عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز لربّ عزیز، سماعه یحتاج الى سمع عزیز و ذکره یحتاج الى وقت عزیز، و فهمه یحتاج الى قلب عزیز.
سمع بسماع الاغیار مبتذل و قلب بالاشتغال بالاغیار مستعمل، متى یصلح لسماع هذا الاسم العزیز.
نام خداوندى که قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشکارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست، نه در صفت او چون، نه در حکم او چراست. در شنوایى و بینایى و دانایى یکتاست.
اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست. چون تو مولى کراست؟ چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادى نشان است و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست.
نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گویم که چونست؟
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد!
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا ربّ چه جگرهاست که خون خواهى کرد
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً الى آخرها، اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطائف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محلّ نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان. عامّه خلق بدیده سرّ بصنایع و بدایع نگرند، آثار رحمت و قدرت بینند. از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبّب و الیه الاشارة بقوله: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟
«أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا»؟ «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»! «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ»! «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ» الآیة....
باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالى دیگر است و نظرى دیگر، بدیده سرّ بصانع نگرند، اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند.
بدیده جان بحقّ نگرند، رایت وجود بینند. بدیده شهود بمشهود نگرند، دوست را عیان بینند. اى مسکین تا کى در صنایع و بدایع نگرى؟ یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینى! از صنایع و بدایع آن بینى که از او خیزد، و از صانع و مبدع آن بینى که از او سزد. هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست، او را در راه جوانمردان قدمى نیست و از این حدیث بمشام وى بویى رسیده نیست. بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع، نه خلایق، نه علائق، نه زمان و نه زمین، نه مکان و نه مکین، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمک، نه فلک و نه ملک، نه ماه و نه ماهى، نه اعیان و نه آثار، نه عیان و نه اخبار. حقّ بود حاضر و حقیقت حاصل، قیّوم پاینده بهیچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال، بى تغیّر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جلّ جلاله بجلال عزّ خود بودنى و باقى. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ». «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». باش اى جوانمرد تا این قبّه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند، سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و این خبر عیان گردد که: قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ. اى مسکین تغافل امروز تغابن فرداست. پیرایه‏اى پیش تو نهاده‏اند و سرمایه‏اى در دست تو داده. پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو، نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار، این را عمارت کن و بدان تجارت کن، تا فردا ازین تجارت سودها بینى که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت:
گر امروزم درین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
ور از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در میان خود را به هفتم آسمان بینى‏
و گر زین حضرت قدسى خرامان گردى از عزّت
ز دار الملک ربّانى جنیبتها روان بینى.
عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسید که: یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود؟ گفت: اگر قرآن میخوانى، قرآن ترا جواب میگوید. گفت: کجا میگوید؟ گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغى‏ وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏ وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏ بدانکه در دنیا هر نفسى را آتشى است که آن را آتش شهوت گویند، و در عقبى آتشى است که آن را آتش عقوبت گویند. هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتى که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى». همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتى است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبى بهشتى است که آن را بهشت رضوان گویند. هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏ بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده، تاج مرصّع بجواهر عنایت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مکنون سماطین بر کشیده، ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که: «اعددت لعبادى الصّالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
اجماع علماء سلف است و اتّفاق اهل سنّت که بهشت و دوزخ هر دو محدث‏اند ازلى نه، هر دو امروز آفریده‏اند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وى است از حیّات و عقارب، باقى‏اند همیشه. فنا را بایشان راه نه.
ربّ العالمین که آن را آفرید، بقا را آفرید نه فنا را. که این همه ثواب و عقاب‏اند و حقّ جلّ جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانى نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاب‏اند، بلکه رساننده ثواب و عقاب‏اند بحکم فرمان و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة مکّى است. جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. چهل و دو آیت است بعدد کوفیان، صد و سى و سه کلمه، پانصد و سى و سه حرف، و درین سوره یک آیت منسوخ است. قوله: کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ هذا محکم. ثمّ قال: فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ هذا منسوخ بقوله تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ.
روى ابو امامة عن ابىّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولى جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».
قوله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى نزلت فی ابن امّ مکتوم مؤذّن رسول اللَّه (ص) و هو عبد اللَّه ابن عمر و بن الاصمّ من بنى عامر بن هلال. و قیل: عبد اللَّه بن شریح بن مالک‏ ابن ربیعة الفهرىّ من بنى عامر بن لؤىّ و امّه امّ مکتوم مخزومیّة اسمها عاتکة کان اعمى و کان رسول اللَّه (ص) یوما جالسا و عنده امیّة بن خلف و کان رئیسا من قریش و رسول اللَّه یکلّمه و یأمل ان یسلم و قیل: کان رسول اللَّه (ص) یناجى جماعة من اشراف قریش یدعوهم الى اللَّه و یرجو اسلامهم فجاء ابن امّ مکتوم و ما معه قائد ینکبّ و یعثر و یتلمّس رسول اللَّه (ص) بیدیه و قیل: کان ینادى رسول اللَّه و یکرّر النّداء و یقول: یا محمد یا محمد! اقربنى علّمنى ممّا علّمک اللَّه و لا یدرى انّ رسول اللَّه (ص) مشغول فکره ذلک. رسول اللَّه (ص) و قال فی نفسه یقول هؤلاء الصّنادید انّما اتباعه العمیان و السّفلة و الفقراء. فعبس رسول اللَّه (ص) و اعرض عنه و اقبل على الّذین یکلّمهم فرجع عبد اللَّه محزونا خائفا ان یکون عبوسه و اعراضه عنه انّما هو لشی‏ء انکره اللَّه منه. فعاتب اللَّه عزّ و جلّ نبیّه و انکر علیه فعله و انزل فیه: عَبَسَ وَ تَوَلَّى فوضع رسول اللَّه (ص) یدیه علیه و هو یقرأ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏
فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک یکرمه و یتعهّده و یتفقّد معاشه و کلّما دخل علیه یبسط له رداءه و یقول: «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربّى» و یقول له: «هل لک من حاجة»؟ و کان یستخلفه على المدینة اذا خرج غازیا.
قال انس بن مالک: فرأیته یوم القادسیّة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرّم اللَّه وجهه. قال الاصمّ: بقى النّبی (ص) حزینا ینتظر ما یحکم اللَّه علیه فیما عاتبه، فلمّا نزل «کلّا» سرّى عنه لانّ معناه: لا تفعل ذلک بعد هذا. و قال ابن زید کان یقال: لو کتم رسول اللَّه (ص) شیئا من الوحى، لکتم هذا! قوله: «عَبَسَ» اى کلح و قطّب وجهه تکرّها «وَ تَوَلَّى» اعرض عنه و اقبل على غیره.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ اى لان جاء الاعمى، و فی قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله على سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثمّ لمّا انقضى هذا الحدیث عاد الى خطابه فقال: وَ ما یُدْرِیکَ اى انّک لا تدرى لعلّ هذا الّذى اعرضت عنه اکرم عند اللَّه لانّه «یَزَّکَّى» اى یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصّالح و بما یتعلّمه منک و قیل:
«یَزَّکَّى» اى یتزکّى فادغمت التّاء فی الزّاء و التّزکّى التّطهّر من الذّنوب.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ اى یتّعظ فتنفعه الموعظة: قرأ عاصم «فَتَنْفَعَهُ» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء و قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: یَذَّکَّرُ و عطف بأو لأن التّزکّى اعلى درجة من التّذکّر و التّذکّر دونه، فکانّه اراد مرتبة دون مرتبة. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو، یعنى: و یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ و قیل: تذّکّر طلب الذّکر بالفکر و الانسان مهما تفکّر فی شی‏ء فاتّعظ به اعتبارا بما حلّ بغیره نفعه ذلک و قد نصّ اللَّه تعالى على ذلک فی غیر موضع من کتابه.
فقال تعالى: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و قال: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ اى استغنى عن اللَّه فی نفسه بمتابعة الشیطان و المستغنى عن اللَّه من لم ینزل علیه حوائجه بتوحیده ایّاه وحده و من هذا قوله عزّ و جلّ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ و قیل: استغنى، اى کثر ماله و عنى به امیة بن خلف و المذکورین من قریش. و قال ابن عباس: استغنى عن اللَّه و عن الایمان بماله من المال.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى اى تتعرّض له و تقبل علیه و تصغى الى کلامه و التّصدّی التّعرّض للشّى‏ء على حرص کتعرّض الصّدیان للماء. و اصل الکلمة تتصدّى فحذفت احدى التّاءین تخفیفا و قد تدغم التّاء فی الصّاد فیقرأ تصّدّى بتشدید الصّاد و هو قراءة اهل الحجاز.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ما هاهنا بمعنى النّفى، اى و ما علیک شی‏ء ان لا یشهد هذا الکافر ان لا اله الّا اللَّه انّک لا تؤاخذ بانّه لا یتزکّى، انّما علیک تبلیغ الرّسالة فاذا ترک هو الایمان فلا عتب علیک فیه.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ لطلب العلم و الایمان یعنى ابن امّ مکتوم.
وَ هُوَ یَخْشى‏ اللَّه عزّ و جلّ.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى اى تعرّض و تتغافل و تتشاغل بغیره «کَلَّا» ردع و زجر، اى لا تفعل مثلها بعدها فانّه غیر مرضىّ عند اللَّه و لیس الامر کما فعلت من اقبالک على الغنىّ الکافر و اعراضک عن الفقیر المؤمن و قیل: «کَلَّا» بمعنى حقّا، و قیل: بمعنى الا و یکون الکلام مستأنفا و المعنى الا إِنَّها تَذْکِرَةٌ اى هذه السّورة و هذه الآیات موعظة و تذکیر للخلق.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ تأویله. فمن شاء اللَّه ان یذکره ذکره، اى فهمه و اتّعظ به و من لم یشاء ان یذکره لم یذکره، شاء لابن امّ مکتوم ذلک فذکره، و شاء للکافر الّذى ناجیته ان لا یذکره فلم یذکره: و لم یتّعظ به اى بذلک جرى القضاء انّه یکون ما شاء اللَّه و قیل: هو کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و کقوله: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا». و قال: «ذَکَرَهُ» و لم: یقل «ذکرها» لانّه اراد به الوعظ و القرآن ثمّ اخبر عن عظم محلّ القرآن عنده.
فقال: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى مصاحف القرآن المکرّمة المعظّمة.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قال وهب بن منبّه: هم المسلمون اصحاب النّبی (ص) و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ یعنى فی اللّوح المحفوظ عنده قد شرّفه و کرمه و کرّمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله. و الصّحف جمع صحیفه و کلّ مکتوب عند العرب صحیفة و قیل: فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ هى النّسخ من القرآن الّتى فی السّماء الدّنیا و فی اللّوح عند الملائکة.
مَرْفُوعَةٍ یعنى: فی القدر و الرّتبة و تعظیم المنزلة و المحلّ «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسّها الّا طاهر و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» عن ان ینالها ایدى الکفّار. و قیل: «مُطَهَّرَةٍ» لا یکون فیها ما لیس من کلام اللَّه، مطهّرة من التّناقض و الکذب و آفات الکلام.
«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» اى کتبة و هم الملائکة الکرام الکاتبون، واحدهم سافر. یقال: سفرت اى کتبت و منه قیل: للکتاب سفر و جمعه اسفار. و قیل: هم الرّسل من الملائکة و احدهم سفیر و هو الرّسول. و الرّسل سفراء اللَّه بینه و بین خلقه.
«کِرامٍ بَرَرَةٍ» اى کرام عند اللَّه مطیعین. و قیل: السّفرة من الملائکة هم الّذین یکتبون، و البررة الّذین لا یکتبون و البررة جمع بارّ کفاجر و فجرة.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ» اى لعن و عذّب «ما أَکْفَرَهُ» اى ما اشدّ کفره باللّه مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده على طریق التّعجّب. قال الزجاج: معناه: اعجبوا انتم من کفره و قیل: «ما أَکْفَرَهُ» معناه اىّ شی‏ء حمله على الکفر و قد بیّن اللَّه له دلائل وحدانیّته ثمّ ذکر تلک الدّلایل فقال: مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ استفهام یراد به التّقریر. قال مقاتل: نزلت فی عتبة بن ابى لهب حین قال: کفرت بالنّجم اذا هوى و بالّذى «دَنا فَتَدَلَّى»
فدعا علیه رسول اللَّه (ص) و قال: اللّهم سلّط علیه کلبک اسد الغاضرة.
فخرج من فوره ذلک لتجارة الى الشام، فلمّا انتهى الى الغاضره تذکّر دعاء رسول اللَّه (ص) فجعل یضمن لمن معه الف دینار ان اصبح هو حیّا فجعلوه فی وسط الرّفقة و جعلوا المتاع حوله فبیناهم على ذلک اقبل الاسد. فلمّا دنا من الرّجال وثب فاذا هو فوقه فمزّقه، و قد کان ابوه یبکى علیه و یقول: ما قال محمد شیئا قطّ الّا کان! و قیل: هو اسم جنس یعنى به جمیع الکفّار.
قوله: مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ هذا تقریر و تنبیه على القدرة و النّعمة.
مِنْ نُطْفَةٍ کلام کاف خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ یعنى: قدّر ایّام حمله نطفة و علقة و مضغة، و اوان وضعه مسمّى. و قیل: خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ اى خلقه على صفة الاستواء فی الخلفة کما قال فی موضع آخر: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». و قیل: «قدّره» اى جعله قادرا.
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ اى یسّر علیه سبیل الخروج من بطن الامّ و ذلک انّه یکون الجنین من قبل رأس المرأة ثمّ یصیر رأسه اسفل عند الخروج و لو لا ذلک لم یمکنها ان تلد و قیل: یسّر علیه سبیل الخیر و الشّر و عرّفه کیف التّصرّف، و قیل: «هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، یسّر على المسلم سبیل الایمان و على الکافر سبیل الکفر. و قیل: یسّر على کلّ احد ما خلقه له و قدّر علیه دلیله، قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ اى جعل له قبرا یوارى فیه و لم یجعله ممّا یطرح للسّباع او یلقى من النّواویس و القبر ممّا اکرم به المسلمون.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ اى اقامه حیّا و بعثه.
«کَلَّا» هذا ابتداء کقولک: الا، و قوله: «لَمَّا یَقْضِ» تأویله لم یقض دخلت ما تأکیدا و المعنى: لا یقضى احدا ابدا «ما» افترض علیه و قیل: لم یفعل هذا الکافر ما «امره» اللَّه به من الطّاعة. و قیل: لم یقض اللَّه له ما امره به بل امره بما لم یقض له فلذلک لم یفعله و لمّا ذکر خلق ابن آدم ذکر رزقه لیعتبر فقال: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ کیف قدّره ربّه و دبّره له و جعله سببا لحیوته و قال مجاهد: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ داخلا و خارجا کیف یدخل اذا أکل و کیف یخرج اذا طرح و عن الحسن عن الضحاک بن سفیان الکلابى انّ النّبی (ص) قال له: یا ضحاک ما طعامک؟ قال یا رسول اللَّه: اللّحم و اللّبن. قال ثمّ یصیر الى ما ذا؟ قال الى ما قد علمت.
قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ضرب ما یخرج من ابن آدم مثلا للدّنیا و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: انّ مطعم ابن آدم جعل مثلا للدّنیا و ان قزّحه و ملّحه فانظر الى ما یصیر.
و عن ابى الولید قال: سألت ابن عمر عن الرّجل یدخل الخلاء فینظر الى ما یخرج منه. قال یأتیه الملک فیقول: انظر الى ما بخلت به الى ما صار. و قیل: انّما قال ذلک لیعلم الانسان انّه محلّ الاقذار و لا یطغى و قیل: لیستدلّ على استحالة الاجسام فلا ینسى. قوله: أَنَّا صَبَبْنَا قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: «انّا» بالفتح على تکریر الخافض مجازه «فَلْیَنْظُرِ» «الى» «انّا» و قرأ الآخرون بالکسر على الاستیناف «صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» اى «صَبَبْنَا» من السّماء «الْماءَ» على السّحاب ثمّ انزلناه من السّحاب قطرة قطرة و الصّبّ یستعمل فی القلیل و الکثیر.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا بالنّبات.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا الحبّ جمیع ما یحصد و یدخل فیه جمیع الحبوب و جمیع ما یقتات به.
وَ «عِنَباً» ثمرة الکرم وَ «قَضْباً» هو القتّ الرّطب سمّى بذلک لانّه یقضب فی کلّ‏ ایّام اى یقطع بخلاف النّبات و لهذا افرده بالذّکر هاهنا تنبیها على اختلاف النّبات و انّ منها ما اذا قطع عاد و منها ما لا یعود و قیل: القضب کلّ ما یوکل رطبا کالبطّیخ و الخیار و البادنجان و الدّباء. و قال الحسن: القضب العلف للدّوابّ.
وَ زَیْتُوناً ما یعصر منه الزّیت «وَ نَخْلًا» جمع نخلة.
وَ حَدائِقَ غُلْباً الحدائق جمع الحدیقة و هی البساتین المحاط علیها من النّخیل «غُلْباً» غلاظ الاشجار واحدها اغلب. و منه قیل: للرّجل الغلیظ الرّقبة اغلب و الغلب من الشّجرة الّتى لا تثمر کالشّمشاد و الارز و العرعر و الدّرداء. قال مجاهد و مقاتل: الغلب الملتفّة الشّجر بعضه فی بعض و قال ابن عباس: طوالا عظاما.
«فاکِهَةً» یرید الوان الفواکه کلّها «وَ أَبًّا» یعنى الکلاء و المرعى الّذى لم یزرعه النّاس ممّا تأکله الانعام و الدّواب و قال قتادة: امّا الفاکهة فلکم و امّا الابّ فلانعامکم.
و قیل: الفاکهة الرّطب من الثّمار و الابّ الیابس منها. و سئل ابو بکر الصّدّیق الابّ، فامسک عن الکلام فیها. فقال: اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فی کتاب اللَّه ما لا اعلم و کذلک امسک عمر عن الکلام فیها فقال: نهینا عن التّکلّف و ما علیک یا بن امّ عمر ان لا تعرف ما الابّ؟ ثمّ قال: اتّبعوا ما تبیّن لکم من هذا الکتاب و ما لا ندعوه.
«مَتاعاً لَکُمْ» اى منفعة «لکم» یعنى: الفاکهة. وَ لِأَنْعامِکُمْ یعنى: الابّ. قوله: «مَتاعاً» نصب على انّه مفعول له ثمّ ذکر القیامة فقال: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ قال ابن عباس: هى اسم من اسماء القیامة و قیل: هى صیحة تصمّ عمّا سواها من الاصوات. فهى مصخّة مسمعة اى تصمّ الاسماع فلا تسمع الّا ما یدعى لها. و الاصخّ الاصمّ ثمّ فسّر فی اىّ وقت تجى‏ء فقال تعالى: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ».
«وَ أُمِّهِ» کقوله: «وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى‏ حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ» «وَ أَبِیهِ» کقوله: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ».
وَ صاحِبَتِهِ کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً» وَ بَنِیهِ کقوله: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» هذه الآیة تشتمل النّساء کما تشتمل الرّجال، و لکنّها خرجت مخرج کلام العرب تدرج النّساء فی الرّجال فی الکلام و هذا فی القرآن کثیر منه:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ‏
کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ. «رِجالٌ صَدَقُوا». «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» «رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا». هذه الآیات تشتمل النّساء مع الرّجال کقوله: «یا بَنِی آدَمَ». بناته معهم.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ قیل: یعنى به الکفّار یتبرّأ بعضهم من بعض، و قیل: کلّ احد مشتغل بامره لا یتفرّغ الى صاحبه و لا یتفرّغ الى الاهتمام بغیره و لا یهمّه امر اقربائه لشدّة ما ینوبه و قیل: یَفِرُّ لئلا یحمّله شیئا من ذنوبه و قیل: یَفِرُّ لانّه یعلم انّه لا یعینه، و قیل: هذا مثل ضرب فی حقّ الاقرب فالاقرب رؤیة و اتّصالا و معرفة و المراد بالاخ التّوأم فانّه یراه جنینا فی بطن امّه قبل کلّ احد ثمّ أُمِّهِ بعد الولادة ثمّ اباه ثمّ صاحِبَتِهِ ثمّ بَنِیهِ و اللَّه اعلم. قال عبد اللَّه بن طاهر الأبهرى: یَفِرُّ منهم اذا ظهر له عجزهم و قلّة حیلتهم الى من یملک کشف تلک الکروب و الهموم عنه و لو ظهر ذلک له فی الدّنیا لما اعتمد سوى ربّه الّذى لا یعجزه شی‏ء و امکن من فسحة التّوکّل و استراح فی ظلّ التّفویض. و قال قتادة: فی هذه الآیة یَفِرُّ هابیل مِنْ أَخِیهِ قابیل و یَفِرُّ النّبی (ص) من أُمِّهِ و ابراهیم من أَبِیهِ و لوط من صاحِبَتِهِ و نوح من ابنه.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ اى یشغله عن شأن غیره.
قالت عائشة: یا رسول اللَّه هل تذکر اهالیک یوم القیامة؟ فقال: «امّا فی ثلاثة مواضع فلا، عند الصّراط و الحوض و المیزان‏ و عن سودة زوج النّبی (ص) قالت: قال رسول اللَّه (ص): «یبعث النّاس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان». فقلت: یا رسول اللَّه واسواتاه ینظر بعضنا الى بعض. فقال «قد شغل النّاس. لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ‏ ثمّ بیّن احوال المؤمنین و الکافرین فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ اى مضیئة تلوح علیها آثار السّرور و النّظرة و قیل: مُسْفِرَةٌ مشرقة مضیئة ضاحِکَةٌ بالسّرور لما یرى من النّعیم مُسْتَبْشِرَةٌ فرحة بما نال من کرامة اللَّه عزّ و جلّ و قیل: انّها مضیئة لصلوتها باللّیل من‏
قوله (ص): «من کثر صلوته باللّیل حسن وجهه بالنّهار».
و قیل: انّها مضیئة من آثار الوضوء لما
فی الخبر: «امّتى غرّ محجّلون من آثار الوضوء».
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ قیل: انّ التّراب الّذى تصیر الیه البهائم یحول غَبَرَةٌ فی وجوه الکفرة. و فی الخبر یلجم الکافر العرق ثمّ تقع الغبرة على وجوههم.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ اى ترکبها ظلمة و تغشیها ذلّة. یقال انّ الارض اذا دکّت صارت غَبَرَةٌ سوداء فغشیت وجوه الکفّار فسوّدتها. و قیل: هى غَبَرَةٌ الفراق و ذلّ الحجاب.
أُولئِکَ الّذین یصنع بهم هذا هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ و هم الکذّابون المفترون على اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم کریم من تنصّل الیه من زلّاته تفضّل علیه بنجاته و من توسّل الیه بطاعاته تطوّل علیه بدرجاته. اسم عزیز من تقرّب الیه باحسانه قابله بلطف افضاله و من تجنّب الیه بایمانه، اقبل علیه بکشف جلاله و جماله.
نام خداوندى که قوانین سعادت که در ظهور آمد از جمال نام وى آمد. قواعد شقاوت که پیدا گشت، از حرمان نام وى پیدا گشت. سرا پرده عزّت بسم اللَّه در کنج حجره ادبار هر گدایى نزنند. نزول جلال و جمال بسم اللَّه بولایت سمع و سینه هر دون همّتى نرود. مرد دون همّت بى درد، جلال و جمال «بسم اللَّه» از کجا شناسد؟ مرد خودبین هوا پرست حلاوت و طراوت «بسم اللَّه» از کجا داند؟:
لطف نطقت کى شناسد اهل ژاژ و بیهده
منّ و سلوى را چه داند مرد سیر و گندنا؟!
اگر جلال استغناء «بسم اللَّه» از عالم ازل بتابد، صد هزار و اند هزار نقطه نبوّت را بصمصام لا ابالى بگذارند تا بدیگران خود چه رسد؟! ور عنایت جمال و کرم «بسم اللَّه» از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند. برقى از سرادقات استغناء ازل بجست، بحکم قهر بر امیه خلف افتاد، سوخته آتش قطیعت گشت. بادى از بادهاى کرم از هواى لطف قدم بر دل ابن امّ مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید. ربّ العالمین از قصّه و حال هر دو خبر داد درین سوره که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است، یکى عبد اللَّه بن امّ مکتوم، آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته، شب و روز مجاور درگاه نبوّت و حاضر حضرت رسالت بوده، اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بى کامى و بى نوایى دنیا رضا داده و دوستى خدا و رسول بر همه اختیار کرده، لا جرم از حضرت مولى نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روى بوى نهاده که رب العالمین از بهر وى پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وى آیت فرستاده که: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ این چنانست که ترا دوستى بود یکى از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روى وى شکایت و عتاب نکنى. بلى با دیگرى شکایت و عتاب وى کنى. ربّ العالمین با فریشتگان میگوید: مى‏بینید که رسول ما (ص) با آن مرد درویش نابینا چه کرد؟! روى برو ترش کرد، ازو برگشت و روى بدشمن ما آورد. آن گه خطاب با مواجهت گردانید.
گفت: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ اى محمد تو چه دانى کار و حال آن درویش؟ پاکى و راستى او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم. یا محمد بدرویشى و بینوایى وى منگر بدان نگر که پیوسته در محلّت محبّت ماست و معتکف درگاه ماست، مجاور کعبه وصال ماست، از علائق و خلائق بریده، قدم بر بساط قرب نهاده، بر سر بادیه دوستى لبّیک وفاى ما زده. یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما. و آن مرد دیگر امیة بن خلف، آن خواجه قریش و سرور ضلالت، بیگانه از راه حقّ و پیشرو اهل شقاوت، ربّ العالمین در صفت وى میگوید: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ این مرد از ما بى نیازى نموده و دیگرى بجاى ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غرّه شده یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ مى‏پندارد که آن مال او، او را در دنیا جاوید بدارد! نمى‏داند که آن مال سبب عقاب وى است و زیادت عذاب وى.
یکى از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حقّ تعالى طلب کردند امتناع نمود، حقوق حقّ بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. اى بسا کسا که دانگى در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.
واى بسا کسا که اموال دنیا در ملک او نهادند و فردا دل خویش باز سپارد که داغى ازین دنیا بر وى ظاهر نبود. سرانجام مرد دین دار دنیا گذار اینست که در آخر سوره گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ و عاقبت کار دنیا دار دین گذار آنست که گفت: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ (۱) آن گه که خورشید در گردانند و در زمین اندازند.
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ (۲) و آن گه که ستارگان در زمین ریزند.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ (۳) و آن گه که کوه‏ها بروانند.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (۴) و آن گه که ماده شتران نجویند و نکوشند.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (۵) و آن گه که دشتیان و کوهیان از جانوران پس آن که خاک گشتند فراهم آرند.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (۶) و آن گه که دریاها از یکدیگر بر کنند و آن گه که آن را آتش کنند.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (۷) و آن گه که هر کسى را با همکار او جفت کنند.
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (۸) و آن گه که دختر خود زنده در گور کرده بپرسند: بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (۹) که بچه گناه کشتند او را؟!
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (۱۰) و آن گه که نامه‏هاى کردارها باز گشاده آید.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ (۱۱) و آن گه که آسمان از زبر در کشند.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ (۱۲) و آن گه که آتش برافروزند و نیروى دهند.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (۱۳) و آن گه که بهشت را نزدیک آرند.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (۱۴) بداند هر کس که چه آورد از کردار.
فَلا أُقْسِمُ سوگند میخورم بِالْخُنَّسِ (۱۵) بآن ستارگان باز ایستادگان.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ (۱۷) و بشب تاریک که در آید.
الْجَوارِ راست روندگان الْکُنَّسِ (۱۶) در خانه‏هاى خویش شدندگان.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (۱۸) و بامداد که دم برزند.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (۱۹) که آن سخن رسانیدن فرستاده‏اى پاک نیکوى راست استوار است.
ذِی قُوَّةٍ آن با نیروى بزرگ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ (۲۰) بنزدیک خداوند با پایگاه و جایگاه.
مُطاعٍ وى را فرمان بردار ثَمَّ أَمِینٍ (۲۱) بنزدیک اللَّه استوار.
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ (۲۲) و این مرد شما نه دیوانه است.
وَ لَقَدْ رَآهُ دید او، او را بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ (۲۳) بآن هامون آشکار اى فراخ.
وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ (۲۴) و او بآن وحى که در نهان باوست بخیل و دریغ دارنده نیست از شما.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ (۲۵) و این سخن دیو رانده نیست و دیو آورد.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (۲۶) کجا میشوید ؟!
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۲۷) نیست این سخن و این نامه و این پیغام مگر یاد کردى جهانیان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ (۲۸) آن را که خواهد از شما که بر طاعت و راه راست بایستد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۹) و خود نخواهید مگر آنچه خدا خواهد خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و نه آیتست، صد و چهار کلمت، پانصد و سى و سه حرف. جمله‏ به مکة فرو آمده و مفسّران آن را در مکّیّات شمرند و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ نسخت بالآیة الّتى تلیها و هی قوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شی‏ء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج‏ بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ‏
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجی‏ء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّى‏ء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شی‏ء.
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ (۲) و آن گه که ستارگان فرو ریزد.
إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (۱) آن گه که آسمان بشکافد و پاره گردد.
وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (۳) و آن گه که دریاها درهم گشایند.
وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (۴) و آن گه که گورها برشورند.
عَلِمَتْ نَفْسٌ بداند هر کسى و هر تنى ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (۵) آنچه پیش فرا فرستاد از کردار یا پیش و از گذاشت از نهاد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ اى مردم ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ (۶) چه چیز ترا فریفته کرد بخداوند قرآن کریم نیکوکار نوازنده.
الَّذِی خَلَقَکَ او که بیافرید ترا فَسَوَّاکَ و ترا راست کرد و هموار آفرید فَعَدَلَکَ (۷) اندامان همه در خور یکدیگر آفرید و بالاى راست.
فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ (۸) بهر صورت که خود خواست آفرید و ترا بر هم ساخت.
کَلَّا بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ (۹) آگاه باشید آن شمائید که بروز شمار و پاداش کافر مى شوید و دروغ‏زن میگیرید.
وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ (۱۰) و بر شما از ما گوشوانان‏اند.
کِراماً آزادگان پاکان نیکوان کاتِبِینَ (۱۱) دبیران نویسندگان.
یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (۱۲) مى‏دانند هر چه مى‏کنید.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ (۱۳) نیکان نوازندگان فردا در نازاند و در زید.
وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ (۱۴) و بدان فردا در آتش‏اند.
یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ (۱۵) بآن آتش رسند و سوزند روز شمار و پاداش.
وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ (۱۶) و ایشان هرگز از آن نار و از آن آتش نادیدنیند.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ (۱۷) و چه چیز ترا دانا کرد که روز شمار چیست؟
ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ (۱۸) پس چه چیز ترا دانا کرد که روز شمار چیست؟
یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً (۱۹) روزى که بدست هیچ کس هیچیز نیست کس را و نتواند و بکار نیاید.
وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (۲۰) و کار همه آن روز خدایراست.
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نوزده آیتست، هشتاد کلمه، سیصد و بیست و هفت حرف. جمله به مکه فرو آمد، آن را مکّى گویند و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ اعطاه اللَّه عزّ و جلّ من الاجر بعدد کلّ قبر حسنة و بعدد کلّ قطرة ماء حسنة و اصلح اللَّه شأنه یوم القیامة: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ اى انشقّت و انصدعت، کقوله: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» اى بیوم القیامة لشدّته و عظم شأنه.
وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ تناثرت و تساقطت.
وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ اى فجّر بعضها فی بعض لانّ الارض صارت واهیة رخوا فصارت البحار بحرا واحدا فیصبّ ذلک البحر فی جوف الحوت الّذى علیه الارضون السّبع.
وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ اى بحثت و نثرت و أیثرت، فاستخرج ما فیها من الکنوز و بعث من فیها من الموتى احیاء و هذا من اشراط السّاعة ان تخرج الارض افلاذ کبدها من ذهبها و فضّتها و امواتها.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ من عمل صالح او طالح و ما «اخّرت» من سنّة حسنة او سیّئة. قال عکرمة: ما قَدَّمَتْ من الفرائض الّتى ادّتها وَ أَخَّرَتْ من الفرائض الّتى ضیّعتها و قیل: ما قَدَّمَتْ من الصّدقات وَ أَخَّرَتْ من التّرکات. هذا کقوله: «یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»
و قیل: ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ ما کان فی اوّل عمره و آخره.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ المغرور: الّذى یعمل المعاصى و ینتظر الرّحمة. ما غَرَّکَ اى ما خدعک و سوّل لک حتّى قصّرت فیما افترض علیک و ما حملک على الاغترار به حتّى عملت بمعاصیه؟ ما الّذى حملک على المعصیة مع ربّ کریم قد انعم علیک بالخلق و التّسویة و التّعدیل؟ و قیل: ما حملک على القعود عن طاعة ربّ خیره عندک کثیر؟
قرأ النّبی (ص) هذه الآیة، ثمّ قال: جهله، یعنى: حمله جهله على ذلک.
قال مقاتل: غرّه عفو اللَّه حین لم یعجل علیه بالعقوبة. و عن ابن مسعود قال: ما منکم من احد الّا سیخلو اللَّه به یوم القیامة فیقول: «یا بن آدم ما غرّک بى؟ یا بن آدم ما ذا عملت فیما علمت، یا بن آدم ما ذا اجبت المرسلین»؟! و قال ذو النون: کم من مغرور تحت السّتر و هو لا یشعر به و فی معناه انشد:
یا من علا فی الغىّ و التّیه
و غرّه طول تمادیه‏
املى لک اللَّه فبارزته
و لم تخف غبّ معاصیه.
قیل: نزلت هذه الآیة فی الاسود بن کلدة الجمحى قصد النّبی (ص) فلم یتمکّن منه و لم یعاقبه اللَّه سبحانه على ذلک فنزلت الآیة ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ و معنى «الْکَرِیمِ» هاهنا انّه قدر على ان یعاقبه فلم یفعل. و قیل: نزلت فی الولید بن المغیرة.
و قیل: هو عامّ فی جمیع الکفّار و هو انّ کلّ من کفر فهو محلّ التّقریع بهذه الآیة لاغتراره بربّه.الَّذِی خَلَقَکَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ فَسَوَّاکَ اى سوّى خلقک فی بطن امّک. فَعَدَلَکَ. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى و ابو جعفر: فعدلک بالتّخفیف و یکون فی بمعنى الى و ما صلة، اى صرفک و امالک الى اىّ صورة شاء حسنا و قبیحا و طویلا و قصیرا. و قرأ الآخرون بالتّشدید، اى جعلک معتدل الخلق مستوی الاعضاء لا تفاوت فیها.
فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ قال مجاهد: فی اىّ شبه شاءَ رَکَّبَکَ شبه اب او امّ او خال او عمّ. و یجوز ان یکون الصّورة بمعنى الصّفة تقول العرب: ارنى «صورة» هذا الامر، اى عرّفنى صفته. و یکون فی بمعنى على فیکون معناه خلقک على «اىّ» صفة شاء من سعادة و شقاوة و ایمان و عصیان.
«کلّا» ردع عن الغفلة عن اللَّه و الاغترار به. بَلْ تُکَذِّبُونَ قراءة العامّة بالتّاء لقوله: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ و قرأ ابو جعفر بالیاء اى یکذّبون. بالقیامة الّتى یکون فیها الجزاء و الحساب و یجوز ان یکون الدّین هاهنا التّوحید.
وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ یعنى: الملائکة یحفظونکم و یحفظون علیکم اعمالکم باثباتها فی الصّحائف.
کِراماً کاتِبِینَ اى «کراما» على اللَّه کتبة لا یخفى علیهم شی‏ء من افعال بنى آدم. و قیل: «کراما» یسارعون الى کتب الحسنات و یتوقّفون فی کتب السّیئات رجاء ان یستغفر و یتوب فیکتبون الذّنب و التّوبة منه معا.
یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ علمهم على وجهین، فما کان من ظاهر قول او حرکة جوارح علموه بظاهره و کتبوه على جهته. و ما کان من باطن ضمیر یقال انّهم یجدون لصالحه ریحا طیّبة و لطالحه ریحا خبیثة فکتبوه مجملا عملا صالحا و آخر سیّئا.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ واحد «الأبرار» بارّ و برّ، و هم الّذین برّوا و صدقوا فی ایمانهم باداء فرائض اللَّه عزّ و جلّ و اجتناب معاصیه. و فی الخبر عن ابن عمر عن النّبیّ (ص) قال: انّما سمّاهم اللَّه «الأبرار» لانّهم برّوا الآباء و الأبناء کما انّ لوالدک علیک حقّا کذلک لولدک علیک حقّ.
«لَفِی نَعِیمٍ» یعنى فی الجنّة و لذّاتها.
وَ إِنَّ الْفُجَّارَ الکفّار «لَفِی جَحِیمٍ» اى «لفى» معظم النّار.
یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ اى یدخلونها و یلزمونها و یخلدون فیها یوم القیامة وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ هذا کلام یشمل الفریقین جمیعا نضعه موضعه منهما.
اى هم خالدون فیها اهل الجنّة فی الجنّة لا یغیبون عنها، و اهل النّار فی النّار لا یغیبون عنها.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ کرّر ذکره تعظیما لشأنه و هو استفهام على وجه التّعجیب. و قیل: احدهما فی حقّ الکفّار و الآخر فی حقّ المؤمنین.
یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: یوم بضمّ المیم ردّا على الیوم الاوّل و قرأ الآخرون بفتحها، اى هذه الاشیاء فی یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً. قال مقاتل: اراد به الکفّار لانّ المسلمین ینفع بعضهم بعضا بالشّفاعة.
وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ اى ینقطع دعاوى المخلوقین فی ذلک الیوم لا یملک اللَّه فی ذلک الیوم احدا شیئا کما ملکهم فی الدّنیا. و فی الحدیث الصّحیح من سرّه ان ینظر الى یوم القیامة کانّه رأى عین فلیقرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ.
رشیدالدین میبدی : ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره سى و شش آیت است، صد و هفتاد و هفت کلمه نهصد و سى حرف و در نزول آن علما مختلف‏اند. قومى گفتند: مکّى است، جمله به مکه فرو آمد قومى گفتند: میان مکه و مدینه فرو آمد، آن گه که رسول خدا (ص) هجرت کرد. و بیشترین علما بر آنند که در مدینه فرو آمد. مقاتل گفت: اوّل سورتی که در مدینه فرو آمد این سورتست و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «المطفّفین» سقاه اللَّه من الرّحیق المختوم یوم القیامة»
قوله تعالى: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ ابن عباس گفت: رسول خدا در مدینه شد، قومى تجّار را دید در پیمانه و ترازو سخت بد، و بیاعات و معاملات ایشان شبه قمار چون منابذه و ملامسه. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ. رسول خدا (ص) ایشان را حاضر کرد و بر ایشان خواند.
ایشان از آن عادت بد باز ایستادند و با طریق عدل و راستى گشتند. فهم او فی النّاس کیلا الى الیوم. و قال السدى: قدم رسول اللَّه (ص) المدینة و بها رجل یقال له ابو جهینة و معه صاعان یکیل باحدهما و یکتال بالآخر فنزلت فی شأنه: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ و قیل: نهاهم رسول اللَّه (ص) عن ذلک فلم ینتهوا، فانزل اللَّه تعالى: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ فخرج رسول اللَّه (ص) الى السّوق و قرأ السّورة فاصلحوا کیلهم. الویل کلمة یقال لمن وقع فی هلکة و عذاب. و قیل: هو واد فی جهنّم من قیح و دم. و قیل: جبّ فی النّار و معنى «ویل» اى قد ثبت لهم هذا و المطفّفون الّذین یبخسون حقوق النّاس و ینقصون الکیل و الوزن. قال الزجاج: انّما قیل: للّذى ینقص المکیال و المیزان مطفّف لانّه لا یکاد یسرق فی المکیال و المیزان الّا الشّی‏ء الیسیر الطّفیف. و عن الاصمعى: قال: قال اعرابى: لا تلتمس الحوائج ممّن مرءوته فی رؤس المکاییل و السن الموازین. ثمّ بیّن انّ «المطفّفین» منهم. فقال: الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ اى من النّاس. و من و على یبدّل احدهما من الآخر، اى إِذَا اکْتالُوا من النّاس استوفوا علیهم الکیل اى یأخذون حقوقهم تامّة وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ اى کالوا لهم و وزنوا لهم، یعنى: للنّاس. تقول: وزنتک و وزنت لک و کلتک و کلت لک، کما یقال: نصحتک و نصحت لک و کسبتک و کسبت لک. «یُخْسِرُونَ» اى ینقصون. یقال: خسرته و اخسرته اذا نقصته هذا کقوله: وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ و المعنى: اذا استوفى لنفسه اتمّه و اذا اعطى غیره نقصه. قال نافع: کان ابن عمر یمرّ بالبائع فیقول: اتّق اللَّه و اوف الکیل و الوزن فانّ «المطفّفین» یوقفون یوم القیامة حتّى انّ العرق لیلجمهم الى انصاف آذانهم. و روى انّ علیا (ع) مرّ على رجل و هو یزن الزّعفران و قد ارجح فکفا المیزان. ثمّ قال: اقم الوزن بالقسط. ثمّ ارجح بعد ذلک ما شئت.
أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ هذا الکلام تعظیم لاثم المطفّف و تشدید، و هذا الظّنّ یقین و المعنى: الا یستیقن «اولئک» الّذین یفعلون ذلک. أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ اى لمجى‏ء یوم عظیم، و هو یوم القیامة. و قیل: معناه انّهم لو ظنّوا انّهم یبعثون ما نقصوا فی الکیل و الوزن. و قیل: کلّ من نقص حقّ اللَّه من زکاة و صلاة و صوم فهو داخل تحت هذا الوعید. قال الحسن: المراد به المؤمنون و المعنى أ لیس یعلمون انّهم یبعثون فما عذرهم فی التّطفیف.
یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ اى یقومون من قبورهم لحکم ربّ العالمین بینهم فیقفون فی العرصات على ارجلهم ینتظرون حکم اللَّه فیهم قدر ثلاث مائة عام.
و قیل: اربعین سنة لا یکلّمهم احد حتّى ان اقلّهم رشحا یغیب فیه الى انصاف اذنیه.
روى عن مالک عن نافع عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) قال: «یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» حتّى یغیب احدهم فی رشحه الى انصاف اذنیه.
و عن المقداد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا کان یوم القیامة ادنیت الشّمس من العباد حتّى تکون قید میل او اثنین.
قال سلیم بن عامر: احد رواة هذا الحدیث: لا ادرى اىّ المیلین یعنى مسافة الارض او المیل الّذى تکحل به العین. قال فتصهرهم الشّمس فیکونون فی العرق بقدر اعمالهم. فمنهم من یأخذه الى عقبیه و منهم من یأخذه الى رکبتیه و منهم من یأخذه الى حقویه و منهم من یلجمه إلجاما.
«کلّا» ردع عن التّطفیف اى لیس الأمر على ما هم علیه فلیرتدعوا و تمام کلام هاهنا. و قال الحسن: «کلّا» ابتداء یتّصل بما بعده على معنى حقّا. إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ الّذى کتب فیه اعمالهم «لَفِی سِجِّینٍ» قال ابن عباس: السّجّین هى الارض السّابعة السّفلى فیها ارواح الکفّار. و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «سجّین» اسفل سبع ارضین و «علّیّون» فی السّماء السّابعة تحت العرش، اخبر «إِنَّ کِتابَ» اعمال الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وضعا لقدرهم و اذلالا لهم على سبیل ضرب المثل لاهانتهم و یکون ذلک علامة عذابهم، ثمّ یحمل الى ما هناک ارواحهم و هذا کما یقال لخسیس القدر انّه فی الحضیض و انّه فی التّراب. و قیل: السّجّین خزانة ارواح الکفّار و هی صخرة خضراء تحت الارض السّابعة خضرة السّماوات منها رقم فیها اسماء الکفّار و مصیرهم الى النّار. و روى انّ ابن عباس قال لکعب الاحبار: اخبرنى عن «سجّین» و «علّیّین»؟
فقال کعب: و الّذى نفسى بیده لا اخبرتک عنهما الّا بما اجد فی کتاب اللَّه المنزل. امّا «سجّین» فانّها شجرة سوداء تحت الارضین السّبع مکتوب فیها اسم کلّ شیطان فاذا قبضت نفس الکافر عرج بها الى السّماء فغلّقت ابواب السّماء دونها ثمّ رمى بها الى «سجّین» فذلک «سجّین». و امّا علّیّون فانّها اذا قبضت نفس المرء المسلم عرج بها الى السّماء ففتحت لها ابواب السّماء حتّى تنتهى الى العرش. قال فیخرج کفّ من العرش فیکتب له نزله و کرامته و ذلک «علّیّون». و قال اهل اللّغة: «سجّین» فعّیل من السّجن على جهة المبالغة کما یقال: فسّیق، شرّیب، سکّیر و المعنى: انّ مصیر اصحابه الى ضیق و شدّة و خسار و سفال. و قیل: معناه ما کتب علیهم لا یتبدّل و لا یتمحّى کالنّقش فی الحجر.
وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ اى لیس هذا ممّا کنت تعلمه انت و لا قومک حتّى عرّفناک. قاله تعظیما لشأن السّجّین و تعجیبا منه و تهویلا لامره ثمّ قال: کِتابٌ مَرْقُومٌ لیس هذا تفسیر السّجّین بل هو بیان الکتاب المذکور فی قوله: إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ اى هو کِتابٌ مَرْقُومٌ اى مکتوب اعمالهم مثبت علیهم کالرّقم فی الثّوب لا ینسى و لا یمحى حتّى یجازوا به. و قال قتادة و مقاتل: رقم علیهم بشر کانّه اعلم بعلامة یعرف بها انّه کافر و قیل: مختوم بلغة حمیر.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى یوم یخرج المکتوب و یبعث المدفون ثمّ فسّرهم فقال: الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ یعنى: یوم القیامة الّذى فیه الحساب و الجزاء.
ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ اى عاص متجاوز للحدّ فی العصیان «اثیم» مرتکب للخطایا مستحقّ للعقوبة: إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا اى اذا سمع القرآن یقرأ قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ.
«کلّا» ردع عن هذا القول «بل» نفى لما قالوه: رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ اى غطّى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ من المعاصى، اى کثرت معاصیهم و ذنوبهم فاحاطت بقلوبهم. و قیل: الرّین کالصّداء یغشى القلب.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ العبد اذا اخطأ خطأة نکت فی قلبه نکتة سوداء فان هو نزع و استغفر و تاب صقلت، فان عاد عادت حتّى تغطّى.
و روى: ان زاد زادت حتّى تعلو قلبه فذلکم الرّان الّذى ذکره اللَّه فی کتابه: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ‏ قال الحسن: هو الذّنب على الذّنب حتّى یموت القلب. و اصل الرّین الغلبة، یقال: رانت الخمر على عقله ترین رینا اذا غلبت علیه فسکر و معنى الآیة: غلب على قلوبهم المعاصى و احاطت بها حتّى غمرتها.
«کلّا» تکرار للرّدع و قیل: معناه حقّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ اى عن رؤیة ربّهم یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ممنوعون.
قال الشّیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه: اى عن رؤیة الرّضا فانّ. الشّقىّ یریه غضبان حین یتجلّى فی المحشر قبل دخول النّاس الجنّة. و فی هذا انّ المصدّق غیر محجوب عن ربّه. قال الحسین بن الفضل: کما حجبهم فی الدّنیا عن توحیده حجبهم فی الآخرة عن رؤیته. و سئل مالک بن انس عن هذه الآیة فقال: لمّا حجب اعداءه فلم یروه تجلّى لاولیائه حتّى رأوه. و قال الشافعى: فی هذه الآیة دلالة ظاهرة انّ اولیاء اللَّه یرون اللَّه. قال لمّا حجب قوما بالسّخط دلّ على انّ قوما یرونه بالرّضا. قال الربیع بن سلیمان: قلت له او تدین بهذا یا سیّدى؟! فقال: و اللَّه لو لم یوقن محمد بن ادریس انّه یرى ربّه بالمعاد لما عبده فی الدّنیا. و قال الحسن: لو لم یعلم الزّاهدون و العابدون انّهم یرون ربّهم فی المعاد لزهقت انفسهم فى الدّنیا ثمّ اخبر انّ الکفّار مع کونهم محجوبین عن اللَّه یدخلون النّار فقال: ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِیمِ اى لداخلوا النّار. و قیل: یصیرون صلاء لها و هو الوقود.
ثُمَّ یُقالُ اى یقول لهم الخزنة هذا، اى هذا العذاب الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ و ینکرون وقوعه و قیل: هذا جزاء ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ. ثمّ بیّن محل کتاب الأبرار فقال: «کَلَّا» اى حقّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ هم الّذین لا یؤذون الذّرّ و لا یضمرون الشّرّ. و قیل: هم الّذین صدقوا فیما وعدوا. و البرّ الصّدق «لَفِی عِلِّیِّینَ» یقال: «علّیّون» خزانة ارواح المؤمنین فی السّماء السّابعة تحت العرش. و قیل: هو اللّوح المحفوظ. و قیل: هو لوح من زبرجدة خضراء معلّق تحت العرش اعمالهم مکتوبة فیها و قیل: رقم فیه اسماء المؤمنین و مصیرهم الى الجنّة. و قال ابن عباس: هو الجنّة.
و قال الضحاک سدرة المنتهى و قال کعب: هو قائمة العرش الیمنى. و قال اهل المعانى: معنى «علّیّین» علوّ على علوّ و شرف بعد شرف. قال اهل اللّغة: هو اسم موضوع على صفة الجمع و اعرابه کاعراب الجمع، کقولهم: عشرین و ثلاثین و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اهل «علّیّین» لینظرون الى اهل الجنّة فاذا اشرف رجل اشرقت الجنّة، و قالوا: قد اطلع علینا رجل من اهل «علّیّین».
وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ تعظیم لشأنه و قیل: معناه لیس هذا من علمک و لا من علم قومک.
«کِتابٌ مَرْقُومٌ» لیس هذا تفسیر «علّیّین» بل هو بیان «کِتابَ الْأَبْرارِ» اى إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ «کِتابٌ مَرْقُومٌ» فى «علّیّین» و هو محلّ الملائکة و «کِتابَ الفُجَّارِ» «کِتابٌ مَرْقُومٌ» فی «سجّین» و هى محلّ ابلیس و جنده یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ یعنى: الملائکة الّذین هم فی «علّیّین» یشهدون و یحضرون ذلک المکتوب او ذلک الکتاب اذا صعد به الى «علّیّین» و قیل: یشهد عمل الأبرار مقرّبوا کلّ سماء.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ اى تنعّم فی الجنان.
عَلَى الْأَرائِکِ جمع اریکة و هی الاسرّة فی الحجال «ینظرون» الى ما یسرّهم ممّا انعم اللَّه علیهم من النّعیم و الحور العین. و قیل: «ینظرون» الى عدوّهم کیف یعذّبون بالنّار. قال ابن عطاء: «على ارائک» المعرفة «ینظرون» الى المعروف و «على ارائک» القربة «ینظرون» الى الرّءوف.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ اى اذا رأیتهم عرفت انّهم من اهل النّعمة ممّا ترى «فِی وُجُوهِهِمْ» من النّور و الحسن و البیاض یقال: انضر النّبات اذا ازهر و نوّر. قرأ ابو جعفر و یعقوب: «تعرف» بضمّ التّاء و فتح الرّاء على غیر تسمیة الفاعل «نضرة» بالرّفع.
یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ الرّحیق الشّراب الّذى لا غشّ فیه. و قیل: الخمر العتیقة الصّافیة الطّیّبة. قال مقاتل: الخمر البیضاء «مَخْتُومٍ» امرا للَّه تعالى بالختم علیه اکراما لاصحابه فختم و منع من ان یمسّه ماسّ او تناله ید الى ان یفکّ ختمه الأبرار یوم القیامة.
«خِتامُهُ مِسْکٌ» اى ختم به «مسک» رطب ینطبع فیه الخاتم. قال ابن زید «ختامه» عند اللَّه «مسک» و «ختامه» الیوم فی الدّنیا طین. قال ابن مسعود: ممزوج «مزاجه» و خلطه «مسک» و قال علقمة: طعمه و ریحه «مسک». و قیل عاقبته و آخر طعمه «مسک»، اى یوجد ریح المسک عند خاتمة شربه. و قال قتادة: یمزج لهم بالکافور و یختم بالمسک. و قیل: یفرح من شاربه ریح المسک من غیر خمار و تغیّر نکهة و صداع. قرأ الکسائى: خاتمه مسک. الختام: المصدر و الخاتم الاسم. و قیل: معناهما واحد، کما یقال: فلان کریم الطّابع و الطّباع «وَ فِی ذلِکَ» اى و فی مثل هذا الثّواب الّذى ذکرت «فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» اى فلیتبادر المتبادرون بالاعمال الصّالحة و حتّى تنالوها. و قیل: فلیرغب الرّاغبون و لیستبق المستبقون. التّنافس فی الشّی‏ء ان یضنّ به على الغیر لنفاسته. و قیل: یطلبه کلّ احد لنفسه نظیره: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ».
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ قال ابن عباس و ابن مسعود: التّسنیم اسم لماء ینحدر من تحت العرش و قیل من جنّة عدن و هو اشرف شراب فی الجنّة یمزج به شراب اصحاب الیمین. و المقرّبون یسقون صرفا غیر ممزوج و هو قوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ اى منها «الْمُقَرَّبُونَ». و قیل: الباء صلة و المعنى: یشربها «المقرّبون»، و عینا نصب على الحال. و قیل: تقدیره من عین او اعنى عینا.
و قیل. التّسنیم عین یجرى ماؤها فی الهواء متسنّما فینصبّ فی اوانى اهل الجنّة على مقدار ملئها فاذا امتلأت امسک الماء حتّى لا یقع منه قطرة على الارض فلا یحتاجون الى الاستقاء و اصل الکلمة من علوّ المکان و المکانة، فیقال للشّی‏ء المرتفع سنام و للرّجل الشّریف سنام. و فی بعض الرّوایات عن ابن عباس قال: هذا ممّا قال اللَّه عزّ و جلّ: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ. و قال الجریرى و الواسطى: یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ صرفا على بساط القرب فی مجلس الانس و ریاض القدس بکأس الرّضا على مشاهدة الحقّ سبحانه و تعالى.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا اى اشرکوا یعنى کفّار قریش: ابا جهل و الولید ابن المغیرة و العاص بن وائل و اصحابهم من مترفى مکة کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى عمّارا و خبّابا و صهیبا و بلالا و المقداد و سلمان و ابا الدّرداء و ابن مسعود و ابن امّ مکتوم «یضحکون» و بهم یستهزءون و من اسلامهم یتعجّبون. قال مقاتل و الکلبى: نزلت فی على بن ابى طالب علیه السّلام و ذلک انّه جاء فی نفر من المسلمین الى النّبیّ (ص) فسخر منهم المنافقون و ضحکوا و تغامزوا ثمّ رجعوا الى اصحابهم فقالوا: رأینا الیوم الاصلع فضحکنا منه فانزل اللَّه هذه الآیة قبل ان یصل على (ع) و اصحابه الى رسول اللَّه (ص).
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ‏ یعنى المؤمنین بالکفّار یتغامزون. الغمز الاشارة بالجفن و الحاجب، اى یشیرون الیهم بالاعین استهزاء و یقولون: تأمّلوا هذا الرّقیع اتبع محمدا و ترک ملاذّه لجنّة لا تکون ابدا.
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ رجعوا الى اهلهم، رجعوا الى منازلهم انْقَلَبُوا فَکِهِینَ معجبین بما هم فیه یتفکّهون بعیب المؤمنین. قرأ حفص: «فکهین» بغیر الف و هما بمعنى واحد یقال: فکه و فاکه کطمع و طامع.
وَ إِذا رَأَوْهُمْ اى اذا رأوا المؤمنین قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ حیث اتوا محمدا و ترکوا دین آبائهم فضلّوا عن الطّریقة و اخطاؤا فیه.
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ اى ما ارسل هؤلاء الکفّار على اصحاب النّبیّ (ص) لیحفظوا اعمالهم علیهم هذا کقوله: و ما ارسلنا علیهم حفیظا.
فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ کما ضحک «الکفّار» منهم فی الدّنیا و ذلک انّه یفتح للکفّار باب الى الجنّة فیقال لهم: اخرجوا الیها فاذا و صلوا الیه اغلق دونهم، یفعل بهم ذلک مرارا و یضحک المؤمنون منهم و هم: عَلَى الْأَرائِکِ من الدّرّ و الیاقوت «ینظرون» الیهم کیف یعذّبون. و قیل: اذا رأوا اعدائهم و قد حلّ بهم العذاب سرّوا بذلک و کان احد لذّاتهم. و قیل: یقرّرون الکفّار انّهم کانوا بالضّحک منهم فی دار الدّنیا اولى. و قیل: هو قوله: «ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً».
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ اى اذا فعل بالکفّار ما ذکر فهل جوّزوا على سوء صنیعهم و استهزائهم بالمؤمنین و معنى الاستفهام هاهنا التّقریر و «ثوّب» و اثاب بمعنى واحد.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (۱) آن گه که آسمان بشکافد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها و بفرمان خداى نیوشد و فرمان برد وَ حُقَّتْ (۲) و خود آن را چنین سزد.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (۳) و آن گه که زمین پهن باز کشیده آید.
وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ (۴) و هر چه دروست بیرون اندازد و تهى گردد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (۵) و بفرمان اللَّه نیوشد و خود آن را چنین سزد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ اى مردم، إِنَّکَ کادِحٌ تو کار کنى برنج، إِلى‏ رَبِّکَ روى بپاداش خداوند «کدحا» کار کردنى بر دوام، «فَمُلاقِیهِ (۶)» و پس با خداوند خویش هم دیدار خواهى گشت.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ (۷) امّا آن کس که او را نامه او دهند در دست راست.
فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (۸) با او شمار کنند شمارى آسان.
وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۹) و باز گردد با کسان خویش شادان.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (۱۰) و امّا آن کس که او را دهند نامه او از پس پشت او.
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (۱۱) بر خود بهلاک آواز دهد بنومیدى.
وَ یَصْلى‏ سَعِیراً (۱۲) و سوختن را بآتش رسد.
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۱۳) و در میان کسان خویش شاد دل مى‏بود.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (۱۴) او مى‏پنداشت که او با اللَّه نگردد.
«بلى» گردد، إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً (۱۵) خداوند او باو بینا بود.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (۱۶) نه چنانست که ایشان میگویند، سوگند مى‏خورم بشعاع روز.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ (۱۷) و بشب تاریک و بهر چه شب آن را فراهم آورد.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (۱۸) و بماه آن گه که پر نور و تمام گردد.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (۱۹) مى‏زیند و مى‏نشینند از یک حال بر دیگر حال.
فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰) چه رسیده است ایشان را که بآن حال گردان بنمى گروند.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ (۲۱) و چون قرآن بر ایشان خوانند بفرمان سجود کردن اللَّه را سجود نکنند.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (۲۲) نه آن کافران که بنگرویدند پیغام رساننده را دروغ میشمارند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ (۲۳) و اللَّه میداند آنچه ایشان نهان میدارند.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مگر ایشان را که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۲۵) ایشان را مزدى است ناکاست.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و پنج آیتست، صد و نه کلمه چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد، مفسّران در مکیّات شمرند و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «انشقّت» اعاذه اللَّه ان یعطیه «کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ».
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ تشقّقت و تقطّعت ذاتها. و قیل: تشقّقت بالغمام کقوله: «وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ». و قال على علیه السلام: تتشقّق من المجرّة و المجرّة باب السّماء و انشقاق السّماء من علامات القیامة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اى سمعت امر ربّها بالانشقاق و اطاعت. یقال: اذن للشّی‏ء اذا اصغى الیه اذنه الاستماع. «وَ حُقَّتْ» اى حقّ للسّماء ان تستمع للَّه و تطیع.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ اى بسطت فزید فیها کما یمدّ الادیم. و قال الزجاج: ازیلت عن هیأتها فبدّلت. و قیل: بسطت باندکاک جبالها و آکامها حتّى تصیر کالصّحیفة الملساء فلا یبقى فیها بناء و لا جبل. و قال: ابن بحر مدّها تفریجها عمّا تتضمّن حتّى یخرج ما فی بطنها. قال: و معنى ذلک معنى إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة مدّ اللَّه الارض مدّ الادیم فاکون اوّل من یدعى فارى جبرئیل فاقول: یا ربّ هذا جبرئیل ارسلته الىّ فیقول اللَّه:«صدق، ثمّ اشفع»
فاقول: عبادک عبدوک فی اطراف الارض و هو المقام المحمود». قوله: وَ أَلْقَتْ ما فِیها اى اخرجت الاموات و الکنوز المدفونة فیها و المعادن وَ تَخَلَّتْ ممّا فیها فلم یبق فیها شعرة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اطاعت و قابلت امر ربّها بالسّمع و القبول و حقّ لها ان تفعل ذلک و لیس هذا بتکرار فانّ الاوّل للسّماء و الثّانی للارض و جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ محذوف یدلّ علیه المعنى و تقدیره: اذا کانت هذه الاشیاء علم الکافر انّ ما اخبر به اللَّه عزّ و جلّ و الرّسول (ص) من امر البعث حقّ و صدق. و قیل: جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ما یدلّ علیه قوله: «فَمُلاقِیهِ» یعنى: اذا کان یوم القیامة لقى الانسان عمله و رأى ما قدّم من خیر و شرّ. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر معناه: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و قیل: معنى الآیة: اذکر اذا السماء انشقت فلا یحتاج فیه الى تقدیر جواب.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ اى عامل ساع عملا و سعیا دائبا.
و فی الخبر انّهم قالوا: یا رسول اللَّه فیم نکدح و قد جفّت الاقلام و مضت المقادیر؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً اى عامل لربّک عملا مستقبلا ثوابه و عقابه «فَمُلاقِیهِ» اى ملاق کدحک اى جزاؤه خیرا کان او شرّا. و قیل: فملاق «ربّک».
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «النّادم ینتظر الرّحمة و المعجب ینتظر المقت و کلّ عامل سیقدم على ما سلف.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً. قیل: الحساب الیسیر أن یغفر ذنوبه و لا یحاسبه بها و به.
قال النّبیّ (ص): «الحساب الیسیر التّجاوز عن السّیّئات و الاحتساب بالحسنات».
و قیل: الحساب الیسیر یرید به العرض على اللَّه.
روى ابن ابى ملیکة عن عائشة انّها قالت: قال رسول اللَّه (ص): «من نوقش الحساب عذّب»! فقلت: یا رسول اللَّه ا و لیس یقول اللَّه عزّ و جلّ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ فقال: «انّما ذاک العرض و لکن من نوقش الحساب یهلک».
وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى ینقلب من مقام الحساب الى اهله فی الجنّة من الحور العین و الآدمیّات «مسرورا» بما اوتى من الخیر و الکرامة.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ اى یعطى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ» و قال الکلبى: یغلّ یمین الکافر الى عنقه و یلوى شماله «وَراءَ ظَهْرِهِ» فیؤتى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ».
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً اى اذا قرأ کتابه ینادى بالویل و الهلاک فیقول: و اهلکاه وا ثبوراه.
یَصْلى‏ سَعِیراً یدخل جهنّم، قرأ ابو جعفر و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و حمزة: «یصلى» بفتح الیاء بالتّخفیف کقوله: «یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى‏». و قرأ الآخرون بضمّ الیاء و فتح الصّاد و تشدید اللّام، کقوله: «و تصلیة» و کقوله: «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ».
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى کان فی الدّنیا «مسرورا» بمعاصى اللَّه لا یندم علیها. و هذا الکلام یمرّ بک فی مواضع من القرآن کقوله: لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» «لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» «لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ». «انْقَلَبُوا فَکِهِینَ» «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا»، و اللَّه عزّ و جلّ یبغض الفرح بالدّنیا و الطّمأنینة الیها.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ اى لا یرجع بعد الممات اى الحیاة و «انّه» غیر راجع الى ربّه و الى الآخرة، فلذلک کان یعمل بالمعاصى. ثمّ قال: «بلى» اى لیس الامر کما «ظنّ» بل «یحور» الینا و یبعث إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً اى عالما قبل ان یخلقه «انّ» مرجعه الیه فیجازیه على اعماله.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ قال مجاهد: هو النّار کلّه و فی القرآن اقسام باجزاء النّهار و المراد بها النّهار، و الشّفق: الشّعاع، و هو فی العربیّة فی الحمرة اکثر. قال ابن عباس و اکثر المفسّرین: هو الحمرة الّتى تبقى فی الافق بعد غروب الشّمس.
و قال قوم: هو البیاض الّذى یعقب تلک الحمرة.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ اى ما ضمّ و جمع یقال و سقته اسقه وسقا، اى جمعته و استوسقت الإبل اذا اجتمعت و انضمّت. و المعنى: جمع «اللّیل» الى مسکنه ما کان منتشرا بالنّهار فی متصرّفه و ذلک انّ «اللّیل» اذا اقبل رجع کلّ شی‏ء الى مستقرّه و مأواه.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ یعنى: اذا امتلأ و استوى و استدار و تمّ نوره و ذلک لیلة ثلاث عشرة و اربع عشرة.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى «لترکبنّ» بفتح الباء یعنى: «لترکبنّ» یا محمد سماء فوق سماء و ذاک لیلة اسرى به و «عن» بمعنى بعد، اى «طبقا» بعد «طبق» من اطباق السّماء. و یجوز ان یکون درجة بعد درجة و رتبة بعد رتبة فی القربة من اللَّه و الرّفعة. و قیل: یعنى السّماء یوم القیامة یتغیّر لونا بعد لون فتصیر تارة کالدّهان و تارة کالمهل و تنشقّ و تنفطر بالغمام و مطویة بیمین اللَّه و قرأ الآخرون: «لَتَرْکَبُنَّ» بضمّ الباء یعنى: بنى آدم یقول: لتحوّلون حالا بعد حال نطفة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر طفلا، ثمّ صبیّا، ثمّ یافعا، ثمّ شابّا، ثمّ کهلا، ثمّ شیخا، مریضا و صحیحا، مسرورا و حزینا، ظاعنا و مقیما، حیّا و میّتا. قالت الحکماء: یشتمل الانسان من کونه نطفة الى ان یهرم و یموت على سبعة و ثلاثین حالا و سبعة و ثلاثین اسما: نطفة، ثمّ علقة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر، ثمّ جنینا، ثمّ ولیدا، ثمّ رضیعا ثمّ فطیما، ثمّ یافعا، ثمّ ناشئا، ثمّ مترعرعا، ثمّ خرّورا، ثمّ مراهقا، ثمّ محتلما، ثمّ بالغا، ثمّ امرد. ثمّ طارا، ثمّ باقلا، ثمّ مسیطرا، ثمّ مطرخمّا، ثمّ مختطا، ثمّ صملا، ثمّ ملتحیا، ثمّ مستویا، ثمّ مصدعا، ثمّ مجتمعا.
و الشّباب یجمع ذلک کلّه، ثمّ ملهوزا، ثمّ کهلا، ثمّ اشمط، ثمّ شیخا، ثمّ اشیب، ثمّ حوقلا، ثمّ صفتانا، ثمّ همّا، ثمّ هرما، ثمّ میّتا فهذا معنى قوله تعالى: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قال الشّاعر:
الصّبر اجمل و الدّنیا مفجّعة
من ذا الّذى لم یذق من عیشه رنقا
اذا صفالک من مسرورها «طبق»
اهدى لک الدّهر من مکروهها «طبقا»
و قال مکحول: فی هذه الآیة فی کلّ عشرین عاما تحدثون امرا لم تکونوا علیه و هذا ادلّ دلیلا على حدث العالم و اثبات الصّانع. و قیل: من کان الیوم على حالة و غدا على حالة اخرى، فلیعلم انّ تدبیره الى سواه. و قیل: لابى بکر الورّاق: ما الدّلیل على انّ لهذه العالم صانعا؟ فقال: تحویل الحالات و عجز القوّة و ضعف الارکان و فسخ العزیمة. و قال ابو عبید: فی هذه الآیة «لترکبنّ» سنن من کان قبلکم و احوالهم و فی معناه ما
روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) لتتبعنّ سنن من قبلکم شبرا شبرا و ذراعا ذراعا حتّى لو دخلوا جحر ضبّ تبعتموهم.
قوله: فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى ما لکفّار امّتک لا یصدّقون بالبعث و القرآن و النّبوّة بعد ما وضح البرهان و ظهرت الحجّة دلالة، قاله على جهة التّعییر لهم.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ یعنى: قرئ «علیهم القرآن» بالامر بالسّجود للَّه عزّ و جلّ و العبادة له «لا یَسْجُدُونَ» له و لا یخضعون و لا یطیعون و الخطاب للکفّار. و عن ابى سلمة انّ ابا هریرة قرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فیها فلمّا انصرف اخبرهم انّ رسول اللَّه (ص) سجد فیها. و عن ابى رافع قال: صلّیت مع ابى هریرة العتمة، فقرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فقلت ما هذه؟ قال: سجدت بها خلف ابى القاسم (ص) فلا ازال اسجد فیها حتّى القاه.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ بالقرآن و البعث.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ اى یضمرون و یخفون فی صدورهم و یجمعون من الفکر و التّکذیب بالنّبىّ و القرآن فیعذّبهم بذلک.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبرهم بِعَذابٍ موجع خبرا یظهر تأثیره على بشرتهم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لیسوا ممّن یبشّرون بالعذاب.
و قیل: هذا استثناء منقطع، یعنى: لکن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى «غیر» مقطوع و لا منقوص. و قیل: «غیر» منغص بالمنّ علیهم فیه فانّ المنّة تکدّر النّعمة.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز رداؤه کبریاؤه، سناؤه علاؤه، علاؤه بهاؤه، جلاله جماله، جماله جلاله، المعهود منه لطفه، المألوف منه عطفه، کیف ما قسم للعبد؟ فالعبد عبده! ان اقصاه فالحکم حکمه، و ان ادناه فالأمر أمره.
مؤمنان در گفتار این نام دو قسم‏اند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مى‏گوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پاره‏اى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کرده‏اى درین جهان و رنجها که برده‏اى و خیرها و شرها که اندوخته‏اى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمى‏دانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش‏
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش‏
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سه‏اند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بى‏حسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گام‏زن مردانه‏وار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفته‏اند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بى‏نفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بى‏مشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ‏
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسّران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خداى عزّ و جلّ او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکى در دیوان وى بنویسد. قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ قیل: المراد بها جمیع السّماوات. و قیل: السَّماءِ الدّنیا فانّها ذاتِ الْبُرُوجِ اى ذاتِ الظّهور. و قیل: ذاتِ الْبُرُوجِ الخلق الحسن.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برج‏اند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شی‏ء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلف‏اند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بت‏پرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مى‏نشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مى‏شنید، تا روزى که دابّه‏اى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّ‏تر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مى‏یافت، آن ملک بت‏پرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّه‏ها و تحفه‏هاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همى‏داشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفه‏اى و زلزله‏اى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوى‏ها اخدودها کندند کوه‏هاى عظیم و در آن کوه‏ها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مى‏آوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّی‏ء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شی‏ء یریده و لا یمتنع منه شی‏ء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شی‏ء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز، من قصده وجده، و من طلبه عرفه، فاذا عرفه لاطفه، فاذا وجد لطفه الفه، فاذا الفه انف ان یخالفه. نام خداوندى که از جود او هر مفلسى را نصیبى است، و از کرم او هر دردمندى را طبیبى است.
لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهره‏اى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.
هر شیفته‏اى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است. قوله تعالى: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.
وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمده‏اند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّة مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید ما دانیم که جزاى ایشان چیست. پس بى‏واسطه ندا کند جلّ جلاله که: عبادى! شما مهمانان من‏اید، بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم! مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بى‏زوالست و جلالش بى‏انتقالست. چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاب‏اند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مى‏رنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همى‏کردند.
فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مى‏ریزد.
و گفته‏اند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. قوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بى‏منّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است بعدل بى‏علّت دشمن را مى‏گدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:
اذا برم المولى بخدمة عبده
تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (۱) بآسمان و بآنچه بشب پیدا مى‏آید.
وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (۲) چون نیک دانى که آنچه بشب آید چیست؟
النَّجْمُ الثَّاقِبُ (۳) ستاره درخشان.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (۴) هر کسى و هر تنى آنست که برو گوشوانى است،.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (۵) در نگرا مردم که از چه چیز آفریدند او را.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (۶) بیافریدند او را از آبى افکنده ریخته.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (۷) بیرون میآید از پشت مرد و استخوانهاى سینه زن.
إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ (۸) آفریدگار او بر باز برد او توانا است.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (۹) آن روز که بر رسند و باز نگرند پنهانها.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (۱۰) او را نه نیرویى که بان تاود یا کوشد، و نه یارى که او را یارى دهد.
وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (۱۱) بآسمان با باران.
وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (۱۴) نه سست و نه گزاف.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (۱۲) و بزمین با شکاف.
إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً (۱۵) ایشان دستانى مى‏سازند نهانى ساختنى.
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (۱۳) که این قرآن سخنى است درست و راست.
وَ أَکِیدُ کَیْداً (۱۶) و من کارى میسازم نهانى.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ این ناگرویدگان را درنگ ده أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (۱۷) فرو گذار ایشان را اندک روزگار.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هفده آیتست، شصت و یک کلمه، دویست و چهل و پنج حرف، جمله به مکه فرو آمد و درین سوره یک آیه منسوخ است: فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً نسخت بآیة السّیف. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: «هر که این سوره برخواند، حقّ جلّ جلاله بعدد هر ستاره‏اى که در آسمانست او را ده نیکى در دیوان بنویسد». روایت کنند از عبد الرحمن بن خالد. و قیل: عبد اللَّه بن عبد الرحمن بن یحیى بن کعب، گفتا: رسول خدا را (ص) دیدم در قبیله ثقیف در مشرقه‏اى فرو آمده و این سوره وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ میخواند، و من هنوز در جاهلیّت بودم در اسلام نیامده، و این سوره از لفظ رسول (ص) یاد گرفتم. پس در انجمن ثقیف بگذشتم و قومى از قریش در میان ایشان بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعه با ایشان، قوم از من درخواستند تا این سوره برخواندم. هر چه ثقفیان بودند گفتند: ما نرى هذا الّا حقّا، سخنى است راست و درست. قرشیان گفتند: نحن اعلم بصاحبنا لو علمنا انّه حقّ لتبعناه. ما محمد را به شناسیم و حال وى از شما بهتر دانیم که او مرد ما است و از قبیله ما. اگر ما دانستمانى که او بر حقّست و سخن او راست، ما خود بر پى وى رفتمانى و او را راستگوى داشتیمى. قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏
قال الکلبى: نزلت فی ابى طالب و ذلک انّه اتى النّبیّ (ص) فاتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل اذا انحطّ نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع ابو طالب. و قال: اىّ شی‏ء هذا؟ فقال رسول اللَّه (ص): «هذا نجم رمى به و هو آیة من آیات اللَّه سبحانه» فعجب ابو طالب. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ هذا قسم «وَ الطَّارِقِ» النّجم لانّ الطّروق یکون باللّیل و طلوع النّجم باللّیل و کلّ ما جاء لیلا فقد طرق و منه حدیث جابر نهى النّبیّ (ص) ان یطرق الرّجل اهله. و قال: حتّى تستحدّ المغیبة و تمتشط الشّعثة. و قالت هند بنت عتبة: یوم احد نحن بنات الطّارق نمشى على النّمارق.
تعنى انّ ابانا نجم فی شرفه و علوّه. و قال الشّاعر:
لا تفرحنّ بلیل طاب اوّله
یا راقد اللّیل مسرورا باوّله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
فربّ آخر لیل اجّج النّارا
ثمّ فسّره فقال: النَّجْمُ الثَّاقِبُ اى النیّر المضی‏ء. و قال: فی موضع «شهاب ثاقب» یقال اثقب نارک، اى اضئها. و قیل «الثّاقب» العالى الشّدید العلوّ یقال: ثقب الطّائر اى ارتفع ارتفاعا شدیدا کانّه قد ثقب الجوّ الاعلى. قال ابن عباس: اراد به زحل لانّه العالى فی السّماء السّابعة. و قال ابن زید: اراد به الثّریا و العرب تسمیه النّجم.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ هذا جواب القسم لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزة «لمّا» بتشدید المیم یعنى: ما کلّ نفس الّا «عَلَیْها حافِظٌ» فیکون «لمّا» بمعنى الّا و هی لغة هذیل. و قرأ الآخرون بالتّخفیف جعلوا ما صلة و المعنى: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لعلیها «حافظ» و الحافظ هو اللَّه عزّ و جلّ و هو عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ یحفظ على عباده اعمالهم و الملائکة حفظة یحفظون على بنى آدم اعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و هو قوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): وکّل بالمؤمن ستّون و مائة ملکا یذبون عنه ما لم یقدر علیه من ذلک للبصر سبعة املاک یذبون عنه کما یذبّ عن قصعة العسل الذّباب لو وکّل العبد الى نفسه طرفة عین لاختطفته الشّیاطین.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ یعنى: الکافر المنکر قدرة اللَّه على البعث مِمَّ خُلِقَ اى ممّا ذا «خلق» یعرفه اصل خلقته لیدلّه بذلک على وحدانیّته ثمّ بیّن فقال: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ اى مدفوق مصبوب فی الرّحم، فاعل بمعنى مفعول کقوله: «فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ» اى مرضیّة و المعنى «خُلِقَ مِنْ» مائین ماء الرّجل و ماء المرأة. فوحّد لامتزاجهما.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ الرّجل و ترائب المرأة «وَ التَّرائِبِ» جمع التّرئبة و هى عظام الصّدر و النحر. و قیل: من بین صلب الرّجل و ترائبه. قال الضحاک: «التّرائب» العینان و الیدان و الرّجلان. و قیل: هى عصارة القلب و منه یکون الولد و سئل عکرمة عن «التّرائب» فقال هذه و وضع یده على صدره نظیر الآیة قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» اى اخلاط من نطفة الرّجل و نطفة المرأة و ماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المراة اصفر رقیق و هما یجریان من جمیع البدن فیجتمع ماء الرّجل فی صلبه ثمّ یجرى منه و یجتمع ماء المرأة فی ترائبها ثمّ یجرى فی لبّتها. و «التّرائب» ثمانیة اضلاع فی الصّدر خلقت منها اربعة یمنة و اربعة یسرة اعلاهما موضع القلادة فشبه الولد فی الصّورة بما یعلو منهما و اللّحم و الدّم من ماء المرأة و العظم و العصب من ماء الرّجل.
إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ اى «انّه على» «رجع» الانسان بعد البلى الى الحیاة «لقادر». و قیل: «انّه على» «رجع» الماء الاحلیل و الى الصّلب «لقادر». و قیل: معناه «انّه» «لقادر» «على» ان ینکّسه بعد شیخوخیّته فیجعله کهلا ثمّ شابّا، ثمّ طفلا، ثمّ رضیعا، ثمّ جنینا ثمّ مضغة، ثمّ نطفة. و قال ابن زید: «إِنَّهُ عَلى‏» حبس ذلک الماء «لقادر» حتّى لا یخرج.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ اى اذکر یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ و احذر «یوم» تمتحن الضّمائر فیجازى کلّ انسان على معتقده من التّکذیب و التّصدیق. و قال عطاء بن ابى رباح «السّرائر» فرائض الاعمال کالصّوم و الصّلاة و الوضوء و الاغتسال من الجنابة فانّها سرائر بین اللَّه و بین العبد، فلو شاء العبد لقال صمت و لم یصم و صلّیت و لم یصل و اغتسلت و لم یفعل، فتختبر حتّى یظهر من اداها ممّن ضیّعها. و فی الخبر عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من حافظ علیهنّ فهو ولىّ اللَّه حقّا و من اختانهنّ فهو عدوّ اللَّه حقّا: الصّلاة و الصّوم و الجنابة».
و قال ابن عمر: یبدئ اللَّه یوم القیامة کلّ سرّ فیکون زینا فی وجوه و شینا فی وجوه یعنى من ادّاها کان وجهه مشرقا و من ضیّعها کان وجهه اغبر.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ اى ما لهذا الانسان المنکر للبعث یومئذ «من قوّة» ینتصر لنفسه و یدفع العذاب بها عنها «وَ لا ناصِرٍ» یمنعه من عذاب اللَّه و یعصمه من بأسه. ثمّ ذکر قسما آخر فقال: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ اى «ذات» المطر سمّى رجعا لانّه یرجع کلّ عام و یتکرّر.
و قال ابن عباس: هو السّحاب یرجع بمطر بعد مطر. و قیل: ترجع بنجومها و کواکبها و شمسها و قمرها طالعة عقب مغیبها.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ اى «ذات» الانصداع و الانشقاق بالنّبات و الاشجار و الانهار و جواب القسم: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ اى انّ القرآن کلام حقّ صدق صحیح جدّ یفصل به بین الحقّ و الباطل و ما هو بالسّفساف و اللّعب و الباطل. ثمّ اخبر عن مشرکى اهل مکة فقال: إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً یعنى: فی دار النّدوة حین اجتمعوا على المکر برسول اللَّه (ص) کما قال: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» الآیة. «وَ أَکِیدُ کَیْداً» اى انتقم منهم فی الدّنیا بالسّیف و فی الآخرة بالنّار، اى اخفى عنهم ما ادبّر فی امرهم. و قیل: کید اللَّه استدراجه ایّاهم من حیث لا یعلمون.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ قال ابن عباس: هذا وعید من اللَّه عزّ و جلّ لهم اى انظرهم و اخّرهم فلا تستعجل هلاکهم. أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً اى «امهلهم» امهالا قلیلا و ما کان بین نزول هذه الآیة و بین وقعة بدر الّا زمان یسیر. و التّمهیل و الامهال لغتان هذا کقوله: «وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا» ثمّ نسخ الامهال بآیة السّیف و رویدا تصغیر رودا و لا یرفع و لا یکسر و اصل الرّود الحرکة الخفیفة یقال: راد یرود رودا و منه قوله: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها». و قیل: «رویدا» نصب على المصدر و المعنى: ارودهم «رویدا» یقال: ارودت فی الأمر اذا تأنیت فیه تأویله ارسلهم فی عتوّهم و «أَمْهِلْهُمْ» قلیلا فاخذهم اللَّه یوم بدر و قتلوا بالسّیف.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ انس المحبّین فی الدّنیا کلام اللَّه و فی العقبى سلام اللَّه. شادى مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، و در آن جهان از دیدار و سلام او. مؤمن اوست که بزبان نام او میگوید و بجان و دل رضاء او میجوید دست از اغیار مى‏شوید و نسیم گل وصال مى‏بوید، در میدان عبودیّت مى‏پوید و بزبان حال این بیت میگوید:
نام تو مرا مونس و یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب.
پیر زنى پارسا را گفتند: وقتى که در مناجات باشى ما را بدعا یاد دار. گفت: بیزارم از آن وقت که مرا با دوست رازى بود و جز از دوست مرا از چیزى یاد آید. اى مسلمانان همّت بلند دارید و در راه طلب کم از زنى مباشید. بنگرید که آن پیر زن در علوّ همّت خویش کجا رسیده:
بر همّت من زمانه را ناز نماند
بر دیده من سپهر را راز نماند
در پیکر طبل باز آواز نماند
پرواز مکن که جاى پرواز نماند
قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ربّ العالمین در قرآن فراوان قسم یاد میکند.
بعضى بذات قدیم خویش، چنانک: «قُلْ إِی وَ رَبِّی» «و رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، بعضى بصفات کریم خویش چنانک: «وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»، بعضى بمفعولات و مصنوعات خویش چنانک: «وَ الْمُرْسَلاتِ» «وَ النَّازِعاتِ» «وَ الْعادِیاتِ» «وَ الذَّارِیاتِ» «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و امثاله. مؤمن موحّد اللَّه را جلّ جلاله بى سوگند باور دارد، بهر چه گوید تصدیق و تحقیق آرد، لکن بجلال عزّ خویش سوگند یاد میکند تأکید و تأیید را، تعریف و تشریف را تا دوست مى‏شنود، بجان مى‏نازد دشمن مى‏شنود، بدل میگدازد.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ جواب قسم است سوگند یاد میکند که هیچکس نیست که بر او گوشوانى نیست مگر که بر او گوشوانى و نگهبانى هست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» بر شما گوشوانان‏اند فریشتگان دبیران، و نویسندگان بر شما موکّل کرده‏اند تا گفتار و کردار شما مى‏نویسند و آن گه بر مصطفى (ص) عرضه میکنند چنان که در خبر است.
قال رسول اللَّه (ص) «تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کانت من سیّئة استغفرت اللَّه لکم».
مؤمن موحّد معتقد چون میداند که از حقّ جلّ جلاله بر وى گوشوان است و نگهبان، باید که لباس مراقبت در پوشد، و گوش باحوال و اقوال و اعمال خود دارد و ساحت سینه خود از لوث غفلت پاک دارد. أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏ بر دوام ورد خود سازد، إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ در پیش دیده خود دارد، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» نقش نگین یقین خود گرداند.
آورده‏اند که در مکه زنى بود فاجره و گفت: من طاوس یمانى را از راه طاعت برگردانم و در معصیت کشم. و طاوس مردى نکو روى بود و خوش خلق و خوش طبع. آن زن بر طاوس آمد و با وى سخن در گرفت بر سبیل مزاح. طاوس بدانست که مقصود وى چیست. گفت: آرى صبر کن تا بفلان جایگه آیم. چون بدان جایگه رسیدند، طاوس گفت: اگر ترا مقصودى است اینجا تواند بود. آن زن گفت: سبحان اللَّه این چه جاى آن کار است انجمن گاه خلق و مجمع نظارگیان.
طاوس گفت: أ لیس اللَّه یرانا فی کلّ مکان؟ اى زن از دیدار مردم شرم میدارى و از دیدار اللَّه که بما مینگرد، خود شرم ندارى؟! «یستخفون من النّاس و لا یستخفون من اللَّه»! آن سخن در زن گرفت، کمین عنایت برو گشادند توبه کرد و از جمله اولیا گشت.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ تا در نگرد مردم که او را خود از چه چیز آفریده‏اند و از بهر چه آفریده‏اند؟ خلق اللَّه وجها یصلح للسّجدة، و عینا تصلح للعبرة و بدنا یصلح للخدمة و قلبا یصلح للمعرفة، و سرّا یصلح للمحبّة: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» حیث زیّن السنتکم بالشّهادة و قلوبکم بالمعرفته و السّعادة. و ابدانکم بالخدمة و العبادة.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ این مردم را که آفریدند از آبى افکنده ریخته آفریدند. آبى که از پشت مرد بیرون میآید و از استخوان سینه زن. اوّل نطفه بود و بقدرت خود علقه گردانید، پس بمشیّت خود مضغه ساخت، پس باراده خود عظام را پدید آورد. بجود خود کسوه لحم در عظام پوشانید. چون خواست که بر مادر و پدرت جلوه کند، در صدف رحم ترا بصورت نیکو بیاراست چنان که نخّاس کنیزک را بیاراید، بوقت عرض، کذلک یزیّنک فی قبرک بعد ما صیّرک ترابا لیوم العرض على المرسلین و على ربّ العالمین. قال اللَّه تعالى:َ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا» کوزه که درو آب بود تو آن را نگونسار کنى، در وى هیچ نماند.
ربّ العزّة نطفه را در رحم نهاد و نگونسار نگه داشت، بقدرت خود. فسبحان من رکّب جسد ابن آدم ترکیبا احتوى على جمیع ما خلق فی العالم الاکبر. ربّ العزّة بعضى از مخلوقات بر صورت ساجدان آفرید، چون مار و ماهى و حشرات بعضى بر صورت راکعان، چون بهائم و سباع، بعضى بر صورت قائمان، چون اشجار و نبات، بعضى بر صورت قاعدان، چون جبال راسیات این همه بر سجود و رکوع و قعود مجبوراند و ایشان را در آن مدحى نه. و آدمى را بر صورتى آفرید که درو قدرت سجود و رکوع و قعود و قیام است و او را در آن اختیار و استطاعت داده لا جرم مستوجب مدح و ثنا شده که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ الى آخر الآیة... سبحان من خلق ابن آدم لاظهار القدرة ثمّ رزقه لاظهار الکرم، ثمّ یمیته لاظهار الجبروت، ثمّ یحییه لاظهار الثّواب و العقاب فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى (۱) بپاکى و بى‏عیبى بستاى خداوند خویش را آن برتر پاکتر.
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (۲) او که بیافرید و در خور و هموار آفرید.
وَ الَّذِی قَدَّرَ و او که باز انداخت آفریده خویش را در آفرینش فَهَدى‏ (۳) و در دل داد آنچه خواست و آن راه که خواست برو آراست.
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى‏ (۴) و او که بیرون آورد از زمین چراگاه‏هاى پر گیاه.
فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى‏ (۵) آخر آن را کاه کرد سیاه.
سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏ (۶) آرى بر تو میخوانیم و نگه میداریم تا فراموش نکنى.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه اللَّه خواهد إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى‏ (۷) که اللَّه میداند آنچه آشکار است از کردار و آواز بلند و آنچه نهان ماند.
وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى‏ (۸) و بر تو آسان مى‏کنیم راه راستى و رستگى.
فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏ (۹) پند ده و در یاد ده که سود دارد پند دادن و در یاد دادن.
سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى‏ (۱۰) پند گیرد و یادگار پذیرد او که خداى شناسد و ازو ترسد.
یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى (۱۱) و بپرهیزد از پند پذیرفتن آن بدبخت‏تر بدبخت.
الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى‏ (۱۲) او که بآن آتش مهین رسد سوختن را.
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏ (۱۳) پس آن گه نمیرد که رهد و نه چنان زید که خواهد.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى (۱۴) پاک شد و هنرى و پیروز آمد او که چیزى داد از بهر اللَّه از مال خویش.
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (۱۵) و نام خداوند خویش برد بپاکى و یگانگى و با آن نماز کند.
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۱۶) نه چنین میکنید که این جهان بر آن جهان برمى‏گزینید.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ (۱۷) و آن جهان به است که آن جهان بماند.
إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏ (۱۸) این سخنان و این پیغام در صحیفه‏هاى پیش است.
صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ (۱۹) در صحیفه‏هاى ابراهیم و موسى علیهما السّلام.
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بقول بعضى مفسّران مکّى است و بقول بعضى مدنى، نوزده آیتست هفتاد و دو کلمه، دویست و هفتاد حرف، و درین سوره از منسوخات هیچ چیز نیست.
و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: هر که این سوره برخواند اللَّه تعالى بعدد هر حرفى که بر ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام فرو فرستاد او را ده نیکى در دیوان اعمال بنویسند. و در آثار سلف است که: هر که سورة الاعلى بر خواند چنانست که پنج یکى از قرآن خواند. و رسول خدا (ص) خواندن این سوره دوست داشتى. و هر گه که بخواندن این سوره آغاز کردى گفتى: «سبحان ربّى الاعلى» و بزرگان صحابه چون على (ع) و زبیر و عبد اللَّه عباس و عبد اللَّه زبیر و عبد اللَّه عمرو و ابو موسى اشعرى رضی اللَّه عنهم چون در نماز این سوره خواندندى، بگفتندى: «سبحان ربّى الاعلى» ضحاک گفت: من قرأها فلیقرأها کذلک هر که این سوره خواند تا آن کلمات بگوید، چنان که ایشان گفتند. و تأویل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى این نهادند که قل: «سبحان ربّى الاعلى». معنى آنست که بگو اى محمد: «سبحان ربّى الاعلى» و اوّل کسى که «سبحان ربّى الاعلى» گفت میکائیل بود. مصطفى (ص) جبرئیل را بپرسید که: «گوینده این کلمات را در نماز یا در غیر نماز ثواب چیست»؟
فقال یا محمد! ما من مؤمن و لا مؤمنة یقولها فی سجوده او فی غیر سجوده الّا کانت له فی میزانه اثقل من العرش و الکرسىّ و جبال الدّنیا و یقول اللَّه صدق عبدى انا اعلى فوق کلّ شی‏ء و لیس فوقى شی‏ء، اشهدوا ملائکتى انّى قد غفرت لعبدى و ادخلته جنّتى فاذا مات زاره میکائیل کلّ یوم. فاذا کان یوم القیامة حمله على جناحه فیوقفه بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول: یا ربّ شفّعنى فیه، فیقول قد شفّعتک فیه اذهب به الى الجنّة
و قال عقبة بن عامر: لمّا نزلت فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ، قال رسول اللَّه (ص): اجعلوها فى رکوعکم، فلمّا نزل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: اجعلوها فی سجودکم.
قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى یعنى: قل «سبحان ربّى الاعلى». و الى هذا التّأویل ذهب جماعة من الصّحابة و التّابعین. و قال قوم: معناه: نزّه رَبِّکَ الْأَعْلَى عمّا یقول فیه الملحدون و یصفه به المبطلون و جعلوا الاسم زائدة فی الآیة دخلت لتحسین الکلام کقوله: «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ» و یحتجّ بهذا من یجعل الاسم و المسمّى واحدا لانّ احدا لا یقول سبحان اسم اللَّه سبحان اسم ربّنا. انّما یقول سبحان اللَّه سبحان ربّنا. فکان معنى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ: «سبّح ربّک». و قیل: الاسم صفته و معناه نزّه وصفه عمّا لا یلیق به. و قیل: نزّه اسمه عن ان تسمّى به غیره فلا یسمّى احد اللَّه غیره تعالى ذکره و جلّت عظمته. و قال: ابن عباس: معناه: صلّ بامر ربک أعلى أی علا کلّ شی‏ء قدرة و سلطانا و الالف للمبالغة لا للمقابلة.
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى اى خلق کلّ ذى روح فَسَوَّى خلقته و خصّ کلّ واحد بتألیف و نظم على ما اراده و قیل: سوّى الیدین و الرّجلین و العینین.
و قیل: سوّى اى عدّل قامته. و قیل: خلقه مستویا متقنا محکما لیدلّ على علم فاعله و اراد به.
وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى‏ قرأ الکسائى بتخفیف الدّال قَدَّرَ و شدّدها الآخرون و هما بمعنى واحد و المعنى: «قدّر» الارزاق «فهدى» لاکتساب الارزاق و المعاش. و قیل: «قدّر» الخلق ازواجا ذکرا و انثى ثمّ هداهم لوجه التّوالد و التّناسل و علّمهم کیف یأتیها و کیف تأتیه. و قیل: هدیه الى اجتناب المضارّ و ابتغاء المنافع.
و قیل: «هدى» الانسان لمصالحه و البهائم لمراتعها. و قیل: «هدیه السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»، و قیل: «قدّر» السّعادة و الشّقاوة علیهم. ثمّ یسّر لکلّ واحد من الطّائفتین سلوک ما «قدّر» علیه. و قیل: «قدّر» الذّنوب على عباده ثمّ هداهم الى التّوبة.
و قیل: «قدّر» فى الرّحم تسعة اشهر اقلّ او اکثر «فهدى» للخروج من الرّحم، و قیل: جعل الهدایة فی قلب الطّفل حتّى طلب ثدى امّه و میّزه من غیره.
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى‏ اى انبت ما ترعاه الدّوابّ من بین اخضر و اصفر و احمر و ابیض.
«فَجَعَلَهُ» بعد الخضرة «غثاء» هشیما بالیا کالغثاء الّذى تراه فوق السّیل «احوى» اى اسودّ بعد الخضرة و ذلک انّ الکلاء اذا جفّ و یبس اسودّ. و قال الزّجاج: فیه تقدیم و تأخیر و تقدیره «أَخْرَجَ الْمَرْعى‏» «احوى» «فَجَعَلَهُ غُثاءً» و یکون «احوى» فى موضع نصب على الحال یرید «وَ الَّذِی» انبت الزّرع و النّبات من الارض اخضر یضرب الى الحوّة و هی السّواد، اى من شدّة خضرته یعنى: که از سیرابى سیاه بام بود و از سبزى با سیاهى میگراید. هم چنان که گفت: «مُدْهامَّتانِ» ثمّ «فَجَعَلَهُ غُثاءً» اى جفّفه حتّى صیّره هشیما جافا کالغثاء الّذى تراه فوق الماء.
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏» اى سنجمع حفظ القرآن فی قلبک و قراءته فی لسانک حتّى «فَلا تَنْسى‏» کقوله: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ». قیل: کان النّبی (ص) یتلقّف القرآن من جبرئیل بسرعة فکان اذا قرأ آیة کان ان یسبقه بالتّلقّف مخافة ان ینسى فانزل اللَّه سبحانه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏». فلم ینس بعدها شیئا من القرآن البتّة ما عاش و فی هذا اعجاز عظیم. و قوله: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى ممّا لم یقع به التّکلیف فی التّبلیغ و لا یجب علیه اداؤه فینسیه اللَّه سبحانه اذا شاء. و قال الحسن و قتادة: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان ینسیه برفع حکمه و تلاوته کما قال تعالى: «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها» و الانساء نوع من النّسخ و نسخ اللَّه عزّ و جلّ من کتابه ثلاثة الوان، منها ما انسى رسوله و وضع عنه حکمه و منها ما انساه و اثبت حکمه کالرّجم و لآیتان تشملان معا هذین اللّونین و اللّون الثّالث ما اثبت ظاهره و وضع عنه حکمه. و قیل: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏ اى نعلّمک و نحفظ علیک ما نقرأه فلا تترک العمل بما امرت به.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان لا تعمل به بالنّسخ. حکى انّ ابن کیسان النّحوى حضر مجلس الجنید یوما فقال: یا با القاسم ما تقول فی قوله عزّ و جلّ: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏»؟
فاجابه مسرعا کانّه تقدّم السّؤال قبل ذلک باوقات لا تنسى العمل به فاعجب ابن کیسان ذلک اعجابا شدیدا. و قال: لا یفضض اللَّه فاک مثلک تصدّر قوله: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى‏ من القول و الفعل. قیل: یعنى اعلان الصّدقة و اخفاها.
وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى‏ اى للخلّة الیسرى. و الیسرى الفعلى من الیسر و هو سهولة عمل الخیر، اى نسهّل لک العمل الّذى یوصلک الى الجنّة. و قیل: معناه نوفّقک للشّریعة الیسرى و هی الحنیفیّة السّمحة السّهلة. و قیل. هو متّصل بالکلام الاوّل معناه: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ اى ما تقرأه على جبرئیل اذا فرغ من التّلاوة وَ ما یَخْفى‏ ما تقرأه فی نفسک مخافة النّسیان ثمّ وعده فقال: وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى‏ اى نهوّن علیک الوحى حتّى تحفظه و تعلمه.
«فَذَکِّرْ» اى عظ بالقرآن و باللّه رغبة و رهبة «إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏» تجى‏ء فى العربیّة «انّ» مثبتة لا لشرط فیکون بدل قد کقوله عزّ و جلّ: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و معنى هذا انّه قد علم (ص) انّ «الذّکرى» تنفع لا محالة امّا فی ترک الکفر او ترک المعصیة او فی الاستکثار من الطّاعة و هو حثّ على ذلک و تنبیه على انّه ینفع.
سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى‏ اى سیتّعظ بالقرآن من یخشى اللَّه سبحانه و یخشى عقوبته قیل: نزلت فی عثمان بن عفّان. و قیل: قوله: إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى‏ «ان» شرط و جوابه قوله: «سیذّکّر» الا انّه ارتفع لاجل السّین الّتى فیه و هی تنوب مناب الفاء و معناه: «ان» تنفع «الذّکرى» یذّکّر من یخشى.
یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى‏ اى و یتجنّب «الذّکرى» «الاشقى» الکافر.
الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى‏ یعنى: نار جهنّم و الصّغرى نار الدّنیا. وفی الخبر عن ابى هریرة عن النّبیّ (ص) قال: انّ نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنّم غسلت بماء البحر مرّتین و لولا ذلک لما خلقت فیها منفعة.
و قیل: النَّارَ الْکُبْرى‏ الطّبقة السّفلى من جهنّم.
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏ موتا بصفة و حیاة بصفة اى لا یموت موتا مریحا و لا یحیى حیاة ملذّة. نزلت هذه الآیة فی عتبة بن الولید و ابى جهل.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اى صادف البقاء و نال الفوز و النّجاة من قال لا اله الّا اللَّه و تطهّر من الشّرک هذا قول عطاء و عکرمة و ابن عباس. و قیل: من صار زاکیا بان عمل صالحا. و قال قتادة: ترید به الزّکاة المفروضة و قیل: «تزکّى» اى اسلم و صدّق.
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ یعنى الشّهادة «فصلّى» یعنى: «و صلّى» مع الشّهادة و هذه الکلمات تجمع ارکان الایمان التّزکّى: التّصدیق، و الذّکر: الشّهادة، و الصّلاة: العمل.
و قیل: نزلت فی زکاة الفطر و صلاة العید و التّکبیر فیه و یروى هذا عن عمرو بن عوف المزنى عن رسول اللَّه (ص) و عن ابى العالیة و عمر بن عبد العزیز و غیرهم. و فی هذا التّفسیر نظر و اضطراب لانّ هذه السّورة فی قول اکثر العلماء مکیّة و لم یکن بمکّة صوم و لا زکاة فطر و لا عید الّا ان تکون السّورة مدنیّة و هو فی قول بعضهم. و قال بعض الفقهاء من المتأخّرین: یجوز ان یکون النّزول سابقا على الحکم کما قال: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ فالسّورة مکیّة و ظهر اثر الحلّ یوم الفتح حتّى‏
قال (ص): «احلّت لى ساعة من نهار و کذلک نزل بمکة سیهزم الجمع و یولّون الدّبر. قال عمر بن الخطاب: کنت لا ادرى اىّ الجمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النّبیّ (ص) یقول: «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال: قال رسول اللَّه (ص): قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى قال: «من شهد ان لا اله الّا اللَّه و خلع الانداد و شهد انّى رسول اللَّه».
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى قال: هى الصّلوات الخمس و المحافظة علیها حین ینادى بها و الاهتمام بمواقیتها.
قال النّبیّ (ص): «علم الایمان الصّلاة فمن فرّغ لها قلبه و حافظ علیها بحدودها فهو مؤمن».
و قیل: الصّلاة هاهنا الدّعاء. قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا قرأ ابو عمرو و یعقوب بالیاء و الضّمیر للاشفین.
و قرأ الآخرون بالتّاء یخاطب بها کفّار قریش ایضا و تقدیره: قل لهم بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا على الآخرة. و قیل الخطاب للمؤمنین اى بَلْ تُؤْثِرُونَ الاستکثار من الدّنیا على الاستکثار من الآخرة.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ للمؤمنین «وَ أَبْقى‏» للجزاء و الثّواب. قال عرفجة الاشجعى کنّا عند ابن مسعود و قرأ هذه الآیة فقال لنا: أ تدرون لم آثرنا «الْحَیاةَ الدُّنْیا» على الآخرة؟ قلنا: لا . قال: لانّ الدّنیا احضرت و عجّل لنا طعامها و شرابها و نسائها و لذّتها و بهجتها، و انّ الآخرة نعتت لنا و زریت عنّا فاخذنا العاجل و ترکنا الآجل.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ تجى‏ء فی کلام العرب افعل بمعنى الفاعل کثیرا و هذا من جملته، و قال قتادة وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ فى الخیر «ابقى» فى البقاء.
«إِنَّ هذا» یعنى: ما ذکر من قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اربع آیات لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏ اى فی الکتب الاولى الّتى انزلت قبل القرآن ذکر فیها فلاح المتزکّى و المصلّى و ایثار الخلق الدّنیا و انّ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏. ثمّ بیّن الصّحف. فقال: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ و قیل: السّورة کلّها فی الصّحف الاولى. و قیل جمیع القرآن فی الصّحف الاولى، و قیل: انّ فی «صُحُفِ إِبْراهِیمَ» ینبغى للعاقل ان یکون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا على شأنه و فی حدیث ابى ذر (رض) قال قلت: یا رسول اللَّه کم انزل اللَّه من کتاب؟ قال: مائة و اربعة کتب، منها على آدم عشر صحف و على شیث خمسین صحیفة و على اخنوخ و هو ادریس ثلاثین صحیفة و هو اوّل من خطّ بالقلم و على ابراهیم عشر صحائف، و التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ فی الرّکعتین اللّتین یؤثر بعدهما بسبّح اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فی الوتر «بقل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یخبر عن جلال ازلى و جمال سرمدى جلال لیس له زوال، جمال لیس له انتقال جلال هو استحقاقه لجبروته، جمال هو استحقاقه لملکوته جلال من کاشفه به فاوصافه فناء فی فناء، جمال من لاطفه به، فاحواله بقاء فی بقاء. بنام او که در ازل پیش از وجود کائنات و محدثات خود او بود جلّ جلاله، تنها بى‏قلّت، دانا بى‏علّت، توانا بى‏حیلت، باقى ببقاء خویش، متعالى بصفات خویش، متکبّر بکبریاء خویش، قدّوس بصمدیّت خویش، موجود بذات احدى، موصوف بصفات سرمدى، پاک از عیب، دور از وهم، بیرون از قیاس، یگانه و یکتا در نام و در نشان، آفریدگار جهان و جهانیان. خلق را بیافرید چنانک خود خواست، تا هستى وى بدانند، خداوندى وى بشناسند از صنع وى بر کمال علم و قدرت وى دلیل گیرند، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ معناه: الّا لآمرهم ان یعبدونى. جنّ و انس را نیافریدم مگر آن را تا بفرمایم که مرا پرستند، پاکى و بى‏عیبى من بدانند، سبّوحى و قدّوسى مرا بشناسند. همانست که مصطفى (ص) بر خصوص فرمود که: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اى «سبّح ربّک» بمعرفة اسمائه و اسبح بسرّک فی بحار علائه و استخرج من جواهر علوّه و سنائه ما ترصّع به عقد مدحه و ثنائه. ابن عباس گفت: مصطفى را (ص) و امّت وى را در اوّل سوره بنماز و ذکر فرمود. اى صلّ بامر «ربّک». و در آخر سوره ایشان را در اداء نماز و ذکر بستود که: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى بپیروزى و نجات و نجاح پیوست بنده‏اى که سه چیز بجاى آورد، و آن سه چیز ارکان ایمان است. «تزکّى» تصدیق است از میان جان، وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ شهادتست بر زبان، «فَصَلَّى» عمل است بارکان و از اعمال نماز بذکر مخصوص کرد، زیرا که نماز معظم اعمال است و بهینه احوال است، میدان خدمتکاران است و بوستان وفاداران است و قربان پرهیزگارانست. مصطفى (ص) گفت: «الصّلاة قربان کلّ تقىّ»
خطیب قربتست و شفیع زلّت، وکیل حضرت است و متقاضى رحمت. گناهان را مکفّر کند، سینه را منوّر کند، بنده را بعطر طاعت معطّر کند، دل وى از فحشا و منکر مطهّر کند. إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ لکن این آن وقت بود که بشرائط و شرایع آن قیام کند، فرایض و سنن و آداب آن بر وفق فرمان تمام کند، تن را بآب طهارت از نجاسات پاک کند، دل را بآب صیانت از جنابت نفس خالى کند، بتن بمقام خدمت آید، بدل در میدان همّت آید. بخاطر در حضرت حاضر بود، بحرمت باشد. ازین جانب بدان جانب ننگرد، عاجزوار دست بتکبیر بر آرد، چنانک اسیران دست وابند دهند، دست بر هم نهد. چون محتاجان در نیاز باز کند. سنّت چنانست که: بدست راست دست چپ گیرد، و این دست گرفتن نشان عهدست و بیان عقدست و نشان مبایعت با حقّ است که میگوید جلّ جلاله: إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بنده مى‏گوید: خداوندا من این دست راست خود نائب دین ساختم، و دست چپ نائب خود ساختم، و با دین عقد بستم و با تو عهد کردم که روى از حضرت نگردانم و از تو بر نگردم. و این عهد در حقیقت بیان آن عقد ازلى است که ربّ العزّة میگوید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ و عهد آنست که میگوید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏» روى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ قال جلّ جلاله: «انّ لى مع المصلّین ثلاث شرائط: احدیها تنزل الرّحمة من عنان السّماء الى مفرق رأسه ما دام فى صلوته، و الثّانیة حفّته الملائکة باجنحتها، و الثّالثة اناجى معه کلّما قال: یا ربّ اقول: لبّیک». ثمّ قال النّبیّ (ص): «لو علم المصلّى من یناجى ما التفت».
قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا خطاب با مؤمنان است و سخن بر مخرج شکایت بیرون داده که شما از طاعت و عبادت ما روى گردانیده‏اید و این جهان فانى بر جهان باقى گزیده‏اید. نمى‏دانید که آفتاب بقاء این دنیا سریع الغروب است، زندان لشگر ایمان است، غدّار وفانماست، کیّال هوس پیماست، غول مردم هماناست، مردریگى مردار زهرى عسل طعم، دیوى فریبنده مردان را بدو ادب کنند، مدّعیان را بدو آزمایش کنند. مصطفى (ص) اوّل قلم فتوى در وى این راند که: «حلالها حساب و حرامها عذاب».
اگر حلالست بى‏حساب و عتاب نیست، و اگر حرام است جز عذاب و عقاب نیست. آن گه برو لعنت کرد که: «الدّنیا ملعونة ملعون ما فیها سوى ذکر اللَّه».
نیکو گفت آن جوانمرد که در ذمّ دنیا گفته:
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى؟
اگر دینت همى باید، ز دنیا دار مى بگسل
ورت دنیا همى باید، بده دین و ببر دنیا
ور از دوزخ همى ترسى، بمالى بس مشو غرّه
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
قفص بشکن چو طاووسان، یکى بر پر بر این بالا
اینست اشارت وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏، سراى آخرت قرارگاه مؤمنانست و جاى ناز دوستانست. قال اللَّه تعالى: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ.
رشیدالدین میبدی : ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ (۱) رسید بتو سخن آن روز که در آید بر هر چیز و بر هر کس؟.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (۲) رویهاست آن روز فرو شکسته از خوارى.
عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (۳) درین جهان کار کنندگان و رنجوران.
تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً (۴) و در آن جهان بآتش سوزان رسان.
تُسْقى‏ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (۵) مى‏آشامانند ایشان را از چشمه‏هاى بغایت گرمى رسیده جوشان.
لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ نیست ایشان را هیچ خورش إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ (۶) مگر از خار درشت تلخ.
لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ (۷) که نه فربه کند و نه از گرسنگى سود دارد.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (۸) رویهاست آن روز بناز.
لِسَعْیِها راضِیَةٌ (۹) کردار خویش را پسندگار.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (۱۰) در بهشتى بر بالاى.
لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً (۱۱) در بهشت هیچ سخن نابکار و ناخوش نشنوند.
فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ (۱۲) در آن بهشت چشمه‏هاى روان.
وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (۱۴) و پیرایه‏هاى شراب نهاده.
فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (۱۳) در آن تختها است بلند برداشته.
وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (۱۵) و بالشها نهاده بر رسته.
وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (۱۶) و طنفسه هاى پراکنده گسترانیده.
أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ در نمینگرند در شتر کَیْفَ خُلِقَتْ (۱۷) که چون آفریدند آن را؟
وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ (۱۸) و در آسمان که چون برآوردند آن را؟
وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ (۱۹) و در کوه‏ها که چون برکشیدند آن را؟
وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (۲۰) و در زمین که چون گسترانیدند آن را؟
فَذَکِّرْ یاد کن و پند ده إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ (۲۱) که تو در یاد دهى پند ده.
لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (۲۲) تو بر دشمنان برگماشته‏اى، دسترس دار نیستى.
فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَکْبَرَ (۲۴) عذاب کند اللَّه او را بعذاب مهین.
إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ (۲۳) لکن هر که برگردد و بنگرود.
إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ (۲۵) با ماست بازگشت ایشان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ (۲۶) پس آن گه بر ما است شمار و پاداش ایشان.