکت نیندازد» و حق آن است که هر که صاحب این صفت باشد و خود را از آنچه عقل حکم کند به لزوم محافظت از آن، نگاه ندارد، از شایبه جنون و دیوانگی خالی نیست و چگونه چنین نباشد و حال اینکه کسی که احتراز نکند از موضعی که ظن هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت ابدیه و شقاوت سرمدیه گرفتار گشته است پس کسی که مبتلا به این صفت باشد باید اول مفاسد آن را در دنیا و آخرت به نظر آورد بعد از آن، هر کاری که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمل کند اگر عقل و شرع تجویز آن را کند مرتکب شود والا از آن اجتناب نماید و بسا باشد که معالجه این صفت موقوف باشد بر اینکه از بعضی چیزها که احتراز از آن لازم نیست احتراز کند تا به حد وسط بایستد.
و اما جبن: که در طرف مقابل تفریط واقع است، آن است که از چیزی که نباید حذر کرد احتراز نماید و این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است، آدمی به سبب آن ذلیل و خوار، و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد و مردم در جان و مال او طمع می کنند و ظلمه دست تسلط بر او می گشایند و صاحب آن مضطرب و بی ثبات و کسل و راحت دوست، «راحت طلب» می شود و به این جهت از جمیع سعادات باز می ماند و انواع فضایح و رسوائی را متحمل می شود و فحش و دشنام را بر خود می پسندد و نام نیک را بر باد می دهد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سزاوار نیست که مومن بخیل یا جبان باشد» و فرمودند «بار پروردگارا! پناه می گیرم به تو از بخل و پناه می گیرم به تو از جبن» و کیفیت معالجه آن، در بیان صفت خوف، که از لوازم صفت جبن ناشی از آن است، بیان می شود.
و ضد این دو جنس، صفت شجاعت است که عبارت است از اطاعت قوه غضبیه از برای قوه عاقله، یعنی نترسد از آنچه نباید ترسید و حذر کند از آنچه باید از آن احتراز کند و این صفت، اشرف صفات کمالیه و افضل ملکات نفسانیه است و کسی که این صفت را نداشته باشد حقیقتا از جمله زنان است و از مردی بی نشان.
از این جهت که خدای تعالی در وصف نیکان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «اشداء علی الکفار» یعنی: «سخت و شدیدند بر کفار».
و به این سبب امیر مومنان علیه السلام در وصف مومن فرمودند: «دل مومن از سنگ محکم تر است» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «مومن از کوه محکم تر است، زیرا که سنگ از کوه می ریزد و از دین مومن هیچ فرو نمی ریزد».
و اما انواع صفات رذیله متعلقه به قوه غضبیه بسیار است.
اما تهور: که طرف افراط شجاعت است، عبارت است از: احتراز نکردن از آنچه باید از آن بپرهیزد، و انداختن خود به مهالکی که عقلا و شرعا ممنوع باشد و شکی نیست که این صفت از مهلکات دنیویه و اخرویه است و آیات و اخبار در وجوب محافظت خود از حد و حصر متجاوز است و همین قدر کافی است که حق سبحانه می فرماید: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی: «خود را به هلاکت نیندازد» و حق آن است که هر که صاحب این صفت باشد و خود را از آنچه عقل حکم کند به لزوم محافظت از آن، نگاه ندارد، از شایبه جنون و دیوانگی خالی نیست و چگونه چنین نباشد و حال اینکه کسی که احتراز نکند از موضعی که ظن هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت ابدیه و شقاوت سرمدیه گرفتار گشته است پس کسی که مبتلا به این صفت باشد باید اول مفاسد آن را در دنیا و آخرت به نظر آورد بعد از آن، هر کاری که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمل کند اگر عقل و شرع تجویز آن را کند مرتکب شود والا از آن اجتناب نماید و بسا باشد که معالجه این صفت موقوف باشد بر اینکه از بعضی چیزها که احتراز از آن لازم نیست احتراز کند تا به حد وسط بایستد.
و اما جبن: که در طرف مقابل تفریط واقع است، آن است که از چیزی که نباید حذر کرد احتراز نماید و این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است، آدمی به سبب آن ذلیل و خوار، و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد و مردم در جان و مال او طمع می کنند و ظلمه دست تسلط بر او می گشایند و صاحب آن مضطرب و بی ثبات و کسل و راحت دوست، «راحت طلب» می شود و به این جهت از جمیع سعادات باز می ماند و انواع فضایح و رسوائی را متحمل می شود و فحش و دشنام را بر خود می پسندد و نام نیک را بر باد می دهد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سزاوار نیست که مومن بخیل یا جبان باشد» و فرمودند «بار پروردگارا! پناه می گیرم به تو از بخل و پناه می گیرم به تو از جبن» و کیفیت معالجه آن، در بیان صفت خوف، که از لوازم صفت جبن ناشی از آن است، بیان می شود.
و ضد این دو جنس، صفت شجاعت است که عبارت است از اطاعت قوه غضبیه از برای قوه عاقله، یعنی نترسد از آنچه نباید ترسید و حذر کند از آنچه باید از آن احتراز کند و این صفت، اشرف صفات کمالیه و افضل ملکات نفسانیه است و کسی که این صفت را نداشته باشد حقیقتا از جمله زنان است و از مردی بی نشان.
از این جهت که خدای تعالی در وصف نیکان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «اشداء علی الکفار» یعنی: «سخت و شدیدند بر کفار».
و به این سبب امیر مومنان علیه السلام در وصف مومن فرمودند: «دل مومن از سنگ محکم تر است» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «مومن از کوه محکم تر است، زیرا که سنگ از کوه می ریزد و از دین مومن هیچ فرو نمی ریزد».
و اما انواع صفات رذیله متعلقه به قوه غضبیه بسیار است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اموری که باعث نجات مومنان و امید گنهکاران است
قسم پنجم: از اموری که وسیله نجات مومنان، و باعث امیدواری گناهکاران است، شفاعت شافع روز قیامت، و عذر خواه گناهکاران امت، پیغمبر رءوف رحیم، و ائمه طاهرین صلوات الله علیه و علیهم اجمعین است، که چون عرصه قیامت برپا شود خود و اهل بیت مطهر او دامن شفاعت برزنند، و کمر عذر خواهی نامه سیاهان امت را بر میان بندند، و عفو تقصیرات ایشان را از بارگاه احدیت مسئلت نمایند، و از خدا آمرزش ایشان را بطلبند و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزیده جهانیان وعده فرموده شفاعت او را قبول خواهد فرمود «و لسوف یعطیک ربک فترضی» یعنی «هر آینه زود باشد که پروردگار تو، این قدر به تو بخشش و عطا کند که تو راضی و خشنود شوی» و در تفسیر این آیه رسیده است که «محمد صلی الله علیه و آله و سلم راضی نخواهد شد که یک نفر از امت او در جهنم باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «ادخرت شفاعتی لأهل الکبائر من امتی» یعنی «من شفاعت خود را ذخیره کرده ام از برای صاحبان گناه کبیره از امت خود» و الحق این بشارتی است که چشم مومنان به آن روشن، و دل ایشان به آن شاد و خرم می شود.
ای گروه مومنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آری چرا شادی نکنند و حال آنکه از برای ایشان چنین عذر خواهان هست.
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
قسم ششم: بشارات و مژده هائی است که از برای شیعیان وارد شده است، که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستی پیغمبر و اهل بیت، ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد، هر قدر گناه که داشته باشند، و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم: آیاتی که دلالت می کند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید: «ذلک یخوف الله به عباده» یعنی «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را می ترساند» و نیز می فرماید: «و اتقوا النار التی اعدت للکافرین» یعنی «بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد» و باز می فرماید: «لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی» یعنی «به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانی و رحمت او، چنانچه فرموده: «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» یعنی «بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانی که کرده اند» و مرویست که «خداوند عالم به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا می گذارم آن حضرت عرض کرد که تو از برای ایشان بهتری از من، و محاسبه ایشان با تو باشد خطاب رسید که هرگاه چنین باشد من هم تو را در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد» مرویست که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا کریم العفو، جبرئیل علیه السلام عرض کرد که می دانی معنی کریم العفو را؟ یعنی بدیهای بندگان را به رحمت خود عفو می کند بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدل به حسنات می کند» و مرویست که «هرگاه بنده گناهی کند و استغفار نماید، خدای تعالی به ملائکه می فرمایدک ببینید بنده مرا که گناهی از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را می آمرزد و به گناه، مواخذه می کند، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم و در حدیث قدسی وارد است که «من خلق را آفریدم تا از من نفعی ببرند و سودی کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم» مثنوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
و مروی است که اگر بندگان، گناه نکنند خدا خلق دیگری خواهد آفرید که گناه کنند و ایشان را بیامرزد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان تر است از مادر مهربان به فرزند خود» و در احادیث وارد شده است که در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد و آیات و اخباری که در این معنی رسیده از حد و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخباری که رسیده است که هر بلا و ناخوشی و مرضی که در دنیا به مومن می رسد، حتی پای او که به سنگی برآید کفاره گناه او می شود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «تب، از بوی آتش جهنم است، و همینقدر نصیب مومنین است از آتش جهنم».
قسم دهم: اخباری که وارد شده است در خصوص اینکه با وجود ایمان، گناهی ضرر نمی رساند، همچنان که با وجود کفر، هیچ عملی نفع نمی بخشد و اینکه گاه است که خدای تعالی به جهت مقدار ذره ای از ایمان، با عمل خوبی از اعمال صالحه، بنده را می آمرزد و داخل بهشت می کند.
قسم یازدهم: اخباری که رسیده است در ترغیب و امر به حسن ظن به خدا، چنانکه شمه ای از آن گذشت و از آن جمله حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی می فرماید که من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه می خواهد به من گمان کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا»
منقول است که «یکی از علما را در خواب دیدند به او گفتند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: چون قبض روح مرا کردند خطاب رسید که یا شیخ السوء «ای شیخ بد کردار» چنین و چنان کردی؟ پس به نحوی خوف و دهشت بر من غلبه کرد که حد و پایان نداشت عرض کردم که به این نحو حدیث از پیغمبر تو به من نرسیده حق تعالی فرمود: به چه نحو رسیده؟ گفتم به من رسیده که پیغمبر تو گفت جبرئیل به من گفت حق سبحانه و تعالی می فرماید من در نزد بنده خودم، به هر نحو که به من گمان برد چنان با او سلوک خواهم کرد و گمان من این بود که: مرا عذاب نخواهی کرد پس حق تعالی فرمود که پیغمبر من راست گفته است، و جبرئیل راست گفته، و تو نیز راست گفتی، ای ملائکه من ببرید این را و داخل بهشت کنید و در میان حور و غلمان داخل نمائید».
قسم دوازدهم: احادیثی که وارد شده است که: در روز قیامت، کفار و دشمنان اهل بیت رسالت، فدای مومنین و شیعیان خواهند شد و گناهان شیعیان را به پای ایشان نوشته آنها را به عوض ایشان به جهنم خواهند برد همچنان که مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: امت من، امت مرحومه اند، و در آخرت از برای ایشان عذابی نیست و آنچه باید از عقاب به ایشان رسید در دنیا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله ها می رسد، و چون روز قیامت شود به هر یک از امت من، مردی از کفار اهل کتاب را بدهند و گویند این فدای تو است از آتش» و در احادیث اهل بیت وارد است که «ناصبین و دشمنان ما را به سبب ظلمی که به شیعیان ما کرده اند و بدی ایشان را گفته اند فدای ایشان خواهند کرد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «روز قیامت یکی از شیعیان ما را که دوستی ما را محافظت کرده باشد، و در دین خود تقیه نموده باشد، و حقوق برادران مومن خود را به جا آورده باشد و لیکن در طاعت و عبادت کوتاهی کرده باشد می آورند و مقابل او صد نفر یا بیشتر، یا صد هزار از دشمنان ما را می گذارند و می گویند: اینها فدای تو است از آتش جهنم، پس آن مومنان را به بهشت می برند.
و این ناصبین را داخل جهنم می کنند»
ای گروه مومنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آری چرا شادی نکنند و حال آنکه از برای ایشان چنین عذر خواهان هست.
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
قسم ششم: بشارات و مژده هائی است که از برای شیعیان وارد شده است، که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستی پیغمبر و اهل بیت، ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد، هر قدر گناه که داشته باشند، و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم: آیاتی که دلالت می کند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید: «ذلک یخوف الله به عباده» یعنی «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را می ترساند» و نیز می فرماید: «و اتقوا النار التی اعدت للکافرین» یعنی «بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد» و باز می فرماید: «لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی» یعنی «به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانی و رحمت او، چنانچه فرموده: «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» یعنی «بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانی که کرده اند» و مرویست که «خداوند عالم به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا می گذارم آن حضرت عرض کرد که تو از برای ایشان بهتری از من، و محاسبه ایشان با تو باشد خطاب رسید که هرگاه چنین باشد من هم تو را در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد» مرویست که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا کریم العفو، جبرئیل علیه السلام عرض کرد که می دانی معنی کریم العفو را؟ یعنی بدیهای بندگان را به رحمت خود عفو می کند بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدل به حسنات می کند» و مرویست که «هرگاه بنده گناهی کند و استغفار نماید، خدای تعالی به ملائکه می فرمایدک ببینید بنده مرا که گناهی از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را می آمرزد و به گناه، مواخذه می کند، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم و در حدیث قدسی وارد است که «من خلق را آفریدم تا از من نفعی ببرند و سودی کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم» مثنوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
و مروی است که اگر بندگان، گناه نکنند خدا خلق دیگری خواهد آفرید که گناه کنند و ایشان را بیامرزد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان تر است از مادر مهربان به فرزند خود» و در احادیث وارد شده است که در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد و آیات و اخباری که در این معنی رسیده از حد و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخباری که رسیده است که هر بلا و ناخوشی و مرضی که در دنیا به مومن می رسد، حتی پای او که به سنگی برآید کفاره گناه او می شود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «تب، از بوی آتش جهنم است، و همینقدر نصیب مومنین است از آتش جهنم».
قسم دهم: اخباری که وارد شده است در خصوص اینکه با وجود ایمان، گناهی ضرر نمی رساند، همچنان که با وجود کفر، هیچ عملی نفع نمی بخشد و اینکه گاه است که خدای تعالی به جهت مقدار ذره ای از ایمان، با عمل خوبی از اعمال صالحه، بنده را می آمرزد و داخل بهشت می کند.
قسم یازدهم: اخباری که رسیده است در ترغیب و امر به حسن ظن به خدا، چنانکه شمه ای از آن گذشت و از آن جمله حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی می فرماید که من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه می خواهد به من گمان کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا»
منقول است که «یکی از علما را در خواب دیدند به او گفتند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: چون قبض روح مرا کردند خطاب رسید که یا شیخ السوء «ای شیخ بد کردار» چنین و چنان کردی؟ پس به نحوی خوف و دهشت بر من غلبه کرد که حد و پایان نداشت عرض کردم که به این نحو حدیث از پیغمبر تو به من نرسیده حق تعالی فرمود: به چه نحو رسیده؟ گفتم به من رسیده که پیغمبر تو گفت جبرئیل به من گفت حق سبحانه و تعالی می فرماید من در نزد بنده خودم، به هر نحو که به من گمان برد چنان با او سلوک خواهم کرد و گمان من این بود که: مرا عذاب نخواهی کرد پس حق تعالی فرمود که پیغمبر من راست گفته است، و جبرئیل راست گفته، و تو نیز راست گفتی، ای ملائکه من ببرید این را و داخل بهشت کنید و در میان حور و غلمان داخل نمائید».
قسم دوازدهم: احادیثی که وارد شده است که: در روز قیامت، کفار و دشمنان اهل بیت رسالت، فدای مومنین و شیعیان خواهند شد و گناهان شیعیان را به پای ایشان نوشته آنها را به عوض ایشان به جهنم خواهند برد همچنان که مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: امت من، امت مرحومه اند، و در آخرت از برای ایشان عذابی نیست و آنچه باید از عقاب به ایشان رسید در دنیا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله ها می رسد، و چون روز قیامت شود به هر یک از امت من، مردی از کفار اهل کتاب را بدهند و گویند این فدای تو است از آتش» و در احادیث اهل بیت وارد است که «ناصبین و دشمنان ما را به سبب ظلمی که به شیعیان ما کرده اند و بدی ایشان را گفته اند فدای ایشان خواهند کرد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «روز قیامت یکی از شیعیان ما را که دوستی ما را محافظت کرده باشد، و در دین خود تقیه نموده باشد، و حقوق برادران مومن خود را به جا آورده باشد و لیکن در طاعت و عبادت کوتاهی کرده باشد می آورند و مقابل او صد نفر یا بیشتر، یا صد هزار از دشمنان ما را می گذارند و می گویند: اینها فدای تو است از آتش جهنم، پس آن مومنان را به بهشت می برند.
و این ناصبین را داخل جهنم می کنند»
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سوء ظن به خدا و خلق
صفت هشتم سوء ظن و بددلی است به خدا و خلق و این صفت رذیله نتیجه جبن و ضعف نفس است، زیرا که هر جبان ضعیف النفسی، هر فکر فاسدی که به خاطرش می گذرد و به قوه واهمه او درمی آید اعتقاد می کند و پی آن می رود و این صفت خبیثه از مهلکات عظیمه است خداوند عالم می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم» یعنی «ای گروه مومنین، اجتناب کنید از بسیاری از گمان ها بدرستی که بعضی از گمانها گناه است» و دیگر می فرماید: «و ظنتم ظن السوء و کنتم قوما بورا» یعنی گمان بد بردید، و شما قومی بودید به هلاکت رسیده» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام می فرماید که «باید امر برادر مومن خود را به بهترین محامل حمل کنی و باید به سخنی که از برادر تو سرزند گمان بد نبری مادامی که محمل خوبی از برای آن بیابی» و مروی است که «خدای تعالی حرام کرده است از هر مسلمی خون او را و عرض او را و ظن بد به او بردن را» و همین مذمت از برای ظن بد کافی است که آن را قرین کشتن مسلم و دست اندازی به حریم و عرض او نموده و شکی نیست که هر که در باطن، بد به دیگری برد و او را به شر و فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را می بیند، و اکرام او را کما ینبغی بجا نمی آورد و در حقوق او کوتاهی می کند بلکه مضایقه از غیبت، و اظهار آنچه گمان به او برده نمی کند و همه این امور منشأ هلاکت او می شود.
و شبهه ای نیست در اینکه هر که ظن بد به مسلمانان می برد خبیث النفس و بد باطن است، و هر کسی را مثل خود می داند و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت می کند و دل هر مومن پاک طینتی نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدی نمی برد.
آری، آری: از کوزه همان برون تراود که در اوست
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش
و سر اینکه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده آن است که آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث، زیرا که بجز علام الغیوب احدی از باطن دیگری آگاه نیست، و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد
پس چگونه می توانید شد که کسی چیزی را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدی که آدمی می کند امری است که از راهی که نمی داند به دل او افتاده و نیست آن راه، مگر راه شیطان پس شیطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده و آدمی چگونه خبری که شیطان داده باشد قبول می کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقی فاسق تر است.
و خدا می فرماید: «ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا» یعنی «اگر فاسقی شما را خبری آورد تبین کنید و آن را قبول نکنید» پس از برای اهل ایمان جایز نیست که تصدیق آن لعین را کنند اگر چه بعضی قرائن خارجیه به آن ضم شود، تا به سر حد یقین رسد.
پس هرگاه عالمی را در خانه امیر ظالمی ببینی شیطان به گمان تو می اندازد که او به جهت طمع به آنجا رفته، تو باید آن را به دل خود راه ندهی، زیرا که شاید باعث رفتنش اعانت مظلومی باشد و اگر از دهن مسلمانی بوی شراب یابی باید جزم به اینکه او شراب حرام نوشیده است نکنی، زیرا که می شود که مزمزه کرده باشد و ریخته باشد، یا بر آشامیدن آن مجبور بوده باشد، یا به تجویز طبیب حاذقی به جهت مداوائی آشامیده باشد و بالجمله باید حکم تو بر افعال مسلمین چون حکم و شهادت بر اموال ایشان باشد و همچنان که در مال حکم نمی کنی مگر به آنچه دیده ای، یا با اقرار شنیده ای، یا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده اند، همچنین در افعال ایشان باید چنین باشی.
و اگر عادل، بدیی از مسلمی نقل کند باید توقف کنی نه تکذیب آن عادل را کنی، و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خود را در محل تهمت درآورد ملامت نکند کسی را که به او بدگمان شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که صفیه دختر حی بن اخطب، حرم محترم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حکایت کرد که «وقتی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند من به دیدن او رفتم و بعد از شام از پیش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم آن عالی جناب قدری راه همراه من آمد و تکلم می کرد، شخصی از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آواز داده فرمود: این زن من صفیه است آن شخص عرض کرد چه جای این سخن بود، حاشا که من به شما ظن بد برم حضرت فرمود: شیطان در رگ و خون بنی آدم جا دارد ترسیدم بر شما داخل شود و باعث هلاک شما شود» و در این فعل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو ارشاد عظیم از برای امت است: یکی اینکه باید نهایت احتراز از ظن بد کرد دوم اینکه هر کسی اگر چه مثل پیغمبر خدا باشد باید خود را از محل تهمت نگاه دارد.
پس کسی که عالم پرهیزکار باشد و در میان مردم معروف به صلاح و دیانت باشد مغرور نشود که کسی به من ظن بد نمی برد، و به این جهت خود را از محل تهمت محافظت نکند، زیرا که هر فردی از انسان اگر چه اورع و اعلم جمیع مردم باشد همه کس او را به یک نظر نمی بیند بلکه اگر جمعی کثیر او را ظاهر و باطنا خوب دانند و همه افعال او را حمل بر صحت نمایند، جمعی دیگر هستند که طالب عیب او باشند و اعتقاد تمام به او نداشته باشند و ایشان البته در محل تهمت زدن به او می باشند.
و عین الرضا عن کل عیب کلیله
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یعنی چشم دوستی از دیدن هر عیبی کند است، اما چشم عداوت و دشمنی، بدیها را ظاهر می کند و هر دشمن حسودی نگاه نمی کند مگر به چشم دشمنی پس آنچه خوبی که از آدمی دید می پوشاند و در تجسس بدیها برمی آید و هر بدی، البته به دیگران گمان بد می برد و ایشان را چون خود می داند و هر معیوب رسوائی، دیگران را مانند خود رسوا و عیبناک می خواهد، عیوب ایشان را در میان مردم ظاهر می کند تا مردم از فکر او بیرون روند و زبان ایشان از او کوتاه گردد «و البلیه اذا عمت طابت» یعنی «هر بلائی که عمومیت هم می رساند گوارا می شود».
پس بر هر مومنی لازم است که خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان بد به او نبرند و به معصیت نیفتند و این شخص هم در معصیت ایشان شریک باشد، زیرا که هر که سبب معصیت دیگری شود او هم در گناه با او شریک خواهد بود.
و از این جهت خداوند عالم فرموده: «دشنام مدهید به کسانی که غیر خدا را می خوانند، که ایشان هم خدا را دشنام دهند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چگونه می بینید حال کسی را که پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ عرض کردند که آیا کسی پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ فرمود: بلی کسی که پدر و مادر غیر را دشنام دهد، آن غیر هم پدر و مادر او را دشنام دهد».
و شبهه ای نیست در اینکه هر که ظن بد به مسلمانان می برد خبیث النفس و بد باطن است، و هر کسی را مثل خود می داند و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت می کند و دل هر مومن پاک طینتی نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدی نمی برد.
آری، آری: از کوزه همان برون تراود که در اوست
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش
و سر اینکه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده آن است که آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث، زیرا که بجز علام الغیوب احدی از باطن دیگری آگاه نیست، و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد
پس چگونه می توانید شد که کسی چیزی را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدی که آدمی می کند امری است که از راهی که نمی داند به دل او افتاده و نیست آن راه، مگر راه شیطان پس شیطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده و آدمی چگونه خبری که شیطان داده باشد قبول می کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقی فاسق تر است.
و خدا می فرماید: «ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا» یعنی «اگر فاسقی شما را خبری آورد تبین کنید و آن را قبول نکنید» پس از برای اهل ایمان جایز نیست که تصدیق آن لعین را کنند اگر چه بعضی قرائن خارجیه به آن ضم شود، تا به سر حد یقین رسد.
پس هرگاه عالمی را در خانه امیر ظالمی ببینی شیطان به گمان تو می اندازد که او به جهت طمع به آنجا رفته، تو باید آن را به دل خود راه ندهی، زیرا که شاید باعث رفتنش اعانت مظلومی باشد و اگر از دهن مسلمانی بوی شراب یابی باید جزم به اینکه او شراب حرام نوشیده است نکنی، زیرا که می شود که مزمزه کرده باشد و ریخته باشد، یا بر آشامیدن آن مجبور بوده باشد، یا به تجویز طبیب حاذقی به جهت مداوائی آشامیده باشد و بالجمله باید حکم تو بر افعال مسلمین چون حکم و شهادت بر اموال ایشان باشد و همچنان که در مال حکم نمی کنی مگر به آنچه دیده ای، یا با اقرار شنیده ای، یا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده اند، همچنین در افعال ایشان باید چنین باشی.
و اگر عادل، بدیی از مسلمی نقل کند باید توقف کنی نه تکذیب آن عادل را کنی، و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خود را در محل تهمت درآورد ملامت نکند کسی را که به او بدگمان شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که صفیه دختر حی بن اخطب، حرم محترم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حکایت کرد که «وقتی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند من به دیدن او رفتم و بعد از شام از پیش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم آن عالی جناب قدری راه همراه من آمد و تکلم می کرد، شخصی از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آواز داده فرمود: این زن من صفیه است آن شخص عرض کرد چه جای این سخن بود، حاشا که من به شما ظن بد برم حضرت فرمود: شیطان در رگ و خون بنی آدم جا دارد ترسیدم بر شما داخل شود و باعث هلاک شما شود» و در این فعل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو ارشاد عظیم از برای امت است: یکی اینکه باید نهایت احتراز از ظن بد کرد دوم اینکه هر کسی اگر چه مثل پیغمبر خدا باشد باید خود را از محل تهمت نگاه دارد.
پس کسی که عالم پرهیزکار باشد و در میان مردم معروف به صلاح و دیانت باشد مغرور نشود که کسی به من ظن بد نمی برد، و به این جهت خود را از محل تهمت محافظت نکند، زیرا که هر فردی از انسان اگر چه اورع و اعلم جمیع مردم باشد همه کس او را به یک نظر نمی بیند بلکه اگر جمعی کثیر او را ظاهر و باطنا خوب دانند و همه افعال او را حمل بر صحت نمایند، جمعی دیگر هستند که طالب عیب او باشند و اعتقاد تمام به او نداشته باشند و ایشان البته در محل تهمت زدن به او می باشند.
و عین الرضا عن کل عیب کلیله
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یعنی چشم دوستی از دیدن هر عیبی کند است، اما چشم عداوت و دشمنی، بدیها را ظاهر می کند و هر دشمن حسودی نگاه نمی کند مگر به چشم دشمنی پس آنچه خوبی که از آدمی دید می پوشاند و در تجسس بدیها برمی آید و هر بدی، البته به دیگران گمان بد می برد و ایشان را چون خود می داند و هر معیوب رسوائی، دیگران را مانند خود رسوا و عیبناک می خواهد، عیوب ایشان را در میان مردم ظاهر می کند تا مردم از فکر او بیرون روند و زبان ایشان از او کوتاه گردد «و البلیه اذا عمت طابت» یعنی «هر بلائی که عمومیت هم می رساند گوارا می شود».
پس بر هر مومنی لازم است که خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان بد به او نبرند و به معصیت نیفتند و این شخص هم در معصیت ایشان شریک باشد، زیرا که هر که سبب معصیت دیگری شود او هم در گناه با او شریک خواهد بود.
و از این جهت خداوند عالم فرموده: «دشنام مدهید به کسانی که غیر خدا را می خوانند، که ایشان هم خدا را دشنام دهند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چگونه می بینید حال کسی را که پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ عرض کردند که آیا کسی پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ فرمود: بلی کسی که پدر و مادر غیر را دشنام دهد، آن غیر هم پدر و مادر او را دشنام دهد».