عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
آن نور که ملک یافت از روی تو فرد
از هیچ فلک به دست نتوان آورد
وان سایه که بر زمانه عدلت پوشید
خورشید به نور پیسه نتواند کرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴
عاقل چو به حاصل جهان درنگرد
خشک و تر آسمان به یک جو نخرد
کو هرچه دهد یا که بیارد ببرد
حاشا چو سگی که قی کند خود بخورد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
بوطالب نعمه آن جهانی همه مرد
هرگز غم این جهان خونخواره نخورد
هر طالب نعمت که بدو روی آورد
از نام پدر دامن حرصش پر کرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
بیننده که چشم عاقبت‌بین دارد
می خوردن و مست خفتن آیین دارد
تا جان دارم به دست برخواهم داشت
تلخی که مزاج جان شیرین دارد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
سی سال درخت بخت من بار آورد
چرخ این سه شبم به روی تیمار آورد
زان روی به رویم این قدر کار آورد
تا دشمنم از دوست پدیدار آورد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
در عرصهٔ ملکی که کمی نپذیرد
با چند هنر کز چو منی نگزیرد
خورشید فراغتم فرو می‌میرد
بوطالب نعمه کو که دستم گیرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶
رایت که جهان به پشت پای اندازد
از مسند و استناد او کی نازد
توپای به خاک برنه‌ای صدر جهان
تا چرخ ازو مسند ملکی سازد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
روزی که خرد سرشک رنگین ریزد
اندیشه چگونه رنگ شعر آمیزد
نور از رخ آفتاب هم بگریزد
چون سایهٔ ایزد از جهان برخیزد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲
نه مشکل روزگار حل خواهد شد
نه دور فلک همی بدل خواهد شد
زین پس من و عشق و می که این روزی دو
تا روز دو بر باد اجل خواهد شد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱
آنی که کفت ضامن ارزاق آمد
آنی که درت قبلهٔ آفاق آمد
مقصود جهان تو بودی آخر به وجود
اول حسن علی اسحق آمد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
ای دل چه کنی به عشوه خود را خرسند
پای تو فرو گلست و این پایه بلند
بالغ شده‌ای ببر ز باطل پیوند
چون طفل ز انگشت مزیدن تا چند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
با آنکه همه کار جهان او راند
آنگه بنشین که نزد خویشت خواند
با آنکه همه ملوک نامم دانند
نامردم اگر یکی نشانم داند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
ای دیده دل آیت بلا می‌خواند
هشدار که در خونت بسی گرداند
این بار گرش موافقت خواهی کرد
من بیزارم تو دانی و دل داند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
خورشید به روشنی رایت ماند
گردون ز شرف به خاک پایت ماند
دوزخ به عتاب جان‌گزایت ماند
فردوس به عرصهٔ سرایت ماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷
مسعود سعادت جهان بود نماند
فهرست سعود آسمان بود نماند
گو خواه بمان جهان کنون خواه ممان
چون آنکه ازو خلاصه آن بود نماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
ما را به جز از نیاز هیچ چیز نماند
در کیسهٔ عقل نقد تمییز نماند
گه گاه به آب دیده دل‌خوش شدمی
چندان بگریستم که آن نیز نماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹
گردون به خیال سیر نانت نکند
تا خون دل آرایش خوانت نکند
وانگاه دلش ز غصه خالی نشود
تا غارت جان و خان و مانت نکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷
چشم تو در آیینه به چشم تو نمود
بر چشم تو فتنه گشت هم چشم تو زود
چشم خوش تو چشم ترا کرد به چشم
پس آفت چشم تو هم از چشم تو بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸
هر کو نه به خدمت تو خرسند شود
آفاق برو حبس و زمین بند شود
وان را که به بندگی پذیری یک روز
شب را به همه حال خداوند شود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹
آخر غم غور از دلم دور شود
وین ماتم هجر دوستان سور شود
لشکرکش گردون چو درآید به حمل
فرماندهٔ گیتی به نشابور شود