عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
خوی تو چو رخسار نکوی تو نکوست
بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست
چون نار همی پاره کنم بر تن پوست
از انده هجران تو ای دلبر دوست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
تا تن به غم هجر تو نابود شده است
جان تار بلا و رنج را پود شده است
از عشق تو مایه دردسر سود شده است
ز آن چون آتش همه دمم دود شده است
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
گر دورم از آن روی جهان آرایت
پیچان شده ام چو زلف عنبر سایت
گر بینم باز روی روح افزایت
چون پای برنجن اوفتم در پایت
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
اشک من و رخسار تو همرنگ شده است
روز من و زلف تو شبه رنگ شده است
گیتی بر من چون دهنت تنگ شده است
همچون دل تو جان من از سنگ شده است
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
بادام دو چشم تو دلم زار بخست
پسته دهنت جراحتش زود ببست
ز آن بود مرا گله ازین شکرم هست
ای پسته تو شیرین بادام تو مست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
تا بار غمت نهاده بر محمل ماست
در جستن تو باد هوا حاصل ماست
دایم سر کوی عاشقی منزل ماست
رنگ رخ تو گواه درد دل ماست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
هر جای که عشوه ایست پرورده توست
هر جای که رنگی است برآورده توست
عشوه گری و سیه گری پرده توست
اینک کف دست تو سیه کرده توست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
آرام ز خویشتن جدا خواهم کرد
جان از قبل تو در فنا خواهم کرد
تو پنداری تو را رها خواهم کرد
تا جان دارم تو را وفا خواهم کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
باز این تن مستمند زندانی شد
رنج آمد و آن یار و تن آسانی شد
فرجام تو ای بخت پشیمانی شد
کی دانستم که تو چنین دانی شد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
چون بند تو بنده را همی پند بود
دربند تو بنده تو خرسند بود
لیکن پایش چه در خور بند بود
ور نیز بود غایت آن چند بود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
گر باد هوای کوی سرایت سپرد
می دان تو که جان ز دستم ای جان نبرد
اندیشه نخواهم که به تو برگذرد
رشک آیدم از دیده که در تو نگرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
تا این دل من تو را خریدار آمد
در دست بلا و غم گرفتار آمد
نزد تو تن عزیز من خوار آمد
چونین که تویی با تو مرا کار آمد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
تا دل به هوای تو گرفتار آمد
جان در تن من تو را خریدار آمد
ای آنکه رخت چون گل پربار آمد
از گلبن تو نصیب من خار آمد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
سودای تو آتش دلم افزون کرد
نادیدن رویت آب چشمم خون کرد
هر در که لبت در صدف گوشم ریخت
هجران توام ز دیدگان بیرون کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود
واندر دل من ز مهر تو بوی نبود
چون در خور میدان توام گور نبود
جز جستن من ز پیش روی تو نبود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
امید وصال چون مرا بفریبد
خسته دل من چو بیدلان درشیبد
ای آن که تو را مشاطه حورا زیبد
سنگست آن دل کز چون تویی بشکیبد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای دیده کشد همی ز بی خوابی درد
از بس که ز هجر تیر پرتابی خورد
این روی مرا که بود چون آبی زرد
آغشته به خون تمام عنایی کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
از باغ طرب گشت گل وصل پدید
جان همچو نسیم بر گل وصل وزید
ما و تو کشیم بر گل وصل نبید
کز خار فراق بر گل وصل دمید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
بر عارض نو مشک همی افزاید
وآن روی چو ماه تو همی آراید
گر مشک ز عارض تو زاید شاید
تو آهویی و مشک ز آهو زاید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
دوشم چو شب از بنفشه رویی ننمود
در هجر توام دیده چو نرگس نغنود
از دیده و دست جیب پیراهن بود
چون لاله همی دریده و خون آلود