عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۶
بی‌زارم از آن لعل که پیروزه بود
بی‌زارم از آن عشق که سه روزه بود
بی‌زارم از آن ملک که دریوزه بود
بی‌زارم از آن عید که در روزه بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۹
بی‌من به زبان من سخن می‌آید
من بی‌خبرم از آنکه می‌فرماید
زهر و شکر آرزوی من می‌آید
ز آینده که داند چه کرا میشاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۳
تا بنده ز خود فانی مطلق نشود
توحید به نزد او محقق نشود
توحید حلول نیست نابودن تست
ورنه به گزاف باطلی حق نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۴
تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد
چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند
چون پاک آئی ز هر دو عالم به یقین
آنگه بنشان نفرت انگشت نهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۸
تا سر نشود یقین که سرکش نشود
وان دلبر برگزیده سرکش نشود
آن چشمه آبست چه آن آب حیات
آب حیوان نگردد آتش نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۰
تا مدرسه و مناره ویران نشود
اسباب قلندری بسامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بندهٔ حق به حق مسلمان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۱
نایی ببرید از نیستان استاد
با نه سوراخ و آدمش نام نهاد
ای نی تو از این لب آمدی در فریاد
آن لب را بین که این لبت را دم داد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۳
تنها بمرو که رهزنان بسیارند
یک جان داری و خصم جان بسیارند
خصم جان را جان و جهان میخوانی
گولان چو تو در این جهان بسیارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۴
تو جانی و هر زنده غم جان بکشد
هر کان دارد منت آن بکشد
هر جان که چو کارد با تو در بند زر است
گر تیغ زنی از بن دندان بکشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۵
تو هیچ نه‌ای و هیچ توبه ز وجود
تو غرق زیانی و زیانت همه سود
گوئیکه مرا نیست به جز خاک بدست
ای بر سر خاک جمله افلاک چه سود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۶
تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید
از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید
آن پوست نگر که مغزها را بخلید
و آن پرده نگر که پرده‌ها را بدرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۷
جامی که بگیرم میش انوار بود
بینی که بگویم همه اسرار بود
در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من
بی‌پرده مرا ضیاء دلدار بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۹
جان باز که وصل او به دستان ندهند
شیر از قدح شرع به مستان ندهند
آنجا که مجردان بهم می‌نوشند
یک جرعه به خویشتن‌پرستان ندهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۱
جان را جستم ببحر مرجان آمد
در زیر کفی قلزم پنهان آمد
اندر دل تاریک به راه باریک
رفتم رفتم یکی بیابان آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۲
جان روی به عالم همایون آورد
وز چون و چگونه دل به بیچون آورد
آن راز که تاکنون همی بود نهان
از زیر هزار پرده بیرون آورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۴
جان محرم درگاه همی باید برد
دل پر غم و پر آه همی باید برد
از خویش به ما راه نیابی هرگز
از ما سوی ما راه همی باید برد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۵
جانم ز هواهای تو یادی دارد
بیرون ز مرادها مرادی دارد
بر باد دهم خویش در این بادهٔ عشق
کاین باده ز سودای تو بادی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۶
جانیکه در او از تو خیالی باشد
کی آن جان را نقل و زوالی باشد
مه در نقصان گرچه هلالی باشد
نقصان وی آغاز کمالی باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۷
جائیکه در او چون نگاری باشد
کفر است که آنجای قراری باشد
عقلی که ترا بیند و از سر نرود
سر کوفته به که زشت ماری باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۸
جز دمدمهٔ عشق تو در گوش نماند
جان را ز حلاوت ازل هوش نماند
بی‌رنگی عشق رنگها را آمیخت
وز قالب بی‌رنگ فراموش نماند