عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۹
آن کس که بر آتش جهانم بنهاد
صد گونه زبانه بر زبانم بنهاد
چون شش جهتم شعلهٔ آتش بگرفت
آه کردم و دست بر دهانم بنهاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۰
آن کس که ترا بیند و خندان نشود
وز حیرت تو گشاده دندان نشود
چندانکه بود هزار چندان نشود
جز کاهگل و کلوخ زندان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۱
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۲
آن کس که از آب و گل نگاری دارد
روزی به وصال او قراری دارد
ای نادره آنکه زاب و گل بیرون شد
کو چون تو غریب شهریاری دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۴
آن کس که ز دل دم اناالحق میزد
امروز بر این رسن معلق میزد
وانکس که ز چشم سحر مطلق میزد
بر خود ز غمت هزار گون دق میزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۵
آن کس که مرا به صدق اقرار کند
چون لعبتگان مرا به بازار کند
بیزارم از آن کار و نیم بازاری
من بندهٔ آن کسم که انکار کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۶
آن کیست که بیرون درون مینگرد
در اهل جنون به صد فسون مینگرد
وز دیده نگر که دیده چون مینگرد
و آن کیست که از دیده برون مینگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۸
آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد
آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست
کامروز ز پیراهن تو بوی برد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۰
آن وسوسه‌ای که شرمها را ببرد
آن داهیه‌ای که بندها را بدرد
چون سیر برهنه گردد از رسم جهان
در عشق جهان را به پیازی نخرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۱
آنها که بتش خزان سوخته‌اند
وز لطف بهار چشمشان دوخته‌اند
اکنون همه را خلعت تو دوخته‌اند
شیوه‌گری و غنج درآموخته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۲
آنها که به کوی عارفان افتادند
با نفخهٔ صور چابک و دلشادند
قومی به فدای نفس تن در دادند
قومی ز خود و جهان و جان آزادند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۴
آنها که دل از الست مست آوردند
جانرا ز عدم عشق‌پرست آوردند
از دل بنهادند قدم بر سر جان
تا یک دل پر درد بدست آوردند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۶
آن یار که از طبیب دل برباید
او را دارو طبیب چون فرمایند
یک ذره ز حسن خویش اگر بنماید
والله که طبیب را طبیبی باید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۷
آن یار که عقلها شکارش میشد
وان یار که کوه بیقرارش میشد
گفتم که سر زلف بریدی گفتا
بسیار سر اندر سر کارش میشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۹
اجری ده ارواحی و سلطان ابد
گرچه به قلب بهاء دینی و ولد
بگذار که ساغر وفا در شکند
چون شیشه شکست پای مستان بخلد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۷
از خاک کف پات سران حیرانند
کوران همه مستند و کران حیرانند
زان پاکانیکه در صفا محو شدند
هم ایشان نیز اندر آن حیرانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۹
از دیدن روئیکه ترا دیده بود
ما را به خدا نور دل و دیده بود
خاصه روئیکه از ازل تا بابد
از دیدن روی تو نه ببریده بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۰
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۱
از شربت سودای تو هر جان که مزید
زآن آب حیات در مزید است مزید
مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید
زانروی اجل امید از من ببرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۳
از عشق خدا نه بر زیان خواهی شد
بی‌جان ز کجا شوی که جان خواهی شد
اول به زمین از آسمان آمده‌ای
آخر ز زمین بر آسمان خواهی شد