عبارات مورد جستجو در ۶۸۰ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۴ - در مدح پهلوان جهان
سلام من که رساند به پهلوان جهان
جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست
صبا کبوتر این نامه شد بدان درگاه
که صورت کرم امروز آفریدهٔ اوست
فلک چو طفل عرب طوقدار شد ز هلال
که چون غلام حبش داغ برکشیدهٔ اوست
سخاش نور نخستین شناس و صور پسین
که جان به قالب امید در دمیدهٔ اوست
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل
حنوط جیفهٔ ظلمی که سر بریدهٔ اوست
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدهٔ اوست
شنیدهاند ز من صفدران به حفظ الغیب
ثنای او که صف بخل بر دریدهٔ اوست
به پیشکاری مهرش همه تنم کمر است
بسان بند دواتی که پیش دیدهٔ اوست
ولی دل از سر سرسام غم به فرقت او
زبان سیاهتر از کلک سر کفیدهٔ اوست
چه گویم از صفت آرزو که قصهٔ حال
نگفته من به زبان از دلم شنیدهٔ اوست
جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست
صبا کبوتر این نامه شد بدان درگاه
که صورت کرم امروز آفریدهٔ اوست
فلک چو طفل عرب طوقدار شد ز هلال
که چون غلام حبش داغ برکشیدهٔ اوست
سخاش نور نخستین شناس و صور پسین
که جان به قالب امید در دمیدهٔ اوست
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل
حنوط جیفهٔ ظلمی که سر بریدهٔ اوست
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدهٔ اوست
شنیدهاند ز من صفدران به حفظ الغیب
ثنای او که صف بخل بر دریدهٔ اوست
به پیشکاری مهرش همه تنم کمر است
بسان بند دواتی که پیش دیدهٔ اوست
ولی دل از سر سرسام غم به فرقت او
زبان سیاهتر از کلک سر کفیدهٔ اوست
چه گویم از صفت آرزو که قصهٔ حال
نگفته من به زبان از دلم شنیدهٔ اوست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۲
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۵۶
صاحبا سقطهٔ مبارک تو
نه ز آسیب حادثات رسید
دوش این واقعه چو حادث شد
منهیی زاسمان به بنده دوید
ماجرایی از آن حکایت کرد
بنده برگویدت چنان که شنید
گفت دی خواجهٔ جهان زچمن
ناگهانی چو سوی قصر چمید
مگر اندر میان آن حرکت
چین دامن زخاک ره برچید
خاک در پایش اوفتاد وبه درد
روی در کفش او همی مالید
یعنی از بنده در مکش دامن
آسمان انبساط خاک بدید
غیرت غیر برد بر پایش
قوت غیرتش چو درجنبید
رخ ترش کرد و آستین بر زد
سیلی خصموار باز کشید
خاک مسکین زبیم سیلی او
مضطرب گشت و جرم در دزدید
پای میمونش از تزلزل خاک
مگر از جای خویشتن بخزید
هم از این بود آنکه وقت سحر
دوش گیسوی شب زبن ببرید
هم از این بود آنکه زاول روز
صبح برخویشتن قبا بدرید
یا ربش هیچ تلخییی مچشان
که از این سهل شربتی که چشید
نور بر جرم آفتاب فسرد
خوی ز اندام آسمان بچکید
نه ز آسیب حادثات رسید
دوش این واقعه چو حادث شد
منهیی زاسمان به بنده دوید
ماجرایی از آن حکایت کرد
بنده برگویدت چنان که شنید
گفت دی خواجهٔ جهان زچمن
ناگهانی چو سوی قصر چمید
مگر اندر میان آن حرکت
چین دامن زخاک ره برچید
خاک در پایش اوفتاد وبه درد
روی در کفش او همی مالید
یعنی از بنده در مکش دامن
آسمان انبساط خاک بدید
غیرت غیر برد بر پایش
قوت غیرتش چو درجنبید
رخ ترش کرد و آستین بر زد
سیلی خصموار باز کشید
خاک مسکین زبیم سیلی او
مضطرب گشت و جرم در دزدید
پای میمونش از تزلزل خاک
مگر از جای خویشتن بخزید
هم از این بود آنکه وقت سحر
دوش گیسوی شب زبن ببرید
هم از این بود آنکه زاول روز
صبح برخویشتن قبا بدرید
یا ربش هیچ تلخییی مچشان
که از این سهل شربتی که چشید
نور بر جرم آفتاب فسرد
خوی ز اندام آسمان بچکید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۵
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۳
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۰
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۱
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۵
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۸
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۴
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۳
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰۸
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵۵
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۹۴
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۲۶۸