عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۳
صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد
فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از بس خوبی که در پس پرده منم
ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۵
عارف چو گل و جز گل خندان نبود
تلخی نکند عادت قند آن نبود
مصباح زجاجه است جان عارف
پس شیشه بود زجاجه سندان نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۶
هر دل که درو مهر تو پنهان نبود
کافر بود آن دل و مسلمان نبود
شهری که درو هیبت سلطان نبود
ویران شده گیر، اگرچه ویران نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۷
عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود
در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
در عشق تن و عقل و دل و جان نبود
هرکس که چنین نگشت او آن نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۸
عاشق که بناز و ناز کی فرد بود
در مذهب عاشقی جوانمرد بود
بر دلشدگان چه ناز در خورد بود
یعقوب که یوسفی کند سرد بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۴
عشق تو بهر صومعه مستی دارد
بازار بتان از تو شکستی دارد
دست غم تو بهر دو عالم برسید
الحق که غمت درازدستی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۵
عشق تو خوشی چو قصد خونریز کند
جان از قفس قالب من خیز کند
کافر باشد که با لب چون شکرت
امکان گنه یابد و پرهیز کید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۹
علم فقها ز شرع و سنت باشد
حکم حکما بیان حجت باشد
لیکن سخنان اولیای ملکوت
از کشف و عیان نور حضرت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۱
غم را بر او گزیده میباید کرد
وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار
این کار مرا به دیده میباید کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۳
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
از بیم حساب رویها گردد زرد
من عشق تو را به کف نهم پیش برم
گویم که حساب من از این باید کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۶
قومی به خرابات تو اندر بندند
رندی چند و کس نداند چندند
هشیاری و آگهی ز کس نپسندند
بر نیک و بد خلق جهان میخندند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۸
کامل صفتی راه فنا می‌پیمود
چون باد گذر کرد ز دریای وجود
یک موی ز هست او بر او باقی بود
آن موی به چشم فقر زنار نمود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۰
گر چرخ ترا خدمت پیوست کند
مپذیر که عاقبت ترا پست کند
ناگاه به شربتی ترا مست کند
در گردن معشوق دگر دست کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۳
گر دریا را همه نهنگان گیرند
ور صحرا را همه پلنگان گیرند
ور نعمت و مال چشم تنگان گیرند
عشاق جمال خوب رنگان گیرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۴
گر صبر کنم جامعهٔ جان میسوزد
جان من و آن جملگان میسوزد
ور بانگ برآورم دهان میسوزد
از من گذرد هر دو جهان میسوزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۰
گر هر دو جهان ز خار غم پر باشد
از خار بترسد آنکه اشتر باشد
ور جان و جهان ز غصه آلوده شود
پاکیزه شود چو عشق گازر باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۲
کس واقف آن حضرت شاهانه نشد
تا بی‌دل و بی‌عقل سوی خانه نشد
دیوانه کسی بود که آن روی تو دید
وانگه ز تو دور ماند و دیوانه نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۶
گفتم که به من رسید دردت بمزید
گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید
گفتم که دلم خون شد از دیده دوید
گفت اینکه تو را دوید کس را ندوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۷
گفتم که ز خردی دل من نیست پدید
غمهای بزرگ تو در او چون گنجید
گفتا که ز دل بدیده باید نگرید
خرد است و در او بزرگها بتوان دید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۸
گفتی که بگو زبان چه محرم باشد
محرم نبود هرچه به عالم باشد
والله نتوان حدیث آن دم گفتن
با او که سرشت خاک آدم باشد