عبارات مورد جستجو در ۸۳ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۹ - ماده تاریخ دیگر
ای نسخه کارگاه مانی
فهرست کتاب کامرانی
چون کعبه سرآمد زمینی
چون مهر چراغ آسمانی
نی شاهدی و چو شاهد شوخ
هر لحظه کرشمه میفشانی
بر پیکر تو ز بس لطافت
ترسم که کند صفا گرانی
فرزند عزیز آفتابی
او پیر شد و تو نوجوانی
میزیبد اگر کنی به خورشید
در کفه روشنی گرانی
در ساحت قدرت آسمان را
آورد زمین به میهمانی
چون دید شکوه حضرت تو
بوسید زمین به پاسبانی
در جوف تو خضر کرده پنهان
سرچشمه آب زندگانی
تا ساحت مسند خراسان
یابد ز تو عمر جاودانی
نی ز آب و گلی که روح پاکی
در پیکر خاک تیرهجانی
رضوان گویی به ما فرستاد
قصری ز بهشت ارمغانی
نینی که بهشتی و از آن شد
تاریخ بهشت کامرانی
فهرست کتاب کامرانی
چون کعبه سرآمد زمینی
چون مهر چراغ آسمانی
نی شاهدی و چو شاهد شوخ
هر لحظه کرشمه میفشانی
بر پیکر تو ز بس لطافت
ترسم که کند صفا گرانی
فرزند عزیز آفتابی
او پیر شد و تو نوجوانی
میزیبد اگر کنی به خورشید
در کفه روشنی گرانی
در ساحت قدرت آسمان را
آورد زمین به میهمانی
چون دید شکوه حضرت تو
بوسید زمین به پاسبانی
در جوف تو خضر کرده پنهان
سرچشمه آب زندگانی
تا ساحت مسند خراسان
یابد ز تو عمر جاودانی
نی ز آب و گلی که روح پاکی
در پیکر خاک تیرهجانی
رضوان گویی به ما فرستاد
قصری ز بهشت ارمغانی
نینی که بهشتی و از آن شد
تاریخ بهشت کامرانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۴ - باب الدال الدبور
بود آن صولت نفس عقورت
باستیلا چون باد دبورت
ز غرب طبع جسمانی بمشهور
و زد کش خواند عارف مغرب نور
دگر باد صبا کز مشرق آید
باستیلا چو روح مشفق آید
از آنرو گفت پیغمبر که نصرت
مرا بود از صبا در صبح رحمت
همان باد دبور آمد هلاکت
گروه عاد را با صد فلاکت
مرا یعنی از آنمشرق فتوح است
کز و اندر تموج باد روح است
باستیلا چون باد دبورت
ز غرب طبع جسمانی بمشهور
و زد کش خواند عارف مغرب نور
دگر باد صبا کز مشرق آید
باستیلا چو روح مشفق آید
از آنرو گفت پیغمبر که نصرت
مرا بود از صبا در صبح رحمت
همان باد دبور آمد هلاکت
گروه عاد را با صد فلاکت
مرا یعنی از آنمشرق فتوح است
کز و اندر تموج باد روح است
امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۵۷
کی گِتْ بو که وَرْفِ سَرْکَلِنْ آتشْ، وَشْ!
دَراییِنْ زنگی و دییِنْ آتشْرِهْ خِشْ!
مِنْ حَیْروُنِ ته چیرمهْ بالا سُوره وَشْ
نٰاوَرْف اوُ بُونه وُ ناکه میرِنه آتَشْ
دل سنگه منی،اُوچییِهْدارنه مه چِشْ؟
دلْ اوُئه منی، چیوَرْ نمیرْنِهْ آتَشْ؟
اینه وَر عَجایبْ مه بالا سُورِوَشْ،
اُورِهْ سَنگْ بَزالیتهْ، سنگْ دارْنه آتَشْ
دَراییِنْ زنگی و دییِنْ آتشْرِهْ خِشْ!
مِنْ حَیْروُنِ ته چیرمهْ بالا سُوره وَشْ
نٰاوَرْف اوُ بُونه وُ ناکه میرِنه آتَشْ
دل سنگه منی،اُوچییِهْدارنه مه چِشْ؟
دلْ اوُئه منی، چیوَرْ نمیرْنِهْ آتَشْ؟
اینه وَر عَجایبْ مه بالا سُورِوَشْ،
اُورِهْ سَنگْ بَزالیتهْ، سنگْ دارْنه آتَشْ