عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۷
خورشید و ستارگان و بدرما اوست
بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عید رمضان و شب قدر ما اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۹
دایم ز ولایت علی برخواهم گفت
چون روح قدس نادعلی خواهم گفت
تا روح شود غمی که بر جان منست
کل هم و غم سینجلی خواهم گفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۱
در بتکده تا خیال معشوهٔ ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۳
در دایرهٔ وجود موجود علیست
اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۰
دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست
اما دل و معشوق دو باشند خطاست
معشوق بهانه است و معبود خداست
هرکس که دو پنداشت جهود و ترساست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۵
شمشیر ازل بدست مردان خداست
گوی ابدی در خم چوگان خداست
آن تن که چو کوه طور روشن آید
نور خود از او طلب که او کان خداست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۱
لطف تو جهانی و قرانی افراشت
وین تعبیه‌های خود به چیزی ننگاشت
یک قطره از آن آب در این بحر چکید
یگدانه ز انبار در این صحرا کاشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۱
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۶
ناگاه بروئید یکی شاخ نبات
ناگاه بجوشید چنین آب حیات
ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات
شادی روان مصطفی را صلوات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۷
ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث
پاکی و منزهی ز نسیان و حدث
جز فکر تو در سرم همه عین خطاست
جز ذکر تو بر زبان ضلالست و عبث
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۲
آن تازه تنی که در بلای تو بود
آغشته به خون کربلای تو بود
یارب که چه کار دارد و کارستان
آن بی‌کاری که از برای تو بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۱
آنرا که به ضاعت قناعت باشد
هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد
زنهار تولا مکن الا به خدای
کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۲
آن را که به علم و عقل افراشته‌اند
او را به حساب روزی انگاشته‌اند
وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند
از مال به جای آن درانباشته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۷
آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید
دریای عنایت از کرم میجوشید
سرنای دل از بسکه می لب نوشید
هم بر لب تو مست شد و بخروشید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۸
آن کز تو خدای این گدا می‌خواهد
در دهر کدام پادشا می‌خواهد
هر ذره ز خورشید تو از دور خوش است
زان جملهٔ خورشید ترا می‌خواهد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۳
از عشق خدا نه بر زیان خواهی شد
بی‌جان ز کجا شوی که جان خواهی شد
اول به زمین از آسمان آمده‌ای
آخر ز زمین بر آسمان خواهی شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۵
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
مقبول تو جز قبول جاوید نشد
لطفت به کدام ذره پیوست دمی
کان ذره به از هزار خورشید نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۷
اندر رمضان خاک تو زر میگردد
چون سنگ که سرمهٔ بصر میگردد
آن لقمه که خورده‌ای قذر میگردد
وان صبر که کرده‌ای نظر میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۶
ای اطلس دعوی ترا معنی برد
فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۱
این واقعه را سخت بگیری شاید
از کوشش عاجزانه کاری ناید
از رحمت ایزدی کلیدی باید
تا قفل چنین واقعه را بگشاید