عبارات مورد جستجو در ۳۶۰ گوهر پیدا شد:
جامی : دفتر دوم
بخش ۲۴ - اشارت به آنکه تعلق خاطر طالبان راه حق که به آثار کونیه و تأمل در آن و توسل به آن در معرفت ذات و صفات حق سبحانه از این قبیل است
هست ازین جمله آنکه اهل نظر
که ندوزند چشم دل ز اثر
به تفکر شوند برخوردار
ز آیت فانظروا الی الآثار
در جمال اثر کنند نگاه
به مؤثر برند از آنجا راه
از وجود ذوات در هر حال
بر وجودش کنند استدلال
زانکه آن کش وجود نیست به خود
موجدی بایدش به حکم خرد
در فضای وجود ننهد پا
یک بنا بی عنایت بنا
نعت موجد وجوب می باید
کز تسلسل محال پیش آید
حال عالم به یک نظام و نسق
نیست الا دلیل وحدت حق
موجد کون اگر دو تا بودی
کار آن منتظم کجا بودی
صنع پاکش چو هست محکم و راست
می برد عقل پی که او داناست
نیست پوشیده بر ذوی الافهام
که حیات است شرط علم مدام
اختصاص حوادث اکوان
به مواقیت عالم و ازمان
بر ثبوت ارادت است دلیل
نکی نفی آن به رای علیل
اولا هر چه خواست کرد آخر
وصف قدرت ازین شود ظاهر
قس علی ذاک سایر الاوصاف
کین بود پیش هوشمند کفاف
من که اسرار عشق می گویم
راه ارباب فکر چون پویم
فکر سرگشتی ست در ره عشق
کی رود حکم فکر بر شه عشق
چون نماند کمال عشق جمال
لال گردد زبان استدلال
ای خوش آن کو جمال حق دیده
پرده های اثر بدریده
پردگی جلوه کرده بر نظرش
گشته نور شهود پرده درش
گل توحید بی شکی چیده
پرده و پردگی یکی دیده
که ندوزند چشم دل ز اثر
به تفکر شوند برخوردار
ز آیت فانظروا الی الآثار
در جمال اثر کنند نگاه
به مؤثر برند از آنجا راه
از وجود ذوات در هر حال
بر وجودش کنند استدلال
زانکه آن کش وجود نیست به خود
موجدی بایدش به حکم خرد
در فضای وجود ننهد پا
یک بنا بی عنایت بنا
نعت موجد وجوب می باید
کز تسلسل محال پیش آید
حال عالم به یک نظام و نسق
نیست الا دلیل وحدت حق
موجد کون اگر دو تا بودی
کار آن منتظم کجا بودی
صنع پاکش چو هست محکم و راست
می برد عقل پی که او داناست
نیست پوشیده بر ذوی الافهام
که حیات است شرط علم مدام
اختصاص حوادث اکوان
به مواقیت عالم و ازمان
بر ثبوت ارادت است دلیل
نکی نفی آن به رای علیل
اولا هر چه خواست کرد آخر
وصف قدرت ازین شود ظاهر
قس علی ذاک سایر الاوصاف
کین بود پیش هوشمند کفاف
من که اسرار عشق می گویم
راه ارباب فکر چون پویم
فکر سرگشتی ست در ره عشق
کی رود حکم فکر بر شه عشق
چون نماند کمال عشق جمال
لال گردد زبان استدلال
ای خوش آن کو جمال حق دیده
پرده های اثر بدریده
پردگی جلوه کرده بر نظرش
گشته نور شهود پرده درش
گل توحید بی شکی چیده
پرده و پردگی یکی دیده
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۱۶ - حکایت آن می پرست که به مراتب کمال پیوست از وی سبب آن پرسیدند گفت این از برکت آن یافتم که هرگز جام می بر لب نیاوردم که بر عزیمت آن بوده باشم که به جام دیگر آلوده گردم
می پرستی رو به راه توبه کرد
وز گنه جا در پناه توبه کرد
یافت از توبه مقامات بلند
وآمدش صید ولایت در کمند
سالها در کار می بشتافتی
این کرامت از چه خصلت یافتی
گفت هر گاهی که جام می به لب
می نهادم بهر شادی و طرب
کم گذشتی بر ضمیر من که باز
دست خود آرم به جام می فراز
غیر ازین معنی نگشتی در دلم
کز نشاط می دل خود بگسلم
یمن این نیت مرا توفیق داد
صد در دولت به روی من گشاد
وز گنه جا در پناه توبه کرد
یافت از توبه مقامات بلند
وآمدش صید ولایت در کمند
سالها در کار می بشتافتی
این کرامت از چه خصلت یافتی
گفت هر گاهی که جام می به لب
می نهادم بهر شادی و طرب
کم گذشتی بر ضمیر من که باز
دست خود آرم به جام می فراز
غیر ازین معنی نگشتی در دلم
کز نشاط می دل خود بگسلم
یمن این نیت مرا توفیق داد
صد در دولت به روی من گشاد
جامی : سبحةالابرار
بخش ۳۱ - عقد هشتم در بیان ارادت که عنان قصد از مقاصد مجازی تافتن است و بر باد پای جهد به کعبه مراد حقیقی شتافتن
ای درین دامگه وهم و خیال
مانده در ربقه عادت همه سال
حق که منشور سعادت داده ست
در خلاف آمد عادت داده ست
چند سر در ره عادت باشی
تارک تاج سعادت باشی
کرده ای عادت و خو پرده خویش
باز کن خوی ز خو کرده خویش
دیده کز بهر صنایع باشد
تا دلیل ره صانع باشد
منظر شاهد رعنا سازی
با رخش نرد تماشا بازی
گوش کامد پی قرآن شنوی
تا به فرموده یزدان گروی
روزن بانگ نی و چنگ کنی
به سماع غزل آهنگ کنی
دست دادند که بی رنج و ملال
سازیش آبله از کسب حلال
نه که از جام شوی باده گسار
داریش بر کف دست آبله وار
پات دادند که از راه وفا
آوری رو به صف اهل صفا
نه که دین در ره آفات نهی
پا به میدان خرابات نهی
لب و دندان و زبانت دادند
قوت نطق و بیانت دادند
تا شوی بر نهج صدق و صواب
متکلم به اسالیب خطاب
نه که بیهوده سخن سنج شوی
خلق را مایه صد رنج شوی
آنچه گفتم همه عادات بد است
که نه شایسته دین و خرد است
به کز اینها همه پیوند گشای
آوری روی ارادت به خدای
هست ارادت بر هر آزاده
ترک ما کان علیه العاده
ای خوش آن وقت که بی فکر و نظر
بر زند خواستی از جان تو سر
کوه اگر بر تو کشد تیغ به جنگ
با مرصع کمر از دم پلنگ
دست خود در کمر آری با کوه
در دلت ناید ازو هیچ شکوه
همچو خورشید که نبود میغش
خویش را عور زنی بر تیغش
خون لعل از جگرش بگشایی
نقد کان از کمرش بربایی
بلکه چون کبک نهی پا به سرش
وز لگدکوب کنی پی سپرش
ور رسد بادیه ژرف به پیش
فسحت آن ز دل عارف بیش
گردبادش به فلک سوده کلاه
گشته گوی کلهش قبه ماه
خار آن دشنه بیدادگران
خاک آن تشنه خونین جگران
کوه با صرصر آن ریگ نمای
ریگ چون اخگر سوزان ته پای
به هوایش چو کند مرغ گذر
همچو پروانه فتد سوخته پر
بگذری از سر آن همچو سحاب
از مژه بر تف آن ریزان آب
ور بگیرد ره تو دریایی
قله موج به گردون سایی
جرم سیاره چو گوهر در وی
ماهی چرخ شناور در وی
غوک آن پنجه زنان با خرچنگ
گام اول ز وی و کام نهنگ
زان کنی همچو صبا زود گذار
نکنی لب تر ازان کشتی وار
هر چه القصه شود بند رهت
روی برتابد ازین قبله گهت
یک به یک را ز میان برداری
قدم صدق به جان برداری
تا نهی بزم به خلوتگه راز
چنگ وحدت ز نوای تو به ساز
ور بود تار ارادت ز تو سست
سازش اندر قدم پیر درست
باز در خواهش او خواهش خویش
روز در افزونیش از کاهش خویش
باش پیش رخش آیینه صاف
بر تراش از دل خود زنگ خلاف
شو سمندر چو فروزد آتش
باش در آتش او خرم و خوش
مانده در ربقه عادت همه سال
حق که منشور سعادت داده ست
در خلاف آمد عادت داده ست
چند سر در ره عادت باشی
تارک تاج سعادت باشی
کرده ای عادت و خو پرده خویش
باز کن خوی ز خو کرده خویش
دیده کز بهر صنایع باشد
تا دلیل ره صانع باشد
منظر شاهد رعنا سازی
با رخش نرد تماشا بازی
گوش کامد پی قرآن شنوی
تا به فرموده یزدان گروی
روزن بانگ نی و چنگ کنی
به سماع غزل آهنگ کنی
دست دادند که بی رنج و ملال
سازیش آبله از کسب حلال
نه که از جام شوی باده گسار
داریش بر کف دست آبله وار
پات دادند که از راه وفا
آوری رو به صف اهل صفا
نه که دین در ره آفات نهی
پا به میدان خرابات نهی
لب و دندان و زبانت دادند
قوت نطق و بیانت دادند
تا شوی بر نهج صدق و صواب
متکلم به اسالیب خطاب
نه که بیهوده سخن سنج شوی
خلق را مایه صد رنج شوی
آنچه گفتم همه عادات بد است
که نه شایسته دین و خرد است
به کز اینها همه پیوند گشای
آوری روی ارادت به خدای
هست ارادت بر هر آزاده
ترک ما کان علیه العاده
ای خوش آن وقت که بی فکر و نظر
بر زند خواستی از جان تو سر
کوه اگر بر تو کشد تیغ به جنگ
با مرصع کمر از دم پلنگ
دست خود در کمر آری با کوه
در دلت ناید ازو هیچ شکوه
همچو خورشید که نبود میغش
خویش را عور زنی بر تیغش
خون لعل از جگرش بگشایی
نقد کان از کمرش بربایی
بلکه چون کبک نهی پا به سرش
وز لگدکوب کنی پی سپرش
ور رسد بادیه ژرف به پیش
فسحت آن ز دل عارف بیش
گردبادش به فلک سوده کلاه
گشته گوی کلهش قبه ماه
خار آن دشنه بیدادگران
خاک آن تشنه خونین جگران
کوه با صرصر آن ریگ نمای
ریگ چون اخگر سوزان ته پای
به هوایش چو کند مرغ گذر
همچو پروانه فتد سوخته پر
بگذری از سر آن همچو سحاب
از مژه بر تف آن ریزان آب
ور بگیرد ره تو دریایی
قله موج به گردون سایی
جرم سیاره چو گوهر در وی
ماهی چرخ شناور در وی
غوک آن پنجه زنان با خرچنگ
گام اول ز وی و کام نهنگ
زان کنی همچو صبا زود گذار
نکنی لب تر ازان کشتی وار
هر چه القصه شود بند رهت
روی برتابد ازین قبله گهت
یک به یک را ز میان برداری
قدم صدق به جان برداری
تا نهی بزم به خلوتگه راز
چنگ وحدت ز نوای تو به ساز
ور بود تار ارادت ز تو سست
سازش اندر قدم پیر درست
باز در خواهش او خواهش خویش
روز در افزونیش از کاهش خویش
باش پیش رخش آیینه صاف
بر تراش از دل خود زنگ خلاف
شو سمندر چو فروزد آتش
باش در آتش او خرم و خوش
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۱ - آغاز سخن
بسم الله الرحمن الرحیم
هست صلای سر خوان کریم
فیض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
بانگ صریر از قلم سحرکار
خاست که: بسمالله دستی بیار!
مائدهای تازه برون آمدهست
چاشنیای گیر! که چون آمدهست
ور نچشی، نکهت آن بس تو را
بوی خوشش طعمهٔ جان بس تو را
آنچه نگارد ز پی این رقم
بر سر هر نامه دبیر قلم،
حمد خداییست که از کلک «کن»
بر ورق باد نویسد سخن
چون رقم او بود این تازه حرف
جز به ثنایش نتوان کرد صرف
لیک ثنایش ز بیان برترست
هر چه زبان گوید از آن برترست
نیست سخن جز گرهی چند سست
طبع سخنور زده بر باد، چست
صد گره از رشتهٔ پر تاب و پیچ
گر بگشایند در آن نیست هیچ
عقل درین عقده ز خود گشته گم
کرده درین فکر سر رشته گم
آنکه نه دم میزند از عجز، کیست؟
غایت این کار بجز عجز چیست؟
عجز به از هر دل دانا که هست
بر در آن حی توانان که هست،
مرسله بند گهر کان جود
سلسله پیوند نظام وجود
غرهفروز سحر خاکیان
مشعلهسوز شب افلاکیان
خوان کرامتنه آیندگان
گنج سلامتده پایندگان
روز برآرندهٔ شبهای تار
کار گزارندهٔ مردان کار
واهب هر مایه، که جودیش هست
قبلهٔ هر سر، که سجودیش هست
دایرهساز سپر آفتاب
تیزگر باد و زرهباف آب
عیب، نهاندار هنرپروران
عذرپذیرندهٔ عذر آوران
سرشکن خامهٔ تدبیرها
خامه کش نامهٔ تقصیرها
ایمنی وقت هراسندگان
روشنی حال شناسندگان
تازه کن جان نسیم حیات
کارگر کارگه کاینات
ساخت چو صنعش قلم از کاف و نون
شد به هزاران رقمش رهنمون
نقش نخستین چه بود زان؟ جماد
کز حرکت بر در او ایستاد
کوه نشسته به مقام وقار
یافته در قعدهٔ طاعت قرار
کان که بود خازن گنجینهاش
ساخته پر لعل و گهر سینهاش
هر گهری دیده رواجی دگر
گشته فروزندهٔ تاجی دگر
نوبت ازین پس به نبات آمده
چابک و شیرین حرکات آمده
برزده از روزنهٔ خاک سر
برده به یک چند بر افلاک سر
چتر برافراخته از برگ و شاخ
ساخته بر سایهنشین جا فراخ
گاه فشانده ز شکوفه درم
گاه ز میوه شده خوان کرم
جنبش حیوان شده بعد از نبات
گشته روان در گلش آب حیات
از ره حس برده به مقصود، بودی
پویهکنان کرده به مقصود، روی
با دل خواهنده ز جا خاسته
رفته به هر جا که دلش خواسته
خاتمهٔ اینهمه هست آدمی
یافته زو کار جهان محکمی
اول فکر، آخر کار آمده
فکر کن کارگزار آمده
بر کفاش از عقل نهاده چراغ
داده ز هر شمع و چراغاش فراغ
کارکنان داده به عقل از حواس
گشته به هر مقصد از آن رهشناس
باصره را داده به بینش نوید
راه نموده به سیاه و سفید
سامعه را کرده به بیرون دو در
تا ز چپ و راست نیوشد خبر
ذائقه را داده به روی زبان
کام، ز شیرینی و شور جهان
لامسه را نقد نهاده به مشت
گنج شناسائی نرم و درشت
شامه را از گل و ریحان باغ
ساخته چون غنچه معطر دماغ
جامی، اگر زنده دلی بنده باش!
بندهٔ این زندهٔ پاینده باش!
بندگیاش زندگی آمد تمام
زندگی این باشد و بس، والسلام!
هست صلای سر خوان کریم
فیض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
بانگ صریر از قلم سحرکار
خاست که: بسمالله دستی بیار!
مائدهای تازه برون آمدهست
چاشنیای گیر! که چون آمدهست
ور نچشی، نکهت آن بس تو را
بوی خوشش طعمهٔ جان بس تو را
آنچه نگارد ز پی این رقم
بر سر هر نامه دبیر قلم،
حمد خداییست که از کلک «کن»
بر ورق باد نویسد سخن
چون رقم او بود این تازه حرف
جز به ثنایش نتوان کرد صرف
لیک ثنایش ز بیان برترست
هر چه زبان گوید از آن برترست
نیست سخن جز گرهی چند سست
طبع سخنور زده بر باد، چست
صد گره از رشتهٔ پر تاب و پیچ
گر بگشایند در آن نیست هیچ
عقل درین عقده ز خود گشته گم
کرده درین فکر سر رشته گم
آنکه نه دم میزند از عجز، کیست؟
غایت این کار بجز عجز چیست؟
عجز به از هر دل دانا که هست
بر در آن حی توانان که هست،
مرسله بند گهر کان جود
سلسله پیوند نظام وجود
غرهفروز سحر خاکیان
مشعلهسوز شب افلاکیان
خوان کرامتنه آیندگان
گنج سلامتده پایندگان
روز برآرندهٔ شبهای تار
کار گزارندهٔ مردان کار
واهب هر مایه، که جودیش هست
قبلهٔ هر سر، که سجودیش هست
دایرهساز سپر آفتاب
تیزگر باد و زرهباف آب
عیب، نهاندار هنرپروران
عذرپذیرندهٔ عذر آوران
سرشکن خامهٔ تدبیرها
خامه کش نامهٔ تقصیرها
ایمنی وقت هراسندگان
روشنی حال شناسندگان
تازه کن جان نسیم حیات
کارگر کارگه کاینات
ساخت چو صنعش قلم از کاف و نون
شد به هزاران رقمش رهنمون
نقش نخستین چه بود زان؟ جماد
کز حرکت بر در او ایستاد
کوه نشسته به مقام وقار
یافته در قعدهٔ طاعت قرار
کان که بود خازن گنجینهاش
ساخته پر لعل و گهر سینهاش
هر گهری دیده رواجی دگر
گشته فروزندهٔ تاجی دگر
نوبت ازین پس به نبات آمده
چابک و شیرین حرکات آمده
برزده از روزنهٔ خاک سر
برده به یک چند بر افلاک سر
چتر برافراخته از برگ و شاخ
ساخته بر سایهنشین جا فراخ
گاه فشانده ز شکوفه درم
گاه ز میوه شده خوان کرم
جنبش حیوان شده بعد از نبات
گشته روان در گلش آب حیات
از ره حس برده به مقصود، بودی
پویهکنان کرده به مقصود، روی
با دل خواهنده ز جا خاسته
رفته به هر جا که دلش خواسته
خاتمهٔ اینهمه هست آدمی
یافته زو کار جهان محکمی
اول فکر، آخر کار آمده
فکر کن کارگزار آمده
بر کفاش از عقل نهاده چراغ
داده ز هر شمع و چراغاش فراغ
کارکنان داده به عقل از حواس
گشته به هر مقصد از آن رهشناس
باصره را داده به بینش نوید
راه نموده به سیاه و سفید
سامعه را کرده به بیرون دو در
تا ز چپ و راست نیوشد خبر
ذائقه را داده به روی زبان
کام، ز شیرینی و شور جهان
لامسه را نقد نهاده به مشت
گنج شناسائی نرم و درشت
شامه را از گل و ریحان باغ
ساخته چون غنچه معطر دماغ
جامی، اگر زنده دلی بنده باش!
بندهٔ این زندهٔ پاینده باش!
بندگیاش زندگی آمد تمام
زندگی این باشد و بس، والسلام!
جامی : سبحةالابرار
بخش ۵ - در استدلال بر وجود آفریدگار
ای درین کارگه هوشربای
روز و شب چشم نه و گوشگشای!
نه به چشم تو ز دیدن اثری
نه به گوشات ز شنیدن خبری،
چند گاهی ره آگاهان گیر!
ترک همراهی بیراهان گیر!
پرده از چشم جهان بین کن باز!
بنگر پیش و پس و شیب و فراز!
بین که این دایرهٔ گردان چیست!
دور او گرد تو جاویدان چیست!
بر سرت چتر مرصع که فراشت!
بر وی این نقش ملمع که نگاشت!
مهر را نورده روز که کرد!
ماه را شمع شبافروز که کرد!
کیست میزان نه دکان سپهر!
کفه سازندهٔ آن از مه و مهر!
عین ممکن به براهین خرد
نتواند که شود هست به خود
چون ز هستیش نباشد اثری،
چون به هستی رسد از وی دگری؟
ذات نایافته از هستی، بخش
چون تواند که بود هستیبخش؟
نقش، بیخامهٔ نقاش که دید؟
نغمه، بیزخمهٔ مطرب که شنید؟
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نپیوست بدو!
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست
او برد تشنگی تشنه، نه آب
او دهد شادی مستان، نه شراب
غنچه در باغ نخندد بی او
میوه بر شاخ نبندد بی او
از همه ساده کن آیینهٔ خویش!
وز همه پاک بشو سینهٔ خویش!
تا شود گنج بقا سینهٔ تو
غرق نور ازل آیینهٔ تو
طی شو وادی برهان و قیاس
تو بمانی و دل دوستشناس
دوست آنجا که بود جلوهنمای
حجت عقل بود تفرقهزای
چون نماید به تو این دولت روی،
رو در آن آر و، به کس هیچ مگوی!
زآنکه از گوهر عرفان خالی
به بود کیسهٔ استدلالی
روز و شب چشم نه و گوشگشای!
نه به چشم تو ز دیدن اثری
نه به گوشات ز شنیدن خبری،
چند گاهی ره آگاهان گیر!
ترک همراهی بیراهان گیر!
پرده از چشم جهان بین کن باز!
بنگر پیش و پس و شیب و فراز!
بین که این دایرهٔ گردان چیست!
دور او گرد تو جاویدان چیست!
بر سرت چتر مرصع که فراشت!
بر وی این نقش ملمع که نگاشت!
مهر را نورده روز که کرد!
ماه را شمع شبافروز که کرد!
کیست میزان نه دکان سپهر!
کفه سازندهٔ آن از مه و مهر!
عین ممکن به براهین خرد
نتواند که شود هست به خود
چون ز هستیش نباشد اثری،
چون به هستی رسد از وی دگری؟
ذات نایافته از هستی، بخش
چون تواند که بود هستیبخش؟
نقش، بیخامهٔ نقاش که دید؟
نغمه، بیزخمهٔ مطرب که شنید؟
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نپیوست بدو!
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست
او برد تشنگی تشنه، نه آب
او دهد شادی مستان، نه شراب
غنچه در باغ نخندد بی او
میوه بر شاخ نبندد بی او
از همه ساده کن آیینهٔ خویش!
وز همه پاک بشو سینهٔ خویش!
تا شود گنج بقا سینهٔ تو
غرق نور ازل آیینهٔ تو
طی شو وادی برهان و قیاس
تو بمانی و دل دوستشناس
دوست آنجا که بود جلوهنمای
حجت عقل بود تفرقهزای
چون نماید به تو این دولت روی،
رو در آن آر و، به کس هیچ مگوی!
زآنکه از گوهر عرفان خالی
به بود کیسهٔ استدلالی
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند که اللَّه فرزندى گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بىعیبى وى را، بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نیست فرزند بل که رهى است و بنده اوست هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ همه وى را پرستگاراند و به بندگى مقر.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمىآید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بىگمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ
پى مىبرند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویدهاند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمىآید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بىگمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ
پى مىبرند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویدهاند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ پاکست و بى عیب و منزه خداوند یگانه، یگانه در حلم یگانه در وفا یگانه در مهر، در آزار از رهى نبرد که در حلم یگانه است، اگر رهى بدیگرى گراید وى نگراید که در وفا یگانه است، اگر رهى عهد بشکند او نشکند که در مهر یگانه است، یگانه در ذات یگانه در صفات، برى از علّات، مقدس از آفات، منزه از مداجات، ستوده بهر عبارات، زیبا در هر اشارات، خالق هنگام و ساعات، مقدّر احیان و اوقات، نه در صنع او خلل، نه در تقدیر او حیل، نه در وصف او مثل، مقدّرى لم یزل.
قدیر عالم حىّ مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بىکمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!
خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او
دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!
خالى نه از من و نه بینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان». ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ رمزى عجب است که گفتهاند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.
آن گه در حجت بیفزود گفت: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ فرزند که مىدرباید خدمت پدر را مىدرباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزة گفت وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.
قوله تعالى إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ... الآیة... در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى. کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود. پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: «ان اللَّه اصطفى کنانة من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانة، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»
و قال بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه.
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر فعیسى کلمة اللَّه و روحه، و قال آخر آدم اصطفاه اللَّه فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک، و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمة و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا الکرامة، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حلة من حلل الجنة، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه. مصطفى ع گفت: و لا فخر
یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت گفت: «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مىنیوش!».
قدیر عالم حىّ مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بىکمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!
خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او
دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!
خالى نه از من و نه بینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان». ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ رمزى عجب است که گفتهاند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.
آن گه در حجت بیفزود گفت: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ فرزند که مىدرباید خدمت پدر را مىدرباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزة گفت وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.
قوله تعالى إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ... الآیة... در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى. کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود. پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: «ان اللَّه اصطفى کنانة من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانة، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»
و قال بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه.
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر فعیسى کلمة اللَّه و روحه، و قال آخر آدم اصطفاه اللَّه فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک، و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمة و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا الکرامة، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حلة من حلل الجنة، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه. مصطفى ع گفت: و لا فخر
یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت گفت: «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مىنیوش!».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیة... اللَّه من له الالهیة و الربوبیة، اللَّه من له الاحدیة و الصمدیة، ثبوته احدى، و کونه صمدى، بقاؤه ازلى و سناؤه سرمدى. اللَّه نام خداوندى که ذات او صمدى و صفات او سرمدى، بقاء او ازلى و بهاء او ابدى، جمال او قیومى، و جلال او دیمومى، نامدارى بزرگوار، در قدر بزرگ و در کردار، در نام بزرگ و در گفتار، برتر از خرد و پیش از کى، و مه از مقدار، جلیلا خدایا که کرد کارست و خوب نگار، عالم را آفریدگار و خلق را نگهدار، دشمن را دارنده و دوست را یار، امیدها را نقد و ضمانها را بسنده، و کار هر خصم را پذیرنده و هر جرم را آموزگار، مرید را قبله و دل عارف را یادگار.
بر یاد تو بى تو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم
اللَّه یادگار دل دوستانست، اللَّه شاهد جان عارفانست، اللَّه سور سرّ والهانست، اللَّه شفاء دل بیمارانست، اللَّه چراغ سینه موحدانست، اللَّه نور دل آشنایانست و مرهم درد سوختگانست.
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است
بر دیده من نام تو چون نقش نگین است
در طبع من و همت من تا بقیامت
مهر تو چو جانست و وفاى تو چو دین است
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه گفت من قال بلسانه، اللَّه و فى قلبه غیر اللَّه، فخصمه فى الدارین اللَّه. کسى که بر زبان یاد اللَّه دارد و بنام وى نازد، آن گه دل خویش با مهر غیرى بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او اللَّه بود. شب معراج با سید گفت «یا محمد عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟
با محمد لو انهم نظروا الى لطائف برّى و عجائب صنعى ما عبدوا غیرى»
یا عجبا کسى که مرا یافت دیگرى را چه جوید، و او را که مرا بشناخت بغیر ما چون پردازد!
چشمى که ترا دید شد از درد معافى
جانى که ترا یافت شد از مرک مسلم
پیر طریقت گفت: «اى سزاى کرم و نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم، هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خدایى که نیست معبود بسزا جز او، در هر دو جهان سزاى خداوندى کیست مگر او؟ دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او، نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او. بار خدایى که دلهاى دوستان بسته بند وفاء او، جانهاى مشتاقان در آرزوى لقاء او، ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او، آرام خستگان از نام و نشان او، سرور عارفان از ذکر و پیغام او. نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت:
مىخندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو
آرام من پیغام تو وین پاى من در دام تو
بستان شده از نام تو بر جان من زندان تو
الْحَیُّ الْقَیُّومُ خداوندى زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده، بهر سست و بودنى داننده، بتوان و بدریافت هر چیز رسنده، هر کس را خداوند و هر بودنى را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام، دلها را روح و ریحان و سرها را آرام، آفرین باد بر آن جوانمردان که از این حدیث بویى دارند و بسر این خوانچه لطف رسیدهاند، تا چنان دیگران بطعام و شراب زندهاند، ایشان بنام و نشان آن دوست زندهاند و بیاد وى آسوده.
شبلى را گفتند طعام و شرابت از کجاست؟ گفت ذکر ربى طعام نفسى و ثناء بى لباس نفسى و الحیاء من ربى شراب نفسى. نفسى فداء قلبى فداء روحى، روحى.
نور چشمم خاک قدمهاى تو باد
جانى دارم فداى غمهاى تو باد
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ تقدیس و تنزیه ذات است، که وى جل جلاله برى از علات است، و مقدس از آفات است. خواب حال گشتن است و اللَّه تعالى پاک از حال گشتن و حال گردیدن، دور از کاستن و افزودن، خواب عیب است و خداى از عیبها برى، خواب غفلت است و خداى از آفات و غفلات متعالى، خواب گردیدن حال است و خداى نه حال گردنه گردش پذیر، خواب شبه مرگ است و خداى زنده پاینده باقى.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له شریک
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
خداوندى که در ذات بى شریک است و در صفات بى شبیه و در قدر بى نظیر
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
در عین قبول تو کامل شده نقصانها
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مکوّنات و محدثات در زمین و در سماوات همه صنع وى و همه ملک وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن دانش وى، توان آن بعون وى، داشت آن بحفظ وى. از ابن عباس روایت است که گفت «الارضون على الثور و الثور فى سلسلة و السلسلة فى اذن الحوت و الحوت بید الرحمن عز و جل».
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ آن کیست که پندارد که بى خواست او خود را کارى بر سازد، یا بى دانش او نفسى بر آرد، یا بى او باو رسد، فقد خاب ظنه و ضلّ سعیه.
پیر طریقت گفت: الهى پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند، ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند، نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید! اى برساننده در خود و رساننده بخود! برسانم که کس نرسید بخود.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند، روش و جنبش ایشان مىبیند و بحقیقت آن میرسد، که همه از قدرت وى مىدرآید و با حکم وى میگردد وى میداند که وى میراند، وى مىبیند که وى میکند، وى مىبندد که وى میگشاید.
پس او خدایى را شاید که نه واماند، نه درماند، نه فروماند. پوشیدهها داند و کار بر وى در نشورد، همه چیز پرداخته و همه کار ساخته، جز زانک آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، علمها و عقلها در قدر وى گم.
لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ نص قرآن است، و اشارت بجهت و مکان است، کرسى نه علم است که آن راه بیراهان است، تأویل جاهلانست، کرسى قدم گاه دانیم و این مذهب سنّیان است، و بى تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است. آن گه آیت مهر بر نهاد، بذکر جلال و بزرگوارى و عظمت و برترى خود گفت: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فى تسبیح الملائکة، سبحت السماوات العلى من ذى المهابة و ذى العلى، سبحان العلى الاعلى، سبحانه و تعالى»
علو و برترى اللَّه دو روى دارد: یکى علو و برترى صفت، یکى علو و برترى فعل، آنچه صفت است از لیست لم یزل کان عاریا علیّا، همیشه هست و بودنى، از همه چیزها برتر بکبریاء خود، وز همه نشانها برتر بقدر خود، وز همه اندازهها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برترى ذات است و علو مکانست، خود کرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش آسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، که اللَّه کار که کند بخواست کند نه بحاجت، که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه، و او را شریک و انباز نه. خداوندا دلهاى ما از بدعت و ضلالت معصوم دار! و از شور و حیرت رستهدار! بمنّک و فضلک.
بر یاد تو بى تو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم
اللَّه یادگار دل دوستانست، اللَّه شاهد جان عارفانست، اللَّه سور سرّ والهانست، اللَّه شفاء دل بیمارانست، اللَّه چراغ سینه موحدانست، اللَّه نور دل آشنایانست و مرهم درد سوختگانست.
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است
بر دیده من نام تو چون نقش نگین است
در طبع من و همت من تا بقیامت
مهر تو چو جانست و وفاى تو چو دین است
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه گفت من قال بلسانه، اللَّه و فى قلبه غیر اللَّه، فخصمه فى الدارین اللَّه. کسى که بر زبان یاد اللَّه دارد و بنام وى نازد، آن گه دل خویش با مهر غیرى بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او اللَّه بود. شب معراج با سید گفت «یا محمد عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟
با محمد لو انهم نظروا الى لطائف برّى و عجائب صنعى ما عبدوا غیرى»
یا عجبا کسى که مرا یافت دیگرى را چه جوید، و او را که مرا بشناخت بغیر ما چون پردازد!
چشمى که ترا دید شد از درد معافى
جانى که ترا یافت شد از مرک مسلم
پیر طریقت گفت: «اى سزاى کرم و نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم، هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خدایى که نیست معبود بسزا جز او، در هر دو جهان سزاى خداوندى کیست مگر او؟ دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او، نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او. بار خدایى که دلهاى دوستان بسته بند وفاء او، جانهاى مشتاقان در آرزوى لقاء او، ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او، آرام خستگان از نام و نشان او، سرور عارفان از ذکر و پیغام او. نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت:
مىخندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو
آرام من پیغام تو وین پاى من در دام تو
بستان شده از نام تو بر جان من زندان تو
الْحَیُّ الْقَیُّومُ خداوندى زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده، بهر سست و بودنى داننده، بتوان و بدریافت هر چیز رسنده، هر کس را خداوند و هر بودنى را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام، دلها را روح و ریحان و سرها را آرام، آفرین باد بر آن جوانمردان که از این حدیث بویى دارند و بسر این خوانچه لطف رسیدهاند، تا چنان دیگران بطعام و شراب زندهاند، ایشان بنام و نشان آن دوست زندهاند و بیاد وى آسوده.
شبلى را گفتند طعام و شرابت از کجاست؟ گفت ذکر ربى طعام نفسى و ثناء بى لباس نفسى و الحیاء من ربى شراب نفسى. نفسى فداء قلبى فداء روحى، روحى.
نور چشمم خاک قدمهاى تو باد
جانى دارم فداى غمهاى تو باد
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ تقدیس و تنزیه ذات است، که وى جل جلاله برى از علات است، و مقدس از آفات است. خواب حال گشتن است و اللَّه تعالى پاک از حال گشتن و حال گردیدن، دور از کاستن و افزودن، خواب عیب است و خداى از عیبها برى، خواب غفلت است و خداى از آفات و غفلات متعالى، خواب گردیدن حال است و خداى نه حال گردنه گردش پذیر، خواب شبه مرگ است و خداى زنده پاینده باقى.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له شریک
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
خداوندى که در ذات بى شریک است و در صفات بى شبیه و در قدر بى نظیر
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
در عین قبول تو کامل شده نقصانها
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مکوّنات و محدثات در زمین و در سماوات همه صنع وى و همه ملک وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن دانش وى، توان آن بعون وى، داشت آن بحفظ وى. از ابن عباس روایت است که گفت «الارضون على الثور و الثور فى سلسلة و السلسلة فى اذن الحوت و الحوت بید الرحمن عز و جل».
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ آن کیست که پندارد که بى خواست او خود را کارى بر سازد، یا بى دانش او نفسى بر آرد، یا بى او باو رسد، فقد خاب ظنه و ضلّ سعیه.
پیر طریقت گفت: الهى پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند، ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند، نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید! اى برساننده در خود و رساننده بخود! برسانم که کس نرسید بخود.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند، روش و جنبش ایشان مىبیند و بحقیقت آن میرسد، که همه از قدرت وى مىدرآید و با حکم وى میگردد وى میداند که وى میراند، وى مىبیند که وى میکند، وى مىبندد که وى میگشاید.
پس او خدایى را شاید که نه واماند، نه درماند، نه فروماند. پوشیدهها داند و کار بر وى در نشورد، همه چیز پرداخته و همه کار ساخته، جز زانک آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، علمها و عقلها در قدر وى گم.
لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ نص قرآن است، و اشارت بجهت و مکان است، کرسى نه علم است که آن راه بیراهان است، تأویل جاهلانست، کرسى قدم گاه دانیم و این مذهب سنّیان است، و بى تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است. آن گه آیت مهر بر نهاد، بذکر جلال و بزرگوارى و عظمت و برترى خود گفت: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فى تسبیح الملائکة، سبحت السماوات العلى من ذى المهابة و ذى العلى، سبحان العلى الاعلى، سبحانه و تعالى»
علو و برترى اللَّه دو روى دارد: یکى علو و برترى صفت، یکى علو و برترى فعل، آنچه صفت است از لیست لم یزل کان عاریا علیّا، همیشه هست و بودنى، از همه چیزها برتر بکبریاء خود، وز همه نشانها برتر بقدر خود، وز همه اندازهها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برترى ذات است و علو مکانست، خود کرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش آسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، که اللَّه کار که کند بخواست کند نه بحاجت، که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه، و او را شریک و انباز نه. خداوندا دلهاى ما از بدعت و ضلالت معصوم دار! و از شور و حیرت رستهدار! بمنّک و فضلک.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا اللَّه یار ایشانست که بگرویدند یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ایشان را مىبیرون آرد از تاریکیها بروشنایى وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یاران ایشان معبودان باطل یُخْرِجُونَهُمْ ایشان را مىبیرون آرند مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ از روشنایى بتاریکیها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان اند که آتشباناند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۵۷) ایشان در آن دوزخ جاویدانند.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مىآرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مىپوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مىآرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مىپوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی الآیة... مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سؤال کرد از اللَّه آن بود که بمردارى بر گذشت بر ساحل بحر طبریة، ددان بیابان را دید که مىآمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک، ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آرى از شکمهاى ددان و حواصل مرغان، با من نماى که چون زنده کنى آن را تا معاینه بینم، آنچه بخبر میدانم، فلیس الخبر کالمعاینه، اللَّه گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ نه ایمان آوردهاى؟
این کلمت گواهى است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:
أ لستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آوردهام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفتهاند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.
ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالى دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفتهاند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سؤال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.
قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد اى ضمّهنّ الیک، من صار یصور، اى ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد اى قطعهنّ، من صار یصیر، اى قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفتهاند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مىشدند، آن گه با سر خویش پیوسته مىگشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذرههاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً اى مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جاى دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللَّهِ اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى
اى یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شىء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.
رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»
و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مىآورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً الآیة...
میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.
روى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.
عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه».
ثم قال تعالى: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفتهاند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
این کلمت گواهى است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:
أ لستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آوردهام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفتهاند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.
ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالى دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفتهاند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سؤال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.
قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد اى ضمّهنّ الیک، من صار یصور، اى ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد اى قطعهنّ، من صار یصیر، اى قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفتهاند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مىشدند، آن گه با سر خویش پیوسته مىگشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذرههاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً اى مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جاى دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللَّهِ اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى
اى یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شىء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.
رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»
و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مىآورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً الآیة...
میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.
روى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.
عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه».
ثم قال تعالى: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفتهاند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ بر تو نیست راه نمودن ایشان وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لکن خداى راه نماید او را که خواهد وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه نفقت کنید از مال فَلِأَنْفُسِکُمْ آن خود را میکنید وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ و نفقت مکنید مگر خواستن وجه خداى را وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ و هر چه نفقت کنید از مال، پاداش آن بتمامى بشما رسانند وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (۲۷۲) و از آن چیزى کاسته و باز گرفته نماند از شما.
لِلْفُقَراءِ درویشانراست آن صدقات و زکاة الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ آن درویشان که از خان و مان و فرزندان خود بازداشته ماندهاند در سبیل خدا، لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ نمىتوانند بازرگانى را و روزى جستن را در زمین رفتن یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ کسى که ایشان را نشناسد پندارد که ایشان بىنیازانند مِنَ التَّعَفُّفِ از آنک نیاز پیدا نکنند و از مردمان چیزى نخواهند تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ که درنگرى بایشان بشناسى ایشان را بنشان و آساى ایشان، لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً از مردمان چیزى نخواهند بالحاح وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ و آنچه نفقت کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۲۷۳) خداى بآن داناست.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ ایشان که نفقت میکنند مالهاى خویش بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ بشب و بروز سِرًّا وَ عَلانِیَةً پنهان و آشکارا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۷۴) و بیم نیست بر ایشان فردا، و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا ایشان که ربوا میخورند لا یَقُومُونَ نخیزند از گور خویش إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مگر چنانک آن کس خیزد که دیو زند او را بدست و پاى خود مِنَ الْمَسِّ از دیوانگى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا ایشان را آن بآنست که گفتند إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا ستد و داد همچون ربوا است وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ و نه چنانست که گفتند که اللَّه بیع حلال کرد وَ حَرَّمَ الرِّبا و ربوا حرام کرد فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ هر که بوى آید پندى از خداوند وى فَانْتَهى و از آن کرد بد که میکند باز شود فَلَهُ ما سَلَفَ ویراست آنچه گذشت و ربوا که خورد وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ و کار وى با خداست وَ مَنْ عادَ و هر که باز گردد بآن فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان آتشیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۷۵) ایشان در آن جاویدان یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا ناپیدا میکند اللَّه مال را بربوا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مىافزاید مال را بصدقات وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (۲۷۶) و اللَّه دوست ندارد هر ناسپاسى بزه کار.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و بپاى داشتند نماز را بهنگام خویش وَ آتَوُا الزَّکاةَ و بدادند زکاة از مال خویش لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۷۷) و فردا بر ایشان بیم نه و نه اندوهگن باشند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند اتَّقُوا اللَّهَ به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا و بگذارید آنچه ماند در دست شما از ربوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۷۸) اگر گرویدگانید.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ار بس نکنید و باز نه ایستید فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ آگاه باشید بجنگى از خداى و رسول وَ إِنْ تُبْتُمْ و اگر توبه کنید فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ شما راست سرمایهاى شما لا تَظْلِمُونَ نه شما کاهید وَ لا تُظْلَمُونَ (۲۷۹) و نه از شما کاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ و اگر افام دارى بود یا ناتوانى و دژوار حالى و تنگ دستى فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ درنگ باید داد وى را، تا تواند که آسان باز دهد افام، وَ أَنْ تَصَدَّقُوا و اگر آنچه بر آن ناتوان دارید بوى بخشید، خَیْرٌ لَکُمْ خود به بود شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۸۰) اگر دانید
لِلْفُقَراءِ درویشانراست آن صدقات و زکاة الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ آن درویشان که از خان و مان و فرزندان خود بازداشته ماندهاند در سبیل خدا، لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ نمىتوانند بازرگانى را و روزى جستن را در زمین رفتن یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ کسى که ایشان را نشناسد پندارد که ایشان بىنیازانند مِنَ التَّعَفُّفِ از آنک نیاز پیدا نکنند و از مردمان چیزى نخواهند تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ که درنگرى بایشان بشناسى ایشان را بنشان و آساى ایشان، لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً از مردمان چیزى نخواهند بالحاح وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ و آنچه نفقت کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۲۷۳) خداى بآن داناست.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ ایشان که نفقت میکنند مالهاى خویش بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ بشب و بروز سِرًّا وَ عَلانِیَةً پنهان و آشکارا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۷۴) و بیم نیست بر ایشان فردا، و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا ایشان که ربوا میخورند لا یَقُومُونَ نخیزند از گور خویش إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مگر چنانک آن کس خیزد که دیو زند او را بدست و پاى خود مِنَ الْمَسِّ از دیوانگى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا ایشان را آن بآنست که گفتند إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا ستد و داد همچون ربوا است وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ و نه چنانست که گفتند که اللَّه بیع حلال کرد وَ حَرَّمَ الرِّبا و ربوا حرام کرد فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ هر که بوى آید پندى از خداوند وى فَانْتَهى و از آن کرد بد که میکند باز شود فَلَهُ ما سَلَفَ ویراست آنچه گذشت و ربوا که خورد وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ و کار وى با خداست وَ مَنْ عادَ و هر که باز گردد بآن فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان آتشیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۷۵) ایشان در آن جاویدان یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا ناپیدا میکند اللَّه مال را بربوا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مىافزاید مال را بصدقات وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (۲۷۶) و اللَّه دوست ندارد هر ناسپاسى بزه کار.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و بپاى داشتند نماز را بهنگام خویش وَ آتَوُا الزَّکاةَ و بدادند زکاة از مال خویش لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۷۷) و فردا بر ایشان بیم نه و نه اندوهگن باشند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند اتَّقُوا اللَّهَ به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا و بگذارید آنچه ماند در دست شما از ربوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۷۸) اگر گرویدگانید.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ار بس نکنید و باز نه ایستید فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ آگاه باشید بجنگى از خداى و رسول وَ إِنْ تُبْتُمْ و اگر توبه کنید فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ شما راست سرمایهاى شما لا تَظْلِمُونَ نه شما کاهید وَ لا تُظْلَمُونَ (۲۷۹) و نه از شما کاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ و اگر افام دارى بود یا ناتوانى و دژوار حالى و تنگ دستى فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ درنگ باید داد وى را، تا تواند که آسان باز دهد افام، وَ أَنْ تَصَدَّقُوا و اگر آنچه بر آن ناتوان دارید بوى بخشید، خَیْرٌ لَکُمْ خود به بود شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۸۰) اگر دانید
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا رب العالمین جل جلاله و تقدست اسمائه و لا اله غیره، درین آیت دوستان خود را مىنوازد، و روش ایشان باز مىگوید و گفتار و کردار ایشان مىستاید، و مىپسندد. آفرین خدا بر آن جوانمردان باد که در هر چه گویند و هر چه خواهند و هر قاعده که نهند از اول نام دوست برند، و ازو گویند، و باو گویند، که با او خو کردهاند و بآن آسودهاند.
با هر که سخن گویم گر خواهم و گر نه
ز اول سخن نام توام در دهن آید
آن گه در هر چه شنوند و خوانند گویند: «آمنّا» در گفته اللَّه گویند «آمنّا» در گفته رسول گویند «آمنا» از ذات صمدى و صفات سرمدى شنوند گویند «آمنّا» بهشت و دوزخ و ترازو و صراط شنوند گویند «آمنّا» امروز نادیده در غیبت «آمنّا» فردا در قیامت با مشاهدت «آمنّا» جلال رؤیت ذو الجلال، و رضوان اکبر، هم در قیامت هم در بهشت ثمره «آمنّا.»
بهرچ از اولیا گویند ارزقنا و دفّقنا
بهرچ از انبیا گفتند: آمنّا و صدّقنا
اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا خداوندا! خط کرم بر گناهان ما کش، و این نهادهاى ضعیف را مسوز بآتش. خداوندا! بحرمت این دلهاى با وصال تو خوش، که نسوزى ما را بآتش! فریاد ازو که باو بد گمانست، از گمان بدت او را چه زیان است! وَ قِنا عَذابَ النَّارِ خداوندا! ما را از آتش دوزخ پرهیز ده! و از عقوبت خویش ما را گریز ده! این جا نکته عزیز گفتهاند: آتش هر چند قوىتر و سوزانتر بود چون آب بآن رسد نیست شود، یا بباید کشته گردد، آن ساعت که تو خلوتى را دست آرى، و در پس زانو نشینى، و قطره چند آب از چشم فروبارى، فرشته را گویند این آب نگهدار. نفسى سرد از سر حسرت و درد بر آرى، فرشته دیگر را گوینداین بردار. تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد، از یک سو آب آید و از یک سو باد، و آن آتش هزیمت گیرد، بنده گوید بار خدایا! این چیست؟ گویند او را: این آب دیده تو و آن آه سینه تو.
الصَّابِرِینَ اى بقلوبهم، الصَّادِقِینَ بارواحهم، الْقانِتِینَ بنفوسهم، الْمُنْفِقِینَ بمیسورهم، الْمُسْتَغْفِرِینَ بالسنتهم. آن جوانمردانى که گفتارشان آنست، کردارشان اینست که بدل شکیبایانند بر فرمان حق، بروح راست روانند در عهد حق، بتن فرمان بردارانند در حق حق، بمال هزینه کنندگانند در راه حق، بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از کرم حق.
الصَّابِرِینَ اى صبروا على البلوى، و رفضوا الشکوى حتى و صلوا الى المولى، و لم یقطعهم شیء من الدنیا و العقبى. بهر بلوى صبر کردند، و شکوى بگذاشتند، از دنیا و عقبى روى برتافتند تا بمولى رسیدند. وَ الصَّادِقِینَ اى صدقوا فى الطلب فقصدوا، ثم صدقوا حتى شهدوا، ثم صدقوا حتى وجدوا، ثم وجدوا حتى قعدوا فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. راست گفتند تا در روش آمدند، پس راست رفتند تا منزل بریدند، راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند، پس شاهد صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحل امن و مقعد صدق رسیدند، عند ملیک مقتدر.
الْقانِتِینَ اى بملازمة الباب، و تجرّع الاکتئاب، و ترک المحاب، و رفض الاصحاب، الى ان تحققوا بالاقتراب، جامه فقر بپوشیدند، و بر در سراى کرم دست نیاز برداشتند، که تا نگشایى نرویم، و تا ننوازى برنگردیم، ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربه. گه در سجود و گه در قیام، گه با بیم و گه با امید. از حضرت عزّت این نواخت مىآید که میدان راه دوستى افرادست، آشامنده شراب آن از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق است روزى بآنچه مرادست.
بخت از در خان ما در آید روزى
خورشید نشاط ما بر آید روزى
و از تو بسوى ما نظر آید روزى
و این انده ما هم بسر آید روزى
وَ الْمُنْفِقِینَ اى جادوا بمیسورهم من الاموال، ثم بنفوسهم من حیث الاعمال، ثم بقلوبهم من صدق الاحوال. گه مال بازند و گه حال، گه تن بازند و گه جان. مال در راه دوست، و حال در کار دوست، تن در جستن دوست، و جان در دیدار دوست.
ما را همه هر چه هست ایثار تراست
گوش از قبل سماع گفتار تراست
دیده نظر جمال بسیار تراست
جان و دل و دین نثار دیدار تراست
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ اى یستغفرون عن جمیع ذلک اذا رجعوا الى الصّحو عند ظهور الاسفار من فجر القلوب، لا من فجر یظهر فى الاقطار. تا در روش باشند این سان و صفت ایشان و نعت و سیرت ایشان! باز که بکشش رسند و صبح یگانگى از افق تجلى اسفار دهد، از آن شواهد خوف و رجا و صدق و صبر استغفار کنند. مصطفى ص ازین جا گفت: انّه لیغان على قلبى لانّى لاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة
از معرفت فرا گذرند تا بمعرفت رسند، و از دوستى برتر شوند تا دوست بینند، دوستان را دوستى منزل است و دوست وطن، با شناخته آرام گیر نه با شناختن! این است که ربّ العزت گفت: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى.
شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه بجمله این معانى اشاره کرده است و گفت: نشان حوادث در ازلیت کوم، سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ همه هستیها نیستند در آن اول قیّوم! اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم، عارف به نیستى خود زنده است، اى ماجد قیوم! جهان از روز پر و نابینا محروم! ظاهر شدى سخن شدم سخن نماند، پیدا شدى دیده شدم دیده نماند!
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
وز علت و عار برگذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهد الحقّ للحقّ بانّه الحقّ، خود را خود ستود! و خود را خود گواهى داد، بسزاى خویش، از صفت خویش، در کلام خویش خبر داد از وجود خویش، و صمدیت خویش، و قیّومیت خویش، و دیمومیت خویش، شهد سبحانه بجلال قدره و کمال عزّه حین لا جحد و لا جهل و لا عرفان لمخلوق، و لا عقل و لا وفاق و لا نفاق و لا حدثان و لا سماء و لا فضاء و لا ظلام و لا ضیاء. نه عالم بود و نه آدم، نه هوا و نه فضا، نه بر و نه بحر، نه نور و نه ظلمت، نه فهم و نه فرهنگ، نه وفاق و نه نفاق. که ربّ العالمین بجلال قدر خویش و کمال عز خویش سخن گفت و گواهى داد بیکتایى و بىهمتایى خویش، و خبر داد از صفات و ذات خویش! امروز همانست که بود، و جاوید همان! هرگز نبود که نبوده و هرگز نباشد که نباشد! اولست و آخر، ظاهر و باطن! اول که همیشه هست، و بود و نبودها دانست! آخر که همیشه باشد، و میداند آنچه دانست. ظاهر بکردگارى، و غالب هر کس بجبّارى، و برتر از هر چیز به بزرگوارى! باطن از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون! و پاک از گمان و پندار و ایدون.
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ بزرگست شرف فرشتگان و انبیاء و علما، و شگرف بر آمد کار ایشان، که اللَّه شهادت ایشان با شهادت خود پیوند داد، نه از آن که شهادت وى را بوحدانیت خود پیوندى مىدریابد از شهادت مخلوقان! نىنى که عزت وى وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند، از نبود پس بود پیوند نیابد، و وحدانیت او را موحّدى مىدرنیابد، و هستى وى را مقرّى مى درنیابد، و دوام ملک وى را آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان مىدرنیابد، و کمال الوهیت وى را دنیا و آخرت، بهشت و دوزخ مىدرنیابد، کبریاء وى عزت وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند!
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحلّ
ترا که داند که ترا تو دانى و تو، ترا نه داند کس، ترا تو دانى بس!، بلى سعادت فرشتگان و انبیاء و علما بود و تشریف و اکرام ایشان و تخصیص ایشان از میان خلقان که خود خواست و خود کرد و خود نواخت، و بمعرفت خودشان راه داد. و اللَّه یختص برحمته من یشاء.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین پسندیده که خداى را ببندگى بآن برزنند و بر حکم آن وى را پرستند، و رضاى وى بآن جویند، و بآن بوى باز گردند دین اسلام است. و اسلام را سه منزل است: اول منزل اعتراف حقن دماء و اموال است، شمشیر از گردن بردارد، و مال وى بر وى نگه دارد، اگر موافق باشند یا منافق، متّبع یا مبتدع. منزل دیگر اعتراف است با اعتقاد درست، و اتباع سنت، و وفاء عمل. سوم منزل اسلام استسلام است: و این غایت کار است، و پسندیده اللَّه است، و معرفت را پناه است. خود را بر درگاه عزّت حق بیفکندن و وى را منقاد بودن، و بحکم وى راضى شدن. و بآن اعتراض نیاوردن، و از آن اعراض نکردن و آن را تعظیم نهادن، و شکوه داشتن! و آنچه ابراهیم دعا کرد خود را و اسماعیل را مسلمان خواست غایت این منزل سوم بود و گفت: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ همانست که گفتند او را أَسْلِمْ فقال أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و هو المشار الیه بقوله تعالى حکایة عن یوسف علیه الصلاة و السلام تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ.
با هر که سخن گویم گر خواهم و گر نه
ز اول سخن نام توام در دهن آید
آن گه در هر چه شنوند و خوانند گویند: «آمنّا» در گفته اللَّه گویند «آمنّا» در گفته رسول گویند «آمنا» از ذات صمدى و صفات سرمدى شنوند گویند «آمنّا» بهشت و دوزخ و ترازو و صراط شنوند گویند «آمنّا» امروز نادیده در غیبت «آمنّا» فردا در قیامت با مشاهدت «آمنّا» جلال رؤیت ذو الجلال، و رضوان اکبر، هم در قیامت هم در بهشت ثمره «آمنّا.»
بهرچ از اولیا گویند ارزقنا و دفّقنا
بهرچ از انبیا گفتند: آمنّا و صدّقنا
اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا خداوندا! خط کرم بر گناهان ما کش، و این نهادهاى ضعیف را مسوز بآتش. خداوندا! بحرمت این دلهاى با وصال تو خوش، که نسوزى ما را بآتش! فریاد ازو که باو بد گمانست، از گمان بدت او را چه زیان است! وَ قِنا عَذابَ النَّارِ خداوندا! ما را از آتش دوزخ پرهیز ده! و از عقوبت خویش ما را گریز ده! این جا نکته عزیز گفتهاند: آتش هر چند قوىتر و سوزانتر بود چون آب بآن رسد نیست شود، یا بباید کشته گردد، آن ساعت که تو خلوتى را دست آرى، و در پس زانو نشینى، و قطره چند آب از چشم فروبارى، فرشته را گویند این آب نگهدار. نفسى سرد از سر حسرت و درد بر آرى، فرشته دیگر را گوینداین بردار. تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد، از یک سو آب آید و از یک سو باد، و آن آتش هزیمت گیرد، بنده گوید بار خدایا! این چیست؟ گویند او را: این آب دیده تو و آن آه سینه تو.
الصَّابِرِینَ اى بقلوبهم، الصَّادِقِینَ بارواحهم، الْقانِتِینَ بنفوسهم، الْمُنْفِقِینَ بمیسورهم، الْمُسْتَغْفِرِینَ بالسنتهم. آن جوانمردانى که گفتارشان آنست، کردارشان اینست که بدل شکیبایانند بر فرمان حق، بروح راست روانند در عهد حق، بتن فرمان بردارانند در حق حق، بمال هزینه کنندگانند در راه حق، بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از کرم حق.
الصَّابِرِینَ اى صبروا على البلوى، و رفضوا الشکوى حتى و صلوا الى المولى، و لم یقطعهم شیء من الدنیا و العقبى. بهر بلوى صبر کردند، و شکوى بگذاشتند، از دنیا و عقبى روى برتافتند تا بمولى رسیدند. وَ الصَّادِقِینَ اى صدقوا فى الطلب فقصدوا، ثم صدقوا حتى شهدوا، ثم صدقوا حتى وجدوا، ثم وجدوا حتى قعدوا فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. راست گفتند تا در روش آمدند، پس راست رفتند تا منزل بریدند، راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند، پس شاهد صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحل امن و مقعد صدق رسیدند، عند ملیک مقتدر.
الْقانِتِینَ اى بملازمة الباب، و تجرّع الاکتئاب، و ترک المحاب، و رفض الاصحاب، الى ان تحققوا بالاقتراب، جامه فقر بپوشیدند، و بر در سراى کرم دست نیاز برداشتند، که تا نگشایى نرویم، و تا ننوازى برنگردیم، ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربه. گه در سجود و گه در قیام، گه با بیم و گه با امید. از حضرت عزّت این نواخت مىآید که میدان راه دوستى افرادست، آشامنده شراب آن از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق است روزى بآنچه مرادست.
بخت از در خان ما در آید روزى
خورشید نشاط ما بر آید روزى
و از تو بسوى ما نظر آید روزى
و این انده ما هم بسر آید روزى
وَ الْمُنْفِقِینَ اى جادوا بمیسورهم من الاموال، ثم بنفوسهم من حیث الاعمال، ثم بقلوبهم من صدق الاحوال. گه مال بازند و گه حال، گه تن بازند و گه جان. مال در راه دوست، و حال در کار دوست، تن در جستن دوست، و جان در دیدار دوست.
ما را همه هر چه هست ایثار تراست
گوش از قبل سماع گفتار تراست
دیده نظر جمال بسیار تراست
جان و دل و دین نثار دیدار تراست
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ اى یستغفرون عن جمیع ذلک اذا رجعوا الى الصّحو عند ظهور الاسفار من فجر القلوب، لا من فجر یظهر فى الاقطار. تا در روش باشند این سان و صفت ایشان و نعت و سیرت ایشان! باز که بکشش رسند و صبح یگانگى از افق تجلى اسفار دهد، از آن شواهد خوف و رجا و صدق و صبر استغفار کنند. مصطفى ص ازین جا گفت: انّه لیغان على قلبى لانّى لاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة
از معرفت فرا گذرند تا بمعرفت رسند، و از دوستى برتر شوند تا دوست بینند، دوستان را دوستى منزل است و دوست وطن، با شناخته آرام گیر نه با شناختن! این است که ربّ العزت گفت: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى.
شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه بجمله این معانى اشاره کرده است و گفت: نشان حوادث در ازلیت کوم، سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ همه هستیها نیستند در آن اول قیّوم! اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم، عارف به نیستى خود زنده است، اى ماجد قیوم! جهان از روز پر و نابینا محروم! ظاهر شدى سخن شدم سخن نماند، پیدا شدى دیده شدم دیده نماند!
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
وز علت و عار برگذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهد الحقّ للحقّ بانّه الحقّ، خود را خود ستود! و خود را خود گواهى داد، بسزاى خویش، از صفت خویش، در کلام خویش خبر داد از وجود خویش، و صمدیت خویش، و قیّومیت خویش، و دیمومیت خویش، شهد سبحانه بجلال قدره و کمال عزّه حین لا جحد و لا جهل و لا عرفان لمخلوق، و لا عقل و لا وفاق و لا نفاق و لا حدثان و لا سماء و لا فضاء و لا ظلام و لا ضیاء. نه عالم بود و نه آدم، نه هوا و نه فضا، نه بر و نه بحر، نه نور و نه ظلمت، نه فهم و نه فرهنگ، نه وفاق و نه نفاق. که ربّ العالمین بجلال قدر خویش و کمال عز خویش سخن گفت و گواهى داد بیکتایى و بىهمتایى خویش، و خبر داد از صفات و ذات خویش! امروز همانست که بود، و جاوید همان! هرگز نبود که نبوده و هرگز نباشد که نباشد! اولست و آخر، ظاهر و باطن! اول که همیشه هست، و بود و نبودها دانست! آخر که همیشه باشد، و میداند آنچه دانست. ظاهر بکردگارى، و غالب هر کس بجبّارى، و برتر از هر چیز به بزرگوارى! باطن از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون! و پاک از گمان و پندار و ایدون.
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ بزرگست شرف فرشتگان و انبیاء و علما، و شگرف بر آمد کار ایشان، که اللَّه شهادت ایشان با شهادت خود پیوند داد، نه از آن که شهادت وى را بوحدانیت خود پیوندى مىدریابد از شهادت مخلوقان! نىنى که عزت وى وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند، از نبود پس بود پیوند نیابد، و وحدانیت او را موحّدى مىدرنیابد، و هستى وى را مقرّى مى درنیابد، و دوام ملک وى را آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان مىدرنیابد، و کمال الوهیت وى را دنیا و آخرت، بهشت و دوزخ مىدرنیابد، کبریاء وى عزت وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند!
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحلّ
ترا که داند که ترا تو دانى و تو، ترا نه داند کس، ترا تو دانى بس!، بلى سعادت فرشتگان و انبیاء و علما بود و تشریف و اکرام ایشان و تخصیص ایشان از میان خلقان که خود خواست و خود کرد و خود نواخت، و بمعرفت خودشان راه داد. و اللَّه یختص برحمته من یشاء.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین پسندیده که خداى را ببندگى بآن برزنند و بر حکم آن وى را پرستند، و رضاى وى بآن جویند، و بآن بوى باز گردند دین اسلام است. و اسلام را سه منزل است: اول منزل اعتراف حقن دماء و اموال است، شمشیر از گردن بردارد، و مال وى بر وى نگه دارد، اگر موافق باشند یا منافق، متّبع یا مبتدع. منزل دیگر اعتراف است با اعتقاد درست، و اتباع سنت، و وفاء عمل. سوم منزل اسلام استسلام است: و این غایت کار است، و پسندیده اللَّه است، و معرفت را پناه است. خود را بر درگاه عزّت حق بیفکندن و وى را منقاد بودن، و بحکم وى راضى شدن. و بآن اعتراض نیاوردن، و از آن اعراض نکردن و آن را تعظیم نهادن، و شکوه داشتن! و آنچه ابراهیم دعا کرد خود را و اسماعیل را مسلمان خواست غایت این منزل سوم بود و گفت: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ همانست که گفتند او را أَسْلِمْ فقال أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و هو المشار الیه بقوله تعالى حکایة عن یوسف علیه الصلاة و السلام تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ. بزرگست و بزرگوار، خداوند کردگار، مهربان وفادار، بار خداى همه بار خدایان، و پادشاه همه پادشاهان، نوازنده رهیگان، راهنماى ایشان. دانست که ایشان بسزاء ثناى او نرسند و حق او نشناسند، و قدر عظمت او ندانند، بمهربانى و کرم خود ایشان را گرامى کرد و بنواخت، و بآن ثناء خود خود کرد آن گه با نام ایشان کرد، و ایشان را در آن بستود و نیک مردان کرد، و گفت: اى بندگان و رهیگان! مرا همان گوئید که من خود را گفتم، گوئید یا مالک الملک! اى پادشاه بر پادشاهى و پادشاهان! اى آفریننده جهان!، اى یگانه یکتا از ازل تا جاودان! اى یگانه یکتا در نام و نشان! اى سازنده کار کارسازندگان! اى بسر برنده کار بندگان بىبندگان! خداوندا، ستوده خودى بى ستاینده! خداوندا تمام قدرى نه کاهنده نه افزاینده! خداوندا، بزرگ عزتى بىپرستش بنده! پادشاهى ترا انداز نیست، و کس با تو در پادشاهى انباز نیست! که خود بکست نیاز نیست: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یکى را برکشى و بنوازى، و یکى را بکشى و بیندازى، یکى را بانس خود آرام دهى و او را غم عشق خود سرمایه دهى، تا بىغم عشق تو آسایش دل و آرام جانش نبود،
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بىجان غم عشق تو بکس نسپارم
یکى با رضوان در ناز و نعم جنت، یکى با مالک در زندان وحشت و نقمت، یکى بر بساط بسط بر تخت ولایت منتظر رؤیت، یکى در چاه بشریّت با خوارى و با مذلت. آن صاحب ولایت بزبان شادى از دولت وصال خود خبر میدهد:
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
و آن بیچاره کشته مذلت بزبان مهجورى از سر حرمان خویش این ترنم میکند:
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لمقصدکم نحو
حال دل خود ترا نمودیم و شدیم
بر درد دل اندوه فزودیم و شدیم
ابو بکر وراق گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ این ملک قهر نفس است، و هواء خود زیردست خود داشتن، همان ملک است که سلیمان پیغمبر خواست. بقول بعضى از علماء، گویند که: هر روز چندین گاو و گوسفند قربان میکرد و چندین گونه الوان اطعمه در مهمان خانه او بودى، و خود نان جوین خوردى و مرقّع پوشیدى، و خشوع وى بآن اندازه بود که چهل سال بر آسمان ننگرست هیبت و اجلال خداى را راه در مسجد شدى درویشى را دیدى در جنب او نشستى و گفتى: «مسکین جالس مسکینا.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ آن کس که این سیاست و پادشاهى بر نفس امّاره از وى دریغ دارند، سلطان هوا بر وى مستولى شود، راست حال وى چنان باشد که رب العالمین گفت: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ، هَواهُ آن را که پادشاهى ظاهر بوى دهند و آن گه اسیر هوى و شهوت خویش شود، او را از پادشاهى بحقیقت چه نصیب بود؟ امیر المؤمنین على علیه السلام بجماعتى درویشان گذر کرد آن هیبت دیدار ایشان بر وى تافت، گفت: «ملوک تحت الخمار».
اگر هیچکس بحقیقت درین دنیا پادشاه است، جز این درویشان نباشند که هواء نفس خود زیر قدم آوردند، تا از همه فتنها بر آسودند. آن پادشاهان ظاهر که اسیر هواء خودند هر کجا پىزنند از آن جا گرد برآرند. إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً. و این پادشاهان طریقت هر کجا گذر کنند سنگ ریز آن مروارید شود و خاک آن مشک و عبیر گردد.
خاکى که بران پاى نهى مشک و عبیرست
تختى که برو تکیه کنى عود مطرّاست
آن را که در لباس خلقان مقامش دار الملک عزّت بود، و اعلى علّیّین، او را از خلقان چه زیان؟ و آن را که از تخت ملک بربایند و بسجین رانند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً او را از آن مملکت چه سود؟ سفیان ثورى امام عصر بود، روزى جامهاى که بر تن او بود قیمت کردند، درمى و چهار دانگ بر آمد. او را گفتند: این چیست؟ گفت:
ما ضرّ من کانت الفردوس منزله
ما ذا تجرّع من بؤس و أقتاد
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ اى خداوندى که شب محنت بروز شادى در آرى، تا أمن بنده بردارى که ایمنى نیست در راه تو! و روز شادى بر شب محنت درآرى، تا نومیدیى بنده باز برى که ناامیدى نیست در دین تو!، لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ اى خداوندى که از بیگانه آشنا بیرون آرى! چنان که محمد ص از آمنه و ابراهیم ع از آذر، و از آشنا بیگانه بیرون آرى! چون قابیل از آدم ع و کنعان از نوح ع. و مصطفى ص روزى در حجره عایشه شد، و زنى بنزدیک عایشه بود که هیئتى نیکو داشت و صالحه بود. رسول ص پرسید: که این کیست؟ عایشه گفت که: این خالده دختر اسود بن عبد یغوث مصطفى ص گفت: سبحان الذى یخرج الحى من المیت و یخرج المیت من الحى
و این بهر آن گفت که او مؤمنه بود و صالحه و پدرش کافر بود.
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ حقیقت ایمان بنده و غایت روش وى در راه توحید سر بدوستى خداى باز نهد. و حقیقت دوستى موافقت است، یعنى که با دوست وى دوست باش، و با دشمن وى دشمن. اشارت صاحب شرع این است «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه.» در آثار بیارند که: رب العالمین به پیغامبرى از پیغامبران پیشینه وحى فرستاد که بندگانم را بگوى که درین دنیا زهد پیش گرفتید، تا راحت خویش تعجیل کنید و از رنج دنیا بر آسائید. و بیرون از زهد طاعتى و عبادتى که کردید، بآن عزّ خود و نیکنامى خویش جستید، اکنون بنگرید که براى من چه کردید؟ هرگز دوستان مرا دوست داشتید؟ یا با دشمنان من دشمنى گرفتید؟ همانست که با عیسى ع گفت: یا عیسى اگر عبادت آسمانیان و زمینیان در راه دین با تو همراه باشد و آن گه در آن دوستى دوستان من، و دشمنى با دشمنان من نبود، آن عبادت ترا بکار نیاید و هیچ سود ندارد.
در خبر است که: بو ادریس خولانى فرا معاذ گفت که: من ترا در راه خدا دوست دارم. معاذ رض گفت: بشارت باد که از رسول خدا شنیدم که روز قیامت کرسیها بنهند پیرامن عرش مجید، گروهى را که رویهاى ایشان چون ماه شب چهاردهم باشد، همه از هیبت رستاخیز در هراس باشند و ایشان ایمن. همه با بیم باشند و ایشان ساکن. گفتند: یا رسول اللَّه! این قوم که باشند؟ گفت: «المتحابّون فى اللَّه.»
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ یقول: «وجبت محبتى للمتحابّین فی، و المتجالسین فىّ، و المتزاورین فی، و المتباذلین فیّ».
مجاهد گفت: دوستان خدا چون در روى یکدگر خندند، گناهان از ایشان فرو ریزد، هم چنان که برگ از درختان تا آنکه پاک بخداى رسند، و برستاخیز ایشان را با پناه خود گیرد و ایمن کند. بزرگان دین گفتند: هر که امروز بر حذر نباشد، فردا باین امن نرسد. که امن بعد از حذر باشد لا محالة، و حذر بنده ثمره تحذیر حقّ است عزّ و علا که در دو جایگه گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و این خطاب نه با عامه مؤمنانست، بلکه با خواص اهل معرفت است. ایشان را بخود ترسانید بىواسطهاى که در میان آورد. باز که خطاب با عامه مؤمنان کرد، ایشان را بروز قیامت و آتش دوزخ ترسانید. گفت وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی، و اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ هر که صاحب بصیرت است، داند که در میان هر دو خطاب چه فرقست! آن گه گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ تابنده در گردش احوال افتد گه در خوف، گه در رجا گه در قبض، گه در بسط گه در سیاست، گه در کرامت. قهر و سیاست وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ بنده را در دهشت و حیرت افگند، تا از خود بىخود شود آن گه نواخت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ او را بر کشتى لطف نشاند، و از غرقاب دهشت بساحل انس رساند. پیرى از بزرگان دین گفت: گویى! هرگز بادا که ما از غرقاب خود با کشتى خلاص افتیم! هرگز بادا که دست عطف ما را از موج امانى دست گیرد! هرگز بادا که برهان وحدانیت حجاب تفرقت از پیش ما بردارد! هرگز بادا که این دل از بار این تن بر آساید!
صد هزاران کیسه سودائیان در راه حرص
از پى این کیمیاء خالى شد از زرّ عیار
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بىجان غم عشق تو بکس نسپارم
یکى با رضوان در ناز و نعم جنت، یکى با مالک در زندان وحشت و نقمت، یکى بر بساط بسط بر تخت ولایت منتظر رؤیت، یکى در چاه بشریّت با خوارى و با مذلت. آن صاحب ولایت بزبان شادى از دولت وصال خود خبر میدهد:
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
و آن بیچاره کشته مذلت بزبان مهجورى از سر حرمان خویش این ترنم میکند:
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لمقصدکم نحو
حال دل خود ترا نمودیم و شدیم
بر درد دل اندوه فزودیم و شدیم
ابو بکر وراق گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ این ملک قهر نفس است، و هواء خود زیردست خود داشتن، همان ملک است که سلیمان پیغمبر خواست. بقول بعضى از علماء، گویند که: هر روز چندین گاو و گوسفند قربان میکرد و چندین گونه الوان اطعمه در مهمان خانه او بودى، و خود نان جوین خوردى و مرقّع پوشیدى، و خشوع وى بآن اندازه بود که چهل سال بر آسمان ننگرست هیبت و اجلال خداى را راه در مسجد شدى درویشى را دیدى در جنب او نشستى و گفتى: «مسکین جالس مسکینا.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ آن کس که این سیاست و پادشاهى بر نفس امّاره از وى دریغ دارند، سلطان هوا بر وى مستولى شود، راست حال وى چنان باشد که رب العالمین گفت: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ، هَواهُ آن را که پادشاهى ظاهر بوى دهند و آن گه اسیر هوى و شهوت خویش شود، او را از پادشاهى بحقیقت چه نصیب بود؟ امیر المؤمنین على علیه السلام بجماعتى درویشان گذر کرد آن هیبت دیدار ایشان بر وى تافت، گفت: «ملوک تحت الخمار».
اگر هیچکس بحقیقت درین دنیا پادشاه است، جز این درویشان نباشند که هواء نفس خود زیر قدم آوردند، تا از همه فتنها بر آسودند. آن پادشاهان ظاهر که اسیر هواء خودند هر کجا پىزنند از آن جا گرد برآرند. إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً. و این پادشاهان طریقت هر کجا گذر کنند سنگ ریز آن مروارید شود و خاک آن مشک و عبیر گردد.
خاکى که بران پاى نهى مشک و عبیرست
تختى که برو تکیه کنى عود مطرّاست
آن را که در لباس خلقان مقامش دار الملک عزّت بود، و اعلى علّیّین، او را از خلقان چه زیان؟ و آن را که از تخت ملک بربایند و بسجین رانند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً او را از آن مملکت چه سود؟ سفیان ثورى امام عصر بود، روزى جامهاى که بر تن او بود قیمت کردند، درمى و چهار دانگ بر آمد. او را گفتند: این چیست؟ گفت:
ما ضرّ من کانت الفردوس منزله
ما ذا تجرّع من بؤس و أقتاد
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ اى خداوندى که شب محنت بروز شادى در آرى، تا أمن بنده بردارى که ایمنى نیست در راه تو! و روز شادى بر شب محنت درآرى، تا نومیدیى بنده باز برى که ناامیدى نیست در دین تو!، لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ اى خداوندى که از بیگانه آشنا بیرون آرى! چنان که محمد ص از آمنه و ابراهیم ع از آذر، و از آشنا بیگانه بیرون آرى! چون قابیل از آدم ع و کنعان از نوح ع. و مصطفى ص روزى در حجره عایشه شد، و زنى بنزدیک عایشه بود که هیئتى نیکو داشت و صالحه بود. رسول ص پرسید: که این کیست؟ عایشه گفت که: این خالده دختر اسود بن عبد یغوث مصطفى ص گفت: سبحان الذى یخرج الحى من المیت و یخرج المیت من الحى
و این بهر آن گفت که او مؤمنه بود و صالحه و پدرش کافر بود.
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ حقیقت ایمان بنده و غایت روش وى در راه توحید سر بدوستى خداى باز نهد. و حقیقت دوستى موافقت است، یعنى که با دوست وى دوست باش، و با دشمن وى دشمن. اشارت صاحب شرع این است «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه.» در آثار بیارند که: رب العالمین به پیغامبرى از پیغامبران پیشینه وحى فرستاد که بندگانم را بگوى که درین دنیا زهد پیش گرفتید، تا راحت خویش تعجیل کنید و از رنج دنیا بر آسائید. و بیرون از زهد طاعتى و عبادتى که کردید، بآن عزّ خود و نیکنامى خویش جستید، اکنون بنگرید که براى من چه کردید؟ هرگز دوستان مرا دوست داشتید؟ یا با دشمنان من دشمنى گرفتید؟ همانست که با عیسى ع گفت: یا عیسى اگر عبادت آسمانیان و زمینیان در راه دین با تو همراه باشد و آن گه در آن دوستى دوستان من، و دشمنى با دشمنان من نبود، آن عبادت ترا بکار نیاید و هیچ سود ندارد.
در خبر است که: بو ادریس خولانى فرا معاذ گفت که: من ترا در راه خدا دوست دارم. معاذ رض گفت: بشارت باد که از رسول خدا شنیدم که روز قیامت کرسیها بنهند پیرامن عرش مجید، گروهى را که رویهاى ایشان چون ماه شب چهاردهم باشد، همه از هیبت رستاخیز در هراس باشند و ایشان ایمن. همه با بیم باشند و ایشان ساکن. گفتند: یا رسول اللَّه! این قوم که باشند؟ گفت: «المتحابّون فى اللَّه.»
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ یقول: «وجبت محبتى للمتحابّین فی، و المتجالسین فىّ، و المتزاورین فی، و المتباذلین فیّ».
مجاهد گفت: دوستان خدا چون در روى یکدگر خندند، گناهان از ایشان فرو ریزد، هم چنان که برگ از درختان تا آنکه پاک بخداى رسند، و برستاخیز ایشان را با پناه خود گیرد و ایمن کند. بزرگان دین گفتند: هر که امروز بر حذر نباشد، فردا باین امن نرسد. که امن بعد از حذر باشد لا محالة، و حذر بنده ثمره تحذیر حقّ است عزّ و علا که در دو جایگه گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و این خطاب نه با عامه مؤمنانست، بلکه با خواص اهل معرفت است. ایشان را بخود ترسانید بىواسطهاى که در میان آورد. باز که خطاب با عامه مؤمنان کرد، ایشان را بروز قیامت و آتش دوزخ ترسانید. گفت وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی، و اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ هر که صاحب بصیرت است، داند که در میان هر دو خطاب چه فرقست! آن گه گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ تابنده در گردش احوال افتد گه در خوف، گه در رجا گه در قبض، گه در بسط گه در سیاست، گه در کرامت. قهر و سیاست وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ بنده را در دهشت و حیرت افگند، تا از خود بىخود شود آن گه نواخت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ او را بر کشتى لطف نشاند، و از غرقاب دهشت بساحل انس رساند. پیرى از بزرگان دین گفت: گویى! هرگز بادا که ما از غرقاب خود با کشتى خلاص افتیم! هرگز بادا که دست عطف ما را از موج امانى دست گیرد! هرگز بادا که برهان وحدانیت حجاب تفرقت از پیش ما بردارد! هرگز بادا که این دل از بار این تن بر آساید!
صد هزاران کیسه سودائیان در راه حرص
از پى این کیمیاء خالى شد از زرّ عیار
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ... این آیت از یک روى اشارت بقدرت خداى دارد، و از یک روى اشارت بتخصیص و تشریف عیسى (ع) و آدم (ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است. و بیان قدرت آنست که: در آفرینش عیسى و آدم باز نمود که خداى قادر بهر کمالست، و قدرت او بىکسب و بىاحتیال است.
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى:ثَلُ ما یُنْفِقُونَ مثل آنچه نفقت میکنند،ی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا درین زندگانى این جهان،مَثَلِ رِیحٍ چون مثل بادى است،یها صِرٌّ در آن باد سرماى سخت بود،صابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ که رسد ناگاه بکشتهزار گروهى،لَمُوا أَنْفُسَهُمْ که ستم کردند بر خویشتن (و مستحق عقوبت گشتند)،أَهْلَکَتْهُ تا آن بر ایشان تباه کرد، ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ و ستم نکرد اللَّه بر ایشان لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۷) و لکن ایشان بر خویشتن ستم میکنند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مگیرید دوست از دل، مِنْ دُونِکُمْ از بیرون خویشتن لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا که هیچ در کار شما سستى نکنند بتباهى. وَدُّوا دوست دارید و شاد بید و خواهید، ما عَنِتُّمْ آنچه شما در آن بید از عنت، قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ پیداست زشتى و نابکارى از دهنهاء ایشان، وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ و آنچه که نهان میدارد دلهاى ایشان مه است از آنچه از زبانها پیداست. قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ پیدا کردیم شما را سخنان، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۱۱۸) اگر خرد دارید.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ آگاه بید شماها که اینانید، تُحِبُّونَهُمْ دوست میدارید ایشان را، وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان دوست نمیدارند شما را، وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ و شما گرویدهاید بقرآن و دین همه. وَ إِذا لَقُوکُمْ و چون ایشان شما را بینند قالُوا آمَنَّا گویند: ما گرویدهایم وَ إِذا خَلَوْا و چون بىشما بر یکدیگر رسند، عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ بر شما انگشتان خایند از خشم و کین.
قُلْ بگوى مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میرید بدرد خشم خویش، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۱۹) خداى دانا است بهر چه در دلهاى است.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ اگر بشما رسد نیکویى، تَسُؤْهُمْ ایشان را تا سائین کنند آن نیکویى، وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بشما رسد بدى، یَفْرَحُوا بِها شاد شوند بآن، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا و اگر شکیبایى کنید و پرهیز نگه دارید، لا یَضُرُّکُمْ نگزاید شما را، کَیْدُهُمْ شَیْئاً ساز بد ایشان هیچ چیز، إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (۱۲۰) خداى بآنچه ایشان میکنند دانا است.
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ یاد دار که بیرون شدى از خانه و کسان خویش، تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مىساختى مؤمنان را مَقاعِدَ لِلْقِتالِ نشستگاههاى جنگ را، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱۲۱) و اللَّه شنوا است و دانا.
إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ آن گه که آهنگ کرد و خواست دو گروه مِنْکُمْ از شما أَنْ تَفْشَلا که بد دل شوند، وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما و اللَّه خود یار ایشان است وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۲۲) و بر خداى است پشتى داشتن مؤمنان و باوست سپردن کار ایشان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مگیرید دوست از دل، مِنْ دُونِکُمْ از بیرون خویشتن لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا که هیچ در کار شما سستى نکنند بتباهى. وَدُّوا دوست دارید و شاد بید و خواهید، ما عَنِتُّمْ آنچه شما در آن بید از عنت، قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ پیداست زشتى و نابکارى از دهنهاء ایشان، وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ و آنچه که نهان میدارد دلهاى ایشان مه است از آنچه از زبانها پیداست. قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ پیدا کردیم شما را سخنان، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۱۱۸) اگر خرد دارید.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ آگاه بید شماها که اینانید، تُحِبُّونَهُمْ دوست میدارید ایشان را، وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان دوست نمیدارند شما را، وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ و شما گرویدهاید بقرآن و دین همه. وَ إِذا لَقُوکُمْ و چون ایشان شما را بینند قالُوا آمَنَّا گویند: ما گرویدهایم وَ إِذا خَلَوْا و چون بىشما بر یکدیگر رسند، عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ بر شما انگشتان خایند از خشم و کین.
قُلْ بگوى مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میرید بدرد خشم خویش، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۱۹) خداى دانا است بهر چه در دلهاى است.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ اگر بشما رسد نیکویى، تَسُؤْهُمْ ایشان را تا سائین کنند آن نیکویى، وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بشما رسد بدى، یَفْرَحُوا بِها شاد شوند بآن، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا و اگر شکیبایى کنید و پرهیز نگه دارید، لا یَضُرُّکُمْ نگزاید شما را، کَیْدُهُمْ شَیْئاً ساز بد ایشان هیچ چیز، إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (۱۲۰) خداى بآنچه ایشان میکنند دانا است.
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ یاد دار که بیرون شدى از خانه و کسان خویش، تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مىساختى مؤمنان را مَقاعِدَ لِلْقِتالِ نشستگاههاى جنگ را، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱۲۱) و اللَّه شنوا است و دانا.
إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ آن گه که آهنگ کرد و خواست دو گروه مِنْکُمْ از شما أَنْ تَفْشَلا که بد دل شوند، وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما و اللَّه خود یار ایشان است وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۲۲) و بر خداى است پشتى داشتن مؤمنان و باوست سپردن کار ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا چون ایشان مبید که کافر شدند، وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ و قومى را گفتند از برادران و دوستان خویش، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ آن گه که بسفر شدند (از بهر تجارت و در آن سفر بمردند)، أَوْ کانُوا غُزًّى یا بغزا شدند (و در آن غزا کشته شدند)، لَوْ کانُوا عِنْدَنا اگر بنزدیک ما بودندى (و بنشدندى)، ما ماتُوا در سفر نمردندى، وَ ما قُتِلُوا و در غزا کشته نشدندى لِیَجْعَلَ اللَّهُ تا کند خداى، ذلِکَ آن سفر و غزاى ایشان (بسخن ایشان)، حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ در بغى و حسرتى در دلهاى کسان آن مردگان و کشتگان، وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ و اللَّه است که مىزنده کند و مىمیراند، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۵۶) و خداى بآنچه شما مىکنید بیناست و دانا.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و اگر کشتند شما را در راه خدا، أَوْ مُتُّمْ یا بمیرید، لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ آمرزشى از خدا و رحمتى که بشما رسد و شما بآن رسید، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) به است از آنچه شما مىگرد کنید درین جهان.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ و اگر بمیرید یا بکشند شما را، لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) با خداى مىانگیزانند شما را.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنهمار بخشایشى از خداى لِنْتَ لَهُمْ چنین نرم بودى و خوشخوى امّت را، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا و اگر تو درشت بودى غَلِیظَ الْقَلْبِ ستبر دل بىرحمت، لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. باز پراکندندى از گرد بر گرد تو، (و حلقه صحبت تو شکسته گشتى)، فَاعْفُ عَنْهُمْ فرا گذار ازیشان، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و آمرزش خواه ایشان را، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ و با ایشان باز گوى در کارى که پیش آید، فَإِذا عَزَمْتَ آن گه که عزم کردى و بر آهنگ کار خاستى، فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشت بخداى باز کن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹) که خداى دوست دارد کار بوى سپارندگان و پشت باو بازکنندگان.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و اگر کشتند شما را در راه خدا، أَوْ مُتُّمْ یا بمیرید، لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ آمرزشى از خدا و رحمتى که بشما رسد و شما بآن رسید، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) به است از آنچه شما مىگرد کنید درین جهان.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ و اگر بمیرید یا بکشند شما را، لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) با خداى مىانگیزانند شما را.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنهمار بخشایشى از خداى لِنْتَ لَهُمْ چنین نرم بودى و خوشخوى امّت را، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا و اگر تو درشت بودى غَلِیظَ الْقَلْبِ ستبر دل بىرحمت، لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. باز پراکندندى از گرد بر گرد تو، (و حلقه صحبت تو شکسته گشتى)، فَاعْفُ عَنْهُمْ فرا گذار ازیشان، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و آمرزش خواه ایشان را، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ و با ایشان باز گوى در کارى که پیش آید، فَإِذا عَزَمْتَ آن گه که عزم کردى و بر آهنگ کار خاستى، فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشت بخداى باز کن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹) که خداى دوست دارد کار بوى سپارندگان و پشت باو بازکنندگان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا الآیة این پندیست که خداى تعالى مؤمنان را میدهد که شما چون منافقان مباشید، و شک و نفاق بدل خود راه مدهید، و آنچه ایشان گویند مگویید. و گفت ایشان آن بود که: عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از منافقان که روز احد بوقعت حاضر نبودند فرا عبد اللَّه بن رباب و اصحاب او گفتند که این برادران و پیوستگان ما که بسفر تجارت شدند و در آن سفر بمردند یا بغزاء احد شدند و در آن غزا کشته شدند، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ فماتوا أَوْ کانُوا غُزًّى فقتلوا هر دو کلمه درآیت مضمر است. «غزّى» جمع غازى است، فعّل من الغزو. گفتند اگر ایشان بیرون نشدندى بسفر، نمردندى، و ایشان را در غزو نکشتندى، و این سخن از ایشان تکذیب قدر است. ربّ العالمین گفت: لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ اى لیجعل ظنّهم انّهم: لو لم یحضروا الحرب لا ندفع القتل عنهم، حسرة فى قلوبهم. این بآن کرد تا ایشان ظن برند که: اگر بقتال و حرب نشدندى ایشان را نکشتندى، و این ظن در دل ایشان حسرت و دریغ فرو آورد، و رنجورى بیفزود. اللَّه تعالى مؤمنان را ازین گفت نهى فرمود، تا آن حسرت در دل ایشان نبود چنان که در دل منافقان. آن گه خبر داد که: موت و حیات در قدرت اللَّه است و بمشیّت اوست، آن را وقتى است معین. و هنگامى نامزد کرده گفت: وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى است که زنده میدارد نه مقام و زیرکى، و اوست که مىمیراند نه سفر و دلیرى. چون فراز آید در سفر و در حضر بنگردد و آن را مردى نبود.
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بىجان، و دل ماند بىایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفتهاند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفتهاند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شىء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرکترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مىکردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفتهاند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بىجان، و دل ماند بىایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفتهاند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفتهاند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شىء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرکترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مىکردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفتهاند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ و مپندار البته، الَّذِینَ قُتِلُوا ایشان را که بکشتند، فِی سَبِیلِ اللَّهِ (از بهر خدا) در راه خدا، أَمْواتاً که ایشان مردگاناند، بَلْ أَحْیاءٌ نیستند که زندگانند، عِنْدَ رَبِّهِمْ نزدیک خداى خویش، یُرْزَقُونَ (۱۶۹) بر ایشان رزق مىرانند و نزل میرسانند.
فَرِحِینَ شادمانان، بِما آتاهُمُ اللَّهُ بآنچه داد اللَّه ایشان را، مِنْ فَضْلِهِ از افزونى نیکویى از آن خویش، وَ یَسْتَبْشِرُونَ و شادى مىبرند، بِالَّذِینَ بکسان ایشان که هنوز زندهاند، لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ که نیز بایشان نرسیدهاند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس ایشان، أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (شاد مىبیند) که بر ایشان بیم نیست فردا، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) و اندوهگن نباشند.
یَسْتَبْشِرُونَ شادى مىبرند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنواختى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى نیکوى از وى، وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ و (شاد مىبیند) که خداى ضایع نگذارد، أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۷۱) مزد گرویدگان.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا ایشان که پاسخ نیکو کردند، لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ خداى را و رسول را، مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ از پس آنکه بایشان رسید خستگى، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان راست که نیکو در آمدند، مِنْهُمْ از میان ایشان، وَ اتَّقَوْا و از ابا بپرهیزیدند، أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) مزدى بزرگوار.
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ ایشان که مردمان فرا ایشان گفتند: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ که مردمان سپاه گرد کردند شما را، فَاخْشَوْهُمْ بترسید از ایشان، فَزادَهُمْ إِیماناً و (خبر ایشان) ایشان را ایمان افزود، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و گفتند که بسنده است خداى ما را، وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) و نیک کاردان و کاربر پذیر که اوست.
فَانْقَلَبُوا بازگشتند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنیکویى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى از تجارت، لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ نرسید بایشان هیچ بدى، وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ و بر پى راه خوشنودى خداى افتادند، وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴)و خداى با فضل و بزرگوار است.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن دیو مردم بود، یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ چون خودان را مىترساند، فَلا تَخافُوهُمْ شما مترسید از ایشان، وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵) و از من ترسید اگر گرویدگاناید.
وَ لا یَحْزُنْکَ و اندوهگن منما یاد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ایشان که در کافرى مىشتابند، إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً که ایشان خداى را نگزایند هیچ چیز، یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ که ایشان را بهرهاى ندهد در آن جهان، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۷۶) و ایشان را است عذابى بزرگ.
إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ ایشان که کفر خریدند و ایمان فروختند، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً خداى را بر هیچ چیز نگزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۷) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مپندار ایشان که کافر شدند، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ که آنچه ما ایشان را فرا گذاریم، خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ایشان را به است، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ ما ایشان را از بهر آن مىفراگذاریم، و مهلت دهیم، لِیَزْدادُوا إِثْماً تا بزه افزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۷۸) و ایشان راست عذابى خوار کننده و نومید گذارنده.
فَرِحِینَ شادمانان، بِما آتاهُمُ اللَّهُ بآنچه داد اللَّه ایشان را، مِنْ فَضْلِهِ از افزونى نیکویى از آن خویش، وَ یَسْتَبْشِرُونَ و شادى مىبرند، بِالَّذِینَ بکسان ایشان که هنوز زندهاند، لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ که نیز بایشان نرسیدهاند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس ایشان، أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (شاد مىبیند) که بر ایشان بیم نیست فردا، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) و اندوهگن نباشند.
یَسْتَبْشِرُونَ شادى مىبرند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنواختى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى نیکوى از وى، وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ و (شاد مىبیند) که خداى ضایع نگذارد، أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۷۱) مزد گرویدگان.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا ایشان که پاسخ نیکو کردند، لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ خداى را و رسول را، مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ از پس آنکه بایشان رسید خستگى، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان راست که نیکو در آمدند، مِنْهُمْ از میان ایشان، وَ اتَّقَوْا و از ابا بپرهیزیدند، أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) مزدى بزرگوار.
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ ایشان که مردمان فرا ایشان گفتند: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ که مردمان سپاه گرد کردند شما را، فَاخْشَوْهُمْ بترسید از ایشان، فَزادَهُمْ إِیماناً و (خبر ایشان) ایشان را ایمان افزود، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و گفتند که بسنده است خداى ما را، وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) و نیک کاردان و کاربر پذیر که اوست.
فَانْقَلَبُوا بازگشتند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنیکویى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى از تجارت، لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ نرسید بایشان هیچ بدى، وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ و بر پى راه خوشنودى خداى افتادند، وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴)و خداى با فضل و بزرگوار است.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن دیو مردم بود، یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ چون خودان را مىترساند، فَلا تَخافُوهُمْ شما مترسید از ایشان، وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵) و از من ترسید اگر گرویدگاناید.
وَ لا یَحْزُنْکَ و اندوهگن منما یاد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ایشان که در کافرى مىشتابند، إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً که ایشان خداى را نگزایند هیچ چیز، یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ که ایشان را بهرهاى ندهد در آن جهان، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۷۶) و ایشان را است عذابى بزرگ.
إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ ایشان که کفر خریدند و ایمان فروختند، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً خداى را بر هیچ چیز نگزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۷) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مپندار ایشان که کافر شدند، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ که آنچه ما ایشان را فرا گذاریم، خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ایشان را به است، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ ما ایشان را از بهر آن مىفراگذاریم، و مهلت دهیم، لِیَزْدادُوا إِثْماً تا بزه افزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۷۸) و ایشان راست عذابى خوار کننده و نومید گذارنده.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ و آنان که فاحشه کنند و نابکار،مِنْ نِسائِکُمْ ازین زنان شما، فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ گواه کنید بر ایشان چهار مرد از شما، فَإِنْ شَهِدُوا و اگر گواهى دهند، فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ ایشان را در خانها باز دارید و نگه میدارید، حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ تا آن وقت که بمیراند ایشان را مرگ، أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (۱۵) یا راهى سازد اللَّه ایشان را.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مىباز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مىباز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.