عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
گر عقل رمید، عشق دلبر باقی‌ست
صد دجله خون بر مژه تر باقی‌ست
دل هست درون سینه گر آه نماند
گر شعله ز پا نشست، اخگر باقی‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۴
هرکس که پی بخت سیاهش گیرد
هر گام، بلایی سر راهش گیرد
ایام به شکل فتنه برمی‌آید
شاید نگه تو در پناهش گیرد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
نزدیکان را گر چو چراغ افروزند
در بزم وصال و هم ملال اندوزند
پیراهن فانوس شود تیره ز دود
هرچند که از برای نورش دوزند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۷
با نام هنر به دهر، کس سر نکند
از مشعل مه، چراغ کس بر نکند
یابند چه بهره از کمال، اهل کمال؟
شادابی گوهر، لب کس تر نکند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
آن قوم که با عشق نه از یک جایند
مستغرق عشقند و هوس‌پیمایند
ماهی و نهنگ عین دریا نشوند
هرچند تمام عمر در دریایند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۴
از حرف هوس، صدق سخن، لاف شود
با عشق، حصیرباف زرباف شود
چون الفت عشق با خرد درگیرد؟
گازر به هوای تیره کی صاف شود؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
گیرم فلکت قرین آمال شود
چون بحر که از حباب پامال شود
هرگاه پدر به طفل کشتی گیرد
خود می‌افتد که طفل خوشحال شود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
کی عشق برون از دل پر خون آید؟
... نشسته چون رود، چون آید
معنی نکند ز جای خود نقل مکان
هرچند که از کلام بیرون آید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۵
این عمر که از لطف خداداد رسید
چون برق گذشت، ازان که چون باد رسید
علمی که به عمر خود تو را حاصل شد
این است که شصت رفت و هفتاد رسید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۰
در گلشن دهر تا خزان است و بهار
افتد به بدان، بیشتر از نیکان کار
هرچند چمن برای گل ساخته‌اند
یک هفته‌اش از گل است و باقی از خار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۴
تا این کهن آسیا نکرده‌ست درنگ
از جود، شود فیض‌رسان کی دلتنگ؟
هر دانه که بهره‌ای ازو می‌یابند
یا تخم شود به خاک، یا نرم به سنگ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۵
هر سو که مهیای سفر می‌گردم
قدسی صفت از بهر ضرر می‌گردم
بی دغدغه‌ای نمی‌رود پایم پیش
گر بی‌خطرست راه، برمی‌گردم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۲
از حق، طلب دل حق‌اندیش کنم
هرچند کزان حیرت خود بیش کنم
آن را که به خدمت کسش نیست نیاز
آیا به کدام خدمت از خویش کنم؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۳
بی راهبری که سوزدش بهر تو جان
افروختن شمع محبت نتوان
کی شعله و موم ربط یابند به هم؟
تا پای فتیله‌ای نباشد به میان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۷
از دل نرود آه غم‌آلود برون
کو زخم خدنگی که رود زود برون؟
هر خانه که هست، روزنی می‌خواهد
تا نور درآید و رود دود برون
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۲
گر شعر نگویم نه ز شعرم عاری
دارم سخنی گوش به من گر داری
فکرم بسیار و هر یکی سبقت‌جوی
بیکار چرا نمانم از پرکاری؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۷
این ره که تو سر کرده‌ای از مغروری
مشکل که نجات بخشدت از دوری
چون شام عسل، تمام چاه است این راه
پوشیده سرش به پرده زنبوری
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳۰
خوش در پی عقل و هوش افراختنی
هموراه به فکر خام پرداختنی
از شاخ بریده و گل چیده چو طفل
پیوسته خراب گلستان ساختنی
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۳۸
الهی تا بنده را خواندی بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید قدر او پیداست کیسه تهی و باد پیماست، این کار پیش از آدم و حواست، و عطا بیش از خوف و رجاست اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست، به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود به جفاست.
ای دوست بجملگی تو را گشتم من
حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۷
الهی وقت را بدرد مینازم و زیادتی را میسازم بامید آنکه چون در این درد بگذارم در دو راحت هر دو بر اندازم.