عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۵
مردم ز حد خویش برون پا نهاده اند
راه هزار تفرقه بر خود گشاده اند
بسته است روزگار جهان را به کار گل
یکسر به فکر باغ و عمارت فتاده اند
خواهند عاقبت ز ندامت به سر زدن
دستی که ظالمان به تعدی گشاده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۷
این ریش پروران که گرفتار شانه اند
غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند
در خانمان خرابی دل سعی می کنند
این غافلان که در پی تعمیر خانه اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۶
چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند
چون جلوه کند، سرو ز رفتار بماند
آن کبک خرامنده به رفتار چو آید
سیماب بر آیینه ز رفتار بماند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۹
جویای تو آسودگی از مرگ نبیند
در خاک، طلبکار تو از پا ننشیند
از عمر برومند شود هر که درین باغ
در سایه نخلی که نشاند بنشیند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۱
احوال دل خسته به اغیار مگویید
حال سرشوریده به دستار مگویید
در خلوت دل رشته جان موی دماغ است
اینجا سخن از سبحه و زنار مگویید
در سنگ پر و بال نهد حشر مکافات
هرگز سخن سخت به دیوار مگویید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۵
خراب شو که به ملک خراب باج نباشد
برهنه شو که به عریان تنان خراج نباشد
چنان بزی که چو فرمان کردگار درآید
ترا به حال دگر نقل احتیاج نباشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۲
هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود
هر که فرو خورد اشک مخزن گوهر شود
هر که فشاند از جهان دست خود آسوده شد
خواب فراغت کند نخل چو بی بر شود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۳
خار پیراهن مشو آسودگان خاک را
تا پس از مردن نگردد بر تنت هر موی مار
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۰
درویش خامش است ز مبرم کشنده تر
از پشه هاست پشه خاکی گزنده تر
خاموش بی کمال چو باروت بی صدا
باشد ز پوچ گو به مراتب کشنده تر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۱
اقبال، گلی از چمن نیت خیرست
زاغ ار به سرت سایه کند بال هما گیر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۶
چون مسیحا فرد شو دل زنده جاوید باش
سوزن از خود دور کن در دیده خورشید باش
چون کدو برجاست گو مینای شیرازی مباش
چون سفال از ماست گو جام جم از جمشید باش
هر ثمر سنگی به قصد نخل دارد در بغل
ایمنی می خواهی از سنگ حوادث، بید باش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۷
مست ناز من چنین مغرور و بی پروا مباش
پادشاه عالمی، در حکم استغنا مباش
حسن چون تنها شود، از چشم خود دارد خطر
در تماشاخانه آیینه هم تنها مباش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۸
یوسف من از زلیخا مشربان دامن بکش
سر به کنعان حیا چون بوی پیراهن بکش
از کجی های تو دشمن بر تو می یابد ظفر
راست باش و صد الف بر سینه دشمن بکش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۶
به گوشه قفس از آشیانه قانع باش
نه ای حریف میان، با کرانه قانع باش
مریض مصلحت خویش را نمی داند
به تلخ و شور طبیب زمانه قانع باش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۳
هر کس که چون صدف دهن خویش کرد پاک
لبریز می شود ز گهرهای تابناک
بی سجده می کنند نماز جنازه را
مگذار پیش مرده دلان روی خود به خاک
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۷
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم
به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
بنای خانه به دوشی بلندکرده ماست
قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۹
کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟
به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟
سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است
چه لازم است که ما فکر انتقام کنیم؟
اگر چه پختگیی نیست کارفرما را
چه لازم است که ما کار خویش خام کنیم؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۸
دلبستگیی با دل بی کینه نداریم
آن روز دل از ماست که در سینه نداریم
ای صافدلان عیب مرا فاش بگویید
ما روی دل امید ز آیینه نداریم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۱
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم
بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۱
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟
اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد
چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن
سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم
به نور دل تمیز حق و باطل می توان کردن
رعیت نیست ممکن شاه را محکوم خود سازد
اگر سرپیچد از فرمان چه با دل می توان کردن؟