عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۵۷
عید شد آمد به رقص از جوش می دستارها
ساغر خورشید گل کرد از سهر کهسارها
ساقیان کردند پای انداز خم دیدارها
روزه محمل بست و شد میخانه گلزارها
خلعت عیدی گرفت از رنگ می رخسارها
از هجوم نازنینان قصر شیرین گشت شهر
غیرت خورشید و ماه رشک پروین گشت شهر
پیش چشم باغبان دامان گلچین گشت شهر
بس که از خوبان گلگون پوش رنگین گشت شهر
می نهد صیاد بلبل دام در گلزارها
ماه نو کرد از خم ابروی خود ایجاد عید
در خروش آورد مکتب خانه ها را یاد عید
همچو طفلان ساختند ارواح را آزاد عید
مردگان را جان درآمد از مبارکباد عید
شور محشر شد عیان از صورت دیوارها
عیدگاه امروز شد از مقدم شه دلفریب
مسجد و محراب شد تا کعبه مقصد دل قریب
خانقه را داد زاهد زینت از بوی حبیب
بت پرستان هم بتان خویش را دادند ادیب
از نشاط عید شد تسبیح گو دستارها
سیدا برخیز از جا چست یکجا چون نسیم
می دهد جوش خلایق مژده از عیش قدیم
می توان چون سرو در صحن مصلا شد مقیم
شد بهشتی عیدگاه از خوبرویان ای کلیم
رفت بیرون از دل آئینه ها زنگارها
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۶۰
در چمن امروز بلبل مست گفتار خود است
کبک در کهسارها پابند رفتار خود است
سرو مغرور قد و گل محو رخسار خود است
هر که را بینم در عالم گرفتار خود است
کار حق در طاق نسیان مانده در کار خود است
دل درون سینه ام در آتش غم در گرفت
ناله جانسوز من آفاق را در بر گرفت
چرخ نتواند مرا از زیر خاکستر گرفت
کیست از دوش کسی باری تواند بر گرفت
گر همه عیسی است در فکر خر و بار خود است
از شکست شیشه غم در خاطر پیمانه نیست
خانه فانوس را پروای صاحب خانه نیست
زندگانی آشنایان را به هم یارانه نیست
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است در فکر شب کار خود است
روزگاری شد که در ویرانه‌ای هستم مقیم
می کنم پیوسته یاد از عهد یاران قدیم
این ندا آمد برون از خاک موسی کلیم
خضر آسودست از تعمیر دیوار یتیم
هر کسی را روی در تعمیر دیوار خود است
خانه بر دوشیم ما را حاجت دستار نیست
پیکر ما را لباس تازه‌ای در کار نیست
سیدا ما را نظر بر دست دنیا دار نیست
چشم صایب چون صدف بر ابر گوهر بار نیست
زیر بار منت طبع گهر بار خود است
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۶۴
غنچه ها پیش رخت سر به گریبانی چند
بلبلان در قدمت بی سر و سامانی چند
قمریان بر سر کوی تو غلامانی چند
سروها پیش قدت خاک نشینانی چند
بر رخت آئینه ها دیده حیرانی چند
چهره تازه تر از لاله احمر داری
گرد روی چو مهت خط معنبر داری
بزم آشفته دلان چند معطر داری
کاکل مشک فشانست که بر سر داری
شده بر گرد سرت جمع پریشانی چند
گر چه از باده لبالب چو خم میکده ام
از کسادی به جهان خانه ماتمزده ام
در چمن رفته ام و غنچه صفت آمده ام
بر لب نامه خود مهر خموشی زده ام
بس که افتاده مرا کار به نادانی چند
اهل دنیا ز هنرمند ندارد خبر
هست در طعم برابر نمک و قند و شکر
توشه راه همان به که بوبندم به کمر
کرده از سلسله اهل خرد هوش سفر
وقت آن شد که زنم سر به بیابانی چند
سیدا مرغ خوش الحان ز چمن بیرون است
طوطی و زاغ یکی درنظر گردون است
دلم از زمزمه جغد مزاجان چون است
صایب از قحط سخندان همه کس موزون است
کاش می بود در این وقت سخندانی چند!
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶ - اسبیات
اسپی که به آب و علفش پروردم
شد از غم او زیاده بار دردم
یک سال بهار عمر صرفش کردم
از باغ بلند تا به شهر آوردم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸ - قناد
مه قناد می ریزد شکر از لعل خندانش
لب شیرین نمی سازد مگر خالیست دکانش
به دیدن وزن سازد هر متاعی را که پیش آید
کند کار ترازو با حریفان چشم فتانش
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۴ - شسته گر
شسته گر امرد که رفتارش بود آب روان
عاشقانش چون لب دریا همه تردامنان
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۵ - شسته گر
با نگار شسته گر گفتم تویی دریای مشک
گفت رو رو پیش من قدری ندارد دست خشک
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۷۸ - حمامی
شوخ حمامی که دارد همچو آتش روی گرم
می شود از باد حمامش رگ و پی چرب و نرم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۴۶ - پاده چی
پاده چی امرد که از رخ دشت را پر لاله کرد
عشقبازان را علف زار خطش گوساله کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۶۴ - ماهی گیر
شوخ ماهیگیر امشب در کنار آب رفت
هر که آمد دام خود را پهن کرد و خواب رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۱ - بلبل باز
شوخ بلبل باز من با من رام شد در یک نفس
بردم او را خانه و کردم نفس را در قفس
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸۰ - ارزن کار
شوخ ارزن کار هر دم قد خود ته می کند
بر زمین گر ارزنی را یافت پر مه می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸۹ - کلوته فروش
مه کلوته فروشم که هست زیب چمن
کلوته وار رقیبان اوست دستک زن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۲ - ماهی پز
ماهی پز امردی را بردم به صبحگاهی
در خانه وا نمودم تا پشت گاو ماهی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۴ - ماهی گیر
شوخ ماهی گیر باشد دلربای شوخ و شنگ
خانه من آمد و افتاد در کام نهنگ
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۹ - باغبان
باغبان امرد به باغش خویش را انداختم
ریختم از دیده خود اشک و شبنم ساختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۸ - مشکاب
مشکاب امرد من لب تشنه را بی تاب کرد
در درون خانه تا بردم دلم را آب کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۸ - جگر کباب پز
شوخ جگر کباب پزم هست آفتاب
در خانه تا برم جگرم می کند کباب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۹۴ - کرنایی
شوخ کرنایی که باشد تیز چشم و جنگجو
عاشقان را می گریزاند به آواز گلو
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۳ - خارکش
خارکش امرد که گل دارد جمالش را هوس
می دهد دامان به دست کوته هر خار و خس