عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۵۸ - نبز در حق شمس الدین
ای شمس دین ، نظام معالی ، جمال ملک
ای زیر پای قدر تو گردون شده بساط
طبع تراست از ستم و بخل اجتناب
رأی تراست با کرم و عدل اختلاط
حساد از خلاف تو در قبصهٔ عنا
احباب از وفاق تو در روضهٔ نشاط
بر آسمان ز هیبت رأی تو آفتاب
لرزان رود چو مرد گنه کار بر صراط
در مهر تو گرفته ملک راه اجتهاد
از کین تو گزیده فلک رسم احتیاط
هرگز نگشت طبع کریم تو منقبض
ور چه بمجلس تو بسی کردن انبساط
بی حد گناه من بکرم عفو کرده ای
عفو یکی گناه به از صد پل و رباط
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۶۳ - در حق جمال الدین
جمال دین پیمبر ، تو آن سر افرازی
که نیست بمعالی و مکرمات عدیل
سداد رأی تو در گرد ملک حصن حصین
جناح عدل تو بر اهل شرک گشته دلیل
بجنب حلم تو احنف شده سفیه سفیه
بپیش جود تو حاتم شده بخیل بخیل
همه نهاد تو در حق نتیجهٔ توحید
همه حدیث تو در دین قرینهٔ تنزیل
نهاده سهم تو در گردن نوایب غل
کشیده خوف تو در دیدهٔ حوادث میل
عزایم تو شده ملک را بفتح بشیر
مکارم تو شده خلق را برزق کفیل
ز کوه حلم تو یک ذره اند جودی و طور
ز بحر علم تو یک قطره اند دجله و نیل
غلام لفظ بدیع تو در صدف لؤلؤ
حسود نعل سمند تو بر فلک اکلیل
ولیت را زند اقبال چنگ در دامن
عدوت را فگند چرخ سنگ بر قندیل
بجنب رأی تو چون سایه ای نماید مهر
بپیش باس تو چون پشه ای نماید پیل
بزرگوارا ، شخص من از تو شد زنده
ازان سپس که بتیغ زمانه بود قتیل
بسعی تست همه عز من ظریف و بلند
زجود تست همه مال من کثیر و قلیل
همی نمایی تبجیل بی قیاس ، و لیک
همی فزاید تبجیل من همه تحجیل
بمن عطای جزیلت رسید و حاصل شد
بدان عطای جزیلت بسی جزای جزیل
ز من ثنای جمیلست بس درین دنیی
که خود بعقبی یابی بسی ثواب جمیل
همیشه تا که بود اندرین سرای فنا
یکی ز بخت عزیز و یکی ز چرخ ذلیل
بباغ لهو رخ ناصح تو باد چو گل
ز زخم دست بر حاسد تو باد چو نیل
همیشه پشت تو و گردن تو باد قوی
که پشت شرک شکستی و گردن تعطیل
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۶۹ - در حکمت
اگر آید ز دوستی گنهی
بگناهی نباید آزردن
ور زبان را بعذر بگشاید
باید آن عذر نیک بپذردن
زانکه نزدیک بخردان بترست
عفو ناکردن از گنه کردن
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۰ - در حق شهاب الدین صابر بن اسمعیل ترمذی
شهاب الدین، سپهر فضل ، صابر
فضایل هست ذاتت را بفرمان
خرد با جان تو جستست وصلت
هنر با طبع تو بستست پیمان
شعار تست عز اهل دانش
دثار تست حرز اهل ایمان
ترا در نظم لعبت های آذر
ترا در نثر حکت های لقمان
تن مطروح را جاه تو قوت
دل مجروح را لطف تو درمان
سخن فرمان بر طبع تو چونانک
پری فرمان بر امر سلیمان
زهی !در فطرت تو علم حیدر
زهی ! در طینت تو شرم عثمان
شدم دور از تو و زین رأی باطل
پشیمانم ، پشیمانم ، پشیمان!
بدیدار تو دارم حرص و هستند
بهم در یک طویله حرص و حرمان
فرستادن بنزدیک تو اشعار
فرستادن بود زیره بکرمان
همیشه تا چو موسی نیست فرعون
همیشه تا چو هارون نیست هامان
همه اوقات تو بادا براحت
همه احوال تو بادا بسامان
نکو خواه تو در اقبال خرم
بداندیش تو در ادبار پژمان
یکی در قبضهٔ محنت گرفتار
یکی در روضهٔ نعمت خرامان
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۱ - در حق شمس الدین
شمس دین ، ای ترا بهر نفسی
در جان کهن سعادت نو
ای زبانها بمدحت تو روان
وی روانها بطاعت تو گرو
بر گذشته موافق تو زچرخ
در فتاده مخالف تو بگو
تا بود راحت از شنیدن مدح
جز همه مدح مادحان مشنو
همه جز با هنروران منشین
همه جز با سمن بران مغنو
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۷۹ - در مدیحه
ای همه عاقلان بطوع و بطبع
سوی خاک در تو پوینده
ای همه فاضلان بنظم و بنثر
مدحت مجلس تو گوینده
چون نسیم شمایل تو نیافت
در خوشی هیچ حس بوینده
نیست در روضهٔ معالی تو
جز گل مکرمات روینده
روی آمال را بآب نوال
دست افضال تست شوینده
یافتی آنچه جستی از دولت
هست یابنده مرد جوینده
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۳ - در حق فخر الدین
اجل فخر دین ، ای کریم جهان
ترا داد یزدان همه جاه هستی
بفضل و کرم دست گیرم ، که در غم
مرا کشت اندیشهٔ تنگ دستی
بود هیچ آیا که ما خادمان را
شراب سخای تو آرد بمستی ؟
بیک جذبهٔ مکرمت بخت ما را
ببالا رساند کف تو ز پستی ؟
بدو نام نیکو طلب کن بدنیا
که چیزی نیاید ز دنیاپرستی
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۶ - در حق حمید الدین
در هنر ، ای حمید دین رسول
همچو صدر نژاد عبادی
جاهت افروختست هر محفل
ذکرت آراستست هر نادی
مایهٔ صد هزار محمدتی
در خور صد هزار احمادی
خایفان را بتقویت عونی
جایعان را بمردمی زادی
مر معالی و مر مکارم را
سخت مطبوع و نیک منقادی
صید کردی بمکرمت دل خلق
از که آموختی تو صیادی ؟
بشنو از من که : تا چه می بینم
از معادات گنبد عادی ؟
گه مرا آبخور بصحرا بر
گه مرا خوابگاه در وادی
گاه بر کوه و گاه در دریا
گه شوم حاضر و گهی بادی
نه بجز آسمان مرا خیمه
نه بجز اختران مرا هادی
روز و شب هست چنگ و بربط من
بانگ ملاح و نعرهٔ حادی
کرده من در جهاد با کفار
همچو مریخ ، پیشهٔ جلادی
جای دارعه درع داودی
جای دستار بیضهٔ عادی
در مقامی ، که سرکشان از رمح
بر رگ جان کنند فصادی
هر که کشته شود فلک گوید :
« مالهذا القتیل من وادی ؟ »
دیرزی ، شاد باش ، طوبی لک
که برون زین عداد و اعدادی
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۸۸ - در مدیحه
من نگویم : بابر مانندی
که نکو ناید از خردمندی
او همی بخشد و همی گرید
تو همی بخشی و همی خندی
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - نیز در مدح معارف
نگردد رزق خلق افزون بطاعت
و نه نقصان پذیرد از معاصی
و لیکن طاعت و عصیان دهد بر
در آن روزی که یؤخذ بالنواصی
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۵ - در تغزل
با عیب خریدی تو مرا روز نخست
امروز اگر رد کنیم ، عیب از تست
گر دوست همی در خور خود خواهی جست
پس دست بباید از همه گیتی شست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۶ - سلطان تکش بن اتسز در دوشنبه ۲۲ربع الاخر سنۀ ۵۶۸ در خوارزم بر تخت نشست رشید این رباعی بر وی بخواند
جدت ورق زمانه از ظلم بشست
عدل پدرت شکستی کرد درست
ای بر تو قبای سلطنت آمده چست
هان ! تا چه کنی ؟ که نوبت دولت تست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۱۲ - در تغزل
چون چرخ همیشه رسم تو طنازیست
کار تو همه فریب و صنعت بازیست
بس عهد ، که همچو زلف خود بشکستی
در مذهب تو عهد شکستن بازیست
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۲۲ - در مدح رکن الدین
ایام بکام رکن دین خواهد بود
اقبال غلام رکن دین خواهد
آرایش روزگار و آسایش خلق
از نامه و نام رکن دین خواهد بود
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۲۸ - در مدح ملک اتسز
آنان ، که بقوتند اندازهٔ پیل
باقوت شیرند و بآوازهٔ پیل
روزی ز سر تیغ تو آویخته گیر
سرهای همه از سر دروازهٔ پیل
رشیدالدین وطواط : رباعیات
شمارهٔ ۴۱ - در مدح رکن الدین
ای رکن الدین ، ز ابر و دریا بیشی
وز جملهٔ سرشان گیتی پیشی
یک عالم را سخای تو باز خرید
از رنج نیاز و آفت درویشی
رشیدالدین وطواط : رشیدالدین وطواط
مسمط مصنوع
گفتار تو پرداخته آیات هنر
کردار تو افراخته رایات ظفر
ایام ز اخبار تو با فخر و شرف
اسلام ز آثار تو با قدر و ظفر
قدر تو هست چو جوزا بجلال و بخطر
صدر تو گشته چو دریا بسخا و بهنر
در حیرت فرزانگیت هر سرور
در غیرت مردانگیت هر صفدر
پیراسته از خامهٔ تو هر دولت
آراسته از نامهٔ تو هر کشور
جود تو جسم کرم را چو روان
هنرت چشم کرم را چو بصر
همه اقوال سدید تو مثل
همه افعال حمید تو سمر
شده گویندهٔ مدحت دلشاد
شده جویندهٔ قدحت غم خور
انعام تو در برج مروت اختر
اکرام تو در درج فتوت گوهر
اوصاف تو پیرایهٔ اشراف جهان
الطاف تو سرمایهٔ اصناف بشر
اصطناع کرمت مانع هر شدت
و ارتفاع هممت دافع هر ظلمت
عاقلان ز بیان تو همه همت
سایلان را ز بنان تو همه نعمت
تا جهانست درو باد ترا لذت
تا زمانست درو باد ترا حشمت
جامی : دفتر اول
بخش ۹ - خطاب زمین بوس با ترغیب در رعایت رعایا و شفقت بر عموم برایا
ای به شاهی بلند آوازه
کردی آیین خسروی تازه
دل تو نقد عدل راست محک
نیست چون دال و لام ازو منفک
شد چو با عین عاطفت دل تو
متصل عدل گشت حاصل تو
حق ز شاهان به غیر عدل نخواست
آسمان و زمین به عدل بپاست
سلطنت خیمه ایست بس موزون
کش بود راستی و عدل ستون
گر نباشد ستون خیمه به جای
چون بود خیمه بی ستون بر پای
شاه باشد شبان و خلق همه
رمه و گرگ آن رمه ظلمه
بهر آنست های و هوی شبان
تا بیابد رمه ز گرگ امان
چون شبان سازگار گرگ بود
رمه را آفتی بزرگ بود
لطف با گرگ کار بیخرد است
مرحمت بر رمه به جای خود است
گرت افتد به مرحمت میلی
رمه باشد به آن ز گرگ اولی
جامی : دفتر اول
بخش ۱۰ - قصه شفقت ورزیدن موسی علیه السلام و بره گریخته را به دوش کشیدن و از گلیم شبانی به خلعت کلیمی رسیدن
روزی از روزها کلیم خدا
که زدی گام در حریم وفا
در شبانی به ره نهاد قدم
بره ای کرد ناگه از رمه رم
بره هر سو دوان و او در پی
کرد بسیار کوه و هامون طی
آخرش سست شد ز سختی رگ
دست و پا سوده باز ماند ز تگ
موسی او را گرفت و پیش نشاند
اشک رحمت به روی خویش فشاند
خوی او از غضب نگشت درشت
نرم نرمش کشید دست به پشت
کین رمیدن پی چه بود آخر
زین دویدن تو را چه سود آخر
کوشش من که در قفای تو بود
نیز برای خود از برای تو بود
گر تو را با تو واگذاشتمی
لطف خویش از تو بازداشتمی
بهر گرگ و پلنگ خون آشام
طعمه چاشت می شدی یا شام
آنگهش جا به گردن خود کرد
عزم رفتن به سوی مقصد کرد
چون ندیدش ز رنج قوت تن
بار او را گرفت بر گردن
نیست در وقت ناخوشی و خوشی
هیچ کاری فزون ز بارکشی
بارکش باش تا به روز شمار
در سرای سرور یابی بار
حق تعالی چو در شبانی او
دید آیین مهربانی او
گفت با قدسیان کروبی
آن که خلقش بود بدین خوبی
شاید ار قدر او بلند شود
در جهان شاه ارجمند شود
بر سر خلق سروریش دهند
ره به کوی پیمبریش دهند
همه در سایه اش بیاسایند
سایه وش سر به پای او سایند
جامی : دفتر اول
بخش ۱۱ - در بیان آنکه حکمت در وجود پادشاه صاحب جلالت حکمت است به موجب راستی و عدالت
چیست دانی به زیر چرخ اثیر
حکمت اندر وجود شاه و امیر
تا بود پشت بی پناهان را
تا دهد داد دادخواهان را
نیکخواه جهانیان باشد
بر همه خلق مهربان باشد
ظالمان را ز ظلم باز آرد
دست مظلوم را قوی دارد
عدل را پیشوای خود سازد
کارها را به عدل پردازد
نص قرآن شنو که حق فرمود
در مقام خطاب با داوود
که تو را زان خلیفگی دادیم
سوی خلق جهان فرستادیم
تا نهی ملک را ز عدل اساس
حکم رانی به عدل بین الناس
هر که را نه ز عدل دستور است
از مقام خلیفگی دور است
گیرد از دیو درس ظلم سبق
عقل چون خواندش خلیفه حق
پیشه کرده خلاف فرمان را
گشته نایب مناب شیطان را
چون بود سایه خدا سلطان
کی پسندت خلافت شیطان
نشود مر خدای را سایه
تا نگیرد ز عقل سرمایه