عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۴۴
در عشق تو سودا و جنون بنهادیم
وز دیده و دل آتش و خون بنهادیم
چون پردهٔ خود، خودی خود میدیدیم
کلّی خود را هم از برون بنهادیم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۴۷
ما هر دو جهان زیر قدم آوردیم
بر قبهٔ افلاک علم آوردیم
چون درد ترا کم آمد آمد درمان
کلّی خود را زهیچ کم آوردیم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۴۸
گر ما همگی خویش چون ذرّه کنیم
خود را به وجود ذرّهای غرّه کنیم
ای قافله سالارِ عدم طبل بزن
تا بادیهٔ وجود را عَبْره کنیم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۰
تا شد دلم از بوی می عشق تو مست
هم پرده دریده گشت و هم توبه شکست
امروز منم هر نفسی دست به دست
از هست به نیست رفته از نیست به هست
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۲
جانا چو ره تو راه ذُلّ و عِزْ نیست
کاریست که کار قادر و عاجز نیست
پس گم شدنم به و چنان گم شدهام
کامکان پدید آمدنم هرگز نیست
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۳
در بحر فنا به آب در خواهم شد
چون سایه به آفتاب در خواهم شد
چون مینرسد به سرفرازی تو دست
سر در پایت به خواب در خواهم شد
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۶
دل از طمع خام چنان بریان شد
از آتش شوقی که چنان نتوان شد
جانی که ز قدر فخر موجوداتست
در راه غم تو با عدم یکسان شد
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۸
گفتم: ز فناء خود چنانم که مپرس
گفتا:‌به بقائیت رسانم که مپرس
یعنی چو به نیستی بدیدی خود را
چندان هستی بر تو فشانم که مپرس
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۹
هر لحظه ز عشق در سجودی دگرم
وندر پس پرده غرق جودی دگرم
دیرست که از وجود خود زندهنیم
گر زندهام اکنون به وجودی دگرم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۰
سر تا پایم نقطهٔ آرام کنید
وانگاه فنای مطلقم نام کنید
از خون دلم می و ز جان جام کنید
وایجاد مرا تمام اعدام کنید
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۲
وقتست که بیزحمت جان بنشینم
برخیزم و بی هر دو جهان بنشینم
از عالم هست و نیست آزاد آیم
وانگاه برون این و آن بنشینم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۴
بی جان و تنم جان و تنم میباید
بیآنچه منم آنچه منم میباید
با خویشتنم ز خویشتن بیخبرم
بیخویشتنم خویشتنم میباید
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۵
خوش خواهدبود، اگر فنا خواهد بود
زیرا که فنا عین بقا خواهد بود
این میدانم که بس شگرف است فنا
لیکن بندانم که کرا خواهد بود
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱
آن راه که راه عالم عرفان است
بر هر گامی هزار دل حیران است
تا پیش نیایدت بنتوان دانست
بر هر قدمی هزار سرگردان است
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳
چندان که نگاه میکنم حیرانی است
سرگشتگی و بی سر و بی سامانی است
در بادیهای که دانشش نادانی است
گردون را بین که جمله سرگردانی است
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴
بنشین که اگر بسی گذر خواهی کرد
هم بر سر خویش خاک بر خواهی کرد
چندان که درین پرده سفر خواهی کرد
حیرانی خویش بیشتر خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۵
بر بوی یقین درین بیابان رفتیم
وز عالم تن به عالم جان رفتیم
عمری شب و روز در تفکر بودیم
سرگشته درآمدیم و حیران رفتیم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۶
گر عقل مرا مصلحت اندیش آمد
تا این چه طریقیست که در پیش آمد
روزی صد رَه دلم بجان بیش آمد
آخر متحیر شد و بیخویش آمد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۱
از آرزوی یقین چو مینتوان زیست
بر خلق بباید ای خردمند! گریست
کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست
وانجا که رود حال نمیداند چیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۲
ای دل هر دم غم دگرگون میخور
کم میزن و درد درد افزون میخور
سِرّی که ز ذرّهَ ذرّه میجوئی باز
چون بازنیابی چه کنی خون میخور