عبارات مورد جستجو در ۱۵۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من لم تتعطّر القلوب الّا بنسیم اقباله، و لم تتفطّر الدّموع الّا للوعة فراقه او روح وصاله، فدموعهم على الحالتین منسکبة و قلوبهم فی عموم احوالهم ملتهبة، و عقولهم فی غالب اوقاتهم منتهبة.
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سراى حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگى خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پرواى خویش نماند.
آن عزیزى گفته در مناجات: اى پذیرنده عذر هر پشیمانى، اى سازنده کار هر بى درمانى، کدام دلست که در آتش شوق تو نیست؟ کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جانست که در مخلب باز عزّت تو نیست؟ کدام سر است که سرمست شراب محبّت تو نیست؟
در زاویه درویشان همه سوز طلب تو، در کوى خراباتیان همه درد نایافت تو، در کلیساى ترسایان همه نشاط جست و جوى تو، در آتش گاه گبران همه درد واماندگى از تو:
دلداده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بىعدد، یار یکى!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اللَّه تعالى شب را شرفى و مرتبتى داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خداى و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مىنوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مىنوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهاى قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهاى سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّاى»؟ هر دوستى با دوست خود در خلوت و شادى آمدند، دوستان من کجااند؟
«اللّیل» داج و العصات نیام
و العابدون لذى الجلال قیام!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى یک سرّ از اسرار این سوره آنست که حقّ جلّ جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد: یکى ابو بکر صدیق، او که «اتقى» وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل، او که «اشقى» حالت و صفت او. سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا «اشقى». سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان «اتقى». ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا. بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا. از روى اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را. نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى گویى از روى معنى شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد. معنى چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهى نبود که بو جهل شقى را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود. اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند.
عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنّت را بیان نصّ و منّت حقّ عزّ و جلّ در حال بو بکر صدّیق و این انوار و آثار که از وى پیدا شد، ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حقّ کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود، هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وى استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرّد شد. حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد. سر را عمامه نگذاشت، تن را جامه نگذاشت، قدم را نعلین نگذاشت، گفت: محبّت رسول (ص) سرما را تاج بست، سینه ما را لباس تقوى بست و «لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ» لا جرم از حضرت عزّت امر آمد بمقرّبان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را! و ابو بکر بمجلس سیّد (ص) رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سیّد ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته. آن ساعت جبرئیل امین فرو آمد از حضرت عزّت و گفت: یا سیّد ملک جلّ جلاله میگوید: سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که: «انا عنک راض فهل انت عنّى راض»؟ بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزّت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد.
و باش تا فرداى قیامت که گویند: اى مقرّبان درگاه و اى چاوشان بارگاه عزّت! دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبورى و قدس الهى آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که: یتجلى الرّحمن للنّاس عامّة و لابى بکر خاصّة.
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سراى حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگى خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پرواى خویش نماند.
آن عزیزى گفته در مناجات: اى پذیرنده عذر هر پشیمانى، اى سازنده کار هر بى درمانى، کدام دلست که در آتش شوق تو نیست؟ کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جانست که در مخلب باز عزّت تو نیست؟ کدام سر است که سرمست شراب محبّت تو نیست؟
در زاویه درویشان همه سوز طلب تو، در کوى خراباتیان همه درد نایافت تو، در کلیساى ترسایان همه نشاط جست و جوى تو، در آتش گاه گبران همه درد واماندگى از تو:
دلداده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بىعدد، یار یکى!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اللَّه تعالى شب را شرفى و مرتبتى داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خداى و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مىنوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مىنوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهاى قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهاى سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّاى»؟ هر دوستى با دوست خود در خلوت و شادى آمدند، دوستان من کجااند؟
«اللّیل» داج و العصات نیام
و العابدون لذى الجلال قیام!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى یک سرّ از اسرار این سوره آنست که حقّ جلّ جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد: یکى ابو بکر صدیق، او که «اتقى» وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل، او که «اشقى» حالت و صفت او. سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا «اشقى». سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان «اتقى». ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا. بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا. از روى اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را. نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى گویى از روى معنى شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد. معنى چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهى نبود که بو جهل شقى را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود. اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند.
عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنّت را بیان نصّ و منّت حقّ عزّ و جلّ در حال بو بکر صدّیق و این انوار و آثار که از وى پیدا شد، ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حقّ کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود، هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وى استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرّد شد. حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد. سر را عمامه نگذاشت، تن را جامه نگذاشت، قدم را نعلین نگذاشت، گفت: محبّت رسول (ص) سرما را تاج بست، سینه ما را لباس تقوى بست و «لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ» لا جرم از حضرت عزّت امر آمد بمقرّبان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را! و ابو بکر بمجلس سیّد (ص) رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سیّد ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته. آن ساعت جبرئیل امین فرو آمد از حضرت عزّت و گفت: یا سیّد ملک جلّ جلاله میگوید: سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که: «انا عنک راض فهل انت عنّى راض»؟ بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزّت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد.
و باش تا فرداى قیامت که گویند: اى مقرّبان درگاه و اى چاوشان بارگاه عزّت! دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبورى و قدس الهى آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که: یتجلى الرّحمن للنّاس عامّة و لابى بکر خاصّة.
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست، چهل کلمه، صد و نود و دو حرف، جمله به مکه فرو آمد و سوم سوره است که از آسمان فرو آمد. اوّل سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ فرو آمد، پس سوره «ن وَ الْقَلَمِ»، پس سوره و الضحى. و درین سورة هیچ ناسخ و منسوخ نیست.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هفت کلمه، صد و سه حرف جمله به مکه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نه. و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: «هر که سوره «الم نشرح» برخواند او را چندان مزد و ثواب دهد که کسى پیغامبر را (ص) اندوهگن بیند و آن اندوه از وى بردارد». و در خبر مىآید که: «هر که این سوره هر روز برخواند، خداى تعالى همه دشواریها و سختیها بر او آسان کند و از همه اندوهان او را فرج دهد. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ هذا استفهام على طریق التّقریر، اى ازلنا الهمّ و نفینا الحزن عن قلبک و وسّعناه و لم نجعله ضیّقا حرجا. و کان النّبی (ص) فی بدو الأمر اذا اتاه جبرئیل بالوحى شقّ علیه استماعه و النّظر الى جبرئیل، فوسّع اللَّه قلبه لذلک. و فی الخبر: «انّ رسول اللَّه (ص) شقّ صدره لعلقة ثمّ اخرج قلبه و شقّ و استخرج منه مثل العلقة السّوداء و رمى به و غسل بالماء و الثّلج من الجنّة ثمّ حشى نورا و حکمة و ایمانا، ثمّ اعید مکانه و کان اثر الخرز بصدره ظاهرا فعل به ذلک فی صباه و هو مع ظئره»
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و هشتاد حرف است، نود و دو کلمه، نوزده آیت، جمله به مکه فرو آمد و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از ابى کعب از رسول خدا (ص) که گفت: «هر که این سوره برخواند چنانست که مفصّل جمله خواند».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره پنج آیتست، سى کلمه، صد و دوازده حرف، جمله به مکه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران مگر ضحاک که گفت: مدنى است و به مدینه فرو آمد على بن الحسین بن واقد گفت: اوّل سوره که به مدینه فرو آمد، این سوره است، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب عن النّبیّ (ص) من قرأ سورة «القدر»، اعطى من الاجر کمن صام رمضان و احیا
لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الهاء ضمیر القرآن و ان لم یتقدّم ذکره فی السّورة نظیره: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انزل اللَّه القرآن جملة واحدة فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ من اللّوح المحفوظ الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة و املاه جبرئیل على السّفرة ثمّ کان ینزل به جبرئیل على محمد علیهما السّلام نجوما، فکان بین اوّله و آخره ثلاث و عشرون سنة و قیل: معناه: انا انزلنا جبرئیل بالقرآن لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: کان ابتداء انزاله لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى انزلنا القرآن فی شأن لیلة القدر و منزلتها کما تقول: نزلت سورة اللّیل فی ابى بکر اى فی شأنه و یحتمل انّ الهاء تعود الى القضاء و القدر النّازل فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فان قیل: قال اللَّه تعالى فی هذه السّورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قال فی موضع آخر: «أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و قد انزله فی عشرین سنة کما قال: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» فما وجه الجمع بین هذه الآیات الجواب انّه انزله لَیْلَةِ الْقَدْرِ الّتى کانت صبیحتها یوم بدر و هی کانت لیلة سبع عشرة من رمضان لم تردّ بعد الى العشر الاواخر انزل الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة خزانة القرآن ثمّ کان ینزل منه على رسول اللَّه (ص) نجوما الى ان قبض. قوله: لَیْلَةِ الْقَدْرِ معناه. «لیلة» تقدیر الامور و الاحکام و الفصل یقدّر اللَّه فیها امر السّنة فی عباده و بلاده الى السّنة المقبلة کقوله تعالى: فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ و التّقدیر و «القدر» بمعنى واحد، یقال: قدر اللَّه الشّیء قدرا و قدرا، قدّره تقدیرا.
و سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فی سورة الدّخان «مبارکة» لانّ اللَّه سبحانه ینزل فیها الخیر کلّه و البرکة و المغفرة. و روى ابو الضحى عن ابن عباس: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقضى الاقضیة «فِی لَیْلَةِ» النصف من شعبان و یسلّمها الى اربابها فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و قیل للحسین بن الفضل: أ لیس قد قدّر اللَّه المقادیر قبل ان یخلق السّماوات و الارض؟ قال: بلى. قیل: فما معنى لَیْلَةِ الْقَدْرِ؟ قال: سوق المقادیر الى المواقیت و تنفیذ القضاء المقدّر. قال الازهرى: لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى «لیلة» العظمة و الشّرف من قول النّاس لفلان عند الامیر قدر، اى جاه و قدر و منزلة. یقال: قدرت فلانا اى عظمته.
قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظّموه حقّ تعظیمه. و قیل: لانّ کلّ عمل صالح یوجد من المؤمن فیها یکون ذا قدر و قیامة عند اللَّه لکونه مقبولا.
و قال الخلیل بن احمد: سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّ الارض تضیق فیها بالملائکة من قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و اختلفوا فی وقتها: فقال بعضهم: انّها کانت على عهد رسول اللَّه (ص) ثمّ رفعت و عامّة الصّحابة و العلماء على انّهم باقیة الى یوم القیامة. لما روى عن ابى هریرة قال: زعموا انّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قد رفعت و کذب من قال ذلک هى فی کلّ شهر رمضان استقبله. و قال بعضهم: هى فی لیالى السّنة کلّها حتّى لو علق طلاق امرأته او عتق عبده بلیلة «القدر» لم یقع الطّلاق و لم ینفذ العتق الى مضىّ سنة من یوم حلف. یروى ذلک عن ابن مسعود قال: من یقسم الحول کلّه یصبها، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عمر فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرّحمن اما انّه علم انّها فی شهر رمضان و لکن اراد ان لا یتّکل النّاس و الى هذا ذهب ابو حنیفة انّها فی جمیع السّنة. و عن ابن مسعود ایضا قال: اذا کانت السّنة «فِی لَیْلَةِ» کانت فی العامّ المستقبل «فِی لَیْلَةِ» اخرى و الجمهور من اهل العلم على انّها فی شهر رمضان فی کلّ عامّ. قال ابو رزین العقیلى: هى اوّل «لیلة» من شهر رمضان. و قال الحسن: «لیلة» سبع عشرة و هی اللّیلة الّتى کانت صبیحتها وقعة بدر، و الصّحیح انّها فی العشر الاواخر من رمضان و الیه ذهب الشّافعى. قالوا: کانت الامم تطلبها فی لیال السّنة کلّها فردّها اللَّه عزّ و جل لهذه الامّة الى رمضان لتکون ایسر للطّلب للیسر الّذى خصّها به فی دینه و وضعه الآصار عنها فدعا رسول اللَّه (ص) فوضعها له و لامّته فی شهر رمضان ثمّ دعاه فوضعها فی العشر الاواخر ثمّ جدّ فی الطّلب و دعا اللَّه فوضعها فی الاوتار منها فهى لا تخرج من العشر الاواخر منه و ترا ثمّ دعاه فاراها ایّاه فی منامه مرّتین. امّا احدیهما فایقظه بعض اهله فنسیها و امّا المرّة الأخرى فخرج لیخبر اصحابه فتلاحى رجلان فاصلح بینهما فنسیها، فقال لهم: اخبرت بها ثمّ رفعت و عسى ان یکون خیرا فاطلبوها فی کلّ وتر، و یروى فالتمسوها فی التّاسعة و السّابعة و الخامسة ثمّ اختلفوا فی انّها اىّ، لیلة من الاوتار.
قال ابو سعید الخدرى: هى اللّیلة الحادیة و العشرون لما روى انّ النّبیّ (ص) قال: اریت هذه اللّیلة و رأیتنى اسجد فی صبیحتها فی ماء و طین.
قال ابو سعید الخدرى: امطرت السّماء تلک اللّیلة فابصرت عیناى رسول اللَّه (ص) انصرف الینا و على جبهته و انفه اثر الماء و الطّین فی صبیحة احدى و عشرین. و قال بعضهم: هى لیلة ثلاث و عشرین لما
روى ابو هریرة. قال: تذاکرنا لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فقال رسول اللَّه (ص): «کم مضى من الشّهر»؟ فقلنا: ثنتان و عشرون و بقى ثمان. فقال: «مضى ثنتان و عشرون و بقى سبع اطلبوها اللّیلة الشّهر تسع و عشرون».
و عن نافع عن ابن عمر قال: جاء رجل الى النّبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه: انّى رأیت فی النّوم کانّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ سابعة تبقى. فقال رسول اللَّه (ص): «ارى رؤیاکم قد تواطأت على ثلاث و عشرین فمن کان منکم یرید ان یقوم من الشّهر فلیقم لیلة ثلاث و عشرین».
و قال قوم: هى اللّیلة السّابعة و العشرون و الیه ذهب على علیه السّلام و ابى و عائشة و معاویة لما
روى ابن عمر یحدّث عن النّبی (ص) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قال: من کسان متحرّیا فلیتحرّها فی لیلة سبع و عشرین.
و عن ابى بن کعب قال: سمعت النّبیّ (ص) باذنىّ و الّا فصمّتا انّه قال: لَیْلَةِ الْقَدْرِ لیلة سبع و عشرین.
و عن زرّ بن حبیش قال: قلنا لابى بن کعب: اتینا ابن مسعود فسألناه عن لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: من یقم الحول یصبها، فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرحمن لقد علم انّها فی شهر رمضان و انّها «لیلة» سبع و عشرین و لکن کره ان یخبرکم فتتّکلوا. ثمّ قال: هى و الّذى انزل القرآن على محمد (ص) لیلة سبع و عشرین. فقلنا: یا با المنذر: انّى علمت ذلک؟ قال: بالآیة الّتى اخبرنا النّبیّ (ص) بها، قال: فقلت: ابا المنذر و ما الآیة؟ قال: تطلع الشّمس غداتئذ کانّها طست لیس لها شعاع.
و فی روایة: تطلع الشّمس فی صبیحة یومها بیضاء لا شعاع لها.
و قال الحسن رفعه انّها «لیلة» بلجة سمحة لا حارّة و لا باردة، تطلع الشّمس صبیحتها لا شعاع لها. قال بعض اهل العلم: یحتمل ان یکون معنى طلوعها من غیر شعاع، لانّ الملائکة تصعد عند طلوع الشّمس الى السّماء فیمنع صعودها انتشار شعاعها لکثرة ما ینزل من الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و یحتمل ان یکون ذلک لانّها لا تطلع فی هذه اللّیلة بین قرنى الشیطان، فیزید الشیطان فی بثّ شعاعها و تزیین طلوعها لیزید فی غرور الکافرین و یحسّن فی اعین السّاجدین. و یروى عن عبید بن عمیر قال: کنت لیلة السّابع و العشرین فی البحر فاخذت من مائه فوجدته عذبا سلسا و قال بعض الصّحابة: قام بنا رسول اللَّه (ص) لیلة الثّالث و العشرین ثلث اللّیل فلمّا کانت لیلة الخامس و العشرین قام بنا نصف اللّیل فلمّا کانت لیلة السّابع و العشرین قام بنا اللّیل کلّه.
و اعلم انّ الاخبار اختلفت فی تعیین لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّها دائرة فی العشر الاواخر لا تثبت على واحدة و انّها تتفاوت فربّما تقع فی سنة بخلاف ما کانت فیما قبلها او بعدها و فی الجملة ابهم اللَّه هذه اللّیلة على الامّة لیجتهدوا فی العبادة لیالى رمضان طمعا فی ادراکها کما اخفى ساعة الاجابة فی یوم الجمعة و اخفى الصّلاة الوسطى فی الصّلاة الخمس و اسمه الاعظم فی الاسماء و رضاه فی الطّاعات لیرغبوا فی جمیعها و سخطه فی المعاصى لینتهوا عن جمیعها و اخفى قیام السّاعة لیجتهدوا فی الطّاعات حذرا من قیامها. و امّا الکلام فی فضائل لَیْلَةِ الْقَدْرِ و خصائصها فهو ما روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقوم احد لَیْلَةِ الْقَدْرِ فیوافقها ایمانا و احتسابا الّا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه.
و روى انّ الشّیطان لا یخرج فی هذه اللّیلة حتّى یضیء فجؤها و لا یستطیع ان یصیب فیها احدا بخبل أو داء او ضرب من ضروب الفساد و لا ینفذ فیها سحر ساحر.
و قال سعید بن المسیّب: من صلّى صلاة العشاء فیها جماعة فقد اخذ بحظّه من لَیْلَةِ الْقَدْرِ و روى: انّ عائشة قالت للنّبى (ص): ان وافیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فما اقول؟ قال: «قولى: «اللّهمّ انّک عفوّ تحبّ العفو فاعف عنّى».
و قال (ص) عرضت علىّ اعمال امّتى و اعمارها فاستقللتها فسأتنى فاعطیت فی السّنة «لیلة» هى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى: خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لیست فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: انّ العمل فیها «خیر» من العمل فی «أَلْفِ شَهْرٍ» لیس فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ قاله على جهة التّعظیم لها و التّفخیم لشانها. قال المفسّرون: کلّ ما فی القرآن من قوله وَ ما أَدْراکَ فقد ادراه، اى اعلمه و کلّ «ما» فی القرآن و ما یدریک لم یدره، اى لم یعلمه. قوله: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اختلفوا فی الحکمة الموجبة لهذا العدد
فقال على بن عروة: ذکر رسول اللَّه (ص) اربعة من بنى اسرائیل عبدوا اللَّه ثمانین سنة لم یعصوه طرفة عین و هم: ایّوب و زکریا و حزقیل بن العجوز و یوشع بن نون. فعجب اصحاب النّبی (ص) من ذلک فاتاه جبرئیل (ع) فقال: یا محمد عجبت امّتک من عبادة هؤلاء النّفر ثمانین سنة لم یعصوا اللَّه طرفة عین و قد انزل اللَّه تعالى علیک خیرا من ذلک ثم قرأ علیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: هذا افضل ممّا عجبت انت و امّتک.
قال: فسّر بذلک النّبیّ (ص) و النّاس معه، و قیل: انّ رسول اللَّه (ص) ذکر رجلا من بنى اسرائیل حمل السّلاح على عاتقه الف شهر فعجب لذلک عجبا شدیدا و تمنّى ان یکون ذلک فی امّته فقال: «یا ربّ جعلت امّتى اقصر الامم اعمارا و اقلّها اعمالا؟! فاعطاه اللَّه لَیْلَةِ الْقَدْرِ. فقال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ الّذى حمل فیه الاسرائیلى السّلاح فی سبیل اللَّه.
و قیل: انّما خصّ الف شهر بالذّکر لانّ الامم الماضیة لم یکن یستجاب لهم الدّعوة الّا بعد عبادة الف شهر و لا یسمّى عابدا الّا من یتعبّد الف شهر و هی ثلاثة و ثمانون سنة و اربعة اشهر. فقالت الصّحابة: لو کان عمرنا طویلا لکنّا نعبد اللَّه فیه، فجعل اللَّه تعالى لامّة محمد (ص) «لیلة» خیرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ کانوا یعبدون فیها.
قال ابو بکر الورّاق: کان ملک سلیمان (ع) خمس مائة شهر و ملک ذى القرنین خمس مائة شهر فیحتمل ان یکون معنى الآیة لَیْلَةِ الْقَدْرِ خیر لمن ادرکها من مملکة سلیمان و ذى القرنین علیهما السّلام. و قال ابو العالیة معناه: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ عمر «أَلْفِ شَهْرٍ» و قال مجاهد: «سلام» الملائکة و «الرّوح» علیک تلک اللّیلة «خَیْرٌ مِنْ» «سلام» الخلق علیک «أَلْفِ شَهْرٍ» فذلک قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها روى انّ «الملائکة» تلک اللّیلة اکثر فی الارض من عدد الحصى و نهارها کلیلها فی الخبر و «الرّوح» هاهنا جبرئیل (ع) فی قول اکثر المفسّرین یدلّ علیه ما
روى انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال: اذا کان لَیْلَةِ الْقَدْرِ نزل جبرئیل (ع) فی کبکبة من «الملائکة» یصلّون و یسلّمون على کلّ عبد قائم او قاعد یذکر اللَّه تعالى.
و عن ابن عباس: انّ النّبیّ (ص) قال: اذا کانت لَیْلَةِ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ الّذین هم سکّان سدرة المنتهى و فیهم جبرئیل فنزل جبرئیل و معه الویة ینصب لواء منها على قبرى و لواء على بیت المقدس و لواء فی مسجد الحرام و لواء على طور سیناء، و لا یدع فیها مؤمنا و لا مؤمنة الّا سلّم علیه.
و امّا النّور الّذى یرى لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال بعضهم: هو نور اجنحة «الملائکة» و قیل: هو نور جنّة عدن تفتح ابوابها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: هو نور لواء الحمد. و قیل: هو نور اسرار العارفین رفع اللَّه الحجب عن اسرارهم حتّى یرى الخلق ضیاءها و شعاعها.
و قیل: «الرّوح» هاهنا طائفة من «الملائکة» لا تراهم الملائکة الّا تلک اللّیلة.
و قیل: هم حفظة الملائکة، و قیل: هو ملک عظیم یفى بخلق من الملائکة.
«فیها» اى فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ اى بامر «ربّهم» مِنْ کُلِّ أَمْرٍ «من» بمعنى الباء کقوله: «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامر باللّه و المعنى: بکلّ امر قدّره اللَّه فی تلک السّنة. و قیل: بکلّ امر من الخیر و البرکة. و تمّ الکلام هاهنا ثمّ ابتدا فقال: سَلامٌ هِیَ اى «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» «سلام» و خیر کلّها لیس فیها شرّ و قیل: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. «سلام» خبر و المبتدا هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و المعنى: تلک اللّیلة سالمة من ان یحدث فیها داء او یستطیع ان یعمل فیها شیطان و قیل: معناه: «سلام» على اولیاء اللَّه و اهل طاعته، و قیل: هو تسلیم الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ على اهل المساجد من حین تغیب الشّمس الى ان یطلع «الفجر» یمرّون على کلّ مؤمن و یقولون: السّلام علیک یا مؤمن «حتّى» یطلع «الفجر» و قیل: سَلامٌ هِیَ متّصل بقوله: مِنْ کُلِّ أَمْرٍ و المعنى: «مِنْ کُلِّ» سوء سالمة و «هى» لا یحدث فیها بلاء و لا یصیب واحدا شیطان بشرّ و لا یرمى فیها بنجم و قرأ ابن عباس: من کل امرئ «سلام» و فسّروه «مِنْ کُلِّ» ملک على المؤمن سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ اى الى «مَطْلَعِ الْفَجْرِ». قرأ الکسائى «مطلع» بکسر اللّام و الآخرون بفتحها و هو الاختیار لانّه بمعنى الطّلوع على المصدر یقال: طلع «الفجر» طلوعا و مطلعا و بالکسر موضع الطّلوع.
لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الهاء ضمیر القرآن و ان لم یتقدّم ذکره فی السّورة نظیره: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انزل اللَّه القرآن جملة واحدة فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ من اللّوح المحفوظ الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة و املاه جبرئیل على السّفرة ثمّ کان ینزل به جبرئیل على محمد علیهما السّلام نجوما، فکان بین اوّله و آخره ثلاث و عشرون سنة و قیل: معناه: انا انزلنا جبرئیل بالقرآن لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: کان ابتداء انزاله لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى انزلنا القرآن فی شأن لیلة القدر و منزلتها کما تقول: نزلت سورة اللّیل فی ابى بکر اى فی شأنه و یحتمل انّ الهاء تعود الى القضاء و القدر النّازل فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فان قیل: قال اللَّه تعالى فی هذه السّورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قال فی موضع آخر: «أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و قد انزله فی عشرین سنة کما قال: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» فما وجه الجمع بین هذه الآیات الجواب انّه انزله لَیْلَةِ الْقَدْرِ الّتى کانت صبیحتها یوم بدر و هی کانت لیلة سبع عشرة من رمضان لم تردّ بعد الى العشر الاواخر انزل الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة خزانة القرآن ثمّ کان ینزل منه على رسول اللَّه (ص) نجوما الى ان قبض. قوله: لَیْلَةِ الْقَدْرِ معناه. «لیلة» تقدیر الامور و الاحکام و الفصل یقدّر اللَّه فیها امر السّنة فی عباده و بلاده الى السّنة المقبلة کقوله تعالى: فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ و التّقدیر و «القدر» بمعنى واحد، یقال: قدر اللَّه الشّیء قدرا و قدرا، قدّره تقدیرا.
و سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فی سورة الدّخان «مبارکة» لانّ اللَّه سبحانه ینزل فیها الخیر کلّه و البرکة و المغفرة. و روى ابو الضحى عن ابن عباس: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقضى الاقضیة «فِی لَیْلَةِ» النصف من شعبان و یسلّمها الى اربابها فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و قیل للحسین بن الفضل: أ لیس قد قدّر اللَّه المقادیر قبل ان یخلق السّماوات و الارض؟ قال: بلى. قیل: فما معنى لَیْلَةِ الْقَدْرِ؟ قال: سوق المقادیر الى المواقیت و تنفیذ القضاء المقدّر. قال الازهرى: لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى «لیلة» العظمة و الشّرف من قول النّاس لفلان عند الامیر قدر، اى جاه و قدر و منزلة. یقال: قدرت فلانا اى عظمته.
قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظّموه حقّ تعظیمه. و قیل: لانّ کلّ عمل صالح یوجد من المؤمن فیها یکون ذا قدر و قیامة عند اللَّه لکونه مقبولا.
و قال الخلیل بن احمد: سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّ الارض تضیق فیها بالملائکة من قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و اختلفوا فی وقتها: فقال بعضهم: انّها کانت على عهد رسول اللَّه (ص) ثمّ رفعت و عامّة الصّحابة و العلماء على انّهم باقیة الى یوم القیامة. لما روى عن ابى هریرة قال: زعموا انّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قد رفعت و کذب من قال ذلک هى فی کلّ شهر رمضان استقبله. و قال بعضهم: هى فی لیالى السّنة کلّها حتّى لو علق طلاق امرأته او عتق عبده بلیلة «القدر» لم یقع الطّلاق و لم ینفذ العتق الى مضىّ سنة من یوم حلف. یروى ذلک عن ابن مسعود قال: من یقسم الحول کلّه یصبها، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عمر فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرّحمن اما انّه علم انّها فی شهر رمضان و لکن اراد ان لا یتّکل النّاس و الى هذا ذهب ابو حنیفة انّها فی جمیع السّنة. و عن ابن مسعود ایضا قال: اذا کانت السّنة «فِی لَیْلَةِ» کانت فی العامّ المستقبل «فِی لَیْلَةِ» اخرى و الجمهور من اهل العلم على انّها فی شهر رمضان فی کلّ عامّ. قال ابو رزین العقیلى: هى اوّل «لیلة» من شهر رمضان. و قال الحسن: «لیلة» سبع عشرة و هی اللّیلة الّتى کانت صبیحتها وقعة بدر، و الصّحیح انّها فی العشر الاواخر من رمضان و الیه ذهب الشّافعى. قالوا: کانت الامم تطلبها فی لیال السّنة کلّها فردّها اللَّه عزّ و جل لهذه الامّة الى رمضان لتکون ایسر للطّلب للیسر الّذى خصّها به فی دینه و وضعه الآصار عنها فدعا رسول اللَّه (ص) فوضعها له و لامّته فی شهر رمضان ثمّ دعاه فوضعها فی العشر الاواخر ثمّ جدّ فی الطّلب و دعا اللَّه فوضعها فی الاوتار منها فهى لا تخرج من العشر الاواخر منه و ترا ثمّ دعاه فاراها ایّاه فی منامه مرّتین. امّا احدیهما فایقظه بعض اهله فنسیها و امّا المرّة الأخرى فخرج لیخبر اصحابه فتلاحى رجلان فاصلح بینهما فنسیها، فقال لهم: اخبرت بها ثمّ رفعت و عسى ان یکون خیرا فاطلبوها فی کلّ وتر، و یروى فالتمسوها فی التّاسعة و السّابعة و الخامسة ثمّ اختلفوا فی انّها اىّ، لیلة من الاوتار.
قال ابو سعید الخدرى: هى اللّیلة الحادیة و العشرون لما روى انّ النّبیّ (ص) قال: اریت هذه اللّیلة و رأیتنى اسجد فی صبیحتها فی ماء و طین.
قال ابو سعید الخدرى: امطرت السّماء تلک اللّیلة فابصرت عیناى رسول اللَّه (ص) انصرف الینا و على جبهته و انفه اثر الماء و الطّین فی صبیحة احدى و عشرین. و قال بعضهم: هى لیلة ثلاث و عشرین لما
روى ابو هریرة. قال: تذاکرنا لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فقال رسول اللَّه (ص): «کم مضى من الشّهر»؟ فقلنا: ثنتان و عشرون و بقى ثمان. فقال: «مضى ثنتان و عشرون و بقى سبع اطلبوها اللّیلة الشّهر تسع و عشرون».
و عن نافع عن ابن عمر قال: جاء رجل الى النّبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه: انّى رأیت فی النّوم کانّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ سابعة تبقى. فقال رسول اللَّه (ص): «ارى رؤیاکم قد تواطأت على ثلاث و عشرین فمن کان منکم یرید ان یقوم من الشّهر فلیقم لیلة ثلاث و عشرین».
و قال قوم: هى اللّیلة السّابعة و العشرون و الیه ذهب على علیه السّلام و ابى و عائشة و معاویة لما
روى ابن عمر یحدّث عن النّبی (ص) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قال: من کسان متحرّیا فلیتحرّها فی لیلة سبع و عشرین.
و عن ابى بن کعب قال: سمعت النّبیّ (ص) باذنىّ و الّا فصمّتا انّه قال: لَیْلَةِ الْقَدْرِ لیلة سبع و عشرین.
و عن زرّ بن حبیش قال: قلنا لابى بن کعب: اتینا ابن مسعود فسألناه عن لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: من یقم الحول یصبها، فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرحمن لقد علم انّها فی شهر رمضان و انّها «لیلة» سبع و عشرین و لکن کره ان یخبرکم فتتّکلوا. ثمّ قال: هى و الّذى انزل القرآن على محمد (ص) لیلة سبع و عشرین. فقلنا: یا با المنذر: انّى علمت ذلک؟ قال: بالآیة الّتى اخبرنا النّبیّ (ص) بها، قال: فقلت: ابا المنذر و ما الآیة؟ قال: تطلع الشّمس غداتئذ کانّها طست لیس لها شعاع.
و فی روایة: تطلع الشّمس فی صبیحة یومها بیضاء لا شعاع لها.
و قال الحسن رفعه انّها «لیلة» بلجة سمحة لا حارّة و لا باردة، تطلع الشّمس صبیحتها لا شعاع لها. قال بعض اهل العلم: یحتمل ان یکون معنى طلوعها من غیر شعاع، لانّ الملائکة تصعد عند طلوع الشّمس الى السّماء فیمنع صعودها انتشار شعاعها لکثرة ما ینزل من الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و یحتمل ان یکون ذلک لانّها لا تطلع فی هذه اللّیلة بین قرنى الشیطان، فیزید الشیطان فی بثّ شعاعها و تزیین طلوعها لیزید فی غرور الکافرین و یحسّن فی اعین السّاجدین. و یروى عن عبید بن عمیر قال: کنت لیلة السّابع و العشرین فی البحر فاخذت من مائه فوجدته عذبا سلسا و قال بعض الصّحابة: قام بنا رسول اللَّه (ص) لیلة الثّالث و العشرین ثلث اللّیل فلمّا کانت لیلة الخامس و العشرین قام بنا نصف اللّیل فلمّا کانت لیلة السّابع و العشرین قام بنا اللّیل کلّه.
و اعلم انّ الاخبار اختلفت فی تعیین لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّها دائرة فی العشر الاواخر لا تثبت على واحدة و انّها تتفاوت فربّما تقع فی سنة بخلاف ما کانت فیما قبلها او بعدها و فی الجملة ابهم اللَّه هذه اللّیلة على الامّة لیجتهدوا فی العبادة لیالى رمضان طمعا فی ادراکها کما اخفى ساعة الاجابة فی یوم الجمعة و اخفى الصّلاة الوسطى فی الصّلاة الخمس و اسمه الاعظم فی الاسماء و رضاه فی الطّاعات لیرغبوا فی جمیعها و سخطه فی المعاصى لینتهوا عن جمیعها و اخفى قیام السّاعة لیجتهدوا فی الطّاعات حذرا من قیامها. و امّا الکلام فی فضائل لَیْلَةِ الْقَدْرِ و خصائصها فهو ما روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقوم احد لَیْلَةِ الْقَدْرِ فیوافقها ایمانا و احتسابا الّا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه.
و روى انّ الشّیطان لا یخرج فی هذه اللّیلة حتّى یضیء فجؤها و لا یستطیع ان یصیب فیها احدا بخبل أو داء او ضرب من ضروب الفساد و لا ینفذ فیها سحر ساحر.
و قال سعید بن المسیّب: من صلّى صلاة العشاء فیها جماعة فقد اخذ بحظّه من لَیْلَةِ الْقَدْرِ و روى: انّ عائشة قالت للنّبى (ص): ان وافیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فما اقول؟ قال: «قولى: «اللّهمّ انّک عفوّ تحبّ العفو فاعف عنّى».
و قال (ص) عرضت علىّ اعمال امّتى و اعمارها فاستقللتها فسأتنى فاعطیت فی السّنة «لیلة» هى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى: خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لیست فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: انّ العمل فیها «خیر» من العمل فی «أَلْفِ شَهْرٍ» لیس فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ قاله على جهة التّعظیم لها و التّفخیم لشانها. قال المفسّرون: کلّ ما فی القرآن من قوله وَ ما أَدْراکَ فقد ادراه، اى اعلمه و کلّ «ما» فی القرآن و ما یدریک لم یدره، اى لم یعلمه. قوله: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اختلفوا فی الحکمة الموجبة لهذا العدد
فقال على بن عروة: ذکر رسول اللَّه (ص) اربعة من بنى اسرائیل عبدوا اللَّه ثمانین سنة لم یعصوه طرفة عین و هم: ایّوب و زکریا و حزقیل بن العجوز و یوشع بن نون. فعجب اصحاب النّبی (ص) من ذلک فاتاه جبرئیل (ع) فقال: یا محمد عجبت امّتک من عبادة هؤلاء النّفر ثمانین سنة لم یعصوا اللَّه طرفة عین و قد انزل اللَّه تعالى علیک خیرا من ذلک ثم قرأ علیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: هذا افضل ممّا عجبت انت و امّتک.
قال: فسّر بذلک النّبیّ (ص) و النّاس معه، و قیل: انّ رسول اللَّه (ص) ذکر رجلا من بنى اسرائیل حمل السّلاح على عاتقه الف شهر فعجب لذلک عجبا شدیدا و تمنّى ان یکون ذلک فی امّته فقال: «یا ربّ جعلت امّتى اقصر الامم اعمارا و اقلّها اعمالا؟! فاعطاه اللَّه لَیْلَةِ الْقَدْرِ. فقال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ الّذى حمل فیه الاسرائیلى السّلاح فی سبیل اللَّه.
و قیل: انّما خصّ الف شهر بالذّکر لانّ الامم الماضیة لم یکن یستجاب لهم الدّعوة الّا بعد عبادة الف شهر و لا یسمّى عابدا الّا من یتعبّد الف شهر و هی ثلاثة و ثمانون سنة و اربعة اشهر. فقالت الصّحابة: لو کان عمرنا طویلا لکنّا نعبد اللَّه فیه، فجعل اللَّه تعالى لامّة محمد (ص) «لیلة» خیرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ کانوا یعبدون فیها.
قال ابو بکر الورّاق: کان ملک سلیمان (ع) خمس مائة شهر و ملک ذى القرنین خمس مائة شهر فیحتمل ان یکون معنى الآیة لَیْلَةِ الْقَدْرِ خیر لمن ادرکها من مملکة سلیمان و ذى القرنین علیهما السّلام. و قال ابو العالیة معناه: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ عمر «أَلْفِ شَهْرٍ» و قال مجاهد: «سلام» الملائکة و «الرّوح» علیک تلک اللّیلة «خَیْرٌ مِنْ» «سلام» الخلق علیک «أَلْفِ شَهْرٍ» فذلک قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها روى انّ «الملائکة» تلک اللّیلة اکثر فی الارض من عدد الحصى و نهارها کلیلها فی الخبر و «الرّوح» هاهنا جبرئیل (ع) فی قول اکثر المفسّرین یدلّ علیه ما
روى انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال: اذا کان لَیْلَةِ الْقَدْرِ نزل جبرئیل (ع) فی کبکبة من «الملائکة» یصلّون و یسلّمون على کلّ عبد قائم او قاعد یذکر اللَّه تعالى.
و عن ابن عباس: انّ النّبیّ (ص) قال: اذا کانت لَیْلَةِ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ الّذین هم سکّان سدرة المنتهى و فیهم جبرئیل فنزل جبرئیل و معه الویة ینصب لواء منها على قبرى و لواء على بیت المقدس و لواء فی مسجد الحرام و لواء على طور سیناء، و لا یدع فیها مؤمنا و لا مؤمنة الّا سلّم علیه.
و امّا النّور الّذى یرى لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال بعضهم: هو نور اجنحة «الملائکة» و قیل: هو نور جنّة عدن تفتح ابوابها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: هو نور لواء الحمد. و قیل: هو نور اسرار العارفین رفع اللَّه الحجب عن اسرارهم حتّى یرى الخلق ضیاءها و شعاعها.
و قیل: «الرّوح» هاهنا طائفة من «الملائکة» لا تراهم الملائکة الّا تلک اللّیلة.
و قیل: هم حفظة الملائکة، و قیل: هو ملک عظیم یفى بخلق من الملائکة.
«فیها» اى فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ اى بامر «ربّهم» مِنْ کُلِّ أَمْرٍ «من» بمعنى الباء کقوله: «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامر باللّه و المعنى: بکلّ امر قدّره اللَّه فی تلک السّنة. و قیل: بکلّ امر من الخیر و البرکة. و تمّ الکلام هاهنا ثمّ ابتدا فقال: سَلامٌ هِیَ اى «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» «سلام» و خیر کلّها لیس فیها شرّ و قیل: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. «سلام» خبر و المبتدا هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و المعنى: تلک اللّیلة سالمة من ان یحدث فیها داء او یستطیع ان یعمل فیها شیطان و قیل: معناه: «سلام» على اولیاء اللَّه و اهل طاعته، و قیل: هو تسلیم الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ على اهل المساجد من حین تغیب الشّمس الى ان یطلع «الفجر» یمرّون على کلّ مؤمن و یقولون: السّلام علیک یا مؤمن «حتّى» یطلع «الفجر» و قیل: سَلامٌ هِیَ متّصل بقوله: مِنْ کُلِّ أَمْرٍ و المعنى: «مِنْ کُلِّ» سوء سالمة و «هى» لا یحدث فیها بلاء و لا یصیب واحدا شیطان بشرّ و لا یرمى فیها بنجم و قرأ ابن عباس: من کل امرئ «سلام» و فسّروه «مِنْ کُلِّ» ملک على المؤمن سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ اى الى «مَطْلَعِ الْفَجْرِ». قرأ الکسائى «مطلع» بکسر اللّام و الآخرون بفتحها و هو الاختیار لانّه بمعنى الطّلوع على المصدر یقال: طلع «الفجر» طلوعا و مطلعا و بالکسر موضع الطّلوع.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هشت کلمه. صد و بیست حرف. جمله به مکه فرو آمده، و بعضى مفسّران گفتند: مدنى است به مدینه فرو آمده. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از مصطفى (ص) هر که این سوره بر خواند نعمتى که اللَّه تعالى او را داد در دنیا فردا در قیامت ازو شمار نخواهد، و با وى شمار نکند، و او را ثواب آن کس دهد که هزار آیت از کتاب خدا خوانده باشد. و بروایتى دیگر هر که این سوره بر خواند آن ساعت که در جامه خواب مىشود، چنانست که صد آیت از قرآن خواند. و بوقت وفات مؤنت منکر و نکیر او را کفایت کند.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره صد و سى حرفست. سى و سه کلمه. نه آیت، جمله به مکه فرو آمد.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مىنشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همىگزیدند و بچشم و ابرو همىنمودند و بزبان همىگفتند. گهى رویاروى طعن همىکردند و ناسزا همىگفتند، گهى از پس پشت عیب همىجستند و افسوس همىداشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرىء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مىنشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همىگزیدند و بچشم و ابرو همىنمودند و بزبان همىگفتند. گهى رویاروى طعن همىکردند و ناسزا همىگفتند، گهى از پس پشت عیب همىجستند و افسوس همىداشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرىء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نود و سه حرفست، هفده کلمه، چهار آیه، جمله به مکّه فرو آمد، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفى (ص): «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را ثواب آن کس دهد که بخانه کعبه طواف کند و در مسجد حرام معتکف نشیند». و روى فی بعض الاخبار انّ النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ فضّل قریشا بخصال لم یشرکهم فیها غیرهم، انّهم عبدوا اللَّه عشر سنین لم یعبده فیها الّا قرشىّ و انّه نصرهم یوم الفیل و هم مشرکون، و نزلت فیهم سورة لم یدخل فیها احد من العالمین سواهم، و بانّه بعثنى منهم رسولا الیهم».
و فی الخبر الصّحیح عن النّبی (ص) قال: «ان اللَّه اصطفى کنانة من بنى اسماعیل و اصطفى من بنى کنانة قریشا و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم».
قال بعض اهل العلم: معنى الاصطفاء المذکور فی کنانة و قریش و هاشم هو ما خصّ اللَّه تعالى هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح و صحّة الانساب و زکاء المنابت و تمیّزهم من بین سائر الامم بالاخلاق الصّالحة و الطّرائق المحمودة و المکارم المشهودة مع تمسّک ببعض ما ورثوا من ابیهم ابراهیم (ع) من المناسک و الشّعائر، فامّا ان یحکم لهم بالاسلام بهذا الاثر على ما یقول بعض الجاهلیة فلا و اللَّه اعلم. و قریش هم اولاد النّضر بن کنانة فکلّ من ولده النّضر فهو قرشى و من لم یلده النّضر فلیس بقرشى. و النّضر هو الّذى قال: بینا انا نائم فی الحجر اذ رأیت کانّما خرج من ظهرى شجرة خضراء حتّى بلغت عنان السّماء و اذا اغصانها نور فی نور و اذا انا بقوم بیض الوجوه و اذا القوم متعلّقون بها من لدن ظهرى الى سماء الدّنیا. قال: فلمّا انتبهت اتیت کهنة قریش فاخبرتها بذلک. فقالوا: ان صدقت رؤیاک فقد صرف الیک العزّ و الکرم و قد خصّصت بحسب و سودد لم یخصّص به احد من العالمین. و سمّوا قریشا لتجمّعهم بعد التّفرّق، و القرش الجمع. و روى: انّ معاویة سأل ابن عباس (رض) عن معنى قریش. فقال: هى دابّة تسکن البحر من اعظمها دابّة و انشد:
و قریش هى الّتى تسکن البحر
بها سمّیت قریش قریشا
تأکل الغثّ و السّمین و لا
تترک یوما لذى جناحین ریشا
و قیل: القرش: الکسب کانوا یأکلون من کسبهم فسمّوا به. قوله: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ هذه اللّام متّصلة بالسّورة الاولى، و المعنى: فعلنا ذلک باصحاب الفیل لِإِیلافِ قُرَیْشٍ و جمعهما عمر بن الخطّاب فی الرّکعة الثّانیة من صلاة المغرب.
و یروى عن الکسائى ترک التّسمیة بینهما و کذلک فی مصحف ابى بن کعب لا فصل بینهما بالتّسمیة لانّه عدّ السّورتین واحدة و التّقدیر: اهلک اللَّه اصحاب الفیل وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ حجارة مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ لیسلم قریش منهم و لیدوم لهم ما الفوه من رحلتى الشّتاء و الصّیف الى الشّام و الیمن فیسعون فیهما آمنین. و قیل: هذه اللّام بمعنى الى اى فعلنا ذلک باصحاب الفیل نعمة منّا على قریش الى نعمتنا علیهم فی رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. و قال الکسائى و الاخفش: هى لام التّعجّب یقول: اعجبوا لِإِیلافِ قُرَیْشٍ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ و ترکهم عبادةبَّ هذَا الْبَیْتِ
ثمّ امرهم بعبادته. و قال الزّجاج: هى مردودة الى ما بعدها، تقدیره:لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ اى لما انعم اللَّه علیهم من إِیلافِهِمْ و قوله: «إِیلافِهِمْ» بدل من الایلاف الاوّل و قوله: رِحْلَةَ الشِّتاءِ نصب على المصدر و قیل: على الظّرف، و قیل: بوقوع «إِیلافِهِمْ» علیه. قرأ ابن عامر: «لآلاف» بهمزة مختلسة من غیر یاء بعدها و قرأ ابو جعفر «لیلاف قریش» بغیر همز و انّهما ذهبا الى طلب الخفّة و قرأ الآخرون بهمزة مشبعة و یاء بعدها و اتّفقوا فی «إِیلافِهِمْ» انّها یاء بعد الهمزة الّا ابن کثیر فانّه قرأ الفهم ساکنة اللّام بغیر یاء یقال: آلف یولف ایلافا و الف یألف الفا و الافا فهما لغتان و الفرق بینهما من طریق المعنى اذ الفت الشّیء هو الاصل فاذا عدّیته الى مفعول قلت: آلفت الرّجل الشّیء ایلافا اذا جعلته یألفه کما تقول: آمنت القوم و آمنت فلانا القوم. فیکون معنى الآیة على هذا آلفت قریش انفسها. رحلتى «الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» و کانت لهم فی کلّ سنة رحلتان للتّجارة، «رحلة» فی «الشّتاء» الى الیمن لانّها بلاد حارّة و «رحلة» فی «الصّیف» الى «الشّام» لانّها باردة و وجه المنّة فی ذلک انّ قریشا کانت تعیش بتجارتهم فکان لا یتعرّض لهم احد فی سفرهم بسوء لانّهم سکّان حرم اللَّه. قیل: کان یؤخذ الرّجل منهم فیقول: انا حرمىّ فیخلى عنه فلو لا الا من لم یقدروا على التّصرّف و لو لا التّجارة لم یقدروا على المعیشة. فذکرهم اللَّه عزّ و جلّ هذه النّعم و قال: فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ بالتّجارة وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ لانّهم سکّان حرمه. و قیل: اصحاب «الایلاف» اربعة، هاشم و عبد شمس و مطّلب و نوفل، بنو عبد مناف. و کان هاشم و عبد شمس توأما کانوا اخذوا من ملوک العجم و العرب حبالا، و الحبال کتب العهد یمتازون بها من الآفاق لیعیش اهل مکّة و یسیر میر هم آمنین. اخذ هاشم من قیصر حبلا ثمّ هو مات بغزّة فی طریق الشّام. و اخذ عبد شمس حبلا من النّجاشى ثمّ هو مات باجیاد مکّة فی الطّریق. و اخذ المطّلب حبلا من اقیال الیمن ثمّ هو مات بردمان فی طریق الیمن. و اخذ نوفل حبلا من کسرى ثمّ هو مات بسلمان فی طریق العراق. و بذلک یقوا الشّاعر:
انّ المغیرات و ابناءهم
من خیر آباء و أمّهات
اربعة کلّهم سیّد
اولاد سادات لسادات
اخلصهم عبد مناف فهم
من لوم من لام بمنجاة
قبر بسلمان و قبر برد
مان و قبر عند غزّات
و میّت آخر منهم ثوى
فی ملجد عند الثّنیّات
و قیل: کانوا یشتون بمکّة و یصیفون بالطّائف، فامرهم اللَّه تعالى ان یقیموا بالحرم و یعبدوابَّ هذَا الْبَیْتِ. و قیل: کان النّاس یرتحلون الیهم «رحلة» فی «الشّتاء» و «رحلة» فی «الصّیف» یحملون الیهم المیرة و غیرها، فمنّ علیهم بانّ کفاهم مؤنة الارتحال بانفسهم. و قال قتادة: ذکرهم اللَّه نعمته علیهم اذ جعلهم آمنین بالحرم یسافرون و یتخطّف النّاس من حولهم. و عن ابن عباس: انّه نهاهم عن الرّحلتین و امرهم ان یعبدوا «َّ هذَا الْبَیْتِ»
و یقیموا بمکّة کما الفوا الرّحلتین فیکون اللّام فی قوله: «لایلاف» بمعنى الکاف الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ اى بعد الجوع الّذى اصابهم فی سنى القحط حتّى اکلوا الجیف و العلهز حین دعا علیهم الرّسول (ص) وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى «مِنْ خَوْفٍ» العدوّ. و قیل: «مِنْ خَوْفٍ» الجذام الّذى وقع وراء مکّة لا یصیبهم ببلدهم الجذام. و قال على (ع): «آمن قریشا ان تکون الخلافة الّا فیهم».
قال النّبیّ (ص): «النّاس تبع لقریش فی هذا الشّأن»
یعنى: فی الامارة مسلمهم تبع لمسلمهم. کافرهم تبع لکافرهم. و فی روایة اخرى: «خیارهم تبع لخیارهم، و شرارهم تبع لشرارهم»
معناه: شرار قریش خیر شرار النّاس. و فی روایة اخرى قال النّبیّ (ص): «خیار قریش خیار النّاس و شرار قریش شرار النّاس».
و قال (ص): «لا یزال هذا الامر فی قریش لا یعادیهم احد الّا کبّه اللَّه فی وجهه لما اقاموا الدّین».
و قال (ص): «من یرد هو ان قریش اهانه اللَّه. اللّهم اذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا».
و قال (ص): «لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلفوا عنها فتضلّوا»
و قال على بن ابى طالب (ع): «اشهد على رسول اللَّه (ص) انّه قال: «لا تؤمّوا قریشا و ائتمّوا بها و ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض».
و قد حمل جماعة من اهل العلم و ائمّة الحدیث، منهم احمد بن حنبل و ابو نعیم الاسترابادى.
قوله (ص): «ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض على الشّافعى».
و فی الخبر الصّحیح عن النّبی (ص) قال: «ان اللَّه اصطفى کنانة من بنى اسماعیل و اصطفى من بنى کنانة قریشا و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم».
قال بعض اهل العلم: معنى الاصطفاء المذکور فی کنانة و قریش و هاشم هو ما خصّ اللَّه تعالى هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح و صحّة الانساب و زکاء المنابت و تمیّزهم من بین سائر الامم بالاخلاق الصّالحة و الطّرائق المحمودة و المکارم المشهودة مع تمسّک ببعض ما ورثوا من ابیهم ابراهیم (ع) من المناسک و الشّعائر، فامّا ان یحکم لهم بالاسلام بهذا الاثر على ما یقول بعض الجاهلیة فلا و اللَّه اعلم. و قریش هم اولاد النّضر بن کنانة فکلّ من ولده النّضر فهو قرشى و من لم یلده النّضر فلیس بقرشى. و النّضر هو الّذى قال: بینا انا نائم فی الحجر اذ رأیت کانّما خرج من ظهرى شجرة خضراء حتّى بلغت عنان السّماء و اذا اغصانها نور فی نور و اذا انا بقوم بیض الوجوه و اذا القوم متعلّقون بها من لدن ظهرى الى سماء الدّنیا. قال: فلمّا انتبهت اتیت کهنة قریش فاخبرتها بذلک. فقالوا: ان صدقت رؤیاک فقد صرف الیک العزّ و الکرم و قد خصّصت بحسب و سودد لم یخصّص به احد من العالمین. و سمّوا قریشا لتجمّعهم بعد التّفرّق، و القرش الجمع. و روى: انّ معاویة سأل ابن عباس (رض) عن معنى قریش. فقال: هى دابّة تسکن البحر من اعظمها دابّة و انشد:
و قریش هى الّتى تسکن البحر
بها سمّیت قریش قریشا
تأکل الغثّ و السّمین و لا
تترک یوما لذى جناحین ریشا
و قیل: القرش: الکسب کانوا یأکلون من کسبهم فسمّوا به. قوله: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ هذه اللّام متّصلة بالسّورة الاولى، و المعنى: فعلنا ذلک باصحاب الفیل لِإِیلافِ قُرَیْشٍ و جمعهما عمر بن الخطّاب فی الرّکعة الثّانیة من صلاة المغرب.
و یروى عن الکسائى ترک التّسمیة بینهما و کذلک فی مصحف ابى بن کعب لا فصل بینهما بالتّسمیة لانّه عدّ السّورتین واحدة و التّقدیر: اهلک اللَّه اصحاب الفیل وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ حجارة مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ لیسلم قریش منهم و لیدوم لهم ما الفوه من رحلتى الشّتاء و الصّیف الى الشّام و الیمن فیسعون فیهما آمنین. و قیل: هذه اللّام بمعنى الى اى فعلنا ذلک باصحاب الفیل نعمة منّا على قریش الى نعمتنا علیهم فی رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. و قال الکسائى و الاخفش: هى لام التّعجّب یقول: اعجبوا لِإِیلافِ قُرَیْشٍ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ و ترکهم عبادةبَّ هذَا الْبَیْتِ
ثمّ امرهم بعبادته. و قال الزّجاج: هى مردودة الى ما بعدها، تقدیره:لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ اى لما انعم اللَّه علیهم من إِیلافِهِمْ و قوله: «إِیلافِهِمْ» بدل من الایلاف الاوّل و قوله: رِحْلَةَ الشِّتاءِ نصب على المصدر و قیل: على الظّرف، و قیل: بوقوع «إِیلافِهِمْ» علیه. قرأ ابن عامر: «لآلاف» بهمزة مختلسة من غیر یاء بعدها و قرأ ابو جعفر «لیلاف قریش» بغیر همز و انّهما ذهبا الى طلب الخفّة و قرأ الآخرون بهمزة مشبعة و یاء بعدها و اتّفقوا فی «إِیلافِهِمْ» انّها یاء بعد الهمزة الّا ابن کثیر فانّه قرأ الفهم ساکنة اللّام بغیر یاء یقال: آلف یولف ایلافا و الف یألف الفا و الافا فهما لغتان و الفرق بینهما من طریق المعنى اذ الفت الشّیء هو الاصل فاذا عدّیته الى مفعول قلت: آلفت الرّجل الشّیء ایلافا اذا جعلته یألفه کما تقول: آمنت القوم و آمنت فلانا القوم. فیکون معنى الآیة على هذا آلفت قریش انفسها. رحلتى «الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» و کانت لهم فی کلّ سنة رحلتان للتّجارة، «رحلة» فی «الشّتاء» الى الیمن لانّها بلاد حارّة و «رحلة» فی «الصّیف» الى «الشّام» لانّها باردة و وجه المنّة فی ذلک انّ قریشا کانت تعیش بتجارتهم فکان لا یتعرّض لهم احد فی سفرهم بسوء لانّهم سکّان حرم اللَّه. قیل: کان یؤخذ الرّجل منهم فیقول: انا حرمىّ فیخلى عنه فلو لا الا من لم یقدروا على التّصرّف و لو لا التّجارة لم یقدروا على المعیشة. فذکرهم اللَّه عزّ و جلّ هذه النّعم و قال: فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ بالتّجارة وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ لانّهم سکّان حرمه. و قیل: اصحاب «الایلاف» اربعة، هاشم و عبد شمس و مطّلب و نوفل، بنو عبد مناف. و کان هاشم و عبد شمس توأما کانوا اخذوا من ملوک العجم و العرب حبالا، و الحبال کتب العهد یمتازون بها من الآفاق لیعیش اهل مکّة و یسیر میر هم آمنین. اخذ هاشم من قیصر حبلا ثمّ هو مات بغزّة فی طریق الشّام. و اخذ عبد شمس حبلا من النّجاشى ثمّ هو مات باجیاد مکّة فی الطّریق. و اخذ المطّلب حبلا من اقیال الیمن ثمّ هو مات بردمان فی طریق الیمن. و اخذ نوفل حبلا من کسرى ثمّ هو مات بسلمان فی طریق العراق. و بذلک یقوا الشّاعر:
انّ المغیرات و ابناءهم
من خیر آباء و أمّهات
اربعة کلّهم سیّد
اولاد سادات لسادات
اخلصهم عبد مناف فهم
من لوم من لام بمنجاة
قبر بسلمان و قبر برد
مان و قبر عند غزّات
و میّت آخر منهم ثوى
فی ملجد عند الثّنیّات
و قیل: کانوا یشتون بمکّة و یصیفون بالطّائف، فامرهم اللَّه تعالى ان یقیموا بالحرم و یعبدوابَّ هذَا الْبَیْتِ. و قیل: کان النّاس یرتحلون الیهم «رحلة» فی «الشّتاء» و «رحلة» فی «الصّیف» یحملون الیهم المیرة و غیرها، فمنّ علیهم بانّ کفاهم مؤنة الارتحال بانفسهم. و قال قتادة: ذکرهم اللَّه نعمته علیهم اذ جعلهم آمنین بالحرم یسافرون و یتخطّف النّاس من حولهم. و عن ابن عباس: انّه نهاهم عن الرّحلتین و امرهم ان یعبدوا «َّ هذَا الْبَیْتِ»
و یقیموا بمکّة کما الفوا الرّحلتین فیکون اللّام فی قوله: «لایلاف» بمعنى الکاف الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ اى بعد الجوع الّذى اصابهم فی سنى القحط حتّى اکلوا الجیف و العلهز حین دعا علیهم الرّسول (ص) وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى «مِنْ خَوْفٍ» العدوّ. و قیل: «مِنْ خَوْفٍ» الجذام الّذى وقع وراء مکّة لا یصیبهم ببلدهم الجذام. و قال على (ع): «آمن قریشا ان تکون الخلافة الّا فیهم».
قال النّبیّ (ص): «النّاس تبع لقریش فی هذا الشّأن»
یعنى: فی الامارة مسلمهم تبع لمسلمهم. کافرهم تبع لکافرهم. و فی روایة اخرى: «خیارهم تبع لخیارهم، و شرارهم تبع لشرارهم»
معناه: شرار قریش خیر شرار النّاس. و فی روایة اخرى قال النّبیّ (ص): «خیار قریش خیار النّاس و شرار قریش شرار النّاس».
و قال (ص): «لا یزال هذا الامر فی قریش لا یعادیهم احد الّا کبّه اللَّه فی وجهه لما اقاموا الدّین».
و قال (ص): «من یرد هو ان قریش اهانه اللَّه. اللّهم اذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا».
و قال (ص): «لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلفوا عنها فتضلّوا»
و قال على بن ابى طالب (ع): «اشهد على رسول اللَّه (ص) انّه قال: «لا تؤمّوا قریشا و ائتمّوا بها و ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض».
و قد حمل جماعة من اهل العلم و ائمّة الحدیث، منهم احمد بن حنبل و ابو نعیم الاسترابادى.
قوله (ص): «ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض على الشّافعى».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها، و للارواح ضیاءها، و للاسرار سناءها و علاءها، و بالحقّ بقاءها، عزّ لسان ذکرها و اعزّ منه جنان صحبها، و اعزّ منه سرّ عرفها و استأنس بها. شادى مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست. هذا سماعک من العبد القارئ فکیف سماعک من الفرد البارئ؟ هذا سماعک من العبد فی دار الهلک، فکیف سماعک من الملک فی دار الملک؟ هذا سماعک و انت فی الخطر، فکیف سماعک و انت فی النّظر؟ هذا سماعک و انت مقهور مأسور، فکیف سماعک و انت فی دار النّور و السّرور من الشّراب الطّهور؟ مخمور فی مشاهدة الملک الغفور! اى عجبا، امروز در سراى فنا، در بحر خطا، میان موج بلا، از سماع نام دوست چندین راحت و لذّت مىیابى فردا در سراى بقا، در محلّ رضا، بوقت لقا، چون نام دوست از دوست شنوى لذّت و راحت گویى چند خواهى یافت؟! آن روز بنده در روضه رضا نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، خلعت رفعت پوشیده، بر بساط نشاط آرامیده، از حوض کوثر شربت یافته شربتى از شیر سفیدتر، از عسل شیرینتر، از مشک بویاتر.
اینست که ربّ العالمین بر مصطفى (ص) منّت نهاد، گفت: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ما ترا حوض کوثر دادیم، تا تشنگان امّت را شراب دهى. شرابى بىکدر، شارب آن بىسکر، ساقى آن یکى صدّیق اکبر، یکى فاروق انور، یکى عثمان ازهر، یکى مرتضى انور اشهر (ع)، اینست لفظ خبر که صادر گشت از سیّد و سالار بشر (ص) و قیل: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اى اعطیناک الخیر الکثیر. اى مهتر کاینات، اى نقطه دائره حادثات، ما ترا نیکى فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم. و سرا پرده نبوّت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم، و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم. و ترا بمحلّى رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت. حلم تو خاک را ثبات افزود، طهارت تو آب را صفوت افزود، خلق تو باد را سخاوت افزود، قوّت تو آتش را هیبت افزود.
در بعضى آثار آوردهاند که سیّد (ص) در شب معراج، چون خواستند که او را بحضرت اعلى برند، از نخست جبرئیل (ع) در سقایه زمزم او را طهارت داد، آن آب اوّل وضوء او جبرئیل بستد و پر خود را بآن منوّر کرد. آب دوم بمیکائیل سپرد تا بر زمره ملأ اعلى قسمت کرد، آب سوم بخزانه غیب سپرد، ذخیره روز رستاخیز را.
چون آتش دوزخ فروغ بر آرد و عذاب ضرام خود آشکارا کند، سیّد مقرّبان آن آب سوم وضوء آن مهتر عالم (ص) بر آن حریق جهنّم پاشد تا آرام گیرد و لهب او فرو نشاند و زبانه او بحجاب خود باز شود تا عاصیان امّت را از شرر او ضررى نباشد.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اى محمد! ما ترا نیکویى فراوان بخشیدیم که نام تو برداشتیم و آواى تو بلند کردیم. داغى از لطف خود بر جوهر فطرت تو نهادیم و نام تو شطر سطر توحید کردیم. اى محمد! جوهر فطرت تو از جوار قدس قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که ما مقرّبان حضرت را وصف تو کردیم و فضایل و شمایل تو ایشان را گفتیم. تو پیغامبرى امّى نادبیر هرگز بهیچ کتّاب نرفته، و هیچ معلّم را ندیده و نه بهیچ کتاب نظر کرده، ترا علم اوّلین و آخرین در آموختیم.
و شرایع دین و احکام اسلام و مکارم اخلاق ترا بیان کردیم. هر کس را معلّمى بود، معلّم تو ما بودیم. هر کس را مؤدّبى بود، مؤدّب تو ما بودیم.
«ادّبنى ربّى فاحسن تأدیبى» خبر معروف است و در کتب صحاح مسطور و مشهور که شب معراج چون بحضرت رسید، حقّ جلّ جلاله از وى پرسید و خود داناتر: «یا محمد فیم یختصم الملأ الاعلى». قال: «لا ادرى»! قال: «فوضع یده بین کتفىّ فوجدت بردها بین ثدیىّ فعلمت ما فی السّماء و الارض.
گفتا: اثرى از آثار جلال ذو الجلال بسینه من رسید، ذوق آن و روح آن بجان من رسید. دل من بیفروخت، عطر محبّت بر سوخت، علم اوّلین و آخرین در من آموخت. اینست حقیقت کوثر، نواخت و کرامت بىشمر از خداوند اکبر. قوله: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ اى فَصَلِّ لِرَبِّکَ صلاة العید یوم النّحر «وَ انْحَرْ» نسکک. اى سیّد چون روز عید آید، نماز عید بگزار، و چون نماز کردى قربان کن. این خطاب با مهتر عالم است، لکن مراد بدین امّت است. میگوید: اى سیّد آنچه فرمودیم بجاى آر و امّت را بفرماى تا بجاى آرند، ایشان را در آن خیرى است. «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ». این خیر در چه چیزست؟ مصطفى (ص) بیان کرد، گفت: اگر مرد مؤمن پوست گوسفند پر زر کند و بدرویشان دهد هنوز بثواب آن یک گوسفند نرسد که روز عید قربان کند. مصطفى (ص) را پرسیدند اگر کسى درویش بود و طاقت قربان ندارد چه کند تا ثواب قربان او را حاصل شود؟ گفت: «چهار رکعت نماز کند، در هر رکعتى یک بار «الحمد» خواند و یازده بار سوره إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اللَّه تعالى ثواب شصت قربان در دیوان وى ثبت کند.
اینست که ربّ العالمین بر مصطفى (ص) منّت نهاد، گفت: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ما ترا حوض کوثر دادیم، تا تشنگان امّت را شراب دهى. شرابى بىکدر، شارب آن بىسکر، ساقى آن یکى صدّیق اکبر، یکى فاروق انور، یکى عثمان ازهر، یکى مرتضى انور اشهر (ع)، اینست لفظ خبر که صادر گشت از سیّد و سالار بشر (ص) و قیل: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اى اعطیناک الخیر الکثیر. اى مهتر کاینات، اى نقطه دائره حادثات، ما ترا نیکى فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم. و سرا پرده نبوّت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم، و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم. و ترا بمحلّى رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت. حلم تو خاک را ثبات افزود، طهارت تو آب را صفوت افزود، خلق تو باد را سخاوت افزود، قوّت تو آتش را هیبت افزود.
در بعضى آثار آوردهاند که سیّد (ص) در شب معراج، چون خواستند که او را بحضرت اعلى برند، از نخست جبرئیل (ع) در سقایه زمزم او را طهارت داد، آن آب اوّل وضوء او جبرئیل بستد و پر خود را بآن منوّر کرد. آب دوم بمیکائیل سپرد تا بر زمره ملأ اعلى قسمت کرد، آب سوم بخزانه غیب سپرد، ذخیره روز رستاخیز را.
چون آتش دوزخ فروغ بر آرد و عذاب ضرام خود آشکارا کند، سیّد مقرّبان آن آب سوم وضوء آن مهتر عالم (ص) بر آن حریق جهنّم پاشد تا آرام گیرد و لهب او فرو نشاند و زبانه او بحجاب خود باز شود تا عاصیان امّت را از شرر او ضررى نباشد.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اى محمد! ما ترا نیکویى فراوان بخشیدیم که نام تو برداشتیم و آواى تو بلند کردیم. داغى از لطف خود بر جوهر فطرت تو نهادیم و نام تو شطر سطر توحید کردیم. اى محمد! جوهر فطرت تو از جوار قدس قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که ما مقرّبان حضرت را وصف تو کردیم و فضایل و شمایل تو ایشان را گفتیم. تو پیغامبرى امّى نادبیر هرگز بهیچ کتّاب نرفته، و هیچ معلّم را ندیده و نه بهیچ کتاب نظر کرده، ترا علم اوّلین و آخرین در آموختیم.
و شرایع دین و احکام اسلام و مکارم اخلاق ترا بیان کردیم. هر کس را معلّمى بود، معلّم تو ما بودیم. هر کس را مؤدّبى بود، مؤدّب تو ما بودیم.
«ادّبنى ربّى فاحسن تأدیبى» خبر معروف است و در کتب صحاح مسطور و مشهور که شب معراج چون بحضرت رسید، حقّ جلّ جلاله از وى پرسید و خود داناتر: «یا محمد فیم یختصم الملأ الاعلى». قال: «لا ادرى»! قال: «فوضع یده بین کتفىّ فوجدت بردها بین ثدیىّ فعلمت ما فی السّماء و الارض.
گفتا: اثرى از آثار جلال ذو الجلال بسینه من رسید، ذوق آن و روح آن بجان من رسید. دل من بیفروخت، عطر محبّت بر سوخت، علم اوّلین و آخرین در من آموخت. اینست حقیقت کوثر، نواخت و کرامت بىشمر از خداوند اکبر. قوله: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ اى فَصَلِّ لِرَبِّکَ صلاة العید یوم النّحر «وَ انْحَرْ» نسکک. اى سیّد چون روز عید آید، نماز عید بگزار، و چون نماز کردى قربان کن. این خطاب با مهتر عالم است، لکن مراد بدین امّت است. میگوید: اى سیّد آنچه فرمودیم بجاى آر و امّت را بفرماى تا بجاى آرند، ایشان را در آن خیرى است. «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ». این خیر در چه چیزست؟ مصطفى (ص) بیان کرد، گفت: اگر مرد مؤمن پوست گوسفند پر زر کند و بدرویشان دهد هنوز بثواب آن یک گوسفند نرسد که روز عید قربان کند. مصطفى (ص) را پرسیدند اگر کسى درویش بود و طاقت قربان ندارد چه کند تا ثواب قربان او را حاصل شود؟ گفت: «چهار رکعت نماز کند، در هر رکعتى یک بار «الحمد» خواند و یازده بار سوره إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اللَّه تعالى ثواب شصت قربان در دیوان وى ثبت کند.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «الاخلاص» بقول بعضى مفسّران مکّى است، به مکّه فرو آمده، و بقول بعضى به مدینه فرو آمده. چهار آیت است، پانزده کلمه، چهل و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و خبر درست است که مصطفى (ص) گفت: «هر که سوره قل هو اللَّه احد برخواند، چنانست که یک سه یک قرآن خواند».
اصحاب تحقیق و اهل معانى گفتند: این از بهر آن گفت که جمله علوم قرآن سه قسم است: یک قسم از آن ذکر توحید است و صفات اللَّه عزّ شأنه، دیگر قسم اوامر و نواهى که از تکالیف شرع است. سدیگر قسم قصص انبیاء و فنون مواعظ. و این سورة «الاخلاص» مشتملست بر مجرّد توحید و ذکر صفات اللَّه. پس در ضمن این سوره ثلث علوم قرآن است بر طریق اجمال. ازین جهت گفت: «هر که این سورة برخواند، ثواب وى چندانست که ثلث قرآن برخواند». و روى عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص): «أ یعجز احدکم ان یقرأ ثلث القرآن فی لیلة»؟ قلت: یا رسول اللَّه من یطیق ذلک؟! قال: «اقرؤا: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فانّه یعدل ثلث القرآن».
و عن ابى هریرة: انّ النّبی (ص) سمع رجلا یقرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فقال: «وجبت». قلت: ما وجبت؟ قال: «الجنّة»!
و قال (ص): «من اراد ان ینام على فراشه فنام على یمینه، ثمّ قرأ مائة مرّة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اذا کان یوم القیامة یقول له الرّبّ: «یا عبدى ادخل على یمینک الجنّة».
و قال انس: انّ رجلا قال: یا رسول اللَّه انّى احبّ هذه السّورة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. قال: «انّ حبّک ایّاها یدخلک الجنّة».
و عن سهل بن سعد قال: جاء رجل الى النّبی (ص) فشکا الیه الفقر و ضیق المعاش. فقال له رسول اللَّه (ص): «اذا دخلت بیتک فسلّم ان کان فیه احد، و ان لم یکن فیه احد فسلّم علىّ و اقرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مرّة واحدة». ففعل الرّجل فأدرّ اللَّه علیه رزقا افاض علیه جیرانه.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ حین یدخل منزله نفت الفقر عن اهل ذلک المنزل و الجیران».
و عن انس بن مالک قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) بتبوک فطلعت الشّمس بضیاء و شعاع و نور لم ارها طلعت فیما مضى. فاتى جبرئیل رسول اللَّه (ص).
فقال: «یا جبرئیل مالى ارى الشّمس الیوم طلعت بضیاء و نور و شعاع لم ارها طلعت فیما مضى». قال: ذاک انّ معاویة بن ابى معاویة اللّیثى مات بالمدینة الیوم فبعث اللَّه الیه سبعین الف ملک یصلّون علیه. قال: «و بم ذلک»؟ قال: کان یکثر قراءته قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ باللّیل و النّهار و فی ممشاه و قیامه و قعوده فهل لک یا رسول اللَّه ان اقبض لک الارض فتصلّى علیه؟ قال: «نعم». فصلّى علیه ثمّ رجع.
و عن ابى بن کعب قال: سئل النّبی (ص) عن ثواب قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. فقال: «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تناثر الخیر على مفرق رأسه من عنان السّماء و نزلت علیه السّکینة و غشیته الرّحمة و له دوىّ حول العرش و نظر اللَّه الى قارئها فلا یسأله شیئا الّا اعطاه ایّاه و یجعله فی کلاءته و حرزه».
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فی کلّ یوم خمسین مرّة نودى یوم القیامة من قبره: یا مادح اللَّه قم فادخل الجنّة.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: «الا ادلّکم على کلمة تنجیکم من الاشراک باللّه تقرؤن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ عند منامکم».
امّا سبب نزول هذه السّورة فی قول مقاتل و قتادة و الضّحاک: انّ ناسا من الیهود جاءوا الى رسول اللَّه (ص) فقالوا: صف لنا ربّک؟ فانّ اللَّه انزل نعته فی التّوراة، فاخبرنا من اىّ شیء هو و من اىّ جنس هو و هل یأکل و هل یشرب و ممّن ورث الدّنیا و من یورثها؟ فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قیل: انّ مشرکى قریش قالوا: للنّبى (ص): انسب لنا ربّک فانزل اللَّه هذه السّورة. و عن ابن عباس انّ وفد نجران قدموا على رسول اللَّه (ص) فیهم السّیّد و العاقب، فقالوا للنّبى (ص): صف لنا ربّک من اىّ شیء هو؟ فقال النّبی (ص): «انّ ربّى لیس من شیء و هو باین من الاشیاء». فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.
و تسمّى هذه السّورة نسب الرّبّ سبحانه و فی الحدیث صحبه سبعون الف ملک کلّما مرّوا باهل سماء سألوهم عمّا معهم فقالوا: نسبة الرّب سبحانه. و لا فرق بین الواحد و الاحد، یدلّ علیه قراءة عبد اللَّه بن مسعود: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. و قیل: «واحد» بصفاته «احد» بذاته. و قیل: الاحد بمعنى الاوّل لانّه اوّل الاشیاء و سابق الکلّ، و اصله وحد قلبت واوه همزه و اکثر ما یقال «احد» فی الجحد کقولهم: لیس فی الدّار «احد» و لا یشبهه «احد»، و اکثر ما یقال واحد فی الاثبات کقولهم: رأیت رجلا واحدا، و لا یقال رجل «احد» و قیل: الاحد هو المتفرّد بایجاد المفقودات و المتوحّد باظهار الخفیّات.
اللَّهُ الصَّمَدُ قال ابن عباس: «الصَّمَدُ» السّیّد الّذى تناهى سؤدده و یصمد الیه بالحوائج اى یقصد. صمد صمده اى قصد نحوه. و کلّ مصمت لا جوف له عند العرب صمد. فقال المفسّرون: الّذى لا یأکل و لا یشرب. و قال قتادة: «الصَّمَدُ»: الباقى بعد خلقه. و قال سعید بن جبیر: هو الکامل فی جمیع صفاته و افعاله. و قال عکرمة: «الصَّمَدُ»: الّذى لیس فوقه «احد» و هو قول على (ع).
و قال السّدىّ: هو المقصود الیه فی الحوائج و المستغاث به عند المصائب. و قال جعفر: الّذى لم یعط خلقه من معرفته الّا الاسم و الصّفة. و عن جعفر ایضا: «الصَّمَدُ»: خمسة احرف، فالالف دلیل على احدیّته، و اللّام دلیل على الهیّته، و هما مدغمان لا یظهران على اللّسان و یظهران فی الکتابة. فدلّ ذلک على انّ احدیّته و الوهیّته خفیّة لا تدرک بالحواس و لا تقاس بالنّاس، فخفاؤه باللّفظ دلیل على انّ العقول لا تدرکه و لا تحیط به علما و ظهوره فی الکتابة دلیل على انّه یظهر على قلوب العارفین و یبدو لا عین المحبّین فی دار السّلام. و الصّاد دلیل على صدقه فوعده صدق و قوله صدق و فعله صدق، و دعا عباده الى الصّدق. و المیم دلیل على ملکه فهو الملک على الحقیقة، و الدّال علامة دوامه فی ابدیّته و ازلیّته. قوله: لَمْ یَلِدْ نفى الاولاد و الصّاحبة، وَ لَمْ یُولَدْ نفى الوالدین، و قدّم ذکر لَمْ یَلِدْ لانّ من الکفّار من ادّعى انّ له ولدا و لم یدّع «احد» انّه مولود. و قیل: لَمْ یَلِدْ فیورث وَ لَمْ یُولَدْ فورث.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ قرأ حمزة «کفوا» ساکنة الفاء مهموزة، و قرأ حفص عن عاصم بضمّ الفاء من غیر همز، و قرأ الآخرون بضمّ الفاء مهموزا و کلّها لغات صحیحة. و الکفوء و الکفىء واحد، و هو المثل و النّظیر، و منه المکافأة و قیل: کفّة المیزان اصلها من المکافاة فشدّدت و کسرت کما قالوا: للحظاحظ یقال: کفاء المیزان و تکفّأ اذا رجحت احدى کفّتیه و شالت.
و فی الحدیث: «تزلزل الارض حتّى تکفأ باهلها».
و فی الآیة تقدیم و تأخیر. تقدیره: وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ احد «کُفُواً». قال مقاتل: قال مشرکو العرب: الملائکة بنات اللَّه «و قالت الیهود عزیر ابن اللَّه و قالت النّصارى: المسیح ابن اللَّه» فاکذبهم اللَّه و نفى عن ذاته الولادة و المثل.
و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «کذّبنى ابن آدم وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک، و شتمنى وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک. فامّا تکذیبه ایّاى فیقول: لن یعیدنى کما بدانى و لیس اوّل الخلق باهون علىّ من اعادته و اما شتمه ایّاى، فقوله: اتّخذ اللَّه ولدا، و انا الاحد الصّمد لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
اصحاب تحقیق و اهل معانى گفتند: این از بهر آن گفت که جمله علوم قرآن سه قسم است: یک قسم از آن ذکر توحید است و صفات اللَّه عزّ شأنه، دیگر قسم اوامر و نواهى که از تکالیف شرع است. سدیگر قسم قصص انبیاء و فنون مواعظ. و این سورة «الاخلاص» مشتملست بر مجرّد توحید و ذکر صفات اللَّه. پس در ضمن این سوره ثلث علوم قرآن است بر طریق اجمال. ازین جهت گفت: «هر که این سورة برخواند، ثواب وى چندانست که ثلث قرآن برخواند». و روى عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص): «أ یعجز احدکم ان یقرأ ثلث القرآن فی لیلة»؟ قلت: یا رسول اللَّه من یطیق ذلک؟! قال: «اقرؤا: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فانّه یعدل ثلث القرآن».
و عن ابى هریرة: انّ النّبی (ص) سمع رجلا یقرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فقال: «وجبت». قلت: ما وجبت؟ قال: «الجنّة»!
و قال (ص): «من اراد ان ینام على فراشه فنام على یمینه، ثمّ قرأ مائة مرّة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اذا کان یوم القیامة یقول له الرّبّ: «یا عبدى ادخل على یمینک الجنّة».
و قال انس: انّ رجلا قال: یا رسول اللَّه انّى احبّ هذه السّورة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. قال: «انّ حبّک ایّاها یدخلک الجنّة».
و عن سهل بن سعد قال: جاء رجل الى النّبی (ص) فشکا الیه الفقر و ضیق المعاش. فقال له رسول اللَّه (ص): «اذا دخلت بیتک فسلّم ان کان فیه احد، و ان لم یکن فیه احد فسلّم علىّ و اقرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مرّة واحدة». ففعل الرّجل فأدرّ اللَّه علیه رزقا افاض علیه جیرانه.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ حین یدخل منزله نفت الفقر عن اهل ذلک المنزل و الجیران».
و عن انس بن مالک قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) بتبوک فطلعت الشّمس بضیاء و شعاع و نور لم ارها طلعت فیما مضى. فاتى جبرئیل رسول اللَّه (ص).
فقال: «یا جبرئیل مالى ارى الشّمس الیوم طلعت بضیاء و نور و شعاع لم ارها طلعت فیما مضى». قال: ذاک انّ معاویة بن ابى معاویة اللّیثى مات بالمدینة الیوم فبعث اللَّه الیه سبعین الف ملک یصلّون علیه. قال: «و بم ذلک»؟ قال: کان یکثر قراءته قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ باللّیل و النّهار و فی ممشاه و قیامه و قعوده فهل لک یا رسول اللَّه ان اقبض لک الارض فتصلّى علیه؟ قال: «نعم». فصلّى علیه ثمّ رجع.
و عن ابى بن کعب قال: سئل النّبی (ص) عن ثواب قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. فقال: «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تناثر الخیر على مفرق رأسه من عنان السّماء و نزلت علیه السّکینة و غشیته الرّحمة و له دوىّ حول العرش و نظر اللَّه الى قارئها فلا یسأله شیئا الّا اعطاه ایّاه و یجعله فی کلاءته و حرزه».
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فی کلّ یوم خمسین مرّة نودى یوم القیامة من قبره: یا مادح اللَّه قم فادخل الجنّة.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: «الا ادلّکم على کلمة تنجیکم من الاشراک باللّه تقرؤن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ عند منامکم».
امّا سبب نزول هذه السّورة فی قول مقاتل و قتادة و الضّحاک: انّ ناسا من الیهود جاءوا الى رسول اللَّه (ص) فقالوا: صف لنا ربّک؟ فانّ اللَّه انزل نعته فی التّوراة، فاخبرنا من اىّ شیء هو و من اىّ جنس هو و هل یأکل و هل یشرب و ممّن ورث الدّنیا و من یورثها؟ فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قیل: انّ مشرکى قریش قالوا: للنّبى (ص): انسب لنا ربّک فانزل اللَّه هذه السّورة. و عن ابن عباس انّ وفد نجران قدموا على رسول اللَّه (ص) فیهم السّیّد و العاقب، فقالوا للنّبى (ص): صف لنا ربّک من اىّ شیء هو؟ فقال النّبی (ص): «انّ ربّى لیس من شیء و هو باین من الاشیاء». فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.
و تسمّى هذه السّورة نسب الرّبّ سبحانه و فی الحدیث صحبه سبعون الف ملک کلّما مرّوا باهل سماء سألوهم عمّا معهم فقالوا: نسبة الرّب سبحانه. و لا فرق بین الواحد و الاحد، یدلّ علیه قراءة عبد اللَّه بن مسعود: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. و قیل: «واحد» بصفاته «احد» بذاته. و قیل: الاحد بمعنى الاوّل لانّه اوّل الاشیاء و سابق الکلّ، و اصله وحد قلبت واوه همزه و اکثر ما یقال «احد» فی الجحد کقولهم: لیس فی الدّار «احد» و لا یشبهه «احد»، و اکثر ما یقال واحد فی الاثبات کقولهم: رأیت رجلا واحدا، و لا یقال رجل «احد» و قیل: الاحد هو المتفرّد بایجاد المفقودات و المتوحّد باظهار الخفیّات.
اللَّهُ الصَّمَدُ قال ابن عباس: «الصَّمَدُ» السّیّد الّذى تناهى سؤدده و یصمد الیه بالحوائج اى یقصد. صمد صمده اى قصد نحوه. و کلّ مصمت لا جوف له عند العرب صمد. فقال المفسّرون: الّذى لا یأکل و لا یشرب. و قال قتادة: «الصَّمَدُ»: الباقى بعد خلقه. و قال سعید بن جبیر: هو الکامل فی جمیع صفاته و افعاله. و قال عکرمة: «الصَّمَدُ»: الّذى لیس فوقه «احد» و هو قول على (ع).
و قال السّدىّ: هو المقصود الیه فی الحوائج و المستغاث به عند المصائب. و قال جعفر: الّذى لم یعط خلقه من معرفته الّا الاسم و الصّفة. و عن جعفر ایضا: «الصَّمَدُ»: خمسة احرف، فالالف دلیل على احدیّته، و اللّام دلیل على الهیّته، و هما مدغمان لا یظهران على اللّسان و یظهران فی الکتابة. فدلّ ذلک على انّ احدیّته و الوهیّته خفیّة لا تدرک بالحواس و لا تقاس بالنّاس، فخفاؤه باللّفظ دلیل على انّ العقول لا تدرکه و لا تحیط به علما و ظهوره فی الکتابة دلیل على انّه یظهر على قلوب العارفین و یبدو لا عین المحبّین فی دار السّلام. و الصّاد دلیل على صدقه فوعده صدق و قوله صدق و فعله صدق، و دعا عباده الى الصّدق. و المیم دلیل على ملکه فهو الملک على الحقیقة، و الدّال علامة دوامه فی ابدیّته و ازلیّته. قوله: لَمْ یَلِدْ نفى الاولاد و الصّاحبة، وَ لَمْ یُولَدْ نفى الوالدین، و قدّم ذکر لَمْ یَلِدْ لانّ من الکفّار من ادّعى انّ له ولدا و لم یدّع «احد» انّه مولود. و قیل: لَمْ یَلِدْ فیورث وَ لَمْ یُولَدْ فورث.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ قرأ حمزة «کفوا» ساکنة الفاء مهموزة، و قرأ حفص عن عاصم بضمّ الفاء من غیر همز، و قرأ الآخرون بضمّ الفاء مهموزا و کلّها لغات صحیحة. و الکفوء و الکفىء واحد، و هو المثل و النّظیر، و منه المکافأة و قیل: کفّة المیزان اصلها من المکافاة فشدّدت و کسرت کما قالوا: للحظاحظ یقال: کفاء المیزان و تکفّأ اذا رجحت احدى کفّتیه و شالت.
و فی الحدیث: «تزلزل الارض حتّى تکفأ باهلها».
و فی الآیة تقدیم و تأخیر. تقدیره: وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ احد «کُفُواً». قال مقاتل: قال مشرکو العرب: الملائکة بنات اللَّه «و قالت الیهود عزیر ابن اللَّه و قالت النّصارى: المسیح ابن اللَّه» فاکذبهم اللَّه و نفى عن ذاته الولادة و المثل.
و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «کذّبنى ابن آدم وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک، و شتمنى وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک. فامّا تکذیبه ایّاى فیقول: لن یعیدنى کما بدانى و لیس اوّل الخلق باهون علىّ من اعادته و اما شتمه ایّاى، فقوله: اتّخذ اللَّه ولدا، و انا الاحد الصّمد لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۵۵
ای شده ملک و دین ز کلک تو راست
کلک تو کار ملک و دین آراست
دل صافیت مَطلع قَدَرست
کفِ کافیت مقتضای قضاست
همت تو محیط چون فلک است
نعمت تو بسیط همچو هواست
دست تو ابر و جود تو مَطَرست
لفظ تو دُرّ و طبع تو دریاست
عادت تو به فخر پیوسته است
سیرت و رسم تو ز عیب جداست
گر تفاخر بود ز خدمت تو
آن تفاخر عَلَیالخُصوص مراست
هست یکتا به مهر تو دل من
پشت من در پرستش تو دوتاست
صد عطا از تو بیش یافتهام
هر یکی را هزار شکر و ثناست
قصهٔ خویش با تو دانم گفت
حاجت خویش از تو دانم خواست
چون بود روزگار من که مرا
خرج پیدا و دخل ناپیداست
بار بسیار و بارکش اندک
چاکران بیش و مرکبان کم وکاست
دی مرا بود فکرت امروز
بازم امروز فکرت فرداست
گرچه در پایگاه و کیسهٔ من
نه ستورست و نه ستور بهاست
به یک اشتر که تو مرا بدهی
همه کارم تمام گردد راست
برکات سخاوت تو مرا
فتح باب هزارگونه عطاست
از بقای تو دور باد فنا
تا به دهر اندرون بقا و فناست
بر تن و دلت و جانت باد ایجاب
هرچه اندر جهان بهخیر دعاست
کلک تو کار ملک و دین آراست
دل صافیت مَطلع قَدَرست
کفِ کافیت مقتضای قضاست
همت تو محیط چون فلک است
نعمت تو بسیط همچو هواست
دست تو ابر و جود تو مَطَرست
لفظ تو دُرّ و طبع تو دریاست
عادت تو به فخر پیوسته است
سیرت و رسم تو ز عیب جداست
گر تفاخر بود ز خدمت تو
آن تفاخر عَلَیالخُصوص مراست
هست یکتا به مهر تو دل من
پشت من در پرستش تو دوتاست
صد عطا از تو بیش یافتهام
هر یکی را هزار شکر و ثناست
قصهٔ خویش با تو دانم گفت
حاجت خویش از تو دانم خواست
چون بود روزگار من که مرا
خرج پیدا و دخل ناپیداست
بار بسیار و بارکش اندک
چاکران بیش و مرکبان کم وکاست
دی مرا بود فکرت امروز
بازم امروز فکرت فرداست
گرچه در پایگاه و کیسهٔ من
نه ستورست و نه ستور بهاست
به یک اشتر که تو مرا بدهی
همه کارم تمام گردد راست
برکات سخاوت تو مرا
فتح باب هزارگونه عطاست
از بقای تو دور باد فنا
تا به دهر اندرون بقا و فناست
بر تن و دلت و جانت باد ایجاب
هرچه اندر جهان بهخیر دعاست
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۰۱
پیش از این بار خدایان و بزرگان عجم
گر همی بنده خریدند به دینار و درم
اندرین دولت صدری به وزارت بنشست
که همه ساله خَرَد بنده به احسان و کرم
فَخرِ ملت شرفالدین و قوامُالْاِسلام
سیّد عصر و امام وزرا صَدْرِ امم
صاحب عادل ابوطاهر سعدبن علی
که شد از سعد و عُلو در همه آفاق علم
آنکه هست از هنرش صدر معالی عالی
وان که گشت از سخنش اصل معانی محکم
همچو خورشید که نورش ببرد آب نجوم
همت او ز بلندی ببرد آب هُمَم
گاه توقیع صریر قلمش بر دل خلق
بگشاید در شادی و ببندد در غم
بهکف آرد ز عبارات و ز توقیعاتش
هرکه فهرست ادب خواهد و قانون حِکَم
گر کنی خدمت او دهر کند خدمت تو
زانکه مَخدوم شود هر که مر او را ز خَدَم
رای او بین و هنرهای شهنشاه جهان
گر تو خواهی که ببینی صفت آصف و جم
صانعی کز فلک و دهر نمودست اثر
ز قضا بر خرد و بخت کشیدست رقم
رای او کرد میان فلک و دهر سفیر
حکم او کرد میان خرد و بخت حکم
ای ز تو شاکر و از سیرت و رسمت خشنود
شاه آفاق و امیران و حواشیّ و حَشَم
تا فرستاد به تو شاه جهان خاتم خویش
شد جهان بر دل اعدای تو همچون خاتم
اندرین مدت چون تیر شد از رای تو راست
کارهایی که ز کَژّی چو کمان بود به خَم
هرکجا مرد ستم گَرد برآرد ز جهان
آب عدل تو نشاند زجهان گَردِ ستم
هر کجا ایمنی عدل تو باشد نه شگفت
گر شبانوار شود گرگ نگهبان غَنَم
در پناه نظر و درکنف حشمت تو
سوی آهو به تواضع نگرد شیر اجم
با تو عالم نتواند که مباهات کند
که تو بیش آیی در قدر و کم آید عالم
بُخل در کَتمِ عدم رفت ز صحرای وجود
تا به صحرای وجود آمدی ازکَتمِ عدم
با موالیت شب و روز حریف است فَرَح
با معادیت مه و سال ندیم است ندم
سنگ با مهر تو در دست ولی گردد سیم
نوش با کین تو در کام عدو گردد سم
غایبانی که ببینند نگار قلمت
به سر آیند سوی خدمت تو همچو قلم
همه مشتاق به دیدار تو چون تشنه به آب
همه محتاج به گفتار تو چون کِشته به نم
شاه اسلام که یک نیمه ز گیتی بگشاد
آن دگر نیمه به تدبیر تو بگشاید هم
سال دیگر نهد از رای صواب تو به روم
منبر و مُصحَف بر جای چلیپا و صنم
کشور روم همه رام کند زیر رکاب
سَرِ کفّار همه پست کند زیر قدم
ای به یاد تو همه تاجوران کرده نشاط
وی به نام تو همه ناموران خورده قسم
بر بنیآدم چون خلد شدست از تو جهان
نه عجب گر به تو در خلد بنازد آدم
تا بپیوست سعادت به جوار تو مرا
دیدم از طبع رهی پرور تو کُلِّ نعم
آن لطافت که ندیدم نه ز خاص و نه ز عام
وان کرامت که ندیدم نه ز خال و نه ز عَمّ
سعی فرمایی و اِفضال کنی در حق من
سعی و اِفْضال به یک بار گه دیدست به هم
گرچه افزون بود اندیشه و نطق از همه چیز
نطق و اندیشهٔ من هست ز کردار تو کم
جای آن هست که چون شکر تو منظوم کنم
گر مرا دست رسد روح کنم با آن ضمّ
زانکه اندر تن من هست ثنای تو چو جان
زانکه اندر رگ من هست هوای تو چو دم
بیثنای تو نخواهم که نهم هرگز گام
بیهوای تو نخواهم که زنم هرگز دم
تا همه ناز و طرب باشد مقرون ضیا
تا همه رنج و عنا باشد مضمون ظُلَم
خدمت تو حَج و میدان سرایت عَرَفات
درگه تو حجرالاسود و دستت زمزم
چشمهٔ حشمت تو روشن و پاک و صافی
روضهٔ دولت تو تازه و سبز و خرم
در مدیح تو همیشه شعرا و حُکما
شعرها گفته به لفظ عرب و لفظ عجم
گر همی بنده خریدند به دینار و درم
اندرین دولت صدری به وزارت بنشست
که همه ساله خَرَد بنده به احسان و کرم
فَخرِ ملت شرفالدین و قوامُالْاِسلام
سیّد عصر و امام وزرا صَدْرِ امم
صاحب عادل ابوطاهر سعدبن علی
که شد از سعد و عُلو در همه آفاق علم
آنکه هست از هنرش صدر معالی عالی
وان که گشت از سخنش اصل معانی محکم
همچو خورشید که نورش ببرد آب نجوم
همت او ز بلندی ببرد آب هُمَم
گاه توقیع صریر قلمش بر دل خلق
بگشاید در شادی و ببندد در غم
بهکف آرد ز عبارات و ز توقیعاتش
هرکه فهرست ادب خواهد و قانون حِکَم
گر کنی خدمت او دهر کند خدمت تو
زانکه مَخدوم شود هر که مر او را ز خَدَم
رای او بین و هنرهای شهنشاه جهان
گر تو خواهی که ببینی صفت آصف و جم
صانعی کز فلک و دهر نمودست اثر
ز قضا بر خرد و بخت کشیدست رقم
رای او کرد میان فلک و دهر سفیر
حکم او کرد میان خرد و بخت حکم
ای ز تو شاکر و از سیرت و رسمت خشنود
شاه آفاق و امیران و حواشیّ و حَشَم
تا فرستاد به تو شاه جهان خاتم خویش
شد جهان بر دل اعدای تو همچون خاتم
اندرین مدت چون تیر شد از رای تو راست
کارهایی که ز کَژّی چو کمان بود به خَم
هرکجا مرد ستم گَرد برآرد ز جهان
آب عدل تو نشاند زجهان گَردِ ستم
هر کجا ایمنی عدل تو باشد نه شگفت
گر شبانوار شود گرگ نگهبان غَنَم
در پناه نظر و درکنف حشمت تو
سوی آهو به تواضع نگرد شیر اجم
با تو عالم نتواند که مباهات کند
که تو بیش آیی در قدر و کم آید عالم
بُخل در کَتمِ عدم رفت ز صحرای وجود
تا به صحرای وجود آمدی ازکَتمِ عدم
با موالیت شب و روز حریف است فَرَح
با معادیت مه و سال ندیم است ندم
سنگ با مهر تو در دست ولی گردد سیم
نوش با کین تو در کام عدو گردد سم
غایبانی که ببینند نگار قلمت
به سر آیند سوی خدمت تو همچو قلم
همه مشتاق به دیدار تو چون تشنه به آب
همه محتاج به گفتار تو چون کِشته به نم
شاه اسلام که یک نیمه ز گیتی بگشاد
آن دگر نیمه به تدبیر تو بگشاید هم
سال دیگر نهد از رای صواب تو به روم
منبر و مُصحَف بر جای چلیپا و صنم
کشور روم همه رام کند زیر رکاب
سَرِ کفّار همه پست کند زیر قدم
ای به یاد تو همه تاجوران کرده نشاط
وی به نام تو همه ناموران خورده قسم
بر بنیآدم چون خلد شدست از تو جهان
نه عجب گر به تو در خلد بنازد آدم
تا بپیوست سعادت به جوار تو مرا
دیدم از طبع رهی پرور تو کُلِّ نعم
آن لطافت که ندیدم نه ز خاص و نه ز عام
وان کرامت که ندیدم نه ز خال و نه ز عَمّ
سعی فرمایی و اِفضال کنی در حق من
سعی و اِفْضال به یک بار گه دیدست به هم
گرچه افزون بود اندیشه و نطق از همه چیز
نطق و اندیشهٔ من هست ز کردار تو کم
جای آن هست که چون شکر تو منظوم کنم
گر مرا دست رسد روح کنم با آن ضمّ
زانکه اندر تن من هست ثنای تو چو جان
زانکه اندر رگ من هست هوای تو چو دم
بیثنای تو نخواهم که نهم هرگز گام
بیهوای تو نخواهم که زنم هرگز دم
تا همه ناز و طرب باشد مقرون ضیا
تا همه رنج و عنا باشد مضمون ظُلَم
خدمت تو حَج و میدان سرایت عَرَفات
درگه تو حجرالاسود و دستت زمزم
چشمهٔ حشمت تو روشن و پاک و صافی
روضهٔ دولت تو تازه و سبز و خرم
در مدیح تو همیشه شعرا و حُکما
شعرها گفته به لفظ عرب و لفظ عجم
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۶۳
صنع خدای و عدل وزیر خدایگان
هستند پرورنده و دارندهٔ جهان
معلوم عالم است که بر خلق واجب است
شکر خدا و مدح وزیر خدایگان
صدر اجل رضیّ خلیفه قوام دین
دستور کامکار و خداوند کامران
نیکاختری که سیرت و کردارهای او
در شرق و غرب هست ز نیک اختری نشان
آراسته شدست به توقیع او زمین
و افروخته شدست به تدبیر او زمان
در عدل جز بدو نکند عالم افتخار
در جود جز بدو نزند ملک داستان
اندر کفایت آنچه از او دید چشم خلق
نشنید گوش خلق ز تاریخ باستان
گویی ز رآی پاک و ز بخت بلند اوست
پاکی در آفتاب و بلندی در آسمان
گویی سپهر مرکب اقبال او شدست
کش ماه و آفتاب رکاب آمد و عنان
قفل و کلید گشت دو دستش که جور و عدل
بسته شدست ازین وگشاده شدست از آن
روزی بَنان او دهد آفاق را مگر
دارد بنای روزی آفاق را بنان
گیتی سرای و خلق همه میهمان شدند
تا گشت همت و کرم خواجه میزبان
جایی که میزبان کرم و همتش بود
گیتی سزد سزای و همه خلق میهمان
بنگر به دست و خامهٔ او گر ندیدهای
بحر گهر هبا کن و ابر گهر فشان
ور آرزوی دولت و بخت آیدت همی
آثار او نگه کن و توقیع او بخوان
اندر وفای او نَبُوَد جسم را وفات
و اندر هوای او نَبُوَد چرخ را هَوان
هر کس که هست چاکر او بهره یافته است
از مایهٔ سعادت و از سایهٔ امان
افزون کند موافقتش نیکخواه را
در دل قوام دانش و در تن نظام جان
بیرون کند مخالفتش بدسگال را
از دیده روشنایی و از کالبد روان
ای دادگستری که به تدبیر ورای خویش
کردی جهان مسخر شاه جهان ستان
تدبیر تو نشاند و سر کِلک تو گماشت
در روم کاردارش و در شام پهلوان
از تیغ و کلک تو حاصل همی شود
هم گنج بینهایت و هم ملک بیکران
امسال روم و شام بهر دو گشاده شد
سال دگر گشاده شود مصر و قیروان
ای دور روزگار به تو سفتهٔ نشان
گردد دل مخالف تو سفتهٔ سنان
بیطلعت مبارک و بیآفرین تو
بر آدمی حرام شود دیده و دهان
از بهر آنکه دست تو بوسد زبان و لب
گوش و دو دیده رشک برد بر لب و زبان
بر آسمان قضا و قدر متفق شدند
کردند عمر و بخت تو از یک دگر ضمان
بخت تو همچو عمر تو گردید پایدار
عمر تو همچو بخت تو گردید جاودان
من بنده روزگار تو را وصف چون کنم
پیمودن فلک به کف دست چون توان
عینالکمال عالم ارواح خوانمت
کاندر مناقب تو همیگم شودگمان
در خدمت تو رنج برم گنج بر دهم
بر رنج خدمت تو نکردست کس زیان
روزی که نفخ صور برانگیزدم ز خاک
جانم همه ثنای تو خواند ز استخوان
تا باغ را شکفته کند رایت بهار
تا راغ را کآشفته کند لشکر خزان
از عدل تو شکفته همی باد دین و ملک
خصم تو را کَشَفته همی باد خان و مان
تابنده باد فر تو بر خُرد و بر بزرگ
پاینده باد عدل تو بر پیر و بر جوان
فرخنده باد مهر تو جاوید و من رهی
هر سال گفته تهنیت جشن مهرگان
هستند پرورنده و دارندهٔ جهان
معلوم عالم است که بر خلق واجب است
شکر خدا و مدح وزیر خدایگان
صدر اجل رضیّ خلیفه قوام دین
دستور کامکار و خداوند کامران
نیکاختری که سیرت و کردارهای او
در شرق و غرب هست ز نیک اختری نشان
آراسته شدست به توقیع او زمین
و افروخته شدست به تدبیر او زمان
در عدل جز بدو نکند عالم افتخار
در جود جز بدو نزند ملک داستان
اندر کفایت آنچه از او دید چشم خلق
نشنید گوش خلق ز تاریخ باستان
گویی ز رآی پاک و ز بخت بلند اوست
پاکی در آفتاب و بلندی در آسمان
گویی سپهر مرکب اقبال او شدست
کش ماه و آفتاب رکاب آمد و عنان
قفل و کلید گشت دو دستش که جور و عدل
بسته شدست ازین وگشاده شدست از آن
روزی بَنان او دهد آفاق را مگر
دارد بنای روزی آفاق را بنان
گیتی سرای و خلق همه میهمان شدند
تا گشت همت و کرم خواجه میزبان
جایی که میزبان کرم و همتش بود
گیتی سزد سزای و همه خلق میهمان
بنگر به دست و خامهٔ او گر ندیدهای
بحر گهر هبا کن و ابر گهر فشان
ور آرزوی دولت و بخت آیدت همی
آثار او نگه کن و توقیع او بخوان
اندر وفای او نَبُوَد جسم را وفات
و اندر هوای او نَبُوَد چرخ را هَوان
هر کس که هست چاکر او بهره یافته است
از مایهٔ سعادت و از سایهٔ امان
افزون کند موافقتش نیکخواه را
در دل قوام دانش و در تن نظام جان
بیرون کند مخالفتش بدسگال را
از دیده روشنایی و از کالبد روان
ای دادگستری که به تدبیر ورای خویش
کردی جهان مسخر شاه جهان ستان
تدبیر تو نشاند و سر کِلک تو گماشت
در روم کاردارش و در شام پهلوان
از تیغ و کلک تو حاصل همی شود
هم گنج بینهایت و هم ملک بیکران
امسال روم و شام بهر دو گشاده شد
سال دگر گشاده شود مصر و قیروان
ای دور روزگار به تو سفتهٔ نشان
گردد دل مخالف تو سفتهٔ سنان
بیطلعت مبارک و بیآفرین تو
بر آدمی حرام شود دیده و دهان
از بهر آنکه دست تو بوسد زبان و لب
گوش و دو دیده رشک برد بر لب و زبان
بر آسمان قضا و قدر متفق شدند
کردند عمر و بخت تو از یک دگر ضمان
بخت تو همچو عمر تو گردید پایدار
عمر تو همچو بخت تو گردید جاودان
من بنده روزگار تو را وصف چون کنم
پیمودن فلک به کف دست چون توان
عینالکمال عالم ارواح خوانمت
کاندر مناقب تو همیگم شودگمان
در خدمت تو رنج برم گنج بر دهم
بر رنج خدمت تو نکردست کس زیان
روزی که نفخ صور برانگیزدم ز خاک
جانم همه ثنای تو خواند ز استخوان
تا باغ را شکفته کند رایت بهار
تا راغ را کآشفته کند لشکر خزان
از عدل تو شکفته همی باد دین و ملک
خصم تو را کَشَفته همی باد خان و مان
تابنده باد فر تو بر خُرد و بر بزرگ
پاینده باد عدل تو بر پیر و بر جوان
فرخنده باد مهر تو جاوید و من رهی
هر سال گفته تهنیت جشن مهرگان
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۷۴
از فضل و کفایت ز همه لشکر سلطان
یک خواجه که دیدست چو بوجعفر غیلان
آن بارخدایی که ز سیر قلم او
آرام گرفته است همه کشور ایران
فرمانبرِ سیرِ قلمش گنبد گردون
خدمتگر خاک قدمش اختر رخشان
گردون جهاندیده ندیدست و نبیند
داناتر از او هیچ کس از گوهر انسان
ای خوب خصالی که تویی قبلهٔ اقبال
وی پاک ضمیری که تویی مَفْخر اعیان
ارباب کفایت همه هستند محقق
زیرا که بهتحقیق تویی مفخر ایشان
نور رخ زواری و انس دل احرار
جان تن احبابی و تاجِ سرِ اخوان
در چنبر فرمان تو آورد فلک سر
تا حشر سرش هست در آن چنبر فرمان
هر خاک که زیر قدم خویش سپردی
هر ذره از آن خاک بشد افسر کیوان
هر کاو به خلاف تو زند خیمهٔ نصرت
گردون زند اندر دل او نشتر خذلان
شد پیکر بدخواه ز پیکان تو باریک
پیکان تو دادست بدو پیکر شیطان
گر هیچ کسی دفتر احسان بنویسد
نام تو کند فاتحهٔ دفتر احسان
آرایش دیوان ز مدیح تو فزاید
زیرا که مدیح تو بود زیور دیوان
از مدح تو فخر آرم و از مهر تو نازم
هرچند منم شاعر مدحتگر سلطان
بی مهر تو و مدح تو هرگز نزدم دم
کان جفت خرد دارم و این همبر ایمان
تا آب گوارنده نباشد بر مالک
تا آذر سوزنده نباشد بر رضوان
فرمانت روا باد چه در ملک و چه در دین
و اقبال به هر وقت تو را چاکر فرمان
خرم شده از حشمت تو مجلس احرار
روشن شده از طلعت تو محضر نیکان
یک خواجه که دیدست چو بوجعفر غیلان
آن بارخدایی که ز سیر قلم او
آرام گرفته است همه کشور ایران
فرمانبرِ سیرِ قلمش گنبد گردون
خدمتگر خاک قدمش اختر رخشان
گردون جهاندیده ندیدست و نبیند
داناتر از او هیچ کس از گوهر انسان
ای خوب خصالی که تویی قبلهٔ اقبال
وی پاک ضمیری که تویی مَفْخر اعیان
ارباب کفایت همه هستند محقق
زیرا که بهتحقیق تویی مفخر ایشان
نور رخ زواری و انس دل احرار
جان تن احبابی و تاجِ سرِ اخوان
در چنبر فرمان تو آورد فلک سر
تا حشر سرش هست در آن چنبر فرمان
هر خاک که زیر قدم خویش سپردی
هر ذره از آن خاک بشد افسر کیوان
هر کاو به خلاف تو زند خیمهٔ نصرت
گردون زند اندر دل او نشتر خذلان
شد پیکر بدخواه ز پیکان تو باریک
پیکان تو دادست بدو پیکر شیطان
گر هیچ کسی دفتر احسان بنویسد
نام تو کند فاتحهٔ دفتر احسان
آرایش دیوان ز مدیح تو فزاید
زیرا که مدیح تو بود زیور دیوان
از مدح تو فخر آرم و از مهر تو نازم
هرچند منم شاعر مدحتگر سلطان
بی مهر تو و مدح تو هرگز نزدم دم
کان جفت خرد دارم و این همبر ایمان
تا آب گوارنده نباشد بر مالک
تا آذر سوزنده نباشد بر رضوان
فرمانت روا باد چه در ملک و چه در دین
و اقبال به هر وقت تو را چاکر فرمان
خرم شده از حشمت تو مجلس احرار
روشن شده از طلعت تو محضر نیکان
کمالالدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۳۲ - و قال ایضاً
زبان و خاطر من رای افرین دارد
غلام آنم کورا خرد برین دارد
بگو که: برکه؟ برآنکس که او بفتوی عقل
هرآنچه دارد در خورد آفرین دارد
برآنکه فضل و هنر مونس و ندیم ویند
برآنکه، جود و کرم یارو همنشین دارد
برآنکسی که بقصد سپاه بخل، کفش
همیشه اسب سخا را بزیر زین دارد
برآنکه فکرت او در مجاری احوال
ضمیر پس نگر ورای پیش بین دارد
برآنکسی که بوقت عطا ز غایت لطف
زبان خوش سخن وروی شرمگین دارد
برآفتابی، کز بهر دامن سایل
دو ابر گوهر بار اندر آستین دارد
کسی که این همه دارد و راوان بستود
که دارد این همه مخدوم شمس دین دارد
لطیف طبعی دریا دلی هنرمندی
گه پای همّت بر چرخ هفتمین دارد
زهی خسته لقایی که خرمن کرمت
هزار چون مه و خورشید خوشه چین دارد
چو مهر بر سر زر جای باشد آنکس را
که نقش نام بردیده چون نگین دارد
کف تو یکدم بر زر نمی کند ابقا
همی ندانم بازر گفت چه کین دارد
برآستانۀ جاه تو ماه رومی وش
چو بندۀ حبشی داغ بر جبین دارد
ز لطف تو اثری در مزاج صبح دمست
زخلق تو نفسی جیب یاسمین دارد
بسیست خواجۀ منعم درین زمانه ولیک
زمانه از همگان مر ترا گزین دارد
نه هر که صاحب صدیست چون تو داندشد
نه هر چه خار بود او ترنجبین دارد
تویی که حاتم طایّی روزگار تویی
هنر وران را انعام تو رهین دارد
رسید موسم دی ماه و شهر خوارزمست
خنک کسی را کآتش کنون قرین دارد
خنک نباشد آن را بلی خنک آنرا
که خانه چون من بر طرف پارگین دارد
ز برف پشت زمین را حواصلست لباس
ز ابر سفت هوا جامه کوردین دارد
چو باد سرد بجنبید شعله آتش
باتّفاق فضیلت برآب و طین دارد
شراب مشک نفس خواه بر سرآتش
ز دست آنکه سر زلف عنبرین دارد
ازآان شراب که در دست ساقیان گویی
مگر شراب طهورست و حور عین دارد
عقیق در گهر از دست دلفروزی خواه
که در عقیق همه گوهر ثمین دارد
ز ساقییی که چو می گرفت پنداری
که آفتاب بکف صبح راستین دارد
اگر بچین در مشکست بس شگفت مدار
که مشک طرۀ او صد هزار چین دارد
بریز بند قبا شد میان او ناچیز
ز بس که او تن و اندام نازنین دارد
دهان او ز همه چیز خردتر لیکن
کلان تر از همه اندامها سرین دارد
بتنگنای دو چشمش درون دو جادویست
همیشه بر دل هشیار ما کمین دارد
خدای پهن بدان آفرید بینی ترک
که واجبست که همواره بر زمین دارد
چنین شراب و چنین ساقیی بنگزیرد
ز مطربی که بکف چنگ را متین دارد
چو چنگ ساخته گردد بباید آن ساعت
یکی مغنّی کآواز کی حزین دارد
حریف ساده ز نخ باید اندرین مجلس
نعوذ بالله اگر روایا و شین دارد
ز بی نوایی ما یاد آنکسی کو را
ز روزگار همی مجلسی چنین دارد
لطیف طبعا! با تو حکایتی دارم
که آن حکایت یک روی در یقین دارد
حدییث غایشه و پوستین من می رفت
شبیّ و الحق ازآن کوش من طنین دارد
هر آینه برسد غایشه یقینم از آنک
یسار تو برساند که بس یمین دارد
ولیک درخورد آن پوستین جا باشد
رهی که در دو جهان جامه خود همین دارد
تمام فرمای اتعام و زان کجا کرمست
یکیم غایشه یی ده که پوستین دراد
شراب گیر و درم ده قدح کش وو زربخش
مباش غافل از اینها که کار این دارد
ترا که هست همی خور که هر کرا نبود
چو بدسکال تو از غصّه دل غمین دارد
غلام آنم کورا خرد برین دارد
بگو که: برکه؟ برآنکس که او بفتوی عقل
هرآنچه دارد در خورد آفرین دارد
برآنکه فضل و هنر مونس و ندیم ویند
برآنکه، جود و کرم یارو همنشین دارد
برآنکسی که بقصد سپاه بخل، کفش
همیشه اسب سخا را بزیر زین دارد
برآنکه فکرت او در مجاری احوال
ضمیر پس نگر ورای پیش بین دارد
برآنکسی که بوقت عطا ز غایت لطف
زبان خوش سخن وروی شرمگین دارد
برآفتابی، کز بهر دامن سایل
دو ابر گوهر بار اندر آستین دارد
کسی که این همه دارد و راوان بستود
که دارد این همه مخدوم شمس دین دارد
لطیف طبعی دریا دلی هنرمندی
گه پای همّت بر چرخ هفتمین دارد
زهی خسته لقایی که خرمن کرمت
هزار چون مه و خورشید خوشه چین دارد
چو مهر بر سر زر جای باشد آنکس را
که نقش نام بردیده چون نگین دارد
کف تو یکدم بر زر نمی کند ابقا
همی ندانم بازر گفت چه کین دارد
برآستانۀ جاه تو ماه رومی وش
چو بندۀ حبشی داغ بر جبین دارد
ز لطف تو اثری در مزاج صبح دمست
زخلق تو نفسی جیب یاسمین دارد
بسیست خواجۀ منعم درین زمانه ولیک
زمانه از همگان مر ترا گزین دارد
نه هر که صاحب صدیست چون تو داندشد
نه هر چه خار بود او ترنجبین دارد
تویی که حاتم طایّی روزگار تویی
هنر وران را انعام تو رهین دارد
رسید موسم دی ماه و شهر خوارزمست
خنک کسی را کآتش کنون قرین دارد
خنک نباشد آن را بلی خنک آنرا
که خانه چون من بر طرف پارگین دارد
ز برف پشت زمین را حواصلست لباس
ز ابر سفت هوا جامه کوردین دارد
چو باد سرد بجنبید شعله آتش
باتّفاق فضیلت برآب و طین دارد
شراب مشک نفس خواه بر سرآتش
ز دست آنکه سر زلف عنبرین دارد
ازآان شراب که در دست ساقیان گویی
مگر شراب طهورست و حور عین دارد
عقیق در گهر از دست دلفروزی خواه
که در عقیق همه گوهر ثمین دارد
ز ساقییی که چو می گرفت پنداری
که آفتاب بکف صبح راستین دارد
اگر بچین در مشکست بس شگفت مدار
که مشک طرۀ او صد هزار چین دارد
بریز بند قبا شد میان او ناچیز
ز بس که او تن و اندام نازنین دارد
دهان او ز همه چیز خردتر لیکن
کلان تر از همه اندامها سرین دارد
بتنگنای دو چشمش درون دو جادویست
همیشه بر دل هشیار ما کمین دارد
خدای پهن بدان آفرید بینی ترک
که واجبست که همواره بر زمین دارد
چنین شراب و چنین ساقیی بنگزیرد
ز مطربی که بکف چنگ را متین دارد
چو چنگ ساخته گردد بباید آن ساعت
یکی مغنّی کآواز کی حزین دارد
حریف ساده ز نخ باید اندرین مجلس
نعوذ بالله اگر روایا و شین دارد
ز بی نوایی ما یاد آنکسی کو را
ز روزگار همی مجلسی چنین دارد
لطیف طبعا! با تو حکایتی دارم
که آن حکایت یک روی در یقین دارد
حدییث غایشه و پوستین من می رفت
شبیّ و الحق ازآن کوش من طنین دارد
هر آینه برسد غایشه یقینم از آنک
یسار تو برساند که بس یمین دارد
ولیک درخورد آن پوستین جا باشد
رهی که در دو جهان جامه خود همین دارد
تمام فرمای اتعام و زان کجا کرمست
یکیم غایشه یی ده که پوستین دراد
شراب گیر و درم ده قدح کش وو زربخش
مباش غافل از اینها که کار این دارد
ترا که هست همی خور که هر کرا نبود
چو بدسکال تو از غصّه دل غمین دارد
کمالالدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۶۰ - و له ایضا یمدحه
زهی ستوده خصالی که از صدور کرام
جز از تو در همه آفاق یادگار نماند
کدام زر که ز جور تو سنگسار نشد؟
کدام دل که ز لطف تو شرمسار نماند؟
نگاه می کنم اندر سرای ضرب وجود
بجز که نقد وفای تو بر عیار نماند
برون ز حزم تو کو برثبات مجبولست
کسی بعهد درین عهد استوار نماند
جهان بدور تو زانگونه ایمن آبادست
که دزد و خونی جز زلف و چشم یار نماند
چنان بعدل بینباشتی بسیط عراق
که جای فتنه جز از غمزۀ نگار نماند
بدست بوس تو دریا از آن نمی آید
که با سخای تواش مکنت نثار نماند
بروزگار تو سرگشته جز قلم کس نیست
ز نعمت تو تهیدست جز چنار نماند
ز بس که اهل ستم را ز سهم تو خطرست
بسی نماند که گویند روزگار نماند
ز جام کین تو هرگز که خورد یک جرعه؟
که تا بصبح قیامت در آن خمار نماند
چنان ز حزم تو مضبوط شده مسالک ملک
که یاوگی ّخلل را درو گذارنماند
چنان ز موج عطای تو غوطه خورد جهان
که از میانه جز این بنده بر کنار نماند
اگرچه غایت تقصیر من درین خدمت
بدان کشید که خود جای اعتذار نماند
هم از خموشی من جود تو تصوّر کرد
که باعطای تو ما را مگر شمار نماند
ثنای اهل هنر را هم اعتباری نیست
اگرچه اهل هنر را هم اعتبار نماند
تو بس لطیفی، گستاخ با تو یارم گفت
که از تو منصف تر هیچ نامدار نماند
بنه ذخیرۀ نام نکو چو امکانست
که جاودانه کسی در میان کار نماند
اگر بطنز نگویی که هم نماندی هم
بگفتی که به از من سخن سوار نماند
سوالکیست مرا مدّتیست تا با خویش
همی سگالم وزین بیشم اختیار نماند
بدولتت چو همه کارها قرار گرفت
چرا معیشت من بنده برقرار نماند؟
به نیم خوردۀ شاعر چه حاجت افتادست
نه در ممالک شاه اینقدر یسار نماند
جز از تو در همه آفاق یادگار نماند
کدام زر که ز جور تو سنگسار نشد؟
کدام دل که ز لطف تو شرمسار نماند؟
نگاه می کنم اندر سرای ضرب وجود
بجز که نقد وفای تو بر عیار نماند
برون ز حزم تو کو برثبات مجبولست
کسی بعهد درین عهد استوار نماند
جهان بدور تو زانگونه ایمن آبادست
که دزد و خونی جز زلف و چشم یار نماند
چنان بعدل بینباشتی بسیط عراق
که جای فتنه جز از غمزۀ نگار نماند
بدست بوس تو دریا از آن نمی آید
که با سخای تواش مکنت نثار نماند
بروزگار تو سرگشته جز قلم کس نیست
ز نعمت تو تهیدست جز چنار نماند
ز بس که اهل ستم را ز سهم تو خطرست
بسی نماند که گویند روزگار نماند
ز جام کین تو هرگز که خورد یک جرعه؟
که تا بصبح قیامت در آن خمار نماند
چنان ز حزم تو مضبوط شده مسالک ملک
که یاوگی ّخلل را درو گذارنماند
چنان ز موج عطای تو غوطه خورد جهان
که از میانه جز این بنده بر کنار نماند
اگرچه غایت تقصیر من درین خدمت
بدان کشید که خود جای اعتذار نماند
هم از خموشی من جود تو تصوّر کرد
که باعطای تو ما را مگر شمار نماند
ثنای اهل هنر را هم اعتباری نیست
اگرچه اهل هنر را هم اعتبار نماند
تو بس لطیفی، گستاخ با تو یارم گفت
که از تو منصف تر هیچ نامدار نماند
بنه ذخیرۀ نام نکو چو امکانست
که جاودانه کسی در میان کار نماند
اگر بطنز نگویی که هم نماندی هم
بگفتی که به از من سخن سوار نماند
سوالکیست مرا مدّتیست تا با خویش
همی سگالم وزین بیشم اختیار نماند
بدولتت چو همه کارها قرار گرفت
چرا معیشت من بنده برقرار نماند؟
به نیم خوردۀ شاعر چه حاجت افتادست
نه در ممالک شاه اینقدر یسار نماند
کمالالدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۷۴ - و له ایضاً یمدحه
هرکه اوقوّت سخن خواهدبود
ازدرخسروزمن خواهد
میرعادل مظفرالدّین آنک
بردرش آسمان وطن خواهد
آنکه دشمن چونام اوشنود
بفکندخنجر و کفن خواهد
گردن ازطوق حکم اونکشد
هرکه سرراقرین تن خواهد
ابراز لطف او بصد زاری
آب روی گل وسمن خواهد
بوی خلقش شنیده باد صبا
ازخدامرگ نستران خواهد
ای که جان ازهوای بندگیت
علقت خویش با بدان خواهد
گرجلال تو کسوتی دوزد
مهرراگوی پیرهن خواهد
ورضمیر تو شمعی افروزد
ماه رخشنده را لگن خواهد
آن چنان راستی که طبع تراست
بدعا شاخ نارون خواهد
عاریت از قد بداندیشت
زلف سنبل همی شکن خواهد
شاخ خلق ترا بجنباند
بادچون طیرۀ چمن خواهد
زیور از لطف تو اوام کند
غنچه چون زیب انجمن خواهد
رقم خصمیت کشد بر وی
هرکه را چرخ ممتحن خواهد
یزک خشمت افکند درپیش
هرکجا مرگ تاختن خواهد
بهرآن خصم گردن افرازد
که سپهرش قفا زدن خواهد
نیک شرمنده ام که چون طبعت
ازمن بی زبان سخن خواهد
هر کرا جفت حور عین باشد
چون ز ساسی سرای زن خواهد؟
آب روی شمر بود چندانک
بحراز او لؤلؤ عدن خواهد؟
چه کنم گر بخدمتش نارم
هرچه آن رای نیک ظن خواهد
چرخ هم در کنارش اندازد
گر از او خوشۀ پرن خواهد
لطفها میکنی و نیست مرا
پای مردی که عذرمن خواهد
چشم دارم که هم زروی کرم
کرمت عذر خویشتن خواهد
زود باشد نه دیرکام چنانک
دل شاه عدو شکن خواهد
ازدرخسروزمن خواهد
میرعادل مظفرالدّین آنک
بردرش آسمان وطن خواهد
آنکه دشمن چونام اوشنود
بفکندخنجر و کفن خواهد
گردن ازطوق حکم اونکشد
هرکه سرراقرین تن خواهد
ابراز لطف او بصد زاری
آب روی گل وسمن خواهد
بوی خلقش شنیده باد صبا
ازخدامرگ نستران خواهد
ای که جان ازهوای بندگیت
علقت خویش با بدان خواهد
گرجلال تو کسوتی دوزد
مهرراگوی پیرهن خواهد
ورضمیر تو شمعی افروزد
ماه رخشنده را لگن خواهد
آن چنان راستی که طبع تراست
بدعا شاخ نارون خواهد
عاریت از قد بداندیشت
زلف سنبل همی شکن خواهد
شاخ خلق ترا بجنباند
بادچون طیرۀ چمن خواهد
زیور از لطف تو اوام کند
غنچه چون زیب انجمن خواهد
رقم خصمیت کشد بر وی
هرکه را چرخ ممتحن خواهد
یزک خشمت افکند درپیش
هرکجا مرگ تاختن خواهد
بهرآن خصم گردن افرازد
که سپهرش قفا زدن خواهد
نیک شرمنده ام که چون طبعت
ازمن بی زبان سخن خواهد
هر کرا جفت حور عین باشد
چون ز ساسی سرای زن خواهد؟
آب روی شمر بود چندانک
بحراز او لؤلؤ عدن خواهد؟
چه کنم گر بخدمتش نارم
هرچه آن رای نیک ظن خواهد
چرخ هم در کنارش اندازد
گر از او خوشۀ پرن خواهد
لطفها میکنی و نیست مرا
پای مردی که عذرمن خواهد
چشم دارم که هم زروی کرم
کرمت عذر خویشتن خواهد
زود باشد نه دیرکام چنانک
دل شاه عدو شکن خواهد
کمالالدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۸۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد
منّت خدایرا که علی رغم روزگار
منصور گشت رایت صدر بزگوار
آمد سوی مقّر شرف باز دوستکام
تایید بریمینش و اقبال بر یسار
سلطان شرع خواجۀ سلطان نشان که یافت
کار جهان بیمن مساعیّ او قرار
هم ملک را برای رفیع وی اعتضاد
هم شرع را بگوهر پاک وی افتخار
اخلاق اوست واسطۀ عقد مکرمات
تدبیر اوست رابطۀ ملک شهریار
ای قرص آفتاب زرای تو مستنیر
وی اوج آسمان ز جلال تو مستعار
گفتند ماه و قدر تو هم خانه اند، نی
قدر ترا به صفّ نعال فلک چه کار؟
رسوا شد از دو دست تو بحر ارنه پیش ازین
می راند با دو چشمم لنگی بر اهوار
خورشید زرّساو گذارد بکان نخست
پس در حمایت تو کند بر فلک گذار
از خیط شمس چرخ بز ررشته آزدست
زان تا بود لباس جلال تو زرنگار
گرفی المثل بدامن عطف تو در زند
از باد مهرگان بنریزد کف چنار
از دست در فشان تو هر دم نهان شود
اندر سواد خط تو لولوی شاهوار
در خون دیده غلتان غلتان فرو شود
هر شب ز شرم رای تو خورشید کامکار
دل می زند ز شرم تو باد شمال را
کو داد با لطافت تو عرض نو بهار
بر دشمن تو تیغ کشد مهر بامداد
چون برنهد سپر بسر تیغ کوهسار
چرخ از هلال غاشیه بر دوش میکشد
زانگه که گشت همّت تو بر فلک سوار
یک خرده زر ز کیسۀ خارا برون نداد
بی زخم بیلکیّ و تبرکان خاکسار
وامد که با سخای تو پهلو زند کنون
آری! برین قیاس کن احوال روزگار
ای رتبت جلال تو بیرون ز حدّ وهم
وی منصب رفیع تو بر تر ز هفت وچار
جام فلک بنور ضمیرت جهان نمای
گوی زمین بمیخ و قار تو استوار
صبح سپید جامه کنون بفکند علم
در مسند سیاه تو چون شرع داد بار
باخصم تو طلایۀ فتنه نهان شود
اکنون که گشت رایت عدل تو آشکار
لختی بگشت دولت هر جای وانگهی
هم سدّۀ جناب ترا کرد اختیار
خصم ترا که ارزوی منصب تو خاست
در چشم عقل چون جعلی بود شاد خوار
داری تو احتشام سلیمان و دشمنت
بر کرسی تو چون جسدی بود دود خوار
اقبال پایدار تو اکنون بدست قهر
از فرق منبر آورد او را بپای دار
آسان بود تقلّد تیغ خطیب باش
تا چون کند تقلّد شمشیر آبدار
جز جامۀ سیاه نماندست بر حسود
زان منبر و خطابت و آشوب و گیر و دار
هر کو خلاف رای تونه پایه بر شدست
امروز بر سه پایه رود بهر اعتذار
هر چند در فراق رکاب مبارکت
یک چند بوده ایم غم آلود و سوگوار
از شوق دست بوس شریفت که کی بود
جانها بلب رسیده و مانده در انتظار
منّت خدای را که هر آنچت مراد بود
بی منّتی نهاد ترا بخت در کنار
بس روشنست معجزه را سروریّ تو
وین کور دل حسود نمی گیرد اعتبار
ما را برای عین مصوّر نمی شود
این لعبها که رای تو پیرار دید و پار
شکرانه را سزد که نثار درت کنیم
جانی که داشتیم ز لطف تو یادگار
صدرا! چو هست و باد ترا دست بر حسود
وقتست اگر برآوری از جانشان دمار
گر چه وقار و حلم ستوده ست نزد خلق
خشمی بجای خویش به از عالمی وقار
آتش ز روی تیغ زدن گشت سرفراز
افتاد زیر پای درون خاک بر دبار
بس نغز مطلعیست : صفحنا ، ولی در ان
بیت القصیده چیست؟ و فی الشّر ، گوش دار
هر چند این قصیده نه بر ذوق آرزوست
چون بر بدیهه نظم شد این بار در گذار
شایستۀ مدیح تو چون نیست این سخن
آن به که بر دعا کنم امروز اختصار
عمرت دراز باد و جهانت بکام باد
دولت ملازم درو اقبال یار غار
پیوسته دشمنان تو زین گونه مستمند
یا کشته، یا گریخته، یا بسته در حصار
منصور گشت رایت صدر بزگوار
آمد سوی مقّر شرف باز دوستکام
تایید بریمینش و اقبال بر یسار
سلطان شرع خواجۀ سلطان نشان که یافت
کار جهان بیمن مساعیّ او قرار
هم ملک را برای رفیع وی اعتضاد
هم شرع را بگوهر پاک وی افتخار
اخلاق اوست واسطۀ عقد مکرمات
تدبیر اوست رابطۀ ملک شهریار
ای قرص آفتاب زرای تو مستنیر
وی اوج آسمان ز جلال تو مستعار
گفتند ماه و قدر تو هم خانه اند، نی
قدر ترا به صفّ نعال فلک چه کار؟
رسوا شد از دو دست تو بحر ارنه پیش ازین
می راند با دو چشمم لنگی بر اهوار
خورشید زرّساو گذارد بکان نخست
پس در حمایت تو کند بر فلک گذار
از خیط شمس چرخ بز ررشته آزدست
زان تا بود لباس جلال تو زرنگار
گرفی المثل بدامن عطف تو در زند
از باد مهرگان بنریزد کف چنار
از دست در فشان تو هر دم نهان شود
اندر سواد خط تو لولوی شاهوار
در خون دیده غلتان غلتان فرو شود
هر شب ز شرم رای تو خورشید کامکار
دل می زند ز شرم تو باد شمال را
کو داد با لطافت تو عرض نو بهار
بر دشمن تو تیغ کشد مهر بامداد
چون برنهد سپر بسر تیغ کوهسار
چرخ از هلال غاشیه بر دوش میکشد
زانگه که گشت همّت تو بر فلک سوار
یک خرده زر ز کیسۀ خارا برون نداد
بی زخم بیلکیّ و تبرکان خاکسار
وامد که با سخای تو پهلو زند کنون
آری! برین قیاس کن احوال روزگار
ای رتبت جلال تو بیرون ز حدّ وهم
وی منصب رفیع تو بر تر ز هفت وچار
جام فلک بنور ضمیرت جهان نمای
گوی زمین بمیخ و قار تو استوار
صبح سپید جامه کنون بفکند علم
در مسند سیاه تو چون شرع داد بار
باخصم تو طلایۀ فتنه نهان شود
اکنون که گشت رایت عدل تو آشکار
لختی بگشت دولت هر جای وانگهی
هم سدّۀ جناب ترا کرد اختیار
خصم ترا که ارزوی منصب تو خاست
در چشم عقل چون جعلی بود شاد خوار
داری تو احتشام سلیمان و دشمنت
بر کرسی تو چون جسدی بود دود خوار
اقبال پایدار تو اکنون بدست قهر
از فرق منبر آورد او را بپای دار
آسان بود تقلّد تیغ خطیب باش
تا چون کند تقلّد شمشیر آبدار
جز جامۀ سیاه نماندست بر حسود
زان منبر و خطابت و آشوب و گیر و دار
هر کو خلاف رای تونه پایه بر شدست
امروز بر سه پایه رود بهر اعتذار
هر چند در فراق رکاب مبارکت
یک چند بوده ایم غم آلود و سوگوار
از شوق دست بوس شریفت که کی بود
جانها بلب رسیده و مانده در انتظار
منّت خدای را که هر آنچت مراد بود
بی منّتی نهاد ترا بخت در کنار
بس روشنست معجزه را سروریّ تو
وین کور دل حسود نمی گیرد اعتبار
ما را برای عین مصوّر نمی شود
این لعبها که رای تو پیرار دید و پار
شکرانه را سزد که نثار درت کنیم
جانی که داشتیم ز لطف تو یادگار
صدرا! چو هست و باد ترا دست بر حسود
وقتست اگر برآوری از جانشان دمار
گر چه وقار و حلم ستوده ست نزد خلق
خشمی بجای خویش به از عالمی وقار
آتش ز روی تیغ زدن گشت سرفراز
افتاد زیر پای درون خاک بر دبار
بس نغز مطلعیست : صفحنا ، ولی در ان
بیت القصیده چیست؟ و فی الشّر ، گوش دار
هر چند این قصیده نه بر ذوق آرزوست
چون بر بدیهه نظم شد این بار در گذار
شایستۀ مدیح تو چون نیست این سخن
آن به که بر دعا کنم امروز اختصار
عمرت دراز باد و جهانت بکام باد
دولت ملازم درو اقبال یار غار
پیوسته دشمنان تو زین گونه مستمند
یا کشته، یا گریخته، یا بسته در حصار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١۶
با خرد از سر ضجرت سخنی میگفتم
کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری
گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
گفت باشد در دستور جهان آصف عهد
آنکه خائب ز درش باز نگردد راجی
در دریای فتوت گهر کان کرم
مردم دیده دولت شرف الدین حاجی
آنکه بر سیخ زر ا ندود شهاب از پی خوانش
نسر طایر بگه بزم کند دراجی
وانکه حکمش بزمین و زمن ار برگذرد
گویدش خیز چرا بسته این افلاجی
ور بزیبق رسد از حلم و وقارش اثری
جرم زیبق کند از طبع برون رجراجی
ای جوانبخت که هردم خرد پیر ترا
گوید اندر خور تاج زر و تخت عاجی
راستی را خرد پیر نکو میگوید
آنجوانی تو که آرایش تخت و تاجی
شاه انجم دهد از زر کواکب باجت
گر تو از مملکتش طالب ساو و باجی
گر نه پروانه ز رای تو برد شمع فلک
کی درین گنبد پیروزه کند وهاجی
روز برتر شدن از ذروه افلاک هنر
گرم رو همچو محمد بشب معراجی
تا ثناگوی توام نیست چو من در ره نظم
خود تو دانی چو تو هم سالک این منهاجی
نشود ابن یمین هر که دم از شعر زند
کی چو منصور بود هر که کند حلاجی
تا کند غمزه جادوی بتان از سر حسن
گاه تاراج دل شیفتگان غناجی
باد تاراج قضا جان حسود تو چنان
که قدر گویدش اندر خور این تاراجی
کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری
گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
گفت باشد در دستور جهان آصف عهد
آنکه خائب ز درش باز نگردد راجی
در دریای فتوت گهر کان کرم
مردم دیده دولت شرف الدین حاجی
آنکه بر سیخ زر ا ندود شهاب از پی خوانش
نسر طایر بگه بزم کند دراجی
وانکه حکمش بزمین و زمن ار برگذرد
گویدش خیز چرا بسته این افلاجی
ور بزیبق رسد از حلم و وقارش اثری
جرم زیبق کند از طبع برون رجراجی
ای جوانبخت که هردم خرد پیر ترا
گوید اندر خور تاج زر و تخت عاجی
راستی را خرد پیر نکو میگوید
آنجوانی تو که آرایش تخت و تاجی
شاه انجم دهد از زر کواکب باجت
گر تو از مملکتش طالب ساو و باجی
گر نه پروانه ز رای تو برد شمع فلک
کی درین گنبد پیروزه کند وهاجی
روز برتر شدن از ذروه افلاک هنر
گرم رو همچو محمد بشب معراجی
تا ثناگوی توام نیست چو من در ره نظم
خود تو دانی چو تو هم سالک این منهاجی
نشود ابن یمین هر که دم از شعر زند
کی چو منصور بود هر که کند حلاجی
تا کند غمزه جادوی بتان از سر حسن
گاه تاراج دل شیفتگان غناجی
باد تاراج قضا جان حسود تو چنان
که قدر گویدش اندر خور این تاراجی
جمالالدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۸۶ - در مدح صدر اجل ابوالفتوح محمد قوام الدین هنگام مسافرت حج
هزار منت و شکر خدای عز و جل
که سوی صدر خرامید باز صدر اجل
امام مشرق و مغرب قوام دین خدای
ابوالفتوح محمد سپهر مجد دول
گزیده طالع و طلعت ستوده سیرت و طبع
سپر پایه و قدر و ستاره جاه و محل
بگرد مسند او در، طوافگاه امل
بچین ابروی او بر، مصافگاه اجل
ز عرصه حرمش پای حادثه شده لنگ
زدامن شرفش دست نایبه شده شل
شود ز یکنظر او هزار غم راحت
شود ز یکسخن او هزار مشکل حل
نه عقل یک کلمت زو شنیده مستنکر
نه طبع یکحرکت زو بدیده مستقبل
بلطف جان ز تن دشمنان کند بیرون
که خلق او چو گلست و عدوی او چو جعل
سخای بیش ز خواهش عطای بی منت
دو آیتست که در شأن او بود منزل
در ابتدای جوانی ادای این مفروض
عنایتیست بزرگ از خدای عزوجل
ز یمن دولت او دان کزین صفت امسال
شدست بادیه یکسر بمرغزار بدل
چو خط و عارض دلدار شد زسبزه و آب
رهی که بود چو چشم لئیم و تارک کل
ز بس زهاب ببایست اندرو کشتی
زبس گیاه ببایست اندرو منجل
بحوضهای وی انر زلال تر زان آب
که بامدادان بر برگ گل نشیند طل
گرفته طبع صبا اندرو سموم چنان
که گشته مستغنی نرگس اندراو ز بصل
دمد ز خار مغیلان کنون گل خودروی
شود بطعم شکر زین سپس در او حنظل
بصحن بادیه بر کاسه های سر بودی
کنون ز فرش پر مرتع آمد و منهل
رهی که بود در آنراه عافیت از بیم
گرفته همچو بنفشه کلاه زیر بغل
کنون چو نرگس بودند طاس زر بر کف
ز بسکه امن همیزد ندا که لاتوجل
اگر چه رفت بظاهر سه اسبه همچو قلم
بسر برید همی راه بارگاه ازل
تبارک الله ازان کوه شکل ناقه او
زمین نورد و فلک سیر و آسمان هیکل
بگام او بگه پویه صعب گشته ذلول
بپای او بگه سیر سهل گشته جبل
رسنده تر ز قضا و دونده تر ز خیال
جهنده تر زجهان و رونده تر ز مثل
ز کوب زخمش تلها نموده همچو مغاک
ز جرم ضخمش گشته مغاکها چون تل
خجسته طلعت او ازستام او تابان
چنانکه طلعت خورشید از فراز قلل
دو کعبه دیدند امثال حاجیان بعیان
نه آنچنان که دو بیننده دیده احول
یکی است کعبه حجاج و عرضه گاه دعا
یکی است قبله محتاج و تکیه گاه امل
حریم هر دو میادین حرمتست و قبول
یمین هر دو محل میامنست و قبل
دل یکی شده فارغ زعشق آن دومین
چنانکه شد دل آن خالی از منات و هبل
زهی چو روح مجسم بصورت و معنی
زهی چو لطف مصور مفصل و مجمل
نه در تو کبر بمقدار ذرۀ هرگز
نه در تو بخل بمثقال حبۀ خردل
براه دین چو خردنیست در دلت غفلت
بکار خیر چو توفیق نیست در تو کسل
چو گرد کعبه کشیدی تو دایره زطواف
کشیده گشت خطی بر همه خطاوزلل
زخط و دایره کز طواف و سعی کشند
صحیفه حسنات تو گشت پر جدول
مثال کعبه و سعی تو مرکز و پرگار
نشان حلقه و دست تو همچو گوی انکل
سوی مدینه خرامان شده بر اوج شرف
چنانکه چشمۀ خورشید سوی برج حمل
سرای پرده عصمت زده بهر منزل
شده ز حفظ خدا بدرقه بهر مرحل
چنان ز طلعت تو برفروخت آن بقعه
کز آه صبح زد آیینه فلک مصقل
قران علوی خود محترم از این بودست
که چون توئی برسدنزد احمد مرسل
نشان اینسخن آنست کاندران تاریخ
قران ز شرم نکردند مشتری و زحل
تو رفته وامده وز تو کسی نیازرده
همین دلیل تمامست بر قبول عمل
زهی مبارک پی خواجۀ که از فرت
بناب افعی در زهر یافت طعم عسل
سپاس و منت بیحد خدایرا که ترا
نشد بگرد ریا آبروی مستعمل
خدای داند مستغنیم ازین سوگند
که بی حضور شما بود اصفهان مهمل
ز شوق گشته نفسهای ما همه یالیت
ز امید گشته زبانهای ما عسی و لعل
ز شوق طلعت عالیت بر وضیع و شریف
چنان گذشت همی روز و شب که لاتسئل
ز دل نشاط بیکبار گشته بیگانه
ز دیده خواب بیک راه گشته مستأصل
همیشه تا که عرب را بپاید اندر شعر
صفات یار و دیار و حدیث رسم و طلل
بقای مدت عمر تو باد چندانی
که عاجز آید از اعداد آن حروف جمل
نهاده در دل تو روزگار نقطه بسط
کشیده بر سر خصمت زمانه خط بطل
خجسته بادت و لابد خجسته خواهد بود
چنین سفر که مثل بودش آخر و اول
که سوی صدر خرامید باز صدر اجل
امام مشرق و مغرب قوام دین خدای
ابوالفتوح محمد سپهر مجد دول
گزیده طالع و طلعت ستوده سیرت و طبع
سپر پایه و قدر و ستاره جاه و محل
بگرد مسند او در، طوافگاه امل
بچین ابروی او بر، مصافگاه اجل
ز عرصه حرمش پای حادثه شده لنگ
زدامن شرفش دست نایبه شده شل
شود ز یکنظر او هزار غم راحت
شود ز یکسخن او هزار مشکل حل
نه عقل یک کلمت زو شنیده مستنکر
نه طبع یکحرکت زو بدیده مستقبل
بلطف جان ز تن دشمنان کند بیرون
که خلق او چو گلست و عدوی او چو جعل
سخای بیش ز خواهش عطای بی منت
دو آیتست که در شأن او بود منزل
در ابتدای جوانی ادای این مفروض
عنایتیست بزرگ از خدای عزوجل
ز یمن دولت او دان کزین صفت امسال
شدست بادیه یکسر بمرغزار بدل
چو خط و عارض دلدار شد زسبزه و آب
رهی که بود چو چشم لئیم و تارک کل
ز بس زهاب ببایست اندرو کشتی
زبس گیاه ببایست اندرو منجل
بحوضهای وی انر زلال تر زان آب
که بامدادان بر برگ گل نشیند طل
گرفته طبع صبا اندرو سموم چنان
که گشته مستغنی نرگس اندراو ز بصل
دمد ز خار مغیلان کنون گل خودروی
شود بطعم شکر زین سپس در او حنظل
بصحن بادیه بر کاسه های سر بودی
کنون ز فرش پر مرتع آمد و منهل
رهی که بود در آنراه عافیت از بیم
گرفته همچو بنفشه کلاه زیر بغل
کنون چو نرگس بودند طاس زر بر کف
ز بسکه امن همیزد ندا که لاتوجل
اگر چه رفت بظاهر سه اسبه همچو قلم
بسر برید همی راه بارگاه ازل
تبارک الله ازان کوه شکل ناقه او
زمین نورد و فلک سیر و آسمان هیکل
بگام او بگه پویه صعب گشته ذلول
بپای او بگه سیر سهل گشته جبل
رسنده تر ز قضا و دونده تر ز خیال
جهنده تر زجهان و رونده تر ز مثل
ز کوب زخمش تلها نموده همچو مغاک
ز جرم ضخمش گشته مغاکها چون تل
خجسته طلعت او ازستام او تابان
چنانکه طلعت خورشید از فراز قلل
دو کعبه دیدند امثال حاجیان بعیان
نه آنچنان که دو بیننده دیده احول
یکی است کعبه حجاج و عرضه گاه دعا
یکی است قبله محتاج و تکیه گاه امل
حریم هر دو میادین حرمتست و قبول
یمین هر دو محل میامنست و قبل
دل یکی شده فارغ زعشق آن دومین
چنانکه شد دل آن خالی از منات و هبل
زهی چو روح مجسم بصورت و معنی
زهی چو لطف مصور مفصل و مجمل
نه در تو کبر بمقدار ذرۀ هرگز
نه در تو بخل بمثقال حبۀ خردل
براه دین چو خردنیست در دلت غفلت
بکار خیر چو توفیق نیست در تو کسل
چو گرد کعبه کشیدی تو دایره زطواف
کشیده گشت خطی بر همه خطاوزلل
زخط و دایره کز طواف و سعی کشند
صحیفه حسنات تو گشت پر جدول
مثال کعبه و سعی تو مرکز و پرگار
نشان حلقه و دست تو همچو گوی انکل
سوی مدینه خرامان شده بر اوج شرف
چنانکه چشمۀ خورشید سوی برج حمل
سرای پرده عصمت زده بهر منزل
شده ز حفظ خدا بدرقه بهر مرحل
چنان ز طلعت تو برفروخت آن بقعه
کز آه صبح زد آیینه فلک مصقل
قران علوی خود محترم از این بودست
که چون توئی برسدنزد احمد مرسل
نشان اینسخن آنست کاندران تاریخ
قران ز شرم نکردند مشتری و زحل
تو رفته وامده وز تو کسی نیازرده
همین دلیل تمامست بر قبول عمل
زهی مبارک پی خواجۀ که از فرت
بناب افعی در زهر یافت طعم عسل
سپاس و منت بیحد خدایرا که ترا
نشد بگرد ریا آبروی مستعمل
خدای داند مستغنیم ازین سوگند
که بی حضور شما بود اصفهان مهمل
ز شوق گشته نفسهای ما همه یالیت
ز امید گشته زبانهای ما عسی و لعل
ز شوق طلعت عالیت بر وضیع و شریف
چنان گذشت همی روز و شب که لاتسئل
ز دل نشاط بیکبار گشته بیگانه
ز دیده خواب بیک راه گشته مستأصل
همیشه تا که عرب را بپاید اندر شعر
صفات یار و دیار و حدیث رسم و طلل
بقای مدت عمر تو باد چندانی
که عاجز آید از اعداد آن حروف جمل
نهاده در دل تو روزگار نقطه بسط
کشیده بر سر خصمت زمانه خط بطل
خجسته بادت و لابد خجسته خواهد بود
چنین سفر که مثل بودش آخر و اول