عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۵
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید
نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۷
و هو معکم از او خبر می‌آید
در سینه از این خبر شرر می‌آید
زانی ناخوش که خویش نشناخته‌ای
چون بشناسی دگرچه در می‌آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۸
هان ای دل خسته وقت مرهم آمد
خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد
یاریکه از او کار شود یاران را
در صورت آدمی به عالم آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۳
هر روز دلم نو شکری نوش کند
کز ذوق گذشته‌ها فراموش کند
اول باده ز عاشقی نوش کند
آنگاه دهد به ما و مدهوش کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۴
هر شب که دل سپهر گلشن گردد
عالم همه ساکن چو دل من گردد
صد آه برآورم ز آیینهٔ دل
آیینهٔ دل ز آه روشن گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۸
هر قبض اثر علت اولی باشد
صورت همه مقبول هیولی باشد
هر جزو ز کل بود ولی لازم نیست
کانجا همه کل قابل اجزا باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۹
هرگز حق صحبت قدیمت نبود
واندیشهٔ این سیه گلیمت نبود
بر دیده نشینی و بدل درباشی
ور آتش و آب هیچ بیمت نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۰
هر کو بگشاده گرهی می‌بندد
بر حال خود و حال جهان میخندد
گویند سخن ز وصل و هجران آخر
چیزیکه جدا نگشت چون پیوندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۱
هر لحظه همی خوانمش از راه بعید
کو سورهٔ یوسف است و قرآن مجید
گفتم که دلم خون شد و از دیده دوید
گفت آنکه ترا دید کس را ندوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۵
هشدار که فضل حق بناگاه آید
ناگاه آید بر دل آگاه آید
خرگاه وجود خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه به خرگاه آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۷
هم کفرم و هم دینم و هم صافم و درد
هم پیرم و هم جوان و هم کودک خرد
گر من میرم مرا مگوئید که مرد
کو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۰
یاران یاران ز هم جدائی مکنید
در سر هوس گریز پائی نکنید
چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بی‌وفائی مکنید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۱
یار خواهم که فتنه‌انگیز بود
آتش دل و خونخواره و خونریز بود
با چرخ و ستارگان با ستیز بود
در بحر رود چو آتش نیز بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۴
یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود
علم همه انبیات معلوم شود
آن صورت غیبی که جهان طالب اوست
در آینهٔ فهم تو مفهوم شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۷
آن ساقی روح دردهد جام آخر
این مرغ اسیر بجهد از دام آخر
گردد فلک تند مرا رام آخر
وز کرده پشیمان شود ایام آخر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۰
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
می‌آیم و می‌روم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۱
اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر
پندار که نطفه‌ای نینداخت پدر
انگار که گلخنی نپرداخت قدر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۳
ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
اما چکند چشم که بیرون و درون
بیچارهٔ عشق اوست بیچاره نظر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۴
ای بوده سماع آسمانرا ره و در
وی بوده سماع مرغ جانرا سر و پر
اما به حضور تست آن چیز دگر
مانند نماز از پس پیغمبر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۵
ای خاک درت ز آب کوثر خوشتر
اندر ره تو پای من از سر خوشتر
چون بانگ دف عشق ترا ماه شنید
مه گشت دو تا و گفت چنبر خوشتر