عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۱
میآیم و بس چون خجلی میآیم
آیا ز کدام منزلی میآیم
ای اهل دل! امروز دلی در بندید
کامروز چو آشفته دلی میآیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۲
چون چهرهٔ خورشید وَشَش روشن تافت
آن تاب به جان رسید و پس بر تن تافت
گفتند: «ترا چه بود» دانی که چه بود
چون نیست شدم هستی او بر من تافت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۳
در محو دلم ز خویشتن مانَد باز
در توحیدم حجاب افتد آغاز
کاری که مرا فتاد با آن دمساز
کوتاه کنم قصه که کاریست دراز
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۷
چون دوست به دست روح، پیغامم داد
بالای دو کون برد و آرامم داد
کاری که درون پرده انجامم داد
از لطف برون پرده هم کامم داد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۸
پیوسته دلم شیفتهٔ آن راز است
زان راز شگرف جان من با ناز است
گر محو شود جهان نیاید بسته
آن در که مرا به سوی جانان باز است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۰
ای آن که درین حبس جهان ماندهای
در نیک و بد و سود و زیان ماندهای
من آنچه منم به سر‌ آن مشغولم
تو آنچه نهای تو آن، در آن ماندهای
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۱
گاهی بیخود، بی سر و بی پا برویم
گه بی همه اندر همه زیبا برویم
چندان که تو در خویش به عمری بروی
در بی خویشی به یک نفس ما برویم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۲
هر سر زدهای ز سرِّ ما آگه نیست
هر بیخبری در خورِ این درگه نیست
گر مایهٔ دردی به درِ ما بنشین
ورنه سرِ خویش گیر کاینجا ره نیست
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱
آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید
وان دید فنا که جز فنا هیچ ندید
آن دیده بود که جز عدم خلق نیافت
وان بنده بود که جز خدا هیچ ندید
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲
میپنداری که در همه کون کسی است
کس نیست که دید تو غلط یا هوسی است
هر جوش که از ملایک و انسان خاست
در حضرت او،‌کم از خروش مگسی است
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴
با دانش او بیخبری داند بود
با غیرت او مختصری داند بود
او باشد و دیگری بود اینت محال!
تا او باشد خود دگری داند بود
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۵
در حضرت توحید پس و پیش مدان
از خویش مدان و خالی از خویش مدان
تو کژ نظری هرچه درآری به نظر
هیچ است همه نمایشی بیش مدان
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۶
گر بر در آفتاب روشن باشم
آن به که چو سایه نامعین باشم
چون هست کسی که اوست هر چیز که هست
هرگز نبود روا که من من باشم
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۸
این هر دو جهان عکس کمالی پندار
وان عکس کمال او جمالی پندار
وین هیکل زیبا که تواش میبینی
بازی و خیال است خیالی پندار
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۹
بگذر ز حس و خیال،‌ای طالب حال
تا هر دو جهان جلال بینی و جمال
زیرا که تو هرچه در جهان میبینی
جز وجه بقا همه سرابست و خیال
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۰
هر دل که به توحید ز درویشان است
بیگانهٔ عشق نیست کز خویشان است
تا کی بینی خیال معدود آخر
آن پیشان را نگر که در پیشان است
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۴
هیچ است همه، وسوسهٔ خاطر چند
از هیچ بلا، چند شود ظاهر چند
تو هیچ بُدی و هیچ خواهی گشتن
بر هیچ میانِ این دو هیچ آخر چند
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۵
تا چند ازین غرور بسیار تو را
تا کی ز خیال این نمودار تو را
سبحان الله کار تو کاری عجب است
تو هیچ نهای وینهمه پندار تو را
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۶
این قالب اگر بلند دیدی ور پست
مغرور مشو به پیش این خفته و مست
برخیز بمردی، که درین جای نشست
خوابیست که مینمایدت هرچه که هست
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۷
دل از می عشق مست میپنداری
جان شیفتهٔ الست میپنداری
تو نیستی و بلای تو در ره عشق
آنست که خویش، هست میپنداری