عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۹
ره نمودن به خیر ناکس را
پیش اعمی چراغ داشتنست
نیکویی با بدان و بی‌ادبان
تخم در شوره‌بوم کاشتنست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۹
پسر نورسیده شاید بود
که نود ساله چون پدر گردد
پیر فانی طمع مدار که باز
چارده ساله چون پسر گردد
سبزه گر احتمال آن دارد
که ز خردی بزرگتر گردد
غله چون زرد شد امید نماند
که دگر باره سبز برگردد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۳
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فی‌المثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
مرد دیگر جوان نخواهد بود
پیریش هم بقا نخواهد کرد
چون درخت خزان که زرد شود
کاشکی همچنان بماندی زرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۵
هیچ دانی که آب دیدهٔ پیر
از دو چشم جوان چرا نچکد؟
برف بر بام سالخوردهٔ ماست
آب در خانهٔ شما نچکد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۸
یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پند
هر چه بر نفس خویش نپسندی
نیزبر نفس دیگری مپسند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۰
وفا با هیچکس کردست گیتی
که با ما بر قرار خود بماند؟
چو می‌دانی که جاویدان نمانی
روا داری که نام بد بماند؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۱
نه سام و نریمان و افراسیاب
نه کسری و دارا و جمشید ماند
تو هم دل مبند ای خداوند ملک
چو کس را ندانی که جاوید ماند
چو دور جوانی خلل می‌کند
به پایان پیری چه امید ماند؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۹۸
دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۹۹
آدمی‌سان و نیک محضر باش
تا تو را بر دواب فضل نهند
تو به عقل از دواب ممتازی
ورنه ایشان به قوت از تو بهند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶
چه گنجها بنهادند و دیگری برداشت
چه رنجها بکشیدند و دیگری آسود
به تازیانهٔ مرگ از سرش به در کردند
که سلطنت به سر تازیانه می‌فرمود
نفس که نفس برو تکیه می‌کند بادست
به وقت مرگ بداند که باد می‌پیمود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
کهن سخت که بر سنگ صلابت راند
نتواند که لطافت نکند با داود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۱
هر که بر روی زمین مهلت عیشی دارد
ای بسا روز که در زیر زمین خواهد بود
کشتی آرام نگیرد که بود بر سر آب
تا جهان بر سر آبست چنین خواهد بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۲
دل منه بر جهان که دور بقا
می‌رود همچو سیل سر در زیر
پیر دیگر جوان نخواهد شد
پیریش نیز هم نماند دیر
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۱
شجر مقل در بیابانها
نرسد هرگز آفتی به برش
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها می‌زنند بر شجرش
بلبل اندر قفس نمی‌ماند
سالها، جز به علت هنرش
زاغ ملعون از آن خسیس‌ترست
که فرستند باز بر اثرش
وز لطافت که هست در طاووس
کودکان می‌کنند بال و پرش
که شنیدی ز دوستان خدای
که نیامد مصیبتی به سرش؟
هر بهشتی که در جهان خداست
دوزخی کرده‌اند بر گذرش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۱
دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت
گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد
یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری
ور به سختی و درشتی پی او خوای بود
تو از ان دشمن خونخواره ستمکارتری
کو هنوز از تن مسکین سر مویی نازرد
تو به نادانی تعجیل سرش را ببری
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۸
هر کجا خط مشکلی بکشند
جهد کن تا برون خط باشی
چون غلط بشنوی شتاب مکن
تا نباید که خود غلط باشی
خامشی محترم به کنج ادب
به که گویندهٔ سقط باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۹
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی
در همه حال نیک محضر باش
تا همه وقت محترم باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۰
مکافات بدی کردن حلالست
چو بی‌جرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن
نکویی کن که با خود کرده باشی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۹
خرم تن آنکه نام نیکش
ماند پس مرگ جاودانی
اینست جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی