عبارات مورد جستجو در ۱۰۵ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۹ - الغوث
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴۱ - القیام لله
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۱۴
کسی که دیده بود آن نگار رعنا را
عجب عجب که ملامت کند دل ما را
در جواب او
در آن زمان که کنی ساز دیگ بغرا را
ز غم خلاص کنی گشنه های شیدا را
به روی صحنک پالوده چیست این آرا
«به خط و خال چه حاجت جمال زیبا را»
ز نان گرم شود زنده این دل مرده
ببین به صورت او معنی مسیحا را
به دعوتی چو رسیدی بیا غنیمت دان
به کس نداد چو چرخ اختیار فردا را
کجا به صحبت سنبوسه ره برد آسان
به فکر، کس بگشاید مگر معما را
به عمر خود ننهد او بخور بر آتش
کسی که بشنود از دور بوی گیپا را
به کاینات برابر نمی کند صوفی
جمال گرده بریان و شیر خرما را
عجب عجب که ملامت کند دل ما را
در جواب او
در آن زمان که کنی ساز دیگ بغرا را
ز غم خلاص کنی گشنه های شیدا را
به روی صحنک پالوده چیست این آرا
«به خط و خال چه حاجت جمال زیبا را»
ز نان گرم شود زنده این دل مرده
ببین به صورت او معنی مسیحا را
به دعوتی چو رسیدی بیا غنیمت دان
به کس نداد چو چرخ اختیار فردا را
کجا به صحبت سنبوسه ره برد آسان
به فکر، کس بگشاید مگر معما را
به عمر خود ننهد او بخور بر آتش
کسی که بشنود از دور بوی گیپا را
به کاینات برابر نمی کند صوفی
جمال گرده بریان و شیر خرما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۳
دوش در بزم جنان ساقی جان سرشارو مست
پایکوبان خوش درآمدجام کافوری بدست
در بروی غیر بست و بند برقع برگشود
زد صلای باده از هر سوی برهشیار و مست
گفتم این جام از برای کیست گفت آنکس که چشم
در تجلی جمال یار از اغیار بست
گفتمش از بهر وی خاصیت آن جام چیست
گفت آرد بر سبوی هستی جانش شکست
گفتم او را از وفای عهد حاصل چیست گفت
بنددش دل در وفای عهد و میثاق الست
گفتم آن را در شکیب جان درستی چیست گفت
آرد اندر محفل اسرار شاهانه نشست
گفتم اندر محفل ابرار جای کیست گفت
هرکه چون نور علی از خویشتن یکباره رست
پایکوبان خوش درآمدجام کافوری بدست
در بروی غیر بست و بند برقع برگشود
زد صلای باده از هر سوی برهشیار و مست
گفتم این جام از برای کیست گفت آنکس که چشم
در تجلی جمال یار از اغیار بست
گفتمش از بهر وی خاصیت آن جام چیست
گفت آرد بر سبوی هستی جانش شکست
گفتم او را از وفای عهد حاصل چیست گفت
بنددش دل در وفای عهد و میثاق الست
گفتم آن را در شکیب جان درستی چیست گفت
آرد اندر محفل اسرار شاهانه نشست
گفتم اندر محفل ابرار جای کیست گفت
هرکه چون نور علی از خویشتن یکباره رست
امام خمینی : غزلیات
اسرار جان
ای دوست، پیر میکده از راه می رسد
با یک گلِ شکفته به همراه، می رسد
گل نیست، بلکه غنچه باغ سعادت است
کز جان دوست بر دل آگاه می رسد
آن روی با طراوت و آن موی عطرگین
از خیمهگه گذشته، به خرگاه می رسد
از خطه حقیقت و از خیمه مجاز
برخاسته، به خلوت دلخواه می رسد
آن نغمه فرشته فردوسِ جاودان
بر گوشِ جانِ می زده گهگاه می رسد
دود درونِ عاشقِ سرمست از شراب
بر قلب پیر میکده، با آه می رسد
دست از دلم بدار که فریاد این گدا
از چاه دل برون شده، بر شاه می رسد
دردِ دل فقیر ز ماهی به ماه رفت
درویش نالهاش به دل ماه، می رسد
زیر کمان ابروی دلدار، جادویی ست
کاسرار آن به قلب کمینگاه می رسد
با یک گلِ شکفته به همراه، می رسد
گل نیست، بلکه غنچه باغ سعادت است
کز جان دوست بر دل آگاه می رسد
آن روی با طراوت و آن موی عطرگین
از خیمهگه گذشته، به خرگاه می رسد
از خطه حقیقت و از خیمه مجاز
برخاسته، به خلوت دلخواه می رسد
آن نغمه فرشته فردوسِ جاودان
بر گوشِ جانِ می زده گهگاه می رسد
دود درونِ عاشقِ سرمست از شراب
بر قلب پیر میکده، با آه می رسد
دست از دلم بدار که فریاد این گدا
از چاه دل برون شده، بر شاه می رسد
دردِ دل فقیر ز ماهی به ماه رفت
درویش نالهاش به دل ماه، می رسد
زیر کمان ابروی دلدار، جادویی ست
کاسرار آن به قلب کمینگاه می رسد