عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۵
هم اکنون از هم اکنون داد بستان
که اکنونست بیشک زندگانی
مکن هرگز حوالت سوی فردا
که حال و قصهٔ فردا ندانی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰ - ایضا ماده تاریخ
گل گلشن لطف عبدالغنی
که بادش بهشت معلی نصیب
به غربت فتاد و شراب اجل
شد از جام دورش همان جا نصیب
ولی چون پس از اربعینی شدش
چنین منزلی راحت‌افزا نصیب
خرد فکر تاریخ وی کرد و گفت
چه جای مبارک شد او را نصیب
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۳۸ - در مرثیه فرماید
آه کامسال اندرین بستان سرای
دهر هر گل را که بهتر دید چید
واندرختی را که خوش‌تر بود پار
چرخ ناخوش خوی از بی‌خش برید
وانکه در برداشت تشریف قبول
دست مرگ اول لباس او برید
لاجرم زان پیشتر کاید ز شیب
شاه راه عمر را پایان پدید
پیک مرگ از دشت آفت بی‌محل
بر سر حافظ محمد جان رسید
وه چه حافظ آن فرید روزگار
کایزدش در عهد خود فرد آفرید
آن که بود از پرتو انفاس او
گرمی هنگامهٔ شاه شهید
وانکه دوران انتظار شغل او
از محرم تا محرم می‌کشید
واندرین ماتم سرا گل‌بانگ او
گوش حوران جنان هم می‌شنید
عندلیب روحش از بستان دهر
از صدای کوس رحلت چون رمید
بهر تاریخش یکی از غیب گفت
عندلیبی باز ازین بستان پرید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۸ - وله ایضا
زین الانام خواجه قلیخان که جد او
بد شیخ بابویه سلام الوری علیه
ناگاه از جهان به جنان نقل کرد و گشت
تاریخ رحلتش ولد شیخ بابویه
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹
خواجه یک هفته اضطرابی داشت
دو شش افتاد چرخ ازرق را
رفت و رنگ زمانه پیش آورد
تا کشد خواجهٔ مزبق را
زیبقی را به رنگ باید کشت
که به حنا کشند زیبق را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲ - در حسب حال خود
من که خاقانیم آزاد دلم
که خرد قائد رای است مرا
بیش جان را نکنم زنگ زده
کاینه عیب نمای است مرا
هم فراغ است کز آئینهٔ جان
صیقل زنگ زدای است مرا
نکنم مدح سرائی به دروغ
که زبان صدق سرای است مرا
همه حسن در تن من سلطان است
جز مشامی که گدای است مرا
به توکل زیم اکنون به کسب
که رضا صبر فزای است مرا
نان دو نان نخورم بیش که دین
توشهٔ هر دو سرای است مرا
من تیمم به سر خاک نجس
کی کنم؟ کآب خدای است مرا
نور پروردهٔ کشف است دلم
که یقین پرده‌گشای است مرا
ننگ دارم که شوم کرکس طبع
کز خرد نام همای است مرا
بختم انگشت کژ است آوخ از آنک
هنر انگشت نمای است مرا
پاک بودم دم دنیا نزدم
کو جنب بود نشایست مرا
آنچه بایست ندادند به من
وانچه دادند نبایست مرا
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
ای در آبدار توانی ز پیچ و خم
در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب
تو چون کتان کاهی و من چون کتان کاه
دل گاه زیر آتش و تن گاه زیر آب
حال من و تو از تو و من دور نیست از آنک
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
خوش سواری است عمر خاقانی
صیدگه دهر و بارگیر اوقات
پیش کان زین خود ز پشت حیات
بفکند نفل صید نعل کن حسنات
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود
کو آنکه نقد او به ترازوی هفت چرخ
شش دانگ بود راست بهر کفه‌ای که سخت
در بیع گاه دهر به بادی بداد عمر
در قمرهٔ زمانه به خاکی بباخت بخت
جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق
عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت
زین غبن چتر روز چرا نیست ریز ریز
زین غم عمود صبح چرا نیست لخت لخت
آن نقش جسم اوست نه او در میان خاک
شبه مسیح شد نه مسیح از بر درخت
خاقانیا مصیبت عم خوار کار نیست
هین زار زار نال که کار اوفتاد سخت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - در نکوهش حسودان
خاقانیا ز دل سبکی سر گران مباش
کو هر که زادهٔ سخن توست خصم توست
گرچه دلت شکست ز مشتی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست
چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل
چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست
مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فحل
کاندر سخنش گنج روان یافت هر که جست
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیده‌هاش زند طعنه‌های چست
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
آهن ز خاره زاد و از او گشت خاره سست
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا
فحل نبهره دست به مادر برد نخست
حیف است این ز گردش ایام چاره نیست
کاین ناخنه به دیدهٔ ایام ما برست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
نه همت من به پایه راضی است
نه پایه سزای همتم هست
یارب چو ز همت و ز پایه
نگشاید کار و نگذرد دست
یا پایه چو همتم برافراز
یا همت من چو پایه کن پست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - در موعظه و نصیحت
هم چنین فرد باش خاقانی
کآفتاب این چنین دل افروز است
چه کنی غمزهٔ کمانکش یار
که به تیر جفا جگر دوز است
یار، مویت سپید دید گریخت
که به دزدی دل نوآموز است
آری از صبح دزد بگریزد
کز پی جان سلامت اندوز است
بر سرت جای جای موی سپید
نه ز غدرسپهر کین‌توز است
سایبان است بر تو بخت سپید
آن سپیدی بخت دلسوز است
گرچه مویت سپید شد بی‌وقت
سال عمرت هنور نوروز است
تنگ دل چون شوی ز موی سپید
که در افزای عمرت امروز است
شب کوته که صبح زود دمد
نه نشان از درازی روز است
تو جهان خور چو نوح مشکن از آنک
سام بر خیل حام پیروز است
طعن نادان نصیحت داناست
زدن یوزه عبرت یوز است
نام بردار شرق و غرب تویی
که حدیثت چو غیب مرموز است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۲
تا به غربت فتاد خاقانی
یکدری خانه‌ایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق است
نه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوار
پس سنگی چو مور پنهان است
پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است
اشک جیحون و دم سمرقندی
دل بخاری و آه سوزان است
یعنی این در چهار دیواری است
که درش سوی چرخ گردان است
از برون لب به قفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است
خانه در بسته دار بر اغیار
تا در او این غریب مهمان است
برگ عیشی مساز خاقانی
که وجودش ورای امکان است
عالم از چار علت است به پای
که یکی زان چار ارکان است
خانه را هم چهار حد باید
کان چهار اصل کار بنیان است
علت عیش را سه چیز نهند
کان مکان و زمان و اخوان است
ز آن نگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۹ - در نصیحت
خاقانیا به دولت ایام دل منه
کایام هفته‌ای است خود آن هفته نیز نیست
روز و شب است سیم سیاه و زر سپید
بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست
چرخ است خوشه‌ای به زکاتش مدار چشم
کان صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست
چون در زمانه چیز نداری خرد چه سود
کن را که چیز نیست خرد هیچ چیز نیست
بر خوشی حیات مشو غره کآسمان
سیاف پیشه‌ای‌ست که او را تمیز نیست
آن، بز نگر که در پی طفلی همی رود
بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست
روزی به دست طفل شود کشته بی‌گمان
چون بنگری گلو بر بز جز مویز نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۱
ده دهی باشد زر سخنم گرچه مرا
چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست
ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۳
مهتر قالیان و نور مرند
میلشان جز به سربلندی نیست
دو کریمند راست باید گفت
که مرا طبع کژ پسندی نیست
هر کجا دل شکسته‌ای بینند
کارشان جز شکسته بندی نیست
لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست، در دل مرا نژندی نیست
چون مهذب مراست وان دو نه‌اند
عافیت هست و دردمندی نیست
چون مرا سندس است و استبرق
شاید ار قالی مرندی نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۴
از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمر کاه تو هر زمانی چرخ
تو به یک جان دو جان ستان داری
جان ستان تو جان ستانی چرخ
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۰
زندگی خفتگی است خاقانی
خفته آگه به یک نفس گردد
ایهنمه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۱
فتنه تا اندکی بود صعب است
سهلش انگار تا فراوان شد
آبله تا یکی است درد کند
چون همه تن گرفت آسان شد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۴
وفا جستن از خلق خاقانیا بس
که جستن به اندازهٔ جهد باشد
مگو کز جهان دیده‌ام نیک عهدی
غلط دیده باشی که بدعهد باشد