عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۳
در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
قرائی و شیخی و مریدی نبود
قلاشی و کم‌زنی و رندی باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۸
در لشکر عشق چونکه خونریز کنند
شمشیر ز پاره‌های ما تیز کنند
من غرقهٔ آن سینهٔ دریا صفتم
یاران مرا بگو که پرهیز کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۹
در مدرسهٔ عشق اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود
در عشق نداد هیچ مفتی فتوی
در عشق زبان مفتیان لال بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۱
در معنی هست و در عیان نیست که دید
در دل پیدا و در زبان نیست که دید
هستی جهان و در جهان نیست که دید
در هستی و نیستی چنان نیست که دید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۲
در مغز فلک چو عشق تو جا گیرد
تا عرش همه فتنه و غوغا گیرد
چون روح شود جهان نه بالا و نه زیر
چون عشق تو روح را ز بالا گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۳
ای دل، اثر صبح، گه شام که دید
یک عاشق صادق نکونام که دید
فریاد همی زنی که من سوخته‌ام
فریاد مکن، سوختهٔ خام که دید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۴
در نفی تو عقل را امان نتوان دید
جز در ره اثبات تو جان نتوان داد
با اینکه ز تو هیچ مکان خالی نیست
در هیچ مکان ترا نشان نتوان داد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۵
درویش که اسرار جهان میبخشد
هردم ملکی به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بود که جان میبخشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۸
دردی داری که بحر را پر دارد
دردی که هزار بحر پر در دارد
خواهی که بیا پیش فرود آی ز خر
زانروی که روی خر به آخر دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۶
دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد
بیچاره به کنج سینه بنشست بمکر
هر حیله و فن که داشت پرداخت و نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۹
دل‌ها به سماع بیقرار افتادند
چون ابر بهار پر شرار افتادند
ای زهرهٔ عیش کف رحمت بگشای
کاین مطرب و کف و دف ز کار افتادند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۰
دل هرچه در آشکار و پنهان گوید
زانموی چو مشک عنبرافشان گوید
این آشفته است و او پریشان دانم
کاشفته سخنهای پریشان گوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۲
دوش از قمر تو آسمان مینوشید
وز آب حیات تو جهان مینوشید
زان آب حیاتی که حیاتست مزید
در هرچه حیات بود آن مینوشید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۳
دو کون خیال خانه‌ای بیش نبود
وامد شد ما بهانه‌ای بیش نبود
عمریست که قصه‌ای ز جان میشنوی
قصه چکنم فسانه‌ای بیش نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۵
دی بنده بر آن قمر جانی شد
یک نکته بگفت و بحث را بانی شد
میخواست که مدعاش ثابت گردد
ثابت نشد آن و مدعی فانی شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۷
دیدم رخت از غم سر موئیم نماند
جز بندگی روی تو روئیم نماند
با دل گفتم که آرزوئی در خواه
دل گفت که هیچ آرزوئیم نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۸
دی می‌رفتی بر تو تو نظر می‌کردند
آنانکه به مذهب تناسخ فردند
سوگند به اعتقاد خود می‌خوردند
کاین یوسف ثانیست که باز آوردند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۹
دیوانه میان خلق پیدا باشد
زیرا که سوار اسب سودا باشد
دیوانه کسی بود که او را نشناخت
دیوانه به نزد ما شناسا باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۰
رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند
بیرون آمد بنزد من خنداخند
اندر بر خود کشید نیکم چون قند
کای عاشق و ای عارف و ای دانشمند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۱
رو دیده بدوز تا دلت دیده شود
زاندیده جهان دگرت دیده شود
گر تو ز پسند خویش بیرون آئی
کارت همه سر بسر پسندیده شود