عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۳
تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز
بر هیچ نه قطع میکنم شیب و فراز
چیزی که فلک نیافت در عمرِ دراز
من میطلبم تا ز کجا یابم باز
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۴
بر دل گرهی بستم و بر جان باری
و افتاد بر آن گره، گره بسیاری
پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری
گر باز شود این گرهم یک باری
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۵
هر چند نیم در ره او بر کاری
نومید نیم به هیچ وجهی باری
در پرده چو زیر چنگ مینالم زار
کاری بکند زاری من یک باری
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۶
در اصل چو مقبول ونه مهمل بودم
نه بوالعجب احوال و نه احول بودم
در فرع به صد هزار بند افتادم
آخر برسم بر آنچه اوّل بودم
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۸
گفتم که اگرچه هست کارم بنظام
از ترس تو میطپم چو مرغی در دام
گفتا:‌ترسان به از خداوند غلام
چون میترسی مترس و میترس مدام
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۹
جانا! نظری در دل درویشم کن
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۱
جانا! نه نکو نه نانکو آمده‌ام
در یکتایی هزار تو آمده‌ام
هرچند که از کوی خودم رانده‌ای
آخر نه به کوی تو فرو آمده‌ام
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۳
روزی که ز خود شوی توناچیز آخر
توحید رهاندت ز تمییز آخر
بسیار کشیدیم و دگر در پیشست
آری،‌جانا! بگذرد این نیز آخر
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱
جانی دارم عاشق و شوریده و مست
آشفته و بی قرار، نه نیست، نه هست
طفلی عجب است جان بی دایهٔ من
خو باز نمیکند ز پستان الست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳
نه دل دارم نه چشم ره بین چکنم
درمانده نه دنیی و نه دین چکنم
نه سوی تو راهست و نه سوی دگران
سیلی است بر آتش من مسکین چکنم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵
جسمی است هزار چشمه خون زاده درو
جانی است هزاردرد سر داده درو
یک قطرهٔ خون است دل بی سرو پای
صد عالم عشق بر هم افتاده درو
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶
چون کس بنداند آنچه من دانم ازو
خواهم که کنم حیله و نتوانم ازو
صد گونه بلا اگر به رویم بارد
آن روی ندارم که بگردانم ازو
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۸
چون مرغ دلم به دام هستی در شد
چندانکه طپید بند محکم تر شد
وز بی صبری و بی قراری جانم
از بس که بسوخت جمله خاکستر شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۹
نه بستهٔ پیوند توانم بودن
نه رنج کش بند توانم بودن
عمری است که بی قرارتر از فلکم
ساکن چو زمین چند توانم بودن
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۱
جان تشنگی همه جهان میآرد
پس روی به بحر دلستان میآرد
جانا جانم چگونه سیرآب شود
چون بحر تو تشنگی جان میآرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۳
در هر دو جهان گر آرزویی جویم
از وصلِ تو قدرِ سر مویی جویم
راه از همه سوی کردهام گُم بی تو
راهی به تو از کدام سویی جویم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۴
در پرده درونِ دل ریشت بینم
از پرده برون نشسته بیشت بینم
هر روز هزار بار بیشت بینم
تا کی بُود آن نَفَس که خویشت بینم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۹
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۴
چون درد ترا من به دعا میطلبم
کافر باشم اگر دوا میطلبم
چندان که خوشی است در دو عالم گو باش
من از همه فارغم، ترا میطلبم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۹
جان رسته ازین قالب صد لون به است
دل جسته ازین نفس چو فرعون به است
جز آتش تو هیچ نمیباید تیز
انس تو یکی ذرّه ز دو کون به است