عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۹
جز صحبت عاشقان و مستان مپسند
دل در هوس قوم فرومایه مبند
هر طایفه‌ات بجانب خویش کشند
زاغت سوی ویرانه و طوطی سوی قند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۳
جودت همه آن کند که دریا نکند
این دم کرمت وعده به فردا نکند
حاجت نبود از تو تقاضا کردن
کز شمس کسی نور تقاضا نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۶
چون خمر تو در ساغر ما در ریزند
پنهان شدگان این جهان برخیزند
هم امت پرهیز ز ما پرهیزند
هم اهل خرابات ز ما بگریزند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۷
چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد
جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد
نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم
در آتش سودای براهیم افتاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۱
چون شاهد پوشیده خرامان گردد
هر پوشیده ز جامه عریان گردد
بس رخت به خیل کاو گروگان گردد
گر سنگ بود چو کان زرافشان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۲
چون صبح ولای حق دمیدن گیرد
جان در تن زندگان پریدن گیرد
حایی برسد مرد که در هر نفسی
بی‌زحمت چشم دوست دیدن گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۳
چون صورت تو در دل ما بازآید
مسکین دل گمگشته بجا بازآید
گر عمر گذشت و یک نفس بیش نماند
چون او برسد گذشته‌ها بازآید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۴
چون نیستی تو محض اقرار بود
هستی تو سرمایهٔ انکار بود
هرکس که ز نیستی ندارد بوئی
کافر میرد اگرچه دیندار بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۶
خاک توام و خدای حق میداند
واجب نبود که از منت بستاند
ور بستاند دعا گری پیشه کنم
تا رحم کند پیش منت بنشاند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۲
خورشید که در خانه بقا می نکند
می‌گردد جابجا و جا می نکند
آن نرو به جز قصد هوا می‌نکند
می‌گوید کاصل ما خطا می نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۳
خورشید مگر بسته به پیشت میرد
وان ماه جگر خسته به پیشت میرد
وان سرو و گل رسته به پیشت میرد
وین دلشده پیوسته به پیشت میرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۴
خوش عادت خوش خو که محمد دارد
ما را شب تیره بینوا نگذارد
بنوازد آن رباب را تا به سحر
ور خواب آید گلوش را بفشارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۵
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
جسم تو چو آسیا و آبش عشق است
چون آب نباشد آسیا چون گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۶
دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود
گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای
گر بنمایم چنانکه هستم نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۷
دانی صوفی بهر چه بسیار خورد
زیرا که بایام یکی بار خورد
بگذار که تا این گل و گلزار خورد
تا چند چو اشتران ز غم خار خورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۱
در حضرت حق ستوده درویشانند
در صدر بزرگی همه بیخویشانند
خواهی که مس وجود تو زر گردد
با ایشان باش کیمیا ایشانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۲
در خدمتت ای جان چو بدن میافتد
زان سجده به بخت خویشتن میافتد
هر بار که اندر قدمت میافتم
جان در باطن به پای من میافتد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۴
در راه طلب رسیده‌ای میباید
دامان ز جهان کشیده‌ای میباید
بی‌چشمی خویش را دوا کنی ور نی
عالم همه او است دیده‌ای میباشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۵
در سلسله‌ات هر آنکه پا بست شود
گر فانی و گر نیست بود هست شود
می‌فرمائی که بی‌خود و مست مشو
ناچار هر آنکه می‌خورد مست شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۷
در صحبت حق خموش میباید بود
بی‌چشم و زبان و گوش میباید بود
خواهی که خلاص یابی از زنده دلی
با زنده‌دلان به هوش میباید بود