عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۲
چون نعره زنان قصد به کوی تو کنیم
جان در سر و کار آرزوی تو کنیم
در هر نفسم هزار جان میباید
تا رقص کنان نثار روی تو کنیم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۲
در عشق تو نیم ذرّه سرگردانی
خوشتر ز هزار منصب سلطانی
زان میآیم زیر و زبر میدانی
تا بیشترم زیر و زبر گردانی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۸
با روی تو ماه را منوّر ننهم
با زلف تو مشک را معطّر ننهم
گر هر دو جهان زیر و زبر خواهد شد
سر بنهم و سودای تو از سر ننهم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۹
دیرست که در کوی تو دارم گذری
گر وقت آمد به سوی من کُن نظری
ور در خورِ کشتنم مکش دردِ سری
در پای خودم کُش نه به دستِ دگری
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۱
گر در طلبت ز روی تو مانم باز
در کوی تو تن فرودهم در تک و تاز
گر دست طلب به وصل رویت نرسد
سر بر پایت بسر برم عمر دراز
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۲
هر کو گهر وصل تو در خواهد خواست
اول قدم از دو کون بر باید خاست
صد دریا موج میزند از غم این
این کار، به اشکی دو، کجا آید راست
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۱
با جان چه کنم که عشق تو جانم بس
درمان چکنم درد تو درمانم بس
در عشق تو، صد هزار دردست مرا
یک ذرّه گر افزون کنیم آنم بس
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۶
گر ماه نه زیر میغ میداشتیی
بس سر که بر تو تیغ میداشتیی
در درد و دریغ جاودان ماندی دل
گر درد ز دل دریغ میداشتیی
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۹
از خود برهان مرا که بس ممتحنم
جان و تن من باش که بیجان و تنم
خویشی خودم بخش که تا خوش بزیم
با خویشتنم گیر که بیخویشتنم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۲
هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان
من بیخویشم با تو بهم در دو جهان
گر جو به جوم کنی و بر باد دهی
یک جو نکنم عشق تو کم در دو جهان
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۷
دل دوش ز لعلِ همچو قندش میسوخت
جان نیز ز زلفِ چون کمندش میسوخت
خورشید سپر فکنده میرفت خجل
تا روز و شبِ تیره سپندش میسوخت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲
بی موی تونیست موی کس موئی راست
بی روی تو روی دگران روی و ریاست
بی موی تو ای موی میان موی که دید
بی روی تو در روی زمین روی کراست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴
در کوی تو آفتاب منزل بگرفت
وز روی تو یک ذرّهٔ کامل بگرفت
از پرتوِ روی تست گیتی روشن
از بدعتِ خورشیدمرا دل بگرفت
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۰
ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه
بی پشتی تو مه ننهد روی به راه
از روی توآفتاب را پشت شکست
وز روی تو پشتِ دست میخاید ماه
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۳
ای نرگسِ صفرا زده سودائی تو
تر گشته و تازه پیشِ رعنائی تو
در هیچ نگارخانهٔ چین هرگز
صورت نتوان کرد به زیبائی تو
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۱
آن ماه که سجده بُرد انجم او را
تا کرد دل از دیدهٔ خود گم او را
از بس که گریست دیده در فرقت او
ازدیده بشد صورت مردم او را
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۲
بوئی که ز زلف مشکبوی تو رسد
دل در طلبش بر سر کوی تو رسد
آن زلف سیاهِ تو بلایی سیه است
ترسم که نیاید که به روی تو رسد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۶
هرکاو رخ تو بدید حیران ماند
وز لعل لب تو لب به دندان ماند
وانکس که سرِ زلفِ پریشانِ تو دید
کافر باشد اگر مسلمان ماند
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۹
چون غمزهٔ تو جادویی آغاز نهد
ممکن نبود که هیچ غمّاز جهد
بر هم زدهای همه جهان در نفسی
آخر که جهان به دست تو باز دهد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲
چون دیده به روی تو نظر بگشاید
از هر مژهای خون جگر بگشاید
در صد گره‌ام ز زلف خم در خمِ تو
تا پسته به یک تنگ شکر بگشاید