عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۴
از لشکر صبرم علمی بیش نماند
وز هرچه مرا بود غمی بیش نماند
وین طرفه تر است کز سر عشوه هنوز
دم میدمد و مرا دمی بیش نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۶
از ما بت عیار گریزان باشد
وز یاری ما یار گریزان باشد
او عقل منور است و ما مست وییم
عقل از سر خمار گریزان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۷
از نیکی تو طبع بداندیش نماند
نی غصه و نی غم نه کم و بیش نماند
از خیل، جلالت تو عالم بگرفت
تا جمله ملک شدند و درویش نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۸
از یاد خدای مرد مطلق خیزد
بنگر که ز نور حق چه رونق خیزد
این باطن مردان که عجایب بحریست
چون موج زند از آن اناالحق خیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۲
امروز ما یار جنون میخواهد
ما مجنون و او افزون می‌خواهد
گر نیست چنین پرده چرا میدرد
رسوا شده او پرده برون میخواهد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۳
امشب چه لطیف و با نوا می‌گردد
لطفی دارد که کس بدان پی نبرد
اندر گل و سنبلی که ارواح چرد
خیره شده خواب و روبرو مینگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۴
امشب ساقی به مشک می گردان کرد
دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد
چندانکه وثاق عقل را ویران کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۵
امشب شب آن نیست که از خانه روند
از یار یگانه سوی بیگانه روند
امشب شب آنست که جانهای عزیز
در آتش اشتیاق مستانه روند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۸
اندر ره فقر دیده نادیده کنند
هرچه آن نه حدیث تست نشنیده کنند
خاک در آن باش که شاهان جهان
خاک قدمش چو سرمه در دیده کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۹
اندر طلب آن قوم که بشتافته‌اند
از هرچه جز اوست روی برتافته‌اند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۱
انوار صلاح دین برانگیخته باد
بر دیده و جان عاشقان ریخته باد
هر جان که لطیف گشت و از لطف گذشت
با خاک صلاح دین درآمیخته باد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۲
اول که رخم زرد و دلم پرخون بود
هم خرقه و همراه دلم مجنون بود
آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود
کاری آمد که آن همه مادون بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۳
ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد
گل سرمست و خار بد مست و خمار
جامی در ده که جمله یکسان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۴
ای آنکه نخست بر سحر چشم تو زد
وز با نمکی راه نظر چشم تو زد
آنکس که چو توتیاش عزت داری
آمد به طریق شکرم چشم توزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۸
ای اهل صفا که در جهان گردانید
از بهر بتی چرا چنین حیرانید
آنرا که شما در این جهان جویانید
در خود چو جوئید شما خود آنید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۹
ای اهل مناجات که در محرابید
منزل دور است یک زمان بشتابید
وی اهل خرابات که در غرقابید
صد قافله بگذشت و شما در خوابید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۰
ای دل اثر صبح گه شام که دید
یک عاشق صادق نکونام که دید
فریاد همی زنی که من سوخته‌ام
فریاد مکن سوخته‌ای خام که دید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۱
ای دل اگرت رضای دلبر باید
آن باید کرد و گفت کو فرماید
گر گوید خون گری مگوی از چه سبب
ور گوید جان بده مگو کی شاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۲
ای دل این ره به قیل و قالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
وانگاه در آن هوا که مرغان ویند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۳
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا می‌نکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند