عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۶
دل آگه چه محتاج برید است؟
چه حاجتمند پیغام و نوید است؟
خبر از حال فایز یار دارد
چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱
سر زلف تو جانا لام و میم است
چو بسم الله الرحمن الرحیم است
به هفتاد و دو ملت برده حسنت
قدم از هجر تو مانند جیم است
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳
هر آن کس عاشق‌ست از دور پیداست
لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
بود فایز مثال روزه‌داران
اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۴
اگر در عهد، ابروت منکر ماست
ولی تصدیق تو آن چشم شهلاست
لب و دندان و زلف و خال، فایز
مرا زین چار شاهد قطع دعواست
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۶
نگارا شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشه چشمات بفرست
برای توتیای چشم فایز
کف دستی ز خاک پات بفرست
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۷
اگر دوران دهد بر بادم ای دوست
وگر هجران کند بنیادم ای دوست
مکن باور که فایز چشم و زلفش
رود از خاطر و از یادم ای دوست
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۸
رخت تا در نظر می‌آرم ای دوست
خودم را زنده می‌پندارم ای دوست
ولی چون تو برفتی یار فایز
بگو این دل به کی بسپارم ای دوست
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۰
برفت آن یار و از ما مهر برداشت
خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
به فایز آنچه کرده آن جفاجو
نه باور کرد دل، نه عقل پنداشت
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۸
صبا دوشم ز جانان این خبر داد
که هی هی نخل امیدت ثمر داد
به پای خویش فایز، یارت آمد
خدایت دولت بی دردسر داد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۹
ز من گشتی جدا ای سرو آزاد
نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
چه کردم ای مه فایز که هرگز
نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۰
اگر دورم من از تو ای پریزاد
فراموشم نکن زنهار زنهار
همان عهدی که با تو بست فایز
وفادارم اگر هستی وفادار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۲
نه یادم می‌کنی نه می‌روی یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش
فراموشی‌ست رسم آدمیزاد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۳
به دل گفتم مکن اینقدر فریاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد
بسوزد هستی فایز، سراپا
گهی کان چشم شهلا آیدم یاد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۴
سهی سرو، این قد و بالا ندارد
گل احمر چنین سیما ندارد
نه در جنت، نه باغ خلد، فایز
خدا حوری چنین زیبا ندارد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۵
بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۸
دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار
که ابروی کجت جانم تبه کرد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۵
دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله‌گون شد
به عمری آرزو کردم که گویی
که ای فایز! سرانجام تو چون شد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۶
بهار آمد زمین فیروزه‌گون شد
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گل‌چیدن درآمد یار فایز
همه گل‌ها ز خجلت سرنگون شد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۷
بتا ختم رسل پیغمبری شد
به من روشن صفات دلبری شد
دو مثقال دلی که داشت فایز
به تاراج سر زلف پری شد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۸
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور توام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا می‌کنی تنگ
که تا جای کس دیگر نباشد