عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۴
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۸
چون دید مرا مست بهم برزد دست
گفتا که شکست توبه بازآمد مست
چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست
دشوار توان کردن و آسان بشکست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۹
چونی که ترش مگر شکربارت نیست
یا هست شکر ولی خریدارت نیست
یا کار نمیدانی و سرگشته شدی
یا میدانی ز کاسدی کارت نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۰
چیزیست که در تو بی‌تو جویان وی‌ست
در خاک تو دریست که از کان وی‌ست
مانندهٔ گوی اسب چوگان وی‌ست
آن دارد و آن دارد و آن آن وی‌ست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۴
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجب تو بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۶
خورشید رخت ز آسمان بیرونست
چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست
عشق تو در درون جان من جا دارد
وین طرفه که از جان و جهان بیرونست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۸
خیزید که آن یار سعادت برخاست
خیزید که از عشق غرامت برخاست
خیزید که آن لطیف قامت برخاست
خیزید که امروز قیامت برخاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۱
در بتکده تا خیال معشوهٔ ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۳
در دایرهٔ وجود موجود علیست
اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۴
در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست
زان دم بگذر اگر ترا گامی هست
در هجده هزار عالم آنرا که دلیست
داند که نه جنبش و نه آرامی هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۵
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در شیوهٔ عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۶
در صورت تست آنچه معنا همه اوست
در معنی تست آنچه دعوا همه اوست
در کون و فساد چون عجب بنهادند
نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۷
در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است
از حکم حقست و از قضا و قدر است
من جهد همی کنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کار دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۸
در عشق اگرچه که قدم بر قدم است
آنست قدم که آنقدم از قدم است
در خانهٔ نیست هست بینی بسیار
می‌مال دو چشم را که اکثر عدم است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۰
در عشق که جز می بقا خوردن نیست
جز جان دادن دلیل جان بردن نیست
گفتم که ترا شناسم آنگه میرم
گفتا که شناسای مرا مردن نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۳
در مجلس عشاق قراری دگر است
وین بادهٔ عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
درنه قدم ار چه راه بی‌پایانست
کز دور نظاره کار نامردانست
این راه زندگی دل حاصل کن
کاین زندگی تن صفت حیوانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۷
درنه قدمی که چشمه حیوانست
میگرد چو چرخ تا مهت گرانست
جانیست ترا بگرد حضرت گردان
این جان گردان ز گردش آن جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۹
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانهٔ دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۰
دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست
اما دل و معشوق دو باشند خطاست
معشوق بهانه است و معبود خداست
هرکس که دو پنداشت جهود و ترساست