عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۴۳
چون اصلِ اصول هست در نقطهٔ جان
نقشِ دو جهان ز جان توان دید عیان
هرچیز که دیدهای تو پیدا و نهان
در دیدهٔ تست آن نه در عین جهان
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱
میپنداری که جان توانی دیدن
اسرار همه جهان توانی دیدن
هرگاه که بینشِ تو گردد به کمال
کوری خود آن زمان توانی دیدن
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳
آن نقطه که کیمیای دولت آن است
بگذر ز جهان که بیخ آن در جان است
خواهی که تو آن پرده بدانی به یقین
اول بیقین بدان که نتوان دانست
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۵
جانهاست در آن جهان بر انبار زده
تنهاست درین بر در و دیوار زده
تا چند ز جان و تن دری میباید
هر ذرّه دری است، لیک مسمار زده
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۶
از ذرّه ز اندازهٔ ذرّات مپرس
یک وقت نگهدار وز اوقات مپرس
قصّه چه کنی دراز در غصّه بسوز
در صنع نگه میکن و ازذات مپرس
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۷
در عقل اصول شرع از جان بپذیر
در شرع فروع از ره امکان بپذیر
ذوقی که به شوق حاصل آید دل را
در عقل نگنجید به ایمان بپذیر
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۸
قسمی که ز چرخ پرده در داشتهای
گر داشتهای خون جگر داشتهای
تا خواهی بود بیخبر خواهی بود
ای بیخبر از هرچه خبر داشتهای
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۹
تا عالِمِ جهل خود نگردی به نخست
هر اصل که در علم نهی نیست درست
ای بس که دلم دست به خونابه بشست
در حسرت نایافت و نیافت آنچه بجست
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۰
نه در صفِ صاحبنظران خواهی مُرد
نه در صفتِ دیدهوران خواهی مُرد
از سرِّ دو کَوْن اگر خبر خواهی یافت
چه سود که از بیخبران خواهی مُرد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۱
هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم
از دوستی خویش سرانداز نهایم
عمریست که چون چرخ درین میگردیم
یک ذرّه هنوز واقف راز نهایم
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۲
دردا که دلم واقف آن راز نشد
جان نیز دمی محرمِ دمساز نشد
چه غصّه بود ورای آن در دو جهان
کاین چشم فراز گشت و آن باز نشد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۳
هم عقل درین واقعه مضطر افتاد
هم روح ز دست رفت و بر سر افتاد
گفتم که گشایم این گره در سی سال
بود آن گره و هزار دیگر افتاد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۴
از معنی عشق اسم میبینم و بس
وز جان شریف جسم میبینم و بس
از گنجِ یقین چگونه یابم گهری
کز گنجِ یقین طلسم میبینم و بس
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۵
جان گرچه درین بادیه بسیار شتافت
مویی بندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
اما به کمالِ ذرّهای راه نیافت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۷
دل بر سرِ این راه خطرناک بسوخت
جان بر درِ دوست روی بر خاک بسوخت
سی سال درین چراغ روغن کردیم
یک شعله بزد، روغنِ او پاک بسوخت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۲
شد رنجِ دلم فَرِهْ چه تدبیر کنم
بگسست مرا زِرِهْ چه تدبیر کنم
دردا که به صد هزار انگشت حیل
مینگشاید گِرِهْ چه تدبیر کنم
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۳
دل والِه و عقل مست و جان حیران است
وین کار نه کار دل و عقل و جان است
ای بس که بگفتهاند در هر بابی
پس هیچ نگفتهاند آن کاصل آن است
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۴
دل او کاکح دیدار نداشت
بیدیده بماند ونور اسرار نداشت
تا آخر کار هرچه او میدانست
تا هرچه که دید ذرّهٔ کار نداشت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۶
جان معنی لطف و قهر نتواند بود
دانندهٔ سرِّ دهر نتواند بود
چون هر که چشید زهر در حال بمرد
کس واقف طعم زهر نتواند بود
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۷
هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن
همه غصهٔ کار میبنتوان گفتن
سرّی که میان من و جانانِ من است
جز بر سرِ دار میبنتوان گفتن