عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۸
بویی که به جان ممتحن میآید
از بهر هلاک جان و تن میآید
تا چند کمان کشم که هر تیر که من
میاندازم بر دل من میآید
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۲
روزی نه که دل قصهٔ دمساز نخواند
یک شب نه که حرفی ورق راز نخواند
چندانکه حساب برگرفتم با خویش
چه سود که یک حساب من باز نخواند
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۶
هر دم دل من زچرخ بندی دارد
هر لحظه به تازگی گزندی دارد
یک قطرهٔ خون برای اللّه! بگوی
تا طاقت حادثات چندی دارد
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۸
جز بیخبری هیچ خبر نیست مرا
وز اهل نظر هیچ نظر نیست مرا
هر چند که صد نوحه گرم میباید
جز نوحه گری کار دگر نیست مرا
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۹
با نااهلی که نان خورم خون شمرم
افسانهٔ او را بتر افسون شمرم
با ناجنسی اگر دمی بنشینم
حقّا که ز هفت دوزخ افزون شمرم
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۳۰
بگرفت ز نااهل جهانی غم ازین
مردن به از آنکه صحبتش ماتم ازین
با نااهلی اگر بهشتی بودم
دوزخ طلبم که آن عقوبت کم ازین
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۳
سرمایهٔ عالم درمی بیش نبود
سر دفترِ هستی عدمی بیش نبود
با همنفسی گر نفسی دستم داد
زان نیز چه گویم که دمی بیش نبود
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۵
کو مستمعی تا سخنش برگویم
واحوالِ دلِ ممتحنش برگویم
بیخویشتنی ندیدهام در همه عمر
تا واقعهٔ خویشتنش برگویم
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۹
آنکس که غمِ کهنه و نو می‌داند
حالِ منِ سرگشته نکو می‌داند
دردِ من و عجزِ من و حیرانی من
گو هیچ کسی مدان چو او می‌داند
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۴
پیوسته زبون روزگار آمدهام
سرگشتهٔ چرخ بیقرار آمدهام
چون نامدهام به هیچ کاری هرگز
سبحان اللّه! پس به چه کار آمدهام
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۵
یک دم دل محنت کشم آسوده نشد
تا خون دلم ز دیده پالوده نشد
سودای جهان، که هر زمان بیشترست،
ای بس که بپیمودم و پیموده نشد
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۶
ای آن که بکلّی دل و جان داده نهای
در ره، چو قلم، به فرق استاده نهای
چندان که ملامتم کنی باکی نیست
تو معذوری که کار افتاده نهای
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۸
هر انجمنی، در انجمن ماندهاند
دایم تو و من در تو و من ماندهاند
ذرّات زمین وآسمان در شب و روز
در جلوه گری خویشتن ماندهاند
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۲۰
با قوّت پیل، مور میباید بود
با ملک دو کون،عور میباید بود
وین طرفه نگر که حدّ هر آدمی یی
میباید دید و کور میباید بود
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۲۲
من، توبهٔ عامی، به گناهی نخرم
صد باغ چو خلدش، به گیاهی نخرم
این ردّ و قبول خلق و این رسم و رسوم
تاجان دارم، به برگ کاهی نخرم
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱
خواهی که ز پرده محرم آیی بیرون،
در پرده نشینی و کم آیی بیرون،
چون موی که از خمیر بیرون آید،
از هژده هزار عالم آیی بیرون
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۲
تدبیر تو چیست بغض با حب کردن
با هستی خویشتن تعصّب کردن
چون مینتوان قصد بدان لب کردن
بنشستن و دایماً تعجّب کردن
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۴
تا کی هنر خویش پدیدار کنی
بنشینی و پوستین اغیار کنی
چون در قدمی هزار انکار کنی
تنها بنشین که سود بسیار کنی
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۵
بد چند کنی کار نکو کن، بنشین
سجادهٔ تسلیم فرو کن، بنشین
چون شیوهٔ خلق دیدی و دانستی
خط بر همه کش روی بدو کن، بنشین
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۶
تا بر ره خلق مینشینی ای دل
در خرمن شرک خوشه چینی ای دل
گر صبر کنی گوشه گزینی ای دل
بینی که درآن گوشه چه بینی ای دل