عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۳۸
در دریایی که نه سر و نه پا داشت
هر قطره از او تشنگییی پیدا داشت
هر قطره اگر چه جای در دریا داشت
اما هر یک هزار استسقا داشت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۱
آن روز که آفتاب انجم میریخت
صد عالم پر قطره ز قلزم میریخت
ناگه به کلوخ آدم اندر نگریست
زان وقت ازان کلوخ مردم میریخت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۲
گاهی ز نو و گه ز کهن میگویند
گاهی ز کن و گه ز مکن میگویند
هر چند فراغتیست لیک از سرِ لطف
با ما به زبان ما سخن میگویند
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۳
در عالم جان نه مرد پیداست نه زن
چه عالم جان نه جان هویداست نه تن
تا کی گویی ز ما و من شرمت باد
تا چند ز ما و من که نه ماست نه من
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۴
میپرسیدی که چیست این نقش مجاز
گر بر گویم حقیقتش هست دراز
نقشیست پدید آمده از دریایی
وانگاه شده به قعر آن دریا باز
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۶
آن سر عجب نه توبدانی ونه من
حل کردن آن نه تو توانی و نه من
یک ذرّه گر آشکار گردد آن سر
یک ذرّه نه تو نیز بخوانی و نه من
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۴۹
کاریست ز پیری و جوانی برتر
وز عالمِ مرگ و زندگانی برتر
سرّیست ز پردهٔ معانی برتر
جاوید ز باقی و ز فانی برتر
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۰
در بند گرهگشای میباید بود
گم ره شده رهنمای میباید بود
یک لحظه هزار سال میباید زیست
یک لحظه هزار جای میباید بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۱
تخمی که درو مغز جهان پنهان بود
گم بود درو دو کون و این درمان بود
هر چیز که در دو کون آنجا برسید
چون درنگرید آن چه این بود آن بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۲
جانی که درو تیره و روشن تو بوَد
آنجا به یقین جان تو بوَد تن تو بوَد
اینجاست که تو تویی ومن من امروز
لیکن آنجا تو تو بوَد من تو بوَد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۴
چون نور منوّرِ سُبُل یابی باز
در سینهٔ خود راهِ رُسُل یابی باز
در هر یک جزو فرض کن بسیاری
تا در دلِ خود عالمِ کل یابی باز
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۵
آن راز که هست در پس صد سرپوش
سرپوش بسوز و باز کن دیده بهوش
در یک صورت اگر نمییاری دید
پس در همه صورتی همی بین و خموش
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۶
در حضرت حق، جمله ادب باید بود
تا جان باقیست، در طلب باید بود
گر در هر دم هزار دریا بکشی
کم باید کرد و خشک لب باید بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۹
کی پشه تواند که ثریا بیند
یا مورچهای گلشن خضرا بیند
هر قطره که همرنگ نشد دریا را
او در دریا چگونه دریا بیند
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۰
گر باخبرست مرد و گر بیخبرست
آغشتهٔ این قلزم بیپا و سر است
خورشید اگر تشنه بود نیست عجب
هر ذرّه از او هزار پی تشنهتر است
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۱
برخیز و به بحرِ عشقِ دلدار درای
مردی کن و مردانه بدین کاردرای
از هر دو جهان چو سوزنی برهنه گرد
وانگاه به بحر، سرنگونسار، درای
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۳
گر تو دل خویش بیسیاهی بینی
یک قطره ز دریای الاهی بینی
وان نقطهٔ توحید که در جان داری
چون دایرهٔ نامتناهی بینی
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۴
گردیدهوری تو دیده بر کار انداز
جان را به یگانگی در اسرار انداز
آبی کامل بر دو جهان بند به حکم
وانگاه بگیر و در نمکسار انداز
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۶
در بند خیال غیر یک ذرّه مباش
در بحر ز خویش گم شو و قطره مباش
عالم همه آینهست و حق روی درو
تو روی نگر، به آینه غرّه مباش
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۷
تا کی خود را ز پای و سراندیشی
پیش و پس و زیر و هم زبر اندیشی
چون جمله یکیست هرچه میبینی تو
مشرک باشی گر دگری بر اندیشی