عبارات مورد جستجو در ۲۲۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ و بنزدیک اوست گنجهاى غیب لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ نداند آن را مگر او وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و میداند هر چه در خشک است و هر چه در آب وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ و بنیوفتد برگى از شاخى إِلَّا یَعْلَمُها مگر میداند آن را وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ و نه تخمى در تاریکیهاى زمین او کنده یا افتاده که رست یا نرست وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ و نه هیچ ترى و نه هیچ خشکى إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۵۹) مگر در نامهاى پیدا و پیدا کننده.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ و اوست که شما را مىمیراند بشب وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و میداند آنچه میکردید بروز ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى تا آنکه نامزد کرده شما را سپرده آید، و حق عمر شما بشما گزارده آید ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ آن گه با وى است بازگشت شما ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰) و پس خبر کند شما را بکرد شما که مىکردید.
وَ هُوَ الْقاهِرُ و اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً و مىفرو فرستد بر شما نگهبانان حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که بهر یکى از شما آید مرگى تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا بمیراند او را فرستادگان ما وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ (۶۱) و ایشان نگذارند که وى نفس زند بیش از اندازه.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ آن گه باز برند ایشان را با خداى مَوْلاهُمُ الْحَقِّ آن خداوند ایشان بر راستى و سزاوارى أَلا آگاه بید لَهُ الْحُکْمُ وى را است خواست و کار برگزارد وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲) و اوست سبکبارتر همه دانایان و شمارندگان.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ گوى کیست که مىرهاند شما را مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از تاریکیهاى خشک و آب و درماندگیها در دشتها و کشتیها؟ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً میخوانید او را بزارى در آشکارا و در نهان لَئِنْ أَنْجانا میگویند: اگر برهانى ما را مِنْ هذِهِ ازین که در آن افتادیم لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۳) تا باشیم از سپاس داران باشیم.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها گوى اللَّه مىرهاند شما را از آن وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ و از هر تاسایى و هر اندوهى ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۶۴) پس آن گه از اسباب با وى انباز مىآرید.
قُلْ هُوَ الْقادِرُ گوى او توانا است عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ بر آنکه بر شما انگیزد عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ عذابى از زبر شما أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ یا عذابى از زیر پایهاى شما أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً یا شما را در آمیزد و در هم او کند جوک جوک وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ و بچشاند شما را زور و رنج یکدیگر انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ درنگر چون مىگردانیم سخنان خویش از روى بروى لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (۶۵) تا مگر دریابند.
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و قوم تو آن را مىدروغ شمارد و ترا نااستوار وَ هُوَ الْحَقُّ و آن راست است و درست قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۶۶) گوى من بر شما کارساز و کار توان و کاردار نهام.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ پیدا شدن هر بودنى را هنگامى هست وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۶۷) و آرى آگاه شید
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ و اوست که شما را مىمیراند بشب وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و میداند آنچه میکردید بروز ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى تا آنکه نامزد کرده شما را سپرده آید، و حق عمر شما بشما گزارده آید ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ آن گه با وى است بازگشت شما ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰) و پس خبر کند شما را بکرد شما که مىکردید.
وَ هُوَ الْقاهِرُ و اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً و مىفرو فرستد بر شما نگهبانان حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که بهر یکى از شما آید مرگى تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا بمیراند او را فرستادگان ما وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ (۶۱) و ایشان نگذارند که وى نفس زند بیش از اندازه.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ آن گه باز برند ایشان را با خداى مَوْلاهُمُ الْحَقِّ آن خداوند ایشان بر راستى و سزاوارى أَلا آگاه بید لَهُ الْحُکْمُ وى را است خواست و کار برگزارد وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲) و اوست سبکبارتر همه دانایان و شمارندگان.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ گوى کیست که مىرهاند شما را مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از تاریکیهاى خشک و آب و درماندگیها در دشتها و کشتیها؟ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً میخوانید او را بزارى در آشکارا و در نهان لَئِنْ أَنْجانا میگویند: اگر برهانى ما را مِنْ هذِهِ ازین که در آن افتادیم لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۳) تا باشیم از سپاس داران باشیم.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها گوى اللَّه مىرهاند شما را از آن وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ و از هر تاسایى و هر اندوهى ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۶۴) پس آن گه از اسباب با وى انباز مىآرید.
قُلْ هُوَ الْقادِرُ گوى او توانا است عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ بر آنکه بر شما انگیزد عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ عذابى از زبر شما أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ یا عذابى از زیر پایهاى شما أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً یا شما را در آمیزد و در هم او کند جوک جوک وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ و بچشاند شما را زور و رنج یکدیگر انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ درنگر چون مىگردانیم سخنان خویش از روى بروى لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (۶۵) تا مگر دریابند.
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و قوم تو آن را مىدروغ شمارد و ترا نااستوار وَ هُوَ الْحَقُّ و آن راست است و درست قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۶۶) گوى من بر شما کارساز و کار توان و کاردار نهام.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ پیدا شدن هر بودنى را هنگامى هست وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۶۷) و آرى آگاه شید
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ مفاتح خزائن است، و مفاتیح مقالید.
مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جاى دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علماند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ».
روى ابن عمر انّ النبىّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه».
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الى آخره این آیت جواب آن اعرابى است که پیش مصطفى شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنى عمّا فى بطن ناقتى هذه ذکر هو او أنثى؟ و ما الّذى یصیبنا غدا؟ و متى یمطر السّماء؟ و متى تقوم السّاعة؟ و متى اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة.
جمعى مفسران گفتند: که مفاتیح غیب آنست که از آدمیان در غیب است از روزى و باران و نزول عذاب و سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب و سرانجام کار و خاتمت اعمال و انقضاء آجال. و گفتهاند که: درین آیت دلالت روشن است که رب العالمین بحقیقت داند بودنیها را پیش از بودن آن، یعلم انّه یکون ام لا یکون، و ما یکون کیف یکون؟ و ما لا یکون ان لو کان کیف یکون؟ قال ابن مسعود: اوتى نبیکم کلّ شیء الّا مفاتیح الغیب.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ هر چه در بیابان است و در آبادان، مىداند. هر چه در خشک زمین است از نبات و تخم و گیاه میداند. و هر چه در بحر زندگى کند، و هر چه در آن هلاک شود همه داند. ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها عدد برگ درختان همه داند. آنچه بر درخت بماند داند، و آنچه بیوفتد داند که کى جدا شد؟ و چند بار گرد خود برگشت؟ و چون بیفتاد؟ بر روى افتاد یا بر پشت؟ «وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» هیچ دانه و تخمى در زیر زمین نیفتد که نه اللَّه داند که رست یا نرست. آنچه نرست چون شد؟ و آنچه رست کى رست؟ و چون رست؟ و از آن چه رست؟ و چون شد؟
ابن عباس گفت: «فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» یعنى فى الثّرى تحت الصّخرة فى اسفل الارضین السبع. هر چه در هفتم طبقه زمین زیر صخره است اللَّه میداند.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ این از جوامع قرآن است که همه چیز که در جهان است در زیر آنست. هر چه حیوان است رطب است، و هر چه موات یابس.
ابن عباس گفت: «الرّطب الماء و الیابس البادیة». و گفتهاند: هر چه روید رطب است، و هر چه نروید یابس. عبد اللَّه حارث گفت: این درختان و نبات زمین است که اللَّه داند که چندتر بماند و کى خشک گردد. و عن نافع عن ابن عمر عن النبىّ (ص) قال: «ما من زرع على الارض و لا ثمار على الاشجار الا علیها مکتوب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رزق فلان بن فلان، فذلک قوله تعالى فى محکم کتابه: وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
جعفر بن محمد گفت: الورقة السقط، و الحبّة الولد، و ظلمات الارض الارحام، و الرّطب ما یحیى، و الیابس ما یقبض، و کل ذلک فى کتاب مبین.
و قیل: الرّطب لسان المؤمن، رطب بذکر اللَّه، و الیابس لسان الکافر لا یتحرّک بذکر اللَّه و بما یرضى اللَّه. «إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که مثبت فى علم اللَّه متقن. هیچ چیز نیست از رطب و یابس که نه در علم خدا مثبت و محکم ساخته، و از آن پرداخته. معنى دیگر: «إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنى اثبته اللَّه فى کتاب قبل خلقه، کقوله: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. میگوید هیچ چیز نیست و بشما نرسد هیچ رسیدنى که نه اللَّه آن را اثبات کرده، و حکم رانده، و در لوح محفوظ نبشته، پیش از آفریدن آن، و یشهد لذلک
قول النبى (ص): «کتب اللَّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
و روى انه قال: «یا با هریرة جفّ القلم بما انت لاق»، و روى انّه قال: «انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم، فقال اکتب. قال: ما اکتب؟ قال: القدر، ما کان و ما هو کائن الى الابد».
اگر کسى گوید: چه حکمت را در لوح محفوظ نبشت؟ چون خود جل جلاله همه میداند، و بوى هیچ چیز فرو نشود، و درنگذرد. جواب آنست که جلال ربوبیت و کمال احدیت خود بخلق بنماید، تا معلومات اللَّه بدانند، و جلال عزّت و عظمت وى بشناسند و در ایمان و طاعت بیفزایند، و بدانند که چون اوراق و حبات و رطب و یابس که در آن ثواب و عقاب نبشته است، شمردنى و نبشتنى است، اعمال و احوال ایشان که در آن ثواب و عقاب است اولیتر که نویسد و شمارد وفا خواهد، و نیز تا آن فریشتگان که موکلاند بر کائنات و حادثات، و هر سال آن را مقابل میکنند و کرده با نبشته موافق بینند، عظمت اللَّه بآن بدانند و عبرت گیرند و در بندگى بکوشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ یقبض ارواحکم عن التصرف بالنوم، کما یقبضها بالموت، کما قال جل ثناؤه: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه، و یردّ الیه، فان اذن اللَّه فى قبض روحه قبضه، و الا ردّ الیه، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ».
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ الجرح الکسب، و هو العمل بالجوارح. اجتراح اکتساب است، و بیشتر در بد گویند آن را، و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمى این را نام کردند که آن کو اسباند، و جرح شهادت طعن است در آن، لأنّه من کسب الاثم، و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة. ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ اى فى علمه بکم و ما تعملون الغد. میگوید: آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش، که میداند که برخیزید چه خواهید کرد؟ و قیل: «یَبْعَثُکُمْ فِیهِ» اى فى علمه بکم. «لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى» یعنى اجل الحیاة الى الموت، لتستوفوا اعمارکم المکتوبة. تقدیر الایة: و هو الّذى یتوفیکم باللّیل ثمّ یبعثکم فى النّهار، على علم بما تجترحون فیه.
و درین آیت اقامت حجّت است بر منکران بعث، یعنى که چون قادر است که ترا پس از خواب مىبرانگیزاند، قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند. و در تورات است که: یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت، و کما توقظ کذلک تبعث. «ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ» فى الآخرة، «ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من خیر او شر، و هذا وعید من اللَّه عز و جل.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ این فوقیت را دو معنى است، و آن هر دو اللَّه را حق است و سزا: یکى آنکه بملک و توان فوق است و بندگان زیراند، ازین معنى فرعون گفت: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»، و دیگر آنست که اللَّه فوق خلق است بذات، چنان که آنجا گفت: «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و یرسل علیکم حفظة من الملائکة یحصون اعمالکم.
همانست که آنجا گفت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ»، و آن فریشتگاناند بر بندگان، گوشوانان و نگهبانان کردار ایشان بر ایشان میکوشند، و ایشان را از بلاها میکوشند. جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» اى یحفظون علیکم اعمالکم.
جاى دیگر گفت: «وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ» یعنى: و ما ارسل الکفار على المؤمنین محافظین. حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ عند انقضاء اجله «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» یعنى ملک الموت و اعوانه. و بر قراءت حمزه توفّاه بالف ممالة، یعنى به ملک الموت و حده، کقوله: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ». و گفتهاند که اعوان ملک الموت چهاردهاند: هفت ملائکه رحمت و هفت ملائکه عذاب، هر گه که روح بنده مؤمن قبض کند بملائکه رحمت دهد، و چون قبض روح کافر کند بملائکه عذاب دهد.
سلیمان بن داود (ع) بر ملک الموت رسید، گفت: یا ملک الموت! چرا میان مردمان عدل نکنى؟ یکى را روزگارى فرا گذارى، و یکى را بزودى بجوانى میبرى؟ گفت: یا سلیمان! این کار بدست من نیست، و بر من جز فرمان بردارى نیست.
صحیفهاى بمن دهند، نام هر یکى بر آن نبشته، و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده، و مرا در آن هیچ تصرف نه، چنان که فرمایند میکنم. و در آثار آمده که: شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وى دهند، هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد، نامش در آن صحیفه آورده. یکى بعمارت مشغول گشته، یکى دل بر عروسى نهاده، یکى با دیگرى خصومت درگرفته، هر یکى کارى و بازارى برساخته، و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده. مصطفى (ص) گفت: «تبنون ما لا تسکنون! و تجمعون ما لا تأکلون! و تأملون ما لا تدرکون! کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه!».
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ یعنى العباد یردّون بالموت الى اللَّه، یعنى الى الموضع الذى لا یملک الحکم علیهم فیه الا اللَّه. پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند، تا اللَّه بر ایشان حکم کند. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» آن خداوندى که مولى ایشان براستى اوست، و حاکم بسزا اوست. «مولیهم» اگر بر عموم برانى، معنى مولى سیّد است و مالک، تا کافر و مؤمن در تحت آن شود، و اگر تخصیص کنى بر مؤمنان، معنى مولى ولى و ناصر بود، و کافران در آن نشوند، که جاى دیگر گفت: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ». «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» القضاء و الامر فیهم دون خلقه، «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ» لأنه لا یحتاج الى رویة و فکرة و عقد ید، و حسابه اسرع من لمح البصر.
عن عائشة: انّ رسول اللَّه (ص)، قال: «لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک».
قلت: او لیس یقول اللَّه: «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ قال: «انما ذلک العرض، و لکن من نوقش الحساب هلک».
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السّحاب و ظلمة الغبار، و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج.
ظلمات در قرآن بر دو وجه آید: یکى بمعنى اهوال و شدائد، چنان که درین آیت است و در سورة النّمل: أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یعنى فى اهوال البر و البحر.
وجه دوم ظلماتست بمعنى سه خصلت، چنان که در سورة الزمر گفت: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ یعنى البطن و المشیمة و الرحم. و در سورة الانبیاء گفت: فَنادى فِی الظُّلُماتِ یعنى ظلمة اللیل و ظلمة الماء و ظلمة بطن الحوت. و در سورة النور گفت: أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ الى قوله «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى به الکفر.
یقول: قلب مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ این سؤال توبیخ و تقریع است، میگوید: یا محمد ازین کافران مکه در پرس، یعنى درین سؤال ایشان را ملامت کن، و بگوى: «مَنْ یُنَجِّیکُمْ» آن کیست که شما را رهاند از اهوال و شدائد بر و بحر؟ «تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» اى علانیة و سرّا. قراءت عاصم بروایت ابو بکر خفیة بکسر خاء است و معنى همانست. «لئن انجیتنا من هذه» عاصم و حمزه و کسایى «لئن أنجانا من هذه» خوانند. اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لئن انجیتنا. قول فرو گذاشت که آن از «تدعونه» خود بیرون آید. «مِنْ هذِهِ» یعنى: من هذه الخیفة، و قیل: من هذه البلیّة. «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» للَّه، فى هذه النّعم، فنوحّده.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها عاصم و حمزه و کسایى «ینجّیکم» بتشدید خوانند، و باقى بتخفیف، و معنى هر دو یکسانست. «منها» یعنى من تلک الشّدائد و المحن، «و من کلّ کرب» اى غمّ و بلاء. «ثمّ انتم» یا معشر الکفّار! «تشرکون» فى حال الرخاء. این در شأن قریش فرو آمد که مسافران بودند در بر و بحر. چون ایشان را در آن خطرى پیش آمدى، یا بیم هلاک، دست در دعا و تضرّع مىزدند، و از خدا باخلاص نجات میخواستند. چون ایشان را از آن خطر و بیم امن پدید آمدى و نجات، باز دیگر باره بسر کفر و بت پرستى خویش مىباز شدند. رب العزة ایشان را درین آیت توبیخ میکند، و از نیک خدایى خود و بد بندگى ایشان خبر میدهد. پس درین آیت دیگر ایشان را بیم داد و خبر کرد که: من قادرم و توانا که بعد ازین شما را هلاک کنم، گفت: قُلْ هُوَ الْقادِرُ این آیت بسه بار آمده از آسمان: اوّل این فرو آمد که قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ گوى او قادر است که بر شما عذابى انگیزد از زیر شما، آب، چنان که قوم نوح را فرستاد، یا باد، چنان عاد، یا بانگ، چنان ثمود. یا ظلة، چنان قوم شعیب، یا حاصب، چنان مؤتفکات. و درست است خبر از جابر انصارى که رسول خدا (ص) گفت آن گه که این فرو آمد: اعوذ بوجهک.
جبرئیل رفت، و پس آن باز آمد، و گفت:«او من تحت ارجلکم»
یا عذابى فرستد از زیر پایهاى شما، چون خسف قارون و غرق فرعون. رسول خدا (ص) گفت: اعوذ بوجهک.
پس رفت، و باز آمد و گفت: «او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
که (۱) این آمد رسول خدا گفت: «هذا اهون»، و بروایتى «هذا ایسر».
دانست که لا بد است از سه یکى، گفت: این آسانتر این خلافها و عصبیتها اول دراز است، و آخر درد ما همه از آنست.
۱ «که» بقرینه موارد دیگر از همین کتاب بمعنى «چون» است.
و روى عن ابن عباس انّه قال: العذاب الذى من فوقهم امراء السوء، و الّذى من تحتهم عبید السوء «أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» الا هواء المختلفة.
قال الکلبى: لما نزلت هذه الایة شقّت على النبى (ص) مشقّة شدیدة، فقال: یا جبرئیل! ما بقاء امتى على ذلک، فقال: انّما انا عبد مثلک، فادع ربک. فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلّى و سأل ربّه ان لا یبعث على امّته عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه سمع مقالتک و انّه اجارهم من خصلتین، و لم یجرهم من خصلتین، اجارهم ان لا یبعث علیهم عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم، و لم یجرهم من ان یلبسهم شیعا، و یذیق بعضهم بأس بعض، قال: یا جبرئیل! فما بقاء امّتى، قال سل اللَّه لأمّتک، فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلى ثمّ سأل ربه، فنزل جبرئیل فقال: انّ اللَّه یقول: انّا ارسلنا من قبلک رسلا الى قومهم فصدّقهم مصدقون، و کذّبهم مکذّبون، ثمّ لم یمنعنا ان نبتلى الّذین زعموا انهم مؤمنون من بعد قبض انبیائهم ببلاء یعرف فیه صدقهم من کذبهم. ثمّ نزل: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. فقال: لا بدّ من فتنة تبتلى بها الامّة بعد نبیّها لیتبیّن الصّادق من الکاذب».
«انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ» یعنى العلامات فى امور شتّى من الوان العذاب.
«لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ» لکى یفقهوا عن اللَّه ما بیّن لهم، فیخافوه، و یوحدوه.
وَ کَذَّبَ بِهِ یعنى بالقرآن، «قَوْمُکَ» یعنى قریشا «وَ هُوَ الْحَقُّ» جاء من عند اللَّه.
«قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ» این منسوخ است بآیت سیف.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى لوقوع کل شأن حین، کقوله: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ». سیاق این سخن بر سبیل تهدید است، یعنى: لکلّ خبر یخبره اللَّه وقت و مکان یقع فیه من غیر خلف. «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» ما کان منه فى الدّنیا فستعرفونه، و ما کان منه فى الآخرة یبدو لکم یعنى العذاب الّذى کان بعدهم فى الدّنیا و الآخرة.
مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جاى دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علماند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ».
روى ابن عمر انّ النبىّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه».
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الى آخره این آیت جواب آن اعرابى است که پیش مصطفى شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنى عمّا فى بطن ناقتى هذه ذکر هو او أنثى؟ و ما الّذى یصیبنا غدا؟ و متى یمطر السّماء؟ و متى تقوم السّاعة؟ و متى اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة.
جمعى مفسران گفتند: که مفاتیح غیب آنست که از آدمیان در غیب است از روزى و باران و نزول عذاب و سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب و سرانجام کار و خاتمت اعمال و انقضاء آجال. و گفتهاند که: درین آیت دلالت روشن است که رب العالمین بحقیقت داند بودنیها را پیش از بودن آن، یعلم انّه یکون ام لا یکون، و ما یکون کیف یکون؟ و ما لا یکون ان لو کان کیف یکون؟ قال ابن مسعود: اوتى نبیکم کلّ شیء الّا مفاتیح الغیب.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ هر چه در بیابان است و در آبادان، مىداند. هر چه در خشک زمین است از نبات و تخم و گیاه میداند. و هر چه در بحر زندگى کند، و هر چه در آن هلاک شود همه داند. ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها عدد برگ درختان همه داند. آنچه بر درخت بماند داند، و آنچه بیوفتد داند که کى جدا شد؟ و چند بار گرد خود برگشت؟ و چون بیفتاد؟ بر روى افتاد یا بر پشت؟ «وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» هیچ دانه و تخمى در زیر زمین نیفتد که نه اللَّه داند که رست یا نرست. آنچه نرست چون شد؟ و آنچه رست کى رست؟ و چون رست؟ و از آن چه رست؟ و چون شد؟
ابن عباس گفت: «فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» یعنى فى الثّرى تحت الصّخرة فى اسفل الارضین السبع. هر چه در هفتم طبقه زمین زیر صخره است اللَّه میداند.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ این از جوامع قرآن است که همه چیز که در جهان است در زیر آنست. هر چه حیوان است رطب است، و هر چه موات یابس.
ابن عباس گفت: «الرّطب الماء و الیابس البادیة». و گفتهاند: هر چه روید رطب است، و هر چه نروید یابس. عبد اللَّه حارث گفت: این درختان و نبات زمین است که اللَّه داند که چندتر بماند و کى خشک گردد. و عن نافع عن ابن عمر عن النبىّ (ص) قال: «ما من زرع على الارض و لا ثمار على الاشجار الا علیها مکتوب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رزق فلان بن فلان، فذلک قوله تعالى فى محکم کتابه: وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
جعفر بن محمد گفت: الورقة السقط، و الحبّة الولد، و ظلمات الارض الارحام، و الرّطب ما یحیى، و الیابس ما یقبض، و کل ذلک فى کتاب مبین.
و قیل: الرّطب لسان المؤمن، رطب بذکر اللَّه، و الیابس لسان الکافر لا یتحرّک بذکر اللَّه و بما یرضى اللَّه. «إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که مثبت فى علم اللَّه متقن. هیچ چیز نیست از رطب و یابس که نه در علم خدا مثبت و محکم ساخته، و از آن پرداخته. معنى دیگر: «إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنى اثبته اللَّه فى کتاب قبل خلقه، کقوله: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. میگوید هیچ چیز نیست و بشما نرسد هیچ رسیدنى که نه اللَّه آن را اثبات کرده، و حکم رانده، و در لوح محفوظ نبشته، پیش از آفریدن آن، و یشهد لذلک
قول النبى (ص): «کتب اللَّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
و روى انه قال: «یا با هریرة جفّ القلم بما انت لاق»، و روى انّه قال: «انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم، فقال اکتب. قال: ما اکتب؟ قال: القدر، ما کان و ما هو کائن الى الابد».
اگر کسى گوید: چه حکمت را در لوح محفوظ نبشت؟ چون خود جل جلاله همه میداند، و بوى هیچ چیز فرو نشود، و درنگذرد. جواب آنست که جلال ربوبیت و کمال احدیت خود بخلق بنماید، تا معلومات اللَّه بدانند، و جلال عزّت و عظمت وى بشناسند و در ایمان و طاعت بیفزایند، و بدانند که چون اوراق و حبات و رطب و یابس که در آن ثواب و عقاب نبشته است، شمردنى و نبشتنى است، اعمال و احوال ایشان که در آن ثواب و عقاب است اولیتر که نویسد و شمارد وفا خواهد، و نیز تا آن فریشتگان که موکلاند بر کائنات و حادثات، و هر سال آن را مقابل میکنند و کرده با نبشته موافق بینند، عظمت اللَّه بآن بدانند و عبرت گیرند و در بندگى بکوشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ یقبض ارواحکم عن التصرف بالنوم، کما یقبضها بالموت، کما قال جل ثناؤه: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه، و یردّ الیه، فان اذن اللَّه فى قبض روحه قبضه، و الا ردّ الیه، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ».
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ الجرح الکسب، و هو العمل بالجوارح. اجتراح اکتساب است، و بیشتر در بد گویند آن را، و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمى این را نام کردند که آن کو اسباند، و جرح شهادت طعن است در آن، لأنّه من کسب الاثم، و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة. ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ اى فى علمه بکم و ما تعملون الغد. میگوید: آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش، که میداند که برخیزید چه خواهید کرد؟ و قیل: «یَبْعَثُکُمْ فِیهِ» اى فى علمه بکم. «لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى» یعنى اجل الحیاة الى الموت، لتستوفوا اعمارکم المکتوبة. تقدیر الایة: و هو الّذى یتوفیکم باللّیل ثمّ یبعثکم فى النّهار، على علم بما تجترحون فیه.
و درین آیت اقامت حجّت است بر منکران بعث، یعنى که چون قادر است که ترا پس از خواب مىبرانگیزاند، قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند. و در تورات است که: یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت، و کما توقظ کذلک تبعث. «ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ» فى الآخرة، «ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من خیر او شر، و هذا وعید من اللَّه عز و جل.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ این فوقیت را دو معنى است، و آن هر دو اللَّه را حق است و سزا: یکى آنکه بملک و توان فوق است و بندگان زیراند، ازین معنى فرعون گفت: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»، و دیگر آنست که اللَّه فوق خلق است بذات، چنان که آنجا گفت: «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و یرسل علیکم حفظة من الملائکة یحصون اعمالکم.
همانست که آنجا گفت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ»، و آن فریشتگاناند بر بندگان، گوشوانان و نگهبانان کردار ایشان بر ایشان میکوشند، و ایشان را از بلاها میکوشند. جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» اى یحفظون علیکم اعمالکم.
جاى دیگر گفت: «وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ» یعنى: و ما ارسل الکفار على المؤمنین محافظین. حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ عند انقضاء اجله «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» یعنى ملک الموت و اعوانه. و بر قراءت حمزه توفّاه بالف ممالة، یعنى به ملک الموت و حده، کقوله: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ». و گفتهاند که اعوان ملک الموت چهاردهاند: هفت ملائکه رحمت و هفت ملائکه عذاب، هر گه که روح بنده مؤمن قبض کند بملائکه رحمت دهد، و چون قبض روح کافر کند بملائکه عذاب دهد.
سلیمان بن داود (ع) بر ملک الموت رسید، گفت: یا ملک الموت! چرا میان مردمان عدل نکنى؟ یکى را روزگارى فرا گذارى، و یکى را بزودى بجوانى میبرى؟ گفت: یا سلیمان! این کار بدست من نیست، و بر من جز فرمان بردارى نیست.
صحیفهاى بمن دهند، نام هر یکى بر آن نبشته، و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده، و مرا در آن هیچ تصرف نه، چنان که فرمایند میکنم. و در آثار آمده که: شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وى دهند، هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد، نامش در آن صحیفه آورده. یکى بعمارت مشغول گشته، یکى دل بر عروسى نهاده، یکى با دیگرى خصومت درگرفته، هر یکى کارى و بازارى برساخته، و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده. مصطفى (ص) گفت: «تبنون ما لا تسکنون! و تجمعون ما لا تأکلون! و تأملون ما لا تدرکون! کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه!».
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ یعنى العباد یردّون بالموت الى اللَّه، یعنى الى الموضع الذى لا یملک الحکم علیهم فیه الا اللَّه. پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند، تا اللَّه بر ایشان حکم کند. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» آن خداوندى که مولى ایشان براستى اوست، و حاکم بسزا اوست. «مولیهم» اگر بر عموم برانى، معنى مولى سیّد است و مالک، تا کافر و مؤمن در تحت آن شود، و اگر تخصیص کنى بر مؤمنان، معنى مولى ولى و ناصر بود، و کافران در آن نشوند، که جاى دیگر گفت: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ». «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» القضاء و الامر فیهم دون خلقه، «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ» لأنه لا یحتاج الى رویة و فکرة و عقد ید، و حسابه اسرع من لمح البصر.
عن عائشة: انّ رسول اللَّه (ص)، قال: «لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک».
قلت: او لیس یقول اللَّه: «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ قال: «انما ذلک العرض، و لکن من نوقش الحساب هلک».
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السّحاب و ظلمة الغبار، و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج.
ظلمات در قرآن بر دو وجه آید: یکى بمعنى اهوال و شدائد، چنان که درین آیت است و در سورة النّمل: أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یعنى فى اهوال البر و البحر.
وجه دوم ظلماتست بمعنى سه خصلت، چنان که در سورة الزمر گفت: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ یعنى البطن و المشیمة و الرحم. و در سورة الانبیاء گفت: فَنادى فِی الظُّلُماتِ یعنى ظلمة اللیل و ظلمة الماء و ظلمة بطن الحوت. و در سورة النور گفت: أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ الى قوله «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى به الکفر.
یقول: قلب مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ این سؤال توبیخ و تقریع است، میگوید: یا محمد ازین کافران مکه در پرس، یعنى درین سؤال ایشان را ملامت کن، و بگوى: «مَنْ یُنَجِّیکُمْ» آن کیست که شما را رهاند از اهوال و شدائد بر و بحر؟ «تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» اى علانیة و سرّا. قراءت عاصم بروایت ابو بکر خفیة بکسر خاء است و معنى همانست. «لئن انجیتنا من هذه» عاصم و حمزه و کسایى «لئن أنجانا من هذه» خوانند. اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لئن انجیتنا. قول فرو گذاشت که آن از «تدعونه» خود بیرون آید. «مِنْ هذِهِ» یعنى: من هذه الخیفة، و قیل: من هذه البلیّة. «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» للَّه، فى هذه النّعم، فنوحّده.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها عاصم و حمزه و کسایى «ینجّیکم» بتشدید خوانند، و باقى بتخفیف، و معنى هر دو یکسانست. «منها» یعنى من تلک الشّدائد و المحن، «و من کلّ کرب» اى غمّ و بلاء. «ثمّ انتم» یا معشر الکفّار! «تشرکون» فى حال الرخاء. این در شأن قریش فرو آمد که مسافران بودند در بر و بحر. چون ایشان را در آن خطرى پیش آمدى، یا بیم هلاک، دست در دعا و تضرّع مىزدند، و از خدا باخلاص نجات میخواستند. چون ایشان را از آن خطر و بیم امن پدید آمدى و نجات، باز دیگر باره بسر کفر و بت پرستى خویش مىباز شدند. رب العزة ایشان را درین آیت توبیخ میکند، و از نیک خدایى خود و بد بندگى ایشان خبر میدهد. پس درین آیت دیگر ایشان را بیم داد و خبر کرد که: من قادرم و توانا که بعد ازین شما را هلاک کنم، گفت: قُلْ هُوَ الْقادِرُ این آیت بسه بار آمده از آسمان: اوّل این فرو آمد که قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ گوى او قادر است که بر شما عذابى انگیزد از زیر شما، آب، چنان که قوم نوح را فرستاد، یا باد، چنان عاد، یا بانگ، چنان ثمود. یا ظلة، چنان قوم شعیب، یا حاصب، چنان مؤتفکات. و درست است خبر از جابر انصارى که رسول خدا (ص) گفت آن گه که این فرو آمد: اعوذ بوجهک.
جبرئیل رفت، و پس آن باز آمد، و گفت:«او من تحت ارجلکم»
یا عذابى فرستد از زیر پایهاى شما، چون خسف قارون و غرق فرعون. رسول خدا (ص) گفت: اعوذ بوجهک.
پس رفت، و باز آمد و گفت: «او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
که (۱) این آمد رسول خدا گفت: «هذا اهون»، و بروایتى «هذا ایسر».
دانست که لا بد است از سه یکى، گفت: این آسانتر این خلافها و عصبیتها اول دراز است، و آخر درد ما همه از آنست.
۱ «که» بقرینه موارد دیگر از همین کتاب بمعنى «چون» است.
و روى عن ابن عباس انّه قال: العذاب الذى من فوقهم امراء السوء، و الّذى من تحتهم عبید السوء «أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» الا هواء المختلفة.
قال الکلبى: لما نزلت هذه الایة شقّت على النبى (ص) مشقّة شدیدة، فقال: یا جبرئیل! ما بقاء امتى على ذلک، فقال: انّما انا عبد مثلک، فادع ربک. فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلّى و سأل ربّه ان لا یبعث على امّته عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه سمع مقالتک و انّه اجارهم من خصلتین، و لم یجرهم من خصلتین، اجارهم ان لا یبعث علیهم عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم، و لم یجرهم من ان یلبسهم شیعا، و یذیق بعضهم بأس بعض، قال: یا جبرئیل! فما بقاء امّتى، قال سل اللَّه لأمّتک، فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلى ثمّ سأل ربه، فنزل جبرئیل فقال: انّ اللَّه یقول: انّا ارسلنا من قبلک رسلا الى قومهم فصدّقهم مصدقون، و کذّبهم مکذّبون، ثمّ لم یمنعنا ان نبتلى الّذین زعموا انهم مؤمنون من بعد قبض انبیائهم ببلاء یعرف فیه صدقهم من کذبهم. ثمّ نزل: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. فقال: لا بدّ من فتنة تبتلى بها الامّة بعد نبیّها لیتبیّن الصّادق من الکاذب».
«انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ» یعنى العلامات فى امور شتّى من الوان العذاب.
«لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ» لکى یفقهوا عن اللَّه ما بیّن لهم، فیخافوه، و یوحدوه.
وَ کَذَّبَ بِهِ یعنى بالقرآن، «قَوْمُکَ» یعنى قریشا «وَ هُوَ الْحَقُّ» جاء من عند اللَّه.
«قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ» این منسوخ است بآیت سیف.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى لوقوع کل شأن حین، کقوله: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ». سیاق این سخن بر سبیل تهدید است، یعنى: لکلّ خبر یخبره اللَّه وقت و مکان یقع فیه من غیر خلف. «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» ما کان منه فى الدّنیا فستعرفونه، و ما کان منه فى الآخرة یبدو لکم یعنى العذاب الّذى کان بعدهم فى الدّنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ یعنى: ثم نقول یا معشر الجن.
آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم، و در موقف قیامت بداریم، گوئیم: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ. وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یعنى کفار الانس و الشیاطین. آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم، فنقول: یا معشر الشیاطین! گوئیم: اى گروه شیاطین! اى اولاد ابلیس! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بالاغواء و الاضلال. بس فراوان مردم را از راه ببردید، و عمل بد بر ایشان آراستید. وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ یعنى اولیاء الجن من کفّار الانس، آن کفّار مردم که اولیاء شیاطیناند و موافق ایشان و بفرمان ایشاناند: رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند، و طاعت یکدیگر داشتند، کفّار مردم طاعت شیاطین داشتند، و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند، و شیاطین بر کفّار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند، تا فعل آن بر ایشان آسان بود.
کلبى گفت: استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش، بشب فرو مىآمدند، و از طوارق مىترسیدند، میگفتند: اعوذ بسید اهل هذا الوادى من شرّ سفهائه. فریاد میخوانم بسید قوم این وادى از شر بدان ایشان. باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان مىداشتند، و ایمن میخفتند، و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند: لقد سوّدتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا. چون انس بایشان تعوذ میکردند، ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند، و سرفرازى میکردند، و در خود بغلط و فرهیب (۱) مىافتادند. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.
۱ ج: فریفت.
وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا یعنى قالت الانس: و بلغنا الموت الذى اجلت لنا، و الظاهر انه البعث و الحشر. پس رب العالمین ایشان را جواب دهد، و گوید: النَّارُ مَثْواکُمْ اى مقامکم. خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ من المقام فى الدّنیا و المکث فى القبر و الوقوف فى المحشر. قال عطاء: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» یعنى الا من شاء اللَّه، و هم من سبق فى علم اللَّه انهم یسلمون و یؤمنون، فمنهم من آمن قبل الفتح مثل عمیر بن وهب و خالد بن الولید و عمرو بن العاص و جبیر بن مطعم و جماعة، و منهم من آمن بعد الفتح: عکرمة بن عمرو و الحارث بن هشام و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو و ضرار بن الخطاب و صفوان بن امیه و عبد الرحمن بن ابى بن خلف و ابو سفیان بن حرب و ابو قحافه و غیرهم. و قیل: «إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» من اخراج اهل التوحید من النار. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» حکم النار لمن عصاه، «عَلِیمٌ» لمن لا یعصیه، و قیل: «حکیم» حکم للذین استثنى بالتوبة و التصدیق، «علیم» علم ما فى قلوبهم من البرّ.
وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً اى کما خذلنا عصاة الجن و الانس، نکل بعض الظالمین الى بعض حتى یضلّ بعضهم بعضا. و قیل: ننتقم من الظالم، و قیل نسلط الظالم على الظالم، یدل علیه
قوله (ص): «من اعان ظالما سلطه اللَّه علیه»، و قال ابن عباس: اذا رضى اللَّه عن قوم ولىّ امرهم خیارهم، و اذا سخط على قوم ولّى امرهم شرارهم. و قال مالک بن دینار: قرأت فى کتب اللَّه المنزلة: ان اللَّه جل جلاله قال افنى اعدائى بأعدائى، ثم أفنیهم بأولیائى. و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: انا اللَّه لا اله الا انا مالک الملوک، و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، الحدیث الى آخره، ذکرته فى آل عمران.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ یعنى یا جماعات الجن و الانس! یقال: جاء القوم معشر معشر و عشار عشار، اى: عشرة عشرة. یعنى یقال لهم یوم القیامة فى وقت حضورهم: ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ
خلاف است میان علماء تفسیر و ائمه دین که جن را رسول فرستادند چنان که انس را یا نه؟ مقاتل گفت: بعث اللَّه رسلا من الجن الى الجن، و بعث رسلا من الانس الى الانس، فذلک قوله «لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ»
اى من انفسکم، الجن الى الجن، و الانس الى الانس. کلبى گفت: کانت الرسل قبل أن یبعث محمد (ص) یبعثون الى الجن و الانس جمیعا. ابن عباس گفت: کانت الرسل قبل ان یبعث محمد تبعث من الانس، و أن محمدا بعث الى الانس و الجن جمیعا، فذلک قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً». مجاهد گفت: الرسل من الانس، و النذر من الجن، ثم قرأ «وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ».
بیشترین علماء بر آنند که ابن عباس گفت و مجاهد. یعنى که رسولان همه از انس بودند، و بجن و انس فرستادند، که مصطفى (ص) را بجن و انس فرستادند، پس باین معنى «لَمْ یَأْتِکُمْ»
این کاف و میم در «یأتکم» خطاب با جن و انس است، و کاف و میم در «منکم» خطاب با انس است خاصة، و روا باشد که رسول جن رسول رسول انس باشد، چنان که آنجا گفت: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ» الایة. و سمى اللَّه عز و جل رسل عیسى رسله، فقال تعالى: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما. ابن عباس گفت: رسل الجن هم الذین استمعوا القرآن، و ابلغوه قومهم، یعنى الذین «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»، فهم بمعنى الرسل.
یقصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى یقرءون علیکم آیات القرآن، «یُنْذِرُونَکُمْ» اى یخوّفونکم «اءَ یَوْمِکُمْ هذا»، و هو یوم القیامة، «لُوا» یعنى الفریقین من الجن و الانس «ِدْنا عَلى أَنْفُسِنا» اى اقررنا بالکفر، «غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
این سخن رب العزة مىگوید با مصطفى (ص) که: اى محمد! زندگانى دنیا و دوستى دنیا ایشان را فرهیفته کرد، و از دین اسلام برگردانید، تا از سر فرهیب بآخرت آمدند، و بر خویشتن گواهى دادند که: در دنیا کافر بودند. و این آن گه باشد که جوارح ایشان بسخن آید، و بشرک ایشان گواهى دهد.
ذلِکَ اى ذلک قصصنا علیک من امر الرسل و أمر عذاب من کذب بها من الامم، لانه لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که: بظلم منه على غفلة من غیر تنبیه و تذکیر، یعنى: لم یکن لیهلکهم دون التنبیه و التذکیر بالرسل و الآیات، فیکون قد ظلمهم. هذا کقوله: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ. معنى دیگر آنست که: بظلم منهم حتى یبعث الیهم رسلا، یعنى: لم یکن لیهلکهم بذنوبهم و ظلمهم من قبل أن یأتیهم رسول، فینهاهم، فان رجعوا و الا اتاهم العذاب، کما قال تعالى: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
و قال على بن ابى طالب یوم خیبر: أقاتلهم حتى یکونوا مثلنا. فقال: على رسلک حتى تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الى الاسلام، و اخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ اى: و لکل امة من المؤمنین و الکافرین منازل و درجات ممّا عملوا فى الثواب و العقاب على قدر اعمالهم فى الدنیا. میگوید: هر کس را درجتى است و منزلتى فردا در ثواب و عقاب، هم نیکان را و هم بدان را. نیکان را درجات است که در نیکى متفاوتاند، و ثواب ایشان متفاوت، و بدان را درجات است که در بدى متفاوتاند، و عقوبت ایشان متفاوت.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ یعنى عن عبادة خلقه. ذُو الرَّحْمَةِ بخلقه فلا یعجل علیهم بالعقوبة إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ یعنى اهل مکة وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ یعنى خلقا آخر کَما أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم ابتداء مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ یعنى آباءهم الماضین، و قیل: اهل سفینة نوح. قال عطاء «وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ» یرید به الصحابة و التابعین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ من العذاب و القیامة لَآتٍ لکائن، وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ یعنى سابقین اللَّه بأعمالکم الخبیثة حتى یجزیکم بها، و یقال: «بمعجزین» اى بفائتین، بقول لما فاتک: قد اعجزنى، و کذلک الممتنع علیک، تقول: قد أعجزنى، فیحتمل و ما انتم بممتنعین من عذابنا اذا حل بکم.
قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ قراءت عاصم روایت ابو بکر بجمع است: «مکانتکم». باقى «مکانتکم» خوانند على التوحید، یعنى: سیروا سیرکم، و الزموا عادتکم. تهدید است نه دستورى، چنان که جاى دیگر گفت اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ، لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ. یقول: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ على مکانتى. میگوید: شما همان که میکنید میکنید، و چنان که هستید مىباشید، که من اینکه میکنم میخواهم کرد، و چنان که هستم خواهد بود.
و قیل هى منسوخة، نسختها آیة السیف. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ حمزه و کسایى «یکون» بیا خوانند. باقى بتاء معجمه از فوق. مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ یعنى الجنة، انحن ام انتم؟ اینجا سخن تمام شد. پس گفت: یا محمد! إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ لا یسعد من کفر باللّه. و قیل: لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى: لا یبلغ امانیه.
یقال لکل من نال امنیته: افلح اذا اصاب ما اراد.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ از ایدر حکایت است از نهادهایى که اهل جاهلیت نهاده بودند میان خویش و میان اللَّه و میان بتان، از نهادهاى بد و بنیادهاى کژ، و این آن بود که کفار عرب عادت داشتند که چون تقربى کردندى یا نذرى یا صدقهاى دادندى بچیزى از مال خویش، دو تیر زدندى، یک تیر را گفتندى که این آن خداى آسمانست، و آن بدرویشان و مهمانان دادندى، و خود از آن بخوردندى و یک تیر را گفتندى که: این بتان را است، و بخرج بتان و سدنه ایشان کردندى اگر باد یا ستور چیزى از بهره خدا یا بهره بت او کندى گفتندى: باک نیست که خداى آسمان بىنیاز است، و اگر چیزى از بهره بت با بهره اللَّه افتادى آن را مىباز جاى کردند و مىباز ستدند، که بت را حاجت و نیاز است.
سدى گفت: کشته زارى که ایشان را بود، بدو قسم مىنهادند: یک قسم اللَّه را، و یک قسم بت را. اگر قسم بت را آفت رسیدى، و بر نیاوردى، از قسم اللَّه برگرفتندى، و بخرج بتان و سدنه کردندى، و اگر قسم اللَّه آفت رسیدى، چنان بگذاشتندى و گفتندى: اگر خداى آسمان خواستى قسم خود ببر آوردى و ثمره دادى، و در انعام همین قسمت نهاده بودند، پس آنچه نصیب اللَّه بود، اگر بچه مرده زادى بخوردندى، و آنچه نصیب بت بود بچه مرده که زادى بنخوردندى، و آن را بزرگ داشتندى. پس اللَّه ایشان را ذم کرد باین قسمت که کردند، گفت: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اذ یجعلون الدنیة فى القسم للَّه، و قیل: ساءَ ما یَحْکُمُونَ حیث صرفوا ما جعلوه للَّه على جهة التبرّر الى الاوثان، و قیل معناه: لو کان معى شریک کما یقولون ما عدلوا فى القسمة ان یأخذوا منى و لا یعطونى. کسایى خواند: «بزعمهم» بضم «زا» و باقى قراء بفتح «زا» خوانند، و درین کلمت سه لغت است: الزعم و الزعم و الزعم، کالفتک و الفتک و الفتک، و الودّ و الودّ و الودّ، شریح قاضى گفت: ان لکل شیء کنیة، و کنیة الکذب زعم.
وَ کَذلِکَ اى: و مثل ذلک الفعل القبیح «زین» بضم «زا» «قتل» برفع، اولادهم بنصب شرکائهم بخفض، این قراءت ابن عامر است، و معناه زیّن لهم قتل شرکائهم اولادهم، و قراءت عامه زین بفتح «زا» است، قتل بنصب أولادهم بخفض، شرکاؤهم برفع، یعنى: زیّن لهم شرکاؤهم قتل اولادهم. و شرکاء درین موضع شیاطیناند که مزیّناناند فواحش را بر آدمیان، چنان که آنجا گفت حکایت از ابلیس: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ». و کل ما اطعته فى معصیة اللَّه، فقد اشرکته مع اللَّه. و قیل: شرکاؤهم سادتهم و کبراؤهم الذین یطیعون فى معصیة اللَّه. از آن است که گویند فردا: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا، و گویند: فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ؟ و قومى گویند: «بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ»، و قومى گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»، در تخاصم در موقف و در دوزخ «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ». و در قراءت ابن عامر شرکاء قرناء بود یاران همدینان و بنزدیک بیشتر اهل عربیت این قراءت ابن عامر نامرضى است که این تقدیم و تأخیر بعید جز شاعران در ضرورت شعر استعمال نکردهاند.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ این عطف است بر آن فعل بد که از ایشان حکایت کرده، میگوید: چنان که بر آراست بر ایشان شیاطین آن فعلهاى بد و نهادهاى کژ، هم چنان بر آراست بر ایشان قتل فرزندان از بیم درویشى و عار، آن گه گفت: «لِیُرْدُوهُمْ» اى: لیهلکوهم فى النار، وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ لیخلطوا و یدخلوا علیهم الشک فى دینهم، و کانوا على دین اسماعیل، فرجعوا عنه. پس خبر داد که هر چه ایشان کنند، همه بمشیت اللَّه کنند، گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ اى لو شاء ان لن یفعلوه ما فعلوه، اگر خدا خواستى که ایشان آن نکنند نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ من التکذیب لقولهم فى الاعراف: و اللَّه امرنا بها، و قیل: فذرهم و ما یفترون من أن للَّه شریکا.
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ یعنى البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ حَرْثٌ یعنى الزرع الذى جعلوه لاوثانهم، حِجْرٌ یعنى حرام حرموها، و جعلوها لاصنامهم، و منه قوله: «حِجْراً مَحْجُوراً» اى حراما محرما، و اصله المنع، یقال: حجر و حجر و حجر بمعنى المنع بالتحریم، روایت خفاف است از بو عمرو حجر بضم حا. لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ و کان مشیتهم انهم جعلوا اللحوم و الالبان للرجال دون النساء. بِزَعْمِهِمْ اختلاف قراءت در آن همان است که در آیت پیش. معنى آنست که اللَّه مىگوید: این تحریم انعام و حرث دروغى است از جهة ایشان، و نهادى که از بر خود نهادهاند. وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها کالسائبة و البحیرة و الحامى، وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا ما یذبحونها للاصنام خنقا او وقذا. قال مجاهد: کانت لهم من انعامهم طائفة لا یذکرون اسم اللَّه علیها، و لا فى شیء من شأنها لو رکبوها او ولّدوها او ذبحوها لم یذکروا اسم اللَّه علیها، ثم قال: «افْتِراءً عَلَیْهِ» این همه را میگوید که درین سه آیت برفت. میگوید: این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى. و این افترا بخدا آنست که جاى دیگر گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها».
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ میگفتند: آنچه در شکمهاى آن جانوران است، یعنى آنچه از بحیره و سائبه زاید خالِصَةٌ لِذُکُورِنا یعنى خاصة لذکورنا.
میگوید: على الخصوص مردان ما را حلال است، و زنان را نیست، یعنى که مردان در کار اصنام و اوثان قیام میکنند، و باین معنى شرف دارند بر زنان، وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا اى نسائنا. هذا ان خرجت الا جنّة حیّة، و ان کانت میتة اشترک فیه الرجال و النساء.
زجاج گفت: «محرم» با لفظ «ما» شود نه با معنى، از بهر آنکه «محرمة» نگفت، و «خالصة» با معنى ما شود نه با لفظ، و «ما» بمعنى جماعت است، یعنى: جماعة ما فى بطون هذه الانعام.
وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً قراءت بو بکر از عاصم «تکن» بتاء است، «میتة» بنصب، یعنى و ان تکن النسمة میتة. قراءت بو عمرو و نافع و حمزه و کسایى یکن بیاء است، «میتة» بنصب، یعنى: و ان یکن ما فى بطون هذه الانعام میتة.
ابن کثیر «یکن» بیاء خواند، «میتة» برفع، و ابن عامر «تکن» بتاء خواند «میتة» برفع، و باین هر دو قراءت رفع «میتة» بآن است که «کان» بمعنى وقع است باحدث، یعنى: و ان تقع میتة. تانیث با لفظ شود و تذکیر با معنى. سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ اى بوصفهم الکذب، لقوله «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» و الوصف و الصفة واحد، کالوزن و الزنة. إِنَّهُ حَکِیمٌ فیما حرم و أحل، عَلِیمٌ بما حرموه على انفسهم مما لم یأمرهم به.
رب العزة جل جلاله درین آیت خبر داد که ایشان هم در حکم خطا کردند که نه از حق جل جلاله پذیرفتند و نه بفرمان وى حلال حرام کردند، و هم در تمثیل و قیاس تناقض نمودند، در آن باطل که خود نهادند، که میان زنان و مردان در خوردن آن فرق کردند.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ این در شأن قومى عرب فرو آمده از ربیعه و مضر و غیر ایشان، که دختران را زنده در گور میکردند، و آن شیطان بر ایشان آراسته بود از بیم درویشى و عار و انفة جاهلیت که در سر ایشان بود، چنان که آنجا گفت: زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ. قیس بن عاصم المنقرى سید اهل وبر آمد بر رسول خدا و مسلمان شد، آن گه در میان سخن میگفت: انى و أدت تسع بنات لى، فقال له رسول اللَّه (ص): «اذبح عن کل واحدة منهن شاة». فقال ان لى ابلا. قال: «فانحر عن کل واحدة جزورا».
و روى فى بعض الاخبار ان دحیة الکلبى کان کافرا من ملوک العرب، فلمّا اراد أن یسلم، اوحى اللَّه تعالى الى النّبی (ص) بعد ما کان صلّى الفجر: یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: ان دحیة الکلبى یدخل علیک الان و یسلم. قال: فلمّا دخل المسجد، رفع رسول اللَّه (ص) رداءه عن ظهره، و بسطه على الارض بین یدیه، قال: یا دحیة! هاهنا، و أشار الى ردائه، فبکى دحیة من کرم رسول اللَّه (ص)، و رفع رداءه و قبّله و وضعه على رأسه و عینیه، فقال: بأبى من له هذا الرداء، ثم قال: یا محمد! ما شرائط الاسلام اعرضها علىّ. فقال: «ان تقول لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». فقال: یا رسول اللَّه! انى ارتکبت الخطیئة و فاحشة کبیرة، فما ذا کفارته؟ ان امرتنى ان أقتل نفسى قتلتها، و ان امرتنى ان أخرج من جمیع مالى خرجت. فقال رسول اللَّه (ص): «و ما ذاک یا دحیة!» قال: کنت رجلا من ملوک العرب و استنکف ان یکون لبناتى ازواج، فقتلت سبعین من بناتى کلهن بیدى. فتحیّر رسول اللَّه (ص) من ذلک حتى نزل جبرئیل، فقال: «یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: قل لدحیة: و عزتى و جلالى انک لمّا قلت: لا اله الا اللَّه غفرت لک کفر ستین سنة، فکیف لا اغفر لک قتلک بناتک»! قال: فبکى رسول اللَّه (ص)، و قال: «الهى! غفرت لدحیة قتل بناته بشهادة واحدة، فکیف لا تغفر للمؤمنین صغائرهم بشهادات کثیرة»؟!
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ اى بغیر حجة، کقوله: «هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ»؟ اى: من حجة. وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ من الحرث و الانعام افْتِراءً عَلَى اللَّهِ الکذب حین زعموا ان اللَّه امرهم بالتحریم قَدْ ضَلُّوا عن الهدى، وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.
آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم، و در موقف قیامت بداریم، گوئیم: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ. وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یعنى کفار الانس و الشیاطین. آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم، فنقول: یا معشر الشیاطین! گوئیم: اى گروه شیاطین! اى اولاد ابلیس! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بالاغواء و الاضلال. بس فراوان مردم را از راه ببردید، و عمل بد بر ایشان آراستید. وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ یعنى اولیاء الجن من کفّار الانس، آن کفّار مردم که اولیاء شیاطیناند و موافق ایشان و بفرمان ایشاناند: رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند، و طاعت یکدیگر داشتند، کفّار مردم طاعت شیاطین داشتند، و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند، و شیاطین بر کفّار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند، تا فعل آن بر ایشان آسان بود.
کلبى گفت: استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش، بشب فرو مىآمدند، و از طوارق مىترسیدند، میگفتند: اعوذ بسید اهل هذا الوادى من شرّ سفهائه. فریاد میخوانم بسید قوم این وادى از شر بدان ایشان. باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان مىداشتند، و ایمن میخفتند، و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند: لقد سوّدتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا. چون انس بایشان تعوذ میکردند، ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند، و سرفرازى میکردند، و در خود بغلط و فرهیب (۱) مىافتادند. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.
۱ ج: فریفت.
وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا یعنى قالت الانس: و بلغنا الموت الذى اجلت لنا، و الظاهر انه البعث و الحشر. پس رب العالمین ایشان را جواب دهد، و گوید: النَّارُ مَثْواکُمْ اى مقامکم. خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ من المقام فى الدّنیا و المکث فى القبر و الوقوف فى المحشر. قال عطاء: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» یعنى الا من شاء اللَّه، و هم من سبق فى علم اللَّه انهم یسلمون و یؤمنون، فمنهم من آمن قبل الفتح مثل عمیر بن وهب و خالد بن الولید و عمرو بن العاص و جبیر بن مطعم و جماعة، و منهم من آمن بعد الفتح: عکرمة بن عمرو و الحارث بن هشام و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو و ضرار بن الخطاب و صفوان بن امیه و عبد الرحمن بن ابى بن خلف و ابو سفیان بن حرب و ابو قحافه و غیرهم. و قیل: «إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» من اخراج اهل التوحید من النار. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» حکم النار لمن عصاه، «عَلِیمٌ» لمن لا یعصیه، و قیل: «حکیم» حکم للذین استثنى بالتوبة و التصدیق، «علیم» علم ما فى قلوبهم من البرّ.
وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً اى کما خذلنا عصاة الجن و الانس، نکل بعض الظالمین الى بعض حتى یضلّ بعضهم بعضا. و قیل: ننتقم من الظالم، و قیل نسلط الظالم على الظالم، یدل علیه
قوله (ص): «من اعان ظالما سلطه اللَّه علیه»، و قال ابن عباس: اذا رضى اللَّه عن قوم ولىّ امرهم خیارهم، و اذا سخط على قوم ولّى امرهم شرارهم. و قال مالک بن دینار: قرأت فى کتب اللَّه المنزلة: ان اللَّه جل جلاله قال افنى اعدائى بأعدائى، ثم أفنیهم بأولیائى. و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: انا اللَّه لا اله الا انا مالک الملوک، و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، الحدیث الى آخره، ذکرته فى آل عمران.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ یعنى یا جماعات الجن و الانس! یقال: جاء القوم معشر معشر و عشار عشار، اى: عشرة عشرة. یعنى یقال لهم یوم القیامة فى وقت حضورهم: ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ
خلاف است میان علماء تفسیر و ائمه دین که جن را رسول فرستادند چنان که انس را یا نه؟ مقاتل گفت: بعث اللَّه رسلا من الجن الى الجن، و بعث رسلا من الانس الى الانس، فذلک قوله «لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ»
اى من انفسکم، الجن الى الجن، و الانس الى الانس. کلبى گفت: کانت الرسل قبل أن یبعث محمد (ص) یبعثون الى الجن و الانس جمیعا. ابن عباس گفت: کانت الرسل قبل ان یبعث محمد تبعث من الانس، و أن محمدا بعث الى الانس و الجن جمیعا، فذلک قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً». مجاهد گفت: الرسل من الانس، و النذر من الجن، ثم قرأ «وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ».
بیشترین علماء بر آنند که ابن عباس گفت و مجاهد. یعنى که رسولان همه از انس بودند، و بجن و انس فرستادند، که مصطفى (ص) را بجن و انس فرستادند، پس باین معنى «لَمْ یَأْتِکُمْ»
این کاف و میم در «یأتکم» خطاب با جن و انس است، و کاف و میم در «منکم» خطاب با انس است خاصة، و روا باشد که رسول جن رسول رسول انس باشد، چنان که آنجا گفت: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ» الایة. و سمى اللَّه عز و جل رسل عیسى رسله، فقال تعالى: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما. ابن عباس گفت: رسل الجن هم الذین استمعوا القرآن، و ابلغوه قومهم، یعنى الذین «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»، فهم بمعنى الرسل.
یقصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى یقرءون علیکم آیات القرآن، «یُنْذِرُونَکُمْ» اى یخوّفونکم «اءَ یَوْمِکُمْ هذا»، و هو یوم القیامة، «لُوا» یعنى الفریقین من الجن و الانس «ِدْنا عَلى أَنْفُسِنا» اى اقررنا بالکفر، «غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
این سخن رب العزة مىگوید با مصطفى (ص) که: اى محمد! زندگانى دنیا و دوستى دنیا ایشان را فرهیفته کرد، و از دین اسلام برگردانید، تا از سر فرهیب بآخرت آمدند، و بر خویشتن گواهى دادند که: در دنیا کافر بودند. و این آن گه باشد که جوارح ایشان بسخن آید، و بشرک ایشان گواهى دهد.
ذلِکَ اى ذلک قصصنا علیک من امر الرسل و أمر عذاب من کذب بها من الامم، لانه لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که: بظلم منه على غفلة من غیر تنبیه و تذکیر، یعنى: لم یکن لیهلکهم دون التنبیه و التذکیر بالرسل و الآیات، فیکون قد ظلمهم. هذا کقوله: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ. معنى دیگر آنست که: بظلم منهم حتى یبعث الیهم رسلا، یعنى: لم یکن لیهلکهم بذنوبهم و ظلمهم من قبل أن یأتیهم رسول، فینهاهم، فان رجعوا و الا اتاهم العذاب، کما قال تعالى: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
و قال على بن ابى طالب یوم خیبر: أقاتلهم حتى یکونوا مثلنا. فقال: على رسلک حتى تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الى الاسلام، و اخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ اى: و لکل امة من المؤمنین و الکافرین منازل و درجات ممّا عملوا فى الثواب و العقاب على قدر اعمالهم فى الدنیا. میگوید: هر کس را درجتى است و منزلتى فردا در ثواب و عقاب، هم نیکان را و هم بدان را. نیکان را درجات است که در نیکى متفاوتاند، و ثواب ایشان متفاوت، و بدان را درجات است که در بدى متفاوتاند، و عقوبت ایشان متفاوت.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ یعنى عن عبادة خلقه. ذُو الرَّحْمَةِ بخلقه فلا یعجل علیهم بالعقوبة إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ یعنى اهل مکة وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ یعنى خلقا آخر کَما أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم ابتداء مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ یعنى آباءهم الماضین، و قیل: اهل سفینة نوح. قال عطاء «وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ» یرید به الصحابة و التابعین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ من العذاب و القیامة لَآتٍ لکائن، وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ یعنى سابقین اللَّه بأعمالکم الخبیثة حتى یجزیکم بها، و یقال: «بمعجزین» اى بفائتین، بقول لما فاتک: قد اعجزنى، و کذلک الممتنع علیک، تقول: قد أعجزنى، فیحتمل و ما انتم بممتنعین من عذابنا اذا حل بکم.
قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ قراءت عاصم روایت ابو بکر بجمع است: «مکانتکم». باقى «مکانتکم» خوانند على التوحید، یعنى: سیروا سیرکم، و الزموا عادتکم. تهدید است نه دستورى، چنان که جاى دیگر گفت اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ، لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ. یقول: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ على مکانتى. میگوید: شما همان که میکنید میکنید، و چنان که هستید مىباشید، که من اینکه میکنم میخواهم کرد، و چنان که هستم خواهد بود.
و قیل هى منسوخة، نسختها آیة السیف. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ حمزه و کسایى «یکون» بیا خوانند. باقى بتاء معجمه از فوق. مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ یعنى الجنة، انحن ام انتم؟ اینجا سخن تمام شد. پس گفت: یا محمد! إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ لا یسعد من کفر باللّه. و قیل: لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى: لا یبلغ امانیه.
یقال لکل من نال امنیته: افلح اذا اصاب ما اراد.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ از ایدر حکایت است از نهادهایى که اهل جاهلیت نهاده بودند میان خویش و میان اللَّه و میان بتان، از نهادهاى بد و بنیادهاى کژ، و این آن بود که کفار عرب عادت داشتند که چون تقربى کردندى یا نذرى یا صدقهاى دادندى بچیزى از مال خویش، دو تیر زدندى، یک تیر را گفتندى که این آن خداى آسمانست، و آن بدرویشان و مهمانان دادندى، و خود از آن بخوردندى و یک تیر را گفتندى که: این بتان را است، و بخرج بتان و سدنه ایشان کردندى اگر باد یا ستور چیزى از بهره خدا یا بهره بت او کندى گفتندى: باک نیست که خداى آسمان بىنیاز است، و اگر چیزى از بهره بت با بهره اللَّه افتادى آن را مىباز جاى کردند و مىباز ستدند، که بت را حاجت و نیاز است.
سدى گفت: کشته زارى که ایشان را بود، بدو قسم مىنهادند: یک قسم اللَّه را، و یک قسم بت را. اگر قسم بت را آفت رسیدى، و بر نیاوردى، از قسم اللَّه برگرفتندى، و بخرج بتان و سدنه کردندى، و اگر قسم اللَّه آفت رسیدى، چنان بگذاشتندى و گفتندى: اگر خداى آسمان خواستى قسم خود ببر آوردى و ثمره دادى، و در انعام همین قسمت نهاده بودند، پس آنچه نصیب اللَّه بود، اگر بچه مرده زادى بخوردندى، و آنچه نصیب بت بود بچه مرده که زادى بنخوردندى، و آن را بزرگ داشتندى. پس اللَّه ایشان را ذم کرد باین قسمت که کردند، گفت: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اذ یجعلون الدنیة فى القسم للَّه، و قیل: ساءَ ما یَحْکُمُونَ حیث صرفوا ما جعلوه للَّه على جهة التبرّر الى الاوثان، و قیل معناه: لو کان معى شریک کما یقولون ما عدلوا فى القسمة ان یأخذوا منى و لا یعطونى. کسایى خواند: «بزعمهم» بضم «زا» و باقى قراء بفتح «زا» خوانند، و درین کلمت سه لغت است: الزعم و الزعم و الزعم، کالفتک و الفتک و الفتک، و الودّ و الودّ و الودّ، شریح قاضى گفت: ان لکل شیء کنیة، و کنیة الکذب زعم.
وَ کَذلِکَ اى: و مثل ذلک الفعل القبیح «زین» بضم «زا» «قتل» برفع، اولادهم بنصب شرکائهم بخفض، این قراءت ابن عامر است، و معناه زیّن لهم قتل شرکائهم اولادهم، و قراءت عامه زین بفتح «زا» است، قتل بنصب أولادهم بخفض، شرکاؤهم برفع، یعنى: زیّن لهم شرکاؤهم قتل اولادهم. و شرکاء درین موضع شیاطیناند که مزیّناناند فواحش را بر آدمیان، چنان که آنجا گفت حکایت از ابلیس: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ». و کل ما اطعته فى معصیة اللَّه، فقد اشرکته مع اللَّه. و قیل: شرکاؤهم سادتهم و کبراؤهم الذین یطیعون فى معصیة اللَّه. از آن است که گویند فردا: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا، و گویند: فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ؟ و قومى گویند: «بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ»، و قومى گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»، در تخاصم در موقف و در دوزخ «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ». و در قراءت ابن عامر شرکاء قرناء بود یاران همدینان و بنزدیک بیشتر اهل عربیت این قراءت ابن عامر نامرضى است که این تقدیم و تأخیر بعید جز شاعران در ضرورت شعر استعمال نکردهاند.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ این عطف است بر آن فعل بد که از ایشان حکایت کرده، میگوید: چنان که بر آراست بر ایشان شیاطین آن فعلهاى بد و نهادهاى کژ، هم چنان بر آراست بر ایشان قتل فرزندان از بیم درویشى و عار، آن گه گفت: «لِیُرْدُوهُمْ» اى: لیهلکوهم فى النار، وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ لیخلطوا و یدخلوا علیهم الشک فى دینهم، و کانوا على دین اسماعیل، فرجعوا عنه. پس خبر داد که هر چه ایشان کنند، همه بمشیت اللَّه کنند، گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ اى لو شاء ان لن یفعلوه ما فعلوه، اگر خدا خواستى که ایشان آن نکنند نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ من التکذیب لقولهم فى الاعراف: و اللَّه امرنا بها، و قیل: فذرهم و ما یفترون من أن للَّه شریکا.
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ یعنى البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ حَرْثٌ یعنى الزرع الذى جعلوه لاوثانهم، حِجْرٌ یعنى حرام حرموها، و جعلوها لاصنامهم، و منه قوله: «حِجْراً مَحْجُوراً» اى حراما محرما، و اصله المنع، یقال: حجر و حجر و حجر بمعنى المنع بالتحریم، روایت خفاف است از بو عمرو حجر بضم حا. لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ و کان مشیتهم انهم جعلوا اللحوم و الالبان للرجال دون النساء. بِزَعْمِهِمْ اختلاف قراءت در آن همان است که در آیت پیش. معنى آنست که اللَّه مىگوید: این تحریم انعام و حرث دروغى است از جهة ایشان، و نهادى که از بر خود نهادهاند. وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها کالسائبة و البحیرة و الحامى، وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا ما یذبحونها للاصنام خنقا او وقذا. قال مجاهد: کانت لهم من انعامهم طائفة لا یذکرون اسم اللَّه علیها، و لا فى شیء من شأنها لو رکبوها او ولّدوها او ذبحوها لم یذکروا اسم اللَّه علیها، ثم قال: «افْتِراءً عَلَیْهِ» این همه را میگوید که درین سه آیت برفت. میگوید: این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى. و این افترا بخدا آنست که جاى دیگر گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها».
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ میگفتند: آنچه در شکمهاى آن جانوران است، یعنى آنچه از بحیره و سائبه زاید خالِصَةٌ لِذُکُورِنا یعنى خاصة لذکورنا.
میگوید: على الخصوص مردان ما را حلال است، و زنان را نیست، یعنى که مردان در کار اصنام و اوثان قیام میکنند، و باین معنى شرف دارند بر زنان، وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا اى نسائنا. هذا ان خرجت الا جنّة حیّة، و ان کانت میتة اشترک فیه الرجال و النساء.
زجاج گفت: «محرم» با لفظ «ما» شود نه با معنى، از بهر آنکه «محرمة» نگفت، و «خالصة» با معنى ما شود نه با لفظ، و «ما» بمعنى جماعت است، یعنى: جماعة ما فى بطون هذه الانعام.
وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً قراءت بو بکر از عاصم «تکن» بتاء است، «میتة» بنصب، یعنى و ان تکن النسمة میتة. قراءت بو عمرو و نافع و حمزه و کسایى یکن بیاء است، «میتة» بنصب، یعنى: و ان یکن ما فى بطون هذه الانعام میتة.
ابن کثیر «یکن» بیاء خواند، «میتة» برفع، و ابن عامر «تکن» بتاء خواند «میتة» برفع، و باین هر دو قراءت رفع «میتة» بآن است که «کان» بمعنى وقع است باحدث، یعنى: و ان تقع میتة. تانیث با لفظ شود و تذکیر با معنى. سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ اى بوصفهم الکذب، لقوله «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» و الوصف و الصفة واحد، کالوزن و الزنة. إِنَّهُ حَکِیمٌ فیما حرم و أحل، عَلِیمٌ بما حرموه على انفسهم مما لم یأمرهم به.
رب العزة جل جلاله درین آیت خبر داد که ایشان هم در حکم خطا کردند که نه از حق جل جلاله پذیرفتند و نه بفرمان وى حلال حرام کردند، و هم در تمثیل و قیاس تناقض نمودند، در آن باطل که خود نهادند، که میان زنان و مردان در خوردن آن فرق کردند.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ این در شأن قومى عرب فرو آمده از ربیعه و مضر و غیر ایشان، که دختران را زنده در گور میکردند، و آن شیطان بر ایشان آراسته بود از بیم درویشى و عار و انفة جاهلیت که در سر ایشان بود، چنان که آنجا گفت: زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ. قیس بن عاصم المنقرى سید اهل وبر آمد بر رسول خدا و مسلمان شد، آن گه در میان سخن میگفت: انى و أدت تسع بنات لى، فقال له رسول اللَّه (ص): «اذبح عن کل واحدة منهن شاة». فقال ان لى ابلا. قال: «فانحر عن کل واحدة جزورا».
و روى فى بعض الاخبار ان دحیة الکلبى کان کافرا من ملوک العرب، فلمّا اراد أن یسلم، اوحى اللَّه تعالى الى النّبی (ص) بعد ما کان صلّى الفجر: یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: ان دحیة الکلبى یدخل علیک الان و یسلم. قال: فلمّا دخل المسجد، رفع رسول اللَّه (ص) رداءه عن ظهره، و بسطه على الارض بین یدیه، قال: یا دحیة! هاهنا، و أشار الى ردائه، فبکى دحیة من کرم رسول اللَّه (ص)، و رفع رداءه و قبّله و وضعه على رأسه و عینیه، فقال: بأبى من له هذا الرداء، ثم قال: یا محمد! ما شرائط الاسلام اعرضها علىّ. فقال: «ان تقول لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». فقال: یا رسول اللَّه! انى ارتکبت الخطیئة و فاحشة کبیرة، فما ذا کفارته؟ ان امرتنى ان أقتل نفسى قتلتها، و ان امرتنى ان أخرج من جمیع مالى خرجت. فقال رسول اللَّه (ص): «و ما ذاک یا دحیة!» قال: کنت رجلا من ملوک العرب و استنکف ان یکون لبناتى ازواج، فقتلت سبعین من بناتى کلهن بیدى. فتحیّر رسول اللَّه (ص) من ذلک حتى نزل جبرئیل، فقال: «یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: قل لدحیة: و عزتى و جلالى انک لمّا قلت: لا اله الا اللَّه غفرت لک کفر ستین سنة، فکیف لا اغفر لک قتلک بناتک»! قال: فبکى رسول اللَّه (ص)، و قال: «الهى! غفرت لدحیة قتل بناته بشهادة واحدة، فکیف لا تغفر للمؤمنین صغائرهم بشهادات کثیرة»؟!
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ اى بغیر حجة، کقوله: «هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ»؟ اى: من حجة. وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ من الحرث و الانعام افْتِراءً عَلَى اللَّهِ الکذب حین زعموا ان اللَّه امرهم بالتحریم قَدْ ضَلُّوا عن الهدى، وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى مقاتل گفت: سبب نزول این آیت آن بود که مردى مسلمان نماز میکرد، و در نماز اللَّه را میخواند، و رحمن را میخواند. مردى از مشرکان مکه این از وى بشنید، گفت: أ لیس یزعم محمد و أصحابه انّهم یعبدون ربّا واحدا؟ فما بال هذا یدعو ربین اثنین؟! گفت: محمد و اصحاب وى میگویند که: ما یک خداى مىپرستیم، چون است که این مرد دو خداى را میخواند؟! جبرئیل آمد بجواب وى آیت آورد: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى خداى را نامهاست، و آن نامها همه پاک و نیکو و بسزاست، و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «ان للَّه تبارک و تعالى تسعة و تسعین اسما، مائة غیر واحد، انّه وتر یحبّ الوتر، من احصاها کلها دخل الجنّة».و روى «من حفظها و من احصاها دخل الجنّة».
نامهاى خدا همه صفات وىاند، و فرق اینست میان نام و صفت، مگر آنکه در اسم دلالت اشارت است، و در صفت دلالت فائده.
و گفتهاند: این آیت دلیل است که اسم و مسمى یکى است نام و نامور، که میگوید: لِلَّهِ الْأَسْماءُ، و اگر هر دو یکى نبودى اسماء غیر اللَّه را بودى نه اللَّه را، و فائده للَّه باطل شدى، و این نامها بر بندگان خویش اظهار کرد، و ایشان را در آموخت تا بر خوانند او را بدان نامها، و بدانند او را، و بشناسند، چنان که گفت تعالى و تقدس: فَادْعُوهُ بِها او را که خوانید بآن نامها خوانید که خود گفت، و خود را آن نام نهاد. چون خود را جواد نام نهاد، بگو یا جواد! مگو سخىّ! اگر چه بدان معنى است، که جواد خود را گفت و سخى نگفت. و بناء این بر توقیف است. رحیم میگوى، رقیق مگوى. قوى میگوى، جلد مگوى، و على هذا هر نام و صفت و نعت که خود را گفت میگوى، و بآن درمگذر، و زیادت و نقصان در آن میار. اینست که میگوید: فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ. «ذر» آنست که گذار، سخن مستهینان است و خوار دارندگان و بىنیازان.
هر جاى که در قرآن آید بر معنى بىنیازى نمودن است از آن کس، نه پیغام و تهدید باز گرفتن است ازو. میگوید: گذار ایشان را که کار کژ میدانند، و سخن کژ میگویند در نامهاى او، و آن الحاد آن بود که در نام اللَّه زیادت و نقصان آوردند. لات از اللَّه شکافتند، و بر بت نهادند، و عزى از عزیز، و مناة از منّان، همنامى اللَّه را، و آفرینها کردند بر بتان که آن آفرین نامهاى اللَّه راست. و گفتهاند: الحاد آنست که بتان را خدایان مىخواندند، و الهیّت صفت خداست، و بآن یگانه و یکتاست، و گفتهاند: الحاد آنست که وى را فرزند و جفت گفتند، و نامى که نه از نامهاى اوست و او را نه سزاست برو نهادند. کتسمیة النّصارى ایّاه ابا المسیح.
قراءت حمزه یلحدون بفتح یا وحا، و باقى بضمّ یا و کسر حا خوانند، و بمعنى هر دو یکسان است. یقال: لحد و ألحد، اذا جار و مال عن القصد الى الجور، و عن الحقّ الى الباطل سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ قال رسول اللَّه (ص): «انّها امتى و قد أعطى القوم بین ایدیکم مثلها» یعنى قوله: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ الایة، و گفتهاند: این حق که درین آیت گفت کتاب خداست و فرمان او، و این امّت ایدر آن فرقت ناجیه است از هفتاد و سه فرقت از امت محمّد (ص)، چنان که در خبر است ربیع انس گفت: مصطفى (ص) این آیت برخواند، آن گه گفت: «انّ من امتى قوما على الحقّ حتى نزل عیسى بن مریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تزال من امّتى امّة قائمة بأمر اللَّه لا یضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم، حتى یأتى امر اللَّه عزّ و جلّ، و هم ظاهرون على النّاس». عطاء: هم المهاجرون و الانصار و التّابعون لهم باحسان. وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى: بالقرآن و الرّسول و معجزاته، سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اى نأخذهم قلیلا قلیلا حتى بلغوا الغایة، نأخذهم بالعقوبة مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ انّهم یؤخذون. کلبى گفت: استدراج آنست که عمل بد بر ایشان آراید، پندارند نیکى است، و همى کنند، تا آن گه که شومى آن عمل بایشان رسد و هلاک شوند، و ذلک قوله: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، جاى دیگر گفت: وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. ابن عباس گفت: کلما احدثوا خطیئة جدّد لهم نعمة، و أنساهم الاستغفار، هر گه که گناهى کنند نعمتى بر ایشان تازه کند و بیفزاید، و در آن غرّه شوند، از فعل بد وا نایستند و استغفار نکنند، و عذر نخواهند، تا ناگاه عقوبت رسد بایشان، و هلاک شوند.
روى عقبة بن عامر عن النّبی (ص) قال: «اذا رأیت اللَّه تعالى یعطى العبد من الدّنیا على معاصیه ما یحبّ فانّما هو استدراج»، ثمّ قرأ: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الایة.
وَ أُمْلِی لَهُمْ الاملاء الامهال، اخذ من الملوین، و هما اللّیل و النّهار، و یقال: ملاک اللَّه اى عمّرک اللَّه. قال الشاعر:
بعلو الجدّ و الرّفعة و الطیر السعید
عشت حتى تتملّى الف نیروز و عید
إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى: اخذى قوى شدید. همانست که گفت: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. کید ساز نهانى است و این صفت آدمیان است، و ربّ العزّة اضافت آن با خود کرد، و فرق آنست که: کید آدمى با حیلت است، و کید اللَّه پاک از حیلت، چنان که غضب آدمى با ضجر است، و غضب اللَّه پاک از ضجر. و منع آدمى از بخل است، و ربّ العالمین مانع است از بخل پاک، و صبر آدمى از عجز است، و رب العزة صبور از عجز پاک، و على هذا صفات آدمى قرین عیب است، و اللَّه را صفات بر کمال است، و نعوت بسزا، از عیب پاک، و از شبهت دور، و از نقص منزّه، و از آفات مقدّس، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ این در شأن مستهزیان آمد. ربّ العزّة ایشان را روزگارى دراز فرا گذاشت، تا در گزاف کارى و تباه کارى بغایت رسیدند، و بعمر دراز غره شدند، و کفر و شرک پروردند، و بعاقبت رب العزة ایشان را ناگاه گرفت، و بیک شب همه را هلاک کرد، و قصّه ایشان در آخر سورة الحجر گفته شود ان شاء اللَّه.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ قتاده گفت: آن روز که: این آیت آمد که وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، رسول خدا بر کوه صفا شد، و بآواز بلند قوم قوم و قبیله قبیله میخواند که: یا بنى عبد المطلب! یا بنى عبد مناف! یا بنى فلان! یا بنى فلان! ایشان را میخواند، و بعذاب و نقمت اللَّه مىترسانید، و بیم میداد از اوّل شام تا بامداد.
کافران گفتند: انّ صاحبکم هذا لمجنون. این مرد مگر دیوانه است، که همه شب چون دیوانگان بانگ میداشت. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ اى ما بمحمّد مِنْ جِنَّةٍ اى جنون، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ یخوّفهم حلول النقمة و العذاب.
ابن عباس گفت: مردى آمد به مکه از دشنؤه نام وى ضماد، و افسونگر بود، و در مکه این آواز درافتاده که محمد دیوانه گشته است. ضماد برخاست، و بر مصطفى شد، گفت: انّى رجل ارقى و اداوى، فان احببت داویتک. گفت: من مردىام افسونگر، رقیها دانم، و دردها را مداوات شناسم، اگر خواهى تانرا مداوات کنم. رسول خدا این تحمید درگرفت، و برخواند: الحمد للَّه نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه، و نؤمن به، و نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا. من یهد اللَّه فلا مضلّ له، و من یضلل فلا هادى له. و أشهد ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.
ضماد چون بشنید از وى شیفته آن سخن گشت، گفت: اعد علىّ، فأعاد. پس گفت: و اللَّه لقد سمعت قول الکهنة و السّحرة و الشعراء و البلغاء، فما سمعت مثل هذا الکلام قط! هات یدک ابایعک، فبایعه على الاسلام. فقال: و على قومى، فقال: و على قومک.
و عن الربیع بن انس، قال: قدم ابو العراف الیمانى و کان من اشراف اهل الیمن، فرأى رسول اللَّه (ص) فى حلّة حمراء، و هو یقول: ایها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا، و اذا خلفه شیخ، یقول: ایاکم و ایّاه، فانّه مجنون کذّاب. فسأل ابو العراف عن الشیخ، فقیل: عمّه ابو لهب، فقال: ما تقول فى ابن اخیک؟ قال: لم نزل نداویه من الجنون. فقال له: تبّا لک سائر دهرک، انّ کلام المجانین متفاوت، غیر مستقیم، و ما یشبه ابن اخیک المجانین بوجه من الوجوه. فقال له ابو لهب: فما هذا الّذى یقول؟ قال: وحى و رسالة و حق و صدق، اشهد ان لا اله الا اللَّه، و أنّه عبده و رسوله. ثمّ اتى النّبی بعد ما اظهر دعوته، و استفحل امره فى ثمانین فارسا من قومه مسلمین.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا استفهام است بمعنى تقریع، و گفتهاند: استفهام است بمعنى تحریض، یعنى: او لم یتفکّروا بقلوبهم فیعلموا ما بصاحبهم من جنون؟. و اگر أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا وقف کنى نیکوست، پس آن «ما» نفى است بر استیناف گویى. ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ منذر من اللَّه، مُبِینٌ موضح انذاره. مبین درین آیت مصطفى است. جاى دیگر صفت سحر نهاد، گفت: قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ. جاى دیگر نام خداوند است جلّ جلاله: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ. این دلیل است که همنامى همسانى واجب نکند، و ازین نمط در قرآن فراوان است.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الملکوت الملک، و لا یستعمل الا فى حقّ اللَّه عزّ و جلّ، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ اى: و فیما خلق اللَّه من شىء من الاشیاء.
میگوید: تفکر کنید و دلیل گیرید بآنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین، و در آنچه آفریدم از هر چه آفریدم. یعنى که در هر چه آفرید دلالت روشن است بر وحدانیت و فردانیت اللَّه. وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ اى. ان کانوا یسوّفون بالتّوبة فعسى ان یکون قد اقترب اجلهم، فالمعنى. أ و لم ینظروا فیمادّ لهم اللَّه عز و جل به على توحیده، فکفروا بذلک، و لعلهم قد قربت اجالهم فیموتون على الکفر، و هو قوله: فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ اى: بعد القران یُؤْمِنُونَ؟ وَ أَنْ عَسى فى محلّ جرّ، و تقدیره: فى ملکوت و فیما خلق اللَّه و فى أن عسى. و أَنْ یَکُونَ اسم عسى، و اسم کان مضمر فیه یفسره اجلهم، و یحتمل أن یکون اسمه مضمرا، اى یکون الامر و الشّأن، اى لا تأمنوا انقضاء العمر، و بادروا الى التوبة. ثمّ بیّن العلّة فى اعراضهم عن القرآن و ترکهم الایمان. فقال عزّ من قائل: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ اى: من خذله فسلک غیر الطّریق المستقیم، فَلا هادِیَ لَهُ اى لا مرشد له، وَ یَذَرُهُمْ بیا قراءة بو عمرو و عاصم و حمزه و کسایى است، و از ایشان حمزه و کسایى بجزم راء خوانند، مردودا على مَنْ یُضْلِلِ. باقى بنون و ضم راء خوانند، بر معنى استیناف. فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ الطغیان الغلو فى الکفر و یعمهون یتحیرون.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها الساعة هاهنا السّاعة الّتى یموت فیها الخلق، و معنى مرسیها مثبتها. یقال: رسا الشّىء یرسو اذا ثبت، فهو راس، و کذلک «جبال راسیات» اى ثابتات، و ارسیته اذا اثبته، و المعنى: یسئلونک عن السّاعة متى وقوعها؟ میگوید: از تو مىپرسند اى محمد! که قیامت کى خواهد بود؟ و آن قریش بودند که مىپرسیدند، و بقولى جهودان پرسیدند. ربّ العالمین گفت: قل یا محمّد! إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یعلمها غیره. همانست که آنجا گفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ، و مصطفى را گفتند: اخبرنى عن السّاعة. جواب داد که: «ما المسؤل عنها بأعلم من السّائل».
لا یُجَلِّیها اى لا یظهرها و لا یقیمها، و لا یرسیها، لِوَقْتِها اى لمعرفة وقتها إِلَّا هُوَ جلّت عظمته. ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى ثقل علم وقتها فى السماوات و الارض، فلم یحمله علم عالم غیر اللَّه. میگوید: دانستن هنگام رستاخیز بر اهل آسمان و زمین گران شد. علم هیچ کس از آفریدگان بدان نرسید، و هیچ آفریده بر نتاوست آن را، نه فریشته مقرّب نه پیغامبر مرسل. و قیل: ثقل وقوعها و کبر على اهل السّماوات و الارض لما فیها من الاهوال من الحساب و العقاب و القصاص، و قیل: ثقلت فى السّماوات و الارض، لانّها سبب خرابهما و فسادهما، من قوله: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و امثالها.
لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً اى: فجأة على غفلة منکم.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ السّاعة تهیج بالنّاس، و الرّجل یصلح حوضه، و الرّجل یسقى ماشیته، و الرّجل یقیم سلعته فى سوقه، و الرّجل یخفض میزانه و یرفعه».
و عن عائشة، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللّات و العزّى»، فقلت یا رسول اللَّه! ان کنت لأظنّ حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، انّ ذلک تامّ، قال: «انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه، ثمّ یبعث اللَّه ریحا طیّبة، فتوفّى کلّ من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه، فیرجعون الى دین آبائهم، و لا تقوم السّاعة على احد یقول اللَّه اللَّه، و لا تقوم الساعة حتّى تکلّم السّباع الانس، و حتى یکلم الرّجل عذبة سوطه و شراک نعله، و یخبره فخذه بما احدث اهله بعده».
و جاء اعرابى، فقال: یا رسول اللَّه! متى السّاعة؟ قال: «اذا ضیّعت الامانة فانتظر السّاعة». قال: کیف اضاعتها؟ قال: «اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر السّاعة.
یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها الحفى العالم بالشّىء، المعنى به. تقول: حفى عن الشّىء سأل، و حفى بالشىء عنى به، و حفى بالشّىء حفاوة فرح به. و قوله عنها، فیه قولان: احدهما فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: یسئلونک عنها کأنّک حفىّ اى عالم، و الثانى واقع موقعه بمعنى الباء، اى کأنّک حفىّ بها، اى عالم بها. و قیل: کَأَنَّکَ حَفِیٌّ اى فرح بسؤالهم، و قیل: معناه کأنّک تحفّیت اى اکثرت و استقصیت السّؤال عنها، فوقفت على میقاتها. قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ کرّر لأنّ المراد بالاوّل علم وقتها، و بالثانى علم کونها.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی کلبى گفت: اهل مکّه گفتند که: یا محمّد! الا اخبرک ربّک بالسعر الرّخیص قبل ان یغلو فتشترى و تربح؟ و بالارض الّتى ترید ان تجدب فترتحل عنها الى ما قد اخصب؟ فأنزل اللَّه هذه الایة. معنى آیت آنست که من بر خود پادشاه نهام، و نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اللَّه خواهد که توانم، یعنى آن توانم که اللَّه توانایى آن در من آفریند. این تبرؤ است از حول و قوّة و ملک و حکم. گفتهاند که: این نفع و ضرّ هدایت و ضلالت است. میگوید: لا املک هدى و لا ضلالة.
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ کافران گفتند: چرا خداوند تو اى محمّد! ترا خبر نکند در روز فراخى نعمت از روز قحط و شدّت؟ تا تو ذخیره نهى، و کار روز قحط و شدّت بسازى؟ بجواب ایشان گفت: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ یعنى المال، و هیّأت لسنة القحط ما یکفیها، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى: و ما اصابنى الضرّ و الفقر. گفت: اگر من غیب دانستمى، در روز فراخى من کفایت بدست آوردمى تا در روز تنگى و قحط بدى بمن نرسیدى. و گفتهاند: غیب ایدر مرگ است، و خیر عمل صالح یعنى: لو کنت اعلم متى اموت لاستکثرت من العمل الصالح، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى اجتنبت ما یکون من الشرّ، و اتّقیته، و گفتهاند: غیب علم رستاخیز است، و معنى آنست که اگر من آن غیب که از من مىپرسید دانستمى لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ، اى لأخبرتکم عمّا سئلت، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى لم یلحقنى تکذیب. إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ للکافرین وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
نامهاى خدا همه صفات وىاند، و فرق اینست میان نام و صفت، مگر آنکه در اسم دلالت اشارت است، و در صفت دلالت فائده.
و گفتهاند: این آیت دلیل است که اسم و مسمى یکى است نام و نامور، که میگوید: لِلَّهِ الْأَسْماءُ، و اگر هر دو یکى نبودى اسماء غیر اللَّه را بودى نه اللَّه را، و فائده للَّه باطل شدى، و این نامها بر بندگان خویش اظهار کرد، و ایشان را در آموخت تا بر خوانند او را بدان نامها، و بدانند او را، و بشناسند، چنان که گفت تعالى و تقدس: فَادْعُوهُ بِها او را که خوانید بآن نامها خوانید که خود گفت، و خود را آن نام نهاد. چون خود را جواد نام نهاد، بگو یا جواد! مگو سخىّ! اگر چه بدان معنى است، که جواد خود را گفت و سخى نگفت. و بناء این بر توقیف است. رحیم میگوى، رقیق مگوى. قوى میگوى، جلد مگوى، و على هذا هر نام و صفت و نعت که خود را گفت میگوى، و بآن درمگذر، و زیادت و نقصان در آن میار. اینست که میگوید: فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ. «ذر» آنست که گذار، سخن مستهینان است و خوار دارندگان و بىنیازان.
هر جاى که در قرآن آید بر معنى بىنیازى نمودن است از آن کس، نه پیغام و تهدید باز گرفتن است ازو. میگوید: گذار ایشان را که کار کژ میدانند، و سخن کژ میگویند در نامهاى او، و آن الحاد آن بود که در نام اللَّه زیادت و نقصان آوردند. لات از اللَّه شکافتند، و بر بت نهادند، و عزى از عزیز، و مناة از منّان، همنامى اللَّه را، و آفرینها کردند بر بتان که آن آفرین نامهاى اللَّه راست. و گفتهاند: الحاد آنست که بتان را خدایان مىخواندند، و الهیّت صفت خداست، و بآن یگانه و یکتاست، و گفتهاند: الحاد آنست که وى را فرزند و جفت گفتند، و نامى که نه از نامهاى اوست و او را نه سزاست برو نهادند. کتسمیة النّصارى ایّاه ابا المسیح.
قراءت حمزه یلحدون بفتح یا وحا، و باقى بضمّ یا و کسر حا خوانند، و بمعنى هر دو یکسان است. یقال: لحد و ألحد، اذا جار و مال عن القصد الى الجور، و عن الحقّ الى الباطل سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ قال رسول اللَّه (ص): «انّها امتى و قد أعطى القوم بین ایدیکم مثلها» یعنى قوله: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ الایة، و گفتهاند: این حق که درین آیت گفت کتاب خداست و فرمان او، و این امّت ایدر آن فرقت ناجیه است از هفتاد و سه فرقت از امت محمّد (ص)، چنان که در خبر است ربیع انس گفت: مصطفى (ص) این آیت برخواند، آن گه گفت: «انّ من امتى قوما على الحقّ حتى نزل عیسى بن مریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تزال من امّتى امّة قائمة بأمر اللَّه لا یضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم، حتى یأتى امر اللَّه عزّ و جلّ، و هم ظاهرون على النّاس». عطاء: هم المهاجرون و الانصار و التّابعون لهم باحسان. وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى: بالقرآن و الرّسول و معجزاته، سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اى نأخذهم قلیلا قلیلا حتى بلغوا الغایة، نأخذهم بالعقوبة مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ انّهم یؤخذون. کلبى گفت: استدراج آنست که عمل بد بر ایشان آراید، پندارند نیکى است، و همى کنند، تا آن گه که شومى آن عمل بایشان رسد و هلاک شوند، و ذلک قوله: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، جاى دیگر گفت: وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. ابن عباس گفت: کلما احدثوا خطیئة جدّد لهم نعمة، و أنساهم الاستغفار، هر گه که گناهى کنند نعمتى بر ایشان تازه کند و بیفزاید، و در آن غرّه شوند، از فعل بد وا نایستند و استغفار نکنند، و عذر نخواهند، تا ناگاه عقوبت رسد بایشان، و هلاک شوند.
روى عقبة بن عامر عن النّبی (ص) قال: «اذا رأیت اللَّه تعالى یعطى العبد من الدّنیا على معاصیه ما یحبّ فانّما هو استدراج»، ثمّ قرأ: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الایة.
وَ أُمْلِی لَهُمْ الاملاء الامهال، اخذ من الملوین، و هما اللّیل و النّهار، و یقال: ملاک اللَّه اى عمّرک اللَّه. قال الشاعر:
بعلو الجدّ و الرّفعة و الطیر السعید
عشت حتى تتملّى الف نیروز و عید
إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى: اخذى قوى شدید. همانست که گفت: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. کید ساز نهانى است و این صفت آدمیان است، و ربّ العزّة اضافت آن با خود کرد، و فرق آنست که: کید آدمى با حیلت است، و کید اللَّه پاک از حیلت، چنان که غضب آدمى با ضجر است، و غضب اللَّه پاک از ضجر. و منع آدمى از بخل است، و ربّ العالمین مانع است از بخل پاک، و صبر آدمى از عجز است، و رب العزة صبور از عجز پاک، و على هذا صفات آدمى قرین عیب است، و اللَّه را صفات بر کمال است، و نعوت بسزا، از عیب پاک، و از شبهت دور، و از نقص منزّه، و از آفات مقدّس، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ این در شأن مستهزیان آمد. ربّ العزّة ایشان را روزگارى دراز فرا گذاشت، تا در گزاف کارى و تباه کارى بغایت رسیدند، و بعمر دراز غره شدند، و کفر و شرک پروردند، و بعاقبت رب العزة ایشان را ناگاه گرفت، و بیک شب همه را هلاک کرد، و قصّه ایشان در آخر سورة الحجر گفته شود ان شاء اللَّه.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ قتاده گفت: آن روز که: این آیت آمد که وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، رسول خدا بر کوه صفا شد، و بآواز بلند قوم قوم و قبیله قبیله میخواند که: یا بنى عبد المطلب! یا بنى عبد مناف! یا بنى فلان! یا بنى فلان! ایشان را میخواند، و بعذاب و نقمت اللَّه مىترسانید، و بیم میداد از اوّل شام تا بامداد.
کافران گفتند: انّ صاحبکم هذا لمجنون. این مرد مگر دیوانه است، که همه شب چون دیوانگان بانگ میداشت. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ اى ما بمحمّد مِنْ جِنَّةٍ اى جنون، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ یخوّفهم حلول النقمة و العذاب.
ابن عباس گفت: مردى آمد به مکه از دشنؤه نام وى ضماد، و افسونگر بود، و در مکه این آواز درافتاده که محمد دیوانه گشته است. ضماد برخاست، و بر مصطفى شد، گفت: انّى رجل ارقى و اداوى، فان احببت داویتک. گفت: من مردىام افسونگر، رقیها دانم، و دردها را مداوات شناسم، اگر خواهى تانرا مداوات کنم. رسول خدا این تحمید درگرفت، و برخواند: الحمد للَّه نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه، و نؤمن به، و نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا. من یهد اللَّه فلا مضلّ له، و من یضلل فلا هادى له. و أشهد ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.
ضماد چون بشنید از وى شیفته آن سخن گشت، گفت: اعد علىّ، فأعاد. پس گفت: و اللَّه لقد سمعت قول الکهنة و السّحرة و الشعراء و البلغاء، فما سمعت مثل هذا الکلام قط! هات یدک ابایعک، فبایعه على الاسلام. فقال: و على قومى، فقال: و على قومک.
و عن الربیع بن انس، قال: قدم ابو العراف الیمانى و کان من اشراف اهل الیمن، فرأى رسول اللَّه (ص) فى حلّة حمراء، و هو یقول: ایها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا، و اذا خلفه شیخ، یقول: ایاکم و ایّاه، فانّه مجنون کذّاب. فسأل ابو العراف عن الشیخ، فقیل: عمّه ابو لهب، فقال: ما تقول فى ابن اخیک؟ قال: لم نزل نداویه من الجنون. فقال له: تبّا لک سائر دهرک، انّ کلام المجانین متفاوت، غیر مستقیم، و ما یشبه ابن اخیک المجانین بوجه من الوجوه. فقال له ابو لهب: فما هذا الّذى یقول؟ قال: وحى و رسالة و حق و صدق، اشهد ان لا اله الا اللَّه، و أنّه عبده و رسوله. ثمّ اتى النّبی بعد ما اظهر دعوته، و استفحل امره فى ثمانین فارسا من قومه مسلمین.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا استفهام است بمعنى تقریع، و گفتهاند: استفهام است بمعنى تحریض، یعنى: او لم یتفکّروا بقلوبهم فیعلموا ما بصاحبهم من جنون؟. و اگر أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا وقف کنى نیکوست، پس آن «ما» نفى است بر استیناف گویى. ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ منذر من اللَّه، مُبِینٌ موضح انذاره. مبین درین آیت مصطفى است. جاى دیگر صفت سحر نهاد، گفت: قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ. جاى دیگر نام خداوند است جلّ جلاله: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ. این دلیل است که همنامى همسانى واجب نکند، و ازین نمط در قرآن فراوان است.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الملکوت الملک، و لا یستعمل الا فى حقّ اللَّه عزّ و جلّ، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ اى: و فیما خلق اللَّه من شىء من الاشیاء.
میگوید: تفکر کنید و دلیل گیرید بآنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین، و در آنچه آفریدم از هر چه آفریدم. یعنى که در هر چه آفرید دلالت روشن است بر وحدانیت و فردانیت اللَّه. وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ اى. ان کانوا یسوّفون بالتّوبة فعسى ان یکون قد اقترب اجلهم، فالمعنى. أ و لم ینظروا فیمادّ لهم اللَّه عز و جل به على توحیده، فکفروا بذلک، و لعلهم قد قربت اجالهم فیموتون على الکفر، و هو قوله: فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ اى: بعد القران یُؤْمِنُونَ؟ وَ أَنْ عَسى فى محلّ جرّ، و تقدیره: فى ملکوت و فیما خلق اللَّه و فى أن عسى. و أَنْ یَکُونَ اسم عسى، و اسم کان مضمر فیه یفسره اجلهم، و یحتمل أن یکون اسمه مضمرا، اى یکون الامر و الشّأن، اى لا تأمنوا انقضاء العمر، و بادروا الى التوبة. ثمّ بیّن العلّة فى اعراضهم عن القرآن و ترکهم الایمان. فقال عزّ من قائل: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ اى: من خذله فسلک غیر الطّریق المستقیم، فَلا هادِیَ لَهُ اى لا مرشد له، وَ یَذَرُهُمْ بیا قراءة بو عمرو و عاصم و حمزه و کسایى است، و از ایشان حمزه و کسایى بجزم راء خوانند، مردودا على مَنْ یُضْلِلِ. باقى بنون و ضم راء خوانند، بر معنى استیناف. فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ الطغیان الغلو فى الکفر و یعمهون یتحیرون.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها الساعة هاهنا السّاعة الّتى یموت فیها الخلق، و معنى مرسیها مثبتها. یقال: رسا الشّىء یرسو اذا ثبت، فهو راس، و کذلک «جبال راسیات» اى ثابتات، و ارسیته اذا اثبته، و المعنى: یسئلونک عن السّاعة متى وقوعها؟ میگوید: از تو مىپرسند اى محمد! که قیامت کى خواهد بود؟ و آن قریش بودند که مىپرسیدند، و بقولى جهودان پرسیدند. ربّ العالمین گفت: قل یا محمّد! إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یعلمها غیره. همانست که آنجا گفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ، و مصطفى را گفتند: اخبرنى عن السّاعة. جواب داد که: «ما المسؤل عنها بأعلم من السّائل».
لا یُجَلِّیها اى لا یظهرها و لا یقیمها، و لا یرسیها، لِوَقْتِها اى لمعرفة وقتها إِلَّا هُوَ جلّت عظمته. ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى ثقل علم وقتها فى السماوات و الارض، فلم یحمله علم عالم غیر اللَّه. میگوید: دانستن هنگام رستاخیز بر اهل آسمان و زمین گران شد. علم هیچ کس از آفریدگان بدان نرسید، و هیچ آفریده بر نتاوست آن را، نه فریشته مقرّب نه پیغامبر مرسل. و قیل: ثقل وقوعها و کبر على اهل السّماوات و الارض لما فیها من الاهوال من الحساب و العقاب و القصاص، و قیل: ثقلت فى السّماوات و الارض، لانّها سبب خرابهما و فسادهما، من قوله: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و امثالها.
لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً اى: فجأة على غفلة منکم.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ السّاعة تهیج بالنّاس، و الرّجل یصلح حوضه، و الرّجل یسقى ماشیته، و الرّجل یقیم سلعته فى سوقه، و الرّجل یخفض میزانه و یرفعه».
و عن عائشة، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللّات و العزّى»، فقلت یا رسول اللَّه! ان کنت لأظنّ حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، انّ ذلک تامّ، قال: «انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه، ثمّ یبعث اللَّه ریحا طیّبة، فتوفّى کلّ من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه، فیرجعون الى دین آبائهم، و لا تقوم السّاعة على احد یقول اللَّه اللَّه، و لا تقوم الساعة حتّى تکلّم السّباع الانس، و حتى یکلم الرّجل عذبة سوطه و شراک نعله، و یخبره فخذه بما احدث اهله بعده».
و جاء اعرابى، فقال: یا رسول اللَّه! متى السّاعة؟ قال: «اذا ضیّعت الامانة فانتظر السّاعة». قال: کیف اضاعتها؟ قال: «اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر السّاعة.
یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها الحفى العالم بالشّىء، المعنى به. تقول: حفى عن الشّىء سأل، و حفى بالشىء عنى به، و حفى بالشّىء حفاوة فرح به. و قوله عنها، فیه قولان: احدهما فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: یسئلونک عنها کأنّک حفىّ اى عالم، و الثانى واقع موقعه بمعنى الباء، اى کأنّک حفىّ بها، اى عالم بها. و قیل: کَأَنَّکَ حَفِیٌّ اى فرح بسؤالهم، و قیل: معناه کأنّک تحفّیت اى اکثرت و استقصیت السّؤال عنها، فوقفت على میقاتها. قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ کرّر لأنّ المراد بالاوّل علم وقتها، و بالثانى علم کونها.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی کلبى گفت: اهل مکّه گفتند که: یا محمّد! الا اخبرک ربّک بالسعر الرّخیص قبل ان یغلو فتشترى و تربح؟ و بالارض الّتى ترید ان تجدب فترتحل عنها الى ما قد اخصب؟ فأنزل اللَّه هذه الایة. معنى آیت آنست که من بر خود پادشاه نهام، و نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اللَّه خواهد که توانم، یعنى آن توانم که اللَّه توانایى آن در من آفریند. این تبرؤ است از حول و قوّة و ملک و حکم. گفتهاند که: این نفع و ضرّ هدایت و ضلالت است. میگوید: لا املک هدى و لا ضلالة.
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ کافران گفتند: چرا خداوند تو اى محمّد! ترا خبر نکند در روز فراخى نعمت از روز قحط و شدّت؟ تا تو ذخیره نهى، و کار روز قحط و شدّت بسازى؟ بجواب ایشان گفت: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ یعنى المال، و هیّأت لسنة القحط ما یکفیها، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى: و ما اصابنى الضرّ و الفقر. گفت: اگر من غیب دانستمى، در روز فراخى من کفایت بدست آوردمى تا در روز تنگى و قحط بدى بمن نرسیدى. و گفتهاند: غیب ایدر مرگ است، و خیر عمل صالح یعنى: لو کنت اعلم متى اموت لاستکثرت من العمل الصالح، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى اجتنبت ما یکون من الشرّ، و اتّقیته، و گفتهاند: غیب علم رستاخیز است، و معنى آنست که اگر من آن غیب که از من مىپرسید دانستمى لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ، اى لأخبرتکم عمّا سئلت، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى لم یلحقنى تکذیب. إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ للکافرین وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ بزرگ است و بزرگوار، خداوند مهربان، نیکو نام، رهىدار، آفریننده جهانیان، و دارنده همگان. پاک و بىعیب در نام و نشان. پاک از زاده و خود نزائیده، پاک از انباز و یارى دهنده، پاک از جفت و هم ماننده. خلق که آفرید، جفت آفرید قرین یکدیگر، نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته، و شکل در شکل بسته، و جنس با جنس آرمیده، چنان که گفت: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها. خداست که یکتاست، و در صفات بىهمتاست، و از عیبها جداست. آفریننده و دارنده و پروراننده. چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید، از یک قطره آب مهین صد هزار لطائف و عجائب بیرون آرد. اوّل خاکى، آن گه آبى، آن گه علقهاى، پس مضغهاى، پس استخوانى و پوستى، پس جانورى. چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فى ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکى دماغ، یکى جگر، یکى دل. از دماغ جویهاى اعصاب بر همه تن گشاده، تا قدرت حسّ و حرکت در وى میرود. از جگر رگها آرمیده، بر همه تن گشاده، تا غذا در وى میرود.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ این مخاطبه با کعب مالک است که او در عفو جستن، خویشتن را عذر ننهاد چنان که منافقان، بلکه راست رفت باعتراف بجرم خویش، همچون دو یار خویش مراره و هلال. میگوید: اى شما که مؤمناناید از مثل این کار بپرهیزید و طریقت موافقت گزینید و خداى و رسول را بهمه حال، طاعت دار باشید که آنچه کردید سرانجام و عاقبت آن دیدید و وبال آن چشیدید. وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ازین پس با صادقان باشید نه با منافقان یعنى با مهاجران غزا کنید و چون ایشان صادقان باشید. یقول اللَّه تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خواندهاند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکساناند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصلاند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفتهاند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفتهاند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ این آن بود که منافقان مىآمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مىنشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مىنشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفتهاند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مىجستند و با یکدیگر مىگفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مىبیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شىء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفتهاند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمهاى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمىاى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشتهاى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خواندهاند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامىتر و گرانمایهتر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفتهاند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفتهاند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شىء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شىء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شىء و انت الظاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خواندهاند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکساناند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصلاند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفتهاند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفتهاند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ این آن بود که منافقان مىآمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مىنشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مىنشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفتهاند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مىجستند و با یکدیگر مىگفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مىبیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شىء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفتهاند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمهاى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمىاى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشتهاى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خواندهاند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامىتر و گرانمایهتر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفتهاند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفتهاند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شىء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شىء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شىء و انت الظاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پندى از خداوند شما وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ و شفا و آسانى آن را که در دلها بود وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۵۷) و راه نمونى و مهربانى گرویدگان را.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ گوى بفضل خداى و رحمت او فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا بآن شاد باشید و خرّم هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۵۸) فضل خداى به است از آنچه شما گرد میکنید در دنیا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ آنچه اللَّه شما را فرستاد از آسمان از روزى فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا شما فرا ایستادید و از آن بخویشتن حرام ساختید و حلال ساختید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ گوى اللَّه شما را دستورى داد أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (۵۹) یا بر اللَّه دروغ مىسازید.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ چه مىپندارند ایشان که بر خداى مىدروغ سازند یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با فضل است بر مردمان وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۶۰) لکن بیشتر ایشان از اللَّه بآزادى نه اند نه با او آشنااند.
وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ در هیچ کار نباشى تو وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ و ازین قرآن هیچ چیز نخوانى وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ و هیچ کار نکنید إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً مگر ما بر شما گواه باشیم إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ آن گه که مىباشید در کار و میروید در آن وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ و دور نیست و غائب از خداوند تو مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ هام سنگ یک ذره فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ نه در زمین و نه در آسمان وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و نه کم از ذرهاى و نه مه از آن إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶۱) مگر که در نوشتهایست پیداى، روشن درست.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ آگاه بید که اولیاى خدا آنند که باو گروند لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲) ور ایشان فردا نه بیم است و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که باو بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۶۳) و آزرم میداشتند و پرهیزگار بودند.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ ایشان را بشارت است درین جهان و در آن جهان تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ بدل کردن نیست سخنان خداى را و وعدهاى او رالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۴) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً خدایى اللَّه راست بهمگى و توانایى در همه کار و توانستن با همه کس هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶۵) او شنواست دانا.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آگاه بید که اللَّه راست هر چه در آسمان و زمین چیز و کس است وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ بچه چیزى مىپىبرند ایشان که جز از اللَّه انبازان مىخوانند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ بر چه اعتماد میکنند جز از پندار که پى مىبرند وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۶۶) و جز از دروغ روشن که میگویند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اوست که شما را شب آفرید لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا درو بیارامید وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا درو بینند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است توانایى و دانایى اللَّه را لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۷) ایشان را که بشنوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند: که اللَّه فرزند گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى عیبى و بىفرزندى اللَّه راست هُوَ الْغَنِیُّ او بىنیاز است و پاک است لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در «هفت» آسمان و «هفت» زمین است إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نیست بنزدیک شما این سخن را هیچ عذر و هیچ حجت أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸) بر خداى چیزى مىگویید که آن را ندانید.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بگوى ایشان که بر خداى دروغ مىسازند لا یُفْلِحُونَ (۶۹) نیک نیابند.
مَتاعٌ فِی الدُّنْیا یک چند ایشان را درین جهان فرا دارند ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ و آن گه بازگشت ایشان با ما ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ و آن گه بچشانیم ایشان را عذاب سخت بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه حق فرا مىپوشیدند و کافر مىشدند.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ گوى بفضل خداى و رحمت او فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا بآن شاد باشید و خرّم هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۵۸) فضل خداى به است از آنچه شما گرد میکنید در دنیا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ آنچه اللَّه شما را فرستاد از آسمان از روزى فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا شما فرا ایستادید و از آن بخویشتن حرام ساختید و حلال ساختید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ گوى اللَّه شما را دستورى داد أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (۵۹) یا بر اللَّه دروغ مىسازید.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ چه مىپندارند ایشان که بر خداى مىدروغ سازند یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با فضل است بر مردمان وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۶۰) لکن بیشتر ایشان از اللَّه بآزادى نه اند نه با او آشنااند.
وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ در هیچ کار نباشى تو وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ و ازین قرآن هیچ چیز نخوانى وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ و هیچ کار نکنید إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً مگر ما بر شما گواه باشیم إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ آن گه که مىباشید در کار و میروید در آن وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ و دور نیست و غائب از خداوند تو مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ هام سنگ یک ذره فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ نه در زمین و نه در آسمان وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و نه کم از ذرهاى و نه مه از آن إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶۱) مگر که در نوشتهایست پیداى، روشن درست.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ آگاه بید که اولیاى خدا آنند که باو گروند لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲) ور ایشان فردا نه بیم است و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که باو بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۶۳) و آزرم میداشتند و پرهیزگار بودند.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ ایشان را بشارت است درین جهان و در آن جهان تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ بدل کردن نیست سخنان خداى را و وعدهاى او رالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۴) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً خدایى اللَّه راست بهمگى و توانایى در همه کار و توانستن با همه کس هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶۵) او شنواست دانا.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آگاه بید که اللَّه راست هر چه در آسمان و زمین چیز و کس است وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ بچه چیزى مىپىبرند ایشان که جز از اللَّه انبازان مىخوانند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ بر چه اعتماد میکنند جز از پندار که پى مىبرند وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۶۶) و جز از دروغ روشن که میگویند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اوست که شما را شب آفرید لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا درو بیارامید وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا درو بینند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است توانایى و دانایى اللَّه را لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۷) ایشان را که بشنوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند: که اللَّه فرزند گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى عیبى و بىفرزندى اللَّه راست هُوَ الْغَنِیُّ او بىنیاز است و پاک است لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در «هفت» آسمان و «هفت» زمین است إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نیست بنزدیک شما این سخن را هیچ عذر و هیچ حجت أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸) بر خداى چیزى مىگویید که آن را ندانید.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بگوى ایشان که بر خداى دروغ مىسازند لا یُفْلِحُونَ (۶۹) نیک نیابند.
مَتاعٌ فِی الدُّنْیا یک چند ایشان را درین جهان فرا دارند ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ و آن گه بازگشت ایشان با ما ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ و آن گه بچشانیم ایشان را عذاب سخت بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه حق فرا مىپوشیدند و کافر مىشدند.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» مخفف قرائت ابن کثیر است و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و مشدّد قراءت باقى، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللّوح المحفوظ یمحو منه ما یشاء و یثبت منه ما یشاء مىگوید لوح محفوظ که اصل کتابها است و مایه نسختها بنزدیک اوست، محو و اثبات مىکند چنانک خود خواهد. قومى گفتند آیت بر عموم است و تخصیص در آن نیست، سعادت و شقاوت و اجل و رزق و حیاة و موت و غیر آن محو و اثبات بر همه مىرود، و دلیل برین قول عمر خطاب است رضى اللَّه عنه که گفت: الهى ان کنت کتبتنى شقیّا فامحنى و اکتبنى سعیدا فانّک قلت یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت. و همچنین روایت کنند از عبد اللَّه مسعود که گفت: اللّهم ان کنت کتبتنى فى السّعداء فاثبتنى فیهم و ان کنت کتبتنى فى الاشقیاء فامحنى من الاشقیاء و اثبتنى فى السّعداء فانک تمحو ما یشاء و تثبت و عندک امّ الکتاب.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شىء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفتهاند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت یمحو اللَّه ما یشاء من القرون
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مىبرد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مىروند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفتهاند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفتهاند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مىگوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مىشود و خلق مىکاهد و از ثمار و نبات برکت مىرود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آوردهاند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانستهاى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شىء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مىسازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مىگفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفتهاند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مىآمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مىشدند، یکى از یاران رسول این آیت مىخواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مىبرد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مىآیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانهاى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خواندهایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شىء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفتهاند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت یمحو اللَّه ما یشاء من القرون
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مىبرد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مىروند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفتهاند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفتهاند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مىگوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مىشود و خلق مىکاهد و از ثمار و نبات برکت مىرود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آوردهاند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانستهاى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شىء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مىسازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مىگفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفتهاند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مىآمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مىشدند، یکى از یاران رسول این آیت مىخواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مىبرد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مىآیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانهاى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خواندهایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ گوى ستایش بسزا اللَّه را وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى و درود او بر رهیگان او که بگزید ایشان را آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ (۵۹) اللَّه به است خدایى را یا آنچه شما مىانباز ان خوانید با او؟
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ این انبازان که مىگویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد شما را از آسمان آبى فَأَنْبَتْنا بِهِ تا بر رویانیدیم بآن آب حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ بستانهاى دیوار بست نیکو منظر ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با اللَّه خدایى دیگر بود که در انبازى او را دیگرست، بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (۶۰) نیست جز زان که ایشان قومىاند که او را بدروغ مىعدیل و هامتا گویند.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً انباز به یا آن کس که زمین را جاى آرام جهانیان کرد وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً و میان درختان آن جویها روان کرد وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ و آن را لنگرها کرد از کوهها، وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً و میان دو دریا از نگهداشت خویش حاجزى کرد بازدارنده از آمیختن أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه در کردگارى؟ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۶۱)، که بیشتر ایشان نمیدانند.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را، إِذا دَعاهُ آن گه که خواند او را، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ و بدو رنج و ناخوشى مى باز برد، وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ و شما را پس یکدیگر درین زمین مىنشاند أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه؟ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ (۶۲) چون اندک دریابید.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ انباز به یا آن کس که شما را مى راه نماید، فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکیهاى دشت و دریا، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ و آن کس که گشاید بادها در هواى جنوب پیش باران، فا بخشایش خوش، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه؟ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۳) چون برتر و پاکست اللَّه از انباز که میگویند.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ انباز به یا آن کس که این جهان مىآفریند و باز آن جهان، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و آن کس که شما را مىروزى دهد از آب آسمان و خاک زمین. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه در کردگارى؟
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۶۴) گوى بیارید حجّت خویش اگر مى راست گوئید.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ گوى نداند هر که در آسمان و زمین کس است نامده و پوشیده مگر اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۶۵) و ندانند که کدام هنگام ایشان را بر انگیزانند.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ یا دانش ایشان در رستخیز رسید؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بل که ایشان در گمانند از آن، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (۶۶) بل که ایشان نابینااند از آن.
و قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا باش که ما خاک گردیم و پدران ما، أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (۶۷) ما بیرون آوردنىایم از زمین؟
لَقَدْ وُعِدْنا هذا وعده دادند ما را این، نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ هم ما و پدران ما پیش فا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۶۸) نیست این سخن مگر افسانههاى پیشینیان.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۶۹) و بنگرید که چون بود سرانجام بدان.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ بریشان اندوه مبر وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۷۰) و تنگ مباش در دستانگرى ایشان.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۷۱) و میگویند که هنگام این وعده کى است اگر مى راست گویند.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ (۷۲) گوى مگر آنچه شما بآن مىشتابید لختى در قفاى شما رسید.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ و خداوند تو خداوندى با نیکوکارى و فضل است بر مردمان. وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۷۳) لکن بیشتر مردمان به آزادى نهاند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ و خداوند تو میداند هر چه در دلهاى ایشان نهفت میدارد وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۴) و هر چیز که ایشان آشکارا میدارند.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و نیست هیچ پوشیده در آسمان و زمین، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۷۵) مگر آن در لوح نبشته پیدا و روشن.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ این قران میخواند بر بنى اسرائیل أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۷۶) بیشتر آن که ایشان در آن دو گروهند،.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷) و این راه نمونى و بخشایشى است است گروندگان را.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ خداوند تو داورى برد میان ایشان وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۸) و اوست آن تواناى تاونده دانا.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشتىدار و کار سپار بخداوند إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ (۷۹) که تو بر راستى روشنى.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ این انبازان که مىگویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد شما را از آسمان آبى فَأَنْبَتْنا بِهِ تا بر رویانیدیم بآن آب حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ بستانهاى دیوار بست نیکو منظر ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با اللَّه خدایى دیگر بود که در انبازى او را دیگرست، بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (۶۰) نیست جز زان که ایشان قومىاند که او را بدروغ مىعدیل و هامتا گویند.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً انباز به یا آن کس که زمین را جاى آرام جهانیان کرد وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً و میان درختان آن جویها روان کرد وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ و آن را لنگرها کرد از کوهها، وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً و میان دو دریا از نگهداشت خویش حاجزى کرد بازدارنده از آمیختن أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه در کردگارى؟ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۶۱)، که بیشتر ایشان نمیدانند.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را، إِذا دَعاهُ آن گه که خواند او را، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ و بدو رنج و ناخوشى مى باز برد، وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ و شما را پس یکدیگر درین زمین مىنشاند أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه؟ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ (۶۲) چون اندک دریابید.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ انباز به یا آن کس که شما را مى راه نماید، فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکیهاى دشت و دریا، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ و آن کس که گشاید بادها در هواى جنوب پیش باران، فا بخشایش خوش، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه؟ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۳) چون برتر و پاکست اللَّه از انباز که میگویند.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ انباز به یا آن کس که این جهان مىآفریند و باز آن جهان، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و آن کس که شما را مىروزى دهد از آب آسمان و خاک زمین. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه در کردگارى؟
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۶۴) گوى بیارید حجّت خویش اگر مى راست گوئید.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ گوى نداند هر که در آسمان و زمین کس است نامده و پوشیده مگر اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۶۵) و ندانند که کدام هنگام ایشان را بر انگیزانند.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ یا دانش ایشان در رستخیز رسید؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بل که ایشان در گمانند از آن، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (۶۶) بل که ایشان نابینااند از آن.
و قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا باش که ما خاک گردیم و پدران ما، أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (۶۷) ما بیرون آوردنىایم از زمین؟
لَقَدْ وُعِدْنا هذا وعده دادند ما را این، نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ هم ما و پدران ما پیش فا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۶۸) نیست این سخن مگر افسانههاى پیشینیان.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۶۹) و بنگرید که چون بود سرانجام بدان.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ بریشان اندوه مبر وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۷۰) و تنگ مباش در دستانگرى ایشان.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۷۱) و میگویند که هنگام این وعده کى است اگر مى راست گویند.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ (۷۲) گوى مگر آنچه شما بآن مىشتابید لختى در قفاى شما رسید.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ و خداوند تو خداوندى با نیکوکارى و فضل است بر مردمان. وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۷۳) لکن بیشتر مردمان به آزادى نهاند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ و خداوند تو میداند هر چه در دلهاى ایشان نهفت میدارد وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۴) و هر چیز که ایشان آشکارا میدارند.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و نیست هیچ پوشیده در آسمان و زمین، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۷۵) مگر آن در لوح نبشته پیدا و روشن.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ این قران میخواند بر بنى اسرائیل أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۷۶) بیشتر آن که ایشان در آن دو گروهند،.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷) و این راه نمونى و بخشایشى است است گروندگان را.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ خداوند تو داورى برد میان ایشان وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۸) و اوست آن تواناى تاونده دانا.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشتىدار و کار سپار بخداوند إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ (۷۹) که تو بر راستى روشنى.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ الفرات اشدّ الماء عذوبة، «سائغ» اى هنىء شهى سهل المرور فى الحلق، «شرابه» اى ماؤه، «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، الاجاج اشدّ الماء ملوحة، و من کلّ تأکلون» اى من کلّ بحر من العذب و الملح «تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا» طعاما شهیّا یعنى السمک، وَ تَسْتَخْرِجُونَ یعنى من الملح دون العذب، «حلیة» یعنى زینة اللؤلؤ و الجوهر، و قیل: فى الملح عیون عذبة و ممّا بینهما یخرج اللؤلؤ، و قیل: ینعقد اللؤلؤ من ماء السماء، تَلْبَسُونَها اى تتخذ نساءکم منها ملابس، وَ تَرَى الْفُلْکَ الفلک واحد و جمع، «فیه» اى فى الکلّ «مواخر» اى جوارى، و المخر قطع السفینة الماء بالجرى. قال مقاتل: هو ان ترى سفینتین احدیهما مقبلة و الأخرى مدبرة هذه تستقبل تلک و تلک تستدبر هذه تجریان بریح واحدة. و فى الخبر: استمخروا الرّیح و اعدّوا النبل، یعنى عند الاستنجاء اى اجعلوا ظهورکم ممّا یلى الرّیح و کذلک حالة السفن.
«لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» اى من رزقه بما تستخرجون من اللؤلؤ و المرجان و تصیدون من الحوت و تربحون بالتجارة و تغنمون بالجهاد، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمته.
روى عن سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة انّ النبى (ص) قال: «کلّم اللَّه البحرین فقال للبحر الّذى بالشام: یا بحر إنّی قد خلقتک و اکثرت فیک من الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یحمدوننى و یهللوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اغرقهم، قال اللَّه عزّ و جلّ: فانّى احملهم على ظهرک و اجعل بأسک فى نواحیک، و قال للبحر الذى بالیمن: اّنى قد خلفتک و اکثرت فیک الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اسبّحک و احمدک و اهلّلک و أکبّرک معهم و احملهم على بطنى، قال اللَّه عز و جل: فانى افضلک على البحر الآخر بالحلیة و الطرى.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من اللیل فیزیده فى النهار و ینقص من النهار فیزیده فى اللیل، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یوم القیمة ثمّ ینقطع جریهما. و قیل: یجریان الى اقصى منازلهما لا یجاوزان ذلک ثمّ یرجعان الى ادنى منازلهما.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الّذى فعل هذه الاشیاء هو خالقکم، لَهُ الْمُلْکُ و هو المستحقّ للعبادة، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اى الاصنام، و قیل: الملائکة، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ اى من خلق قطمیر و هو القشرة البیضاء بین التّمر و النّواة.
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ اى الاصنام، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ فانّه لا لسان لها، و قیل: معناه: ما اجابوکم الى ملتمسکم، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ حین یجعل اللَّه لها بیانا و لسانا، و قیل: یعنى الملائکة یتبرّءون منکم، و یقولون: بل کانوا یعبدون الجن ما کنتم ایانا تعبدون، قوله: وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ یعنى نفسه، اى لا ینبّئک احد مثلى خبیر عالم بالأشیاء.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ فى الدنیا الى رزقه و فى الآخرة الى مغفرته، و الفقیر المحتاج، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ عن خلفه الْحَمِیدُ فى ملکه.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ فیه قولان: احدهما ان یشأ یفنکم و یأت بقوم آخرین اطوع للَّه منکم، و الثانى یفن عالمکم و انواعکم و یأت بعالم آخر سوى ما یعرفون، وَ ما ذلِکَ الاذهاب و الإتیان عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ اى منیع صعب.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى اى لا تحمل نفس آثمة اثم نفس اخرى، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ اى نفس مثقلة بالذنوب احدا، «إِلى حِمْلِها» ثقلها لیتحمّل عنها بعض ذلک «لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» اى لا یحمل المدعوّ شیئا من الثقل، وَ لَوْ کانَ المدعوّ ذا قُرْبى ذا قرابة قریبة کالاب و الامّ و الاخ.
روى انّ الامّ تقول یوم القیمة لولدها: الم یکن لک بطنى وعاء؟ فیقول: بلى، فتقول: الم یکن ثدیى لک سقاء؟ فیقول: بلى، فتقول: یا بنىّ قد أثقلتنی ذنوبى فاحمل عنّى ذنبا واحدا، فیقول: یا امّاه الیک عنّى فانّى الیوم عنک مشغول.
سئل الحسین بن الفضل عن الجمع بین قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و بین قوله: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ، فقال: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» طوعا وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ کرها.
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ الرّسول نذیر الخلق کلّهم و لکن تأویل الایة: انّما ینتفع بالانذار. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون ربهم فیؤمنون بالغیب و هو ما غاب عنهم من الجنّة و النّار. و قیل: معنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون اللَّه سرّا فلا یأتون المعاصى الّتى لا یطلع علیها غیر اللَّه. و قیل: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ اى عذاب ربّهم بِالْغَیْبِ لم یروه وَ أَقامُوا الصَّلاةَ اداموها فى مواقیتها الخمسة، و غایر بین اللفظین لانّ اوقات الخشیة دائمة و اوقات الصلاة معیّنة منقضیة، و یحتمل انّ المعنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ مع توفرهم على الطّاعات. «وَ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر عن دنس المعاصى بالاعمال الصّالحة، فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب ذلک، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ المرجع.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ اى الجاهل و العالم، و قیل: الکافر و المؤمن، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ اى الکفر و الایمان و قیل: الجهل و العلم، و قیل: المعصیة و الطاعة.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ یعنى الجنّة و النّار، و قیل: الحرور الریح الحارّة تأتى باللیل و السموم بالنهار، و الحرور فعول من الحرارة و هو اشتداد الحرّ و نفحه، و قیل: الظلّ الحق، و الحرور الباطل: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ المؤمنون و الکافرون، و قیل: العلماء و الجهّال و «لا» فى قوله: وَ لَا النُّورُ وَ لَا الْحَرُورُ وَ لَا الْأَمْواتُ زوائد افادت نفى المساواة من الجانبین، انّ اللَّه یسمع من یشاء حتّى یتّعظ و یجیب، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ یعنى الکفار، شبّهم بالاموات فى القبور حیث لا ینتفعون بمسموعهم، و قیل: ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ تحملهم على القبول من قولهم سمع اللَّه لمن حمده اى قبل. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى ما انت الا منذر و لیس الیک غیره.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى بالدین الحق، و قیل: بالقرآن، بَشِیراً لاهل الطاعة نَذِیرٌ لاهل المعصیه، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فیه قولان: احدهما نذیر منهم اى اتاهم رسول هو من جملتهم و قبیلتهم، و الثانى بلغتها نذارة نذیر و دعاء داع قامت به حجّة اللَّه علیها و ان لم یکن منهم کما بلغت نذارة محمد (ص) جمیع اجناس بنى آدم و هو من العرب، و المراد بالامّة هاهنا جماعة متفقة على مقصد من غیر وقوف على مبلغ و حدّ فکانه قال ما اتّفق قوم على دین من الادیان الا و قد اقام اللَّه الحجّة علیهم بارسال رسول الیهم منذرا عاقبة ما هم علیه من الخطاء و الایة تدل على ان کلّ وقت لا یخلوا من حجّة حبریّة و انّ اوّل النّاس آدم و کان مبعوثا الى اولاده ثمّ لم یخل بعده زمان من صادق مبلغ عن اللَّه او آمر یقوم مقامه فى البلاغ و الاداء حین الفترة و قد قال اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً لا یؤمر و لا ینهى فان قیل کیف تجمع بین هذه الایة و بین قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ؟ الجواب انّ مع الایة إِنْ مِنْ أُمَّةٍ من الامم الماضیة الا و قد ارسلت الیهم رسولا ینذرهم على کفرهم و یبشرهم على ایمانهم اى سوى امّتک الّتی بعثناک الیهم یدلّ على ذلک قوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ و قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ، و قیل: المراد ما من امّة هلکوا بعذاب الاستیصال الا بعد ان اقیم علیهم الحجّة بارسال الرّسول بالاعذار و الانذار.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ هذا تعزیة للرّسول (ص)، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالمعجزات وَ بِالزُّبُرِ یعنى بالکتب وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ الواضح کرّر ذکر الکتاب بعد ذکر الزّبر على طریق التأکید.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا بانواع العذاب، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ اى کیف کان عقابى و تغییرى حالهم، و قیل: انکارى علیهم، و قیل: جزاء المنکر من الفعل.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ اى بالماء ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها یجوز ان یکون المراد به اللون حقیقة حمرا و صفرا و بیضا و سودا و یجوز ان یکون المراد به الصنف، وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها جدد جمع جدّة کغدّة و غدد، اى طرائق جدّة بیضاء و جدّة حمراء و الهاء فى الوانها تعود الى الجبال، و قیل: الى حمر اى بعضها اشدّ حمرة و بعضها اخفّ و بعضها وسط فى الحمرة، «وَ غَرابِیبُ سُودٌ» اى سود غرابیب على التقدیم و التأخیر یقال: اسود غربیب، اى شدید السواد تشبیها بلون الغراب اى طرائق سود.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فیه اضمار و تقدیره: ما هو مختلف الوانه، کَذلِکَ یعنى و من هذه الاشیاء جنس مختلف الوانه کاختلاف الثمرات و تمّ الکلام عند قوله: «کذلک» ثمّ ابتدأ فقال: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قال ابن عباس: معناه انّما یخافنى من خلقى من علم جبروتى و عزّتى و سلطانى
قالت عائشة: صنع رسول اللَّه شیئا فرخص فیه فتنزّه عنه قوم فبلغ ذلک النبى (ص) فخطب فحمد اللَّه ثمّ قال: ما بال اقوام یتنزّهون عن الشیء اصنعه فو اللّه انّى لاعلمهم باللّه و اشدّهم له خشیة.
و قال (ص): لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
و قال ابن مسعود: کفى بخشیة اللَّه علما و بالاغترار به جهلا. و قال رجل للشعبى: اقتنى ایّها العالم، فقال الشعبى: انّما العالم من خشى اللَّه عز و جلّ. و عن عطاء قال: نزلت هذه الایة فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه ظهر من ابى بکر خوف حتى عرف فیه فکلّمه النبى (ص) فى ذلک فنزل فیه: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
قومى گفتند: خشیة درین موضع بمعنى علم نیکوست کقوله تعالى: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما اى علمنا، و کقوله: أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى علماه. اگر تفسیر خشیت خوف کنى معنى آنست که از خداى عز و جل دانایان ترسند و اگر علم گویى معنى آنست که دانایان دانند که اللَّه کیست. و در شواذّ خواندهاند: انما یخشى اللَّه برفع العلماء بنصب و له مخرج صحیح و هو کما یقول الناس: لا اعلم قومک و قبیلتک انما اعلم قومى و قبیلتى، برین قراءت معنى آنست که اللَّه دانایان را دانا داند و ایشان را دانا شمرد، این چنانست که کسى گوید کسى را: ترا بدانا دارم من ایشان را بدانا ندارم.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ فى ملکه غَفُورٌ لذنوب عباده.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ یعنى القرّاء یقرءون القرآن، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ المفروضة، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا یعنى الصدقة، وَ عَلانِیَةً یعنى الزکاة، و غایر بین المستقبل و الماضى لانّ اوقات التلاوة اعمّ من اوقات الصلاة و الزکاة و یجوز ان یکون التلاوة فى الصلاة، و فى الخبر: «قراءة القرآن فى الصلاة افضل من قراءة القرآن فى غیر الصلاة و قراءة القرآن فى غیر الصلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة من النار».
قوله: یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ یعنى ربح تجارة لن تکسر و لن تخسر و ذلک ما وعد اللَّه من الثواب.
قال النبى (ص): «اذا کان یوم القیمة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنة ینادى مناد: این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد، فاذا فرغ اللَّه من حساب الخلق حملوا على تلک النوق الى الجنّة»
و قال: «ان اردتم عیش السعداء و موت الشهداء و النجاة یوم الحشر و الظلّ یوم الحرور و الهدى یوم الضلالة، فادرسوا القرآن فانّه کلام الرحمن و حرز من الشیطان و رجحان فى المیزان».
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ اى ثواب اعمالهم، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ یضاعف لهم الحسنات و یشفعون فیمن وجب له النار. و قیل: یفسح لهم فى قبورهم. و قیل: یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ممّا لم ترعین و لم تسمع اذن، إِنَّهُ غَفُورٌ یغفر العظیم من ذنوبهم، شَکُورٌ یشکر الیسیر من اعمالهم.
قوله: وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ یعنى القرآن هُوَ الْحَقُّ الصدق لا یشوبه کذب لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ موافقا لما فى الکتب المتقدّمة. و قیل: یجعل ما تقدّمه من الکتب صادقة لانّ فیها الوعد به و قیل: مصدّقا باعجازه دعوى النبى (ص) إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ عالم بهم.
«لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» اى من رزقه بما تستخرجون من اللؤلؤ و المرجان و تصیدون من الحوت و تربحون بالتجارة و تغنمون بالجهاد، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمته.
روى عن سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة انّ النبى (ص) قال: «کلّم اللَّه البحرین فقال للبحر الّذى بالشام: یا بحر إنّی قد خلقتک و اکثرت فیک من الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یحمدوننى و یهللوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اغرقهم، قال اللَّه عزّ و جلّ: فانّى احملهم على ظهرک و اجعل بأسک فى نواحیک، و قال للبحر الذى بالیمن: اّنى قد خلفتک و اکثرت فیک الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اسبّحک و احمدک و اهلّلک و أکبّرک معهم و احملهم على بطنى، قال اللَّه عز و جل: فانى افضلک على البحر الآخر بالحلیة و الطرى.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من اللیل فیزیده فى النهار و ینقص من النهار فیزیده فى اللیل، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یوم القیمة ثمّ ینقطع جریهما. و قیل: یجریان الى اقصى منازلهما لا یجاوزان ذلک ثمّ یرجعان الى ادنى منازلهما.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الّذى فعل هذه الاشیاء هو خالقکم، لَهُ الْمُلْکُ و هو المستحقّ للعبادة، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اى الاصنام، و قیل: الملائکة، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ اى من خلق قطمیر و هو القشرة البیضاء بین التّمر و النّواة.
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ اى الاصنام، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ فانّه لا لسان لها، و قیل: معناه: ما اجابوکم الى ملتمسکم، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ حین یجعل اللَّه لها بیانا و لسانا، و قیل: یعنى الملائکة یتبرّءون منکم، و یقولون: بل کانوا یعبدون الجن ما کنتم ایانا تعبدون، قوله: وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ یعنى نفسه، اى لا ینبّئک احد مثلى خبیر عالم بالأشیاء.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ فى الدنیا الى رزقه و فى الآخرة الى مغفرته، و الفقیر المحتاج، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ عن خلفه الْحَمِیدُ فى ملکه.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ فیه قولان: احدهما ان یشأ یفنکم و یأت بقوم آخرین اطوع للَّه منکم، و الثانى یفن عالمکم و انواعکم و یأت بعالم آخر سوى ما یعرفون، وَ ما ذلِکَ الاذهاب و الإتیان عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ اى منیع صعب.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى اى لا تحمل نفس آثمة اثم نفس اخرى، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ اى نفس مثقلة بالذنوب احدا، «إِلى حِمْلِها» ثقلها لیتحمّل عنها بعض ذلک «لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» اى لا یحمل المدعوّ شیئا من الثقل، وَ لَوْ کانَ المدعوّ ذا قُرْبى ذا قرابة قریبة کالاب و الامّ و الاخ.
روى انّ الامّ تقول یوم القیمة لولدها: الم یکن لک بطنى وعاء؟ فیقول: بلى، فتقول: الم یکن ثدیى لک سقاء؟ فیقول: بلى، فتقول: یا بنىّ قد أثقلتنی ذنوبى فاحمل عنّى ذنبا واحدا، فیقول: یا امّاه الیک عنّى فانّى الیوم عنک مشغول.
سئل الحسین بن الفضل عن الجمع بین قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و بین قوله: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ، فقال: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» طوعا وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ کرها.
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ الرّسول نذیر الخلق کلّهم و لکن تأویل الایة: انّما ینتفع بالانذار. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون ربهم فیؤمنون بالغیب و هو ما غاب عنهم من الجنّة و النّار. و قیل: معنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون اللَّه سرّا فلا یأتون المعاصى الّتى لا یطلع علیها غیر اللَّه. و قیل: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ اى عذاب ربّهم بِالْغَیْبِ لم یروه وَ أَقامُوا الصَّلاةَ اداموها فى مواقیتها الخمسة، و غایر بین اللفظین لانّ اوقات الخشیة دائمة و اوقات الصلاة معیّنة منقضیة، و یحتمل انّ المعنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ مع توفرهم على الطّاعات. «وَ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر عن دنس المعاصى بالاعمال الصّالحة، فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب ذلک، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ المرجع.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ اى الجاهل و العالم، و قیل: الکافر و المؤمن، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ اى الکفر و الایمان و قیل: الجهل و العلم، و قیل: المعصیة و الطاعة.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ یعنى الجنّة و النّار، و قیل: الحرور الریح الحارّة تأتى باللیل و السموم بالنهار، و الحرور فعول من الحرارة و هو اشتداد الحرّ و نفحه، و قیل: الظلّ الحق، و الحرور الباطل: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ المؤمنون و الکافرون، و قیل: العلماء و الجهّال و «لا» فى قوله: وَ لَا النُّورُ وَ لَا الْحَرُورُ وَ لَا الْأَمْواتُ زوائد افادت نفى المساواة من الجانبین، انّ اللَّه یسمع من یشاء حتّى یتّعظ و یجیب، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ یعنى الکفار، شبّهم بالاموات فى القبور حیث لا ینتفعون بمسموعهم، و قیل: ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ تحملهم على القبول من قولهم سمع اللَّه لمن حمده اى قبل. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى ما انت الا منذر و لیس الیک غیره.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى بالدین الحق، و قیل: بالقرآن، بَشِیراً لاهل الطاعة نَذِیرٌ لاهل المعصیه، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فیه قولان: احدهما نذیر منهم اى اتاهم رسول هو من جملتهم و قبیلتهم، و الثانى بلغتها نذارة نذیر و دعاء داع قامت به حجّة اللَّه علیها و ان لم یکن منهم کما بلغت نذارة محمد (ص) جمیع اجناس بنى آدم و هو من العرب، و المراد بالامّة هاهنا جماعة متفقة على مقصد من غیر وقوف على مبلغ و حدّ فکانه قال ما اتّفق قوم على دین من الادیان الا و قد اقام اللَّه الحجّة علیهم بارسال رسول الیهم منذرا عاقبة ما هم علیه من الخطاء و الایة تدل على ان کلّ وقت لا یخلوا من حجّة حبریّة و انّ اوّل النّاس آدم و کان مبعوثا الى اولاده ثمّ لم یخل بعده زمان من صادق مبلغ عن اللَّه او آمر یقوم مقامه فى البلاغ و الاداء حین الفترة و قد قال اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً لا یؤمر و لا ینهى فان قیل کیف تجمع بین هذه الایة و بین قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ؟ الجواب انّ مع الایة إِنْ مِنْ أُمَّةٍ من الامم الماضیة الا و قد ارسلت الیهم رسولا ینذرهم على کفرهم و یبشرهم على ایمانهم اى سوى امّتک الّتی بعثناک الیهم یدلّ على ذلک قوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ و قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ، و قیل: المراد ما من امّة هلکوا بعذاب الاستیصال الا بعد ان اقیم علیهم الحجّة بارسال الرّسول بالاعذار و الانذار.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ هذا تعزیة للرّسول (ص)، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالمعجزات وَ بِالزُّبُرِ یعنى بالکتب وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ الواضح کرّر ذکر الکتاب بعد ذکر الزّبر على طریق التأکید.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا بانواع العذاب، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ اى کیف کان عقابى و تغییرى حالهم، و قیل: انکارى علیهم، و قیل: جزاء المنکر من الفعل.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ اى بالماء ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها یجوز ان یکون المراد به اللون حقیقة حمرا و صفرا و بیضا و سودا و یجوز ان یکون المراد به الصنف، وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها جدد جمع جدّة کغدّة و غدد، اى طرائق جدّة بیضاء و جدّة حمراء و الهاء فى الوانها تعود الى الجبال، و قیل: الى حمر اى بعضها اشدّ حمرة و بعضها اخفّ و بعضها وسط فى الحمرة، «وَ غَرابِیبُ سُودٌ» اى سود غرابیب على التقدیم و التأخیر یقال: اسود غربیب، اى شدید السواد تشبیها بلون الغراب اى طرائق سود.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فیه اضمار و تقدیره: ما هو مختلف الوانه، کَذلِکَ یعنى و من هذه الاشیاء جنس مختلف الوانه کاختلاف الثمرات و تمّ الکلام عند قوله: «کذلک» ثمّ ابتدأ فقال: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قال ابن عباس: معناه انّما یخافنى من خلقى من علم جبروتى و عزّتى و سلطانى
قالت عائشة: صنع رسول اللَّه شیئا فرخص فیه فتنزّه عنه قوم فبلغ ذلک النبى (ص) فخطب فحمد اللَّه ثمّ قال: ما بال اقوام یتنزّهون عن الشیء اصنعه فو اللّه انّى لاعلمهم باللّه و اشدّهم له خشیة.
و قال (ص): لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
و قال ابن مسعود: کفى بخشیة اللَّه علما و بالاغترار به جهلا. و قال رجل للشعبى: اقتنى ایّها العالم، فقال الشعبى: انّما العالم من خشى اللَّه عز و جلّ. و عن عطاء قال: نزلت هذه الایة فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه ظهر من ابى بکر خوف حتى عرف فیه فکلّمه النبى (ص) فى ذلک فنزل فیه: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
قومى گفتند: خشیة درین موضع بمعنى علم نیکوست کقوله تعالى: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما اى علمنا، و کقوله: أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى علماه. اگر تفسیر خشیت خوف کنى معنى آنست که از خداى عز و جل دانایان ترسند و اگر علم گویى معنى آنست که دانایان دانند که اللَّه کیست. و در شواذّ خواندهاند: انما یخشى اللَّه برفع العلماء بنصب و له مخرج صحیح و هو کما یقول الناس: لا اعلم قومک و قبیلتک انما اعلم قومى و قبیلتى، برین قراءت معنى آنست که اللَّه دانایان را دانا داند و ایشان را دانا شمرد، این چنانست که کسى گوید کسى را: ترا بدانا دارم من ایشان را بدانا ندارم.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ فى ملکه غَفُورٌ لذنوب عباده.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ یعنى القرّاء یقرءون القرآن، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ المفروضة، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا یعنى الصدقة، وَ عَلانِیَةً یعنى الزکاة، و غایر بین المستقبل و الماضى لانّ اوقات التلاوة اعمّ من اوقات الصلاة و الزکاة و یجوز ان یکون التلاوة فى الصلاة، و فى الخبر: «قراءة القرآن فى الصلاة افضل من قراءة القرآن فى غیر الصلاة و قراءة القرآن فى غیر الصلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة من النار».
قوله: یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ یعنى ربح تجارة لن تکسر و لن تخسر و ذلک ما وعد اللَّه من الثواب.
قال النبى (ص): «اذا کان یوم القیمة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنة ینادى مناد: این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد، فاذا فرغ اللَّه من حساب الخلق حملوا على تلک النوق الى الجنّة»
و قال: «ان اردتم عیش السعداء و موت الشهداء و النجاة یوم الحشر و الظلّ یوم الحرور و الهدى یوم الضلالة، فادرسوا القرآن فانّه کلام الرحمن و حرز من الشیطان و رجحان فى المیزان».
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ اى ثواب اعمالهم، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ یضاعف لهم الحسنات و یشفعون فیمن وجب له النار. و قیل: یفسح لهم فى قبورهم. و قیل: یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ممّا لم ترعین و لم تسمع اذن، إِنَّهُ غَفُورٌ یغفر العظیم من ذنوبهم، شَکُورٌ یشکر الیسیر من اعمالهم.
قوله: وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ یعنى القرآن هُوَ الْحَقُّ الصدق لا یشوبه کذب لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ موافقا لما فى الکتب المتقدّمة. و قیل: یجعل ما تقدّمه من الکتب صادقة لانّ فیها الوعد به و قیل: مصدّقا باعجازه دعوى النبى (ص) إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ عالم بهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً... القنوت القیام بآداب الخدمة ظاهرا و باطنا من غیر فتور و لا تقصیر یحذر العذاب الموعود فى الآخرة و یرجوا الثواب الموعود.
صفت قومى است که پیوسته بر درگاه اللَّه در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بکلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند. یکى از بزرگان دین گفته: فرمانهاى اللَّه بزرگ باید داشت، نه پیدا که قرب اللَّه در کدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید کرد، نه پیدا که بعد اللَّه در کدام نهى است. و گفتهاند: فرمان اللَّه بکار داشتن از دو وجه است: یکى بحکم عبودیّت، یکى بحکم محبّت، و حکم محبّت برتر است از حکم عبودیّت، زیرا که محبّ پیوسته در آرزوى آن باشد که دوست او را خدمتى فرماید، پس خدمت وى همه اختیارى بود، هیچ اکراهى در ان نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمکافات داشتن نه. باز خدمتى که از روى عبودیّت رود در ان هم اختیار بود هم اکراه هم ثواب جوید هم مکافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّه مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز کى برابر باشد این بنعمت قانع شده و از راز ولى نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهده دوست بیاسوده؟
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى دوستى تاش است، من همى پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است، کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستى لاش است.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» علم سه است: علم خبرى و علم الهامى و علم غیبى، علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى دلها شنود، علم غیبى جانها شنود. علم خبرى بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامى بدل آید تا بیان گوید علم غیبى بجان آید تا وقت گوید. علم خبرى بروایت است، علم الهامى بهدایت است، علم غیبى بعنایت است. علم خبرى را گفت: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، علم الهامى را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، علم غیبى را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و وراى این همه علمى است که و هم آدمى بدان نرسد و فهم از ان درماند، و ذلک علم اللَّه عز و جلّ بنفسه على حقیقته، قال اللَّه: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
جنید را گفتند: این علم از کجا مىگویى؟ گفت: اگر از «کجا» بودى پرسیدى.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ...» این خطاب با قومى است که مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضاى اللَّه بهواى نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشان را درست گشت، و ربّ العالمین رقم اضافت بر ایشان کشید که: «یا عبادى» مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
بو یزید بسطامى گوید: اگر فرداى قیامت مرا گویند که آرزویى کن، گویم: آرزوى من آنست که بدوزخ اندر آیم و این نفس را بر آتش عرض کنم که در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وى کشیدم. النّفس مرآتیة فى الاحوال کلّها منافقة فى اکثر احوالها مشرکة فى بعض احوالها. خبائث نفس بسیار است و بیهودههاى وى نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد. از معصیت نیندیشد و آن را خرد دارد، بطاعت کاهلى کند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست که بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آن گه در صفت عبودیّت درست آید که در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا با وى نیارامد، خلق بچشم عاجزى نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وى موافقت نکند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پاى از بند بندگى بیرون ننهد، چون این صفات در وى موجود گشت ثمره وى آن بود که ربّ العزّة گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» در دنیا او را صحّت و عافیت بود ثناى نیکو و ذکر پسندیده نور دل افزوده و سیماى صالحان یافته، و در عقبى باین دولت و منزلت رسیده که: «لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» آمنین من تکدّر الصّفوة و الإخراج من الجنّة، قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ. مؤمن از خاک برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اکرام بیند اهانت نه، همه شادى بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانى بیند پیرى نه، همه زندگى بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبوس و لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه ینادى مناد: انّ لکم ان تصحّوا فلا تسقموا ابدا و انّ لکم ان تحیوا فلا تموتوا ابدا و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
قوله: وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ وعد المطیعین الجنّة و لا محالة لا یخلفه و وعد التّائبین المغفرة و لا محالة یغفر لهم و وعد المریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ... الاشارة فى هذه الآیة الى الانسان یکون طفلا ثمّ شابا ثمّ کهلا ثمّ شیخا ثمّ یصیر الى ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، و یقال: انّ الزرع ما لم یأخذ بالجفاف لا یؤخذ منه الحبّ الّذى هو المقصود منه کذلک الانسان ما لم یخل من نفسه لا یکون له قدر و لا قیمة.
صفت قومى است که پیوسته بر درگاه اللَّه در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بکلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند. یکى از بزرگان دین گفته: فرمانهاى اللَّه بزرگ باید داشت، نه پیدا که قرب اللَّه در کدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید کرد، نه پیدا که بعد اللَّه در کدام نهى است. و گفتهاند: فرمان اللَّه بکار داشتن از دو وجه است: یکى بحکم عبودیّت، یکى بحکم محبّت، و حکم محبّت برتر است از حکم عبودیّت، زیرا که محبّ پیوسته در آرزوى آن باشد که دوست او را خدمتى فرماید، پس خدمت وى همه اختیارى بود، هیچ اکراهى در ان نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمکافات داشتن نه. باز خدمتى که از روى عبودیّت رود در ان هم اختیار بود هم اکراه هم ثواب جوید هم مکافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّه مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز کى برابر باشد این بنعمت قانع شده و از راز ولى نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهده دوست بیاسوده؟
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى دوستى تاش است، من همى پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است، کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستى لاش است.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» علم سه است: علم خبرى و علم الهامى و علم غیبى، علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى دلها شنود، علم غیبى جانها شنود. علم خبرى بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامى بدل آید تا بیان گوید علم غیبى بجان آید تا وقت گوید. علم خبرى بروایت است، علم الهامى بهدایت است، علم غیبى بعنایت است. علم خبرى را گفت: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، علم الهامى را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، علم غیبى را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و وراى این همه علمى است که و هم آدمى بدان نرسد و فهم از ان درماند، و ذلک علم اللَّه عز و جلّ بنفسه على حقیقته، قال اللَّه: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
جنید را گفتند: این علم از کجا مىگویى؟ گفت: اگر از «کجا» بودى پرسیدى.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ...» این خطاب با قومى است که مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضاى اللَّه بهواى نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشان را درست گشت، و ربّ العالمین رقم اضافت بر ایشان کشید که: «یا عبادى» مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
بو یزید بسطامى گوید: اگر فرداى قیامت مرا گویند که آرزویى کن، گویم: آرزوى من آنست که بدوزخ اندر آیم و این نفس را بر آتش عرض کنم که در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وى کشیدم. النّفس مرآتیة فى الاحوال کلّها منافقة فى اکثر احوالها مشرکة فى بعض احوالها. خبائث نفس بسیار است و بیهودههاى وى نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد. از معصیت نیندیشد و آن را خرد دارد، بطاعت کاهلى کند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست که بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آن گه در صفت عبودیّت درست آید که در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا با وى نیارامد، خلق بچشم عاجزى نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وى موافقت نکند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پاى از بند بندگى بیرون ننهد، چون این صفات در وى موجود گشت ثمره وى آن بود که ربّ العزّة گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» در دنیا او را صحّت و عافیت بود ثناى نیکو و ذکر پسندیده نور دل افزوده و سیماى صالحان یافته، و در عقبى باین دولت و منزلت رسیده که: «لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» آمنین من تکدّر الصّفوة و الإخراج من الجنّة، قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ. مؤمن از خاک برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اکرام بیند اهانت نه، همه شادى بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانى بیند پیرى نه، همه زندگى بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبوس و لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه ینادى مناد: انّ لکم ان تصحّوا فلا تسقموا ابدا و انّ لکم ان تحیوا فلا تموتوا ابدا و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
قوله: وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ وعد المطیعین الجنّة و لا محالة لا یخلفه و وعد التّائبین المغفرة و لا محالة یغفر لهم و وعد المریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ... الاشارة فى هذه الآیة الى الانسان یکون طفلا ثمّ شابا ثمّ کهلا ثمّ شیخا ثمّ یصیر الى ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، و یقال: انّ الزرع ما لم یأخذ بالجفاف لا یؤخذ منه الحبّ الّذى هو المقصود منه کذلک الانسان ما لم یخل من نفسه لا یکون له قدر و لا قیمة.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، مؤمنان برادرانند، فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ، آشتى سازید میان دو برادر خویش، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۰) تا مگر بر شما ببخشایند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، افسوس مدارا هیچ گروهى از هیچ گروهى، عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ، مگر که اینان خود به انداز ایشان، وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، هیچ زنان از زنان افسوس مدارا، عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ، مگر اینان خود بهاند از ایشان، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ، و بر یکدیگر طنز مدارید و مخندید، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، و یکدیگر را بلقب مخوانید، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، بد کاریست بنام بدى باز خواندن مرد با پس آن که ایمان آورد، وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۱۱) و هر که باز نگردد ستمکاران ایشاناند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ بپرهیزید از فراوانى از پنداره إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، که هست از پنداره لختى که دروغ است و بزه، وَ لا تَجَسَّسُوا و پوشیده مجوئید، وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، و از پس یکدیگر بد مگویید، أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ، دوست میدارد یکى از شما، أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، که گوشت برادر خویش خورد مرده، فَکَرِهْتُمُوهُ دشوار میدارید آن و نابایسته، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (۱۲)، اللَّه توبهپذیر است مهربان.
یا أَیُّهَا النَّاسُ، اى مردمان، إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، بیافریدیم ما شما را از یک مرد و از یک زن، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً، و شما را شاخ شاخ کردیم، وَ قَبائِلَ، و خاندان خاندان، لِتَعارَفُوا، تا یکدیگر بازشناسید رحم پیوستن را، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، گوهرى تر شما بنزدیک اللَّه پرهیزکارتر شماست، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۱۳)، اللَّه داناى است آگاه.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، تازیان گفتند بگرویدیم، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا گوى نیز نگرویدهاید، وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا، گوئید گردن نهادیم، وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ نیز ایمان در دلهاى شما نیست، وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و اگر فرمان برید اللَّه را و رسول او را، لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً، بنکاهد کردارهاى شما هیچیز، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴) که اللَّه آمرزگار است بخشاینده.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ گرویدگان ایشانند که نگرویدند باللّه و رسول او، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، و آن گه در گمان نیفتادند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشیدند با دشمنان بمال خویش و تن خویش از بهر اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) ایشانند که راست گویند.
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، گوى اللَّه را مى آگاه کنید که شما بر چه دیناید، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، و اللَّه اوست که میداند چه در هفت آسمان است و در هفت زمین، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۶) و اللَّه بهمه چیز داناست.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، مىسپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، بلکه اللَّه مىسپاس نهد بر شما، أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ، که راه نمود شما را بایمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷) اگر مىراست گوئید
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه میداند پوشیدههاى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸)، و اللَّه بیناست بآنچه شما میکنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، افسوس مدارا هیچ گروهى از هیچ گروهى، عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ، مگر که اینان خود به انداز ایشان، وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، هیچ زنان از زنان افسوس مدارا، عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ، مگر اینان خود بهاند از ایشان، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ، و بر یکدیگر طنز مدارید و مخندید، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، و یکدیگر را بلقب مخوانید، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، بد کاریست بنام بدى باز خواندن مرد با پس آن که ایمان آورد، وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۱۱) و هر که باز نگردد ستمکاران ایشاناند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ بپرهیزید از فراوانى از پنداره إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، که هست از پنداره لختى که دروغ است و بزه، وَ لا تَجَسَّسُوا و پوشیده مجوئید، وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، و از پس یکدیگر بد مگویید، أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ، دوست میدارد یکى از شما، أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، که گوشت برادر خویش خورد مرده، فَکَرِهْتُمُوهُ دشوار میدارید آن و نابایسته، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (۱۲)، اللَّه توبهپذیر است مهربان.
یا أَیُّهَا النَّاسُ، اى مردمان، إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، بیافریدیم ما شما را از یک مرد و از یک زن، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً، و شما را شاخ شاخ کردیم، وَ قَبائِلَ، و خاندان خاندان، لِتَعارَفُوا، تا یکدیگر بازشناسید رحم پیوستن را، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، گوهرى تر شما بنزدیک اللَّه پرهیزکارتر شماست، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۱۳)، اللَّه داناى است آگاه.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، تازیان گفتند بگرویدیم، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا گوى نیز نگرویدهاید، وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا، گوئید گردن نهادیم، وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ نیز ایمان در دلهاى شما نیست، وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و اگر فرمان برید اللَّه را و رسول او را، لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً، بنکاهد کردارهاى شما هیچیز، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴) که اللَّه آمرزگار است بخشاینده.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ گرویدگان ایشانند که نگرویدند باللّه و رسول او، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، و آن گه در گمان نیفتادند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشیدند با دشمنان بمال خویش و تن خویش از بهر اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) ایشانند که راست گویند.
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، گوى اللَّه را مى آگاه کنید که شما بر چه دیناید، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، و اللَّه اوست که میداند چه در هفت آسمان است و در هفت زمین، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۶) و اللَّه بهمه چیز داناست.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، مىسپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، بلکه اللَّه مىسپاس نهد بر شما، أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ، که راه نمود شما را بایمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷) اگر مىراست گوئید
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه میداند پوشیدههاى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸)، و اللَّه بیناست بآنچه شما میکنید.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ الآیة، مقاتل گفت: سبب نزول این آیه آن بود که اصحاب رسول در مجلسها که رسول (ص) حاضر بودى هر یکى از ایشان مىشتافتند تا نشست وى برسول نزدیکتر بودى، و باین معنى منافست میان ایشان رفتى. وقتى رسول خدا در صفّه نشسته بود و جایگه بس تنگ بود و جمعى مهاجر و انصار، که نه بدریان بودند، حاضر آمده و بقرب رسول جاى گرفته. پس قومى بدریان بآخر رسیدند و جاى نشست نیافتند، برابر رسول ایستاده منتظران که تا ایشان را جاى دهند. کس ایشان را جاى نداد.
رسول (ص) اهل بدر را همیشه گرامى داشتى و ایشان را نواخت کردى. رسول چند کس را گفت از آن نشستگان: «قم یا فلان، قم یا فلان» قومى را از ایشان برانگیخت و اهل بدر را بجاى ایشان نشاند. آن قوم را بر روى کراهیت پدید آمده و قومى منافقان بیهوده سخن در گرفتند که این نه عدلست که وى کرد. سابقان را برانگیخت و لاحقان را بجاى ایشان نشاند. در آن حال جبرئیل آمد و این آیه آورد. رسول خدا (ص) بر قوم خواند. و بعد از آن بهر مجلس که نشستند، چون دیگرى در آمدى جاى بر وى فراخ داشتندى ابن عباس گفت: در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که در مجلس رسول (ص) آمد و مجلس غاص بود و جایگه تنگ، پاى بر سر جمع مىنهاد و مىگفت: «توسّعوا و تفسّحوا» تا نزدیک رسول (ص) رسید. آخر آن یکى مرد که نزدیک رسول نشسته بود، او را جاى نداد و نجنبید. ربّ العالمین در شأن آن مرد این آیه فرو فرستاد.
حسن گفت: این آیه در غزا فرو آمد، در مجالس حرب و قتال همانست که جاى دیگر گفت: «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» و کانوا لشدّة رغبتهم فى الجهاد یتزاحمون على الصف الاول و یقول بعضهم لبعض توسّعوا الى لنلقى العدوّ و نصیب الشهادة، فلا یوسّعون له رغبة منهم فى الجهاد و الشهادة فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة و قیل: «انّ رجلا من الفقراء دخل المسجد فاراد ان یجلس بجنب احد من الاغنیاء فلمّا قرب منه قبض الغنى ثوبه الیه، فرأى رسول اللَّه (ص) ذلک، فقال للغنى: أ خشیت ان تعدیه غناک او یعدیک فقره؟
روى عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقیمنّ احدکم الرجل من مجلسه ثمّ یخلفه فیه و لکن تفسّحوا و توسّعوا».
و فى روایة جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) قال: لا یقیمنّ احدکم اخاه یوم الجمعة و لکن لیقل افسحوا».
التفسّح التوسّع یقال: انت فى فسحة من دینک، اى فى سعة و رخصة و فلان فسیح الخلق، اى واسع الخلق و قال الشاعر:
یا قومنا الى متى نصیح
و لا یروج عند کم فصیح
انّ البلاد عرضها فسیح
و زوزن قد خربت فسیحوا
قرأ عاصم: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ لانّ لکلّ جالس مجلسا معناه لیتفسّح کلّ رجل فى مجلسه و قوله: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ اى یفسّح ذلک المجلس بازالة وحشة التّضایق و تطبیب النفوس به و قیل: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى الجنة، و قیل: یفسح اللَّه فى القبر.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا قرأ اهل المدینة و الشام و عاصم بضم الشینین و قرأ الآخرون بکسرهما و هما لغتان و المعنى: اذا قیل لکم ارتفعوا عن مواضعکم و تحرّکوا حتى توسّعوا لاخوانکم فافعلوا. و قال عکرمة و الضحاک: کان رجال یتثاقلون عن الصلاة اذا نودى لها، فقیل لهم: انهضوا الى الصلاة و الذکر و عمل الخیر و قیل: معناه لا تطیلوا المکث عند رسول اللَّه (ص) فانّ له حوائج کقوله و لا مستأنسین لحدیث.
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ ذهب بعضهم الى أنّ الدّرجات لاولى العلم خاصّة، اى یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم و یرفع الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و قیل: تقدیره یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم لایمانه و طاعته درجة و منزلة، و یرفع الّذین اوتوا العلم من المؤمنین على من لیس بعالم درجات. قال الحسن: قرأ ابن مسعود هذه الآیة و قال: یا ایّها النّاس افهموا هذه الآیة و لترغبنّکم فى العلم، فانّ اللَّه یقول: یرفع اللَّه المؤمن العالم فوق الّذى لا یعلم، درجات بیّن اللَّه عزّ و جل فى هذه الآیة فضل العلماء على من دونهم.
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «فضل العالم على الشهید درجة و فضل الشهید على العابد درجة و فضل النبى على العالم درجة، و فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من جاءته منیّته و هو یطلب العلم فبینه و بین الانبیاء درجة».
و یروى عن کثیر بن قیس قال: کنت مع ابى الدرداء فى مسجد دمشق فجاء رجل فقال: یا ابا الدرداء انّى جئتک من مدینة الرسول (ص) فى حدیث بلغنى انّک تحدث عن رسول اللَّه (ص)، قال: ما کانت لک حاجة غیره؟ قال: لا قال: و لا جئت لتجارة؟ قال: لا قال: و لا جئت الّا فیه؟ قال: نعم قال: فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: من سلک طریق علم سهّل اللَّه له طریقا من طرق الجنّة و انّ الملائکة لتضع اجنحتها رضا لطالب العلم و انّ السماوات و الارض و الحوت فى الماء لتدعو له و انّ فضل العالم على العابد کفضل القمر على سائر الکواکب لیلة البدر: «و انّ العلماء هم ورثة الانبیاء» و انّ الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما، انّما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظّ وافر».
عن نافع عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه. مرّ بمجلسین فى مسجد، واحد المجلسین یدعون اللَّه و یرغبون الیه و الآخر یتعلمون الفقه و یعلّمونه. قال: «کلا المجلسین على خیر، واحد عما افضل من صاحبه. اما هؤلاء فیدعون اللَّه و یرغبون الیه، و اما هؤلاء فیتعلمون الفقه و یعلمون الجاهل فهولاء افضل و انّما بعثت معلما»، ثمّ جلس فیهم
و عن ابن مسعود: قال النبى (ص): «من خرج یطلب بابا من علم لیردّ به ضالّا الى هدى او باطلا الى حقّ، کان عمله کعبادة متعبّد اربعین عاما».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من علّم علما، فله اجرما عمل به عامل، لا ینقص من اجر العالم شیئا».
و عن محمد بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یصلح بعالم أن یسکت على علمه، و لا یصلح لجاهل ان یسکت على جهله حتى یسأل و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و عن زید بن ثابت قال: من غدا او راح الى المسجد لیتعلّم علما او یعلّمة او یحیى سنّة قد درست، کان مثله کمثل الغادى الرائح فى سبیل اللَّه. و عن ابى الدرداء قال: لان اتعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى مائة رکعة و لان اعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى الف رکعة. و عن ابى سلمة قال: قال ابو هریرة و ابو ذر باب من العلم نتعلّمه احبّ الینا من الف رکعة تطوّع و باب من العلم نعلّمه عمل به أ و لم یعمل به احبّ الینا من مائة رکعة تطوّع و قالا: سمعنا رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا جاء الموت طالب العلم على هذه الحال، مات و هو شهید».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ. سبب نزول این آیه آن بود که مؤمنان صحابه از رسول خدا (ص) سؤال بسیار میکردند و در مجلس وى دراز مى نشستند و در مناجات رسول افراط میکردند، تا بغایتى که رسول (ص) از آن ضجر گشت و کراهیت نمود. ربّ العالمین تخفیف رسول را و تأدیب ایشان را این آیت فرستاد.
مقاتل حیان گفت: توانگران در مجلس رسول و مناجات با وى و سؤال کردن از وى دراز مىنشستند و بر درویشان مزاحمت داشتند، تا ایشان نشسته بودند درویشان را تمکّن آن نبود که با رسول سخن گفتندى و نه آن توانگران سخن کوتاه میکردند، تا رسول را تخفیف بودى پس ربّ العالمین تأدیب توانگران را و تخفیف رسول (ص) را بفرمود تا هر که مناجات رسول خواهد که کند، نخست صدقهاى در پیش دارد، آن گه مناجات کند. اینست که ربّ العالمین گفت: إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً. پس درویشان از نایافت و توانگران از بخل نمیکردند و کار بر صحابه دشخوار شد که از مناجات و محادثت رسول (ص) بازمانده بودند. بعضى مفسّران گفتند: چند روز این حکم ثابت بود، پس منسوخ گشت، و قومى گفتند: یک ساعت روز ثابت بود، پس رخصت آمد و ناسخ که: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و این آیه ناسخ آن حکم گشت و هیچکس از صحابه بحکم این آیت نرفت، مگر على بن ابى طالب (ع).
روى انّ علیا (ع) کان یقول: «آیة فى کتاب اللَّه لم یعمل بها احد قبلى و لا یعمل بها احد بعدى، و هى آیة المناجاة».
روى انّه قال: «کان عندى عشرة دراهم، فکنت اذا ناجیت النبى (ص) تصدّقت بدرهم فنسختْ و لم یعمل بها احد غیرى»
و قیل: تصدّق على (ع) بدینار. و روى انّ رسول اللَّه (ص) قال: «یا على بکم یتصدّق الرّجل قبل نجواه»؟ فقال على (ع): «اللَّه و رسوله اعلم»! فقال: بدینار. فقال على: «الدینار کثیر لا یطیقونه»، فقال: رسوله اللَّه: «فبکم یا على»؟ قال «حبّة او شعیرة». فقال رسول اللَّه: «انّک لرجل زهید» اى قلیل المال. قال على (ع): «فبى خفّف اللَّه عن هذه الامّة».
قال ابن عمر: کان لعلى بن ابى طالب کرّم اللَّه وجهه ثلث لو کانت لى واحدة منهنّ کانت احبّ الىّ من حمر النّعم: تزویجه فاطمة علیها السلام، و اعطاءه الرایة یوم خیبر، و آیة النجوى.
و قال بعضهم: انّ رسم النثارات للملوک و غیرهم من الکبراء و الرؤساء مأخوذ من آداب اللَّه تعالى فى شأن رسوله حیث قال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً قوله. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک التصدّق خیر لکم من البخل. وَ أَطْهَرُ لانفسکم و ازکى لها فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا ما تتصدّقونه قبل النجوى فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ یغفر لکم لعلمه بضرورتکم و صدق نیاتکم، رَحِیمٌ بکم حیث لم یؤاخذکم بذلک. أَ أَشْفَقْتُمْ قال ابن عباس: ابخلتم و قال الشاعر:
هوّن علیک و لا تولع باشفاق
فانّما ما لنا للوارث الباقى.
و المعنى: أ خشیتم الفقر و الفاقه من هذه الصدقة و عصیتم اللَّه بان لم تفعلوا ما امرکم به ثمّ قال: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ من هذه المعصیة و اسقط عنکم هذا الفرض. فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ المفروضة فى مالکم فان هذا لا یوضع عنکم بوجه. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمرکم به. قال مقاتل بن حیان: کان ذلک عشر لیال ثمّ نسخ. و قال الکلبى: ما کان الّا ساعة من نهار و قیل: قصة الآیة انّهمّ لما نهوا عن النجوى فلم ینتهوا امروا ان یتصدّق الرجل بصدقة اذا اراد ان یسارّ رسول اللَّه (ص) ثمّ یسارّه ثمّ نسخت بعد ساعة بقوله: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و تجاوز عنهم بقوله: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ. قیل: الواو صلة مجازه و إذ لم تفعلوا تاب اللَّه علیکم و نسخ الصدقة ثم قال: فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ. هذا کلام عارض و هو تعظیم للصلاة هذا کفعل الخطیب فى الخطبة للصلاة و الخطبة للنکاح یبدأ بتعظیم طاعة اللَّه و اقامة امره، ثمّ یأخذ فى المقصود بدأ عزّ و جل بتعظیم اعظم ما کتب على العباد و هو اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة ثمّ اخذ فى قصة الحال فقال: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى ترک النجوى و تجنّب اذى المسلمین وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ. این آیه در شأن سران منافقان فرو آمد: عبد اللَّه ابى سلول و عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح و عبد اللَّه بن نبتل که با جهودان که غضب و سخط اللَّه بر ایشانست دوستى داشتند و اسرار مؤمنان با ایشان مىگفتند و در عداوت رسول (ص) با یکدیگر عهد مىبستند. ربّ العالمین گفت: ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ. این منافقان نه بر دین شمااند که مؤمناناید، و نه از جمله جهوداناند. همانست که جاى دیگر گفت: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ».
وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون. ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در حجرهاى از حجرههاى خویش نشسته بود، و جمعى مسلمانان با وى نشسته بودند، رسول (ص) گفت: همین ساعت یکى در آید بدلى ناپاک، جبّارى گردنکش، شوخ و بد، و بدیده شیطنت بشما نگرد، بدل جبّار است و بدیده شیطان. چون در آید، با وى سخن مگویید. پس عبد اللَّه نبتل مىآمد، او را بدر حجره در نگذاشتند، ببام حجره در آمد. مردى بود ازرق چشم، رسول خدا (ص) با وى گفت: «انت الّذى تسبّنى و فلان و فلان»
تویى که ما را ناسزا مىگویى و فلان و فلان؟ چند کس از منافقان برداد.
وى برفت و آن قوم را که رسول خدا (ص) نام ایشان برده بود، بیاورد، و همه سوگند خوردند که ما ترا ناسزا نگوئیم و بد نگوئیم و عذرهاى دروغ نهادند.
ربّ العالمین این آیات فرو فرستاد، او ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد. گفت: یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون منافقون.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فى الدّنیا من النفاق اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ الکاذبة «جنّة» وقایة دون دمائهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى عن طاعته و الایمان به و قیل: صدّوا المؤمنین عن جهادهم بالقتل و اخذ اموالهم، فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ یعنى: یوم القیمة، وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً و ذلک انّهم کانوا یقولون: ان کان ما یقوله محمد (ص) حقا لندفعنّ العذاب عن انفسنا باموالنا و اولادنا فاکذبهم اللَّه عزّ و جل فى قولهم و أخبر أنّهم أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى مقیمون دائمون.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. اى «لن تغنى عنهم اموالهم». یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. و هو یوم القیمة: فَیَحْلِفُونَ لَهُ. اى للَّه فى الآخرة انّهم کانوا مخلصین فى الدّنیا غیر منافقین. کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ فى الدّنیا و هو قولهم: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ اى یظنّون انّهم على شىء» ینفعهم فى الآخرة کما نفعهم فى الدنیا حین قالوا لا اله الا اللَّه فحقنوا بها دماءهم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ فى دعواهم و فى حسبانهم.
روى مقسم عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ینادى مناد یوم القیمة این خصماء اللَّه؟ فیقوم القدریّة مسوادّة وجوههم مزراقة عیونهم مائلا شدّتهم یسیل لعابهم فیقولون و اللَّه ما عبدنا من دونک شمسا و لا قمرا و لا صنما و لا وثنا و لا اتّخذنا من دونک الها»
، فقال ابن عباس: وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ. هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ. الاستحواذ: الاستیلاء و الغلبة، یقال: استحوذ و استحاذ و حاذ و احاذ کلّها بمعنى واحد اى غلب علیهم الشیطان. فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ طاعته و الایمان به. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ اى جنده، یقال: تحزّب القوم على فلان، اى صاروا فرقا و حزّب الامیر جنده على احزاب. أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ المغبونون.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ «الاسفلین الصاغرین فى الدنیا بالقتل و السّبى و فى الآخرة بالعذاب و النار، کَتَبَ اللَّهُ اى حکم اللَّه و قضى و کتب فى اللوح المحفوظ. لَأَغْلِبَنَّ أَنَا «و» یغلب «رسلى» بالنصر و الحجة و العاقبة. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ بنصرة دینه «عزیز» بانتقامه من اعدائه، نظیره قوله: «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ». قال الزجاج: غلبه الرسل على نوعین: من بعث منهم بالحرب، فهو غالب فی الحرب و السیف و من لم یومر بالحرب، فهو غالب بالحجّة. روى ان المؤمنین قالوا: لئن فتح اللَّه لنا مکة و خیبر و ما حولهما فانّا لنرجو ان یظفرنا على الروم و فارس. فقال عبد اللَّه بن ابى: أ تظنّون انّ فارس و الروم کبعض القرى. التی انتم غلبتم علیها؟ و اللَّه لهم اکثر عددا و اشدّ بطشا من ذلک! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ الآیة... اخبر أنّ ایمان المؤمنین یفسد بموادّة الکفّار و ان من کان مؤمنا لا یوالى من کفر و ان کان من عشیرته. نزلت فى حاطب بن ابى بلتعة حین کتب الى اهل مکة، یخبرهم بخروج رسول اللَّه (ص) و سیأتى ذکره فى سورة الممتحنة. و قال السدى: نزلت فى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابى بن سلول. و ذلک
انّه جلس الى جنب رسول اللَّه (ص) فشرب رسول اللَّه (ص) الماء، فقال عبد اللَّه: یا رسول اللَّه ابق فضلة من شرابک! قال: «فما تصنع به»؟ قال: اسقیها ابى لعل اللَّه تعالى یطهّر قلبه! ففعل فاتاها اباه فقال ما هذا؟ قال: فضلة من شراب رسول اللَّه (ص) جئتک بها لتشربها لعل اللَّه یطهّر قبلک. فقال له ابوه: هلا جئتنى ببول امّک؟! فرجع الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه ایذن لى فى قتل ابى. فقال رسول اللَّه (ص): بل ترفّق به و تحسن الیه.
قال ابن جریج: حدّثنا انّ ابا قحافة، قبل ان اسلم، سبّ النبى (ص) فصکه ابو بکر صکة خرّ منها ساقطا، ثمّ ذکر ذلک للنبى (ص) فقال: او فعلته؟ قال: نعم قال: فلا تعد الیه. فقال: ابو بکر و اللَّه لو کان السیف منى قریبا، لقتلته! فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
و عن ابن مسعود فى قوله: وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ یعنى: ابا عبیدة بن الجرّاح قتل اباه یوم احد أَوْ أَبْناءَهُمْ یعنى: ابا بکر دعا ابنه یوم بدر الى البراز فقال. یا رسول اللَّه (ص) دعنى اکن فى الرّعلة الاولى، و هى القطعة من الفرسان. فقال له رسول اللَّه (ص): متّعنا بنفسک یا ابا بکر اما تعلم انّک عندى بمنزلة سمعى و بصرى؟
! أَوْ إِخْوانَهُمْ یعنى مصعب عمیر قتل اخاه یوم احد أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یعنى: عمر و علیا و حمزة و عبیدة بن الحارث. قتل عمر خاله العاص بن هشام بن المغیرة یوم بدر، و قتل حمزة شیبة و قتل على الولید بن عتبة و ضرب عبیدة بن الحارث عتبة، ثمّ کرّ على و حمزة على عتبة باسیافهما ففرغا منه. قیل: خرج هذا مخرج المدح، و قیل: خرج مخرج النهى و قیل: نفى اللَّه عزّ و جل ان یکون حکم من و ادّ الکافر حکم المؤمن، فمن وادّهم معتقدا لذلک فهو کافر و من وادّهم على اعتقاد منه انّه خطأ فهو فاسق.
قوله: أُولئِکَ کَتَبَ اى اثبت، فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. و زیّنه و کتابة الایمان فى قلوبهم سمة و علامة تدلّ على انّ الایمان فى قلوبهم یعلم بها کلّ من شاهدهم من الملائکة. انّ فى قلوبهم الایمان. و قیل: کتب على قلوبهم انّهم مؤمنون کقوله: «فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى على جذوع النخلة، أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ. اى قوّاهم و اعانهم بنصر منه و قیل: بِرُوحٍ مِنْهُ یعنى: بالقرآن کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا و قیل: ایّدهم بنور الایمان، و قیل: برحمة منه، و قیل: جبرئیل (ع). وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ فى الدنیا بطاعاتهم.
وَ رَضُوا عَنْهُ فى الآخرة بالجنة و الثواب و قیل: رضوا عنه بما قضى علیهم فى الدنیا من غیر کراهیة. حکى عن ابى عثمان النیسابورى، قال: منذ اربعین سنة ما اقامنى اللَّه تعالى فى حال کرهته و لا نقلنى الى غیره فسخطته. أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ انصار حقّه و رعاة خلقه. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الفائزون الباقون فى النعیم المقیم: روى انّ داود (ع) قال: «الهى من حزبک؟ فاوحى اللَّه تعالى الیه: یا داود الغاضّة ابصارهم، النقیة قلوبهم، السلیمة اکفّهم، اولئک حزبى و حول عرشى.
رسول (ص) اهل بدر را همیشه گرامى داشتى و ایشان را نواخت کردى. رسول چند کس را گفت از آن نشستگان: «قم یا فلان، قم یا فلان» قومى را از ایشان برانگیخت و اهل بدر را بجاى ایشان نشاند. آن قوم را بر روى کراهیت پدید آمده و قومى منافقان بیهوده سخن در گرفتند که این نه عدلست که وى کرد. سابقان را برانگیخت و لاحقان را بجاى ایشان نشاند. در آن حال جبرئیل آمد و این آیه آورد. رسول خدا (ص) بر قوم خواند. و بعد از آن بهر مجلس که نشستند، چون دیگرى در آمدى جاى بر وى فراخ داشتندى ابن عباس گفت: در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که در مجلس رسول (ص) آمد و مجلس غاص بود و جایگه تنگ، پاى بر سر جمع مىنهاد و مىگفت: «توسّعوا و تفسّحوا» تا نزدیک رسول (ص) رسید. آخر آن یکى مرد که نزدیک رسول نشسته بود، او را جاى نداد و نجنبید. ربّ العالمین در شأن آن مرد این آیه فرو فرستاد.
حسن گفت: این آیه در غزا فرو آمد، در مجالس حرب و قتال همانست که جاى دیگر گفت: «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» و کانوا لشدّة رغبتهم فى الجهاد یتزاحمون على الصف الاول و یقول بعضهم لبعض توسّعوا الى لنلقى العدوّ و نصیب الشهادة، فلا یوسّعون له رغبة منهم فى الجهاد و الشهادة فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة و قیل: «انّ رجلا من الفقراء دخل المسجد فاراد ان یجلس بجنب احد من الاغنیاء فلمّا قرب منه قبض الغنى ثوبه الیه، فرأى رسول اللَّه (ص) ذلک، فقال للغنى: أ خشیت ان تعدیه غناک او یعدیک فقره؟
روى عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقیمنّ احدکم الرجل من مجلسه ثمّ یخلفه فیه و لکن تفسّحوا و توسّعوا».
و فى روایة جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) قال: لا یقیمنّ احدکم اخاه یوم الجمعة و لکن لیقل افسحوا».
التفسّح التوسّع یقال: انت فى فسحة من دینک، اى فى سعة و رخصة و فلان فسیح الخلق، اى واسع الخلق و قال الشاعر:
یا قومنا الى متى نصیح
و لا یروج عند کم فصیح
انّ البلاد عرضها فسیح
و زوزن قد خربت فسیحوا
قرأ عاصم: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ لانّ لکلّ جالس مجلسا معناه لیتفسّح کلّ رجل فى مجلسه و قوله: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ اى یفسّح ذلک المجلس بازالة وحشة التّضایق و تطبیب النفوس به و قیل: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى الجنة، و قیل: یفسح اللَّه فى القبر.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا قرأ اهل المدینة و الشام و عاصم بضم الشینین و قرأ الآخرون بکسرهما و هما لغتان و المعنى: اذا قیل لکم ارتفعوا عن مواضعکم و تحرّکوا حتى توسّعوا لاخوانکم فافعلوا. و قال عکرمة و الضحاک: کان رجال یتثاقلون عن الصلاة اذا نودى لها، فقیل لهم: انهضوا الى الصلاة و الذکر و عمل الخیر و قیل: معناه لا تطیلوا المکث عند رسول اللَّه (ص) فانّ له حوائج کقوله و لا مستأنسین لحدیث.
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ ذهب بعضهم الى أنّ الدّرجات لاولى العلم خاصّة، اى یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم و یرفع الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و قیل: تقدیره یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم لایمانه و طاعته درجة و منزلة، و یرفع الّذین اوتوا العلم من المؤمنین على من لیس بعالم درجات. قال الحسن: قرأ ابن مسعود هذه الآیة و قال: یا ایّها النّاس افهموا هذه الآیة و لترغبنّکم فى العلم، فانّ اللَّه یقول: یرفع اللَّه المؤمن العالم فوق الّذى لا یعلم، درجات بیّن اللَّه عزّ و جل فى هذه الآیة فضل العلماء على من دونهم.
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «فضل العالم على الشهید درجة و فضل الشهید على العابد درجة و فضل النبى على العالم درجة، و فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من جاءته منیّته و هو یطلب العلم فبینه و بین الانبیاء درجة».
و یروى عن کثیر بن قیس قال: کنت مع ابى الدرداء فى مسجد دمشق فجاء رجل فقال: یا ابا الدرداء انّى جئتک من مدینة الرسول (ص) فى حدیث بلغنى انّک تحدث عن رسول اللَّه (ص)، قال: ما کانت لک حاجة غیره؟ قال: لا قال: و لا جئت لتجارة؟ قال: لا قال: و لا جئت الّا فیه؟ قال: نعم قال: فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: من سلک طریق علم سهّل اللَّه له طریقا من طرق الجنّة و انّ الملائکة لتضع اجنحتها رضا لطالب العلم و انّ السماوات و الارض و الحوت فى الماء لتدعو له و انّ فضل العالم على العابد کفضل القمر على سائر الکواکب لیلة البدر: «و انّ العلماء هم ورثة الانبیاء» و انّ الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما، انّما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظّ وافر».
عن نافع عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه. مرّ بمجلسین فى مسجد، واحد المجلسین یدعون اللَّه و یرغبون الیه و الآخر یتعلمون الفقه و یعلّمونه. قال: «کلا المجلسین على خیر، واحد عما افضل من صاحبه. اما هؤلاء فیدعون اللَّه و یرغبون الیه، و اما هؤلاء فیتعلمون الفقه و یعلمون الجاهل فهولاء افضل و انّما بعثت معلما»، ثمّ جلس فیهم
و عن ابن مسعود: قال النبى (ص): «من خرج یطلب بابا من علم لیردّ به ضالّا الى هدى او باطلا الى حقّ، کان عمله کعبادة متعبّد اربعین عاما».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من علّم علما، فله اجرما عمل به عامل، لا ینقص من اجر العالم شیئا».
و عن محمد بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یصلح بعالم أن یسکت على علمه، و لا یصلح لجاهل ان یسکت على جهله حتى یسأل و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و عن زید بن ثابت قال: من غدا او راح الى المسجد لیتعلّم علما او یعلّمة او یحیى سنّة قد درست، کان مثله کمثل الغادى الرائح فى سبیل اللَّه. و عن ابى الدرداء قال: لان اتعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى مائة رکعة و لان اعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى الف رکعة. و عن ابى سلمة قال: قال ابو هریرة و ابو ذر باب من العلم نتعلّمه احبّ الینا من الف رکعة تطوّع و باب من العلم نعلّمه عمل به أ و لم یعمل به احبّ الینا من مائة رکعة تطوّع و قالا: سمعنا رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا جاء الموت طالب العلم على هذه الحال، مات و هو شهید».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ. سبب نزول این آیه آن بود که مؤمنان صحابه از رسول خدا (ص) سؤال بسیار میکردند و در مجلس وى دراز مى نشستند و در مناجات رسول افراط میکردند، تا بغایتى که رسول (ص) از آن ضجر گشت و کراهیت نمود. ربّ العالمین تخفیف رسول را و تأدیب ایشان را این آیت فرستاد.
مقاتل حیان گفت: توانگران در مجلس رسول و مناجات با وى و سؤال کردن از وى دراز مىنشستند و بر درویشان مزاحمت داشتند، تا ایشان نشسته بودند درویشان را تمکّن آن نبود که با رسول سخن گفتندى و نه آن توانگران سخن کوتاه میکردند، تا رسول را تخفیف بودى پس ربّ العالمین تأدیب توانگران را و تخفیف رسول (ص) را بفرمود تا هر که مناجات رسول خواهد که کند، نخست صدقهاى در پیش دارد، آن گه مناجات کند. اینست که ربّ العالمین گفت: إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً. پس درویشان از نایافت و توانگران از بخل نمیکردند و کار بر صحابه دشخوار شد که از مناجات و محادثت رسول (ص) بازمانده بودند. بعضى مفسّران گفتند: چند روز این حکم ثابت بود، پس منسوخ گشت، و قومى گفتند: یک ساعت روز ثابت بود، پس رخصت آمد و ناسخ که: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و این آیه ناسخ آن حکم گشت و هیچکس از صحابه بحکم این آیت نرفت، مگر على بن ابى طالب (ع).
روى انّ علیا (ع) کان یقول: «آیة فى کتاب اللَّه لم یعمل بها احد قبلى و لا یعمل بها احد بعدى، و هى آیة المناجاة».
روى انّه قال: «کان عندى عشرة دراهم، فکنت اذا ناجیت النبى (ص) تصدّقت بدرهم فنسختْ و لم یعمل بها احد غیرى»
و قیل: تصدّق على (ع) بدینار. و روى انّ رسول اللَّه (ص) قال: «یا على بکم یتصدّق الرّجل قبل نجواه»؟ فقال على (ع): «اللَّه و رسوله اعلم»! فقال: بدینار. فقال على: «الدینار کثیر لا یطیقونه»، فقال: رسوله اللَّه: «فبکم یا على»؟ قال «حبّة او شعیرة». فقال رسول اللَّه: «انّک لرجل زهید» اى قلیل المال. قال على (ع): «فبى خفّف اللَّه عن هذه الامّة».
قال ابن عمر: کان لعلى بن ابى طالب کرّم اللَّه وجهه ثلث لو کانت لى واحدة منهنّ کانت احبّ الىّ من حمر النّعم: تزویجه فاطمة علیها السلام، و اعطاءه الرایة یوم خیبر، و آیة النجوى.
و قال بعضهم: انّ رسم النثارات للملوک و غیرهم من الکبراء و الرؤساء مأخوذ من آداب اللَّه تعالى فى شأن رسوله حیث قال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً قوله. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک التصدّق خیر لکم من البخل. وَ أَطْهَرُ لانفسکم و ازکى لها فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا ما تتصدّقونه قبل النجوى فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ یغفر لکم لعلمه بضرورتکم و صدق نیاتکم، رَحِیمٌ بکم حیث لم یؤاخذکم بذلک. أَ أَشْفَقْتُمْ قال ابن عباس: ابخلتم و قال الشاعر:
هوّن علیک و لا تولع باشفاق
فانّما ما لنا للوارث الباقى.
و المعنى: أ خشیتم الفقر و الفاقه من هذه الصدقة و عصیتم اللَّه بان لم تفعلوا ما امرکم به ثمّ قال: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ من هذه المعصیة و اسقط عنکم هذا الفرض. فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ المفروضة فى مالکم فان هذا لا یوضع عنکم بوجه. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمرکم به. قال مقاتل بن حیان: کان ذلک عشر لیال ثمّ نسخ. و قال الکلبى: ما کان الّا ساعة من نهار و قیل: قصة الآیة انّهمّ لما نهوا عن النجوى فلم ینتهوا امروا ان یتصدّق الرجل بصدقة اذا اراد ان یسارّ رسول اللَّه (ص) ثمّ یسارّه ثمّ نسخت بعد ساعة بقوله: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و تجاوز عنهم بقوله: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ. قیل: الواو صلة مجازه و إذ لم تفعلوا تاب اللَّه علیکم و نسخ الصدقة ثم قال: فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ. هذا کلام عارض و هو تعظیم للصلاة هذا کفعل الخطیب فى الخطبة للصلاة و الخطبة للنکاح یبدأ بتعظیم طاعة اللَّه و اقامة امره، ثمّ یأخذ فى المقصود بدأ عزّ و جل بتعظیم اعظم ما کتب على العباد و هو اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة ثمّ اخذ فى قصة الحال فقال: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى ترک النجوى و تجنّب اذى المسلمین وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ. این آیه در شأن سران منافقان فرو آمد: عبد اللَّه ابى سلول و عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح و عبد اللَّه بن نبتل که با جهودان که غضب و سخط اللَّه بر ایشانست دوستى داشتند و اسرار مؤمنان با ایشان مىگفتند و در عداوت رسول (ص) با یکدیگر عهد مىبستند. ربّ العالمین گفت: ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ. این منافقان نه بر دین شمااند که مؤمناناید، و نه از جمله جهوداناند. همانست که جاى دیگر گفت: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ».
وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون. ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در حجرهاى از حجرههاى خویش نشسته بود، و جمعى مسلمانان با وى نشسته بودند، رسول (ص) گفت: همین ساعت یکى در آید بدلى ناپاک، جبّارى گردنکش، شوخ و بد، و بدیده شیطنت بشما نگرد، بدل جبّار است و بدیده شیطان. چون در آید، با وى سخن مگویید. پس عبد اللَّه نبتل مىآمد، او را بدر حجره در نگذاشتند، ببام حجره در آمد. مردى بود ازرق چشم، رسول خدا (ص) با وى گفت: «انت الّذى تسبّنى و فلان و فلان»
تویى که ما را ناسزا مىگویى و فلان و فلان؟ چند کس از منافقان برداد.
وى برفت و آن قوم را که رسول خدا (ص) نام ایشان برده بود، بیاورد، و همه سوگند خوردند که ما ترا ناسزا نگوئیم و بد نگوئیم و عذرهاى دروغ نهادند.
ربّ العالمین این آیات فرو فرستاد، او ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد. گفت: یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون منافقون.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فى الدّنیا من النفاق اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ الکاذبة «جنّة» وقایة دون دمائهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى عن طاعته و الایمان به و قیل: صدّوا المؤمنین عن جهادهم بالقتل و اخذ اموالهم، فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ یعنى: یوم القیمة، وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً و ذلک انّهم کانوا یقولون: ان کان ما یقوله محمد (ص) حقا لندفعنّ العذاب عن انفسنا باموالنا و اولادنا فاکذبهم اللَّه عزّ و جل فى قولهم و أخبر أنّهم أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى مقیمون دائمون.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. اى «لن تغنى عنهم اموالهم». یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. و هو یوم القیمة: فَیَحْلِفُونَ لَهُ. اى للَّه فى الآخرة انّهم کانوا مخلصین فى الدّنیا غیر منافقین. کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ فى الدّنیا و هو قولهم: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ اى یظنّون انّهم على شىء» ینفعهم فى الآخرة کما نفعهم فى الدنیا حین قالوا لا اله الا اللَّه فحقنوا بها دماءهم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ فى دعواهم و فى حسبانهم.
روى مقسم عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ینادى مناد یوم القیمة این خصماء اللَّه؟ فیقوم القدریّة مسوادّة وجوههم مزراقة عیونهم مائلا شدّتهم یسیل لعابهم فیقولون و اللَّه ما عبدنا من دونک شمسا و لا قمرا و لا صنما و لا وثنا و لا اتّخذنا من دونک الها»
، فقال ابن عباس: وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ. هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ. الاستحواذ: الاستیلاء و الغلبة، یقال: استحوذ و استحاذ و حاذ و احاذ کلّها بمعنى واحد اى غلب علیهم الشیطان. فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ طاعته و الایمان به. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ اى جنده، یقال: تحزّب القوم على فلان، اى صاروا فرقا و حزّب الامیر جنده على احزاب. أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ المغبونون.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ «الاسفلین الصاغرین فى الدنیا بالقتل و السّبى و فى الآخرة بالعذاب و النار، کَتَبَ اللَّهُ اى حکم اللَّه و قضى و کتب فى اللوح المحفوظ. لَأَغْلِبَنَّ أَنَا «و» یغلب «رسلى» بالنصر و الحجة و العاقبة. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ بنصرة دینه «عزیز» بانتقامه من اعدائه، نظیره قوله: «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ». قال الزجاج: غلبه الرسل على نوعین: من بعث منهم بالحرب، فهو غالب فی الحرب و السیف و من لم یومر بالحرب، فهو غالب بالحجّة. روى ان المؤمنین قالوا: لئن فتح اللَّه لنا مکة و خیبر و ما حولهما فانّا لنرجو ان یظفرنا على الروم و فارس. فقال عبد اللَّه بن ابى: أ تظنّون انّ فارس و الروم کبعض القرى. التی انتم غلبتم علیها؟ و اللَّه لهم اکثر عددا و اشدّ بطشا من ذلک! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ الآیة... اخبر أنّ ایمان المؤمنین یفسد بموادّة الکفّار و ان من کان مؤمنا لا یوالى من کفر و ان کان من عشیرته. نزلت فى حاطب بن ابى بلتعة حین کتب الى اهل مکة، یخبرهم بخروج رسول اللَّه (ص) و سیأتى ذکره فى سورة الممتحنة. و قال السدى: نزلت فى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابى بن سلول. و ذلک
انّه جلس الى جنب رسول اللَّه (ص) فشرب رسول اللَّه (ص) الماء، فقال عبد اللَّه: یا رسول اللَّه ابق فضلة من شرابک! قال: «فما تصنع به»؟ قال: اسقیها ابى لعل اللَّه تعالى یطهّر قلبه! ففعل فاتاها اباه فقال ما هذا؟ قال: فضلة من شراب رسول اللَّه (ص) جئتک بها لتشربها لعل اللَّه یطهّر قبلک. فقال له ابوه: هلا جئتنى ببول امّک؟! فرجع الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه ایذن لى فى قتل ابى. فقال رسول اللَّه (ص): بل ترفّق به و تحسن الیه.
قال ابن جریج: حدّثنا انّ ابا قحافة، قبل ان اسلم، سبّ النبى (ص) فصکه ابو بکر صکة خرّ منها ساقطا، ثمّ ذکر ذلک للنبى (ص) فقال: او فعلته؟ قال: نعم قال: فلا تعد الیه. فقال: ابو بکر و اللَّه لو کان السیف منى قریبا، لقتلته! فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
و عن ابن مسعود فى قوله: وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ یعنى: ابا عبیدة بن الجرّاح قتل اباه یوم احد أَوْ أَبْناءَهُمْ یعنى: ابا بکر دعا ابنه یوم بدر الى البراز فقال. یا رسول اللَّه (ص) دعنى اکن فى الرّعلة الاولى، و هى القطعة من الفرسان. فقال له رسول اللَّه (ص): متّعنا بنفسک یا ابا بکر اما تعلم انّک عندى بمنزلة سمعى و بصرى؟
! أَوْ إِخْوانَهُمْ یعنى مصعب عمیر قتل اخاه یوم احد أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یعنى: عمر و علیا و حمزة و عبیدة بن الحارث. قتل عمر خاله العاص بن هشام بن المغیرة یوم بدر، و قتل حمزة شیبة و قتل على الولید بن عتبة و ضرب عبیدة بن الحارث عتبة، ثمّ کرّ على و حمزة على عتبة باسیافهما ففرغا منه. قیل: خرج هذا مخرج المدح، و قیل: خرج مخرج النهى و قیل: نفى اللَّه عزّ و جل ان یکون حکم من و ادّ الکافر حکم المؤمن، فمن وادّهم معتقدا لذلک فهو کافر و من وادّهم على اعتقاد منه انّه خطأ فهو فاسق.
قوله: أُولئِکَ کَتَبَ اى اثبت، فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. و زیّنه و کتابة الایمان فى قلوبهم سمة و علامة تدلّ على انّ الایمان فى قلوبهم یعلم بها کلّ من شاهدهم من الملائکة. انّ فى قلوبهم الایمان. و قیل: کتب على قلوبهم انّهم مؤمنون کقوله: «فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى على جذوع النخلة، أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ. اى قوّاهم و اعانهم بنصر منه و قیل: بِرُوحٍ مِنْهُ یعنى: بالقرآن کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا و قیل: ایّدهم بنور الایمان، و قیل: برحمة منه، و قیل: جبرئیل (ع). وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ فى الدنیا بطاعاتهم.
وَ رَضُوا عَنْهُ فى الآخرة بالجنة و الثواب و قیل: رضوا عنه بما قضى علیهم فى الدنیا من غیر کراهیة. حکى عن ابى عثمان النیسابورى، قال: منذ اربعین سنة ما اقامنى اللَّه تعالى فى حال کرهته و لا نقلنى الى غیره فسخطته. أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ انصار حقّه و رعاة خلقه. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الفائزون الباقون فى النعیم المقیم: روى انّ داود (ع) قال: «الهى من حزبک؟ فاوحى اللَّه تعالى الیه: یا داود الغاضّة ابصارهم، النقیة قلوبهم، السلیمة اکفّهم، اولئک حزبى و حول عرشى.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ. بعضى مفسّران گفتهاند: فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى القبور. اگر میخواهى که فردا چون در خاکت نهند گور بر تو فراخ بود، و عروسوار ترا در خواب کنند، امروز جاى بر مسلمانان فراخدار و رنج خویش از ایشان بازدار. اى مسکین خبر ندارى که گورخانه ظلمت است و کان وحشت است و مکان وحدت و منزل غربت. لشگرگاه حشرات و موضع حسرات، یکى را حفره دوزخ است، یکى را روضه بهشت. چراغ ایمان آنجا افروزند و سیاهى شب کفر آنجا آشکارا کنند! در زیر پهلو آنجا یا مهاد طاعت بود، یا حسک معصیت در زیر سر یا و ساده رحمت بود، یا خشت لعنت. سائل یا مبشّر و بشیر بود، یا منکر و نکیر. جواب یا از نفس صنم دهند، یا از تلقین صمد. چون جواب داد از دو بیرون نباشد یا بر تخت بخت خوابش چون خواب عروس بود، یا بختش نگون و طالعش منکوس و منحوس بود.
یزید بن مذعور گوید: اوزاعى را بخواب دیدم، گفتم: مرا خبر ده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم. گفت: هیچ درجه بلندتر از درجه علماء ندیدم، و از آن گذشته درجه اندوهگنان. این خواب موافق آنست که ربّ العالمین گفت: وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند، هم در دنیا و هم در عقبى. در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت مصطفى (ص) که میگوید: «العلماء ورثة الانبیاء»، «فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
چندان که درجه مصطفى (ص) در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجه عالم در عالم ولایت بر درجه دیگران فضل دارد. اما این شرف و منزلت عالمى را باشد که در باغ سینه وى همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید. دل وى معدن انوار حقیقت و خزینه اسرار ربوبیت بود. جان وى کعبه وصل و قبله قبول و حرم حرمت بود. سرّ وى از حقایق و دقایق محبت آگاه بود. وجد وجود و کشف شهودش همراه بود. عالم چون برین صفت بود، درجات وى در عقبى برتر از درجات دنیا بود. قال اللَّه تعالى: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» چنان که در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّه خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان بر گذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضه عزّت و جان در کنف مشاهدت «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و فى الخبر عن النبى: «انّ اهل الجنة لیتراءون اهل علّیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ ابا بکر و عمر لمنهم و انعما».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً امیر المؤمنین على (ع) گفت. در بعضى روایات، که: چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سؤال از رسول خدا کردم. گفتم: یا رسول اللَّه کیف ادعو اللَّه، خداى را جلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ گفت: «بالصدق و الوفاء.»
عهدى که روز «بلى» با وى رفته بوفاى آن باز آیى و در گفتار و کردار خود صدق بجاى آرى. آنچه نمایى دارى و آنچه گویى کنى و از آنجا که آواز دهى باشى. گفتم: «ما اسأل اللَّه»؟
از خدا چه خواهم؟ گفت: «السلامة فى الدنیا و الآخرة»
در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت. گفتم: «ما اصنع لنجاتى»؟
چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت؟ گفت: «کل حلالا و قل صدقا»
آنچه خورى حلال خور و آنچه گویى صدق گوى. حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود. از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود. گفتم: «ما الحیلة»؟
حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم؟ گفت: «ترک الحیلة حیلة، حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که اللَّه خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر اللَّه برنیاید. گفتم: «ما علىّ»؟
بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهده آن بیرون آیم؟ گفت: «امر اللَّه و رسوله»
بهر چه اللَّه فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنونات و مندوبات. گفتم: «ما الراحة»؟
آسایش و راحت چیست؟ قال: «الجنة».
گفت: راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آیى و از دوزخ با عقوبت ایمن شوى. گفتم: «ما السرور»؟ قال «الرؤیة»! گفتم: شادى چیست و آن کامشادى کى؟ گفت: شادى آن شادى که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذو الجلال بیند. گفتم: «ما الحق»؟ قال: «الاسلام»!
گفتم: آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست؟ گفت: دین اسلام. گفتم: «ما الفساد»؟ قال: «الکفر»!
آن فساد و تباهى که از راستى و پاکى دور است چیست؟ گفت: کفر ورزیدن و حق بپوشیدن. گفتم: «ما الوفاء» وفا چیست و مرد وفادار کیست؟ قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه» گفت: کلمه شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
یزید بن مذعور گوید: اوزاعى را بخواب دیدم، گفتم: مرا خبر ده از آن عمل که بهترین اعمال است تا بدان تقرّب کنم. گفت: هیچ درجه بلندتر از درجه علماء ندیدم، و از آن گذشته درجه اندوهگنان. این خواب موافق آنست که ربّ العالمین گفت: وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ علماء دین و فقهاء اسلام را درجات بلند دادند، هم در دنیا و هم در عقبى. در دنیا بمرتبه و شرف و وراثت و خلافت مصطفى (ص) که میگوید: «العلماء ورثة الانبیاء»، «فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
چندان که درجه مصطفى (ص) در عالم نبوّت بر درجات خلق فضل دارد، درجه عالم در عالم ولایت بر درجه دیگران فضل دارد. اما این شرف و منزلت عالمى را باشد که در باغ سینه وى همیشه عبهر مهر حق بود، نسرین شوق و ریحان انس و گل مودّت روید. دل وى معدن انوار حقیقت و خزینه اسرار ربوبیت بود. جان وى کعبه وصل و قبله قبول و حرم حرمت بود. سرّ وى از حقایق و دقایق محبت آگاه بود. وجد وجود و کشف شهودش همراه بود. عالم چون برین صفت بود، درجات وى در عقبى برتر از درجات دنیا بود. قال اللَّه تعالى: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» چنان که در دنیا بمنازل طاعات و عبادات و حقایق مکاشفات و مواصلات از عامّه خلق برگذشت، فردا او را از منازل بهشتیان بر گذرانند تا در علّیین عندلیب باغ عندیّت بود، باز راز احدیّت بود، طاووس بوستان قدس بود، دل در قبضه عزّت و جان در کنف مشاهدت «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و فى الخبر عن النبى: «انّ اهل الجنة لیتراءون اهل علّیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ ابا بکر و عمر لمنهم و انعما».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً امیر المؤمنین على (ع) گفت. در بعضى روایات، که: چون این آیت فرو آمد، یک دینار بصدقه دادم و ده سؤال از رسول خدا کردم. گفتم: یا رسول اللَّه کیف ادعو اللَّه، خداى را جلّ جلاله چون خوانم و چگونه پرستم؟ گفت: «بالصدق و الوفاء.»
عهدى که روز «بلى» با وى رفته بوفاى آن باز آیى و در گفتار و کردار خود صدق بجاى آرى. آنچه نمایى دارى و آنچه گویى کنى و از آنجا که آواز دهى باشى. گفتم: «ما اسأل اللَّه»؟
از خدا چه خواهم؟ گفت: «السلامة فى الدنیا و الآخرة»
در دنیا و آخرت سلامت دل از آفات بشریّت و عافیت تن از انواع بلیّت. گفتم: «ما اصنع لنجاتى»؟
چکنم تا در انجمن رستاخیز از رستگان باشم؟ ایمن از فزعات قیامت و رسیده بدرجات جنت؟ گفت: «کل حلالا و قل صدقا»
آنچه خورى حلال خور و آنچه گویى صدق گوى. حرام را بخود راه مده، که حرام بد سرانجام بود. از دروغ بپرهیز که هر که دروغ گوید در دو جهان بد نام بود. گفتم: «ما الحیلة»؟
حیلت چه کنم تا آن بود که من خواهم؟ گفت: «ترک الحیلة حیلة، حیلت بگذار و بدانکه همه آن بود که اللَّه خواهد و حیلت و تدبیر بنده هرگز با تقدیر اللَّه برنیاید. گفتم: «ما علىّ»؟
بر من چیست از احکام تا بگزارم؟ و از عهده آن بیرون آیم؟ گفت: «امر اللَّه و رسوله»
بهر چه اللَّه فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنونات و مندوبات. گفتم: «ما الراحة»؟
آسایش و راحت چیست؟ قال: «الجنة».
گفت: راحت آنست که در بهشت با نعمت فرود آیى و از دوزخ با عقوبت ایمن شوى. گفتم: «ما السرور»؟ قال «الرؤیة»! گفتم: شادى چیست و آن کامشادى کى؟ گفت: شادى آن شادى که شب فراق بسر آید و صبح وصال از مطلع اقبال برآید و بنده شاهد جمال ذو الجلال بیند. گفتم: «ما الحق»؟ قال: «الاسلام»!
گفتم: آن حق که باطل را در آن راه نیست چیست؟ گفت: دین اسلام. گفتم: «ما الفساد»؟ قال: «الکفر»!
آن فساد و تباهى که از راستى و پاکى دور است چیست؟ گفت: کفر ورزیدن و حق بپوشیدن. گفتم: «ما الوفاء» وفا چیست و مرد وفادار کیست؟ قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه» گفت: کلمه شهادت گفتن و بر ایمان و توحید و اخلاص مستقیم بودن.
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۹۸
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۲۰ - ایضا له
ای بزرگی که بر علم تو ظاهر باشد
هر چه مدفون زوایای سرایر باشد
هر زمان کلک تو چون آب فرو می خواند
هر چه بر صفحة اسرار ضمایر باشد
گام بر تارک خورشید گزارد ز شرف
گر عطارد نفسی با تو مناظر باشد
در نفسهای تو هرگه که کنی نشر علوم
هست بویی که در انفاس مجاهر باشد
اقتضغی همه اسباب سعادات کند
هر تاره که بدان رای تو ناظر باشد
از پی فایده در حلقة درست برجیس
چون جواب تو بسی خواست که حاضر باشد
بنده را نیز خیالست که بی استحقاق
اندر آن حلقه هم از جمع اصاغر باشد
گرچه در خدمت صدر تو هنرمندانند
وین رهی باردل و زحمت خاطر باشد
لیک شرطست که برخوان ملوک از پی رسم
تره اول و حلوا آخر باشد
آهن ارچند ندارد خطری،بازرسرخ
در ترازو بگه وزن مجاور باشد
جنبش هفت فلک بر نهنج کام تو باد
تا که اجسام مرکّب ز عناصر باشد
هر چه مدفون زوایای سرایر باشد
هر زمان کلک تو چون آب فرو می خواند
هر چه بر صفحة اسرار ضمایر باشد
گام بر تارک خورشید گزارد ز شرف
گر عطارد نفسی با تو مناظر باشد
در نفسهای تو هرگه که کنی نشر علوم
هست بویی که در انفاس مجاهر باشد
اقتضغی همه اسباب سعادات کند
هر تاره که بدان رای تو ناظر باشد
از پی فایده در حلقة درست برجیس
چون جواب تو بسی خواست که حاضر باشد
بنده را نیز خیالست که بی استحقاق
اندر آن حلقه هم از جمع اصاغر باشد
گرچه در خدمت صدر تو هنرمندانند
وین رهی باردل و زحمت خاطر باشد
لیک شرطست که برخوان ملوک از پی رسم
تره اول و حلوا آخر باشد
آهن ارچند ندارد خطری،بازرسرخ
در ترازو بگه وزن مجاور باشد
جنبش هفت فلک بر نهنج کام تو باد
تا که اجسام مرکّب ز عناصر باشد
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - وله ایضا
تو به علم نجوم فخر کنی
گویی این اصل علمها آمد
چیست علم نجوم جز ژاژی
کالت و ساز هر گدا آمد؟
گاه گویی که آن صواب آمد
گاه گویی مه این خطا آمد
علم شرعست علم و هر چه جزوست
به حقیقت همه هبا آمد
نیست خالی منجّم از ذلّت
ور چه مقبول پادشا آمد
بس عزیزست مرد دانشمند
ورچه درویش و بینوا آمد
گر چه سر بر فلک برد این علم
ور چه با طبع آشنا آمد
حاصلش چیست جز شمار دو قرص
کز کجا رفت وز کجا آمد؟
گویی این اصل علمها آمد
چیست علم نجوم جز ژاژی
کالت و ساز هر گدا آمد؟
گاه گویی که آن صواب آمد
گاه گویی مه این خطا آمد
علم شرعست علم و هر چه جزوست
به حقیقت همه هبا آمد
نیست خالی منجّم از ذلّت
ور چه مقبول پادشا آمد
بس عزیزست مرد دانشمند
ورچه درویش و بینوا آمد
گر چه سر بر فلک برد این علم
ور چه با طبع آشنا آمد
حاصلش چیست جز شمار دو قرص
کز کجا رفت وز کجا آمد؟
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۴۸
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
در علم محققان جدل نیست
از علم مراد جز عمل نیست
کفش خضر و عصای موسی
شایسته پای و دست شل نیست
اگر فکر کی درین چه باشد
زین فکر دماغ را خلل نیست
از آب خجند بگذر و کوه
در سپر تو این بجز مثل نیست
این در نه در آن حقیر دریاست
وین لعل به کوه میوغل نیست
در کوه چه میکنی به من باش
کامروز معاد در جبل نیست
ابنها نه مقالت کمال است
اسرار خداست این غزل نیست
از علم مراد جز عمل نیست
کفش خضر و عصای موسی
شایسته پای و دست شل نیست
اگر فکر کی درین چه باشد
زین فکر دماغ را خلل نیست
از آب خجند بگذر و کوه
در سپر تو این بجز مثل نیست
این در نه در آن حقیر دریاست
وین لعل به کوه میوغل نیست
در کوه چه میکنی به من باش
کامروز معاد در جبل نیست
ابنها نه مقالت کمال است
اسرار خداست این غزل نیست
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و سیوم: اندر ترتیب علم طب
بدان ای پسر که اگر طبیب باشی باید که اصول علم طب بدانی نیک، چه اقسام علمی و چه اقسام عملی و بدانی که آنچ در تن موجودست یا طبیعت است، یا خارج از طبیعت و طبیعی سه قسم است: یک قسم از وی آنست که ثبات و قوام تن بدوست و یک قسم آنست که توابع است آن چیزها را که ثبات و قوام تن بدوست و یک قسم آنست که تن را از حال بحال میگرداند و آنک خارج است از طبیعت یا بفعل مضرت رساند با واسطه، یا بی واسطه، یا خود نفس ضرر فعل بود؛ اما آن قسم که ثبات و قوام تن مردم بدوست یا از جنس مادت است یا از جنس صورت؛ آنک از جنس مادت است یا سخت دورست، چون اسطقسات و عددش چهارست: هوا و آتش و خاک و آب، یا نزدیکتر از اسطقساتست، چون امزجه و عددش نه است: یکی معتدل و هشت نامعتدل، چهار مفرد و چهار مرکب، یا نزدیک تر از امزجه است، چون اخلاطش و عددش چهارست، چون گش و صفرا و سودا و خون، یا نزدیکتر از اخلاطست، چون اعضا و عددش نزدیک وجه چهارست و نزدیک وجه دو و معنی این سخن کی گفتیم آنست که: ترکیب الاعضا از اخلاطست و ترکیب اخلاط از مزاج است و ترکیب مزاج از اسطقساتست و اسطقسات دورترین ماده است و آنچ از جنس صورت است بر سه قسم است: نفسانی و حیوانی و طبیعی است، نفسانی قوت است و حس است و این پنج قسم است: بصر و ذوق و سمع و شمر و لمس و قوت است و حرکت و عدد و اقسام وی بر حسب عدد اقسام اعضایی است که آن را حرکت است و قوت سیاست و این بر سه قسمت است: تخیل و فکرت و ذکر و حیوانی بر دو قسم است: فاعل و منفعل و طبیعی بر سه قسمت است: مولده و مرتبه و غاذبه و افعال بر عدد قوی است: نفسانی و حیوانی و طبیعی، از بهر آنک روح خادم قوی است، چون برین جمله باشد راست عدد افعال بر عدد قوی باشد و آنک توابع است چیزهایی را که قوام و ثبات تن بدوست، چون فربهی که تابع سردیست، مزاج است و چون لاغری که تابع گرمی است، مزاج است، چون سرخی گونه تابع {خون} است، یا چون زردی که تابع صفراست و چون حرکت {نبض } تابع قوت فاعله است {از} حیوانی، چون خشم که تابع قوت منفعله است از حیوانی، چون شجاعت که تابع اعتدال {قوت} حیوانی است و چون عفت که تابع اعتدال {قوت} شهواتی است، چون حکمت که تابع اعتدال نفس ناطقه است و چون عرضها و کیفیات که تابع مادت باشد یا تابع صورت و آنک تن را از حال بحال بگرداند اسباب ضروری خوانند و این شش قسم است: اول هواست، دوم طعام، سیوم حرکت و سکون، چهارم خواب و بیداری، پنجم گشادگی طبیعت و بستگی، ششم احداث نفسانی: چون اندوه و خشم و بیم و مانند این و اینها را از بهر آن ضروری گویند که مردم را چاره نیست از هر یک و هر یک را ازین جمله تأثیرست در تن مردم، هر کدام تمامتر؛ چون یکی ازین جمله بر حال اعتدال باشد {استعمال این جمله مردم را بر صواب و بر وجه اعتدال بود و} چون بعضی را ازین جمله از حال اعتدال تغیر افتد یا استعمال مردم بعضی را ازین جمله بر وجه خطا باشد بیماری و علتی پدید آید بر موجب افراطی که رفته باشد و آنک خارج از طبیعت است سه قسم است بسبب مرض و سبب عرض و سبب بر سه قسم است: یا سبب بیماری اعضاهاء متشابه [باشد، یا سبب بیماری اعضاهای آلی، یا سبب تفرق الاتصال؛ اما سبب بیماری اعضاهای متشابه یا سبب بیماری گرم باشد و این بر پنج قسمت است، یا سبب بیماری سرد و این بر هشت قسمت است، یا سبب بیماری تر، یا سبب بیماری خشک و هر یک ازین بر چهار قسمت است؛ سبب بیماری اعضاهاء آلی یا سبب بیماری باشد که اندر خلقت افتد، {یا اندر مقدار، یا در وضع، یا اندر عدد و سبب بیماریهای خلقت یا سبب بیماری شکل باشد و یا سبب بیماری تعقیر و تجویف واین بر هفت قسم است: یا سبب خشونت و آن بر دو قسم باشد یا سبب ملاسة باشد و این بر دو قسمت است و سبب بیماریهاء مقدار بر سه نوعست و سبب بیماریهاء وضع و سبب بیماریهاء عدد هر یک دو نوعست، تفرق الاتصال چهار نوعست و مرض بر سه قسمت است: بیماریهاء اعضاء متشابه و بیماریهاء آلی و تفرق الاتصال، که آنرا مرض مشترک خوانند، در اعضاهاء متشابه افتد و هم در اعضاء آلی و بیماری اعضاء متشابه بر هشت قسمت است: چهار مفرد: گرم و سرد و تر و خشک و چهار مرکب: گرم و تر و گرم و خشک {و سرد و تر} و سرد و خشک و بیماریهاء آلی بر چهار نوعست: بیماریهایی که در خلقت افتد و در مقدار و در وضع و در عدد، بیماریهاء خلقت چهار قسمت است: آنک در شکل افتد و در سقعه و آنک بر طریق خشونت افتد و آنک بر طریق ملاست و بیماریهاء مقدار بر دو گونه است: آنک از طریق زیادت افتد و آنک از طریق نقصان و بیماریهاء وضع هم بر دو گونه است: یا عضو از جایگاه خویش زایل شود یا پیوند دیگر اعضا بفساد آورد و بیماریهاء عدد هم بر دو گونه است: یا بر طریق زیادت بود یا بر طریق نقصان و تفرق الاتصال یا در اعضاء متشابه افتد، یا در اعضاء آلی، یا در هر دو؛ عرض بر سه قسمت است: یا عرضها باشد که تعلق بافعال دارد، {یا باحوال تن، یا اندر استفراغات پدیدار آید و آنچه تعلق بافعال دارد} آن بر سه قسمت است و {آنچه تعلق بر احوال دارد بر چهار قسم است،} آنچ تعلق باستفراغات دارد بر سه قسمت است و باید که بدانی که علم بر دو قسمت است: علم است و عمل، قسم علم اینست که گفتم و بگویم که هر علمی از نیک و بد ترا گفتم که از کجا طلب باید کرد، تا هر یک را بشرح و استقصا بدانی که از کجا باید طلبیدن، که این علمها که ما یاد کردیم جالینوس بشرح و استقصا یاد کند، بیشتر در سته عشر و بعضی بیرون سته عشر؛ اما علم اسطقسات آن قدر که طبیب را بکار آید کتاب اسطقسات طلب کن، از جمله سته عشر و علم مزاج از کتاب مزاج طلب کن از ستة عشر و علم اخلاط از مقالت دوم طلب کن از کتاب قوى الطبیعه هم از جملهٔ سته عشر و علم اعضاء متشابهه از تشریح کوچک طلب کن هم از سته عشر و علم اعضاء آلی از تشریح بزرگ طلب کن، بیرون سته عشر و علم قوی طبع از کتاب قوى الطبیعه طلب کن از ستة عشر و قوی حیوانی از کتاب النبض طلب کن هم از جملهٔ سته عشر {و قوی نفسانی از رای بقراط و افلاطون طلب } و این کتاب است از جملهٔ تصنیف جالینوس بیرون سته عشر و اگر خواهی که مسخر شوی درین کتاب و از پایگاه طلب بگذری علم اسطقسات و علم مزاج از کتاب الکون و الفساد و از کتاب السماء و العالم طلب کن و علم قوی و افعال از کتاب النفس و کتاب الحس و المحسوس وعلم اعضا از کتاب الحیوانات و اقسام الامراض از مقالت نخستین از کتاب العلل و الأمراض طلب کن، از جملهٔ ستة عشر و اسباب اعراض از مقالت سیم هم ازین کتاب طلب کن و اسباب امراض از مقالت چهارم و پنجم و ششم طلب کن، هم ازین کتاب که گفتم.
فصل: چون قسم علمی یاد کردم ناچاره سمتی از قسم عملی یاد کنم، اگر چه سخن دراز شود، از بهر آنک علم و عمل چون جسم و روح هر دو بهم است، جسم بیروح و روح بیجسم تمام نبود و چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهاء پیران و جوانان و بیمار خیزان، که معالجت بیماران بر دو گونه است و معالج باید که هیچ گونه معالجتی ابتدا نکند تا نخست آگاه نگردد از قوت بیمار و نوع علت و سبب علت و مزاج و سال و صنعت بیمار و شخص و طبعش و جایگاه و حال مزاج.
فصل: و آب و مجس و جنس و عرض و ظاهر و علامتهاء نیک و علامات بد و انواع رسوب و علامات بیماران و بیماریها که در باطن میافتد و نشانیهاء بحران که در آشفته بود بشناسد و اجناس حمیات معلوم گردانیده باشد و تدبیر امراض ماده بر چه سان باشد و بر ترکیب ادویه ماهر شده باشد، بر مذهب اصحاب قیاس و قانون معالجات، که علم هر یک از کدام باید طلبیدن، تا ترا معلوم شود، تا بوقت حاجت طلب کنی. اما حفظ صحت از تدبیر اصحا طلب باید کرد، از جملهٔ سته عشر و معالجت بیماران و قوانین علاج از جمله سته عشر طلب کن و علامات نیک و بد از تقدمة المعرفه و از فصول بقراط و از علم النبض کبیر و از نبض صغیر و علم بول از مقالت اول طلب کن از کتاب البحران، از جمله ستة عشر {در کتاب جالینوس که بیرون سته عشره است و نشانهای بیمار که اندر باطن تن باشد از عصای اکمه طلب باید کردن، هم سته عشر و علم بحران هم از کتاب البحران از سته عشر و علم ایام البحران از کتاب ایام البحران هم از سته عشر طلب باید کرد و علم حمیات از کتاب الحمیات، از جمله سته عشره} و تدبیر امراض حاده از کتاب ماءالشعیر طلب باید کرد، از جمله تصانیف بقراط و از اعضاءالله و حیلة البرء و ترکیب ادویه جالینوس و معالج باید که تجربهٔ بسیار کند و تجربت بر مردم معروف و مشهور نکند و باید که خدمت بیمارستانها کرده باشد و بیماران بسیار دیده و معالجت بسیار کرده، تا علتهاء غریب بر وی مشکل نگردد و اعلال اجسا{م} بر وی پوشیده نماند و آنچ در کتب خوانده باشد برای العین همیبیند و بمعالجت درماند و باید که وصایاء بقراط خوانده باشد تا در معالجت بیماران امانت و راستی بجای تواند آوردن و پیوسته خویشتن را و جامه را پاک دارد و مطیب و معطر باشد و چون بسر بیماران رود با بیمار تازه روی و خوش دل باشد و خوش سخن و بیمار را دل گرمی همی دهد، که تقویت دادن طبیب بیمار را قوت حرارت غریزی بیفزاید.
فصل: اگر بیماری بود که پنداری که در خوابست چون بخوانی پاسخ دهد و لکن ترا نشناسد، چشم باز میگشاید و باز میغنود، علامت بد باشد و نیز اگر مدهوشی بینی و دست در هر جای میزند و خود را و جای خود را نیز میشوراند، هم علامت بد باشد و نیز اگر مدهوش بود و هر وقتی نعرۂ بزند و دست و انگشتان خود همیگیرد و میفشارد، هم علامت بد بود و اگر سپیدی چشم بیمار سپیدتر از عادت خویش بود و سیاهی سیاهتر و زبان گرد دهان میبرآرد و دم همی کشد، هم علامت بد بود و اگر از رشک یا از غم صعب بیمار بود یا دمه دارد، هم بد باشد و اگر بیمار پیوسته قی میکند لون سرخ و زرد و سیاه و سپید یا قی باز نه ایستد هم مخوف باشد و اگر بیمار را کاهش و سرفه بود خدوى او بگیر بر کوئی و خشک کن، آنگاه رکو را بشوی، اگر نشان بماند هم علامت بد بود. این جمله را که گفتم هیچ دارو مکن، تا این علامت با ایشان باشد، که معالجت سود ندارد، پس ای پسر اگر بیمار شوی و این علامتها هیچ نباشد اومیدوارتر باشد.
فصل: آنگاه دست بر مجسهٔ بیمار نه، اگر بر جهد و زیر انگشت برود بدانک خون غالب است و اگر زیر انگشت باریک {و تیز جهد بدان که صفرا غالب است و اگر زیر انگشت سست و باریک} و نرمک و دیرتر جهد سودا غالب باشد و اگر زیر انگشت دیر و اسطبر و سست جهد رطوبت غالب باشد؛ پس اگر مخالف بود از آن سو که میلش بیشتر بینی حکمش بر آن جانب کن، پس چون حال مجس معلوم کردی در قاروره نگاه کن.
فصل: اگر آبی سپید بینی نه روشن بود از غمی بیمار بود و اگر سپید روشن باشد علت او از{د}حام باد بود و رطوبت و ناگوارد و اگر چون آب روشن بود از کراھیتی بیمار باشد و اگر برنگ برنج باشد و در وی ذره ذره بود بیماری از شکم رفتن بود و اگر آب چون روغن بینی و در بن قاروره خطی بینی علت قربت عهد بود و اگر برنگ زعفران بینی بدانک او را تب است و صفرا و خون با صفرا نیز یار باشد و اگر بر سر آب زردی باشد و تک آب سیاہ فام بود علتش ازگش زرد باشد، دارو مکن و اگر بر سر آب سیاهی بود همچنین باشد و اگر تک قاروره بزردی زند یا بسبزی، زود به گردد و اگر بیمار هذیان گوید و آب سرخ بود یا سیاہ فام، گش سیاه با خون آمیخته بود و لهب وی بر سر رفته هم ازو محترز باش و اگر سیاه بود و بر سر وی چون خونی ایستاده بود بر سر آن بیمار مرو {و اگر سیاه بود و مانند سبوس چیزی بود یا بر سر وی چون خونی ایستاده بود آنرا بدرود کن} و اگر آب زرد بود و آن چنان نماید چون آفتاب لامع یا زردی بود سرخ فام، علت از خون بود، فصد فرمای که زود به شود و اگر زرد بود و در وی خط هاء سرخ بخدایش تسلیم کن و اگر آب زرد بود و در وی خطهاء سپید بیماری دیرتر کشد و اگر سبز رنگ بود علت او از سبرز بود و اگر سبز سیاه بینی بیشش تازه بینی و اگر سبز و سپید بینی در وی خون گرم سر که او را با باد بواسیر بود، جماع نتواند کردن؛ چون آب و مجس دیدی آنگاه جنس علت جوی، چون اجناس علتها نه یک گونه باشد.
فصل: چون چنین دانستی تا بعد از آن کفایت گردد بدارو وطلی مکوش و تا بنقوع و خمار وطلی کفایت گردد بحب و مطبوخ مکوش و نگر که بدارو کردن دلیری نکنی، تا بتسکین و تلطیف کار برآید در استفراغ تجاوز مکن، چون کار از حد بخواهد شد پس بدوای محض مشغول باش، بتسکین کردن مشغول مباش و هرگز بیمار را متهم مکن {و تعهدنامه بیشتر از آن کن که از آن مریض، مگوی که آن بهتر شد} و بر بیمار شکم بنده پرهیز سخت منه، که قبول نکند، لیکن تو دفع مضرت آن چیز که خورده باشد همی کن و بهترین چیزی طبیب را دارو شناختن است و علت شناختن و اندرین باب سخن بسیار گفتیم، از آنچ من این علم طب را بغایت دوست میدارم، که علمی مفیدست، پس بسیار ازین گفتم که سخن دوستان را مردمان بسیار گفتن دوست دارند؛ اما اگر اتفاق این علم نیفتد علم نجوم علمی بغایت شریف است، جهد کن در آموختن علم نجوم، که علمی سخت بزرگست از آن سبب که معجزهٔ پیغمبری مرسل بوده است که از عزیز ترین پیغامبران بوده است علیهم السلام، پس بی شک این علم علمی نبوی است، اگر چه درین وقت بحکم شرع منسوخست.
فصل: چون قسم علمی یاد کردم ناچاره سمتی از قسم عملی یاد کنم، اگر چه سخن دراز شود، از بهر آنک علم و عمل چون جسم و روح هر دو بهم است، جسم بیروح و روح بیجسم تمام نبود و چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهاء پیران و جوانان و بیمار خیزان، که معالجت بیماران بر دو گونه است و معالج باید که هیچ گونه معالجتی ابتدا نکند تا نخست آگاه نگردد از قوت بیمار و نوع علت و سبب علت و مزاج و سال و صنعت بیمار و شخص و طبعش و جایگاه و حال مزاج.
فصل: و آب و مجس و جنس و عرض و ظاهر و علامتهاء نیک و علامات بد و انواع رسوب و علامات بیماران و بیماریها که در باطن میافتد و نشانیهاء بحران که در آشفته بود بشناسد و اجناس حمیات معلوم گردانیده باشد و تدبیر امراض ماده بر چه سان باشد و بر ترکیب ادویه ماهر شده باشد، بر مذهب اصحاب قیاس و قانون معالجات، که علم هر یک از کدام باید طلبیدن، تا ترا معلوم شود، تا بوقت حاجت طلب کنی. اما حفظ صحت از تدبیر اصحا طلب باید کرد، از جملهٔ سته عشر و معالجت بیماران و قوانین علاج از جمله سته عشر طلب کن و علامات نیک و بد از تقدمة المعرفه و از فصول بقراط و از علم النبض کبیر و از نبض صغیر و علم بول از مقالت اول طلب کن از کتاب البحران، از جمله ستة عشر {در کتاب جالینوس که بیرون سته عشره است و نشانهای بیمار که اندر باطن تن باشد از عصای اکمه طلب باید کردن، هم سته عشر و علم بحران هم از کتاب البحران از سته عشر و علم ایام البحران از کتاب ایام البحران هم از سته عشر طلب باید کرد و علم حمیات از کتاب الحمیات، از جمله سته عشره} و تدبیر امراض حاده از کتاب ماءالشعیر طلب باید کرد، از جمله تصانیف بقراط و از اعضاءالله و حیلة البرء و ترکیب ادویه جالینوس و معالج باید که تجربهٔ بسیار کند و تجربت بر مردم معروف و مشهور نکند و باید که خدمت بیمارستانها کرده باشد و بیماران بسیار دیده و معالجت بسیار کرده، تا علتهاء غریب بر وی مشکل نگردد و اعلال اجسا{م} بر وی پوشیده نماند و آنچ در کتب خوانده باشد برای العین همیبیند و بمعالجت درماند و باید که وصایاء بقراط خوانده باشد تا در معالجت بیماران امانت و راستی بجای تواند آوردن و پیوسته خویشتن را و جامه را پاک دارد و مطیب و معطر باشد و چون بسر بیماران رود با بیمار تازه روی و خوش دل باشد و خوش سخن و بیمار را دل گرمی همی دهد، که تقویت دادن طبیب بیمار را قوت حرارت غریزی بیفزاید.
فصل: اگر بیماری بود که پنداری که در خوابست چون بخوانی پاسخ دهد و لکن ترا نشناسد، چشم باز میگشاید و باز میغنود، علامت بد باشد و نیز اگر مدهوشی بینی و دست در هر جای میزند و خود را و جای خود را نیز میشوراند، هم علامت بد باشد و نیز اگر مدهوش بود و هر وقتی نعرۂ بزند و دست و انگشتان خود همیگیرد و میفشارد، هم علامت بد بود و اگر سپیدی چشم بیمار سپیدتر از عادت خویش بود و سیاهی سیاهتر و زبان گرد دهان میبرآرد و دم همی کشد، هم علامت بد بود و اگر از رشک یا از غم صعب بیمار بود یا دمه دارد، هم بد باشد و اگر بیمار پیوسته قی میکند لون سرخ و زرد و سیاه و سپید یا قی باز نه ایستد هم مخوف باشد و اگر بیمار را کاهش و سرفه بود خدوى او بگیر بر کوئی و خشک کن، آنگاه رکو را بشوی، اگر نشان بماند هم علامت بد بود. این جمله را که گفتم هیچ دارو مکن، تا این علامت با ایشان باشد، که معالجت سود ندارد، پس ای پسر اگر بیمار شوی و این علامتها هیچ نباشد اومیدوارتر باشد.
فصل: آنگاه دست بر مجسهٔ بیمار نه، اگر بر جهد و زیر انگشت برود بدانک خون غالب است و اگر زیر انگشت باریک {و تیز جهد بدان که صفرا غالب است و اگر زیر انگشت سست و باریک} و نرمک و دیرتر جهد سودا غالب باشد و اگر زیر انگشت دیر و اسطبر و سست جهد رطوبت غالب باشد؛ پس اگر مخالف بود از آن سو که میلش بیشتر بینی حکمش بر آن جانب کن، پس چون حال مجس معلوم کردی در قاروره نگاه کن.
فصل: اگر آبی سپید بینی نه روشن بود از غمی بیمار بود و اگر سپید روشن باشد علت او از{د}حام باد بود و رطوبت و ناگوارد و اگر چون آب روشن بود از کراھیتی بیمار باشد و اگر برنگ برنج باشد و در وی ذره ذره بود بیماری از شکم رفتن بود و اگر آب چون روغن بینی و در بن قاروره خطی بینی علت قربت عهد بود و اگر برنگ زعفران بینی بدانک او را تب است و صفرا و خون با صفرا نیز یار باشد و اگر بر سر آب زردی باشد و تک آب سیاہ فام بود علتش ازگش زرد باشد، دارو مکن و اگر بر سر آب سیاهی بود همچنین باشد و اگر تک قاروره بزردی زند یا بسبزی، زود به گردد و اگر بیمار هذیان گوید و آب سرخ بود یا سیاہ فام، گش سیاه با خون آمیخته بود و لهب وی بر سر رفته هم ازو محترز باش و اگر سیاه بود و بر سر وی چون خونی ایستاده بود بر سر آن بیمار مرو {و اگر سیاه بود و مانند سبوس چیزی بود یا بر سر وی چون خونی ایستاده بود آنرا بدرود کن} و اگر آب زرد بود و آن چنان نماید چون آفتاب لامع یا زردی بود سرخ فام، علت از خون بود، فصد فرمای که زود به شود و اگر زرد بود و در وی خط هاء سرخ بخدایش تسلیم کن و اگر آب زرد بود و در وی خطهاء سپید بیماری دیرتر کشد و اگر سبز رنگ بود علت او از سبرز بود و اگر سبز سیاه بینی بیشش تازه بینی و اگر سبز و سپید بینی در وی خون گرم سر که او را با باد بواسیر بود، جماع نتواند کردن؛ چون آب و مجس دیدی آنگاه جنس علت جوی، چون اجناس علتها نه یک گونه باشد.
فصل: چون چنین دانستی تا بعد از آن کفایت گردد بدارو وطلی مکوش و تا بنقوع و خمار وطلی کفایت گردد بحب و مطبوخ مکوش و نگر که بدارو کردن دلیری نکنی، تا بتسکین و تلطیف کار برآید در استفراغ تجاوز مکن، چون کار از حد بخواهد شد پس بدوای محض مشغول باش، بتسکین کردن مشغول مباش و هرگز بیمار را متهم مکن {و تعهدنامه بیشتر از آن کن که از آن مریض، مگوی که آن بهتر شد} و بر بیمار شکم بنده پرهیز سخت منه، که قبول نکند، لیکن تو دفع مضرت آن چیز که خورده باشد همی کن و بهترین چیزی طبیب را دارو شناختن است و علت شناختن و اندرین باب سخن بسیار گفتیم، از آنچ من این علم طب را بغایت دوست میدارم، که علمی مفیدست، پس بسیار ازین گفتم که سخن دوستان را مردمان بسیار گفتن دوست دارند؛ اما اگر اتفاق این علم نیفتد علم نجوم علمی بغایت شریف است، جهد کن در آموختن علم نجوم، که علمی سخت بزرگست از آن سبب که معجزهٔ پیغمبری مرسل بوده است که از عزیز ترین پیغامبران بوده است علیهم السلام، پس بی شک این علم علمی نبوی است، اگر چه درین وقت بحکم شرع منسوخست.