عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱) سوگند میخورم بروز رستاخیز.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) و سوگند میخورم بتن نکوهنده.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد این مردم أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳) که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهاى او ؟
بَلى قادِرِینَ آرى کنیم و آن را توانایانیم عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (۴) بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهاى انگشتان او هم چنان که بود.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵) آرى میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶) مىپرسد که روز رستاخیز کى؟
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷) آن گاه که چشم در چشم خانه روشن بتاود.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) و در چشم او ماه تاریک گردد.
کَلَّا نگریزد و نتواند لا وَزَرَ (۱۱) پناه جاى نیست او را.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) و روز و شب باو یکسان.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲)
یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ مردم میگوید آن روز أَیْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) کجا گریزم؟
با خداوند تو است آن روز شدن و آرامیدن و باز گشتن.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ آگاه کنند آن روز مردم را بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بهر چه از پیش فرستاد از کرد و کار، یا از پس خویش گذاشت از نهاد بد یا نیک.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) این آدمى خود را نیک شناسد و در خود نیک داند.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ (۱۵) و هر چند که خود را مىحجّت و عذر آرد و مىسازد.
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶) زبان خود مجنبان شتابیدن را به قرآن.
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷) بر ما که قرآن بر تو خوانیم و در یاد تو داریم.
فَإِذا قَرَأْناهُ چون ما بر تو خواندیم فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) آن گه تو از پس وا میخوان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (۱۹) و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آرى شما مىدوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (۲۱) و جهان پسین مىگذارید.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (۲۲) رویهاست آن روز از شادى تازه.
إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (۲۳) بخداوند خویش نگران.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (۲۴) و رویهاست آن روز از اندوه گرفته و فراهم کشیده.
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (۲۵) که درست میداند که هر چه بتر بود باو ببود.
کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (۲۶) براستى آن وقت که جان بچنبر گردن رسد
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (۲۷) و مىگویند کدام پزشک است که افسون کند؟
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (۲۸) و بدانست مردم که از دنیا مىجدا شود.
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (۲۹) و پاى او در کفن مىپیچیدند و گور را بساختند.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ او را بسوى خداوند تو راندند و با او بردند.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (۳۱) صدقه و زکاة نداد و نماز نکرد.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۳۲) لکن دروغ زن گرفت و از پذیرفتن برگشت.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (۳۳) آن گه با کسان خویش شد خرامان.
أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۴) در رسید آنچه از آن میترسیدى گریز.
ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۵) باز در رسید آنچه از آن مىترسیدى گریز.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد مردم أَنْ یُتْرَکَ سُدىً (۳۶) که او را فرو گذارند ناانگیخت و ناپرسید؟
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى (۳۷) نه نطفهاى بود نخست که بیفکندند.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً آن گه پس از آن خونى بسته فَخَلَقَ فَسَوَّى (۳۸) خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد.
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۳۹) و از آن دو همتا آفرید نر و ماده.
أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى (۴۰) او که آن را کرد نه توانا است و قادر بر آنکه مردگان را زنده کند.
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱) سوگند میخورم بروز رستاخیز.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) و سوگند میخورم بتن نکوهنده.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد این مردم أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳) که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهاى او ؟
بَلى قادِرِینَ آرى کنیم و آن را توانایانیم عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (۴) بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهاى انگشتان او هم چنان که بود.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵) آرى میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶) مىپرسد که روز رستاخیز کى؟
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷) آن گاه که چشم در چشم خانه روشن بتاود.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) و در چشم او ماه تاریک گردد.
کَلَّا نگریزد و نتواند لا وَزَرَ (۱۱) پناه جاى نیست او را.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) و روز و شب باو یکسان.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲)
یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ مردم میگوید آن روز أَیْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) کجا گریزم؟
با خداوند تو است آن روز شدن و آرامیدن و باز گشتن.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ آگاه کنند آن روز مردم را بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بهر چه از پیش فرستاد از کرد و کار، یا از پس خویش گذاشت از نهاد بد یا نیک.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) این آدمى خود را نیک شناسد و در خود نیک داند.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ (۱۵) و هر چند که خود را مىحجّت و عذر آرد و مىسازد.
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶) زبان خود مجنبان شتابیدن را به قرآن.
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷) بر ما که قرآن بر تو خوانیم و در یاد تو داریم.
فَإِذا قَرَأْناهُ چون ما بر تو خواندیم فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) آن گه تو از پس وا میخوان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (۱۹) و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آرى شما مىدوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (۲۱) و جهان پسین مىگذارید.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (۲۲) رویهاست آن روز از شادى تازه.
إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (۲۳) بخداوند خویش نگران.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (۲۴) و رویهاست آن روز از اندوه گرفته و فراهم کشیده.
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (۲۵) که درست میداند که هر چه بتر بود باو ببود.
کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (۲۶) براستى آن وقت که جان بچنبر گردن رسد
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (۲۷) و مىگویند کدام پزشک است که افسون کند؟
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (۲۸) و بدانست مردم که از دنیا مىجدا شود.
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (۲۹) و پاى او در کفن مىپیچیدند و گور را بساختند.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ او را بسوى خداوند تو راندند و با او بردند.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (۳۱) صدقه و زکاة نداد و نماز نکرد.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۳۲) لکن دروغ زن گرفت و از پذیرفتن برگشت.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (۳۳) آن گه با کسان خویش شد خرامان.
أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۴) در رسید آنچه از آن میترسیدى گریز.
ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۵) باز در رسید آنچه از آن مىترسیدى گریز.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد مردم أَنْ یُتْرَکَ سُدىً (۳۶) که او را فرو گذارند ناانگیخت و ناپرسید؟
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى (۳۷) نه نطفهاى بود نخست که بیفکندند.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً آن گه پس از آن خونى بسته فَخَلَقَ فَسَوَّى (۳۸) خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد.
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۳۹) و از آن دو همتا آفرید نر و ماده.
أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى (۴۰) او که آن را کرد نه توانا است و قادر بر آنکه مردگان را زنده کند.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان چهل آیت است، صد و نود و نه کلمت، ششصد و پنجاه و دو حرف جمله به مکه فرو آمد باتّفاق مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و پنجاه و چهار حرفست. دویست و چهل کلمت، سى و یک آیت.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جبّار توحّد فی آزاله بوصف جبروته و تفرّد فی آباده بنعت ملکوته. فازله ابده، و ابده ازله. جبروته ملکوته، و ملکوته جبروته. احدىّ الوصف، صمدىّ الذّات، سرمدىّ الصّفات، لا یشبهه کفو فی ذاته و صفاته. و لا یستفزّه لهو فی اثبات مصنوعاته و لا یعتریه سهو فی علمه و حکمته و لا یعترضه لغو فی قوله و کلمته فهو حکیم لا یلهو و علیم لا یسهو. و کریم یثبت و یمحوا، فالصّدق قوله، و الخلق خلقه و الملک ملکه.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بى علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستى او هم هستى او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینى نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینى نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوى گفتار او. رو بزاویه درویشان گذرى کن تا بینى سوز طلب او، بکوى خراباتیان شو تا بینى درد نایافت او. در کلیساى ترسایان نشاط جست و جوى او، در کنشت جهودان آرزوى یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگى از او.
دل داده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بى عدد، یار یکى.
الهى همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهى بناز کسى که تو او را خواهى که اگر برگردد ز تو او را در راهى. قوله تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدى بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسى گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وى مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمىبایست، امّا در دل مهلت مىبایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وى بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
در نهاد آدم دلى مىباید که مرا شناسد، زبانى مىباید که مرا ستاید، دیدهاى مىباید که مرا بیند، دستى مىباید که کاس وصل گیرد، قدمى مىباید که در راه ما رود. اگر بلحظتى در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگى وى پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهى دولت و کرامت که از درگاه عزّت روى به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وى پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثرى امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وى کرد حشمت و رتبت و منزلت وى پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصى آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وى پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصى آدَمُ» بر وى کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردى که عیال دارد و با وى در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستى پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستى وى پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستى بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّهاى محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدى و ساجدى مىنمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفى دوست بود، لکن سرّ دوستى درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستى که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب مىآشامند از جام لطف، شرابى برنگ کافور، ببوى مشک، شرابى براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزى کاسته و نه افزونى بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمهاى از بوم بهشت روان و فرمان بهشتى بدو روان، مىرانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکى بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بى کدر شارب بى سکر، ساقى دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بى هیچ زحمت در میان. اى جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکرى من المدیر.
قومى را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقى لا جرم ایشان در آن مستى فانى شدند و من درین مستى باقى.
بزرگى را بخواب نمودند که: معروف کرخى گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخى است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
آن را که بدوستى ورا مست کنند
عالم همه در همّت وى پست کنند
در دوستیش نیستیى هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
شراب دو است: یکى امروز، یکى فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور مىنوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوى و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و مى و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى نشستگاه مساکن طیّبه، تکیهگاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکى بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّى للمؤمنین عامّة و لابى بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازى چه لذّت بود؟ مجلسى باید از زحمت اغیار خالى و دوست متجلّى و نگرنده در دیده فانى، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتى جاى نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
مست او را جز ازو ساقى نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بى علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستى او هم هستى او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینى نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینى نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوى گفتار او. رو بزاویه درویشان گذرى کن تا بینى سوز طلب او، بکوى خراباتیان شو تا بینى درد نایافت او. در کلیساى ترسایان نشاط جست و جوى او، در کنشت جهودان آرزوى یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگى از او.
دل داده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بى عدد، یار یکى.
الهى همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهى بناز کسى که تو او را خواهى که اگر برگردد ز تو او را در راهى. قوله تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدى بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسى گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وى مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمىبایست، امّا در دل مهلت مىبایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وى بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
در نهاد آدم دلى مىباید که مرا شناسد، زبانى مىباید که مرا ستاید، دیدهاى مىباید که مرا بیند، دستى مىباید که کاس وصل گیرد، قدمى مىباید که در راه ما رود. اگر بلحظتى در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگى وى پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهى دولت و کرامت که از درگاه عزّت روى به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وى پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثرى امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وى کرد حشمت و رتبت و منزلت وى پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصى آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وى پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصى آدَمُ» بر وى کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردى که عیال دارد و با وى در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستى پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستى وى پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستى بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّهاى محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدى و ساجدى مىنمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفى دوست بود، لکن سرّ دوستى درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستى که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب مىآشامند از جام لطف، شرابى برنگ کافور، ببوى مشک، شرابى براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزى کاسته و نه افزونى بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمهاى از بوم بهشت روان و فرمان بهشتى بدو روان، مىرانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکى بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بى کدر شارب بى سکر، ساقى دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بى هیچ زحمت در میان. اى جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکرى من المدیر.
قومى را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقى لا جرم ایشان در آن مستى فانى شدند و من درین مستى باقى.
بزرگى را بخواب نمودند که: معروف کرخى گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخى است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
آن را که بدوستى ورا مست کنند
عالم همه در همّت وى پست کنند
در دوستیش نیستیى هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
شراب دو است: یکى امروز، یکى فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور مىنوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوى و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و مى و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى نشستگاه مساکن طیّبه، تکیهگاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکى بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّى للمؤمنین عامّة و لابى بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازى چه لذّت بود؟ مجلسى باید از زحمت اغیار خالى و دوست متجلّى و نگرنده در دیده فانى، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتى جاى نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
مست او را جز ازو ساقى نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
رشیدالدین میبدی : ۷۷- سورة المرسلات- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است، سورة المرسلات و سورة العرف. پنجاه آیتست صد و هشتاد و یک کلمت، هشتصد و شانزده حرف جمله به مکه فرو آمد و در مکیّات شمرند. عبد اللَّه مسعود گفت: من با رسول خدا (ص) بودم، لیلة الجنّ که این سوره بوى فرو آمد ابن عباس گفت: همه سوره مکّى است، مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ. درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: هر که این سوره برخواند نام او در دیوان مؤمنان نویسند و گویند: این از مشرکان نیست. در روزگار خلافت عمر مردى بیامد از اهل عراق نام او صبیغ و از عمر ذاریات و مرسلات پرسید.
صبیغ عادت داشت که پیوسته ازین معضلات آیات پرسیدى، یعنى که تا مردم در آن فرو مانند. عمر او را درّه زد و گفت: لو وجدتک محلوقا لضربت الّذى فیه عیناک.
اگر من ترا سر سترده یافتمى ترا گردن زدمى. عمر این سخن از بهر آن گفت که از رسول خدا (ص) شنیده بود در صفت خوارج که: «سیماهم التّلحیق»، گفت: در امّت من قومى خوارج برون آیند نشان ایشان آنست که میان سر سترده دارند. پس عمر نامه نبشت به ابو موسى اشعرى و کان امیرا على العراق که یک سال این صبیغ را مهجور دارید، با وى منشینید و سخن مگویید. پس از یک سال صبیغ توبه کرد و عذر خواست و عمر توبه وى و عذر وى قبول کرد شافعى گفت: حکمى فی اهل الکلام کحکم عمر فی صبیغ.
وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً سخن متّصل است و منتظم تا: فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً، و مراد از همه فریشتگانست بقول بعضى مفسّران وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الملائکة ترسل بالمعروف و طریق البرّ و محاسن الافعال و مکارم الاخلاق، کقوله عزّ و جلّ: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. و العرف: بمعنى المعروف و هو المصدر و یسمّى الشّىء الحسن عرفا کما یسمّى الشیء القبیح: نکرا، اى منکرا.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً یعنى: ملائکة العذاب یعصفون بارواح الکفّار «عَصْفاً» اى یسرعون بها.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً یعنى: الملائکة تنشر صحائف الوحى على الانبیاء و السّفرة تنشر المصاحف فی السّماء من قوله: «کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً».
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً یعنى: الملائکة تفرق بالوحى بین الحلال و الحرام.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً یعنى: الملائکة تلقى الوحى الى الانبیاء کقوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» الالقاء: الإبلاغ و الاعلام. قال اللَّه تعالى: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا و الذّکر هاهنا القرآن. و قال بعض المفسّرین: المراد بالکلّ الرّیاح. قالوا: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الرّیاح ترسل متتابعة کعرف الدّیک و کعرف الفرس یتلوا بعضها بعضا لا یخلو الجوّ من ریح قطّ و الّا کرب الخلق من عاصف او رخاء او نسیم.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً هى الرّیاح الشّدیدات الهبوب.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً هى الرّیاح اللیّنة، و قیل: هى الرّیاح الّتى یرسلها اللَّه نشرا بین یدى رحمته، و قیل: هى الرّیاح الّتى تنشر السّحاب و تأتى بالمطر.
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً هى الرّیاح تفرّق السّحاب فتجعله قطعا و تذهب به.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً هى الرّیاح على معنى انّه یتّعظ بها ذوو الأبصار و یحتمل انّ المرسلات عرفا هى لسور المنزلة و الآیات و کذا: فَالْفارِقاتِ فَرْقاً آیات القرآن تفرق بین الحقّ و الباطل.
عُذْراً أَوْ نُذْراً اى اعذارا و انذارا. تأویله ارسل اللَّه الملائکة الى الانبیاء لاجل الاعذار و الانذار اعذارا من اللَّه الى خلقه لئلّا یکون لاحد حجّة فیقول: لم یأتنى رسول اللَّه (ص) و انذارا من اللَّه لهم من عذابه و انتصبا على المفعول له. قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و حفص: «عُذْراً أَوْ نُذْراً». بالتّخفیف ساکنة الذّال. قالوا: لانّهما فی موضع.
مصدرین و هما الاعذار و الانذار و لیسا بجمع فیثقلا. و قرأ روح عن یعقوب و الولید عن اهل الشام: بالتّثقیل و التّحریک فیهما. و الباقون بتخفیف الاولى و تثقیل الثّانیة و هما لغتان. عن ابن عباس فی قوله عزّ و جلّ عُذْراً أَوْ نُذْراً قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ یا ابن آدم انّما أمرّضکم لا ذکرکم و امحّص به ذنوبکم و اکفّر به خطایاکم و انا ربّکم اعلم انّ ذلک المرض یشتدّ علیکم و انا فی ذلک معتذر الیکم.
إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ هذا موقع الاقسام الاربعة، اى ما وعدتم من البعث و الحساب لکائن عن قریب ثمّ بیّن وقت وقوعه فقال: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ اى ذهب ضوؤها و محى نورها. و قیل: محیت آثارها کما یمحى الکتاب.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ اى صدعت و شقّقت و وقعت فیها الفروج الّتى نفاها بقولها و مالها من فروج. و قیل: فتحت.
وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ حرّکت و قلعت من اماکنها و اذهبت بسرعة حتّى لا یبقى لها اثر، یقال: انتسفت الشّىء اذا اخذته بسرعة.
وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ قرأ اهل البصرة: وقّتت بالواو و قرأ ابو جعفر: بالواو و تخفیف القاف و قرأ الآخرون بالالف و تشدید القاف و هما لغتان و العرب تبدل الالف من الواو و الواو من الالف. یقول وسادة و اسادة و کتاب مورّخ و مارّخ و قوس مؤتّر و مأتّر و معنى اقّتت جمعت لمیقات یوم معلوم و هو یوم القیامة لیشهدوا على الامم. و قیل: جعل یوم الفصل لهم وقتا کما قال: انّ یوم الفصل میقاتهم اجمعین، و قیل: ارسلت لاوقات معلومة، علم اللَّه سبحانه، فارسلهم لاوقاتهم علم ما علمه و اختاره.
لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ هذه کلمة تعجیب و تعظیم، یعجّب العباد من ذلک الیوم. و معنى «أُجِّلَتْ» وقّتت، کقوله، عزّ و جلّ: وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا ثمّ اجاب نفسه فقال: لِیَوْمِ الْفَصْلِ. قال ابن عباس: یوم یفصل الرّحمن بین الخلائق و معنى «الْفَصْلِ»: الحکم. و الفیصل: الحاکم، اى یحکم بین المحسن و المسىء و بین الرّسل و مکذّبیها. و قیل: لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ اى لاىّ یوم اخّر الرّسل و ضرب الاجل لجمعهم لِیَوْمِ الْفَصْلِ اى لیوم القضاء بین الخلق. ثمّ قال على جهة التّهویل و التّعظیم لشأن ذلک الیوم.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ من این تعلم کنهه و لم تعهد مثله.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ هذه الآیة تتکرّر فی هذه السّورة عشر مرّات و فیها ثلاثة اقوال: احدها انّ القرآن عربىّ و من عادتهم التّکرار و الاطناب کما فی عادتهم الاختصار و الایجاز. و الثّانی انّ کلّ واحدة منها ذکرت عقیب آیة غیر الاولى فلا یکون مستهجنا و لو لم یکرّر کان متوعّدا على بعض دون بعض، الثّالث انّ بسط الکلام فی التّرغیب و التّرهیب ادعى الى ادراک البغیة من الایجاز و قد یجد کلّ احد فی نفسه من تأثیر التّکرار بالاخفاء به ثمّ بعد بدا ایجاب الویل فی الآخرة لمن کذّب بها بذکر من اهلک من امم الانبیاء الاوّلین کقوم نوح و عاد و ثمود. فقال: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ الم نمتهم و نستأصلهم بالعقوبة، استفهام فی معنى التّقریر.
ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ اى نلحق المتأخّرین الّذین اهلکوا من بعدهم بهم کقوم ابراهیم و قوم لوط و اصحاب مدین و آل فرعون و ملائه ثمّ توعّد المجرمین من امّة محمد (ص) فقال: کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى مثل الّذى فعلنا بهم نفعل بالمکذّبین من قومک.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى لمن کذّب بالآخرة بعد أن احتجّ علیه فی هذه الآیة باهلاک الامّة بعد الامّة و انّهم على اثرهم فی الهلاک ان اقاموا على الاشراک و الاشارة بقوله: «یومئذ» الى وقت اهلاکهم ثمّ احتجّ علیهم فی الآیة الأخرى بقوله: أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ اى نطفة ضعیفة. المیم فی المهین اصلیّة و مهانتها قلّتها و خسّتها. و قال فرعون لموسى. هو مهین، اى قلیل فقیر و کلّ شىء ابتذلته فلم تصنه فقد امتهنته و قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی مهنة اهله.
فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ یعنى الرّحم یستقرّ فیه الماء و یتمکّن. و قیل: یتمکّن فیه الولد.
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ یعنى: الى وقت خروج الولد و بلوغ حدّ الکمال. و قیل: إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ اربعین یوما نطفة، و اربعین یوما علقة کقوله: «و نقرّ فی الارحام ما نشاء الى اجل مسمّى خلقا من بعد خلق».
فَقَدَرْنا قرأ اهل المدینة و الکسائى: فقدّرنا بالتّشدید من التّقدیر و قرأ الآخرون بالتّخفیف من القدرة لقوله: فَنِعْمَ الْقادِرُونَ. و قیل: معناهما واحد فنعم القادرون، اى فنعم المقدّرون یعنى: تقدیر الولد نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظاما و قیل: «فَقَدَرْنا» من القدرة، اى قدرنا على خلقکم حالا بعد حال و صورة بعد صورة.
و قیل: «فَقَدَرْنا» «فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» اى فملکنا فنعم المالکون ثمّ احتجّ علیهم فی الثّالثة بقوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً اى کنّا و غطاء تضمّ الاحیاء على ظهورها و الاموات فی بطونها. یقال: کفت الشّىء. یکفته اذا ضمّه و جمعه. و فی الحدیث عن رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء و لا اکفت ثوبا و لا شعرا»
و شهد الشّعبى جنازة فسئل عن قوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فاشار الى البیوت و قال: هذه کفات الاحیاء، ثمّ اشار الى القبور، و قال: هذه کفات الاموات. و فی الحدیث: «ضمّوا فواشیکم و اکفتوا صبیانکم»
اى ضمّوهم الیکم و اجیفوا الأبواب و اطفئوا المصابیح فانّ للشّیطان خطفة و انتشارا فعلى هذا القول تقدیر الآیة: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً للخلق أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فیکون الاحیاء و الاموات حالین للخلق. معنى آنست که: نه ما این زمین نهان دارنده خلق کردیم، همه را مىپوشد، زندگان را و مردگان را. زندگان را مادر است، و مردگان را چادر است، و روا باشد که احیاء و اموات نعت زمین نهند. احیاء زمین مأهول است مزروع که در آن مردم بود و نباتات و درخت، و اموات زمین موات است غیران و بیابان از خلق تهى و از نباتات و درخت خالى. میگوید، جلّ جلاله: ما این زمین را نهان دارنده نکردیم و آن را پاره پاره زنده و مرده نکردیم.
وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ اى جبالا ثوابت طوالا. و رجل شامخ اى متطاول متکبّر، قال الشّاعر:
ایّها الشّامخ الّذى لا یرام
نحن من طینة علیک السّلام.
ولدى الموت تستوى الاقدام وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً اى جعلناه سقیا لکم و قیل، مکناکم من شربه و سقیه دوابکم و مزارعکم. قال ابن عباس: اصول انهار الارض اربعة: سیحان و الفرات و النّیل و جیحان، فسیحان دجله و جیحان نهر بلخ، و هى من الجنّة و تنبع فی الارض من تحت صخرة عند بیت المقدس. و معنى الفرات: اعذب العذوبة ضدّ الاجاج و کلّ عذب من الماء الفرات.
«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ» بما وعد اللَّه فیها و اخبر عن قدرته علیها. قال اللَّه تعالى: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى و فی جمیع ما ذکر فی الآیة دلیل على انّه قادر علیم و صانع حکیم، لم یخلق النّاس عبثا و لم یترکهم سدى و هو کما یبدى یعید. قوله: «انْطَلِقُوا» القول هاهنا مضمر، اى تقول لهم الخزنة: یا معشر المشرکین انطلقوا الى ظل ذى ثلث شعب ما کنتم به تکذبون اى امضوا الى النّار الّتى کنتم تکذّبون من اخبرکم بها انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ هذا الظّلّ هو الیحموم دخان جهنّم یطبق على الخلق. ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ شعبة عن یمینهم و شعبة عن یسارهم و شعبة من فوقهم، فیحیط بهم کقوله: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها». و قیل: «ثَلاثِ شُعَبٍ» شعبة من النّار و شعبة من الدّخان و شعبة من الزّمهریر. و قیل: یخرج عنق من النّار فتنشعب ثلاث شعب امّا النّور فیقف على رؤس المؤمنین و الدّخان یقف على رؤس المنافقین و اللّهب الصّافى یقف على رؤس الکافرین ثمّ وصف ذلک ظلّ فقال: «لا ظَلِیلٍ» اى لیس فیه برد و لا راحة وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ اى و لا یدفع عنهم شیئا من حرّ جهنّم.
«إِنَّها» یعنى: النّار «تَرْمِی بِشَرَرٍ» هى ما یتطایر من النّار واحدتها شررة «کَالْقَصْرِ» یعنى: کالبناء العظیم من هذه القصور المبنیّة و الحصون العظیمة. و قال عبد الرّحمن بن عابس: سألت ابن عباس عن قوله: إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ قال: هى الخشب العظام المقطّعة و کنّا نعمل الى الخشب فنقطعها ثلاثة اذرع و فوق ذلک و دونه ندخرها للشّتاء فکنّا نسمّیها القصر و قال سعید بن جبیر و الضحاک: هى اصول النّخل و الشّجر العظام واحدتها قصرة مثل تمرة و تمر و جمرة و جمر.
کَأَنَّهُ جِمالَتٌ و قرأ حمزة و الکسائى و حفص: جمالة على جمع جمل مثل حجر و حجارة. و قرأ یعقوب بضمّ الجیم بلا الف اراد الاشیاء العظام المجموعة المجملة و قرأ الآخرون: جمالات بالالف و کسر الجیم على جمع الجمال و هی جمع الجمع. و قیل: جمع جمل کرجالات جمع رجل قوله: «صفر» اى سود، و العرب یسمّى السّود من الإبل صفرا لانّه تعلو سوادها صفرة کما قیل لبیض: الظّباء ادم لانّ بیاضها تعلوه کدرة. و فی الخبر: انّ شرر نار جهنّم سود کالقیر. شبّه الشّرر بالقصر و بالجمال فی الکبر و فی الکثرة و فی اللّون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرناه ثمّ یقال لهم ثانیا.
هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ یوم القیامة یوم ممتدّ فیه حالات و مواقف فیمکنون من الکلام فی بعضها و ذلک فی قوله: «عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ» و یمنعون الکلام فی بعضها لقوله: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ و اضافته الى الفعل یدلّ على انّ المراد منه زمان او ساعة کقولک: آتیک یوم یقدم زید و انّما یقدم فی ساعة. و قیل «لا یَنْطِقُونَ» اى لا یجدون حجّة یحتجون بها.
وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ اى لیس لهم عذر فیؤذن لهم فی الاعتذار و لو کان لهم عذر لم یمنعوا. قال الجنید: اى عذر لمن اعرض عن منعمه و کفر ایادیه و نعمه. و قیل: الفاء فی قوله: «فَیَعْتَذِرُونَ» لیست للجواب انّما هى عطف على الجحد فی قوله: «لا یَنْطِقُونَ» و التّقدیر هذا یوم لا ینطقون و لا یعتذرون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بحجج اللَّه ثمّ یقال لهم ثالثا: هذا یَوْمُ الْفَصْلِ اى هذا یوم الجزاء و یوم یفصل بین اهل الجنّة و النّار فیبعث فریق الى الجنّة و فریق الى النّار، جمعناکم فیه و الاوّلین من الامم الماضیة.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ اى ان کانت لکم حیلة الى التّخلص من حکمى فاحتالوا لانفسکم و تخلّصوا من حکمى لو قدرتم، یعنى: ان قدرتم على ما کنتم تفعلونه قبل من العناد لرسلى و التّکذیب بآیاتى و ترک الاصغاء الى قولى: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً الآیة فافعلوا ثمّ قال: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بهذه الآیة و مضمونها و معناها.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ اى ظلال اشجار الجنّة و عیون تفجر منها انهار الجنّة.
وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ لذیذة مشتهاة یقال لهم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً لا یشوبه مکروه و لا ینقطع بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فی الدّنیا بطاعتى.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ اى نثیب الّذین احسنوا فی تصدیقهم رسولى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرنا ثمّ خاطب فی عصر النّبی (ص) من المشرکین مبالغة فی زجرهم و انّهم فی ایثارهم العاجلة الفانیة على الآجلة الباقیة من جملة المجرمین الّذین قال فیهم عند مفتتح هذه الآى کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ فرجع آخر الکلام الى اوّله فقال: کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ اى عیشوا فی الدّنیا متمتّعین مسرورین ایّاما قلائل إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ و عاقبة المجرمین النّار.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما اعددناه للکفّار من العذاب الالیم.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ کانوا فی الجاهلیّة یسجدون للاصنام و لا یرکعون لها فصار الرّکوع من اعلام صلوة المسلمین للَّه عزّ و جلّ و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی بنى ثقیف حین امرهم رسول اللَّه (ص) بالصّلاة فقالوا: لا ننحنى فانّه مسبّة علینا. فقال رسول اللَّه (ص): «لا خیر فی دین لیس فیه رکوع و لا سجود».
و قال ابن عباس: هذا فی القیامة، یقال لهم: «ارکعوا» فلا یستطیعون کما یدعون الى السّجود فلا یستطیعون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بالصّلاة و وجوبها.
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ فباىّ کتاب، و باىّ خطاب، و باىّ کلام بعد القرآن یصدّقون و قد أبوا الایمان بالقرآن مع کونه معجزا قاطعا لاعذارهم و اللَّه اعلم بالمراد.
صبیغ عادت داشت که پیوسته ازین معضلات آیات پرسیدى، یعنى که تا مردم در آن فرو مانند. عمر او را درّه زد و گفت: لو وجدتک محلوقا لضربت الّذى فیه عیناک.
اگر من ترا سر سترده یافتمى ترا گردن زدمى. عمر این سخن از بهر آن گفت که از رسول خدا (ص) شنیده بود در صفت خوارج که: «سیماهم التّلحیق»، گفت: در امّت من قومى خوارج برون آیند نشان ایشان آنست که میان سر سترده دارند. پس عمر نامه نبشت به ابو موسى اشعرى و کان امیرا على العراق که یک سال این صبیغ را مهجور دارید، با وى منشینید و سخن مگویید. پس از یک سال صبیغ توبه کرد و عذر خواست و عمر توبه وى و عذر وى قبول کرد شافعى گفت: حکمى فی اهل الکلام کحکم عمر فی صبیغ.
وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً سخن متّصل است و منتظم تا: فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً، و مراد از همه فریشتگانست بقول بعضى مفسّران وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الملائکة ترسل بالمعروف و طریق البرّ و محاسن الافعال و مکارم الاخلاق، کقوله عزّ و جلّ: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. و العرف: بمعنى المعروف و هو المصدر و یسمّى الشّىء الحسن عرفا کما یسمّى الشیء القبیح: نکرا، اى منکرا.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً یعنى: ملائکة العذاب یعصفون بارواح الکفّار «عَصْفاً» اى یسرعون بها.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً یعنى: الملائکة تنشر صحائف الوحى على الانبیاء و السّفرة تنشر المصاحف فی السّماء من قوله: «کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً».
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً یعنى: الملائکة تفرق بالوحى بین الحلال و الحرام.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً یعنى: الملائکة تلقى الوحى الى الانبیاء کقوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» الالقاء: الإبلاغ و الاعلام. قال اللَّه تعالى: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا و الذّکر هاهنا القرآن. و قال بعض المفسّرین: المراد بالکلّ الرّیاح. قالوا: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الرّیاح ترسل متتابعة کعرف الدّیک و کعرف الفرس یتلوا بعضها بعضا لا یخلو الجوّ من ریح قطّ و الّا کرب الخلق من عاصف او رخاء او نسیم.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً هى الرّیاح الشّدیدات الهبوب.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً هى الرّیاح اللیّنة، و قیل: هى الرّیاح الّتى یرسلها اللَّه نشرا بین یدى رحمته، و قیل: هى الرّیاح الّتى تنشر السّحاب و تأتى بالمطر.
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً هى الرّیاح تفرّق السّحاب فتجعله قطعا و تذهب به.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً هى الرّیاح على معنى انّه یتّعظ بها ذوو الأبصار و یحتمل انّ المرسلات عرفا هى لسور المنزلة و الآیات و کذا: فَالْفارِقاتِ فَرْقاً آیات القرآن تفرق بین الحقّ و الباطل.
عُذْراً أَوْ نُذْراً اى اعذارا و انذارا. تأویله ارسل اللَّه الملائکة الى الانبیاء لاجل الاعذار و الانذار اعذارا من اللَّه الى خلقه لئلّا یکون لاحد حجّة فیقول: لم یأتنى رسول اللَّه (ص) و انذارا من اللَّه لهم من عذابه و انتصبا على المفعول له. قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و حفص: «عُذْراً أَوْ نُذْراً». بالتّخفیف ساکنة الذّال. قالوا: لانّهما فی موضع.
مصدرین و هما الاعذار و الانذار و لیسا بجمع فیثقلا. و قرأ روح عن یعقوب و الولید عن اهل الشام: بالتّثقیل و التّحریک فیهما. و الباقون بتخفیف الاولى و تثقیل الثّانیة و هما لغتان. عن ابن عباس فی قوله عزّ و جلّ عُذْراً أَوْ نُذْراً قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ یا ابن آدم انّما أمرّضکم لا ذکرکم و امحّص به ذنوبکم و اکفّر به خطایاکم و انا ربّکم اعلم انّ ذلک المرض یشتدّ علیکم و انا فی ذلک معتذر الیکم.
إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ هذا موقع الاقسام الاربعة، اى ما وعدتم من البعث و الحساب لکائن عن قریب ثمّ بیّن وقت وقوعه فقال: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ اى ذهب ضوؤها و محى نورها. و قیل: محیت آثارها کما یمحى الکتاب.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ اى صدعت و شقّقت و وقعت فیها الفروج الّتى نفاها بقولها و مالها من فروج. و قیل: فتحت.
وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ حرّکت و قلعت من اماکنها و اذهبت بسرعة حتّى لا یبقى لها اثر، یقال: انتسفت الشّىء اذا اخذته بسرعة.
وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ قرأ اهل البصرة: وقّتت بالواو و قرأ ابو جعفر: بالواو و تخفیف القاف و قرأ الآخرون بالالف و تشدید القاف و هما لغتان و العرب تبدل الالف من الواو و الواو من الالف. یقول وسادة و اسادة و کتاب مورّخ و مارّخ و قوس مؤتّر و مأتّر و معنى اقّتت جمعت لمیقات یوم معلوم و هو یوم القیامة لیشهدوا على الامم. و قیل: جعل یوم الفصل لهم وقتا کما قال: انّ یوم الفصل میقاتهم اجمعین، و قیل: ارسلت لاوقات معلومة، علم اللَّه سبحانه، فارسلهم لاوقاتهم علم ما علمه و اختاره.
لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ هذه کلمة تعجیب و تعظیم، یعجّب العباد من ذلک الیوم. و معنى «أُجِّلَتْ» وقّتت، کقوله، عزّ و جلّ: وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا ثمّ اجاب نفسه فقال: لِیَوْمِ الْفَصْلِ. قال ابن عباس: یوم یفصل الرّحمن بین الخلائق و معنى «الْفَصْلِ»: الحکم. و الفیصل: الحاکم، اى یحکم بین المحسن و المسىء و بین الرّسل و مکذّبیها. و قیل: لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ اى لاىّ یوم اخّر الرّسل و ضرب الاجل لجمعهم لِیَوْمِ الْفَصْلِ اى لیوم القضاء بین الخلق. ثمّ قال على جهة التّهویل و التّعظیم لشأن ذلک الیوم.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ من این تعلم کنهه و لم تعهد مثله.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ هذه الآیة تتکرّر فی هذه السّورة عشر مرّات و فیها ثلاثة اقوال: احدها انّ القرآن عربىّ و من عادتهم التّکرار و الاطناب کما فی عادتهم الاختصار و الایجاز. و الثّانی انّ کلّ واحدة منها ذکرت عقیب آیة غیر الاولى فلا یکون مستهجنا و لو لم یکرّر کان متوعّدا على بعض دون بعض، الثّالث انّ بسط الکلام فی التّرغیب و التّرهیب ادعى الى ادراک البغیة من الایجاز و قد یجد کلّ احد فی نفسه من تأثیر التّکرار بالاخفاء به ثمّ بعد بدا ایجاب الویل فی الآخرة لمن کذّب بها بذکر من اهلک من امم الانبیاء الاوّلین کقوم نوح و عاد و ثمود. فقال: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ الم نمتهم و نستأصلهم بالعقوبة، استفهام فی معنى التّقریر.
ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ اى نلحق المتأخّرین الّذین اهلکوا من بعدهم بهم کقوم ابراهیم و قوم لوط و اصحاب مدین و آل فرعون و ملائه ثمّ توعّد المجرمین من امّة محمد (ص) فقال: کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى مثل الّذى فعلنا بهم نفعل بالمکذّبین من قومک.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى لمن کذّب بالآخرة بعد أن احتجّ علیه فی هذه الآیة باهلاک الامّة بعد الامّة و انّهم على اثرهم فی الهلاک ان اقاموا على الاشراک و الاشارة بقوله: «یومئذ» الى وقت اهلاکهم ثمّ احتجّ علیهم فی الآیة الأخرى بقوله: أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ اى نطفة ضعیفة. المیم فی المهین اصلیّة و مهانتها قلّتها و خسّتها. و قال فرعون لموسى. هو مهین، اى قلیل فقیر و کلّ شىء ابتذلته فلم تصنه فقد امتهنته و قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی مهنة اهله.
فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ یعنى الرّحم یستقرّ فیه الماء و یتمکّن. و قیل: یتمکّن فیه الولد.
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ یعنى: الى وقت خروج الولد و بلوغ حدّ الکمال. و قیل: إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ اربعین یوما نطفة، و اربعین یوما علقة کقوله: «و نقرّ فی الارحام ما نشاء الى اجل مسمّى خلقا من بعد خلق».
فَقَدَرْنا قرأ اهل المدینة و الکسائى: فقدّرنا بالتّشدید من التّقدیر و قرأ الآخرون بالتّخفیف من القدرة لقوله: فَنِعْمَ الْقادِرُونَ. و قیل: معناهما واحد فنعم القادرون، اى فنعم المقدّرون یعنى: تقدیر الولد نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظاما و قیل: «فَقَدَرْنا» من القدرة، اى قدرنا على خلقکم حالا بعد حال و صورة بعد صورة.
و قیل: «فَقَدَرْنا» «فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» اى فملکنا فنعم المالکون ثمّ احتجّ علیهم فی الثّالثة بقوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً اى کنّا و غطاء تضمّ الاحیاء على ظهورها و الاموات فی بطونها. یقال: کفت الشّىء. یکفته اذا ضمّه و جمعه. و فی الحدیث عن رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء و لا اکفت ثوبا و لا شعرا»
و شهد الشّعبى جنازة فسئل عن قوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فاشار الى البیوت و قال: هذه کفات الاحیاء، ثمّ اشار الى القبور، و قال: هذه کفات الاموات. و فی الحدیث: «ضمّوا فواشیکم و اکفتوا صبیانکم»
اى ضمّوهم الیکم و اجیفوا الأبواب و اطفئوا المصابیح فانّ للشّیطان خطفة و انتشارا فعلى هذا القول تقدیر الآیة: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً للخلق أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فیکون الاحیاء و الاموات حالین للخلق. معنى آنست که: نه ما این زمین نهان دارنده خلق کردیم، همه را مىپوشد، زندگان را و مردگان را. زندگان را مادر است، و مردگان را چادر است، و روا باشد که احیاء و اموات نعت زمین نهند. احیاء زمین مأهول است مزروع که در آن مردم بود و نباتات و درخت، و اموات زمین موات است غیران و بیابان از خلق تهى و از نباتات و درخت خالى. میگوید، جلّ جلاله: ما این زمین را نهان دارنده نکردیم و آن را پاره پاره زنده و مرده نکردیم.
وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ اى جبالا ثوابت طوالا. و رجل شامخ اى متطاول متکبّر، قال الشّاعر:
ایّها الشّامخ الّذى لا یرام
نحن من طینة علیک السّلام.
ولدى الموت تستوى الاقدام وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً اى جعلناه سقیا لکم و قیل، مکناکم من شربه و سقیه دوابکم و مزارعکم. قال ابن عباس: اصول انهار الارض اربعة: سیحان و الفرات و النّیل و جیحان، فسیحان دجله و جیحان نهر بلخ، و هى من الجنّة و تنبع فی الارض من تحت صخرة عند بیت المقدس. و معنى الفرات: اعذب العذوبة ضدّ الاجاج و کلّ عذب من الماء الفرات.
«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ» بما وعد اللَّه فیها و اخبر عن قدرته علیها. قال اللَّه تعالى: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى و فی جمیع ما ذکر فی الآیة دلیل على انّه قادر علیم و صانع حکیم، لم یخلق النّاس عبثا و لم یترکهم سدى و هو کما یبدى یعید. قوله: «انْطَلِقُوا» القول هاهنا مضمر، اى تقول لهم الخزنة: یا معشر المشرکین انطلقوا الى ظل ذى ثلث شعب ما کنتم به تکذبون اى امضوا الى النّار الّتى کنتم تکذّبون من اخبرکم بها انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ هذا الظّلّ هو الیحموم دخان جهنّم یطبق على الخلق. ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ شعبة عن یمینهم و شعبة عن یسارهم و شعبة من فوقهم، فیحیط بهم کقوله: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها». و قیل: «ثَلاثِ شُعَبٍ» شعبة من النّار و شعبة من الدّخان و شعبة من الزّمهریر. و قیل: یخرج عنق من النّار فتنشعب ثلاث شعب امّا النّور فیقف على رؤس المؤمنین و الدّخان یقف على رؤس المنافقین و اللّهب الصّافى یقف على رؤس الکافرین ثمّ وصف ذلک ظلّ فقال: «لا ظَلِیلٍ» اى لیس فیه برد و لا راحة وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ اى و لا یدفع عنهم شیئا من حرّ جهنّم.
«إِنَّها» یعنى: النّار «تَرْمِی بِشَرَرٍ» هى ما یتطایر من النّار واحدتها شررة «کَالْقَصْرِ» یعنى: کالبناء العظیم من هذه القصور المبنیّة و الحصون العظیمة. و قال عبد الرّحمن بن عابس: سألت ابن عباس عن قوله: إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ قال: هى الخشب العظام المقطّعة و کنّا نعمل الى الخشب فنقطعها ثلاثة اذرع و فوق ذلک و دونه ندخرها للشّتاء فکنّا نسمّیها القصر و قال سعید بن جبیر و الضحاک: هى اصول النّخل و الشّجر العظام واحدتها قصرة مثل تمرة و تمر و جمرة و جمر.
کَأَنَّهُ جِمالَتٌ و قرأ حمزة و الکسائى و حفص: جمالة على جمع جمل مثل حجر و حجارة. و قرأ یعقوب بضمّ الجیم بلا الف اراد الاشیاء العظام المجموعة المجملة و قرأ الآخرون: جمالات بالالف و کسر الجیم على جمع الجمال و هی جمع الجمع. و قیل: جمع جمل کرجالات جمع رجل قوله: «صفر» اى سود، و العرب یسمّى السّود من الإبل صفرا لانّه تعلو سوادها صفرة کما قیل لبیض: الظّباء ادم لانّ بیاضها تعلوه کدرة. و فی الخبر: انّ شرر نار جهنّم سود کالقیر. شبّه الشّرر بالقصر و بالجمال فی الکبر و فی الکثرة و فی اللّون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرناه ثمّ یقال لهم ثانیا.
هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ یوم القیامة یوم ممتدّ فیه حالات و مواقف فیمکنون من الکلام فی بعضها و ذلک فی قوله: «عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ» و یمنعون الکلام فی بعضها لقوله: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ و اضافته الى الفعل یدلّ على انّ المراد منه زمان او ساعة کقولک: آتیک یوم یقدم زید و انّما یقدم فی ساعة. و قیل «لا یَنْطِقُونَ» اى لا یجدون حجّة یحتجون بها.
وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ اى لیس لهم عذر فیؤذن لهم فی الاعتذار و لو کان لهم عذر لم یمنعوا. قال الجنید: اى عذر لمن اعرض عن منعمه و کفر ایادیه و نعمه. و قیل: الفاء فی قوله: «فَیَعْتَذِرُونَ» لیست للجواب انّما هى عطف على الجحد فی قوله: «لا یَنْطِقُونَ» و التّقدیر هذا یوم لا ینطقون و لا یعتذرون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بحجج اللَّه ثمّ یقال لهم ثالثا: هذا یَوْمُ الْفَصْلِ اى هذا یوم الجزاء و یوم یفصل بین اهل الجنّة و النّار فیبعث فریق الى الجنّة و فریق الى النّار، جمعناکم فیه و الاوّلین من الامم الماضیة.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ اى ان کانت لکم حیلة الى التّخلص من حکمى فاحتالوا لانفسکم و تخلّصوا من حکمى لو قدرتم، یعنى: ان قدرتم على ما کنتم تفعلونه قبل من العناد لرسلى و التّکذیب بآیاتى و ترک الاصغاء الى قولى: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً الآیة فافعلوا ثمّ قال: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بهذه الآیة و مضمونها و معناها.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ اى ظلال اشجار الجنّة و عیون تفجر منها انهار الجنّة.
وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ لذیذة مشتهاة یقال لهم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً لا یشوبه مکروه و لا ینقطع بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فی الدّنیا بطاعتى.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ اى نثیب الّذین احسنوا فی تصدیقهم رسولى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرنا ثمّ خاطب فی عصر النّبی (ص) من المشرکین مبالغة فی زجرهم و انّهم فی ایثارهم العاجلة الفانیة على الآجلة الباقیة من جملة المجرمین الّذین قال فیهم عند مفتتح هذه الآى کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ فرجع آخر الکلام الى اوّله فقال: کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ اى عیشوا فی الدّنیا متمتّعین مسرورین ایّاما قلائل إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ و عاقبة المجرمین النّار.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما اعددناه للکفّار من العذاب الالیم.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ کانوا فی الجاهلیّة یسجدون للاصنام و لا یرکعون لها فصار الرّکوع من اعلام صلوة المسلمین للَّه عزّ و جلّ و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی بنى ثقیف حین امرهم رسول اللَّه (ص) بالصّلاة فقالوا: لا ننحنى فانّه مسبّة علینا. فقال رسول اللَّه (ص): «لا خیر فی دین لیس فیه رکوع و لا سجود».
و قال ابن عباس: هذا فی القیامة، یقال لهم: «ارکعوا» فلا یستطیعون کما یدعون الى السّجود فلا یستطیعون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بالصّلاة و وجوبها.
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ فباىّ کتاب، و باىّ خطاب، و باىّ کلام بعد القرآن یصدّقون و قد أبوا الایمان بالقرآن مع کونه معجزا قاطعا لاعذارهم و اللَّه اعلم بالمراد.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره را سه نامست: سورة النّبإ، و سورة التّساؤل و سورة المعصرات، جمله
چهل آیتست، صد و هفتاد و سه کلمت و هفتصد و هفتاد حرف، همه به مکه فرو آمد، باجماع مفسّران در مکّیّات شمرند. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، و آخر سورتى است که به مکه فرو آمد، پس از آن رسول خدا (ص) هجرت کرد به مدینه.
روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ عم یتساءلون سقاه اللَّه عزّ و جلّ برد الشّراب یوم القیامة. و عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا سورة عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ و تعلّموا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ»، «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»، «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»، «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»، فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبوا الى اللَّه سبحانه بهنّ انّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه» و عن ابى بکر الصّدیق قال: قلت یا رسول اللَّه: لقد اسرع الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و الواقعة و المرسلات و عمّ یتساءلون و اذا الشّمس کوّرت.
«عَمَّ» اصله عن ما، فادغمت النّون فی المیم لاشتراکهما فی الغنّة و حذفت الف ما، کقولهم: فیم و بم، و معناه: عن اىّ شیء یتساءل هؤلاء المشرکون و ذلک انّ النّبی (ص) لمّا دعاهم الى التّوحید و اخبرهم بالبعث و تلا علیهم القرآن جعلوا یتساءلون بینهم، فیقولون: ما ذا جاء به محمد. قال الزّجاج: اللّفظ لفظ استفهام و معناه التّفخیم للقصّة کما تقول اىّ شیء زید؟ اذا عظّمت امره و شأنه ثمّ ذکر انّ تساءلهم عمّا ذا؟ فقال: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. قال مجاهد و الاکثرون: هو القرآن، دلیله قوله عزّ و جلّ: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ» و اختلافهم فیه: انّهم قالوا: أ هو من اللَّه ام من کلام بشر ام سحر و کهانة؟ فآمن به بعض و کفر به بعض. و قال قتادة و الزّجاج: هو القیامة و البعث بدلیل قوله عقیبه: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. و الضّمیر فی یتساءلون للکفّار و المؤمنین جمیعا، و اختلافهم فیه انّهم صاروا ثلاث فرق: فرقة یعلمون انّها الحقّ، و فرقة نشزت فقالت: لا تأتینا السّاعة، و فرقة یمارون فیها و یقولون: احقّ هو ان نظنّ الّا ظنّا و ما نحن بمستیقنین. و قیل: النَّبَإِ الْعَظِیمِ امر محمد (ص) و نبوّته، و کانوا مختلفین فی تصدیقه و تکذیبه.
«کَلَّا» ردع عن الاختلاف، اى ارتدعوا لیس الامر کما ظننتم «سَیَعْلَمُونَ» عاقبة امرهم.
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینالهم یوم القیامة من عذاب الجهنّم. و قیل: ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینال المؤمنین من الثّواب فی الجنّة ثمّ دلّ بما اظهر من قدرته على ما انزل من وعده فقال: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً استفهام بمعنى التّقریر، اى ذللناها لهم حتّى یسکنوها و یسیروا فی مناکبها. و قیل: «مِهاداً» اى فراشا یمکن الاستقرار علیها و مهادا یجوز ان یکون واحدا، و یجوز ان یکون جمع مهد و انّما جاز جمعه لاختلاف اماکنها من القرى و البلاد و لاختلاف التّصرف فیها حفرا و زرعا و بناء و سیرا.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً للارض لولاها ارتجّت بالزّلازل و الرّیاح.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً اصنافا و الوانا. و قیل: ذکورا و اناثا.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً اى قطعا عن العمل راحة لا بد انکم لانّ اصل السّبت القطع و منه سبت رأسه اى حلقه. قیل اصل السّبت التّمدّد و الاستراحة. یقال: سبتت المرأة شعرها اذا مدّته و اطالته و قال الزّجاج: السّبات ان ینقطع عن الحرکة و الرّوح فیه. و قیل: للنّائم مسبوت لا یعمل و لا یعقل کانّه میّت.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً یشملکم لتستریحوا، و قیل: غطاء و غشاء یستر کلّ شیء بظلمته وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً اى وقتا و سببا لمعاشکم و اکتسابکم و سمّى الکسب معاشا لانّه یعاش به. قال ابن عباس: یرید تبتغون فیه من فضل اللَّه و ما قسم لکم من رزقه و المعاش: المصدر، تقول: عاش یعیش عیشا و معاشا.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً اى سبع سماوات طباقا صلابا وثاقا محکمة البناء لا یبلیهنّ الایّام و اللّیالى وصفها بالشّدّة حیث امسکها عن السّقوط و رفعها بغیر عمد، فهى لا تزول عمّا خلقها اللَّه تعالى علیه.
وَ جَعَلْنا سِراجاً اى جعلنا الشّمس سِراجاً وَهَّاجاً نیّرا متلالئا وقّادا حارّا.
قال مقاتل: جعل فیه نورا و حرارة، و الوهج یجمع النّور و الحرارة، و یقال: انّ الشّمس و القمر خلقا فی بدو امرهما من نور العرش و یرجعان فی القیامة الى نور العرش و ذلک فیما
روى عکرمة عن ابن عباس انّه قال: الا احدّثکم بما سمعت من رسول اللَّه (ص) یقول فی الشّمس و القمر و بدء خلقهما و مصیر امرهما؟ قال: قلنا بلى یرحمک اللَّه. فقال: انّ رسول اللَّه (ص) سئل عن ذلک، فقال: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا ابرم خلقه احکاما و لم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه، فامّا ما کان فی سابق علمه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها و ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحولها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم، و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاعهما فی السّماء و بعدهما من الارض. فلو ترک اللَّه عزّ و جلّ الشّمس و القمر کما کان خلقهما فی بدو امرهما لم یعرف اللّیل من النّهار و لا النّهار من اللّیل و کان لا یدرى الاجیر متى یعمل و متى یأخذ اجره، و لا یدرى الصّائم متى یصوم و متى یفطر، و لا تدرى المرأة متى تعتدّ، و لا یدرى المسلمون متى وقت صلوتهم و متى وقت حجّهم. فکان الرّب جلّ جلاله انظر لعباده و ارحم بهم، فارسل جبرئیل فامّر جناحه على وجه القمر فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور
فذلک قوله: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً الآیة. فالسّواد الّذى ترون فی القمر شبه الخطوط فیه فهو اثر المحو، قال: فاذا قامت القیامة و قضى اللَّه بین النّاس و میّز بین اهل الجنّة و النّار و لم یدخلوهما بعد یدعو الرّبّ جلّ جلاله بالشّمس و القمر فیجاء بها اسودین مکوّرین قد وقعا فی زلال و بلابل ترعد فرائصهما من هول ذلک الیوم و مخافة الرّحمن فاذا کانا حیال العرش خرّ اللَّه ساجدین فیقولان: الهنا قد علمت طاعتنا لک و دؤبنا فی عبادتک و سرعتنا للمضىّ فی امرک ایّام الدّنیا فلا تعذّبنا بعبادة المشرکین ایّانا، فقد علمت انّا لم ندعهم الى عبادتنا و لم نذهل عن عبادتک. فیقول الرّبّ تبارک و تعالى: صدقتما، انى قد قضیت على نفسى ان ابدى و اعید و انى معید کما الى ما بدائکما فارجعا الى ما خلقتکما منه. فیقولان: ربّنا ممّ خلقنا؟ فیقول خلقتکما: من نور عرشى فارجعا الیه قال: فتلتمع من کلّ واحد منهما برقة تکاد تخطف الأبصار نورا فتخلطان بنور العرش فذلک قوله: «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ». قوله:
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ قال مجاهد و قتادة و مقاتل: الْمُعْصِراتِ الرّیاح لانّها تعصر السّحاب لیمطر فعلى هذا التّأویل من بمعنى الباء، اى انزلنا بالرّیاح المعصرات ماءً ثَجَّاجاً و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث الرّیح فیثیر السّحاب فیحمل الماء من السّماء فیدرّکما تدرّ اللّقحة و تضربه الرّیح فینزل متفرّقا حتّى لا یدقّ الارض و الخلق.
و قال ابو العالیة و الضحّاک و ابن عباس: «الْمُعْصِراتِ»: السّحائب، یقال: اعصر السّحاب، اذا حان ان یمطر و اعصرت المرأة اذا دنا حیضها و ارکب المهر اذا حان وقت رکوبه: و قال الحسن و سعید بن جبیر و مقاتل بن حیّان و زید بن اسلم: «مِنَ الْمُعْصِراتِ» اى من السّماوات.
ماءً ثَجَّاجاً: صبّابا مدرارا متتابعا یتلوا بعضه بعضا «لِنُخْرِجَ بِهِ» اى بالمطر «حَبًّا» ممّا یأکله النّاس «وَ نَباتاً» ممّا ترعاه الدّوابّ. و قیل: الحبّ ما یحرث و یزرع، و النّبات ما ینبت من الارض بنفسه. و قیل: الحبّ اللّؤلؤ، و اصله من المطر و النّبات ما ینبت على الارض بنفسه و روى عن عکرمة: ما انزل اللَّه من السّماء قطرة الّا انبت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً اى بساتین ملتفّة الاشجار واحدها لفّ و لفیف.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ یعنى: یوم القیامة یفصل فیه بین الخلق کانَ مِیقاتاً لما وعده اللَّه من الثّواب و العقاب. و قیل: کان ها هنا صلة.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ هذه هى نفخة الدّعوة و هی النّفخة الثّالثة، الاولى نفخة الفزع و الثّانیة نفخة الصّعقة و الثّالثة نفخة القیام من القبور. فَتَأْتُونَ أَفْواجاً زمرا زمرا کلّ امّة بامامهم کقوله: «و یوم نبعث مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً».
روى البراء بن عازب قال: کان معاذ بن جبل جالسا قریبا من رسول اللَّه (ص) فی منزل ابى ایّوب الانصارى فقال معاذ: یا رسول اللَّه أ رأیت قول اللَّه عزّ و جلّ. یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً؟ فقال یا معاذ، سألت عن عظیم من الامر ثمّ ارسل عینیه ثمّ قال یحشرون عشرة اصناف من امّتى اشتاتا قد میّزهم اللَّه تعالى من جماعة المسلمین و بدّل صورتهم، فبعضهم على صورة القردة و بعضهم على صورة الخنازیر و بعضهم منکّسین ارجلهم فوق وجوههم یسحبون علیها و بعضهم عمى یتردّدون و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون و بعضهم یمضغون السنتهم فهى مدلاة على صدورهم یسیل القیح من افواههم لعابا یقذرهم اهل الجمع و بعضهم منقطعة ایدیهم و ارجلهم و بعضهم مصلّبین على جذوع من نار و بعضهم أشدّ نتنا من الجیف و بعضهم یلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم. فامّا الّذین على صورة القردة فالقتات من النّاس یعنى النّمّام، و امّا الّذین على صورة الخنازیر فاهل السّحت و المنکسون على وجوههم فاکلة الرّبوا و العمى من یجور فی الحکم و الصمّ البکم المعجبون باعمالهم و الّذین یمضغون السنتهم. فالعلماء و القصّاص الّذین خالف قولهم اعمالهم و المقطّعة ایدیهم و ارجلهم الّذین یوذون الجیران و المصلّبون على جذوع من نار فالسّعاة بالنّاس الى السّلطان و الّذین هم أشدّ نتنا من الجیف فالّذین یتمتّعون بالشّهوات و اللّذات و منعوا حقّ اللَّه تعالى من اموالهم، و الّذین یلبسون الجباب فاهل الکبر و الخیلاء.
قوله: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ قرأ اهل الکوفة: فتحت بالتّخفیف و الباقون بالتّشدید، اى شقّقت لنزول الملائکة فکانت ابوابا، اى ذات ابواب. و قیل: تنحلّ و تتناثر حتّى تصیر فیها ابواب و طرق و فروج «و مالها الیوم مِنْ فُرُوجٍ». و قیل: انّ لکلّ عبد ما بین فی السّماء بابا لعمله و بابا لرزقه، فاذا قامت القیامة انفتحت الأبواب.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً اى ازیلت عن اماکنها فصارت کالسّراب.
قال ابن عباس: ذلک عند الفزع الاوّل فازالها عن اماکنها فصارت کما قال سبحانه: تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ثمّ یدرکها الفزع الثّانی فصارت «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» ثمّ یدرکها الفزع الثّالث فصارت کثیبا مهیلا، ثمّ یدرکها الفزع الرّابع فسیّرت فی الارض و ذهب بها و ذلک قوله: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» اى ازیلت بسرعة حتّى لا یبقى اثر: إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً اى طریقا و ممرّا فلا سبیل الى الجنّة حتّى.
تقطع النّار و قیل: محبسا و موضع رصد کالمضمار لحلبة الخیل. الحلبة خیل تجمع للسّباق من کلّ اوب و المضمار: الموضع. قال ابن عباس: انّ على جسر جهنّم سبعة محابس یسأل العبد عند اوّلها عن شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فان جاء بها تامّة جاز الى الثّانی فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالث فیسأل عن الزّکاة، فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابع، فیسأل عن الصّوم فان جاء به تامّا جاز الى الخامس، فیسأل عن الحجّ فان جاء بها تامّا جاز الى السّادس، فیسأل عن العمرة فان جاء بها تامّة جاز الى السّابع فیسأل عن المظالم فان خرج منها و الّا یقال: انظروا فان کان له تطوّع اکمل به اعماله، فاذا فرغ به انطلق الى الجنّة. و المرصاد، مفعال من الرّصد و المعنى: انّها ذات ارتقاب لاهلها تراصدهم بنکالها و عقوبتها.
لِلطَّاغِینَ مَآباً اى مرجعا لمن تجاوز الحدّ فی الطّغیان و الکفر.
«لابِثِینَ» قرا حمزة و یعقوب: «لبثین» و قراءة العامّة «لابثین» بالالف، و هما لغتان. فِیها أَحْقاباً جمع حقب و هو ثمانون سنة کلّ سنة ثلاث مائة و ستّون یوما، کلّ یوم الف سنة ممّا یعدّه بنو آدم، و روى نافع عن ابن عمر عن النّبی (ص) قال: «و اللَّه لا یخرج من النّار من دخلها حتّى یکونوا فِیها أَحْقاباً و الحقب بضع و ثمانون سنة و السّنة ثلاثمائة و ستّون یوما کلّ یوم کالف سنة ممّا تعدّون فلا یتکلنّ احد على ان یخرج من النّار.
قال الحسن: انّ اللَّه لم یجعل لاهل النّار مدّة، بل قال: لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً فو اللَّه ما هو الّا انّه اذا مضى حقب دخل آخر الى الابد فلیس للاحقاب عدّة الى الخلود و عن عبد اللَّه ابن مسعود قال: لو علم اهل النّار انّهم یلبثون فی النّار عدد حصى الدّنیا لفرحوا و لو علم اهل الجنّة انّهم یلبثون فی الجنّة عدد حصى الدّنیا لحزنوا و قال مقاتل بن حیّان: الحقب الواحد سبع عشرة الف سنة. قال: و هذه الآیة منسوخة نسختها فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً یعنى: انّ العدد قد ارتفع و الخلود قد حصل. و عن خالد بن معدان قال: هذه الآیة فی اهل القبلة لانّهم لا یخلدون فیها، و قیل: تمّ الکلام على قوله: «فیها» ثمّ قال: «احقابا».
لا یَذُوقُونَ فِیها اى فی جهنّم «بَرْداً» اى روحا و راحة. و قیل: البرد النّوم لانّ النّائم یبرد جوفه اذا نام. و قال مقاتل: لا یذوقون فیها بردا ینفعهم من حرّ و لا شرابا ینفعهم من عطش.
إِلَّا حَمِیماً ماء حارّا یحرق ما یأتى علیه. و قیل: هو دموع عیون اهل النّار «وَ غَسَّاقاً». قال ابن عباس: الغسّاق: الزّمهریر یحرقهم ببرده. و قیل هو الصّدید و ما سال من جلود اهل النّار. و قیل: هو المنتن الاسود، و قال شهر بن حوشب: الغسّاق واد فی النّار فیه ثلاث مائة و ثلاثون شعبا فی کلّ شعب ثلاث مائة و ثلاثون بیتا فی کلّ بیت اربع زوایا، فی کلّ زاویة شجاع کاعظم ما خلق اللَّه من الخلق، فی رأس کلّ شجاع سم.
و قیل: معنى الآیة «لا یَذُوقُونَ» فی تلک الاحقاب إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً ثمّ یلبثون احقابا یذوقون غیر الحمیم و الغسّاق من انواع العذاب نهر توقیت لانواع العذاب لا لمکثهم فی النّار.
جَزاءً وِفاقاً اى جازیناهم جزاء وافق اعمالهم. قال مقاتل: وافق العذاب الذّنب فلا ذنب اعظم من الشّرک و لا عذاب اعظم من النّار، ثمّ وصف اعمالهم فقال: إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً اى لا یخافون محاسبة اللَّه ایّاهم. قال الزّجاج: یعنى لا یؤمنون بالبعث فیرجوا ثواب حساب.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بما جاءت به الانبیاء «کِذَّاباً» اى تکذیبا و هی لغة یمانیّة فصیحة یقولون: خرّقت القمیص خرّاقا و قرئ «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً اى کلّ شیء من اعمال الخلق بیّنّاه فی اللّوح المحفوظ کقوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ. قوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ منصوب بفعل مضمر، اى احصینا کلّ شیء احصیناه. و کتابا نصب على المصدر. اى کتبناه کتابا و یجوز ان یکون نصبا على الظّرف، اى فی کتاب و هو اللّوح المحفوظ. و قیل: احصته الملائکة فی کتاب، یعنى: فی صحف الاعمال.
«فَذُوقُوا» اى یقال لهم فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً سئل الحسن عن اشدّ آیة فی القرآن على اهل النّار فقال الحسن: سألنا ابا برزة الاسلمى، فقال: سألت رسول اللَّه (ص) فقال: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً قیل: لمّا سمعوا ذلک أیسوا من الخروج. قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً المفاز موضع الفوز و الفوز النّجاة، اى للّذین اتّقوا من الشّرک و الکفر و الفواحش نجاة من العذاب و وصول الى الجزیل من الثّواب، ثمّ فسّر فقال: «حَدائِقَ» جمع حدیقه، و هى البستان المحاط به وَ «أَعْناباً»، جمع عنب.
«وَ کَواعِبَ» اى جوارى عذارى جمع کاعب و هی النّاهدة الّتى بلغت النّکاح و ظهر ثدیها و نتأ نتوء الکعب. «أَتْراباً» اى مستویات فی السّنّ على سنّ ثلاث و ثلاثین سنة. فقیل: اراد بذلک ازواجهنّ من الآدمیّات، و قیل: هنّ الحور و لیس المراد بذلک صغر السّنّ، لکنّ المراد رواء الشّباب، اى ماء الشّباب جار فیهنّ لم یشبن و لم یتغیّر عن حدّ الحسن حسنهنّ.
وَ کَأْساً دِهاقاً مترعة مملوءة متتابعة صافیة، الدّهاق مصدر داهق مداهقة و دهاقا، اى تابع و ادهقت الحوض اى ملأته و الکأس فی القرآن: هى کأس الخمر حیثما وجدتها.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فی الجنّة «لَغْواً» باطلا من الکلام «وَ لا کِذَّاباً» یعنى: و لا تکذیبا، اى لا یکذّب بعضهم بعضا. قرأ الکسائى: «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب، اى لا یکذب بعضهم مع بعض.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً اى جازاهم جزاء و اعطاهم عطاء فهما منصوبان بالمصدر و قوله: «حِساباً» اى کافیا وافیا کثیرا یقال: احسبت فلانا، اى اعطیته ما یکفیه حتّى قال: حسبى و المراد انّ لهم فی الجنّة جمیع ما یشتهون و قیل معنى: عَطاءً حِساباً اى على حساب العمل و عند اللَّه المزید.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ اى خالقهما و مالکهما و مالک ما بینهما الرّحمن. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو: «ربّ»، بالرّفع على الاستیناف و «الرّحمن» خبره. و قرأ الآخرون: «ربّ» بالجرّ اتباعا لقوله: من ربّک، و قرأ ابن عامر و عاصم و یعقوب: «الرّحمن» بالجرّ اتباعا لقوله: «رَبِّ السَّماواتِ» و قرأ الآخرون: «الرَّحْمنِ» بالرّفع و حمزة و الکسائى یقرءان «رب» بالخفض لقربه من قوله: جَزاءً مِنْ رَبِّکَ و یقرءان «الرّحمن» بالرّفع لبعده منه على الاستیناف. و قوله: «لا یَمْلِکُونَ» فی موضع خبره. و معنى لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً قال مقاتل: لا یقدر الخلق على ان یکلّموا الرّبّ الّا باذنه، و قال الکلبى: لا یشفع احد لاحد الّا باذنه.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا قال الشعبى و الضحاک: «الرّوح» جبرئیل (ع) و قال عطاء عن ابن عباس: «الرّوح» ملک من الملائکة ما خلق اللَّه مخلوقا اعظم منه فاذا کان یوم القیامة قام هو وحده صفّا و قامت الملائکة کلّهم صفّا واحدا فیکون عظم خلقه مثلهم. و قال مجاهد و قتادة و ابو صالح: «الرّوح» خلق من خلق اللَّه على صورة بنى آدم لهم اید و ارجل و رؤس یأکلون و یشربون، لیسوا من الملائکة و لا من الجنّ و لا من الانس ما نزل من السّماء ملک الّا و معه واحد منهم. و قال ابن مسعود: «الرّوح» ملک اعظم من السّماوات و من الجبال و من الملائکة و هو فی السّماء الرّابعة یسبّح کلّ یوم اثنى عشر الف تسبیحة یخلق من کلّ تسبیحة ملک یجیء القوم یوم القیامة «صفا» وحده. و قال الحسن: هم بنو آدم، و معناه: ذوو الرّوح، و قال عطیّة عن ابن عباس: هى ارواح النّاس تقوم مع الملائکة فیما بین النّفختین، قبل ان تردّ الارواح الى الاجساد. و فی روایة الضحاک عن ابن عباس، قال: عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبعة یدخل جبرئیل (ع) فیه کلّ سحر فیغتسل فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه، ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا و کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیهما الى ان تقوم السّاعة. و قال وهب: انّ جبرئیل (ع) واقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ ترعد فرائصه یخلق اللَّه سبحانه و تعالى من کلّ رعدة مائة الف ملک و الملائکة صفوف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ منکّسوا رؤسهم فاذا اذن اللَّه تعالى لهم فی الکلام، قالوا: لا اله الّا انت، و هو قوله: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ان یتکلّم و «قال» فی الدّنیا «صوابا» و سدادا من القول. و قیل: معناه من قال لا اله الّا اللَّه فی الدّنیا یأذن اللَّه لهم فی القیامة ان یتکلّموا بالشّفاعة فیشفعون و بالاعتذار فیقبل عذرهم، و امّا الکافرون فلا یقبل عذرهم و لا یسمع شفاعتهم. و قال الحسن: معناه لا یشفعون لاحد الّا لمن اذن اللَّه ان یشفع له و قال المشفوع: له فی الدّنیا صوابا صدقا و هو لا اله الّا اللَّه.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ لا باطل فیه و لا ظلم، بل ینتصف الضّعیف من القوىّ و مجیئه حقّ کائن یوجد لا محالة و قد کانوا فیه على شکّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً اى مرجعا حسنا من طاعة یقدّمها و زلّة یجتنبها لیکون المرجع الى الثّواب.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یعنى: العذاب فی الآخرة و کلّ ما هوآت قریب.
و قیل هو القتل ببدر.وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ اى یرى جزاء الّذى قدّمه من خیر و شرّ کقوله: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» «وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى» «لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ». و قیل: المرء هاهنا المؤمن یرى کلّ خیر قدّمه فی صحیفته یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
قال عبد اللَّه بن عمر: و اذا کان یوم القیامة مدت الارض مدّ الادیم و حشر الدوابّ و البهائم و الوحش ثمّ یجعل القصاص بین البهائم حتّى تقتصّ للشّاة الجمّاء من القرناء نطحتها فاذا فرغ من القصاص قیل لها: کونى ترابا. فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال مقاتل: یجمع اللَّه الوحوش و الهوامّ و الطّیر و کلّ شیء غیر الثّقلین فیقول: من ربّکم؟ فیقولون: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
فیقول لهم الرّبّ تبارک و تعالى بعد ما یقضى بینهم حتّى یقتصّ للجمّاء من القرناء: انا خلقتکم و سخرتکم لبنى آدم و کنتم مطیعین ایام حیاتکم فارجعوا، اى الّذى کنتم کونوا ترابا فیکونون ترابا. فاذا التفت الکافر الى شیء صار ترابا یتمنّى، فیقول: یا لیتنى کنت فی الدّنیا فی صورة خنزیر رزقى کرزقه و کنت الیوم فی الآخرة ترابا. و قیل: معناه لیتنى لم ابعث و کنت ترابا. و قال عکرمة: بلغنى انّ السّباع و الوحش و البهائم اذا رأین یوم القیامة بنى آدم و ما هم فیه من الغمّ و الحزن قلن: الحمد للَّه الّذى لم یجعلنا مثلکم فلا جنّة نرجو و لا نارا نخاف. و قال ابو القاسم بن حبیب: رأیت فی بعض التّفاسیر انّ الکافر هاهنا ابلیس و ذلک انّه عاب آدم بانّه خلق من التّراب و افتخر بانّه خلق من النّار، فاذا عاین یوم القیامة فضل بنى آدم و المؤمنین و ما ینالون من انواع الکرامات و راى ما هو فیه من الشّدّة و العذاب یتمنّى و یقول: یا لیتنى خلقت من التّراب و لم یصبنى ما اصابنى. قال ابو هریرة: فیقول التّراب للکافر لا و لا کرامة لک، من جعلک مثلى و عن ابى الزّناد عبد اللَّه بن ذکوان قال اذا قضى بین النّاس و امر اهل الجنّة الى الجنّة، و اهل النّار الى النّار قیل لسائر الامم و لمؤمنى الجنّ: عودوا ترابا. فحینئذقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً و قال عمر بن عبد العزیز: انّ مؤمنى الجنّ حول الجنّة فی ربض و رحاب و لیسوا فیها و الاکثرون على انّ مومنى الجنّ مع مؤمنى الانس فی الجنة و انّ کافر بهم مع کافرى الانس فی النّار.
چهل آیتست، صد و هفتاد و سه کلمت و هفتصد و هفتاد حرف، همه به مکه فرو آمد، باجماع مفسّران در مکّیّات شمرند. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، و آخر سورتى است که به مکه فرو آمد، پس از آن رسول خدا (ص) هجرت کرد به مدینه.
روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ عم یتساءلون سقاه اللَّه عزّ و جلّ برد الشّراب یوم القیامة. و عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا سورة عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ و تعلّموا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ»، «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»، «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»، «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»، فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبوا الى اللَّه سبحانه بهنّ انّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه» و عن ابى بکر الصّدیق قال: قلت یا رسول اللَّه: لقد اسرع الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و الواقعة و المرسلات و عمّ یتساءلون و اذا الشّمس کوّرت.
«عَمَّ» اصله عن ما، فادغمت النّون فی المیم لاشتراکهما فی الغنّة و حذفت الف ما، کقولهم: فیم و بم، و معناه: عن اىّ شیء یتساءل هؤلاء المشرکون و ذلک انّ النّبی (ص) لمّا دعاهم الى التّوحید و اخبرهم بالبعث و تلا علیهم القرآن جعلوا یتساءلون بینهم، فیقولون: ما ذا جاء به محمد. قال الزّجاج: اللّفظ لفظ استفهام و معناه التّفخیم للقصّة کما تقول اىّ شیء زید؟ اذا عظّمت امره و شأنه ثمّ ذکر انّ تساءلهم عمّا ذا؟ فقال: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. قال مجاهد و الاکثرون: هو القرآن، دلیله قوله عزّ و جلّ: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ» و اختلافهم فیه: انّهم قالوا: أ هو من اللَّه ام من کلام بشر ام سحر و کهانة؟ فآمن به بعض و کفر به بعض. و قال قتادة و الزّجاج: هو القیامة و البعث بدلیل قوله عقیبه: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. و الضّمیر فی یتساءلون للکفّار و المؤمنین جمیعا، و اختلافهم فیه انّهم صاروا ثلاث فرق: فرقة یعلمون انّها الحقّ، و فرقة نشزت فقالت: لا تأتینا السّاعة، و فرقة یمارون فیها و یقولون: احقّ هو ان نظنّ الّا ظنّا و ما نحن بمستیقنین. و قیل: النَّبَإِ الْعَظِیمِ امر محمد (ص) و نبوّته، و کانوا مختلفین فی تصدیقه و تکذیبه.
«کَلَّا» ردع عن الاختلاف، اى ارتدعوا لیس الامر کما ظننتم «سَیَعْلَمُونَ» عاقبة امرهم.
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینالهم یوم القیامة من عذاب الجهنّم. و قیل: ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینال المؤمنین من الثّواب فی الجنّة ثمّ دلّ بما اظهر من قدرته على ما انزل من وعده فقال: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً استفهام بمعنى التّقریر، اى ذللناها لهم حتّى یسکنوها و یسیروا فی مناکبها. و قیل: «مِهاداً» اى فراشا یمکن الاستقرار علیها و مهادا یجوز ان یکون واحدا، و یجوز ان یکون جمع مهد و انّما جاز جمعه لاختلاف اماکنها من القرى و البلاد و لاختلاف التّصرف فیها حفرا و زرعا و بناء و سیرا.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً للارض لولاها ارتجّت بالزّلازل و الرّیاح.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً اصنافا و الوانا. و قیل: ذکورا و اناثا.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً اى قطعا عن العمل راحة لا بد انکم لانّ اصل السّبت القطع و منه سبت رأسه اى حلقه. قیل اصل السّبت التّمدّد و الاستراحة. یقال: سبتت المرأة شعرها اذا مدّته و اطالته و قال الزّجاج: السّبات ان ینقطع عن الحرکة و الرّوح فیه. و قیل: للنّائم مسبوت لا یعمل و لا یعقل کانّه میّت.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً یشملکم لتستریحوا، و قیل: غطاء و غشاء یستر کلّ شیء بظلمته وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً اى وقتا و سببا لمعاشکم و اکتسابکم و سمّى الکسب معاشا لانّه یعاش به. قال ابن عباس: یرید تبتغون فیه من فضل اللَّه و ما قسم لکم من رزقه و المعاش: المصدر، تقول: عاش یعیش عیشا و معاشا.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً اى سبع سماوات طباقا صلابا وثاقا محکمة البناء لا یبلیهنّ الایّام و اللّیالى وصفها بالشّدّة حیث امسکها عن السّقوط و رفعها بغیر عمد، فهى لا تزول عمّا خلقها اللَّه تعالى علیه.
وَ جَعَلْنا سِراجاً اى جعلنا الشّمس سِراجاً وَهَّاجاً نیّرا متلالئا وقّادا حارّا.
قال مقاتل: جعل فیه نورا و حرارة، و الوهج یجمع النّور و الحرارة، و یقال: انّ الشّمس و القمر خلقا فی بدو امرهما من نور العرش و یرجعان فی القیامة الى نور العرش و ذلک فیما
روى عکرمة عن ابن عباس انّه قال: الا احدّثکم بما سمعت من رسول اللَّه (ص) یقول فی الشّمس و القمر و بدء خلقهما و مصیر امرهما؟ قال: قلنا بلى یرحمک اللَّه. فقال: انّ رسول اللَّه (ص) سئل عن ذلک، فقال: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا ابرم خلقه احکاما و لم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه، فامّا ما کان فی سابق علمه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها و ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحولها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم، و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاعهما فی السّماء و بعدهما من الارض. فلو ترک اللَّه عزّ و جلّ الشّمس و القمر کما کان خلقهما فی بدو امرهما لم یعرف اللّیل من النّهار و لا النّهار من اللّیل و کان لا یدرى الاجیر متى یعمل و متى یأخذ اجره، و لا یدرى الصّائم متى یصوم و متى یفطر، و لا تدرى المرأة متى تعتدّ، و لا یدرى المسلمون متى وقت صلوتهم و متى وقت حجّهم. فکان الرّب جلّ جلاله انظر لعباده و ارحم بهم، فارسل جبرئیل فامّر جناحه على وجه القمر فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور
فذلک قوله: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً الآیة. فالسّواد الّذى ترون فی القمر شبه الخطوط فیه فهو اثر المحو، قال: فاذا قامت القیامة و قضى اللَّه بین النّاس و میّز بین اهل الجنّة و النّار و لم یدخلوهما بعد یدعو الرّبّ جلّ جلاله بالشّمس و القمر فیجاء بها اسودین مکوّرین قد وقعا فی زلال و بلابل ترعد فرائصهما من هول ذلک الیوم و مخافة الرّحمن فاذا کانا حیال العرش خرّ اللَّه ساجدین فیقولان: الهنا قد علمت طاعتنا لک و دؤبنا فی عبادتک و سرعتنا للمضىّ فی امرک ایّام الدّنیا فلا تعذّبنا بعبادة المشرکین ایّانا، فقد علمت انّا لم ندعهم الى عبادتنا و لم نذهل عن عبادتک. فیقول الرّبّ تبارک و تعالى: صدقتما، انى قد قضیت على نفسى ان ابدى و اعید و انى معید کما الى ما بدائکما فارجعا الى ما خلقتکما منه. فیقولان: ربّنا ممّ خلقنا؟ فیقول خلقتکما: من نور عرشى فارجعا الیه قال: فتلتمع من کلّ واحد منهما برقة تکاد تخطف الأبصار نورا فتخلطان بنور العرش فذلک قوله: «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ». قوله:
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ قال مجاهد و قتادة و مقاتل: الْمُعْصِراتِ الرّیاح لانّها تعصر السّحاب لیمطر فعلى هذا التّأویل من بمعنى الباء، اى انزلنا بالرّیاح المعصرات ماءً ثَجَّاجاً و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث الرّیح فیثیر السّحاب فیحمل الماء من السّماء فیدرّکما تدرّ اللّقحة و تضربه الرّیح فینزل متفرّقا حتّى لا یدقّ الارض و الخلق.
و قال ابو العالیة و الضحّاک و ابن عباس: «الْمُعْصِراتِ»: السّحائب، یقال: اعصر السّحاب، اذا حان ان یمطر و اعصرت المرأة اذا دنا حیضها و ارکب المهر اذا حان وقت رکوبه: و قال الحسن و سعید بن جبیر و مقاتل بن حیّان و زید بن اسلم: «مِنَ الْمُعْصِراتِ» اى من السّماوات.
ماءً ثَجَّاجاً: صبّابا مدرارا متتابعا یتلوا بعضه بعضا «لِنُخْرِجَ بِهِ» اى بالمطر «حَبًّا» ممّا یأکله النّاس «وَ نَباتاً» ممّا ترعاه الدّوابّ. و قیل: الحبّ ما یحرث و یزرع، و النّبات ما ینبت من الارض بنفسه. و قیل: الحبّ اللّؤلؤ، و اصله من المطر و النّبات ما ینبت على الارض بنفسه و روى عن عکرمة: ما انزل اللَّه من السّماء قطرة الّا انبت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً اى بساتین ملتفّة الاشجار واحدها لفّ و لفیف.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ یعنى: یوم القیامة یفصل فیه بین الخلق کانَ مِیقاتاً لما وعده اللَّه من الثّواب و العقاب. و قیل: کان ها هنا صلة.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ هذه هى نفخة الدّعوة و هی النّفخة الثّالثة، الاولى نفخة الفزع و الثّانیة نفخة الصّعقة و الثّالثة نفخة القیام من القبور. فَتَأْتُونَ أَفْواجاً زمرا زمرا کلّ امّة بامامهم کقوله: «و یوم نبعث مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً».
روى البراء بن عازب قال: کان معاذ بن جبل جالسا قریبا من رسول اللَّه (ص) فی منزل ابى ایّوب الانصارى فقال معاذ: یا رسول اللَّه أ رأیت قول اللَّه عزّ و جلّ. یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً؟ فقال یا معاذ، سألت عن عظیم من الامر ثمّ ارسل عینیه ثمّ قال یحشرون عشرة اصناف من امّتى اشتاتا قد میّزهم اللَّه تعالى من جماعة المسلمین و بدّل صورتهم، فبعضهم على صورة القردة و بعضهم على صورة الخنازیر و بعضهم منکّسین ارجلهم فوق وجوههم یسحبون علیها و بعضهم عمى یتردّدون و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون و بعضهم یمضغون السنتهم فهى مدلاة على صدورهم یسیل القیح من افواههم لعابا یقذرهم اهل الجمع و بعضهم منقطعة ایدیهم و ارجلهم و بعضهم مصلّبین على جذوع من نار و بعضهم أشدّ نتنا من الجیف و بعضهم یلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم. فامّا الّذین على صورة القردة فالقتات من النّاس یعنى النّمّام، و امّا الّذین على صورة الخنازیر فاهل السّحت و المنکسون على وجوههم فاکلة الرّبوا و العمى من یجور فی الحکم و الصمّ البکم المعجبون باعمالهم و الّذین یمضغون السنتهم. فالعلماء و القصّاص الّذین خالف قولهم اعمالهم و المقطّعة ایدیهم و ارجلهم الّذین یوذون الجیران و المصلّبون على جذوع من نار فالسّعاة بالنّاس الى السّلطان و الّذین هم أشدّ نتنا من الجیف فالّذین یتمتّعون بالشّهوات و اللّذات و منعوا حقّ اللَّه تعالى من اموالهم، و الّذین یلبسون الجباب فاهل الکبر و الخیلاء.
قوله: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ قرأ اهل الکوفة: فتحت بالتّخفیف و الباقون بالتّشدید، اى شقّقت لنزول الملائکة فکانت ابوابا، اى ذات ابواب. و قیل: تنحلّ و تتناثر حتّى تصیر فیها ابواب و طرق و فروج «و مالها الیوم مِنْ فُرُوجٍ». و قیل: انّ لکلّ عبد ما بین فی السّماء بابا لعمله و بابا لرزقه، فاذا قامت القیامة انفتحت الأبواب.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً اى ازیلت عن اماکنها فصارت کالسّراب.
قال ابن عباس: ذلک عند الفزع الاوّل فازالها عن اماکنها فصارت کما قال سبحانه: تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ثمّ یدرکها الفزع الثّانی فصارت «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» ثمّ یدرکها الفزع الثّالث فصارت کثیبا مهیلا، ثمّ یدرکها الفزع الرّابع فسیّرت فی الارض و ذهب بها و ذلک قوله: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» اى ازیلت بسرعة حتّى لا یبقى اثر: إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً اى طریقا و ممرّا فلا سبیل الى الجنّة حتّى.
تقطع النّار و قیل: محبسا و موضع رصد کالمضمار لحلبة الخیل. الحلبة خیل تجمع للسّباق من کلّ اوب و المضمار: الموضع. قال ابن عباس: انّ على جسر جهنّم سبعة محابس یسأل العبد عند اوّلها عن شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فان جاء بها تامّة جاز الى الثّانی فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالث فیسأل عن الزّکاة، فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابع، فیسأل عن الصّوم فان جاء به تامّا جاز الى الخامس، فیسأل عن الحجّ فان جاء بها تامّا جاز الى السّادس، فیسأل عن العمرة فان جاء بها تامّة جاز الى السّابع فیسأل عن المظالم فان خرج منها و الّا یقال: انظروا فان کان له تطوّع اکمل به اعماله، فاذا فرغ به انطلق الى الجنّة. و المرصاد، مفعال من الرّصد و المعنى: انّها ذات ارتقاب لاهلها تراصدهم بنکالها و عقوبتها.
لِلطَّاغِینَ مَآباً اى مرجعا لمن تجاوز الحدّ فی الطّغیان و الکفر.
«لابِثِینَ» قرا حمزة و یعقوب: «لبثین» و قراءة العامّة «لابثین» بالالف، و هما لغتان. فِیها أَحْقاباً جمع حقب و هو ثمانون سنة کلّ سنة ثلاث مائة و ستّون یوما، کلّ یوم الف سنة ممّا یعدّه بنو آدم، و روى نافع عن ابن عمر عن النّبی (ص) قال: «و اللَّه لا یخرج من النّار من دخلها حتّى یکونوا فِیها أَحْقاباً و الحقب بضع و ثمانون سنة و السّنة ثلاثمائة و ستّون یوما کلّ یوم کالف سنة ممّا تعدّون فلا یتکلنّ احد على ان یخرج من النّار.
قال الحسن: انّ اللَّه لم یجعل لاهل النّار مدّة، بل قال: لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً فو اللَّه ما هو الّا انّه اذا مضى حقب دخل آخر الى الابد فلیس للاحقاب عدّة الى الخلود و عن عبد اللَّه ابن مسعود قال: لو علم اهل النّار انّهم یلبثون فی النّار عدد حصى الدّنیا لفرحوا و لو علم اهل الجنّة انّهم یلبثون فی الجنّة عدد حصى الدّنیا لحزنوا و قال مقاتل بن حیّان: الحقب الواحد سبع عشرة الف سنة. قال: و هذه الآیة منسوخة نسختها فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً یعنى: انّ العدد قد ارتفع و الخلود قد حصل. و عن خالد بن معدان قال: هذه الآیة فی اهل القبلة لانّهم لا یخلدون فیها، و قیل: تمّ الکلام على قوله: «فیها» ثمّ قال: «احقابا».
لا یَذُوقُونَ فِیها اى فی جهنّم «بَرْداً» اى روحا و راحة. و قیل: البرد النّوم لانّ النّائم یبرد جوفه اذا نام. و قال مقاتل: لا یذوقون فیها بردا ینفعهم من حرّ و لا شرابا ینفعهم من عطش.
إِلَّا حَمِیماً ماء حارّا یحرق ما یأتى علیه. و قیل: هو دموع عیون اهل النّار «وَ غَسَّاقاً». قال ابن عباس: الغسّاق: الزّمهریر یحرقهم ببرده. و قیل هو الصّدید و ما سال من جلود اهل النّار. و قیل: هو المنتن الاسود، و قال شهر بن حوشب: الغسّاق واد فی النّار فیه ثلاث مائة و ثلاثون شعبا فی کلّ شعب ثلاث مائة و ثلاثون بیتا فی کلّ بیت اربع زوایا، فی کلّ زاویة شجاع کاعظم ما خلق اللَّه من الخلق، فی رأس کلّ شجاع سم.
و قیل: معنى الآیة «لا یَذُوقُونَ» فی تلک الاحقاب إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً ثمّ یلبثون احقابا یذوقون غیر الحمیم و الغسّاق من انواع العذاب نهر توقیت لانواع العذاب لا لمکثهم فی النّار.
جَزاءً وِفاقاً اى جازیناهم جزاء وافق اعمالهم. قال مقاتل: وافق العذاب الذّنب فلا ذنب اعظم من الشّرک و لا عذاب اعظم من النّار، ثمّ وصف اعمالهم فقال: إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً اى لا یخافون محاسبة اللَّه ایّاهم. قال الزّجاج: یعنى لا یؤمنون بالبعث فیرجوا ثواب حساب.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بما جاءت به الانبیاء «کِذَّاباً» اى تکذیبا و هی لغة یمانیّة فصیحة یقولون: خرّقت القمیص خرّاقا و قرئ «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً اى کلّ شیء من اعمال الخلق بیّنّاه فی اللّوح المحفوظ کقوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ. قوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ منصوب بفعل مضمر، اى احصینا کلّ شیء احصیناه. و کتابا نصب على المصدر. اى کتبناه کتابا و یجوز ان یکون نصبا على الظّرف، اى فی کتاب و هو اللّوح المحفوظ. و قیل: احصته الملائکة فی کتاب، یعنى: فی صحف الاعمال.
«فَذُوقُوا» اى یقال لهم فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً سئل الحسن عن اشدّ آیة فی القرآن على اهل النّار فقال الحسن: سألنا ابا برزة الاسلمى، فقال: سألت رسول اللَّه (ص) فقال: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً قیل: لمّا سمعوا ذلک أیسوا من الخروج. قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً المفاز موضع الفوز و الفوز النّجاة، اى للّذین اتّقوا من الشّرک و الکفر و الفواحش نجاة من العذاب و وصول الى الجزیل من الثّواب، ثمّ فسّر فقال: «حَدائِقَ» جمع حدیقه، و هى البستان المحاط به وَ «أَعْناباً»، جمع عنب.
«وَ کَواعِبَ» اى جوارى عذارى جمع کاعب و هی النّاهدة الّتى بلغت النّکاح و ظهر ثدیها و نتأ نتوء الکعب. «أَتْراباً» اى مستویات فی السّنّ على سنّ ثلاث و ثلاثین سنة. فقیل: اراد بذلک ازواجهنّ من الآدمیّات، و قیل: هنّ الحور و لیس المراد بذلک صغر السّنّ، لکنّ المراد رواء الشّباب، اى ماء الشّباب جار فیهنّ لم یشبن و لم یتغیّر عن حدّ الحسن حسنهنّ.
وَ کَأْساً دِهاقاً مترعة مملوءة متتابعة صافیة، الدّهاق مصدر داهق مداهقة و دهاقا، اى تابع و ادهقت الحوض اى ملأته و الکأس فی القرآن: هى کأس الخمر حیثما وجدتها.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فی الجنّة «لَغْواً» باطلا من الکلام «وَ لا کِذَّاباً» یعنى: و لا تکذیبا، اى لا یکذّب بعضهم بعضا. قرأ الکسائى: «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب، اى لا یکذب بعضهم مع بعض.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً اى جازاهم جزاء و اعطاهم عطاء فهما منصوبان بالمصدر و قوله: «حِساباً» اى کافیا وافیا کثیرا یقال: احسبت فلانا، اى اعطیته ما یکفیه حتّى قال: حسبى و المراد انّ لهم فی الجنّة جمیع ما یشتهون و قیل معنى: عَطاءً حِساباً اى على حساب العمل و عند اللَّه المزید.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ اى خالقهما و مالکهما و مالک ما بینهما الرّحمن. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو: «ربّ»، بالرّفع على الاستیناف و «الرّحمن» خبره. و قرأ الآخرون: «ربّ» بالجرّ اتباعا لقوله: من ربّک، و قرأ ابن عامر و عاصم و یعقوب: «الرّحمن» بالجرّ اتباعا لقوله: «رَبِّ السَّماواتِ» و قرأ الآخرون: «الرَّحْمنِ» بالرّفع و حمزة و الکسائى یقرءان «رب» بالخفض لقربه من قوله: جَزاءً مِنْ رَبِّکَ و یقرءان «الرّحمن» بالرّفع لبعده منه على الاستیناف. و قوله: «لا یَمْلِکُونَ» فی موضع خبره. و معنى لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً قال مقاتل: لا یقدر الخلق على ان یکلّموا الرّبّ الّا باذنه، و قال الکلبى: لا یشفع احد لاحد الّا باذنه.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا قال الشعبى و الضحاک: «الرّوح» جبرئیل (ع) و قال عطاء عن ابن عباس: «الرّوح» ملک من الملائکة ما خلق اللَّه مخلوقا اعظم منه فاذا کان یوم القیامة قام هو وحده صفّا و قامت الملائکة کلّهم صفّا واحدا فیکون عظم خلقه مثلهم. و قال مجاهد و قتادة و ابو صالح: «الرّوح» خلق من خلق اللَّه على صورة بنى آدم لهم اید و ارجل و رؤس یأکلون و یشربون، لیسوا من الملائکة و لا من الجنّ و لا من الانس ما نزل من السّماء ملک الّا و معه واحد منهم. و قال ابن مسعود: «الرّوح» ملک اعظم من السّماوات و من الجبال و من الملائکة و هو فی السّماء الرّابعة یسبّح کلّ یوم اثنى عشر الف تسبیحة یخلق من کلّ تسبیحة ملک یجیء القوم یوم القیامة «صفا» وحده. و قال الحسن: هم بنو آدم، و معناه: ذوو الرّوح، و قال عطیّة عن ابن عباس: هى ارواح النّاس تقوم مع الملائکة فیما بین النّفختین، قبل ان تردّ الارواح الى الاجساد. و فی روایة الضحاک عن ابن عباس، قال: عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبعة یدخل جبرئیل (ع) فیه کلّ سحر فیغتسل فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه، ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا و کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیهما الى ان تقوم السّاعة. و قال وهب: انّ جبرئیل (ع) واقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ ترعد فرائصه یخلق اللَّه سبحانه و تعالى من کلّ رعدة مائة الف ملک و الملائکة صفوف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ منکّسوا رؤسهم فاذا اذن اللَّه تعالى لهم فی الکلام، قالوا: لا اله الّا انت، و هو قوله: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ان یتکلّم و «قال» فی الدّنیا «صوابا» و سدادا من القول. و قیل: معناه من قال لا اله الّا اللَّه فی الدّنیا یأذن اللَّه لهم فی القیامة ان یتکلّموا بالشّفاعة فیشفعون و بالاعتذار فیقبل عذرهم، و امّا الکافرون فلا یقبل عذرهم و لا یسمع شفاعتهم. و قال الحسن: معناه لا یشفعون لاحد الّا لمن اذن اللَّه ان یشفع له و قال المشفوع: له فی الدّنیا صوابا صدقا و هو لا اله الّا اللَّه.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ لا باطل فیه و لا ظلم، بل ینتصف الضّعیف من القوىّ و مجیئه حقّ کائن یوجد لا محالة و قد کانوا فیه على شکّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً اى مرجعا حسنا من طاعة یقدّمها و زلّة یجتنبها لیکون المرجع الى الثّواب.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یعنى: العذاب فی الآخرة و کلّ ما هوآت قریب.
و قیل هو القتل ببدر.وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ اى یرى جزاء الّذى قدّمه من خیر و شرّ کقوله: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» «وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى» «لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ». و قیل: المرء هاهنا المؤمن یرى کلّ خیر قدّمه فی صحیفته یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
قال عبد اللَّه بن عمر: و اذا کان یوم القیامة مدت الارض مدّ الادیم و حشر الدوابّ و البهائم و الوحش ثمّ یجعل القصاص بین البهائم حتّى تقتصّ للشّاة الجمّاء من القرناء نطحتها فاذا فرغ من القصاص قیل لها: کونى ترابا. فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال مقاتل: یجمع اللَّه الوحوش و الهوامّ و الطّیر و کلّ شیء غیر الثّقلین فیقول: من ربّکم؟ فیقولون: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
فیقول لهم الرّبّ تبارک و تعالى بعد ما یقضى بینهم حتّى یقتصّ للجمّاء من القرناء: انا خلقتکم و سخرتکم لبنى آدم و کنتم مطیعین ایام حیاتکم فارجعوا، اى الّذى کنتم کونوا ترابا فیکونون ترابا. فاذا التفت الکافر الى شیء صار ترابا یتمنّى، فیقول: یا لیتنى کنت فی الدّنیا فی صورة خنزیر رزقى کرزقه و کنت الیوم فی الآخرة ترابا. و قیل: معناه لیتنى لم ابعث و کنت ترابا. و قال عکرمة: بلغنى انّ السّباع و الوحش و البهائم اذا رأین یوم القیامة بنى آدم و ما هم فیه من الغمّ و الحزن قلن: الحمد للَّه الّذى لم یجعلنا مثلکم فلا جنّة نرجو و لا نارا نخاف. و قال ابو القاسم بن حبیب: رأیت فی بعض التّفاسیر انّ الکافر هاهنا ابلیس و ذلک انّه عاب آدم بانّه خلق من التّراب و افتخر بانّه خلق من النّار، فاذا عاین یوم القیامة فضل بنى آدم و المؤمنین و ما ینالون من انواع الکرامات و راى ما هو فیه من الشّدّة و العذاب یتمنّى و یقول: یا لیتنى خلقت من التّراب و لم یصبنى ما اصابنى. قال ابو هریرة: فیقول التّراب للکافر لا و لا کرامة لک، من جعلک مثلى و عن ابى الزّناد عبد اللَّه بن ذکوان قال اذا قضى بین النّاس و امر اهل الجنّة الى الجنّة، و اهل النّار الى النّار قیل لسائر الامم و لمؤمنى الجنّ: عودوا ترابا. فحینئذقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً و قال عمر بن عبد العزیز: انّ مؤمنى الجنّ حول الجنّة فی ربض و رحاب و لیسوا فیها و الاکثرون على انّ مومنى الجنّ مع مؤمنى الانس فی الجنة و انّ کافر بهم مع کافرى الانس فی النّار.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و پنج آیت است. صد و سى و نه کلمه، هفتصد و پنجاه و سه حرف جمله مکّى است، به مکه فرو آمده باتّفاق مفسّران. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «النّازعات» لم یکن حبسه فی القبر الّا کقدر الصّلاة المکتوبة حتّى یدخل الجنّة.
قوله تعالى: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً قال بعض المفسّرین: انّ القسم واقع بربّ هذه المذکورات، و قیل: لا بل اقسم اللَّه تعالى بذلک للتّنبیه على موقع العبرة فیه، اذ القسم یدلّ على عظم شأن المقسم به و له جلّ جلاله ان ینهى عباده عن القسم بالمخلوقات، فانّ له ان یتعبّد عباده بما شاء و اختلفوا فی المراد بهذه الکلمات. فقال بعضهم: المراد باجمعها الملائکة لانّهم ینزعون نفوس بنى آدم باغراق کما یغرق النّازع فی القوس فیبلغ بها غایة المدّ. و الغرق بدل من الاغراق. و قیل: معناه «وَ النَّازِعاتِ» نفسا غرقت «غرقا». قال ابن مسعود: یرید انفس الکفّار ینزعها ملک الموت من اجسادهم من تحت کلّ شعرة و من تحت الاظافیر و اصول القدمین، ثمّ یفرّقها فی جسده بعد ما ینزعها حتّى اذا کادت تخرج ردّها فی جسده، فهذا عمله فی الکفّار.
و قال سعید بن جبیر: نزعت ارواحهم ثمّ غرّقت ثمّ حرّقت ثمّ قذف بها فی النّار.
و قیل: یرى الکافر نفسه فی وقت النّزع کانّها تغرق. و قال مقاتل: ملک الموت و اعوانه ینزعون روح الکافر کما ینزع السّفود الکثیر الشّعب من الصّوف المبتل، فتخرج نفسه کالغریق فی الماء.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنى: الملائکة تنشط نفس المؤمن اى تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضى المنشطات. و حملها بعضهم على نشط، اى بادر الى الشّىء فرحا به.
و هذا یقتضى وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً یعنى: نفس المؤمن عند الموت تنشط للخروج و ذلک انّه لیس من مؤمن یحضره الموت الّا عرضت علیه الجنّة قبل ان یموت، فیرى فیها اشباها من اهله و ازواجه من الحور العین فهم یدعونه الیها فنفسه الیهم، نشطة ان تخرج فتأتیهم.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هم الملائکة یقبضون ارواح المؤمنین کالّذى یسبح فی الماء فاحیانا ینفس و احیانا یرتفع یسلونها سلا رفیقا: ثمّ یدعونها حتّى تستریح کالسّابح بالشّیء فی الماء یرفق به و قیل: هم الملائکة ینزلون من السّماء الى الارض مسرعین کما یقال للفرس الجواد: سابح اذا اسرع فی جریه.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى الملائکة تسبق بارواح المؤمنین الى الجنّة. و قیل: تسبق الى ما امره اللَّه.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً هى الملائکة: جبرئیل على الوحى و العذاب، و میکائیل على المطر و النّبات و الارزاق، و اسرافیل على الصّور و اللّوح و حمل رکن من ارکان العرش، و ملک الموت على قبض الارواح. و عطف فَالسَّابِقاتِ فَالْمُدَبِّراتِ بالفاء لما فیهما من معنى التّعقیب، اى تسبح فتسبق فتدبّر و حمل هذه المذکورات على الملائکة قول على و ابن عباس و ابن مسعود. و قال الحسن و قتادة: المراد بها النّجوم. وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً هى النّجوم تنزع من مشارقها حتّى تغرق فی مغاربها فی عین حمئة.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً هى النّجوم السّیارة تنشط من افق الى افق اى تذهب یقال حمار ناشط ینشط من بلد الى بلد. و یقال للبقر الوحش نواشط لانّها تذهب من موضع الى موضع.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هى النّجوم فی فلک یسبحون.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى النّجوم تسبق بعضا بعضا فی الطّلوع و الغروب و امّا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً فهم الملائکة على ما بیّنّاه لا غیر، هذه اقسام محذوفة الموضع، و لکن دلّ ما بعدها انّها على تثبیت قیام السّاعة. قال الزجاج: جواب القسم فیه مضمر. تقدیره لتبعثنّ یدلّ علیه قوله بعده: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً. و قیل: جواب القسم. قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ زلزلة السّاعة ترجف الارض فتلفظ من فیها ثم تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ فتدعى کلّ امّة الى کتابها و تنادى کلّ نفس باسمها فتساق الى حسابها. و قیل: «الرَّاجِفَةُ» النّفخة الاولى الّتى تموت لها الخلائق.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ اى النّفخة الثّانیة الّتى تبعث عندها الخلائق و بینهما اربعون سنة. و قال قتادة. هما صیحتان فالاولى تمیت کلّ شیء، و الأخرى تحیى کلّ شیء باذن اللَّه عزّ و جلّ. و قال مجاهد: ترجف الرّاجفة تتزلزل الارض و الجبال.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ حتّى تنشقّ السّماء و تحمل الارض و الجبال «فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قال عطاء: «الرَّاجِفَةُ»: القیامة و «الرَّادِفَةُ»: البعث، و الرّاجفة الصّوت و الحرکة السّریعة الشّدیدة. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: کان رسول اللَّه (ص) اذا ذهب ربع اللّیل، قام و قال: «یا ایّها النّاس اذکروا اللَّه، اذکروا اللَّه جاءت الرّاجفة تتبعها الرّادفة. جاءت الموت بما فیه، جاءت الموت بما فیه».
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ نکّر القلوب، و المراد بها قلوب الکافرین و المنافقین.
و معنى واجفة اى قلقة مضطربة خائفة جدّا، الوجیف و الرّجیف خفقان القلب، یقال: وجف القلب یجف وجفا و وجیفا و وجوفا و وجفانا. و قال السدى: زائلة عن اماکنها کقوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ ذلیلة، کقوله: خاشعین من الذّلّ، و قال فی موضع: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» و الهاء راجعة الى الانفس الّتى فیها القلوب.
یَقُولُونَ اى هؤلاء یقولون و هم قریش أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً یعنى: اذا قیل لمنکرى البعث: انّکم مبعوثون من بعد الموت یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً اى الى اوّل الحال و ابتداء الامر فنصیر احیاء بعد الموت کما کنّا قبل مماتنا تقول العرب: رجع فلان فی حافرته، اى رجع الى حیث جاء و الحافرة عندهم اسم لابتداء الشّىء و اوّل الشّىء.
و قیل: الحافرة الارض الّتى حفرت فیها قبورهم فتکون بمعنى المحفورة کماء دافق اى مدفوق، و عیشة راضیة اى مرضیّة معناه: ائنّا لمردودون الى الحیاة بعد ما بلینا فی القبور. و قیل «الْحافِرَةِ» وجه الارض اى انّا نردّ الى وجه الارض قالوه استبعادا لها و سمّى وجه الارض حافرة لانّها مستقرّ الحوافر.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قرأ نافع و ابن عامر و الکسائى و یعقوب: ائنّا بالاستفهام، اذا على الخبر بضدّه ابو جعفر و الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا. و قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «عظاما ناخرة» و قرأ الآخرون «نخرة» و هما لغتان مثل الطّمع و الطّامع و الحذر و الحاذر و معنا هما البالیة و قیل: بینهما فرق فالنّخرة البالیة و النّاخرة الجوفاء. یقول العرب: نخر نخیرا بالفتح اذا صوّت و نخر بالکسر اذا بلى.
«قالُوا» یعنى المنکرین تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ یعنى لئن رددنا الى اوّل الامر بعد کوننا عظاما نخرة فهى کرّة خاسرة فیها و علیها، قالوها طنزا و استنکارا للبعث و الکرّة الرّجعة اى رجعة ذات خسران کما یقال تجارة رائحة اى ذات ریح ثمّ اخبر تعالى عن سهولة البعث علیه فقال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ اى صیحة واحدة و هی الرّادفة: یعنى: النّفخة الثّانیة. فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ اى على وجه الارض و هى ارض المحشر: اى: صاروا على وجه الارض بعد ما کانوا فی جوفها. قال سفیان: هى ارض الشّام، و قال ابن عباس: انّها ارض من فضّة بیضاء لم یعص اللَّه سبحانه علیها قطّ خلقها یومئذ و ذلک قوله: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». و قیل: هى ارض مکة و قیل: هى اسم من اسماء جهنّم. و قیل: سمّیت «ساهرة» لانّهم اذا اتوها سهروا سهرا لا ینامون بعدها قطّ فنسب السّهر الى الارض اى لا نوم علیها لانّهم یسهرون علیها کما یقال لیل نائم. قوله تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى قال الحسن: اعلام من اللَّه سبحانه لرسوله (ص) حدیث موسى کقول الرّجل لصاحبه هل بلغک ما لقى اهل البلد و هو یعلم انّه لم یبلغه و انّما قال ذلک لیخبره به.
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ المطهّر المبارک من ناحیة الشام طُوىً مرفوعة الطّاء و مکسورتها منوّنة و غیر منوّنه، اسم ذلک الوادى و قیل: معنى طوى مرّتین، اى قدّس ذلک الوادى مرّتین بتکلیم اللَّه عزّ و جلّ موسى (ع) و قیل: طوى معدول عن طاو فلذلک منع الصّرف و ذلک لانّه مرّ به موسى (ع) لیلا فطواه. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: طوى بالتّنوین و الباقون بغیر تنوین.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى علا و تکبّر و تجاوز الحدّ فی الکفر و الفساد.
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّى» بتشدید الزّاى اى تتزکّى و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف اى تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّى طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الى ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الى اللَّه.
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى اى ادعوک الى عبادة ربّک و توحیده فتخشى عقابه.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى یعنى: فذهب و دعاه الى التّوحید فطالبه بالحجّة فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى و هى العصا و قیل: الید البیضاء و قیل: جمیع الآیات الّتى بعث بها و یحتمل ان فاعل «فَأَراهُ» هو اللَّه لانقطاع الکلام الاوّل.
«فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ عَصى» اللَّه و لم یطعه.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى اى تولّى و اعرض عن الایمان «یَسْعى» اى یعمل بالفساد فی الارض.
«فَحَشَرَ» اى جمع قومه و جنوده. و قیل: حشر السّحرة یوم الزّینة «فَنادى» لمّا اجتمعوا بصوت رفیع أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فلا ربّ فوقى. و قیل: اراد انّ الاصنام ارباب و انا ربّها و ربّکم. قال: هذه الکلمة یوم حشر السّحرة بعد ما قال ما علمت لکم من آله غیرى باربعین سنة. فقیل لموسى: انّک انت «الاعلى».
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى یعنى: نکال الکلمة الاولى و الکلمة الأخرى، فالاولى قوله: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» و الأخرى قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. و قال الحسن و قتادة: عاقبه اللَّه فجعله نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى فی الدّنیا و الآخرة.
فی الدّنیا بالغرق و فی الآخرة بالنّار.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً اى انّ فی اهلاکنا فرعون لعظة «لِمَنْ یَخْشى» اللَّه سبحانه و یخاف ان یحلّ به مثل ذلک لو عصى. ثمّ رجع الى الکلام على منکرى البعث فقال: «أَ أَنْتُمْ» استفهام على جهة التّوبیخ و التّقریع «أَ أَنْتُمْ» ایّها المنکرون البعث اصعب ان تخلقوا فی تقدیرکم «أَمِ السَّماءُ» بعظمها و کثرة اجزائها فمن قدر على خلقها قدر على اعادتکم و انشائکم و خلق السّماوات و الارض اکبر من خلق النّاس ثمّ ابتدا فی وصف السّماء فقال: «بَناها».
«رَفَعَ سَمْکَها» اى سقفها «فَسَوَّاها» جعلها مستویة و اجزاءها متلائمة لا شقوق فیها و لا فطور.
«وَ أَغْطَشَ لَیْلَها» اى اظلم لیلها، و الغطش: الظّلمة، و الاغطش: الّذى لا یبصر «وَ أَخْرَجَ ضُحاها» اى نهارها وضؤها باخراج الشّمس عن مغیبها و اضافهما الى السّماء لانّ الظّلمة و النّور کلاهما ینزل من السّماء.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها اى بسطها و الدّحو البسط دحا و طحا واحد.
قال ابن عباس: خلق الارض باقواتها من غیر ان یدحوها قبل السّماء «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» ثمّ دحا الارض بعد ذلک.
و قال ابن عباس و ابن عمر: خلق اللَّه الکعبة و وضعها على الماء على اربعة ارکان قبل ان یخلق الدّنیا بالفى عام ثمّ دحیت الارض من تحت البیت. و قیل دحوها: من بیت المقدس. و قیل: معناه: و الارض مع ذلک دحاها کقوله: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» اى مع ذلک. و فی بعض الاخبار عن النّبی (ص) قال: لمّا اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وجّ فدحیها و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار وارسى فیها الجبال و هو قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها ثمّ صعد من الصّخرة. قوله: أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها هذا من جوامع الکلم فی غایة الحسن فانّ کلّ ما یخرج من الارض و ینتفع به العباد من ماء الارض و مرعیها حتّى الملح و النّار، فان الملح من الماء و النّار من العود. و قیل: جمیع المایعات تحت قوله: «ماءَها» و جمیع ما ینتفع به الحیوانات داخلة تحت قوله «وَ مَرْعاها» و قیل: المرعى یعمّ الاشجار و الثّمار و الزّرع و انواع العشب، و قیل: هو موضع الرّعى.
وَ الْجِبالَ أَرْساها اى اثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ اى فعل جمیع ذلک متاعا لکم فیکون منصوبا على انّه مفعول له. قوله: فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى اى الصّیحة الّتى تطمّ على کلّ شیء و هی الصّیحة الّتى یقع عندها البعث و الحساب و العقاب. قال الحسن و الزّجاج: هى النّفخة الثّانیة الّتى فیها البعث و قامت القیامة و سمّیت القیامة طامّة، لانّها تطمّ على کلّ هائلة من الامور فتعلو فوقها و تعمر ما سواها. و الطّمّ البحر لانّه یغمر کلّ شیء و الطّامّة عند العرب الدّاهیة الّتى لا تستطاع و انّما اخذت من قولهم: طمّ الفرس طمیما اذا استفرغ جهده فی الجرى.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى اى یذکره اللَّه جمیع ما عمله فی الدّنیا من خیر و شرّ فیتذکّر، و قیل: یذکره کتاب الحفظة.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى اى اظهرت للنّاظرین فرا و ها بعد ان کانوا یسمعون بها. قال مقاتل: یکشف عنها الغطاء فینظر الیها الخلق کلّهم.
فَأَمَّا مَنْ طَغى اى جاوز الحدّه فی کفره و آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فلم یسع الّا لها.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى اى فمأویه الجحیم.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ اى مقامه بین یدى ربّه یوم القیامة.
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى اى زجرها عن مخالفة امر اللَّه و عن المحارم الّتى تشتهیها. قال مقاتل: هو الرّجل یهمّ بالمعصیة فیذکر مقامه للحساب فیترکها.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى اى فمصیره الجنّة. قیل: نزلت هذه الآیة فی مصعب بن عمیر هاجر و حضر بدرا و معه رایة النّبی (ص) و شهد احدا و وقى النّبی (ص) بنفسه حین افترق عنه النّاس حتّى نفذت الشّماقص و هی السّهام فی جوفه.
فلمّا رآه النّبی (ص) متشحّطا بدمه قال: عند اللَّه احتسبک، و قال لاصحابه: لقد رأیته بمکه و علیه بردان ما یعرف قیمتهما و انّ شراک نعلیه من ذهب و قد آمن باللّه و هاجر و دعاه حبّ اللَّه الى ما ترون یعنى قتل، و لم یکن له کفن. و کان رسول اللَّه (ص) اذا اهتدیت الیه هدیّة حباها لمصعب بن عمیر و هو الّذى وجّهه یوم العقبة قبل الهجرة یعلّمهم القرآن و هو اوّل من جمع الصّلوات بالمدینة. و امّا قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى نزل فی اخیه عامر بن عمیر قتله اخوه مصعب یوم بدر. قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها سأل مشرکو مکة رسول اللَّه (ص) متى تکون السّاعة؟ استهزاء! فنزلت هذه الآیة: أَیَّانَ مُرْساها اى متى ظهورها و قیامها؟
الارساء الاثبات رساء الشّیء اذا ثبت و المرسى مصدر تأویله متى ایّان ارسائها.
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها متّصل بالسّؤال و تقدیره یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها و یقولون این أَنْتَ مِنْ ذِکْراها. ثمّ استأنف فقال: إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها و قیل: معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدرى متى قیامها حتّى تجیبهم عنها اى انّک تعلم انّها تقوم و لکن لا تعلم متى تقوم و یروى عن یعقوب: الوقف على فیم کانّه جعلها متّصلة بالسّؤال. ثمّ ابتدا فقال: «أَنْتَ مِنْ ذِکْراها» اى انت من اشراطها، کقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «بعثت انا و السّاعة کهاتین».
و قرئ فی الشّواذّ و انّه لعلم السّاعة على هذا المعنى.
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها اى منتهى علمها عند اللَّه کقوله: «عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها اى یعلمها فیخاف شدائدها کقوله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً اى قدر عشیّة من ایّام الدّنیا «أَوْ ضُحاها» تلک العشیّة یعنى فی علمهم فی انفسهم یعاین اهل الجنّة یوم القیامة نعیمها فینسون اذى الدّنیا و محنها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ «فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و یعاین اهل النّار یوم القیامة شدّتها و عظم شأنها فینسون نعیم الدّنیا و زینتها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّى یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الى تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحى اسم لما بین اشراق الشّمس الى استواء النّهار ثمّ هى عشىّ الى الغداة.
قوله تعالى: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً قال بعض المفسّرین: انّ القسم واقع بربّ هذه المذکورات، و قیل: لا بل اقسم اللَّه تعالى بذلک للتّنبیه على موقع العبرة فیه، اذ القسم یدلّ على عظم شأن المقسم به و له جلّ جلاله ان ینهى عباده عن القسم بالمخلوقات، فانّ له ان یتعبّد عباده بما شاء و اختلفوا فی المراد بهذه الکلمات. فقال بعضهم: المراد باجمعها الملائکة لانّهم ینزعون نفوس بنى آدم باغراق کما یغرق النّازع فی القوس فیبلغ بها غایة المدّ. و الغرق بدل من الاغراق. و قیل: معناه «وَ النَّازِعاتِ» نفسا غرقت «غرقا». قال ابن مسعود: یرید انفس الکفّار ینزعها ملک الموت من اجسادهم من تحت کلّ شعرة و من تحت الاظافیر و اصول القدمین، ثمّ یفرّقها فی جسده بعد ما ینزعها حتّى اذا کادت تخرج ردّها فی جسده، فهذا عمله فی الکفّار.
و قال سعید بن جبیر: نزعت ارواحهم ثمّ غرّقت ثمّ حرّقت ثمّ قذف بها فی النّار.
و قیل: یرى الکافر نفسه فی وقت النّزع کانّها تغرق. و قال مقاتل: ملک الموت و اعوانه ینزعون روح الکافر کما ینزع السّفود الکثیر الشّعب من الصّوف المبتل، فتخرج نفسه کالغریق فی الماء.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنى: الملائکة تنشط نفس المؤمن اى تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضى المنشطات. و حملها بعضهم على نشط، اى بادر الى الشّىء فرحا به.
و هذا یقتضى وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً یعنى: نفس المؤمن عند الموت تنشط للخروج و ذلک انّه لیس من مؤمن یحضره الموت الّا عرضت علیه الجنّة قبل ان یموت، فیرى فیها اشباها من اهله و ازواجه من الحور العین فهم یدعونه الیها فنفسه الیهم، نشطة ان تخرج فتأتیهم.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هم الملائکة یقبضون ارواح المؤمنین کالّذى یسبح فی الماء فاحیانا ینفس و احیانا یرتفع یسلونها سلا رفیقا: ثمّ یدعونها حتّى تستریح کالسّابح بالشّیء فی الماء یرفق به و قیل: هم الملائکة ینزلون من السّماء الى الارض مسرعین کما یقال للفرس الجواد: سابح اذا اسرع فی جریه.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى الملائکة تسبق بارواح المؤمنین الى الجنّة. و قیل: تسبق الى ما امره اللَّه.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً هى الملائکة: جبرئیل على الوحى و العذاب، و میکائیل على المطر و النّبات و الارزاق، و اسرافیل على الصّور و اللّوح و حمل رکن من ارکان العرش، و ملک الموت على قبض الارواح. و عطف فَالسَّابِقاتِ فَالْمُدَبِّراتِ بالفاء لما فیهما من معنى التّعقیب، اى تسبح فتسبق فتدبّر و حمل هذه المذکورات على الملائکة قول على و ابن عباس و ابن مسعود. و قال الحسن و قتادة: المراد بها النّجوم. وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً هى النّجوم تنزع من مشارقها حتّى تغرق فی مغاربها فی عین حمئة.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً هى النّجوم السّیارة تنشط من افق الى افق اى تذهب یقال حمار ناشط ینشط من بلد الى بلد. و یقال للبقر الوحش نواشط لانّها تذهب من موضع الى موضع.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هى النّجوم فی فلک یسبحون.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى النّجوم تسبق بعضا بعضا فی الطّلوع و الغروب و امّا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً فهم الملائکة على ما بیّنّاه لا غیر، هذه اقسام محذوفة الموضع، و لکن دلّ ما بعدها انّها على تثبیت قیام السّاعة. قال الزجاج: جواب القسم فیه مضمر. تقدیره لتبعثنّ یدلّ علیه قوله بعده: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً. و قیل: جواب القسم. قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ زلزلة السّاعة ترجف الارض فتلفظ من فیها ثم تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ فتدعى کلّ امّة الى کتابها و تنادى کلّ نفس باسمها فتساق الى حسابها. و قیل: «الرَّاجِفَةُ» النّفخة الاولى الّتى تموت لها الخلائق.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ اى النّفخة الثّانیة الّتى تبعث عندها الخلائق و بینهما اربعون سنة. و قال قتادة. هما صیحتان فالاولى تمیت کلّ شیء، و الأخرى تحیى کلّ شیء باذن اللَّه عزّ و جلّ. و قال مجاهد: ترجف الرّاجفة تتزلزل الارض و الجبال.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ حتّى تنشقّ السّماء و تحمل الارض و الجبال «فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قال عطاء: «الرَّاجِفَةُ»: القیامة و «الرَّادِفَةُ»: البعث، و الرّاجفة الصّوت و الحرکة السّریعة الشّدیدة. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: کان رسول اللَّه (ص) اذا ذهب ربع اللّیل، قام و قال: «یا ایّها النّاس اذکروا اللَّه، اذکروا اللَّه جاءت الرّاجفة تتبعها الرّادفة. جاءت الموت بما فیه، جاءت الموت بما فیه».
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ نکّر القلوب، و المراد بها قلوب الکافرین و المنافقین.
و معنى واجفة اى قلقة مضطربة خائفة جدّا، الوجیف و الرّجیف خفقان القلب، یقال: وجف القلب یجف وجفا و وجیفا و وجوفا و وجفانا. و قال السدى: زائلة عن اماکنها کقوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ ذلیلة، کقوله: خاشعین من الذّلّ، و قال فی موضع: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» و الهاء راجعة الى الانفس الّتى فیها القلوب.
یَقُولُونَ اى هؤلاء یقولون و هم قریش أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً یعنى: اذا قیل لمنکرى البعث: انّکم مبعوثون من بعد الموت یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً اى الى اوّل الحال و ابتداء الامر فنصیر احیاء بعد الموت کما کنّا قبل مماتنا تقول العرب: رجع فلان فی حافرته، اى رجع الى حیث جاء و الحافرة عندهم اسم لابتداء الشّىء و اوّل الشّىء.
و قیل: الحافرة الارض الّتى حفرت فیها قبورهم فتکون بمعنى المحفورة کماء دافق اى مدفوق، و عیشة راضیة اى مرضیّة معناه: ائنّا لمردودون الى الحیاة بعد ما بلینا فی القبور. و قیل «الْحافِرَةِ» وجه الارض اى انّا نردّ الى وجه الارض قالوه استبعادا لها و سمّى وجه الارض حافرة لانّها مستقرّ الحوافر.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قرأ نافع و ابن عامر و الکسائى و یعقوب: ائنّا بالاستفهام، اذا على الخبر بضدّه ابو جعفر و الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا. و قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «عظاما ناخرة» و قرأ الآخرون «نخرة» و هما لغتان مثل الطّمع و الطّامع و الحذر و الحاذر و معنا هما البالیة و قیل: بینهما فرق فالنّخرة البالیة و النّاخرة الجوفاء. یقول العرب: نخر نخیرا بالفتح اذا صوّت و نخر بالکسر اذا بلى.
«قالُوا» یعنى المنکرین تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ یعنى لئن رددنا الى اوّل الامر بعد کوننا عظاما نخرة فهى کرّة خاسرة فیها و علیها، قالوها طنزا و استنکارا للبعث و الکرّة الرّجعة اى رجعة ذات خسران کما یقال تجارة رائحة اى ذات ریح ثمّ اخبر تعالى عن سهولة البعث علیه فقال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ اى صیحة واحدة و هی الرّادفة: یعنى: النّفخة الثّانیة. فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ اى على وجه الارض و هى ارض المحشر: اى: صاروا على وجه الارض بعد ما کانوا فی جوفها. قال سفیان: هى ارض الشّام، و قال ابن عباس: انّها ارض من فضّة بیضاء لم یعص اللَّه سبحانه علیها قطّ خلقها یومئذ و ذلک قوله: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». و قیل: هى ارض مکة و قیل: هى اسم من اسماء جهنّم. و قیل: سمّیت «ساهرة» لانّهم اذا اتوها سهروا سهرا لا ینامون بعدها قطّ فنسب السّهر الى الارض اى لا نوم علیها لانّهم یسهرون علیها کما یقال لیل نائم. قوله تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى قال الحسن: اعلام من اللَّه سبحانه لرسوله (ص) حدیث موسى کقول الرّجل لصاحبه هل بلغک ما لقى اهل البلد و هو یعلم انّه لم یبلغه و انّما قال ذلک لیخبره به.
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ المطهّر المبارک من ناحیة الشام طُوىً مرفوعة الطّاء و مکسورتها منوّنة و غیر منوّنه، اسم ذلک الوادى و قیل: معنى طوى مرّتین، اى قدّس ذلک الوادى مرّتین بتکلیم اللَّه عزّ و جلّ موسى (ع) و قیل: طوى معدول عن طاو فلذلک منع الصّرف و ذلک لانّه مرّ به موسى (ع) لیلا فطواه. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: طوى بالتّنوین و الباقون بغیر تنوین.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى علا و تکبّر و تجاوز الحدّ فی الکفر و الفساد.
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّى» بتشدید الزّاى اى تتزکّى و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف اى تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّى طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الى ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الى اللَّه.
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى اى ادعوک الى عبادة ربّک و توحیده فتخشى عقابه.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى یعنى: فذهب و دعاه الى التّوحید فطالبه بالحجّة فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى و هى العصا و قیل: الید البیضاء و قیل: جمیع الآیات الّتى بعث بها و یحتمل ان فاعل «فَأَراهُ» هو اللَّه لانقطاع الکلام الاوّل.
«فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ عَصى» اللَّه و لم یطعه.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى اى تولّى و اعرض عن الایمان «یَسْعى» اى یعمل بالفساد فی الارض.
«فَحَشَرَ» اى جمع قومه و جنوده. و قیل: حشر السّحرة یوم الزّینة «فَنادى» لمّا اجتمعوا بصوت رفیع أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فلا ربّ فوقى. و قیل: اراد انّ الاصنام ارباب و انا ربّها و ربّکم. قال: هذه الکلمة یوم حشر السّحرة بعد ما قال ما علمت لکم من آله غیرى باربعین سنة. فقیل لموسى: انّک انت «الاعلى».
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى یعنى: نکال الکلمة الاولى و الکلمة الأخرى، فالاولى قوله: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» و الأخرى قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. و قال الحسن و قتادة: عاقبه اللَّه فجعله نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى فی الدّنیا و الآخرة.
فی الدّنیا بالغرق و فی الآخرة بالنّار.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً اى انّ فی اهلاکنا فرعون لعظة «لِمَنْ یَخْشى» اللَّه سبحانه و یخاف ان یحلّ به مثل ذلک لو عصى. ثمّ رجع الى الکلام على منکرى البعث فقال: «أَ أَنْتُمْ» استفهام على جهة التّوبیخ و التّقریع «أَ أَنْتُمْ» ایّها المنکرون البعث اصعب ان تخلقوا فی تقدیرکم «أَمِ السَّماءُ» بعظمها و کثرة اجزائها فمن قدر على خلقها قدر على اعادتکم و انشائکم و خلق السّماوات و الارض اکبر من خلق النّاس ثمّ ابتدا فی وصف السّماء فقال: «بَناها».
«رَفَعَ سَمْکَها» اى سقفها «فَسَوَّاها» جعلها مستویة و اجزاءها متلائمة لا شقوق فیها و لا فطور.
«وَ أَغْطَشَ لَیْلَها» اى اظلم لیلها، و الغطش: الظّلمة، و الاغطش: الّذى لا یبصر «وَ أَخْرَجَ ضُحاها» اى نهارها وضؤها باخراج الشّمس عن مغیبها و اضافهما الى السّماء لانّ الظّلمة و النّور کلاهما ینزل من السّماء.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها اى بسطها و الدّحو البسط دحا و طحا واحد.
قال ابن عباس: خلق الارض باقواتها من غیر ان یدحوها قبل السّماء «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» ثمّ دحا الارض بعد ذلک.
و قال ابن عباس و ابن عمر: خلق اللَّه الکعبة و وضعها على الماء على اربعة ارکان قبل ان یخلق الدّنیا بالفى عام ثمّ دحیت الارض من تحت البیت. و قیل دحوها: من بیت المقدس. و قیل: معناه: و الارض مع ذلک دحاها کقوله: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» اى مع ذلک. و فی بعض الاخبار عن النّبی (ص) قال: لمّا اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وجّ فدحیها و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار وارسى فیها الجبال و هو قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها ثمّ صعد من الصّخرة. قوله: أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها هذا من جوامع الکلم فی غایة الحسن فانّ کلّ ما یخرج من الارض و ینتفع به العباد من ماء الارض و مرعیها حتّى الملح و النّار، فان الملح من الماء و النّار من العود. و قیل: جمیع المایعات تحت قوله: «ماءَها» و جمیع ما ینتفع به الحیوانات داخلة تحت قوله «وَ مَرْعاها» و قیل: المرعى یعمّ الاشجار و الثّمار و الزّرع و انواع العشب، و قیل: هو موضع الرّعى.
وَ الْجِبالَ أَرْساها اى اثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ اى فعل جمیع ذلک متاعا لکم فیکون منصوبا على انّه مفعول له. قوله: فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى اى الصّیحة الّتى تطمّ على کلّ شیء و هی الصّیحة الّتى یقع عندها البعث و الحساب و العقاب. قال الحسن و الزّجاج: هى النّفخة الثّانیة الّتى فیها البعث و قامت القیامة و سمّیت القیامة طامّة، لانّها تطمّ على کلّ هائلة من الامور فتعلو فوقها و تعمر ما سواها. و الطّمّ البحر لانّه یغمر کلّ شیء و الطّامّة عند العرب الدّاهیة الّتى لا تستطاع و انّما اخذت من قولهم: طمّ الفرس طمیما اذا استفرغ جهده فی الجرى.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى اى یذکره اللَّه جمیع ما عمله فی الدّنیا من خیر و شرّ فیتذکّر، و قیل: یذکره کتاب الحفظة.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى اى اظهرت للنّاظرین فرا و ها بعد ان کانوا یسمعون بها. قال مقاتل: یکشف عنها الغطاء فینظر الیها الخلق کلّهم.
فَأَمَّا مَنْ طَغى اى جاوز الحدّه فی کفره و آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فلم یسع الّا لها.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى اى فمأویه الجحیم.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ اى مقامه بین یدى ربّه یوم القیامة.
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى اى زجرها عن مخالفة امر اللَّه و عن المحارم الّتى تشتهیها. قال مقاتل: هو الرّجل یهمّ بالمعصیة فیذکر مقامه للحساب فیترکها.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى اى فمصیره الجنّة. قیل: نزلت هذه الآیة فی مصعب بن عمیر هاجر و حضر بدرا و معه رایة النّبی (ص) و شهد احدا و وقى النّبی (ص) بنفسه حین افترق عنه النّاس حتّى نفذت الشّماقص و هی السّهام فی جوفه.
فلمّا رآه النّبی (ص) متشحّطا بدمه قال: عند اللَّه احتسبک، و قال لاصحابه: لقد رأیته بمکه و علیه بردان ما یعرف قیمتهما و انّ شراک نعلیه من ذهب و قد آمن باللّه و هاجر و دعاه حبّ اللَّه الى ما ترون یعنى قتل، و لم یکن له کفن. و کان رسول اللَّه (ص) اذا اهتدیت الیه هدیّة حباها لمصعب بن عمیر و هو الّذى وجّهه یوم العقبة قبل الهجرة یعلّمهم القرآن و هو اوّل من جمع الصّلوات بالمدینة. و امّا قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى نزل فی اخیه عامر بن عمیر قتله اخوه مصعب یوم بدر. قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها سأل مشرکو مکة رسول اللَّه (ص) متى تکون السّاعة؟ استهزاء! فنزلت هذه الآیة: أَیَّانَ مُرْساها اى متى ظهورها و قیامها؟
الارساء الاثبات رساء الشّیء اذا ثبت و المرسى مصدر تأویله متى ایّان ارسائها.
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها متّصل بالسّؤال و تقدیره یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها و یقولون این أَنْتَ مِنْ ذِکْراها. ثمّ استأنف فقال: إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها و قیل: معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدرى متى قیامها حتّى تجیبهم عنها اى انّک تعلم انّها تقوم و لکن لا تعلم متى تقوم و یروى عن یعقوب: الوقف على فیم کانّه جعلها متّصلة بالسّؤال. ثمّ ابتدا فقال: «أَنْتَ مِنْ ذِکْراها» اى انت من اشراطها، کقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «بعثت انا و السّاعة کهاتین».
و قرئ فی الشّواذّ و انّه لعلم السّاعة على هذا المعنى.
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها اى منتهى علمها عند اللَّه کقوله: «عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها اى یعلمها فیخاف شدائدها کقوله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً اى قدر عشیّة من ایّام الدّنیا «أَوْ ضُحاها» تلک العشیّة یعنى فی علمهم فی انفسهم یعاین اهل الجنّة یوم القیامة نعیمها فینسون اذى الدّنیا و محنها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ «فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و یعاین اهل النّار یوم القیامة شدّتها و عظم شأنها فینسون نعیم الدّنیا و زینتها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّى یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الى تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحى اسم لما بین اشراق الشّمس الى استواء النّهار ثمّ هى عشىّ الى الغداة.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز لربّ عزیز، سماعه یحتاج الى سمع عزیز و ذکره یحتاج الى وقت عزیز، و فهمه یحتاج الى قلب عزیز.
سمع بسماع الاغیار مبتذل و قلب بالاشتغال بالاغیار مستعمل، متى یصلح لسماع هذا الاسم العزیز.
نام خداوندى که قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشکارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست، نه در صفت او چون، نه در حکم او چراست. در شنوایى و بینایى و دانایى یکتاست.
اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست. چون تو مولى کراست؟ چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادى نشان است و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست.
نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گویم که چونست؟
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد!
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا ربّ چه جگرهاست که خون خواهى کرد
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً الى آخرها، اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطائف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محلّ نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان. عامّه خلق بدیده سرّ بصنایع و بدایع نگرند، آثار رحمت و قدرت بینند. از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبّب و الیه الاشارة بقوله: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟
«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا»؟ «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»! «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ»! «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ» الآیة....
باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالى دیگر است و نظرى دیگر، بدیده سرّ بصانع نگرند، اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند.
بدیده جان بحقّ نگرند، رایت وجود بینند. بدیده شهود بمشهود نگرند، دوست را عیان بینند. اى مسکین تا کى در صنایع و بدایع نگرى؟ یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینى! از صنایع و بدایع آن بینى که از او خیزد، و از صانع و مبدع آن بینى که از او سزد. هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست، او را در راه جوانمردان قدمى نیست و از این حدیث بمشام وى بویى رسیده نیست. بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع، نه خلایق، نه علائق، نه زمان و نه زمین، نه مکان و نه مکین، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمک، نه فلک و نه ملک، نه ماه و نه ماهى، نه اعیان و نه آثار، نه عیان و نه اخبار. حقّ بود حاضر و حقیقت حاصل، قیّوم پاینده بهیچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال، بى تغیّر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جلّ جلاله بجلال عزّ خود بودنى و باقى. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ». «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». باش اى جوانمرد تا این قبّه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند، سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و این خبر عیان گردد که: قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ. اى مسکین تغافل امروز تغابن فرداست. پیرایهاى پیش تو نهادهاند و سرمایهاى در دست تو داده. پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو، نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار، این را عمارت کن و بدان تجارت کن، تا فردا ازین تجارت سودها بینى که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت:
گر امروزم درین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
ور از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در میان خود را به هفتم آسمان بینى
و گر زین حضرت قدسى خرامان گردى از عزّت
ز دار الملک ربّانى جنیبتها روان بینى.
عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانى، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بدانکه در دنیا هر نفسى را آتشى است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبى آتشى است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتى که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى». همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتى است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبى بهشتى است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصّع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادى الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
اجماع علماء سلف است و اتّفاق اهل سنّت که بهشت و دوزخ هر دو محدثاند ازلى نه، هر دو امروز آفریدهاند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وى است از حیّات و عقارب، باقىاند همیشه. فنا را بایشان راه نه.
ربّ العالمین که آن را آفرید، بقا را آفرید نه فنا را. که این همه ثواب و عقاباند و حقّ جلّ جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانى نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاباند، بلکه رساننده ثواب و عقاباند بحکم فرمان و اللَّه اعلم.
سمع بسماع الاغیار مبتذل و قلب بالاشتغال بالاغیار مستعمل، متى یصلح لسماع هذا الاسم العزیز.
نام خداوندى که قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشکارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست، نه در صفت او چون، نه در حکم او چراست. در شنوایى و بینایى و دانایى یکتاست.
اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست. چون تو مولى کراست؟ چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادى نشان است و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست.
نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گویم که چونست؟
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد!
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا ربّ چه جگرهاست که خون خواهى کرد
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً الى آخرها، اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطائف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محلّ نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان. عامّه خلق بدیده سرّ بصنایع و بدایع نگرند، آثار رحمت و قدرت بینند. از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبّب و الیه الاشارة بقوله: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟
«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا»؟ «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»! «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ»! «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ» الآیة....
باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالى دیگر است و نظرى دیگر، بدیده سرّ بصانع نگرند، اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند.
بدیده جان بحقّ نگرند، رایت وجود بینند. بدیده شهود بمشهود نگرند، دوست را عیان بینند. اى مسکین تا کى در صنایع و بدایع نگرى؟ یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینى! از صنایع و بدایع آن بینى که از او خیزد، و از صانع و مبدع آن بینى که از او سزد. هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست، او را در راه جوانمردان قدمى نیست و از این حدیث بمشام وى بویى رسیده نیست. بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع، نه خلایق، نه علائق، نه زمان و نه زمین، نه مکان و نه مکین، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمک، نه فلک و نه ملک، نه ماه و نه ماهى، نه اعیان و نه آثار، نه عیان و نه اخبار. حقّ بود حاضر و حقیقت حاصل، قیّوم پاینده بهیچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال، بى تغیّر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جلّ جلاله بجلال عزّ خود بودنى و باقى. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ». «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». باش اى جوانمرد تا این قبّه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند، سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و این خبر عیان گردد که: قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ. اى مسکین تغافل امروز تغابن فرداست. پیرایهاى پیش تو نهادهاند و سرمایهاى در دست تو داده. پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو، نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار، این را عمارت کن و بدان تجارت کن، تا فردا ازین تجارت سودها بینى که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت:
گر امروزم درین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
ور از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در میان خود را به هفتم آسمان بینى
و گر زین حضرت قدسى خرامان گردى از عزّت
ز دار الملک ربّانى جنیبتها روان بینى.
عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانى، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بدانکه در دنیا هر نفسى را آتشى است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبى آتشى است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتى که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى». همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتى است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبى بهشتى است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصّع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادى الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
اجماع علماء سلف است و اتّفاق اهل سنّت که بهشت و دوزخ هر دو محدثاند ازلى نه، هر دو امروز آفریدهاند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وى است از حیّات و عقارب، باقىاند همیشه. فنا را بایشان راه نه.
ربّ العالمین که آن را آفرید، بقا را آفرید نه فنا را. که این همه ثواب و عقاباند و حقّ جلّ جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانى نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاباند، بلکه رساننده ثواب و عقاباند بحکم فرمان و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة مکّى است. جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. چهل و دو آیت است بعدد کوفیان، صد و سى و سه کلمه، پانصد و سى و سه حرف، و درین سوره یک آیت منسوخ است. قوله: کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ هذا محکم. ثمّ قال: فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ هذا منسوخ بقوله تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشیء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شیء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّىء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شیء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شیء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجىء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شیء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشیء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شیء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّىء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شیء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شیء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجىء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شیء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم کریم من تنصّل الیه من زلّاته تفضّل علیه بنجاته و من توسّل الیه بطاعاته تطوّل علیه بدرجاته. اسم عزیز من تقرّب الیه باحسانه قابله بلطف افضاله و من تجنّب الیه بایمانه، اقبل علیه بکشف جلاله و جماله.
نام خداوندى که قوانین سعادت که در ظهور آمد از جمال نام وى آمد. قواعد شقاوت که پیدا گشت، از حرمان نام وى پیدا گشت. سرا پرده عزّت بسم اللَّه در کنج حجره ادبار هر گدایى نزنند. نزول جلال و جمال بسم اللَّه بولایت سمع و سینه هر دون همّتى نرود. مرد دون همّت بى درد، جلال و جمال «بسم اللَّه» از کجا شناسد؟ مرد خودبین هوا پرست حلاوت و طراوت «بسم اللَّه» از کجا داند؟:
لطف نطقت کى شناسد اهل ژاژ و بیهده
منّ و سلوى را چه داند مرد سیر و گندنا؟!
اگر جلال استغناء «بسم اللَّه» از عالم ازل بتابد، صد هزار و اند هزار نقطه نبوّت را بصمصام لا ابالى بگذارند تا بدیگران خود چه رسد؟! ور عنایت جمال و کرم «بسم اللَّه» از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند. برقى از سرادقات استغناء ازل بجست، بحکم قهر بر امیه خلف افتاد، سوخته آتش قطیعت گشت. بادى از بادهاى کرم از هواى لطف قدم بر دل ابن امّ مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید. ربّ العالمین از قصّه و حال هر دو خبر داد درین سوره که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است، یکى عبد اللَّه بن امّ مکتوم، آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته، شب و روز مجاور درگاه نبوّت و حاضر حضرت رسالت بوده، اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بى کامى و بى نوایى دنیا رضا داده و دوستى خدا و رسول بر همه اختیار کرده، لا جرم از حضرت مولى نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روى بوى نهاده که رب العالمین از بهر وى پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وى آیت فرستاده که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى این چنانست که ترا دوستى بود یکى از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روى وى شکایت و عتاب نکنى. بلى با دیگرى شکایت و عتاب وى کنى. ربّ العالمین با فریشتگان میگوید: مىبینید که رسول ما (ص) با آن مرد درویش نابینا چه کرد؟! روى برو ترش کرد، ازو برگشت و روى بدشمن ما آورد. آن گه خطاب با مواجهت گردانید.
گفت: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى محمد تو چه دانى کار و حال آن درویش؟ پاکى و راستى او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم. یا محمد بدرویشى و بینوایى وى منگر بدان نگر که پیوسته در محلّت محبّت ماست و معتکف درگاه ماست، مجاور کعبه وصال ماست، از علائق و خلائق بریده، قدم بر بساط قرب نهاده، بر سر بادیه دوستى لبّیک وفاى ما زده. یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما. و آن مرد دیگر امیة بن خلف، آن خواجه قریش و سرور ضلالت، بیگانه از راه حقّ و پیشرو اهل شقاوت، ربّ العالمین در صفت وى میگوید: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى این مرد از ما بى نیازى نموده و دیگرى بجاى ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غرّه شده یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ مىپندارد که آن مال او، او را در دنیا جاوید بدارد! نمىداند که آن مال سبب عقاب وى است و زیادت عذاب وى.
یکى از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حقّ تعالى طلب کردند امتناع نمود، حقوق حقّ بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. اى بسا کسا که دانگى در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.
واى بسا کسا که اموال دنیا در ملک او نهادند و فردا دل خویش باز سپارد که داغى ازین دنیا بر وى ظاهر نبود. سرانجام مرد دین دار دنیا گذار اینست که در آخر سوره گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ و عاقبت کار دنیا دار دین گذار آنست که گفت: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.
نام خداوندى که قوانین سعادت که در ظهور آمد از جمال نام وى آمد. قواعد شقاوت که پیدا گشت، از حرمان نام وى پیدا گشت. سرا پرده عزّت بسم اللَّه در کنج حجره ادبار هر گدایى نزنند. نزول جلال و جمال بسم اللَّه بولایت سمع و سینه هر دون همّتى نرود. مرد دون همّت بى درد، جلال و جمال «بسم اللَّه» از کجا شناسد؟ مرد خودبین هوا پرست حلاوت و طراوت «بسم اللَّه» از کجا داند؟:
لطف نطقت کى شناسد اهل ژاژ و بیهده
منّ و سلوى را چه داند مرد سیر و گندنا؟!
اگر جلال استغناء «بسم اللَّه» از عالم ازل بتابد، صد هزار و اند هزار نقطه نبوّت را بصمصام لا ابالى بگذارند تا بدیگران خود چه رسد؟! ور عنایت جمال و کرم «بسم اللَّه» از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند. برقى از سرادقات استغناء ازل بجست، بحکم قهر بر امیه خلف افتاد، سوخته آتش قطیعت گشت. بادى از بادهاى کرم از هواى لطف قدم بر دل ابن امّ مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید. ربّ العالمین از قصّه و حال هر دو خبر داد درین سوره که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است، یکى عبد اللَّه بن امّ مکتوم، آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته، شب و روز مجاور درگاه نبوّت و حاضر حضرت رسالت بوده، اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بى کامى و بى نوایى دنیا رضا داده و دوستى خدا و رسول بر همه اختیار کرده، لا جرم از حضرت مولى نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روى بوى نهاده که رب العالمین از بهر وى پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وى آیت فرستاده که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى این چنانست که ترا دوستى بود یکى از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روى وى شکایت و عتاب نکنى. بلى با دیگرى شکایت و عتاب وى کنى. ربّ العالمین با فریشتگان میگوید: مىبینید که رسول ما (ص) با آن مرد درویش نابینا چه کرد؟! روى برو ترش کرد، ازو برگشت و روى بدشمن ما آورد. آن گه خطاب با مواجهت گردانید.
گفت: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى اى محمد تو چه دانى کار و حال آن درویش؟ پاکى و راستى او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم. یا محمد بدرویشى و بینوایى وى منگر بدان نگر که پیوسته در محلّت محبّت ماست و معتکف درگاه ماست، مجاور کعبه وصال ماست، از علائق و خلائق بریده، قدم بر بساط قرب نهاده، بر سر بادیه دوستى لبّیک وفاى ما زده. یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما. و آن مرد دیگر امیة بن خلف، آن خواجه قریش و سرور ضلالت، بیگانه از راه حقّ و پیشرو اهل شقاوت، ربّ العالمین در صفت وى میگوید: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى این مرد از ما بى نیازى نموده و دیگرى بجاى ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غرّه شده یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ مىپندارد که آن مال او، او را در دنیا جاوید بدارد! نمىداند که آن مال سبب عقاب وى است و زیادت عذاب وى.
یکى از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حقّ تعالى طلب کردند امتناع نمود، حقوق حقّ بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. اى بسا کسا که دانگى در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.
واى بسا کسا که اموال دنیا در ملک او نهادند و فردا دل خویش باز سپارد که داغى ازین دنیا بر وى ظاهر نبود. سرانجام مرد دین دار دنیا گذار اینست که در آخر سوره گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ و عاقبت کار دنیا دار دین گذار آنست که گفت: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و نه آیتست، صد و چهار کلمت، پانصد و سى و سه حرف. جمله به مکة فرو آمده و مفسّران آن را در مکّیّات شمرند و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ نسخت بالآیة الّتى تلیها و هی قوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شیء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجیء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّىء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شیء.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شیء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجیء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّىء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شیء.
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نوزده آیتست، هشتاد کلمه، سیصد و بیست و هفت حرف. جمله به مکه فرو آمد، آن را مکّى گویند و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ اعطاه اللَّه عزّ و جلّ من الاجر بعدد کلّ قبر حسنة و بعدد کلّ قطرة ماء حسنة و اصلح اللَّه شأنه یوم القیامة: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ اى انشقّت و انصدعت، کقوله: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» اى بیوم القیامة لشدّته و عظم شأنه.
وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ تناثرت و تساقطت.
وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ اى فجّر بعضها فی بعض لانّ الارض صارت واهیة رخوا فصارت البحار بحرا واحدا فیصبّ ذلک البحر فی جوف الحوت الّذى علیه الارضون السّبع.
وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ اى بحثت و نثرت و أیثرت، فاستخرج ما فیها من الکنوز و بعث من فیها من الموتى احیاء و هذا من اشراط السّاعة ان تخرج الارض افلاذ کبدها من ذهبها و فضّتها و امواتها.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ من عمل صالح او طالح و ما «اخّرت» من سنّة حسنة او سیّئة. قال عکرمة: ما قَدَّمَتْ من الفرائض الّتى ادّتها وَ أَخَّرَتْ من الفرائض الّتى ضیّعتها و قیل: ما قَدَّمَتْ من الصّدقات وَ أَخَّرَتْ من التّرکات. هذا کقوله: «یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»
و قیل: ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ ما کان فی اوّل عمره و آخره.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ المغرور: الّذى یعمل المعاصى و ینتظر الرّحمة. ما غَرَّکَ اى ما خدعک و سوّل لک حتّى قصّرت فیما افترض علیک و ما حملک على الاغترار به حتّى عملت بمعاصیه؟ ما الّذى حملک على المعصیة مع ربّ کریم قد انعم علیک بالخلق و التّسویة و التّعدیل؟ و قیل: ما حملک على القعود عن طاعة ربّ خیره عندک کثیر؟
قرأ النّبی (ص) هذه الآیة، ثمّ قال: جهله، یعنى: حمله جهله على ذلک.
قال مقاتل: غرّه عفو اللَّه حین لم یعجل علیه بالعقوبة. و عن ابن مسعود قال: ما منکم من احد الّا سیخلو اللَّه به یوم القیامة فیقول: «یا بن آدم ما غرّک بى؟ یا بن آدم ما ذا عملت فیما علمت، یا بن آدم ما ذا اجبت المرسلین»؟! و قال ذو النون: کم من مغرور تحت السّتر و هو لا یشعر به و فی معناه انشد:
یا من علا فی الغىّ و التّیه
و غرّه طول تمادیه
املى لک اللَّه فبارزته
و لم تخف غبّ معاصیه.
قیل: نزلت هذه الآیة فی الاسود بن کلدة الجمحى قصد النّبی (ص) فلم یتمکّن منه و لم یعاقبه اللَّه سبحانه على ذلک فنزلت الآیة ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ و معنى «الْکَرِیمِ» هاهنا انّه قدر على ان یعاقبه فلم یفعل. و قیل: نزلت فی الولید بن المغیرة.
و قیل: هو عامّ فی جمیع الکفّار و هو انّ کلّ من کفر فهو محلّ التّقریع بهذه الآیة لاغتراره بربّه.الَّذِی خَلَقَکَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ فَسَوَّاکَ اى سوّى خلقک فی بطن امّک. فَعَدَلَکَ. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى و ابو جعفر: فعدلک بالتّخفیف و یکون فی بمعنى الى و ما صلة، اى صرفک و امالک الى اىّ صورة شاء حسنا و قبیحا و طویلا و قصیرا. و قرأ الآخرون بالتّشدید، اى جعلک معتدل الخلق مستوی الاعضاء لا تفاوت فیها.
فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ قال مجاهد: فی اىّ شبه شاءَ رَکَّبَکَ شبه اب او امّ او خال او عمّ. و یجوز ان یکون الصّورة بمعنى الصّفة تقول العرب: ارنى «صورة» هذا الامر، اى عرّفنى صفته. و یکون فی بمعنى على فیکون معناه خلقک على «اىّ» صفة شاء من سعادة و شقاوة و ایمان و عصیان.
«کلّا» ردع عن الغفلة عن اللَّه و الاغترار به. بَلْ تُکَذِّبُونَ قراءة العامّة بالتّاء لقوله: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ و قرأ ابو جعفر بالیاء اى یکذّبون. بالقیامة الّتى یکون فیها الجزاء و الحساب و یجوز ان یکون الدّین هاهنا التّوحید.
وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ یعنى: الملائکة یحفظونکم و یحفظون علیکم اعمالکم باثباتها فی الصّحائف.
کِراماً کاتِبِینَ اى «کراما» على اللَّه کتبة لا یخفى علیهم شیء من افعال بنى آدم. و قیل: «کراما» یسارعون الى کتب الحسنات و یتوقّفون فی کتب السّیئات رجاء ان یستغفر و یتوب فیکتبون الذّنب و التّوبة منه معا.
یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ علمهم على وجهین، فما کان من ظاهر قول او حرکة جوارح علموه بظاهره و کتبوه على جهته. و ما کان من باطن ضمیر یقال انّهم یجدون لصالحه ریحا طیّبة و لطالحه ریحا خبیثة فکتبوه مجملا عملا صالحا و آخر سیّئا.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ واحد «الأبرار» بارّ و برّ، و هم الّذین برّوا و صدقوا فی ایمانهم باداء فرائض اللَّه عزّ و جلّ و اجتناب معاصیه. و فی الخبر عن ابن عمر عن النّبیّ (ص) قال: انّما سمّاهم اللَّه «الأبرار» لانّهم برّوا الآباء و الأبناء کما انّ لوالدک علیک حقّا کذلک لولدک علیک حقّ.
«لَفِی نَعِیمٍ» یعنى فی الجنّة و لذّاتها.
وَ إِنَّ الْفُجَّارَ الکفّار «لَفِی جَحِیمٍ» اى «لفى» معظم النّار.
یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ اى یدخلونها و یلزمونها و یخلدون فیها یوم القیامة وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ هذا کلام یشمل الفریقین جمیعا نضعه موضعه منهما.
اى هم خالدون فیها اهل الجنّة فی الجنّة لا یغیبون عنها، و اهل النّار فی النّار لا یغیبون عنها.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ کرّر ذکره تعظیما لشأنه و هو استفهام على وجه التّعجیب. و قیل: احدهما فی حقّ الکفّار و الآخر فی حقّ المؤمنین.
یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: یوم بضمّ المیم ردّا على الیوم الاوّل و قرأ الآخرون بفتحها، اى هذه الاشیاء فی یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً. قال مقاتل: اراد به الکفّار لانّ المسلمین ینفع بعضهم بعضا بالشّفاعة.
وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ اى ینقطع دعاوى المخلوقین فی ذلک الیوم لا یملک اللَّه فی ذلک الیوم احدا شیئا کما ملکهم فی الدّنیا. و فی الحدیث الصّحیح من سرّه ان ینظر الى یوم القیامة کانّه رأى عین فلیقرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ.
وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ تناثرت و تساقطت.
وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ اى فجّر بعضها فی بعض لانّ الارض صارت واهیة رخوا فصارت البحار بحرا واحدا فیصبّ ذلک البحر فی جوف الحوت الّذى علیه الارضون السّبع.
وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ اى بحثت و نثرت و أیثرت، فاستخرج ما فیها من الکنوز و بعث من فیها من الموتى احیاء و هذا من اشراط السّاعة ان تخرج الارض افلاذ کبدها من ذهبها و فضّتها و امواتها.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ من عمل صالح او طالح و ما «اخّرت» من سنّة حسنة او سیّئة. قال عکرمة: ما قَدَّمَتْ من الفرائض الّتى ادّتها وَ أَخَّرَتْ من الفرائض الّتى ضیّعتها و قیل: ما قَدَّمَتْ من الصّدقات وَ أَخَّرَتْ من التّرکات. هذا کقوله: «یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»
و قیل: ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ ما کان فی اوّل عمره و آخره.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ المغرور: الّذى یعمل المعاصى و ینتظر الرّحمة. ما غَرَّکَ اى ما خدعک و سوّل لک حتّى قصّرت فیما افترض علیک و ما حملک على الاغترار به حتّى عملت بمعاصیه؟ ما الّذى حملک على المعصیة مع ربّ کریم قد انعم علیک بالخلق و التّسویة و التّعدیل؟ و قیل: ما حملک على القعود عن طاعة ربّ خیره عندک کثیر؟
قرأ النّبی (ص) هذه الآیة، ثمّ قال: جهله، یعنى: حمله جهله على ذلک.
قال مقاتل: غرّه عفو اللَّه حین لم یعجل علیه بالعقوبة. و عن ابن مسعود قال: ما منکم من احد الّا سیخلو اللَّه به یوم القیامة فیقول: «یا بن آدم ما غرّک بى؟ یا بن آدم ما ذا عملت فیما علمت، یا بن آدم ما ذا اجبت المرسلین»؟! و قال ذو النون: کم من مغرور تحت السّتر و هو لا یشعر به و فی معناه انشد:
یا من علا فی الغىّ و التّیه
و غرّه طول تمادیه
املى لک اللَّه فبارزته
و لم تخف غبّ معاصیه.
قیل: نزلت هذه الآیة فی الاسود بن کلدة الجمحى قصد النّبی (ص) فلم یتمکّن منه و لم یعاقبه اللَّه سبحانه على ذلک فنزلت الآیة ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ و معنى «الْکَرِیمِ» هاهنا انّه قدر على ان یعاقبه فلم یفعل. و قیل: نزلت فی الولید بن المغیرة.
و قیل: هو عامّ فی جمیع الکفّار و هو انّ کلّ من کفر فهو محلّ التّقریع بهذه الآیة لاغتراره بربّه.الَّذِی خَلَقَکَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ فَسَوَّاکَ اى سوّى خلقک فی بطن امّک. فَعَدَلَکَ. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى و ابو جعفر: فعدلک بالتّخفیف و یکون فی بمعنى الى و ما صلة، اى صرفک و امالک الى اىّ صورة شاء حسنا و قبیحا و طویلا و قصیرا. و قرأ الآخرون بالتّشدید، اى جعلک معتدل الخلق مستوی الاعضاء لا تفاوت فیها.
فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ قال مجاهد: فی اىّ شبه شاءَ رَکَّبَکَ شبه اب او امّ او خال او عمّ. و یجوز ان یکون الصّورة بمعنى الصّفة تقول العرب: ارنى «صورة» هذا الامر، اى عرّفنى صفته. و یکون فی بمعنى على فیکون معناه خلقک على «اىّ» صفة شاء من سعادة و شقاوة و ایمان و عصیان.
«کلّا» ردع عن الغفلة عن اللَّه و الاغترار به. بَلْ تُکَذِّبُونَ قراءة العامّة بالتّاء لقوله: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ و قرأ ابو جعفر بالیاء اى یکذّبون. بالقیامة الّتى یکون فیها الجزاء و الحساب و یجوز ان یکون الدّین هاهنا التّوحید.
وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ یعنى: الملائکة یحفظونکم و یحفظون علیکم اعمالکم باثباتها فی الصّحائف.
کِراماً کاتِبِینَ اى «کراما» على اللَّه کتبة لا یخفى علیهم شیء من افعال بنى آدم. و قیل: «کراما» یسارعون الى کتب الحسنات و یتوقّفون فی کتب السّیئات رجاء ان یستغفر و یتوب فیکتبون الذّنب و التّوبة منه معا.
یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ علمهم على وجهین، فما کان من ظاهر قول او حرکة جوارح علموه بظاهره و کتبوه على جهته. و ما کان من باطن ضمیر یقال انّهم یجدون لصالحه ریحا طیّبة و لطالحه ریحا خبیثة فکتبوه مجملا عملا صالحا و آخر سیّئا.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ واحد «الأبرار» بارّ و برّ، و هم الّذین برّوا و صدقوا فی ایمانهم باداء فرائض اللَّه عزّ و جلّ و اجتناب معاصیه. و فی الخبر عن ابن عمر عن النّبیّ (ص) قال: انّما سمّاهم اللَّه «الأبرار» لانّهم برّوا الآباء و الأبناء کما انّ لوالدک علیک حقّا کذلک لولدک علیک حقّ.
«لَفِی نَعِیمٍ» یعنى فی الجنّة و لذّاتها.
وَ إِنَّ الْفُجَّارَ الکفّار «لَفِی جَحِیمٍ» اى «لفى» معظم النّار.
یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ اى یدخلونها و یلزمونها و یخلدون فیها یوم القیامة وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ هذا کلام یشمل الفریقین جمیعا نضعه موضعه منهما.
اى هم خالدون فیها اهل الجنّة فی الجنّة لا یغیبون عنها، و اهل النّار فی النّار لا یغیبون عنها.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ کرّر ذکره تعظیما لشأنه و هو استفهام على وجه التّعجیب. و قیل: احدهما فی حقّ الکفّار و الآخر فی حقّ المؤمنین.
یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: یوم بضمّ المیم ردّا على الیوم الاوّل و قرأ الآخرون بفتحها، اى هذه الاشیاء فی یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً. قال مقاتل: اراد به الکفّار لانّ المسلمین ینفع بعضهم بعضا بالشّفاعة.
وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ اى ینقطع دعاوى المخلوقین فی ذلک الیوم لا یملک اللَّه فی ذلک الیوم احدا شیئا کما ملکهم فی الدّنیا. و فی الحدیث الصّحیح من سرّه ان ینظر الى یوم القیامة کانّه رأى عین فلیقرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ.
رشیدالدین میبدی : ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره سى و شش آیت است، صد و هفتاد و هفت کلمه نهصد و سى حرف و در نزول آن علما مختلفاند. قومى گفتند: مکّى است، جمله به مکه فرو آمد قومى گفتند: میان مکه و مدینه فرو آمد، آن گه که رسول خدا (ص) هجرت کرد. و بیشترین علما بر آنند که در مدینه فرو آمد. مقاتل گفت: اوّل سورتی که در مدینه فرو آمد این سورتست و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «المطفّفین» سقاه اللَّه من الرّحیق المختوم یوم القیامة»
قوله تعالى: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ ابن عباس گفت: رسول خدا در مدینه شد، قومى تجّار را دید در پیمانه و ترازو سخت بد، و بیاعات و معاملات ایشان شبه قمار چون منابذه و ملامسه. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ. رسول خدا (ص) ایشان را حاضر کرد و بر ایشان خواند.
ایشان از آن عادت بد باز ایستادند و با طریق عدل و راستى گشتند. فهم او فی النّاس کیلا الى الیوم. و قال السدى: قدم رسول اللَّه (ص) المدینة و بها رجل یقال له ابو جهینة و معه صاعان یکیل باحدهما و یکتال بالآخر فنزلت فی شأنه: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ و قیل: نهاهم رسول اللَّه (ص) عن ذلک فلم ینتهوا، فانزل اللَّه تعالى: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ فخرج رسول اللَّه (ص) الى السّوق و قرأ السّورة فاصلحوا کیلهم. الویل کلمة یقال لمن وقع فی هلکة و عذاب. و قیل: هو واد فی جهنّم من قیح و دم. و قیل: جبّ فی النّار و معنى «ویل» اى قد ثبت لهم هذا و المطفّفون الّذین یبخسون حقوق النّاس و ینقصون الکیل و الوزن. قال الزجاج: انّما قیل: للّذى ینقص المکیال و المیزان مطفّف لانّه لا یکاد یسرق فی المکیال و المیزان الّا الشّیء الیسیر الطّفیف. و عن الاصمعى: قال: قال اعرابى: لا تلتمس الحوائج ممّن مرءوته فی رؤس المکاییل و السن الموازین. ثمّ بیّن انّ «المطفّفین» منهم. فقال: الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ اى من النّاس. و من و على یبدّل احدهما من الآخر، اى إِذَا اکْتالُوا من النّاس استوفوا علیهم الکیل اى یأخذون حقوقهم تامّة وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ اى کالوا لهم و وزنوا لهم، یعنى: للنّاس. تقول: وزنتک و وزنت لک و کلتک و کلت لک، کما یقال: نصحتک و نصحت لک و کسبتک و کسبت لک. «یُخْسِرُونَ» اى ینقصون. یقال: خسرته و اخسرته اذا نقصته هذا کقوله: وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ و المعنى: اذا استوفى لنفسه اتمّه و اذا اعطى غیره نقصه. قال نافع: کان ابن عمر یمرّ بالبائع فیقول: اتّق اللَّه و اوف الکیل و الوزن فانّ «المطفّفین» یوقفون یوم القیامة حتّى انّ العرق لیلجمهم الى انصاف آذانهم. و روى انّ علیا (ع) مرّ على رجل و هو یزن الزّعفران و قد ارجح فکفا المیزان. ثمّ قال: اقم الوزن بالقسط. ثمّ ارجح بعد ذلک ما شئت.
أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ هذا الکلام تعظیم لاثم المطفّف و تشدید، و هذا الظّنّ یقین و المعنى: الا یستیقن «اولئک» الّذین یفعلون ذلک. أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ اى لمجىء یوم عظیم، و هو یوم القیامة. و قیل: معناه انّهم لو ظنّوا انّهم یبعثون ما نقصوا فی الکیل و الوزن. و قیل: کلّ من نقص حقّ اللَّه من زکاة و صلاة و صوم فهو داخل تحت هذا الوعید. قال الحسن: المراد به المؤمنون و المعنى أ لیس یعلمون انّهم یبعثون فما عذرهم فی التّطفیف.
یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ اى یقومون من قبورهم لحکم ربّ العالمین بینهم فیقفون فی العرصات على ارجلهم ینتظرون حکم اللَّه فیهم قدر ثلاث مائة عام.
و قیل: اربعین سنة لا یکلّمهم احد حتّى ان اقلّهم رشحا یغیب فیه الى انصاف اذنیه.
روى عن مالک عن نافع عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) قال: «یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» حتّى یغیب احدهم فی رشحه الى انصاف اذنیه.
و عن المقداد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا کان یوم القیامة ادنیت الشّمس من العباد حتّى تکون قید میل او اثنین.
قال سلیم بن عامر: احد رواة هذا الحدیث: لا ادرى اىّ المیلین یعنى مسافة الارض او المیل الّذى تکحل به العین. قال فتصهرهم الشّمس فیکونون فی العرق بقدر اعمالهم. فمنهم من یأخذه الى عقبیه و منهم من یأخذه الى رکبتیه و منهم من یأخذه الى حقویه و منهم من یلجمه إلجاما.
«کلّا» ردع عن التّطفیف اى لیس الأمر على ما هم علیه فلیرتدعوا و تمام کلام هاهنا. و قال الحسن: «کلّا» ابتداء یتّصل بما بعده على معنى حقّا. إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ الّذى کتب فیه اعمالهم «لَفِی سِجِّینٍ» قال ابن عباس: السّجّین هى الارض السّابعة السّفلى فیها ارواح الکفّار. و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «سجّین» اسفل سبع ارضین و «علّیّون» فی السّماء السّابعة تحت العرش، اخبر «إِنَّ کِتابَ» اعمال الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وضعا لقدرهم و اذلالا لهم على سبیل ضرب المثل لاهانتهم و یکون ذلک علامة عذابهم، ثمّ یحمل الى ما هناک ارواحهم و هذا کما یقال لخسیس القدر انّه فی الحضیض و انّه فی التّراب. و قیل: السّجّین خزانة ارواح الکفّار و هی صخرة خضراء تحت الارض السّابعة خضرة السّماوات منها رقم فیها اسماء الکفّار و مصیرهم الى النّار. و روى انّ ابن عباس قال لکعب الاحبار: اخبرنى عن «سجّین» و «علّیّین»؟
فقال کعب: و الّذى نفسى بیده لا اخبرتک عنهما الّا بما اجد فی کتاب اللَّه المنزل. امّا «سجّین» فانّها شجرة سوداء تحت الارضین السّبع مکتوب فیها اسم کلّ شیطان فاذا قبضت نفس الکافر عرج بها الى السّماء فغلّقت ابواب السّماء دونها ثمّ رمى بها الى «سجّین» فذلک «سجّین». و امّا علّیّون فانّها اذا قبضت نفس المرء المسلم عرج بها الى السّماء ففتحت لها ابواب السّماء حتّى تنتهى الى العرش. قال فیخرج کفّ من العرش فیکتب له نزله و کرامته و ذلک «علّیّون». و قال اهل اللّغة: «سجّین» فعّیل من السّجن على جهة المبالغة کما یقال: فسّیق، شرّیب، سکّیر و المعنى: انّ مصیر اصحابه الى ضیق و شدّة و خسار و سفال. و قیل: معناه ما کتب علیهم لا یتبدّل و لا یتمحّى کالنّقش فی الحجر.
وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ اى لیس هذا ممّا کنت تعلمه انت و لا قومک حتّى عرّفناک. قاله تعظیما لشأن السّجّین و تعجیبا منه و تهویلا لامره ثمّ قال: کِتابٌ مَرْقُومٌ لیس هذا تفسیر السّجّین بل هو بیان الکتاب المذکور فی قوله: إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ اى هو کِتابٌ مَرْقُومٌ اى مکتوب اعمالهم مثبت علیهم کالرّقم فی الثّوب لا ینسى و لا یمحى حتّى یجازوا به. و قال قتادة و مقاتل: رقم علیهم بشر کانّه اعلم بعلامة یعرف بها انّه کافر و قیل: مختوم بلغة حمیر.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى یوم یخرج المکتوب و یبعث المدفون ثمّ فسّرهم فقال: الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ یعنى: یوم القیامة الّذى فیه الحساب و الجزاء.
ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ اى عاص متجاوز للحدّ فی العصیان «اثیم» مرتکب للخطایا مستحقّ للعقوبة: إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا اى اذا سمع القرآن یقرأ قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ.
«کلّا» ردع عن هذا القول «بل» نفى لما قالوه: رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ اى غطّى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ من المعاصى، اى کثرت معاصیهم و ذنوبهم فاحاطت بقلوبهم. و قیل: الرّین کالصّداء یغشى القلب.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ العبد اذا اخطأ خطأة نکت فی قلبه نکتة سوداء فان هو نزع و استغفر و تاب صقلت، فان عاد عادت حتّى تغطّى.
و روى: ان زاد زادت حتّى تعلو قلبه فذلکم الرّان الّذى ذکره اللَّه فی کتابه: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ قال الحسن: هو الذّنب على الذّنب حتّى یموت القلب. و اصل الرّین الغلبة، یقال: رانت الخمر على عقله ترین رینا اذا غلبت علیه فسکر و معنى الآیة: غلب على قلوبهم المعاصى و احاطت بها حتّى غمرتها.
«کلّا» تکرار للرّدع و قیل: معناه حقّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ اى عن رؤیة ربّهم یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ممنوعون.
قال الشّیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه: اى عن رؤیة الرّضا فانّ. الشّقىّ یریه غضبان حین یتجلّى فی المحشر قبل دخول النّاس الجنّة. و فی هذا انّ المصدّق غیر محجوب عن ربّه. قال الحسین بن الفضل: کما حجبهم فی الدّنیا عن توحیده حجبهم فی الآخرة عن رؤیته. و سئل مالک بن انس عن هذه الآیة فقال: لمّا حجب اعداءه فلم یروه تجلّى لاولیائه حتّى رأوه. و قال الشافعى: فی هذه الآیة دلالة ظاهرة انّ اولیاء اللَّه یرون اللَّه. قال لمّا حجب قوما بالسّخط دلّ على انّ قوما یرونه بالرّضا. قال الربیع بن سلیمان: قلت له او تدین بهذا یا سیّدى؟! فقال: و اللَّه لو لم یوقن محمد بن ادریس انّه یرى ربّه بالمعاد لما عبده فی الدّنیا. و قال الحسن: لو لم یعلم الزّاهدون و العابدون انّهم یرون ربّهم فی المعاد لزهقت انفسهم فى الدّنیا ثمّ اخبر انّ الکفّار مع کونهم محجوبین عن اللَّه یدخلون النّار فقال: ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِیمِ اى لداخلوا النّار. و قیل: یصیرون صلاء لها و هو الوقود.
ثُمَّ یُقالُ اى یقول لهم الخزنة هذا، اى هذا العذاب الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ و ینکرون وقوعه و قیل: هذا جزاء ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ. ثمّ بیّن محل کتاب الأبرار فقال: «کَلَّا» اى حقّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ هم الّذین لا یؤذون الذّرّ و لا یضمرون الشّرّ. و قیل: هم الّذین صدقوا فیما وعدوا. و البرّ الصّدق «لَفِی عِلِّیِّینَ» یقال: «علّیّون» خزانة ارواح المؤمنین فی السّماء السّابعة تحت العرش. و قیل: هو اللّوح المحفوظ. و قیل: هو لوح من زبرجدة خضراء معلّق تحت العرش اعمالهم مکتوبة فیها و قیل: رقم فیه اسماء المؤمنین و مصیرهم الى الجنّة. و قال ابن عباس: هو الجنّة.
و قال الضحاک سدرة المنتهى و قال کعب: هو قائمة العرش الیمنى. و قال اهل المعانى: معنى «علّیّین» علوّ على علوّ و شرف بعد شرف. قال اهل اللّغة: هو اسم موضوع على صفة الجمع و اعرابه کاعراب الجمع، کقولهم: عشرین و ثلاثین و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اهل «علّیّین» لینظرون الى اهل الجنّة فاذا اشرف رجل اشرقت الجنّة، و قالوا: قد اطلع علینا رجل من اهل «علّیّین».
وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ تعظیم لشأنه و قیل: معناه لیس هذا من علمک و لا من علم قومک.
«کِتابٌ مَرْقُومٌ» لیس هذا تفسیر «علّیّین» بل هو بیان «کِتابَ الْأَبْرارِ» اى إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ «کِتابٌ مَرْقُومٌ» فى «علّیّین» و هو محلّ الملائکة و «کِتابَ الفُجَّارِ» «کِتابٌ مَرْقُومٌ» فی «سجّین» و هى محلّ ابلیس و جنده یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ یعنى: الملائکة الّذین هم فی «علّیّین» یشهدون و یحضرون ذلک المکتوب او ذلک الکتاب اذا صعد به الى «علّیّین» و قیل: یشهد عمل الأبرار مقرّبوا کلّ سماء.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ اى تنعّم فی الجنان.
عَلَى الْأَرائِکِ جمع اریکة و هی الاسرّة فی الحجال «ینظرون» الى ما یسرّهم ممّا انعم اللَّه علیهم من النّعیم و الحور العین. و قیل: «ینظرون» الى عدوّهم کیف یعذّبون بالنّار. قال ابن عطاء: «على ارائک» المعرفة «ینظرون» الى المعروف و «على ارائک» القربة «ینظرون» الى الرّءوف.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ اى اذا رأیتهم عرفت انّهم من اهل النّعمة ممّا ترى «فِی وُجُوهِهِمْ» من النّور و الحسن و البیاض یقال: انضر النّبات اذا ازهر و نوّر. قرأ ابو جعفر و یعقوب: «تعرف» بضمّ التّاء و فتح الرّاء على غیر تسمیة الفاعل «نضرة» بالرّفع.
یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ الرّحیق الشّراب الّذى لا غشّ فیه. و قیل: الخمر العتیقة الصّافیة الطّیّبة. قال مقاتل: الخمر البیضاء «مَخْتُومٍ» امرا للَّه تعالى بالختم علیه اکراما لاصحابه فختم و منع من ان یمسّه ماسّ او تناله ید الى ان یفکّ ختمه الأبرار یوم القیامة.
«خِتامُهُ مِسْکٌ» اى ختم به «مسک» رطب ینطبع فیه الخاتم. قال ابن زید «ختامه» عند اللَّه «مسک» و «ختامه» الیوم فی الدّنیا طین. قال ابن مسعود: ممزوج «مزاجه» و خلطه «مسک» و قال علقمة: طعمه و ریحه «مسک». و قیل عاقبته و آخر طعمه «مسک»، اى یوجد ریح المسک عند خاتمة شربه. و قال قتادة: یمزج لهم بالکافور و یختم بالمسک. و قیل: یفرح من شاربه ریح المسک من غیر خمار و تغیّر نکهة و صداع. قرأ الکسائى: خاتمه مسک. الختام: المصدر و الخاتم الاسم. و قیل: معناهما واحد، کما یقال: فلان کریم الطّابع و الطّباع «وَ فِی ذلِکَ» اى و فی مثل هذا الثّواب الّذى ذکرت «فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» اى فلیتبادر المتبادرون بالاعمال الصّالحة و حتّى تنالوها. و قیل: فلیرغب الرّاغبون و لیستبق المستبقون. التّنافس فی الشّیء ان یضنّ به على الغیر لنفاسته. و قیل: یطلبه کلّ احد لنفسه نظیره: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ».
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ قال ابن عباس و ابن مسعود: التّسنیم اسم لماء ینحدر من تحت العرش و قیل من جنّة عدن و هو اشرف شراب فی الجنّة یمزج به شراب اصحاب الیمین. و المقرّبون یسقون صرفا غیر ممزوج و هو قوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ اى منها «الْمُقَرَّبُونَ». و قیل: الباء صلة و المعنى: یشربها «المقرّبون»، و عینا نصب على الحال. و قیل: تقدیره من عین او اعنى عینا.
و قیل. التّسنیم عین یجرى ماؤها فی الهواء متسنّما فینصبّ فی اوانى اهل الجنّة على مقدار ملئها فاذا امتلأت امسک الماء حتّى لا یقع منه قطرة على الارض فلا یحتاجون الى الاستقاء و اصل الکلمة من علوّ المکان و المکانة، فیقال للشّیء المرتفع سنام و للرّجل الشّریف سنام. و فی بعض الرّوایات عن ابن عباس قال: هذا ممّا قال اللَّه عزّ و جلّ: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ. و قال الجریرى و الواسطى: یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ صرفا على بساط القرب فی مجلس الانس و ریاض القدس بکأس الرّضا على مشاهدة الحقّ سبحانه و تعالى.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا اى اشرکوا یعنى کفّار قریش: ابا جهل و الولید ابن المغیرة و العاص بن وائل و اصحابهم من مترفى مکة کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى عمّارا و خبّابا و صهیبا و بلالا و المقداد و سلمان و ابا الدّرداء و ابن مسعود و ابن امّ مکتوم «یضحکون» و بهم یستهزءون و من اسلامهم یتعجّبون. قال مقاتل و الکلبى: نزلت فی على بن ابى طالب علیه السّلام و ذلک انّه جاء فی نفر من المسلمین الى النّبیّ (ص) فسخر منهم المنافقون و ضحکوا و تغامزوا ثمّ رجعوا الى اصحابهم فقالوا: رأینا الیوم الاصلع فضحکنا منه فانزل اللَّه هذه الآیة قبل ان یصل على (ع) و اصحابه الى رسول اللَّه (ص).
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یعنى المؤمنین بالکفّار یتغامزون. الغمز الاشارة بالجفن و الحاجب، اى یشیرون الیهم بالاعین استهزاء و یقولون: تأمّلوا هذا الرّقیع اتبع محمدا و ترک ملاذّه لجنّة لا تکون ابدا.
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ رجعوا الى اهلهم، رجعوا الى منازلهم انْقَلَبُوا فَکِهِینَ معجبین بما هم فیه یتفکّهون بعیب المؤمنین. قرأ حفص: «فکهین» بغیر الف و هما بمعنى واحد یقال: فکه و فاکه کطمع و طامع.
وَ إِذا رَأَوْهُمْ اى اذا رأوا المؤمنین قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ حیث اتوا محمدا و ترکوا دین آبائهم فضلّوا عن الطّریقة و اخطاؤا فیه.
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ اى ما ارسل هؤلاء الکفّار على اصحاب النّبیّ (ص) لیحفظوا اعمالهم علیهم هذا کقوله: و ما ارسلنا علیهم حفیظا.
فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ کما ضحک «الکفّار» منهم فی الدّنیا و ذلک انّه یفتح للکفّار باب الى الجنّة فیقال لهم: اخرجوا الیها فاذا و صلوا الیه اغلق دونهم، یفعل بهم ذلک مرارا و یضحک المؤمنون منهم و هم: عَلَى الْأَرائِکِ من الدّرّ و الیاقوت «ینظرون» الیهم کیف یعذّبون. و قیل: اذا رأوا اعدائهم و قد حلّ بهم العذاب سرّوا بذلک و کان احد لذّاتهم. و قیل: یقرّرون الکفّار انّهم کانوا بالضّحک منهم فی دار الدّنیا اولى. و قیل: هو قوله: «ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً».
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ اى اذا فعل بالکفّار ما ذکر فهل جوّزوا على سوء صنیعهم و استهزائهم بالمؤمنین و معنى الاستفهام هاهنا التّقریر و «ثوّب» و اثاب بمعنى واحد.
قوله تعالى: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ ابن عباس گفت: رسول خدا در مدینه شد، قومى تجّار را دید در پیمانه و ترازو سخت بد، و بیاعات و معاملات ایشان شبه قمار چون منابذه و ملامسه. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ. رسول خدا (ص) ایشان را حاضر کرد و بر ایشان خواند.
ایشان از آن عادت بد باز ایستادند و با طریق عدل و راستى گشتند. فهم او فی النّاس کیلا الى الیوم. و قال السدى: قدم رسول اللَّه (ص) المدینة و بها رجل یقال له ابو جهینة و معه صاعان یکیل باحدهما و یکتال بالآخر فنزلت فی شأنه: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ و قیل: نهاهم رسول اللَّه (ص) عن ذلک فلم ینتهوا، فانزل اللَّه تعالى: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ فخرج رسول اللَّه (ص) الى السّوق و قرأ السّورة فاصلحوا کیلهم. الویل کلمة یقال لمن وقع فی هلکة و عذاب. و قیل: هو واد فی جهنّم من قیح و دم. و قیل: جبّ فی النّار و معنى «ویل» اى قد ثبت لهم هذا و المطفّفون الّذین یبخسون حقوق النّاس و ینقصون الکیل و الوزن. قال الزجاج: انّما قیل: للّذى ینقص المکیال و المیزان مطفّف لانّه لا یکاد یسرق فی المکیال و المیزان الّا الشّیء الیسیر الطّفیف. و عن الاصمعى: قال: قال اعرابى: لا تلتمس الحوائج ممّن مرءوته فی رؤس المکاییل و السن الموازین. ثمّ بیّن انّ «المطفّفین» منهم. فقال: الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ اى من النّاس. و من و على یبدّل احدهما من الآخر، اى إِذَا اکْتالُوا من النّاس استوفوا علیهم الکیل اى یأخذون حقوقهم تامّة وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ اى کالوا لهم و وزنوا لهم، یعنى: للنّاس. تقول: وزنتک و وزنت لک و کلتک و کلت لک، کما یقال: نصحتک و نصحت لک و کسبتک و کسبت لک. «یُخْسِرُونَ» اى ینقصون. یقال: خسرته و اخسرته اذا نقصته هذا کقوله: وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ و المعنى: اذا استوفى لنفسه اتمّه و اذا اعطى غیره نقصه. قال نافع: کان ابن عمر یمرّ بالبائع فیقول: اتّق اللَّه و اوف الکیل و الوزن فانّ «المطفّفین» یوقفون یوم القیامة حتّى انّ العرق لیلجمهم الى انصاف آذانهم. و روى انّ علیا (ع) مرّ على رجل و هو یزن الزّعفران و قد ارجح فکفا المیزان. ثمّ قال: اقم الوزن بالقسط. ثمّ ارجح بعد ذلک ما شئت.
أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ هذا الکلام تعظیم لاثم المطفّف و تشدید، و هذا الظّنّ یقین و المعنى: الا یستیقن «اولئک» الّذین یفعلون ذلک. أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ اى لمجىء یوم عظیم، و هو یوم القیامة. و قیل: معناه انّهم لو ظنّوا انّهم یبعثون ما نقصوا فی الکیل و الوزن. و قیل: کلّ من نقص حقّ اللَّه من زکاة و صلاة و صوم فهو داخل تحت هذا الوعید. قال الحسن: المراد به المؤمنون و المعنى أ لیس یعلمون انّهم یبعثون فما عذرهم فی التّطفیف.
یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ اى یقومون من قبورهم لحکم ربّ العالمین بینهم فیقفون فی العرصات على ارجلهم ینتظرون حکم اللَّه فیهم قدر ثلاث مائة عام.
و قیل: اربعین سنة لا یکلّمهم احد حتّى ان اقلّهم رشحا یغیب فیه الى انصاف اذنیه.
روى عن مالک عن نافع عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) قال: «یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» حتّى یغیب احدهم فی رشحه الى انصاف اذنیه.
و عن المقداد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا کان یوم القیامة ادنیت الشّمس من العباد حتّى تکون قید میل او اثنین.
قال سلیم بن عامر: احد رواة هذا الحدیث: لا ادرى اىّ المیلین یعنى مسافة الارض او المیل الّذى تکحل به العین. قال فتصهرهم الشّمس فیکونون فی العرق بقدر اعمالهم. فمنهم من یأخذه الى عقبیه و منهم من یأخذه الى رکبتیه و منهم من یأخذه الى حقویه و منهم من یلجمه إلجاما.
«کلّا» ردع عن التّطفیف اى لیس الأمر على ما هم علیه فلیرتدعوا و تمام کلام هاهنا. و قال الحسن: «کلّا» ابتداء یتّصل بما بعده على معنى حقّا. إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ الّذى کتب فیه اعمالهم «لَفِی سِجِّینٍ» قال ابن عباس: السّجّین هى الارض السّابعة السّفلى فیها ارواح الکفّار. و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «سجّین» اسفل سبع ارضین و «علّیّون» فی السّماء السّابعة تحت العرش، اخبر «إِنَّ کِتابَ» اعمال الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وضعا لقدرهم و اذلالا لهم على سبیل ضرب المثل لاهانتهم و یکون ذلک علامة عذابهم، ثمّ یحمل الى ما هناک ارواحهم و هذا کما یقال لخسیس القدر انّه فی الحضیض و انّه فی التّراب. و قیل: السّجّین خزانة ارواح الکفّار و هی صخرة خضراء تحت الارض السّابعة خضرة السّماوات منها رقم فیها اسماء الکفّار و مصیرهم الى النّار. و روى انّ ابن عباس قال لکعب الاحبار: اخبرنى عن «سجّین» و «علّیّین»؟
فقال کعب: و الّذى نفسى بیده لا اخبرتک عنهما الّا بما اجد فی کتاب اللَّه المنزل. امّا «سجّین» فانّها شجرة سوداء تحت الارضین السّبع مکتوب فیها اسم کلّ شیطان فاذا قبضت نفس الکافر عرج بها الى السّماء فغلّقت ابواب السّماء دونها ثمّ رمى بها الى «سجّین» فذلک «سجّین». و امّا علّیّون فانّها اذا قبضت نفس المرء المسلم عرج بها الى السّماء ففتحت لها ابواب السّماء حتّى تنتهى الى العرش. قال فیخرج کفّ من العرش فیکتب له نزله و کرامته و ذلک «علّیّون». و قال اهل اللّغة: «سجّین» فعّیل من السّجن على جهة المبالغة کما یقال: فسّیق، شرّیب، سکّیر و المعنى: انّ مصیر اصحابه الى ضیق و شدّة و خسار و سفال. و قیل: معناه ما کتب علیهم لا یتبدّل و لا یتمحّى کالنّقش فی الحجر.
وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ اى لیس هذا ممّا کنت تعلمه انت و لا قومک حتّى عرّفناک. قاله تعظیما لشأن السّجّین و تعجیبا منه و تهویلا لامره ثمّ قال: کِتابٌ مَرْقُومٌ لیس هذا تفسیر السّجّین بل هو بیان الکتاب المذکور فی قوله: إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ اى هو کِتابٌ مَرْقُومٌ اى مکتوب اعمالهم مثبت علیهم کالرّقم فی الثّوب لا ینسى و لا یمحى حتّى یجازوا به. و قال قتادة و مقاتل: رقم علیهم بشر کانّه اعلم بعلامة یعرف بها انّه کافر و قیل: مختوم بلغة حمیر.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى یوم یخرج المکتوب و یبعث المدفون ثمّ فسّرهم فقال: الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ یعنى: یوم القیامة الّذى فیه الحساب و الجزاء.
ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ اى عاص متجاوز للحدّ فی العصیان «اثیم» مرتکب للخطایا مستحقّ للعقوبة: إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا اى اذا سمع القرآن یقرأ قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ.
«کلّا» ردع عن هذا القول «بل» نفى لما قالوه: رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ اى غطّى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ من المعاصى، اى کثرت معاصیهم و ذنوبهم فاحاطت بقلوبهم. و قیل: الرّین کالصّداء یغشى القلب.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ العبد اذا اخطأ خطأة نکت فی قلبه نکتة سوداء فان هو نزع و استغفر و تاب صقلت، فان عاد عادت حتّى تغطّى.
و روى: ان زاد زادت حتّى تعلو قلبه فذلکم الرّان الّذى ذکره اللَّه فی کتابه: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ قال الحسن: هو الذّنب على الذّنب حتّى یموت القلب. و اصل الرّین الغلبة، یقال: رانت الخمر على عقله ترین رینا اذا غلبت علیه فسکر و معنى الآیة: غلب على قلوبهم المعاصى و احاطت بها حتّى غمرتها.
«کلّا» تکرار للرّدع و قیل: معناه حقّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ اى عن رؤیة ربّهم یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ممنوعون.
قال الشّیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه: اى عن رؤیة الرّضا فانّ. الشّقىّ یریه غضبان حین یتجلّى فی المحشر قبل دخول النّاس الجنّة. و فی هذا انّ المصدّق غیر محجوب عن ربّه. قال الحسین بن الفضل: کما حجبهم فی الدّنیا عن توحیده حجبهم فی الآخرة عن رؤیته. و سئل مالک بن انس عن هذه الآیة فقال: لمّا حجب اعداءه فلم یروه تجلّى لاولیائه حتّى رأوه. و قال الشافعى: فی هذه الآیة دلالة ظاهرة انّ اولیاء اللَّه یرون اللَّه. قال لمّا حجب قوما بالسّخط دلّ على انّ قوما یرونه بالرّضا. قال الربیع بن سلیمان: قلت له او تدین بهذا یا سیّدى؟! فقال: و اللَّه لو لم یوقن محمد بن ادریس انّه یرى ربّه بالمعاد لما عبده فی الدّنیا. و قال الحسن: لو لم یعلم الزّاهدون و العابدون انّهم یرون ربّهم فی المعاد لزهقت انفسهم فى الدّنیا ثمّ اخبر انّ الکفّار مع کونهم محجوبین عن اللَّه یدخلون النّار فقال: ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِیمِ اى لداخلوا النّار. و قیل: یصیرون صلاء لها و هو الوقود.
ثُمَّ یُقالُ اى یقول لهم الخزنة هذا، اى هذا العذاب الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ و ینکرون وقوعه و قیل: هذا جزاء ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ. ثمّ بیّن محل کتاب الأبرار فقال: «کَلَّا» اى حقّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ هم الّذین لا یؤذون الذّرّ و لا یضمرون الشّرّ. و قیل: هم الّذین صدقوا فیما وعدوا. و البرّ الصّدق «لَفِی عِلِّیِّینَ» یقال: «علّیّون» خزانة ارواح المؤمنین فی السّماء السّابعة تحت العرش. و قیل: هو اللّوح المحفوظ. و قیل: هو لوح من زبرجدة خضراء معلّق تحت العرش اعمالهم مکتوبة فیها و قیل: رقم فیه اسماء المؤمنین و مصیرهم الى الجنّة. و قال ابن عباس: هو الجنّة.
و قال الضحاک سدرة المنتهى و قال کعب: هو قائمة العرش الیمنى. و قال اهل المعانى: معنى «علّیّین» علوّ على علوّ و شرف بعد شرف. قال اهل اللّغة: هو اسم موضوع على صفة الجمع و اعرابه کاعراب الجمع، کقولهم: عشرین و ثلاثین و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اهل «علّیّین» لینظرون الى اهل الجنّة فاذا اشرف رجل اشرقت الجنّة، و قالوا: قد اطلع علینا رجل من اهل «علّیّین».
وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ تعظیم لشأنه و قیل: معناه لیس هذا من علمک و لا من علم قومک.
«کِتابٌ مَرْقُومٌ» لیس هذا تفسیر «علّیّین» بل هو بیان «کِتابَ الْأَبْرارِ» اى إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ «کِتابٌ مَرْقُومٌ» فى «علّیّین» و هو محلّ الملائکة و «کِتابَ الفُجَّارِ» «کِتابٌ مَرْقُومٌ» فی «سجّین» و هى محلّ ابلیس و جنده یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ یعنى: الملائکة الّذین هم فی «علّیّین» یشهدون و یحضرون ذلک المکتوب او ذلک الکتاب اذا صعد به الى «علّیّین» و قیل: یشهد عمل الأبرار مقرّبوا کلّ سماء.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ اى تنعّم فی الجنان.
عَلَى الْأَرائِکِ جمع اریکة و هی الاسرّة فی الحجال «ینظرون» الى ما یسرّهم ممّا انعم اللَّه علیهم من النّعیم و الحور العین. و قیل: «ینظرون» الى عدوّهم کیف یعذّبون بالنّار. قال ابن عطاء: «على ارائک» المعرفة «ینظرون» الى المعروف و «على ارائک» القربة «ینظرون» الى الرّءوف.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ اى اذا رأیتهم عرفت انّهم من اهل النّعمة ممّا ترى «فِی وُجُوهِهِمْ» من النّور و الحسن و البیاض یقال: انضر النّبات اذا ازهر و نوّر. قرأ ابو جعفر و یعقوب: «تعرف» بضمّ التّاء و فتح الرّاء على غیر تسمیة الفاعل «نضرة» بالرّفع.
یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ الرّحیق الشّراب الّذى لا غشّ فیه. و قیل: الخمر العتیقة الصّافیة الطّیّبة. قال مقاتل: الخمر البیضاء «مَخْتُومٍ» امرا للَّه تعالى بالختم علیه اکراما لاصحابه فختم و منع من ان یمسّه ماسّ او تناله ید الى ان یفکّ ختمه الأبرار یوم القیامة.
«خِتامُهُ مِسْکٌ» اى ختم به «مسک» رطب ینطبع فیه الخاتم. قال ابن زید «ختامه» عند اللَّه «مسک» و «ختامه» الیوم فی الدّنیا طین. قال ابن مسعود: ممزوج «مزاجه» و خلطه «مسک» و قال علقمة: طعمه و ریحه «مسک». و قیل عاقبته و آخر طعمه «مسک»، اى یوجد ریح المسک عند خاتمة شربه. و قال قتادة: یمزج لهم بالکافور و یختم بالمسک. و قیل: یفرح من شاربه ریح المسک من غیر خمار و تغیّر نکهة و صداع. قرأ الکسائى: خاتمه مسک. الختام: المصدر و الخاتم الاسم. و قیل: معناهما واحد، کما یقال: فلان کریم الطّابع و الطّباع «وَ فِی ذلِکَ» اى و فی مثل هذا الثّواب الّذى ذکرت «فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» اى فلیتبادر المتبادرون بالاعمال الصّالحة و حتّى تنالوها. و قیل: فلیرغب الرّاغبون و لیستبق المستبقون. التّنافس فی الشّیء ان یضنّ به على الغیر لنفاسته. و قیل: یطلبه کلّ احد لنفسه نظیره: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ».
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ قال ابن عباس و ابن مسعود: التّسنیم اسم لماء ینحدر من تحت العرش و قیل من جنّة عدن و هو اشرف شراب فی الجنّة یمزج به شراب اصحاب الیمین. و المقرّبون یسقون صرفا غیر ممزوج و هو قوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ اى منها «الْمُقَرَّبُونَ». و قیل: الباء صلة و المعنى: یشربها «المقرّبون»، و عینا نصب على الحال. و قیل: تقدیره من عین او اعنى عینا.
و قیل. التّسنیم عین یجرى ماؤها فی الهواء متسنّما فینصبّ فی اوانى اهل الجنّة على مقدار ملئها فاذا امتلأت امسک الماء حتّى لا یقع منه قطرة على الارض فلا یحتاجون الى الاستقاء و اصل الکلمة من علوّ المکان و المکانة، فیقال للشّیء المرتفع سنام و للرّجل الشّریف سنام. و فی بعض الرّوایات عن ابن عباس قال: هذا ممّا قال اللَّه عزّ و جلّ: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ. و قال الجریرى و الواسطى: یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ صرفا على بساط القرب فی مجلس الانس و ریاض القدس بکأس الرّضا على مشاهدة الحقّ سبحانه و تعالى.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا اى اشرکوا یعنى کفّار قریش: ابا جهل و الولید ابن المغیرة و العاص بن وائل و اصحابهم من مترفى مکة کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى عمّارا و خبّابا و صهیبا و بلالا و المقداد و سلمان و ابا الدّرداء و ابن مسعود و ابن امّ مکتوم «یضحکون» و بهم یستهزءون و من اسلامهم یتعجّبون. قال مقاتل و الکلبى: نزلت فی على بن ابى طالب علیه السّلام و ذلک انّه جاء فی نفر من المسلمین الى النّبیّ (ص) فسخر منهم المنافقون و ضحکوا و تغامزوا ثمّ رجعوا الى اصحابهم فقالوا: رأینا الیوم الاصلع فضحکنا منه فانزل اللَّه هذه الآیة قبل ان یصل على (ع) و اصحابه الى رسول اللَّه (ص).
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یعنى المؤمنین بالکفّار یتغامزون. الغمز الاشارة بالجفن و الحاجب، اى یشیرون الیهم بالاعین استهزاء و یقولون: تأمّلوا هذا الرّقیع اتبع محمدا و ترک ملاذّه لجنّة لا تکون ابدا.
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ رجعوا الى اهلهم، رجعوا الى منازلهم انْقَلَبُوا فَکِهِینَ معجبین بما هم فیه یتفکّهون بعیب المؤمنین. قرأ حفص: «فکهین» بغیر الف و هما بمعنى واحد یقال: فکه و فاکه کطمع و طامع.
وَ إِذا رَأَوْهُمْ اى اذا رأوا المؤمنین قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ حیث اتوا محمدا و ترکوا دین آبائهم فضلّوا عن الطّریقة و اخطاؤا فیه.
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ اى ما ارسل هؤلاء الکفّار على اصحاب النّبیّ (ص) لیحفظوا اعمالهم علیهم هذا کقوله: و ما ارسلنا علیهم حفیظا.
فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ کما ضحک «الکفّار» منهم فی الدّنیا و ذلک انّه یفتح للکفّار باب الى الجنّة فیقال لهم: اخرجوا الیها فاذا و صلوا الیه اغلق دونهم، یفعل بهم ذلک مرارا و یضحک المؤمنون منهم و هم: عَلَى الْأَرائِکِ من الدّرّ و الیاقوت «ینظرون» الیهم کیف یعذّبون. و قیل: اذا رأوا اعدائهم و قد حلّ بهم العذاب سرّوا بذلک و کان احد لذّاتهم. و قیل: یقرّرون الکفّار انّهم کانوا بالضّحک منهم فی دار الدّنیا اولى. و قیل: هو قوله: «ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً».
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ اى اذا فعل بالکفّار ما ذکر فهل جوّزوا على سوء صنیعهم و استهزائهم بالمؤمنین و معنى الاستفهام هاهنا التّقریر و «ثوّب» و اثاب بمعنى واحد.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و پنج آیتست، صد و نه کلمه چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد، مفسّران در مکیّات شمرند و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «انشقّت» اعاذه اللَّه ان یعطیه «کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ».
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ تشقّقت و تقطّعت ذاتها. و قیل: تشقّقت بالغمام کقوله: «وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ». و قال على علیه السلام: تتشقّق من المجرّة و المجرّة باب السّماء و انشقاق السّماء من علامات القیامة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اى سمعت امر ربّها بالانشقاق و اطاعت. یقال: اذن للشّیء اذا اصغى الیه اذنه الاستماع. «وَ حُقَّتْ» اى حقّ للسّماء ان تستمع للَّه و تطیع.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ اى بسطت فزید فیها کما یمدّ الادیم. و قال الزجاج: ازیلت عن هیأتها فبدّلت. و قیل: بسطت باندکاک جبالها و آکامها حتّى تصیر کالصّحیفة الملساء فلا یبقى فیها بناء و لا جبل. و قال: ابن بحر مدّها تفریجها عمّا تتضمّن حتّى یخرج ما فی بطنها. قال: و معنى ذلک معنى إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة مدّ اللَّه الارض مدّ الادیم فاکون اوّل من یدعى فارى جبرئیل فاقول: یا ربّ هذا جبرئیل ارسلته الىّ فیقول اللَّه:«صدق، ثمّ اشفع»
فاقول: عبادک عبدوک فی اطراف الارض و هو المقام المحمود». قوله: وَ أَلْقَتْ ما فِیها اى اخرجت الاموات و الکنوز المدفونة فیها و المعادن وَ تَخَلَّتْ ممّا فیها فلم یبق فیها شعرة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اطاعت و قابلت امر ربّها بالسّمع و القبول و حقّ لها ان تفعل ذلک و لیس هذا بتکرار فانّ الاوّل للسّماء و الثّانی للارض و جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ محذوف یدلّ علیه المعنى و تقدیره: اذا کانت هذه الاشیاء علم الکافر انّ ما اخبر به اللَّه عزّ و جلّ و الرّسول (ص) من امر البعث حقّ و صدق. و قیل: جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ما یدلّ علیه قوله: «فَمُلاقِیهِ» یعنى: اذا کان یوم القیامة لقى الانسان عمله و رأى ما قدّم من خیر و شرّ. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر معناه: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و قیل: معنى الآیة: اذکر اذا السماء انشقت فلا یحتاج فیه الى تقدیر جواب.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ اى عامل ساع عملا و سعیا دائبا.
و فی الخبر انّهم قالوا: یا رسول اللَّه فیم نکدح و قد جفّت الاقلام و مضت المقادیر؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
إِلى رَبِّکَ کَدْحاً اى عامل لربّک عملا مستقبلا ثوابه و عقابه «فَمُلاقِیهِ» اى ملاق کدحک اى جزاؤه خیرا کان او شرّا. و قیل: فملاق «ربّک».
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «النّادم ینتظر الرّحمة و المعجب ینتظر المقت و کلّ عامل سیقدم على ما سلف.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً. قیل: الحساب الیسیر أن یغفر ذنوبه و لا یحاسبه بها و به.
قال النّبیّ (ص): «الحساب الیسیر التّجاوز عن السّیّئات و الاحتساب بالحسنات».
و قیل: الحساب الیسیر یرید به العرض على اللَّه.
روى ابن ابى ملیکة عن عائشة انّها قالت: قال رسول اللَّه (ص): «من نوقش الحساب عذّب»! فقلت: یا رسول اللَّه ا و لیس یقول اللَّه عزّ و جلّ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ فقال: «انّما ذاک العرض و لکن من نوقش الحساب یهلک».
وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى ینقلب من مقام الحساب الى اهله فی الجنّة من الحور العین و الآدمیّات «مسرورا» بما اوتى من الخیر و الکرامة.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ اى یعطى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ» و قال الکلبى: یغلّ یمین الکافر الى عنقه و یلوى شماله «وَراءَ ظَهْرِهِ» فیؤتى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ».
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً اى اذا قرأ کتابه ینادى بالویل و الهلاک فیقول: و اهلکاه وا ثبوراه.
یَصْلى سَعِیراً یدخل جهنّم، قرأ ابو جعفر و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و حمزة: «یصلى» بفتح الیاء بالتّخفیف کقوله: «یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى». و قرأ الآخرون بضمّ الیاء و فتح الصّاد و تشدید اللّام، کقوله: «و تصلیة» و کقوله: «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ».
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى کان فی الدّنیا «مسرورا» بمعاصى اللَّه لا یندم علیها. و هذا الکلام یمرّ بک فی مواضع من القرآن کقوله: لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» «لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» «لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ». «انْقَلَبُوا فَکِهِینَ» «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا»، و اللَّه عزّ و جلّ یبغض الفرح بالدّنیا و الطّمأنینة الیها.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ اى لا یرجع بعد الممات اى الحیاة و «انّه» غیر راجع الى ربّه و الى الآخرة، فلذلک کان یعمل بالمعاصى. ثمّ قال: «بلى» اى لیس الامر کما «ظنّ» بل «یحور» الینا و یبعث إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً اى عالما قبل ان یخلقه «انّ» مرجعه الیه فیجازیه على اعماله.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ قال مجاهد: هو النّار کلّه و فی القرآن اقسام باجزاء النّهار و المراد بها النّهار، و الشّفق: الشّعاع، و هو فی العربیّة فی الحمرة اکثر. قال ابن عباس و اکثر المفسّرین: هو الحمرة الّتى تبقى فی الافق بعد غروب الشّمس.
و قال قوم: هو البیاض الّذى یعقب تلک الحمرة.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ اى ما ضمّ و جمع یقال و سقته اسقه وسقا، اى جمعته و استوسقت الإبل اذا اجتمعت و انضمّت. و المعنى: جمع «اللّیل» الى مسکنه ما کان منتشرا بالنّهار فی متصرّفه و ذلک انّ «اللّیل» اذا اقبل رجع کلّ شیء الى مستقرّه و مأواه.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ یعنى: اذا امتلأ و استوى و استدار و تمّ نوره و ذلک لیلة ثلاث عشرة و اربع عشرة.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى «لترکبنّ» بفتح الباء یعنى: «لترکبنّ» یا محمد سماء فوق سماء و ذاک لیلة اسرى به و «عن» بمعنى بعد، اى «طبقا» بعد «طبق» من اطباق السّماء. و یجوز ان یکون درجة بعد درجة و رتبة بعد رتبة فی القربة من اللَّه و الرّفعة. و قیل: یعنى السّماء یوم القیامة یتغیّر لونا بعد لون فتصیر تارة کالدّهان و تارة کالمهل و تنشقّ و تنفطر بالغمام و مطویة بیمین اللَّه و قرأ الآخرون: «لَتَرْکَبُنَّ» بضمّ الباء یعنى: بنى آدم یقول: لتحوّلون حالا بعد حال نطفة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر طفلا، ثمّ صبیّا، ثمّ یافعا، ثمّ شابّا، ثمّ کهلا، ثمّ شیخا، مریضا و صحیحا، مسرورا و حزینا، ظاعنا و مقیما، حیّا و میّتا. قالت الحکماء: یشتمل الانسان من کونه نطفة الى ان یهرم و یموت على سبعة و ثلاثین حالا و سبعة و ثلاثین اسما: نطفة، ثمّ علقة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر، ثمّ جنینا، ثمّ ولیدا، ثمّ رضیعا ثمّ فطیما، ثمّ یافعا، ثمّ ناشئا، ثمّ مترعرعا، ثمّ خرّورا، ثمّ مراهقا، ثمّ محتلما، ثمّ بالغا، ثمّ امرد. ثمّ طارا، ثمّ باقلا، ثمّ مسیطرا، ثمّ مطرخمّا، ثمّ مختطا، ثمّ صملا، ثمّ ملتحیا، ثمّ مستویا، ثمّ مصدعا، ثمّ مجتمعا.
و الشّباب یجمع ذلک کلّه، ثمّ ملهوزا، ثمّ کهلا، ثمّ اشمط، ثمّ شیخا، ثمّ اشیب، ثمّ حوقلا، ثمّ صفتانا، ثمّ همّا، ثمّ هرما، ثمّ میّتا فهذا معنى قوله تعالى: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قال الشّاعر:
الصّبر اجمل و الدّنیا مفجّعة
من ذا الّذى لم یذق من عیشه رنقا
اذا صفالک من مسرورها «طبق»
اهدى لک الدّهر من مکروهها «طبقا»
و قال مکحول: فی هذه الآیة فی کلّ عشرین عاما تحدثون امرا لم تکونوا علیه و هذا ادلّ دلیلا على حدث العالم و اثبات الصّانع. و قیل: من کان الیوم على حالة و غدا على حالة اخرى، فلیعلم انّ تدبیره الى سواه. و قیل: لابى بکر الورّاق: ما الدّلیل على انّ لهذه العالم صانعا؟ فقال: تحویل الحالات و عجز القوّة و ضعف الارکان و فسخ العزیمة. و قال ابو عبید: فی هذه الآیة «لترکبنّ» سنن من کان قبلکم و احوالهم و فی معناه ما
روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) لتتبعنّ سنن من قبلکم شبرا شبرا و ذراعا ذراعا حتّى لو دخلوا جحر ضبّ تبعتموهم.
قوله: فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى ما لکفّار امّتک لا یصدّقون بالبعث و القرآن و النّبوّة بعد ما وضح البرهان و ظهرت الحجّة دلالة، قاله على جهة التّعییر لهم.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ یعنى: قرئ «علیهم القرآن» بالامر بالسّجود للَّه عزّ و جلّ و العبادة له «لا یَسْجُدُونَ» له و لا یخضعون و لا یطیعون و الخطاب للکفّار. و عن ابى سلمة انّ ابا هریرة قرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فیها فلمّا انصرف اخبرهم انّ رسول اللَّه (ص) سجد فیها. و عن ابى رافع قال: صلّیت مع ابى هریرة العتمة، فقرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فقلت ما هذه؟ قال: سجدت بها خلف ابى القاسم (ص) فلا ازال اسجد فیها حتّى القاه.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ بالقرآن و البعث.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ اى یضمرون و یخفون فی صدورهم و یجمعون من الفکر و التّکذیب بالنّبىّ و القرآن فیعذّبهم بذلک.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبرهم بِعَذابٍ موجع خبرا یظهر تأثیره على بشرتهم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لیسوا ممّن یبشّرون بالعذاب.
و قیل: هذا استثناء منقطع، یعنى: لکن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى «غیر» مقطوع و لا منقوص. و قیل: «غیر» منغص بالمنّ علیهم فیه فانّ المنّة تکدّر النّعمة.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ تشقّقت و تقطّعت ذاتها. و قیل: تشقّقت بالغمام کقوله: «وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ». و قال على علیه السلام: تتشقّق من المجرّة و المجرّة باب السّماء و انشقاق السّماء من علامات القیامة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اى سمعت امر ربّها بالانشقاق و اطاعت. یقال: اذن للشّیء اذا اصغى الیه اذنه الاستماع. «وَ حُقَّتْ» اى حقّ للسّماء ان تستمع للَّه و تطیع.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ اى بسطت فزید فیها کما یمدّ الادیم. و قال الزجاج: ازیلت عن هیأتها فبدّلت. و قیل: بسطت باندکاک جبالها و آکامها حتّى تصیر کالصّحیفة الملساء فلا یبقى فیها بناء و لا جبل. و قال: ابن بحر مدّها تفریجها عمّا تتضمّن حتّى یخرج ما فی بطنها. قال: و معنى ذلک معنى إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة مدّ اللَّه الارض مدّ الادیم فاکون اوّل من یدعى فارى جبرئیل فاقول: یا ربّ هذا جبرئیل ارسلته الىّ فیقول اللَّه:«صدق، ثمّ اشفع»
فاقول: عبادک عبدوک فی اطراف الارض و هو المقام المحمود». قوله: وَ أَلْقَتْ ما فِیها اى اخرجت الاموات و الکنوز المدفونة فیها و المعادن وَ تَخَلَّتْ ممّا فیها فلم یبق فیها شعرة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اطاعت و قابلت امر ربّها بالسّمع و القبول و حقّ لها ان تفعل ذلک و لیس هذا بتکرار فانّ الاوّل للسّماء و الثّانی للارض و جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ محذوف یدلّ علیه المعنى و تقدیره: اذا کانت هذه الاشیاء علم الکافر انّ ما اخبر به اللَّه عزّ و جلّ و الرّسول (ص) من امر البعث حقّ و صدق. و قیل: جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ما یدلّ علیه قوله: «فَمُلاقِیهِ» یعنى: اذا کان یوم القیامة لقى الانسان عمله و رأى ما قدّم من خیر و شرّ. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر معناه: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و قیل: معنى الآیة: اذکر اذا السماء انشقت فلا یحتاج فیه الى تقدیر جواب.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ اى عامل ساع عملا و سعیا دائبا.
و فی الخبر انّهم قالوا: یا رسول اللَّه فیم نکدح و قد جفّت الاقلام و مضت المقادیر؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
إِلى رَبِّکَ کَدْحاً اى عامل لربّک عملا مستقبلا ثوابه و عقابه «فَمُلاقِیهِ» اى ملاق کدحک اى جزاؤه خیرا کان او شرّا. و قیل: فملاق «ربّک».
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «النّادم ینتظر الرّحمة و المعجب ینتظر المقت و کلّ عامل سیقدم على ما سلف.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً. قیل: الحساب الیسیر أن یغفر ذنوبه و لا یحاسبه بها و به.
قال النّبیّ (ص): «الحساب الیسیر التّجاوز عن السّیّئات و الاحتساب بالحسنات».
و قیل: الحساب الیسیر یرید به العرض على اللَّه.
روى ابن ابى ملیکة عن عائشة انّها قالت: قال رسول اللَّه (ص): «من نوقش الحساب عذّب»! فقلت: یا رسول اللَّه ا و لیس یقول اللَّه عزّ و جلّ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ فقال: «انّما ذاک العرض و لکن من نوقش الحساب یهلک».
وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى ینقلب من مقام الحساب الى اهله فی الجنّة من الحور العین و الآدمیّات «مسرورا» بما اوتى من الخیر و الکرامة.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ اى یعطى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ» و قال الکلبى: یغلّ یمین الکافر الى عنقه و یلوى شماله «وَراءَ ظَهْرِهِ» فیؤتى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ».
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً اى اذا قرأ کتابه ینادى بالویل و الهلاک فیقول: و اهلکاه وا ثبوراه.
یَصْلى سَعِیراً یدخل جهنّم، قرأ ابو جعفر و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و حمزة: «یصلى» بفتح الیاء بالتّخفیف کقوله: «یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى». و قرأ الآخرون بضمّ الیاء و فتح الصّاد و تشدید اللّام، کقوله: «و تصلیة» و کقوله: «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ».
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى کان فی الدّنیا «مسرورا» بمعاصى اللَّه لا یندم علیها. و هذا الکلام یمرّ بک فی مواضع من القرآن کقوله: لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» «لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» «لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ». «انْقَلَبُوا فَکِهِینَ» «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا»، و اللَّه عزّ و جلّ یبغض الفرح بالدّنیا و الطّمأنینة الیها.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ اى لا یرجع بعد الممات اى الحیاة و «انّه» غیر راجع الى ربّه و الى الآخرة، فلذلک کان یعمل بالمعاصى. ثمّ قال: «بلى» اى لیس الامر کما «ظنّ» بل «یحور» الینا و یبعث إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً اى عالما قبل ان یخلقه «انّ» مرجعه الیه فیجازیه على اعماله.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ قال مجاهد: هو النّار کلّه و فی القرآن اقسام باجزاء النّهار و المراد بها النّهار، و الشّفق: الشّعاع، و هو فی العربیّة فی الحمرة اکثر. قال ابن عباس و اکثر المفسّرین: هو الحمرة الّتى تبقى فی الافق بعد غروب الشّمس.
و قال قوم: هو البیاض الّذى یعقب تلک الحمرة.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ اى ما ضمّ و جمع یقال و سقته اسقه وسقا، اى جمعته و استوسقت الإبل اذا اجتمعت و انضمّت. و المعنى: جمع «اللّیل» الى مسکنه ما کان منتشرا بالنّهار فی متصرّفه و ذلک انّ «اللّیل» اذا اقبل رجع کلّ شیء الى مستقرّه و مأواه.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ یعنى: اذا امتلأ و استوى و استدار و تمّ نوره و ذلک لیلة ثلاث عشرة و اربع عشرة.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى «لترکبنّ» بفتح الباء یعنى: «لترکبنّ» یا محمد سماء فوق سماء و ذاک لیلة اسرى به و «عن» بمعنى بعد، اى «طبقا» بعد «طبق» من اطباق السّماء. و یجوز ان یکون درجة بعد درجة و رتبة بعد رتبة فی القربة من اللَّه و الرّفعة. و قیل: یعنى السّماء یوم القیامة یتغیّر لونا بعد لون فتصیر تارة کالدّهان و تارة کالمهل و تنشقّ و تنفطر بالغمام و مطویة بیمین اللَّه و قرأ الآخرون: «لَتَرْکَبُنَّ» بضمّ الباء یعنى: بنى آدم یقول: لتحوّلون حالا بعد حال نطفة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر طفلا، ثمّ صبیّا، ثمّ یافعا، ثمّ شابّا، ثمّ کهلا، ثمّ شیخا، مریضا و صحیحا، مسرورا و حزینا، ظاعنا و مقیما، حیّا و میّتا. قالت الحکماء: یشتمل الانسان من کونه نطفة الى ان یهرم و یموت على سبعة و ثلاثین حالا و سبعة و ثلاثین اسما: نطفة، ثمّ علقة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر، ثمّ جنینا، ثمّ ولیدا، ثمّ رضیعا ثمّ فطیما، ثمّ یافعا، ثمّ ناشئا، ثمّ مترعرعا، ثمّ خرّورا، ثمّ مراهقا، ثمّ محتلما، ثمّ بالغا، ثمّ امرد. ثمّ طارا، ثمّ باقلا، ثمّ مسیطرا، ثمّ مطرخمّا، ثمّ مختطا، ثمّ صملا، ثمّ ملتحیا، ثمّ مستویا، ثمّ مصدعا، ثمّ مجتمعا.
و الشّباب یجمع ذلک کلّه، ثمّ ملهوزا، ثمّ کهلا، ثمّ اشمط، ثمّ شیخا، ثمّ اشیب، ثمّ حوقلا، ثمّ صفتانا، ثمّ همّا، ثمّ هرما، ثمّ میّتا فهذا معنى قوله تعالى: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قال الشّاعر:
الصّبر اجمل و الدّنیا مفجّعة
من ذا الّذى لم یذق من عیشه رنقا
اذا صفالک من مسرورها «طبق»
اهدى لک الدّهر من مکروهها «طبقا»
و قال مکحول: فی هذه الآیة فی کلّ عشرین عاما تحدثون امرا لم تکونوا علیه و هذا ادلّ دلیلا على حدث العالم و اثبات الصّانع. و قیل: من کان الیوم على حالة و غدا على حالة اخرى، فلیعلم انّ تدبیره الى سواه. و قیل: لابى بکر الورّاق: ما الدّلیل على انّ لهذه العالم صانعا؟ فقال: تحویل الحالات و عجز القوّة و ضعف الارکان و فسخ العزیمة. و قال ابو عبید: فی هذه الآیة «لترکبنّ» سنن من کان قبلکم و احوالهم و فی معناه ما
روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) لتتبعنّ سنن من قبلکم شبرا شبرا و ذراعا ذراعا حتّى لو دخلوا جحر ضبّ تبعتموهم.
قوله: فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى ما لکفّار امّتک لا یصدّقون بالبعث و القرآن و النّبوّة بعد ما وضح البرهان و ظهرت الحجّة دلالة، قاله على جهة التّعییر لهم.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ یعنى: قرئ «علیهم القرآن» بالامر بالسّجود للَّه عزّ و جلّ و العبادة له «لا یَسْجُدُونَ» له و لا یخضعون و لا یطیعون و الخطاب للکفّار. و عن ابى سلمة انّ ابا هریرة قرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فیها فلمّا انصرف اخبرهم انّ رسول اللَّه (ص) سجد فیها. و عن ابى رافع قال: صلّیت مع ابى هریرة العتمة، فقرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فقلت ما هذه؟ قال: سجدت بها خلف ابى القاسم (ص) فلا ازال اسجد فیها حتّى القاه.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ بالقرآن و البعث.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ اى یضمرون و یخفون فی صدورهم و یجمعون من الفکر و التّکذیب بالنّبىّ و القرآن فیعذّبهم بذلک.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبرهم بِعَذابٍ موجع خبرا یظهر تأثیره على بشرتهم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لیسوا ممّن یبشّرون بالعذاب.
و قیل: هذا استثناء منقطع، یعنى: لکن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى «غیر» مقطوع و لا منقوص. و قیل: «غیر» منغص بالمنّ علیهم فیه فانّ المنّة تکدّر النّعمة.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز رداؤه کبریاؤه، سناؤه علاؤه، علاؤه بهاؤه، جلاله جماله، جماله جلاله، المعهود منه لطفه، المألوف منه عطفه، کیف ما قسم للعبد؟ فالعبد عبده! ان اقصاه فالحکم حکمه، و ان ادناه فالأمر أمره.
مؤمنان در گفتار این نام دو قسماند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مىگوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پارهاى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کردهاى درین جهان و رنجها که بردهاى و خیرها و شرها که اندوختهاى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمىدانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سهاند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بىحسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گامزن مردانهوار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفتهاند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بىنفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بىمشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ
مؤمنان در گفتار این نام دو قسماند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مىگوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پارهاى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کردهاى درین جهان و رنجها که بردهاى و خیرها و شرها که اندوختهاى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمىدانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سهاند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بىحسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گامزن مردانهوار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفتهاند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بىنفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بىمشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسّران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خداى عزّ و جلّ او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکى در دیوان وى بنویسد. قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ قیل: المراد بها جمیع السّماوات. و قیل: السَّماءِ الدّنیا فانّها ذاتِ الْبُرُوجِ اى ذاتِ الظّهور. و قیل: ذاتِ الْبُرُوجِ الخلق الحسن.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مىنشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مىشنید، تا روزى که دابّهاى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مىیافت، آن ملک بتپرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همىداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهاى و زلزلهاى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوىها اخدودها کندند کوههاى عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مىآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مىنشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مىشنید، تا روزى که دابّهاى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مىیافت، آن ملک بتپرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همىداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهاى و زلزلهاى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوىها اخدودها کندند کوههاى عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مىآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز، من قصده وجده، و من طلبه عرفه، فاذا عرفه لاطفه، فاذا وجد لطفه الفه، فاذا الفه انف ان یخالفه. نام خداوندى که از جود او هر مفلسى را نصیبى است، و از کرم او هر دردمندى را طبیبى است.
لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهرهاى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.
هر شیفتهاى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است. قوله تعالى: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.
وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمدهاند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّة مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید ما دانیم که جزاى ایشان چیست. پس بىواسطه ندا کند جلّ جلاله که: عبادى! شما مهمانان مناید، بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم! مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بىزوالست و جلالش بىانتقالست. چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاباند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مىرنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همىکردند.
فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مىریزد.
و گفتهاند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. قوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بىمنّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است بعدل بىعلّت دشمن را مىگدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:
اذا برم المولى بخدمة عبده
تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.
لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهرهاى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.
هر شیفتهاى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است. قوله تعالى: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.
وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمدهاند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّة مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید ما دانیم که جزاى ایشان چیست. پس بىواسطه ندا کند جلّ جلاله که: عبادى! شما مهمانان مناید، بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم! مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بىزوالست و جلالش بىانتقالست. چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاباند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مىرنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همىکردند.
فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مىریزد.
و گفتهاند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. قوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بىمنّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است بعدل بىعلّت دشمن را مىگدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:
اذا برم المولى بخدمة عبده
تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هفده آیتست، شصت و یک کلمه، دویست و چهل و پنج حرف، جمله به مکه فرو آمد و درین سوره یک آیه منسوخ است: فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً نسخت بآیة السّیف. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: «هر که این سوره برخواند، حقّ جلّ جلاله بعدد هر ستارهاى که در آسمانست او را ده نیکى در دیوان بنویسد». روایت کنند از عبد الرحمن بن خالد. و قیل: عبد اللَّه بن عبد الرحمن بن یحیى بن کعب، گفتا: رسول خدا را (ص) دیدم در قبیله ثقیف در مشرقهاى فرو آمده و این سوره وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ میخواند، و من هنوز در جاهلیّت بودم در اسلام نیامده، و این سوره از لفظ رسول (ص) یاد گرفتم. پس در انجمن ثقیف بگذشتم و قومى از قریش در میان ایشان بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعه با ایشان، قوم از من درخواستند تا این سوره برخواندم. هر چه ثقفیان بودند گفتند: ما نرى هذا الّا حقّا، سخنى است راست و درست. قرشیان گفتند: نحن اعلم بصاحبنا لو علمنا انّه حقّ لتبعناه. ما محمد را به شناسیم و حال وى از شما بهتر دانیم که او مرد ما است و از قبیله ما. اگر ما دانستمانى که او بر حقّست و سخن او راست، ما خود بر پى وى رفتمانى و او را راستگوى داشتیمى. قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ
قال الکلبى: نزلت فی ابى طالب و ذلک انّه اتى النّبیّ (ص) فاتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل اذا انحطّ نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع ابو طالب. و قال: اىّ شیء هذا؟ فقال رسول اللَّه (ص): «هذا نجم رمى به و هو آیة من آیات اللَّه سبحانه» فعجب ابو طالب. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ هذا قسم «وَ الطَّارِقِ» النّجم لانّ الطّروق یکون باللّیل و طلوع النّجم باللّیل و کلّ ما جاء لیلا فقد طرق و منه حدیث جابر نهى النّبیّ (ص) ان یطرق الرّجل اهله. و قال: حتّى تستحدّ المغیبة و تمتشط الشّعثة. و قالت هند بنت عتبة: یوم احد نحن بنات الطّارق نمشى على النّمارق.
تعنى انّ ابانا نجم فی شرفه و علوّه. و قال الشّاعر:
لا تفرحنّ بلیل طاب اوّله
یا راقد اللّیل مسرورا باوّله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
فربّ آخر لیل اجّج النّارا
ثمّ فسّره فقال: النَّجْمُ الثَّاقِبُ اى النیّر المضیء. و قال: فی موضع «شهاب ثاقب» یقال اثقب نارک، اى اضئها. و قیل «الثّاقب» العالى الشّدید العلوّ یقال: ثقب الطّائر اى ارتفع ارتفاعا شدیدا کانّه قد ثقب الجوّ الاعلى. قال ابن عباس: اراد به زحل لانّه العالى فی السّماء السّابعة. و قال ابن زید: اراد به الثّریا و العرب تسمیه النّجم.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ هذا جواب القسم لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزة «لمّا» بتشدید المیم یعنى: ما کلّ نفس الّا «عَلَیْها حافِظٌ» فیکون «لمّا» بمعنى الّا و هی لغة هذیل. و قرأ الآخرون بالتّخفیف جعلوا ما صلة و المعنى: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لعلیها «حافظ» و الحافظ هو اللَّه عزّ و جلّ و هو عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ یحفظ على عباده اعمالهم و الملائکة حفظة یحفظون على بنى آدم اعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و هو قوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): وکّل بالمؤمن ستّون و مائة ملکا یذبون عنه ما لم یقدر علیه من ذلک للبصر سبعة املاک یذبون عنه کما یذبّ عن قصعة العسل الذّباب لو وکّل العبد الى نفسه طرفة عین لاختطفته الشّیاطین.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ یعنى: الکافر المنکر قدرة اللَّه على البعث مِمَّ خُلِقَ اى ممّا ذا «خلق» یعرفه اصل خلقته لیدلّه بذلک على وحدانیّته ثمّ بیّن فقال: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ اى مدفوق مصبوب فی الرّحم، فاعل بمعنى مفعول کقوله: «فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ» اى مرضیّة و المعنى «خُلِقَ مِنْ» مائین ماء الرّجل و ماء المرأة. فوحّد لامتزاجهما.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ الرّجل و ترائب المرأة «وَ التَّرائِبِ» جمع التّرئبة و هى عظام الصّدر و النحر. و قیل: من بین صلب الرّجل و ترائبه. قال الضحاک: «التّرائب» العینان و الیدان و الرّجلان. و قیل: هى عصارة القلب و منه یکون الولد و سئل عکرمة عن «التّرائب» فقال هذه و وضع یده على صدره نظیر الآیة قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» اى اخلاط من نطفة الرّجل و نطفة المرأة و ماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المراة اصفر رقیق و هما یجریان من جمیع البدن فیجتمع ماء الرّجل فی صلبه ثمّ یجرى منه و یجتمع ماء المرأة فی ترائبها ثمّ یجرى فی لبّتها. و «التّرائب» ثمانیة اضلاع فی الصّدر خلقت منها اربعة یمنة و اربعة یسرة اعلاهما موضع القلادة فشبه الولد فی الصّورة بما یعلو منهما و اللّحم و الدّم من ماء المرأة و العظم و العصب من ماء الرّجل.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ اى «انّه على» «رجع» الانسان بعد البلى الى الحیاة «لقادر». و قیل: «انّه على» «رجع» الماء الاحلیل و الى الصّلب «لقادر». و قیل: معناه «انّه» «لقادر» «على» ان ینکّسه بعد شیخوخیّته فیجعله کهلا ثمّ شابّا، ثمّ طفلا، ثمّ رضیعا، ثمّ جنینا ثمّ مضغة، ثمّ نطفة. و قال ابن زید: «إِنَّهُ عَلى» حبس ذلک الماء «لقادر» حتّى لا یخرج.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ اى اذکر یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ و احذر «یوم» تمتحن الضّمائر فیجازى کلّ انسان على معتقده من التّکذیب و التّصدیق. و قال عطاء بن ابى رباح «السّرائر» فرائض الاعمال کالصّوم و الصّلاة و الوضوء و الاغتسال من الجنابة فانّها سرائر بین اللَّه و بین العبد، فلو شاء العبد لقال صمت و لم یصم و صلّیت و لم یصل و اغتسلت و لم یفعل، فتختبر حتّى یظهر من اداها ممّن ضیّعها. و فی الخبر عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من حافظ علیهنّ فهو ولىّ اللَّه حقّا و من اختانهنّ فهو عدوّ اللَّه حقّا: الصّلاة و الصّوم و الجنابة».
و قال ابن عمر: یبدئ اللَّه یوم القیامة کلّ سرّ فیکون زینا فی وجوه و شینا فی وجوه یعنى من ادّاها کان وجهه مشرقا و من ضیّعها کان وجهه اغبر.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ اى ما لهذا الانسان المنکر للبعث یومئذ «من قوّة» ینتصر لنفسه و یدفع العذاب بها عنها «وَ لا ناصِرٍ» یمنعه من عذاب اللَّه و یعصمه من بأسه. ثمّ ذکر قسما آخر فقال: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ اى «ذات» المطر سمّى رجعا لانّه یرجع کلّ عام و یتکرّر.
و قال ابن عباس: هو السّحاب یرجع بمطر بعد مطر. و قیل: ترجع بنجومها و کواکبها و شمسها و قمرها طالعة عقب مغیبها.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ اى «ذات» الانصداع و الانشقاق بالنّبات و الاشجار و الانهار و جواب القسم: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ اى انّ القرآن کلام حقّ صدق صحیح جدّ یفصل به بین الحقّ و الباطل و ما هو بالسّفساف و اللّعب و الباطل. ثمّ اخبر عن مشرکى اهل مکة فقال: إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً یعنى: فی دار النّدوة حین اجتمعوا على المکر برسول اللَّه (ص) کما قال: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» الآیة. «وَ أَکِیدُ کَیْداً» اى انتقم منهم فی الدّنیا بالسّیف و فی الآخرة بالنّار، اى اخفى عنهم ما ادبّر فی امرهم. و قیل: کید اللَّه استدراجه ایّاهم من حیث لا یعلمون.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ قال ابن عباس: هذا وعید من اللَّه عزّ و جلّ لهم اى انظرهم و اخّرهم فلا تستعجل هلاکهم. أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً اى «امهلهم» امهالا قلیلا و ما کان بین نزول هذه الآیة و بین وقعة بدر الّا زمان یسیر. و التّمهیل و الامهال لغتان هذا کقوله: «وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا» ثمّ نسخ الامهال بآیة السّیف و رویدا تصغیر رودا و لا یرفع و لا یکسر و اصل الرّود الحرکة الخفیفة یقال: راد یرود رودا و منه قوله: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها». و قیل: «رویدا» نصب على المصدر و المعنى: ارودهم «رویدا» یقال: ارودت فی الأمر اذا تأنیت فیه تأویله ارسلهم فی عتوّهم و «أَمْهِلْهُمْ» قلیلا فاخذهم اللَّه یوم بدر و قتلوا بالسّیف.
قال الکلبى: نزلت فی ابى طالب و ذلک انّه اتى النّبیّ (ص) فاتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل اذا انحطّ نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع ابو طالب. و قال: اىّ شیء هذا؟ فقال رسول اللَّه (ص): «هذا نجم رمى به و هو آیة من آیات اللَّه سبحانه» فعجب ابو طالب. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ هذا قسم «وَ الطَّارِقِ» النّجم لانّ الطّروق یکون باللّیل و طلوع النّجم باللّیل و کلّ ما جاء لیلا فقد طرق و منه حدیث جابر نهى النّبیّ (ص) ان یطرق الرّجل اهله. و قال: حتّى تستحدّ المغیبة و تمتشط الشّعثة. و قالت هند بنت عتبة: یوم احد نحن بنات الطّارق نمشى على النّمارق.
تعنى انّ ابانا نجم فی شرفه و علوّه. و قال الشّاعر:
لا تفرحنّ بلیل طاب اوّله
یا راقد اللّیل مسرورا باوّله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
فربّ آخر لیل اجّج النّارا
ثمّ فسّره فقال: النَّجْمُ الثَّاقِبُ اى النیّر المضیء. و قال: فی موضع «شهاب ثاقب» یقال اثقب نارک، اى اضئها. و قیل «الثّاقب» العالى الشّدید العلوّ یقال: ثقب الطّائر اى ارتفع ارتفاعا شدیدا کانّه قد ثقب الجوّ الاعلى. قال ابن عباس: اراد به زحل لانّه العالى فی السّماء السّابعة. و قال ابن زید: اراد به الثّریا و العرب تسمیه النّجم.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ هذا جواب القسم لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزة «لمّا» بتشدید المیم یعنى: ما کلّ نفس الّا «عَلَیْها حافِظٌ» فیکون «لمّا» بمعنى الّا و هی لغة هذیل. و قرأ الآخرون بالتّخفیف جعلوا ما صلة و المعنى: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لعلیها «حافظ» و الحافظ هو اللَّه عزّ و جلّ و هو عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ یحفظ على عباده اعمالهم و الملائکة حفظة یحفظون على بنى آدم اعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و هو قوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): وکّل بالمؤمن ستّون و مائة ملکا یذبون عنه ما لم یقدر علیه من ذلک للبصر سبعة املاک یذبون عنه کما یذبّ عن قصعة العسل الذّباب لو وکّل العبد الى نفسه طرفة عین لاختطفته الشّیاطین.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ یعنى: الکافر المنکر قدرة اللَّه على البعث مِمَّ خُلِقَ اى ممّا ذا «خلق» یعرفه اصل خلقته لیدلّه بذلک على وحدانیّته ثمّ بیّن فقال: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ اى مدفوق مصبوب فی الرّحم، فاعل بمعنى مفعول کقوله: «فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ» اى مرضیّة و المعنى «خُلِقَ مِنْ» مائین ماء الرّجل و ماء المرأة. فوحّد لامتزاجهما.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ الرّجل و ترائب المرأة «وَ التَّرائِبِ» جمع التّرئبة و هى عظام الصّدر و النحر. و قیل: من بین صلب الرّجل و ترائبه. قال الضحاک: «التّرائب» العینان و الیدان و الرّجلان. و قیل: هى عصارة القلب و منه یکون الولد و سئل عکرمة عن «التّرائب» فقال هذه و وضع یده على صدره نظیر الآیة قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» اى اخلاط من نطفة الرّجل و نطفة المرأة و ماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المراة اصفر رقیق و هما یجریان من جمیع البدن فیجتمع ماء الرّجل فی صلبه ثمّ یجرى منه و یجتمع ماء المرأة فی ترائبها ثمّ یجرى فی لبّتها. و «التّرائب» ثمانیة اضلاع فی الصّدر خلقت منها اربعة یمنة و اربعة یسرة اعلاهما موضع القلادة فشبه الولد فی الصّورة بما یعلو منهما و اللّحم و الدّم من ماء المرأة و العظم و العصب من ماء الرّجل.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ اى «انّه على» «رجع» الانسان بعد البلى الى الحیاة «لقادر». و قیل: «انّه على» «رجع» الماء الاحلیل و الى الصّلب «لقادر». و قیل: معناه «انّه» «لقادر» «على» ان ینکّسه بعد شیخوخیّته فیجعله کهلا ثمّ شابّا، ثمّ طفلا، ثمّ رضیعا، ثمّ جنینا ثمّ مضغة، ثمّ نطفة. و قال ابن زید: «إِنَّهُ عَلى» حبس ذلک الماء «لقادر» حتّى لا یخرج.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ اى اذکر یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ و احذر «یوم» تمتحن الضّمائر فیجازى کلّ انسان على معتقده من التّکذیب و التّصدیق. و قال عطاء بن ابى رباح «السّرائر» فرائض الاعمال کالصّوم و الصّلاة و الوضوء و الاغتسال من الجنابة فانّها سرائر بین اللَّه و بین العبد، فلو شاء العبد لقال صمت و لم یصم و صلّیت و لم یصل و اغتسلت و لم یفعل، فتختبر حتّى یظهر من اداها ممّن ضیّعها. و فی الخبر عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من حافظ علیهنّ فهو ولىّ اللَّه حقّا و من اختانهنّ فهو عدوّ اللَّه حقّا: الصّلاة و الصّوم و الجنابة».
و قال ابن عمر: یبدئ اللَّه یوم القیامة کلّ سرّ فیکون زینا فی وجوه و شینا فی وجوه یعنى من ادّاها کان وجهه مشرقا و من ضیّعها کان وجهه اغبر.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ اى ما لهذا الانسان المنکر للبعث یومئذ «من قوّة» ینتصر لنفسه و یدفع العذاب بها عنها «وَ لا ناصِرٍ» یمنعه من عذاب اللَّه و یعصمه من بأسه. ثمّ ذکر قسما آخر فقال: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ اى «ذات» المطر سمّى رجعا لانّه یرجع کلّ عام و یتکرّر.
و قال ابن عباس: هو السّحاب یرجع بمطر بعد مطر. و قیل: ترجع بنجومها و کواکبها و شمسها و قمرها طالعة عقب مغیبها.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ اى «ذات» الانصداع و الانشقاق بالنّبات و الاشجار و الانهار و جواب القسم: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ اى انّ القرآن کلام حقّ صدق صحیح جدّ یفصل به بین الحقّ و الباطل و ما هو بالسّفساف و اللّعب و الباطل. ثمّ اخبر عن مشرکى اهل مکة فقال: إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً یعنى: فی دار النّدوة حین اجتمعوا على المکر برسول اللَّه (ص) کما قال: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» الآیة. «وَ أَکِیدُ کَیْداً» اى انتقم منهم فی الدّنیا بالسّیف و فی الآخرة بالنّار، اى اخفى عنهم ما ادبّر فی امرهم. و قیل: کید اللَّه استدراجه ایّاهم من حیث لا یعلمون.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ قال ابن عباس: هذا وعید من اللَّه عزّ و جلّ لهم اى انظرهم و اخّرهم فلا تستعجل هلاکهم. أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً اى «امهلهم» امهالا قلیلا و ما کان بین نزول هذه الآیة و بین وقعة بدر الّا زمان یسیر. و التّمهیل و الامهال لغتان هذا کقوله: «وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا» ثمّ نسخ الامهال بآیة السّیف و رویدا تصغیر رودا و لا یرفع و لا یکسر و اصل الرّود الحرکة الخفیفة یقال: راد یرود رودا و منه قوله: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها». و قیل: «رویدا» نصب على المصدر و المعنى: ارودهم «رویدا» یقال: ارودت فی الأمر اذا تأنیت فیه تأویله ارسلهم فی عتوّهم و «أَمْهِلْهُمْ» قلیلا فاخذهم اللَّه یوم بدر و قتلوا بالسّیف.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ انس المحبّین فی الدّنیا کلام اللَّه و فی العقبى سلام اللَّه. شادى مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، و در آن جهان از دیدار و سلام او. مؤمن اوست که بزبان نام او میگوید و بجان و دل رضاء او میجوید دست از اغیار مىشوید و نسیم گل وصال مىبوید، در میدان عبودیّت مىپوید و بزبان حال این بیت میگوید:
نام تو مرا مونس و یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب.
پیر زنى پارسا را گفتند: وقتى که در مناجات باشى ما را بدعا یاد دار. گفت: بیزارم از آن وقت که مرا با دوست رازى بود و جز از دوست مرا از چیزى یاد آید. اى مسلمانان همّت بلند دارید و در راه طلب کم از زنى مباشید. بنگرید که آن پیر زن در علوّ همّت خویش کجا رسیده:
بر همّت من زمانه را ناز نماند
بر دیده من سپهر را راز نماند
در پیکر طبل باز آواز نماند
پرواز مکن که جاى پرواز نماند
قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ربّ العالمین در قرآن فراوان قسم یاد میکند.
بعضى بذات قدیم خویش، چنانک: «قُلْ إِی وَ رَبِّی» «و رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، بعضى بصفات کریم خویش چنانک: «وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»، بعضى بمفعولات و مصنوعات خویش چنانک: «وَ الْمُرْسَلاتِ» «وَ النَّازِعاتِ» «وَ الْعادِیاتِ» «وَ الذَّارِیاتِ» «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و امثاله. مؤمن موحّد اللَّه را جلّ جلاله بى سوگند باور دارد، بهر چه گوید تصدیق و تحقیق آرد، لکن بجلال عزّ خویش سوگند یاد میکند تأکید و تأیید را، تعریف و تشریف را تا دوست مىشنود، بجان مىنازد دشمن مىشنود، بدل میگدازد.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ جواب قسم است سوگند یاد میکند که هیچکس نیست که بر او گوشوانى نیست مگر که بر او گوشوانى و نگهبانى هست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» بر شما گوشواناناند فریشتگان دبیران، و نویسندگان بر شما موکّل کردهاند تا گفتار و کردار شما مىنویسند و آن گه بر مصطفى (ص) عرضه میکنند چنان که در خبر است.
قال رسول اللَّه (ص) «تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کانت من سیّئة استغفرت اللَّه لکم».
مؤمن موحّد معتقد چون میداند که از حقّ جلّ جلاله بر وى گوشوان است و نگهبان، باید که لباس مراقبت در پوشد، و گوش باحوال و اقوال و اعمال خود دارد و ساحت سینه خود از لوث غفلت پاک دارد. أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى بر دوام ورد خود سازد، إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ در پیش دیده خود دارد، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» نقش نگین یقین خود گرداند.
آوردهاند که در مکه زنى بود فاجره و گفت: من طاوس یمانى را از راه طاعت برگردانم و در معصیت کشم. و طاوس مردى نکو روى بود و خوش خلق و خوش طبع. آن زن بر طاوس آمد و با وى سخن در گرفت بر سبیل مزاح. طاوس بدانست که مقصود وى چیست. گفت: آرى صبر کن تا بفلان جایگه آیم. چون بدان جایگه رسیدند، طاوس گفت: اگر ترا مقصودى است اینجا تواند بود. آن زن گفت: سبحان اللَّه این چه جاى آن کار است انجمن گاه خلق و مجمع نظارگیان.
طاوس گفت: أ لیس اللَّه یرانا فی کلّ مکان؟ اى زن از دیدار مردم شرم میدارى و از دیدار اللَّه که بما مینگرد، خود شرم ندارى؟! «یستخفون من النّاس و لا یستخفون من اللَّه»! آن سخن در زن گرفت، کمین عنایت برو گشادند توبه کرد و از جمله اولیا گشت.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ تا در نگرد مردم که او را خود از چه چیز آفریدهاند و از بهر چه آفریدهاند؟ خلق اللَّه وجها یصلح للسّجدة، و عینا تصلح للعبرة و بدنا یصلح للخدمة و قلبا یصلح للمعرفة، و سرّا یصلح للمحبّة: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» حیث زیّن السنتکم بالشّهادة و قلوبکم بالمعرفته و السّعادة. و ابدانکم بالخدمة و العبادة.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ این مردم را که آفریدند از آبى افکنده ریخته آفریدند. آبى که از پشت مرد بیرون میآید و از استخوان سینه زن. اوّل نطفه بود و بقدرت خود علقه گردانید، پس بمشیّت خود مضغه ساخت، پس باراده خود عظام را پدید آورد. بجود خود کسوه لحم در عظام پوشانید. چون خواست که بر مادر و پدرت جلوه کند، در صدف رحم ترا بصورت نیکو بیاراست چنان که نخّاس کنیزک را بیاراید، بوقت عرض، کذلک یزیّنک فی قبرک بعد ما صیّرک ترابا لیوم العرض على المرسلین و على ربّ العالمین. قال اللَّه تعالى:َ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» کوزه که درو آب بود تو آن را نگونسار کنى، در وى هیچ نماند.
ربّ العزّة نطفه را در رحم نهاد و نگونسار نگه داشت، بقدرت خود. فسبحان من رکّب جسد ابن آدم ترکیبا احتوى على جمیع ما خلق فی العالم الاکبر. ربّ العزّة بعضى از مخلوقات بر صورت ساجدان آفرید، چون مار و ماهى و حشرات بعضى بر صورت راکعان، چون بهائم و سباع، بعضى بر صورت قائمان، چون اشجار و نبات، بعضى بر صورت قاعدان، چون جبال راسیات این همه بر سجود و رکوع و قعود مجبوراند و ایشان را در آن مدحى نه. و آدمى را بر صورتى آفرید که درو قدرت سجود و رکوع و قعود و قیام است و او را در آن اختیار و استطاعت داده لا جرم مستوجب مدح و ثنا شده که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ الى آخر الآیة... سبحان من خلق ابن آدم لاظهار القدرة ثمّ رزقه لاظهار الکرم، ثمّ یمیته لاظهار الجبروت، ثمّ یحییه لاظهار الثّواب و العقاب فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
نام تو مرا مونس و یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب.
پیر زنى پارسا را گفتند: وقتى که در مناجات باشى ما را بدعا یاد دار. گفت: بیزارم از آن وقت که مرا با دوست رازى بود و جز از دوست مرا از چیزى یاد آید. اى مسلمانان همّت بلند دارید و در راه طلب کم از زنى مباشید. بنگرید که آن پیر زن در علوّ همّت خویش کجا رسیده:
بر همّت من زمانه را ناز نماند
بر دیده من سپهر را راز نماند
در پیکر طبل باز آواز نماند
پرواز مکن که جاى پرواز نماند
قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ربّ العالمین در قرآن فراوان قسم یاد میکند.
بعضى بذات قدیم خویش، چنانک: «قُلْ إِی وَ رَبِّی» «و رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، بعضى بصفات کریم خویش چنانک: «وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»، بعضى بمفعولات و مصنوعات خویش چنانک: «وَ الْمُرْسَلاتِ» «وَ النَّازِعاتِ» «وَ الْعادِیاتِ» «وَ الذَّارِیاتِ» «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و امثاله. مؤمن موحّد اللَّه را جلّ جلاله بى سوگند باور دارد، بهر چه گوید تصدیق و تحقیق آرد، لکن بجلال عزّ خویش سوگند یاد میکند تأکید و تأیید را، تعریف و تشریف را تا دوست مىشنود، بجان مىنازد دشمن مىشنود، بدل میگدازد.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ جواب قسم است سوگند یاد میکند که هیچکس نیست که بر او گوشوانى نیست مگر که بر او گوشوانى و نگهبانى هست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» بر شما گوشواناناند فریشتگان دبیران، و نویسندگان بر شما موکّل کردهاند تا گفتار و کردار شما مىنویسند و آن گه بر مصطفى (ص) عرضه میکنند چنان که در خبر است.
قال رسول اللَّه (ص) «تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کانت من سیّئة استغفرت اللَّه لکم».
مؤمن موحّد معتقد چون میداند که از حقّ جلّ جلاله بر وى گوشوان است و نگهبان، باید که لباس مراقبت در پوشد، و گوش باحوال و اقوال و اعمال خود دارد و ساحت سینه خود از لوث غفلت پاک دارد. أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى بر دوام ورد خود سازد، إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ در پیش دیده خود دارد، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» نقش نگین یقین خود گرداند.
آوردهاند که در مکه زنى بود فاجره و گفت: من طاوس یمانى را از راه طاعت برگردانم و در معصیت کشم. و طاوس مردى نکو روى بود و خوش خلق و خوش طبع. آن زن بر طاوس آمد و با وى سخن در گرفت بر سبیل مزاح. طاوس بدانست که مقصود وى چیست. گفت: آرى صبر کن تا بفلان جایگه آیم. چون بدان جایگه رسیدند، طاوس گفت: اگر ترا مقصودى است اینجا تواند بود. آن زن گفت: سبحان اللَّه این چه جاى آن کار است انجمن گاه خلق و مجمع نظارگیان.
طاوس گفت: أ لیس اللَّه یرانا فی کلّ مکان؟ اى زن از دیدار مردم شرم میدارى و از دیدار اللَّه که بما مینگرد، خود شرم ندارى؟! «یستخفون من النّاس و لا یستخفون من اللَّه»! آن سخن در زن گرفت، کمین عنایت برو گشادند توبه کرد و از جمله اولیا گشت.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ تا در نگرد مردم که او را خود از چه چیز آفریدهاند و از بهر چه آفریدهاند؟ خلق اللَّه وجها یصلح للسّجدة، و عینا تصلح للعبرة و بدنا یصلح للخدمة و قلبا یصلح للمعرفة، و سرّا یصلح للمحبّة: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» حیث زیّن السنتکم بالشّهادة و قلوبکم بالمعرفته و السّعادة. و ابدانکم بالخدمة و العبادة.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ این مردم را که آفریدند از آبى افکنده ریخته آفریدند. آبى که از پشت مرد بیرون میآید و از استخوان سینه زن. اوّل نطفه بود و بقدرت خود علقه گردانید، پس بمشیّت خود مضغه ساخت، پس باراده خود عظام را پدید آورد. بجود خود کسوه لحم در عظام پوشانید. چون خواست که بر مادر و پدرت جلوه کند، در صدف رحم ترا بصورت نیکو بیاراست چنان که نخّاس کنیزک را بیاراید، بوقت عرض، کذلک یزیّنک فی قبرک بعد ما صیّرک ترابا لیوم العرض على المرسلین و على ربّ العالمین. قال اللَّه تعالى:َ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» کوزه که درو آب بود تو آن را نگونسار کنى، در وى هیچ نماند.
ربّ العزّة نطفه را در رحم نهاد و نگونسار نگه داشت، بقدرت خود. فسبحان من رکّب جسد ابن آدم ترکیبا احتوى على جمیع ما خلق فی العالم الاکبر. ربّ العزّة بعضى از مخلوقات بر صورت ساجدان آفرید، چون مار و ماهى و حشرات بعضى بر صورت راکعان، چون بهائم و سباع، بعضى بر صورت قائمان، چون اشجار و نبات، بعضى بر صورت قاعدان، چون جبال راسیات این همه بر سجود و رکوع و قعود مجبوراند و ایشان را در آن مدحى نه. و آدمى را بر صورتى آفرید که درو قدرت سجود و رکوع و قعود و قیام است و او را در آن اختیار و استطاعت داده لا جرم مستوجب مدح و ثنا شده که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ الى آخر الآیة... سبحان من خلق ابن آدم لاظهار القدرة ثمّ رزقه لاظهار الکرم، ثمّ یمیته لاظهار الجبروت، ثمّ یحییه لاظهار الثّواب و العقاب فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بقول بعضى مفسّران مکّى است و بقول بعضى مدنى، نوزده آیتست هفتاد و دو کلمه، دویست و هفتاد حرف، و درین سوره از منسوخات هیچ چیز نیست.
و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: هر که این سوره برخواند اللَّه تعالى بعدد هر حرفى که بر ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام فرو فرستاد او را ده نیکى در دیوان اعمال بنویسند. و در آثار سلف است که: هر که سورة الاعلى بر خواند چنانست که پنج یکى از قرآن خواند. و رسول خدا (ص) خواندن این سوره دوست داشتى. و هر گه که بخواندن این سوره آغاز کردى گفتى: «سبحان ربّى الاعلى» و بزرگان صحابه چون على (ع) و زبیر و عبد اللَّه عباس و عبد اللَّه زبیر و عبد اللَّه عمرو و ابو موسى اشعرى رضی اللَّه عنهم چون در نماز این سوره خواندندى، بگفتندى: «سبحان ربّى الاعلى» ضحاک گفت: من قرأها فلیقرأها کذلک هر که این سوره خواند تا آن کلمات بگوید، چنان که ایشان گفتند. و تأویل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى این نهادند که قل: «سبحان ربّى الاعلى». معنى آنست که بگو اى محمد: «سبحان ربّى الاعلى» و اوّل کسى که «سبحان ربّى الاعلى» گفت میکائیل بود. مصطفى (ص) جبرئیل را بپرسید که: «گوینده این کلمات را در نماز یا در غیر نماز ثواب چیست»؟
فقال یا محمد! ما من مؤمن و لا مؤمنة یقولها فی سجوده او فی غیر سجوده الّا کانت له فی میزانه اثقل من العرش و الکرسىّ و جبال الدّنیا و یقول اللَّه صدق عبدى انا اعلى فوق کلّ شیء و لیس فوقى شیء، اشهدوا ملائکتى انّى قد غفرت لعبدى و ادخلته جنّتى فاذا مات زاره میکائیل کلّ یوم. فاذا کان یوم القیامة حمله على جناحه فیوقفه بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول: یا ربّ شفّعنى فیه، فیقول قد شفّعتک فیه اذهب به الى الجنّة
و قال عقبة بن عامر: لمّا نزلت فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ، قال رسول اللَّه (ص): اجعلوها فى رکوعکم، فلمّا نزل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: اجعلوها فی سجودکم.
قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى یعنى: قل «سبحان ربّى الاعلى». و الى هذا التّأویل ذهب جماعة من الصّحابة و التّابعین. و قال قوم: معناه: نزّه رَبِّکَ الْأَعْلَى عمّا یقول فیه الملحدون و یصفه به المبطلون و جعلوا الاسم زائدة فی الآیة دخلت لتحسین الکلام کقوله: «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ» و یحتجّ بهذا من یجعل الاسم و المسمّى واحدا لانّ احدا لا یقول سبحان اسم اللَّه سبحان اسم ربّنا. انّما یقول سبحان اللَّه سبحان ربّنا. فکان معنى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ: «سبّح ربّک». و قیل: الاسم صفته و معناه نزّه وصفه عمّا لا یلیق به. و قیل: نزّه اسمه عن ان تسمّى به غیره فلا یسمّى احد اللَّه غیره تعالى ذکره و جلّت عظمته. و قال: ابن عباس: معناه: صلّ بامر ربک أعلى أی علا کلّ شیء قدرة و سلطانا و الالف للمبالغة لا للمقابلة.
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى اى خلق کلّ ذى روح فَسَوَّى خلقته و خصّ کلّ واحد بتألیف و نظم على ما اراده و قیل: سوّى الیدین و الرّجلین و العینین.
و قیل: سوّى اى عدّل قامته. و قیل: خلقه مستویا متقنا محکما لیدلّ على علم فاعله و اراد به.
وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى قرأ الکسائى بتخفیف الدّال قَدَّرَ و شدّدها الآخرون و هما بمعنى واحد و المعنى: «قدّر» الارزاق «فهدى» لاکتساب الارزاق و المعاش. و قیل: «قدّر» الخلق ازواجا ذکرا و انثى ثمّ هداهم لوجه التّوالد و التّناسل و علّمهم کیف یأتیها و کیف تأتیه. و قیل: هدیه الى اجتناب المضارّ و ابتغاء المنافع.
و قیل: «هدى» الانسان لمصالحه و البهائم لمراتعها. و قیل: «هدیه السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»، و قیل: «قدّر» السّعادة و الشّقاوة علیهم. ثمّ یسّر لکلّ واحد من الطّائفتین سلوک ما «قدّر» علیه. و قیل: «قدّر» الذّنوب على عباده ثمّ هداهم الى التّوبة.
و قیل: «قدّر» فى الرّحم تسعة اشهر اقلّ او اکثر «فهدى» للخروج من الرّحم، و قیل: جعل الهدایة فی قلب الطّفل حتّى طلب ثدى امّه و میّزه من غیره.
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى اى انبت ما ترعاه الدّوابّ من بین اخضر و اصفر و احمر و ابیض.
«فَجَعَلَهُ» بعد الخضرة «غثاء» هشیما بالیا کالغثاء الّذى تراه فوق السّیل «احوى» اى اسودّ بعد الخضرة و ذلک انّ الکلاء اذا جفّ و یبس اسودّ. و قال الزّجاج: فیه تقدیم و تأخیر و تقدیره «أَخْرَجَ الْمَرْعى» «احوى» «فَجَعَلَهُ غُثاءً» و یکون «احوى» فى موضع نصب على الحال یرید «وَ الَّذِی» انبت الزّرع و النّبات من الارض اخضر یضرب الى الحوّة و هی السّواد، اى من شدّة خضرته یعنى: که از سیرابى سیاه بام بود و از سبزى با سیاهى میگراید. هم چنان که گفت: «مُدْهامَّتانِ» ثمّ «فَجَعَلَهُ غُثاءً» اى جفّفه حتّى صیّره هشیما جافا کالغثاء الّذى تراه فوق الماء.
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» اى سنجمع حفظ القرآن فی قلبک و قراءته فی لسانک حتّى «فَلا تَنْسى» کقوله: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ». قیل: کان النّبی (ص) یتلقّف القرآن من جبرئیل بسرعة فکان اذا قرأ آیة کان ان یسبقه بالتّلقّف مخافة ان ینسى فانزل اللَّه سبحانه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى». فلم ینس بعدها شیئا من القرآن البتّة ما عاش و فی هذا اعجاز عظیم. و قوله: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى ممّا لم یقع به التّکلیف فی التّبلیغ و لا یجب علیه اداؤه فینسیه اللَّه سبحانه اذا شاء. و قال الحسن و قتادة: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان ینسیه برفع حکمه و تلاوته کما قال تعالى: «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها» و الانساء نوع من النّسخ و نسخ اللَّه عزّ و جلّ من کتابه ثلاثة الوان، منها ما انسى رسوله و وضع عنه حکمه و منها ما انساه و اثبت حکمه کالرّجم و لآیتان تشملان معا هذین اللّونین و اللّون الثّالث ما اثبت ظاهره و وضع عنه حکمه. و قیل: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى اى نعلّمک و نحفظ علیک ما نقرأه فلا تترک العمل بما امرت به.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان لا تعمل به بالنّسخ. حکى انّ ابن کیسان النّحوى حضر مجلس الجنید یوما فقال: یا با القاسم ما تقول فی قوله عزّ و جلّ: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى»؟
فاجابه مسرعا کانّه تقدّم السّؤال قبل ذلک باوقات لا تنسى العمل به فاعجب ابن کیسان ذلک اعجابا شدیدا. و قال: لا یفضض اللَّه فاک مثلک تصدّر قوله: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى من القول و الفعل. قیل: یعنى اعلان الصّدقة و اخفاها.
وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى للخلّة الیسرى. و الیسرى الفعلى من الیسر و هو سهولة عمل الخیر، اى نسهّل لک العمل الّذى یوصلک الى الجنّة. و قیل: معناه نوفّقک للشّریعة الیسرى و هی الحنیفیّة السّمحة السّهلة. و قیل. هو متّصل بالکلام الاوّل معناه: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ اى ما تقرأه على جبرئیل اذا فرغ من التّلاوة وَ ما یَخْفى ما تقرأه فی نفسک مخافة النّسیان ثمّ وعده فقال: وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى نهوّن علیک الوحى حتّى تحفظه و تعلمه.
«فَذَکِّرْ» اى عظ بالقرآن و باللّه رغبة و رهبة «إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» تجىء فى العربیّة «انّ» مثبتة لا لشرط فیکون بدل قد کقوله عزّ و جلّ: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و معنى هذا انّه قد علم (ص) انّ «الذّکرى» تنفع لا محالة امّا فی ترک الکفر او ترک المعصیة او فی الاستکثار من الطّاعة و هو حثّ على ذلک و تنبیه على انّه ینفع.
سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى اى سیتّعظ بالقرآن من یخشى اللَّه سبحانه و یخشى عقوبته قیل: نزلت فی عثمان بن عفّان. و قیل: قوله: إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى «ان» شرط و جوابه قوله: «سیذّکّر» الا انّه ارتفع لاجل السّین الّتى فیه و هی تنوب مناب الفاء و معناه: «ان» تنفع «الذّکرى» یذّکّر من یخشى.
یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى اى و یتجنّب «الذّکرى» «الاشقى» الکافر.
الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى یعنى: نار جهنّم و الصّغرى نار الدّنیا. وفی الخبر عن ابى هریرة عن النّبیّ (ص) قال: انّ نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنّم غسلت بماء البحر مرّتین و لولا ذلک لما خلقت فیها منفعة.
و قیل: النَّارَ الْکُبْرى الطّبقة السّفلى من جهنّم.
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى موتا بصفة و حیاة بصفة اى لا یموت موتا مریحا و لا یحیى حیاة ملذّة. نزلت هذه الآیة فی عتبة بن الولید و ابى جهل.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اى صادف البقاء و نال الفوز و النّجاة من قال لا اله الّا اللَّه و تطهّر من الشّرک هذا قول عطاء و عکرمة و ابن عباس. و قیل: من صار زاکیا بان عمل صالحا. و قال قتادة: ترید به الزّکاة المفروضة و قیل: «تزکّى» اى اسلم و صدّق.
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ یعنى الشّهادة «فصلّى» یعنى: «و صلّى» مع الشّهادة و هذه الکلمات تجمع ارکان الایمان التّزکّى: التّصدیق، و الذّکر: الشّهادة، و الصّلاة: العمل.
و قیل: نزلت فی زکاة الفطر و صلاة العید و التّکبیر فیه و یروى هذا عن عمرو بن عوف المزنى عن رسول اللَّه (ص) و عن ابى العالیة و عمر بن عبد العزیز و غیرهم. و فی هذا التّفسیر نظر و اضطراب لانّ هذه السّورة فی قول اکثر العلماء مکیّة و لم یکن بمکّة صوم و لا زکاة فطر و لا عید الّا ان تکون السّورة مدنیّة و هو فی قول بعضهم. و قال بعض الفقهاء من المتأخّرین: یجوز ان یکون النّزول سابقا على الحکم کما قال: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ فالسّورة مکیّة و ظهر اثر الحلّ یوم الفتح حتّى
قال (ص): «احلّت لى ساعة من نهار و کذلک نزل بمکة سیهزم الجمع و یولّون الدّبر. قال عمر بن الخطاب: کنت لا ادرى اىّ الجمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النّبیّ (ص) یقول: «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال: قال رسول اللَّه (ص): قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى قال: «من شهد ان لا اله الّا اللَّه و خلع الانداد و شهد انّى رسول اللَّه».
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى قال: هى الصّلوات الخمس و المحافظة علیها حین ینادى بها و الاهتمام بمواقیتها.
قال النّبیّ (ص): «علم الایمان الصّلاة فمن فرّغ لها قلبه و حافظ علیها بحدودها فهو مؤمن».
و قیل: الصّلاة هاهنا الدّعاء. قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا قرأ ابو عمرو و یعقوب بالیاء و الضّمیر للاشفین.
و قرأ الآخرون بالتّاء یخاطب بها کفّار قریش ایضا و تقدیره: قل لهم بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا على الآخرة. و قیل الخطاب للمؤمنین اى بَلْ تُؤْثِرُونَ الاستکثار من الدّنیا على الاستکثار من الآخرة.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ للمؤمنین «وَ أَبْقى» للجزاء و الثّواب. قال عرفجة الاشجعى کنّا عند ابن مسعود و قرأ هذه الآیة فقال لنا: أ تدرون لم آثرنا «الْحَیاةَ الدُّنْیا» على الآخرة؟ قلنا: لا . قال: لانّ الدّنیا احضرت و عجّل لنا طعامها و شرابها و نسائها و لذّتها و بهجتها، و انّ الآخرة نعتت لنا و زریت عنّا فاخذنا العاجل و ترکنا الآجل.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى تجىء فی کلام العرب افعل بمعنى الفاعل کثیرا و هذا من جملته، و قال قتادة وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ فى الخیر «ابقى» فى البقاء.
«إِنَّ هذا» یعنى: ما ذکر من قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اربع آیات لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى اى فی الکتب الاولى الّتى انزلت قبل القرآن ذکر فیها فلاح المتزکّى و المصلّى و ایثار الخلق الدّنیا و انّ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى. ثمّ بیّن الصّحف. فقال: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى و قیل: السّورة کلّها فی الصّحف الاولى. و قیل جمیع القرآن فی الصّحف الاولى، و قیل: انّ فی «صُحُفِ إِبْراهِیمَ» ینبغى للعاقل ان یکون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا على شأنه و فی حدیث ابى ذر (رض) قال قلت: یا رسول اللَّه کم انزل اللَّه من کتاب؟ قال: مائة و اربعة کتب، منها على آدم عشر صحف و على شیث خمسین صحیفة و على اخنوخ و هو ادریس ثلاثین صحیفة و هو اوّل من خطّ بالقلم و على ابراهیم عشر صحائف، و التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ فی الرّکعتین اللّتین یؤثر بعدهما بسبّح اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فی الوتر «بقل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: هر که این سوره برخواند اللَّه تعالى بعدد هر حرفى که بر ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام فرو فرستاد او را ده نیکى در دیوان اعمال بنویسند. و در آثار سلف است که: هر که سورة الاعلى بر خواند چنانست که پنج یکى از قرآن خواند. و رسول خدا (ص) خواندن این سوره دوست داشتى. و هر گه که بخواندن این سوره آغاز کردى گفتى: «سبحان ربّى الاعلى» و بزرگان صحابه چون على (ع) و زبیر و عبد اللَّه عباس و عبد اللَّه زبیر و عبد اللَّه عمرو و ابو موسى اشعرى رضی اللَّه عنهم چون در نماز این سوره خواندندى، بگفتندى: «سبحان ربّى الاعلى» ضحاک گفت: من قرأها فلیقرأها کذلک هر که این سوره خواند تا آن کلمات بگوید، چنان که ایشان گفتند. و تأویل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى این نهادند که قل: «سبحان ربّى الاعلى». معنى آنست که بگو اى محمد: «سبحان ربّى الاعلى» و اوّل کسى که «سبحان ربّى الاعلى» گفت میکائیل بود. مصطفى (ص) جبرئیل را بپرسید که: «گوینده این کلمات را در نماز یا در غیر نماز ثواب چیست»؟
فقال یا محمد! ما من مؤمن و لا مؤمنة یقولها فی سجوده او فی غیر سجوده الّا کانت له فی میزانه اثقل من العرش و الکرسىّ و جبال الدّنیا و یقول اللَّه صدق عبدى انا اعلى فوق کلّ شیء و لیس فوقى شیء، اشهدوا ملائکتى انّى قد غفرت لعبدى و ادخلته جنّتى فاذا مات زاره میکائیل کلّ یوم. فاذا کان یوم القیامة حمله على جناحه فیوقفه بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول: یا ربّ شفّعنى فیه، فیقول قد شفّعتک فیه اذهب به الى الجنّة
و قال عقبة بن عامر: لمّا نزلت فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ، قال رسول اللَّه (ص): اجعلوها فى رکوعکم، فلمّا نزل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: اجعلوها فی سجودکم.
قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى یعنى: قل «سبحان ربّى الاعلى». و الى هذا التّأویل ذهب جماعة من الصّحابة و التّابعین. و قال قوم: معناه: نزّه رَبِّکَ الْأَعْلَى عمّا یقول فیه الملحدون و یصفه به المبطلون و جعلوا الاسم زائدة فی الآیة دخلت لتحسین الکلام کقوله: «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ» و یحتجّ بهذا من یجعل الاسم و المسمّى واحدا لانّ احدا لا یقول سبحان اسم اللَّه سبحان اسم ربّنا. انّما یقول سبحان اللَّه سبحان ربّنا. فکان معنى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ: «سبّح ربّک». و قیل: الاسم صفته و معناه نزّه وصفه عمّا لا یلیق به. و قیل: نزّه اسمه عن ان تسمّى به غیره فلا یسمّى احد اللَّه غیره تعالى ذکره و جلّت عظمته. و قال: ابن عباس: معناه: صلّ بامر ربک أعلى أی علا کلّ شیء قدرة و سلطانا و الالف للمبالغة لا للمقابلة.
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى اى خلق کلّ ذى روح فَسَوَّى خلقته و خصّ کلّ واحد بتألیف و نظم على ما اراده و قیل: سوّى الیدین و الرّجلین و العینین.
و قیل: سوّى اى عدّل قامته. و قیل: خلقه مستویا متقنا محکما لیدلّ على علم فاعله و اراد به.
وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى قرأ الکسائى بتخفیف الدّال قَدَّرَ و شدّدها الآخرون و هما بمعنى واحد و المعنى: «قدّر» الارزاق «فهدى» لاکتساب الارزاق و المعاش. و قیل: «قدّر» الخلق ازواجا ذکرا و انثى ثمّ هداهم لوجه التّوالد و التّناسل و علّمهم کیف یأتیها و کیف تأتیه. و قیل: هدیه الى اجتناب المضارّ و ابتغاء المنافع.
و قیل: «هدى» الانسان لمصالحه و البهائم لمراتعها. و قیل: «هدیه السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»، و قیل: «قدّر» السّعادة و الشّقاوة علیهم. ثمّ یسّر لکلّ واحد من الطّائفتین سلوک ما «قدّر» علیه. و قیل: «قدّر» الذّنوب على عباده ثمّ هداهم الى التّوبة.
و قیل: «قدّر» فى الرّحم تسعة اشهر اقلّ او اکثر «فهدى» للخروج من الرّحم، و قیل: جعل الهدایة فی قلب الطّفل حتّى طلب ثدى امّه و میّزه من غیره.
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى اى انبت ما ترعاه الدّوابّ من بین اخضر و اصفر و احمر و ابیض.
«فَجَعَلَهُ» بعد الخضرة «غثاء» هشیما بالیا کالغثاء الّذى تراه فوق السّیل «احوى» اى اسودّ بعد الخضرة و ذلک انّ الکلاء اذا جفّ و یبس اسودّ. و قال الزّجاج: فیه تقدیم و تأخیر و تقدیره «أَخْرَجَ الْمَرْعى» «احوى» «فَجَعَلَهُ غُثاءً» و یکون «احوى» فى موضع نصب على الحال یرید «وَ الَّذِی» انبت الزّرع و النّبات من الارض اخضر یضرب الى الحوّة و هی السّواد، اى من شدّة خضرته یعنى: که از سیرابى سیاه بام بود و از سبزى با سیاهى میگراید. هم چنان که گفت: «مُدْهامَّتانِ» ثمّ «فَجَعَلَهُ غُثاءً» اى جفّفه حتّى صیّره هشیما جافا کالغثاء الّذى تراه فوق الماء.
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» اى سنجمع حفظ القرآن فی قلبک و قراءته فی لسانک حتّى «فَلا تَنْسى» کقوله: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ». قیل: کان النّبی (ص) یتلقّف القرآن من جبرئیل بسرعة فکان اذا قرأ آیة کان ان یسبقه بالتّلقّف مخافة ان ینسى فانزل اللَّه سبحانه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى». فلم ینس بعدها شیئا من القرآن البتّة ما عاش و فی هذا اعجاز عظیم. و قوله: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى ممّا لم یقع به التّکلیف فی التّبلیغ و لا یجب علیه اداؤه فینسیه اللَّه سبحانه اذا شاء. و قال الحسن و قتادة: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان ینسیه برفع حکمه و تلاوته کما قال تعالى: «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها» و الانساء نوع من النّسخ و نسخ اللَّه عزّ و جلّ من کتابه ثلاثة الوان، منها ما انسى رسوله و وضع عنه حکمه و منها ما انساه و اثبت حکمه کالرّجم و لآیتان تشملان معا هذین اللّونین و اللّون الثّالث ما اثبت ظاهره و وضع عنه حکمه. و قیل: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى اى نعلّمک و نحفظ علیک ما نقرأه فلا تترک العمل بما امرت به.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان لا تعمل به بالنّسخ. حکى انّ ابن کیسان النّحوى حضر مجلس الجنید یوما فقال: یا با القاسم ما تقول فی قوله عزّ و جلّ: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى»؟
فاجابه مسرعا کانّه تقدّم السّؤال قبل ذلک باوقات لا تنسى العمل به فاعجب ابن کیسان ذلک اعجابا شدیدا. و قال: لا یفضض اللَّه فاک مثلک تصدّر قوله: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى من القول و الفعل. قیل: یعنى اعلان الصّدقة و اخفاها.
وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى للخلّة الیسرى. و الیسرى الفعلى من الیسر و هو سهولة عمل الخیر، اى نسهّل لک العمل الّذى یوصلک الى الجنّة. و قیل: معناه نوفّقک للشّریعة الیسرى و هی الحنیفیّة السّمحة السّهلة. و قیل. هو متّصل بالکلام الاوّل معناه: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ اى ما تقرأه على جبرئیل اذا فرغ من التّلاوة وَ ما یَخْفى ما تقرأه فی نفسک مخافة النّسیان ثمّ وعده فقال: وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى نهوّن علیک الوحى حتّى تحفظه و تعلمه.
«فَذَکِّرْ» اى عظ بالقرآن و باللّه رغبة و رهبة «إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» تجىء فى العربیّة «انّ» مثبتة لا لشرط فیکون بدل قد کقوله عزّ و جلّ: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و معنى هذا انّه قد علم (ص) انّ «الذّکرى» تنفع لا محالة امّا فی ترک الکفر او ترک المعصیة او فی الاستکثار من الطّاعة و هو حثّ على ذلک و تنبیه على انّه ینفع.
سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى اى سیتّعظ بالقرآن من یخشى اللَّه سبحانه و یخشى عقوبته قیل: نزلت فی عثمان بن عفّان. و قیل: قوله: إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى «ان» شرط و جوابه قوله: «سیذّکّر» الا انّه ارتفع لاجل السّین الّتى فیه و هی تنوب مناب الفاء و معناه: «ان» تنفع «الذّکرى» یذّکّر من یخشى.
یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى اى و یتجنّب «الذّکرى» «الاشقى» الکافر.
الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى یعنى: نار جهنّم و الصّغرى نار الدّنیا. وفی الخبر عن ابى هریرة عن النّبیّ (ص) قال: انّ نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنّم غسلت بماء البحر مرّتین و لولا ذلک لما خلقت فیها منفعة.
و قیل: النَّارَ الْکُبْرى الطّبقة السّفلى من جهنّم.
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى موتا بصفة و حیاة بصفة اى لا یموت موتا مریحا و لا یحیى حیاة ملذّة. نزلت هذه الآیة فی عتبة بن الولید و ابى جهل.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اى صادف البقاء و نال الفوز و النّجاة من قال لا اله الّا اللَّه و تطهّر من الشّرک هذا قول عطاء و عکرمة و ابن عباس. و قیل: من صار زاکیا بان عمل صالحا. و قال قتادة: ترید به الزّکاة المفروضة و قیل: «تزکّى» اى اسلم و صدّق.
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ یعنى الشّهادة «فصلّى» یعنى: «و صلّى» مع الشّهادة و هذه الکلمات تجمع ارکان الایمان التّزکّى: التّصدیق، و الذّکر: الشّهادة، و الصّلاة: العمل.
و قیل: نزلت فی زکاة الفطر و صلاة العید و التّکبیر فیه و یروى هذا عن عمرو بن عوف المزنى عن رسول اللَّه (ص) و عن ابى العالیة و عمر بن عبد العزیز و غیرهم. و فی هذا التّفسیر نظر و اضطراب لانّ هذه السّورة فی قول اکثر العلماء مکیّة و لم یکن بمکّة صوم و لا زکاة فطر و لا عید الّا ان تکون السّورة مدنیّة و هو فی قول بعضهم. و قال بعض الفقهاء من المتأخّرین: یجوز ان یکون النّزول سابقا على الحکم کما قال: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ فالسّورة مکیّة و ظهر اثر الحلّ یوم الفتح حتّى
قال (ص): «احلّت لى ساعة من نهار و کذلک نزل بمکة سیهزم الجمع و یولّون الدّبر. قال عمر بن الخطاب: کنت لا ادرى اىّ الجمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النّبیّ (ص) یقول: «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال: قال رسول اللَّه (ص): قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى قال: «من شهد ان لا اله الّا اللَّه و خلع الانداد و شهد انّى رسول اللَّه».
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى قال: هى الصّلوات الخمس و المحافظة علیها حین ینادى بها و الاهتمام بمواقیتها.
قال النّبیّ (ص): «علم الایمان الصّلاة فمن فرّغ لها قلبه و حافظ علیها بحدودها فهو مؤمن».
و قیل: الصّلاة هاهنا الدّعاء. قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا قرأ ابو عمرو و یعقوب بالیاء و الضّمیر للاشفین.
و قرأ الآخرون بالتّاء یخاطب بها کفّار قریش ایضا و تقدیره: قل لهم بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا على الآخرة. و قیل الخطاب للمؤمنین اى بَلْ تُؤْثِرُونَ الاستکثار من الدّنیا على الاستکثار من الآخرة.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ للمؤمنین «وَ أَبْقى» للجزاء و الثّواب. قال عرفجة الاشجعى کنّا عند ابن مسعود و قرأ هذه الآیة فقال لنا: أ تدرون لم آثرنا «الْحَیاةَ الدُّنْیا» على الآخرة؟ قلنا: لا . قال: لانّ الدّنیا احضرت و عجّل لنا طعامها و شرابها و نسائها و لذّتها و بهجتها، و انّ الآخرة نعتت لنا و زریت عنّا فاخذنا العاجل و ترکنا الآجل.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى تجىء فی کلام العرب افعل بمعنى الفاعل کثیرا و هذا من جملته، و قال قتادة وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ فى الخیر «ابقى» فى البقاء.
«إِنَّ هذا» یعنى: ما ذکر من قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اربع آیات لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى اى فی الکتب الاولى الّتى انزلت قبل القرآن ذکر فیها فلاح المتزکّى و المصلّى و ایثار الخلق الدّنیا و انّ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى. ثمّ بیّن الصّحف. فقال: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى و قیل: السّورة کلّها فی الصّحف الاولى. و قیل جمیع القرآن فی الصّحف الاولى، و قیل: انّ فی «صُحُفِ إِبْراهِیمَ» ینبغى للعاقل ان یکون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا على شأنه و فی حدیث ابى ذر (رض) قال قلت: یا رسول اللَّه کم انزل اللَّه من کتاب؟ قال: مائة و اربعة کتب، منها على آدم عشر صحف و على شیث خمسین صحیفة و على اخنوخ و هو ادریس ثلاثین صحیفة و هو اوّل من خطّ بالقلم و على ابراهیم عشر صحائف، و التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ فی الرّکعتین اللّتین یؤثر بعدهما بسبّح اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فی الوتر «بقل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.