عبارات مورد جستجو در ۷۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. سه چیز است که سعادت بنده در آنست و روى عبودیت روشن بآنست. اشتغال زبان بذکر حقّ، و استغراق دل بمهر حقّ و امتلاء سرّ از نظر حقّ. طوبى کسى را که اللَّه بسرّ وى نظر کند تا دل وى بمهر بیاراید و زبان وى بر ذکر دارد. و هیچ ذکر عزیزتر از نام اللَّه نیست و هیچ نام و ذکر عزیزتر از آیت تسمیت نیست بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. مصطفى (ص) گفت: «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه ببسم اللَّه فهو ابتر»
: هر کار با خطر که در آغاز آن بسم اللَّه نبود، آن کار ناقص بود، که از آن مقصودى برنیاید. بىتوقیع بسم اللَّه در مملکت هیچ کارى روان نیست. بىگفتار بسم اللَّه نمازت درست نیست و رازت بکار نیست. در آثار مأثور است که یکى از اهل توفیق هر روزى بىآنکه بسم اللَّه بگفتى هزار بار سورة الاخلاص برخواندى، پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود، او را در خواب دیدند، گفتند: ما فعل اللَّه بک؟ اللَّه با تو چه کرد؟ حالت چونست؟ کارت بچه رسید؟ گفت: بهر بارى سوره «قل هو اللَّه احد» خوانده بودم، ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکى بنا کرده بودند، و اکنون که بدیدم نمىپسندم که ناقص است. گفتند: آن نقصان بگوى تا از چیست؟ گفتا: از آن بودست که ما در دنیا شرف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سر سورتها فرونهاده بودیم.
پیر طریقت گفته که: اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بىتوقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را بر مقدار پر پشهاى قیمت نیست. و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند، ترا آن محلّ و شرف نبود که سلطان بسم اللَّه داغى از آن خویش بر میان جانت نهد. هر جانى که عاشقتر بود، او را اسیرتر گیرند، هر دلى که سوختهتر بود، رختش زودتر بغارت برند:
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر.
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ اى شما که ایمان آوردهاید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید، دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید. هیچ دشمن شما را مه از نفس امّاره نیست، زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید. مصطفى (ص) گفت: «اعدا عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»
دشمنتر دشمنى نفس بد فرمان است، همه آن خواهد که زیان وى در آن است. هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد. در اخبار داود (ع) است که: «یا داود عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها»
یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وى منازع نیست. این نفس خاکى و سفلى و ظلمانى است، دشمنى غدّار و مکّار است. اصل وى از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است. نه از گزاف مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»
غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده، زیرا که بلشگرى اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روى زمین نفس را از یکى بنتوان ستد، براى آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازى سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند. و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وى مودّت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است، که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد. احمد خضرویه بلخى گوید: نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم، روزى نشاط غزو کرد، عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید! گفتم: در زیر این گوى چه مکر باشد مگر در گرسنگى طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همى فرمایم، خواهد که در سفر روزه بگشاید، گفتم: اى نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم. گفت: روا دارم! گفتم: مگر از آنست که طاقت نماز شب نمىدارد، میخواهد که در سفر بخسبد.
گفتم: که در سفر قیام شب با کم نکنم، چنان که در حضر، گفت: روا دارم! تفکّر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمىآمیزد، که او را در خلوت و عزلت میدارم، مرادش آنست که با خلق صحبت کند. گفتم: اى نفس هر جاى که روم درین سفر ترا بخرابهاى فرود آرم که هیچ خلق را نبینى. گفت: روا دارم. از دست وى عاجز ماندم، در اللَّه زاریدم تضرّع کردم تا از مکر وى مرا آگاهى دهد، آخر او را با قرار آوردم، تا گفت: در حضر مرا در روزى هزار بار بکشى، بشمشیر مجاهدت، بخلاف مراد من، و خلق را آگاهى نه. در غزا بارى کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت! گفتم: سبحان آن خداوندى که نفسى آفریند بدین معیوبى که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرائى باشد، نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان. آن گه گفتم: اى نفس امّاره و اللَّه که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندى! پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم.
: هر کار با خطر که در آغاز آن بسم اللَّه نبود، آن کار ناقص بود، که از آن مقصودى برنیاید. بىتوقیع بسم اللَّه در مملکت هیچ کارى روان نیست. بىگفتار بسم اللَّه نمازت درست نیست و رازت بکار نیست. در آثار مأثور است که یکى از اهل توفیق هر روزى بىآنکه بسم اللَّه بگفتى هزار بار سورة الاخلاص برخواندى، پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود، او را در خواب دیدند، گفتند: ما فعل اللَّه بک؟ اللَّه با تو چه کرد؟ حالت چونست؟ کارت بچه رسید؟ گفت: بهر بارى سوره «قل هو اللَّه احد» خوانده بودم، ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکى بنا کرده بودند، و اکنون که بدیدم نمىپسندم که ناقص است. گفتند: آن نقصان بگوى تا از چیست؟ گفتا: از آن بودست که ما در دنیا شرف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سر سورتها فرونهاده بودیم.
پیر طریقت گفته که: اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بىتوقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را بر مقدار پر پشهاى قیمت نیست. و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند، ترا آن محلّ و شرف نبود که سلطان بسم اللَّه داغى از آن خویش بر میان جانت نهد. هر جانى که عاشقتر بود، او را اسیرتر گیرند، هر دلى که سوختهتر بود، رختش زودتر بغارت برند:
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر.
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ اى شما که ایمان آوردهاید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید، دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید. هیچ دشمن شما را مه از نفس امّاره نیست، زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید. مصطفى (ص) گفت: «اعدا عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»
دشمنتر دشمنى نفس بد فرمان است، همه آن خواهد که زیان وى در آن است. هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد. در اخبار داود (ع) است که: «یا داود عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها»
یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وى منازع نیست. این نفس خاکى و سفلى و ظلمانى است، دشمنى غدّار و مکّار است. اصل وى از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است. نه از گزاف مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»
غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده، زیرا که بلشگرى اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روى زمین نفس را از یکى بنتوان ستد، براى آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازى سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند. و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وى مودّت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است، که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد. احمد خضرویه بلخى گوید: نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم، روزى نشاط غزو کرد، عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید! گفتم: در زیر این گوى چه مکر باشد مگر در گرسنگى طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همى فرمایم، خواهد که در سفر روزه بگشاید، گفتم: اى نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم. گفت: روا دارم! گفتم: مگر از آنست که طاقت نماز شب نمىدارد، میخواهد که در سفر بخسبد.
گفتم: که در سفر قیام شب با کم نکنم، چنان که در حضر، گفت: روا دارم! تفکّر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمىآمیزد، که او را در خلوت و عزلت میدارم، مرادش آنست که با خلق صحبت کند. گفتم: اى نفس هر جاى که روم درین سفر ترا بخرابهاى فرود آرم که هیچ خلق را نبینى. گفت: روا دارم. از دست وى عاجز ماندم، در اللَّه زاریدم تضرّع کردم تا از مکر وى مرا آگاهى دهد، آخر او را با قرار آوردم، تا گفت: در حضر مرا در روزى هزار بار بکشى، بشمشیر مجاهدت، بخلاف مراد من، و خلق را آگاهى نه. در غزا بارى کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت! گفتم: سبحان آن خداوندى که نفسى آفریند بدین معیوبى که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرائى باشد، نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان. آن گه گفتم: اى نفس امّاره و اللَّه که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندى! پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من تحقّق به و صدق فی اقواله ثمّ فی اعماله، ثمّ فی احواله، ثمّ فی انفاسه، فصدقه فی القول الّا یقول الّا عن برهان، و صدقه فی العمل الّا یکون للبدعه علیه سلطان، و صدقه فی احواله ان یکون على کشف و بیان، و صدقه فی انفاسه ان لا یتنفّس الّا عن وجود کعیان. نام خداوندى لطیف نشان، کریم پیمان، قدیم احسان، روشن برهان نام خداوندى داننده هر چیز، سازنده هر کار، دارنده هر کس نام خداوندى که کس را با وى انبازى نه، و کس را از وى بى نیازى نه، و فعل وى بیداد و بازى نه، نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، فهمها فرا حجاب عزّت وى رسید برسید عقلها از دریافت کیف او برمید. اى خداوندى که داناى هر ضمیرى، سرمایه هر فقیرى، چاره رسان هر اسیرى، عاصیان را عذر پذیرى، افتادگان را دستگیرى، در صنع بى نظیرى، در حکم بى مشیرى، در ملک بى وزیرى، علیم و خبیرى، سمیع و بصیرى، قادر و مقتدر و قدیرى:
جمالک فائق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتّى
جرى مجرى السّرائر فی الضّمیر
اى من سگ کوى تو اگر بپذیرى.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ الآیة..: بیان حکم طلاقست و هر چند که طلاق در شرع مباحست، اللَّه تعالى دشمن دارد زیرا که سبب فراقست. مصطفى (ص) فرمود: «انّ من ابغض الحلال الى اللَّه الطّلاق»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «تزوّجوا و لا تطلقوا فانّ الطّلاق یهتزّ منه العرش و ایّما امرأة سألت زوجها الطّلاق فحرام علیها رائحة الجنّة».
رسول خدا فرمود، صلّى اللَّه علیه و سلّم: «نکاح کنید، زن خواهید، و طلاق مگویید و فراق مجوئید که از طلاق و فراق عرش عظیم بلرزد و هر آن زن که بى گزندى و بى رنجى از شوهر خویش طلاق جوید بوى بهشت بمشام وى نرسد. نکاح سبب وصلت است و اللَّه وصال دوست دارد، و طلاق سبب فرقت است و اللَّه فراق دشمن دارد. عالم فراق را دیوار از مصیبت است، دریاى فراق را آب خونابه حسرت است. روز فرقت را آفتاب نیست و شب قطیعت را روز نیست، اگر هیچ شربت بودى تلختر از فرقت فراق بر دست آن مطرود درگاه ابلیس، نهادندى از لعنت جامى ساختندى و از قطیعت و فرقت در و شراب افکندند و بر دست او نهادند، جمله درکشید که جرعتى ازو بسر نیامد عبارت این بود که: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ بزرگان دین گفتهاند که: دو قدح از غیب در آمد یکى این بود که: «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» دیگر «وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً» آن قدح کفر پر شربت فراق بود و این قدح رحمت پر شربت وصال بود. قدح رحمت از کف اقبال با بدرقه فضل بجان مصطفى عربى فرستاد صلوات اللَّه و سلامه علیه. یقول اللَّه تعالى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به ابلیس مهجور دادند، گفتند: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» رابعه عدوى گفته که: کفر طعم فراق دارد و ایمان لذّت وصال، و آن طعم و این لذّت فرداى قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصه سیاست قومى را گویند: «فراق لا وصال له». و قومى را گویند: «وصال لا نهایة له». سوختگان فراق همىگویند:
فراق او ز زمانى هزار روز آرد
افروختگان وصال همىگویند:
بلاى او ز شبى صد هزار سال کند
سراى پرده وصلت کشید روز نواخت
بطبل رحلت بر زد فراق یار دوال.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ در روزگار خلافت عمر خطاب، رضی اللَّه عنه، مردى بیامد و از عمر تولیت عمل خواست، تا در دیوان خلافت عامل باشد. عمر گفت: قرآن دانى؟ گفت: ندانم که نیاموختهام.
عمر گفت: ما عمل بکسى ندهیم که قرآن نداند. مرد بازگشت و جهدى و رنجى عظیم بر خود نهاد در تعلیم قرآن بطمع آنکه عمر او را عمل دهد. چون قرآن بیاموخت و یاد گرفت برکات قرآن خواندن و دانستن آن او را بدان جاى رسانید که در دل وى نه حرص ولایت ماند نه تقاضاى دیدار عمر پس روزى عمر او را دید، گفت: یا هذا هجرتنا؟ اى جوانمرد چه افتاد که یکبارگى هجرت ما اختیار کردى؟ گفت: یا امیر المؤمنین تو از آن مردان نباشى که کسى روا دارد که هجرت تو اختیار کند، لیکن قرآن بیاموختم و چنان توانگر دل گشتم که از خلق و از عمل بى نیاز شدم.
عمر گفت: آن کدام آیتست که ترا بدین درگاه بى نیازى درکشید؟ گفت: آن آیت که در سورة الطّلاق است: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ. آن گه گفت: مخرجا من شبهات الدّنیا و غمرات الموت و من شدائد یوم القیامة، هر که تقوى شعار و دثار خود گردانید، از سه کار با صعوبت پر فتنه خلاص یافت و ایمن گشت: یکى شبهات دنیا، دیگر غمرات و سکرات مرگ، سوم شدائد احوال و اهوال قیامت.
قوله تعالى: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ توکّل آفتابى است که از برج سعادت تابد، بادى است که از سراى قرب وزد، بویى است که بشارت وصل آرد. منزلى شریف است و مقامى بزرگوار، و درجهاى است که دست هر بى قدرى بر قدّ او نرسد. و بصر هر مختصر همّتى او را در نیابد. آن جوانمردان که قدم در میدان توکّل نهادند ساکنان عالم قرآن بودند، سلاطین جهان هدایت، مستان شربت نیستى. عظیم روشى داشتند که دنیا در راه ایشان افتاد با وى انس نگرفتند. سمعها را صمام برنهادند تا هیچ نباید شنید. دیدهها از هر چه نشان حق نداشت باز بستند.
خوى از جهان و جهانیان باز کردند، گفتند: یکى را خوانیم و یکى را دانیم، از همه عالم او ما را بسنده، و همه کارها را سازنده. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ این خود خطاب عموم است عامّه خلائق از اهل تکلیف در تحت این خطاب شوند. باز مصطفى عربى را صلّى اللَّه علیه و سلّم که مرکز اقبال است و منبع افضال، خطاب تخصیص کرد، گفت: «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ» اى حاکم عالم قضا و اى ساکن سراى رضا، اى محمد مصطفى، رازى که گویى همه با من گوى که از رازت آگاه منم. با من نشین که ناگزیرت منم. همه مرا دان و مرا خوان که من همه ترا میخوانم. گفتار بنى آدم از سر زبانست و گفتار تو از میان جان است. دریغى بود که با ایشان گویى همه با من گوى که قدر تو من دانم. اى مهتر، آفرینش بحرمت و بزرگى قدم تو بپاى است، گر نه وجود تو بودى نه عالم بودى و نه آدم:
گر نه سببش تو بودى اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب.
ربّ العالمین ببعثت او بر عالمیان منّت نهاد، گفت: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ما این مهتر عالم و سیّد ولد آدم بشما فرستادیم تا شما را از ما یادگارى باشد، نامه ما بر شما خواند، پیغام ما بشما رساند، گم شدگان را با راه نجات خواند. مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرد. سراپرده کفر و ضلالت براندازد، بساط شریعت و حقیقت بگستراند. اى محتشمان عالم و اى محترمان اولاد آدم و اى عقلاء عرب و عجم، خدمت و حشمت او را میان بندید عزّ و مرتبت و رفعت از متابعت و موافقت و مبایعت او جویید، دل در شفاعت او بندید.
بندگى او زندگى ابد دانید. مهتر دوده آدم اوست، سالار جمله اهل عالم اوست، شرح محکم او را نسخ نه، عقد مبرم او را فسخ نه، امّت محترم او را مسخ نه، عزّ دولت نبوّت او با ابد پیوسته، شرف رسالت او با ازل بسته که: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین»
نیکو سخنى که آن عزیزى در نظم آورده و گفته:
نى تو درّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم؟
دیو را دیوى فروریزد همى در عهد تو
آدمى را خاصه با عشق تو کى ماند جفا؟
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا؟!
جمالک فائق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتّى
جرى مجرى السّرائر فی الضّمیر
اى من سگ کوى تو اگر بپذیرى.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ الآیة..: بیان حکم طلاقست و هر چند که طلاق در شرع مباحست، اللَّه تعالى دشمن دارد زیرا که سبب فراقست. مصطفى (ص) فرمود: «انّ من ابغض الحلال الى اللَّه الطّلاق»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «تزوّجوا و لا تطلقوا فانّ الطّلاق یهتزّ منه العرش و ایّما امرأة سألت زوجها الطّلاق فحرام علیها رائحة الجنّة».
رسول خدا فرمود، صلّى اللَّه علیه و سلّم: «نکاح کنید، زن خواهید، و طلاق مگویید و فراق مجوئید که از طلاق و فراق عرش عظیم بلرزد و هر آن زن که بى گزندى و بى رنجى از شوهر خویش طلاق جوید بوى بهشت بمشام وى نرسد. نکاح سبب وصلت است و اللَّه وصال دوست دارد، و طلاق سبب فرقت است و اللَّه فراق دشمن دارد. عالم فراق را دیوار از مصیبت است، دریاى فراق را آب خونابه حسرت است. روز فرقت را آفتاب نیست و شب قطیعت را روز نیست، اگر هیچ شربت بودى تلختر از فرقت فراق بر دست آن مطرود درگاه ابلیس، نهادندى از لعنت جامى ساختندى و از قطیعت و فرقت در و شراب افکندند و بر دست او نهادند، جمله درکشید که جرعتى ازو بسر نیامد عبارت این بود که: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ بزرگان دین گفتهاند که: دو قدح از غیب در آمد یکى این بود که: «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» دیگر «وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً» آن قدح کفر پر شربت فراق بود و این قدح رحمت پر شربت وصال بود. قدح رحمت از کف اقبال با بدرقه فضل بجان مصطفى عربى فرستاد صلوات اللَّه و سلامه علیه. یقول اللَّه تعالى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به ابلیس مهجور دادند، گفتند: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» رابعه عدوى گفته که: کفر طعم فراق دارد و ایمان لذّت وصال، و آن طعم و این لذّت فرداى قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصه سیاست قومى را گویند: «فراق لا وصال له». و قومى را گویند: «وصال لا نهایة له». سوختگان فراق همىگویند:
فراق او ز زمانى هزار روز آرد
افروختگان وصال همىگویند:
بلاى او ز شبى صد هزار سال کند
سراى پرده وصلت کشید روز نواخت
بطبل رحلت بر زد فراق یار دوال.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ در روزگار خلافت عمر خطاب، رضی اللَّه عنه، مردى بیامد و از عمر تولیت عمل خواست، تا در دیوان خلافت عامل باشد. عمر گفت: قرآن دانى؟ گفت: ندانم که نیاموختهام.
عمر گفت: ما عمل بکسى ندهیم که قرآن نداند. مرد بازگشت و جهدى و رنجى عظیم بر خود نهاد در تعلیم قرآن بطمع آنکه عمر او را عمل دهد. چون قرآن بیاموخت و یاد گرفت برکات قرآن خواندن و دانستن آن او را بدان جاى رسانید که در دل وى نه حرص ولایت ماند نه تقاضاى دیدار عمر پس روزى عمر او را دید، گفت: یا هذا هجرتنا؟ اى جوانمرد چه افتاد که یکبارگى هجرت ما اختیار کردى؟ گفت: یا امیر المؤمنین تو از آن مردان نباشى که کسى روا دارد که هجرت تو اختیار کند، لیکن قرآن بیاموختم و چنان توانگر دل گشتم که از خلق و از عمل بى نیاز شدم.
عمر گفت: آن کدام آیتست که ترا بدین درگاه بى نیازى درکشید؟ گفت: آن آیت که در سورة الطّلاق است: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ. آن گه گفت: مخرجا من شبهات الدّنیا و غمرات الموت و من شدائد یوم القیامة، هر که تقوى شعار و دثار خود گردانید، از سه کار با صعوبت پر فتنه خلاص یافت و ایمن گشت: یکى شبهات دنیا، دیگر غمرات و سکرات مرگ، سوم شدائد احوال و اهوال قیامت.
قوله تعالى: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ توکّل آفتابى است که از برج سعادت تابد، بادى است که از سراى قرب وزد، بویى است که بشارت وصل آرد. منزلى شریف است و مقامى بزرگوار، و درجهاى است که دست هر بى قدرى بر قدّ او نرسد. و بصر هر مختصر همّتى او را در نیابد. آن جوانمردان که قدم در میدان توکّل نهادند ساکنان عالم قرآن بودند، سلاطین جهان هدایت، مستان شربت نیستى. عظیم روشى داشتند که دنیا در راه ایشان افتاد با وى انس نگرفتند. سمعها را صمام برنهادند تا هیچ نباید شنید. دیدهها از هر چه نشان حق نداشت باز بستند.
خوى از جهان و جهانیان باز کردند، گفتند: یکى را خوانیم و یکى را دانیم، از همه عالم او ما را بسنده، و همه کارها را سازنده. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ این خود خطاب عموم است عامّه خلائق از اهل تکلیف در تحت این خطاب شوند. باز مصطفى عربى را صلّى اللَّه علیه و سلّم که مرکز اقبال است و منبع افضال، خطاب تخصیص کرد، گفت: «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ» اى حاکم عالم قضا و اى ساکن سراى رضا، اى محمد مصطفى، رازى که گویى همه با من گوى که از رازت آگاه منم. با من نشین که ناگزیرت منم. همه مرا دان و مرا خوان که من همه ترا میخوانم. گفتار بنى آدم از سر زبانست و گفتار تو از میان جان است. دریغى بود که با ایشان گویى همه با من گوى که قدر تو من دانم. اى مهتر، آفرینش بحرمت و بزرگى قدم تو بپاى است، گر نه وجود تو بودى نه عالم بودى و نه آدم:
گر نه سببش تو بودى اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب.
ربّ العالمین ببعثت او بر عالمیان منّت نهاد، گفت: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ما این مهتر عالم و سیّد ولد آدم بشما فرستادیم تا شما را از ما یادگارى باشد، نامه ما بر شما خواند، پیغام ما بشما رساند، گم شدگان را با راه نجات خواند. مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرد. سراپرده کفر و ضلالت براندازد، بساط شریعت و حقیقت بگستراند. اى محتشمان عالم و اى محترمان اولاد آدم و اى عقلاء عرب و عجم، خدمت و حشمت او را میان بندید عزّ و مرتبت و رفعت از متابعت و موافقت و مبایعت او جویید، دل در شفاعت او بندید.
بندگى او زندگى ابد دانید. مهتر دوده آدم اوست، سالار جمله اهل عالم اوست، شرح محکم او را نسخ نه، عقد مبرم او را فسخ نه، امّت محترم او را مسخ نه، عزّ دولت نبوّت او با ابد پیوسته، شرف رسالت او با ازل بسته که: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین»
نیکو سخنى که آن عزیزى در نظم آورده و گفته:
نى تو درّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم؟
دیو را دیوى فروریزد همى در عهد تو
آدمى را خاصه با عشق تو کى ماند جفا؟
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا؟!
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و ده حرفست، دویست و پنجاه و پنج کلمت، پنجاه و شش آیت.
جمله به مکّه فرو آمده باجماع مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً در شأن ولید بن المغیرة فرو آمد، على الخصوص، پس حکم آن عام گشت در ولید و در غیر او، آن گه منسوخ گشت بآیت سیف. و عن ابىّ ابن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بمحمّد و کذّب به».
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ هذا خطاب النّبی (ص) و الْمُدَّثِّرُ المتدثّر ادغم التّاء فی الدّال لقرب مخرجیهما. و السّبب فیه
انّ رسول اللَّه (ص) کان یذهب الى حراء قبل النّبوّة، فلمّا رأى جبرئیل (ع) فی الهواء اوّل ما بدا له رجع الى بیت خدیجة و قال: «دثّرونى دثّرونى» فتدثّر بثوبه.
قیل: القى علیه قطیفة فنزل جبرئیل و قال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بثیابه.
و هذه السّورة من اوائل ما انزل من القرآن. قال یحیى بن ابى کثیر: سألت ابا سلمة بن عبد الرّحمن عن اوّل ما نزل من القرآن. فقال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قلت: یقولون: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»؟!.
فقال ابو سلمة: سألت جابر بن عبد اللَّه عن ذلک. قلت له: مثل الّذى قلت، فقال جابر: لا احدّثک الّا ما حدّثنا رسول اللَّه (ص)، قال: جاورت بحراء شهرا فلمّا قضیت جوارى هبطت فنودیت، فنظرت عن یمینى فلم ار شیئا. و نظرت عن شمالى فلم ار شیئا. و نظرت خلفى فلم ار شیئا، فرفعت رأسى فاذا هو على العرش فی الهواء.
قال اهل التّفسیر یعنى جبرئیل (ع). و فی بعض الرّوایات رفعت رأسى فاذا الرّبّ عزّ و جلّ على العرش فاتیت خدیجة فقلت: «دثّرونى دثّرونى» قال: فدثّرونى فنزلت یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ و عن ابن شهاب قال: سمعت ابا سلمة، قال: اخبرنى جابر بن عبد اللَّه انّه سمع رسول اللَّه (ص) یحدّث عن فترة الوحى: «فبینا انا امشى سمعت صوتا من السّماء فرفعت بصرى، فاذا الملک الّذى جاءنى بحراء قاعد على کرسىّ بین السّماء و الارض فجئت منه رعبا حتّى هویت الى الارض، فجئت اهلى فقلت: زمّلونى زمّلونى، فزمّلونى فانزل اللَّه یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ الى قوله: فَاهْجُرْ.
قیل: معناه لا تنم عمّا امرتک به و لا تستعمل الهوینا فیه بل قم و ارفض الرّاحة و بلّغ الرّسالة و انذر الکفرة موضع المخافة ممّا هم علیه لیتّقوه بطاعتى و انذرهم عذاب اللَّه و وقایعه فی الامم الخالیة. و قیل: اشتقاق المدّثّر من الدّثار و هو الثّوب على البدن و الشّعار ما تحته، فکانّه لمّا آذاه قریش رجع الى بیت خدیجة فتدثّر بثیابه استراحة الى النّوم من الغمّ. فقیل له: ایّها الطّالب صرف الاذى بالدّثار اطلبه بالانذار. و قال عکرمة: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بالنّبوّة و اثقالها قد تدثّرت هذا الامر فقم به.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ ایّاه فقدّس و شأنه فعظّم حتّى یصغر عندک فی عظمته العدوّ و کیده و ما یعبد دونه.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ قال قتادة و مجاهد: اى نفسک فطهّر من الذّنب، فکنى عن النّفس بالثّوب و هذا فی کلام العرب کثیر. یقال فی وصف الرّجل بالصّدق و الوفاء: انّه طاهر الثّیاب، و لمن غدر: انّه لدنس الثّیاب. قال الشّاعر:
و انّى بحمد اللَّه لا ثوب فاجر
ضخم الدّسیعة من ذوابة هاشم
لبست و لا من غدرة اتقنّع
قدما تازر بالمکارم و ارتدى.
و قال آخر یمدح رسول اللَّه (ص):
و من هذا الباب
قول رسول اللَّه (ص): «الکبریاء رداؤه، و العظمة ازاره»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان من تعطّف بالعزّ»
و العطاف الرّداء. و سئل ابن عباس عن قوله تعالى: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ فقال: لا تلبسها على معصیة و لا على غدر. و قال ابىّ بن کعب لا تلبسها على غدر و لا على ظلم و لا اثم، البسها و انت برّ طاهر و قال الضّحاک: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ اى عملک فاصلح، و فی الخبر عن النّبی صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یحشر المرء فی ثوبیه اللّذین مات فیهما»
یعنى: عمله الصّالح او الطّالح. و قال سعید بن جبیر: کنى بالثّیاب عن القلب، و المعنى: و قلبک و نیّتک فطهّر عمّا سوى اللَّه. و قال الحسن: معناه: و خلقک فحسّن، و فی الخبر: «حسّن خلقک و لو مع الکفّار تدخل مداخل الأبرار».
و قیل: معناه: و اهلک فطهّرهم من الخطایا بالوعظ و التّأدیب، و العرب تسمّى الاهل ثوبا و لباسا، قال اللَّه تعالى: هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ. و قال ابن سیرین و ابن زید امر بتطهیر الثّیاب من النّجاسات الّتى لا یجوز الصّلاة معها و ذلک انّ المشرکین کانوا لا یتطهّرون و لا یطهّرون ثیابهم. و قال طاوس: معناه: و ثیابک فقصّر. فانّ تقصیر الثّیاب تطهیر لها. قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ. قرأ ابو جعفر و حفص عن عاصم و یعقوب وَ الرُّجْزَ بضمّ الرّاء و قرأ الآخرون بکسرها. و هما لغتان بمعنى واحد، و المراد بالرّجز: الاوثان، اى اهجرها و لا تقرّبها. و قیل: الرُّجْزَ بالضّمّ: الاوثان، و بالکسر: العذاب، اى اجتنب المعاصى و کلّ ما یقضى الى العذاب. و قیل: الرّجز الشّیطان اى لا تطعه.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ اى لا تعط عطیّة لتعطى اکثر منها و هذا نهى تحریم للنّبى (ص) خاصّة و لغیره على جهة النّدب و الاستحباب: و قیل: معناه: لا تستکثر عملک فتکون منّانا به، انّما عملک من اللَّه منّة علیک، و قیل: لا تمنن بالنّبوة على النّاس فتأخذ علیها اجرا و عرضا من الدّنیا. و قیل: لا تضعف ان تستکثر من الخیر. دلیله قراءة ابن مسعود: و لا تمنن ان تستکثر.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ اى فاصبر على طاعته و اوامره و نواهیه لاجل ثواب اللَّه. و قیل: فاصبر على ما اوذیت فی ذات اللَّه، و قیل: لوعد اللَّه و لوجه اللَّه. فاصبر على اداء الرّسالة و تعلیم الحقّ. و قیل: فاصبر تحت موارد القضاء لاجل اللَّه.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ اى نفخ فی الصّور و هو القرن الّذى ینفخ فیه اسرافیل یعنى النّفخة الثّانیة الّتى یحیى عندها النّاس فذلک یعنى ذلک النّفخ.
یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة یَوْمٌ عَسِیرٌ شدید على الکافرین یعسر فیه الامر علیهم غیر یسیر غیر هیّن.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً نزلت فی الولید بن المغیرة المخزومى، اى لا تهتمّ لاجله و کل امره الىّ و قوله: خَلَقْتُ وَحِیداً. فیه وجهان. احدهما: خلقته وحدى لم یشارکنى فی خلقه احد فیکون وَحِیداً نصبا على الحال. و الثّانی، خلقته وحده لا ناصر له معه و لا مال له و لا ولد. فیکون نصبا بوقوع الخلق علیه. و قیل: وحیدا لغیر رشدة کما نزل فیه زنیم اى ملحق بالقوم لیس منهم. و قال «الحسن» کان یسمّى الوحید فی قومه.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً اى کثیرا له مدد یأتى شیئا بعد شىء من العروض و الذّهب و بساتینه الّتى بالطّائف. قال مقاتل: کان له بستان بالطّائف لا تنقطع ثمارها شتاء و لا صیفا. و قیل: المال الممدود: الانعام تنمى بالنّتاج و تمدّد فی الارض بالرّعى. و قیل: ارض مغلّة لا تنقضى لها غلّة حتّى تأتى لها اخرى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً اى حضورا معه بمکّة یستمتع برؤیتهم و یستمتعون به لا یغیبون عنه فی طلب المعاش لغناه. و قیل: «شهودا» اى نجباء یشهدون مواضع الفخار و بقاع النّزال اذا ذکر ذکروا معه و کانوا عشرة. و قال مقاتل: کانوا سبعة، و هم الولید بن الولید، و خالد، و عمارة، و هشام، و العاص، و قیس، و عبد شمس اسلم منهم ثلاثة: خالد، و هشام، و عمارة.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً اى بسطت له من العیش و طول العمر فی صحّة من البدن مع الرّیاسة فی قومه. و قیل: التّمهید تسهیل التّصرف فی الامور.
ثُمَّ یَطْمَعُ تقدیره فعاند و کفر ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ فحذف لان اوّل الکلام یدلّ علیه، اى یطمع ان ادخله الجنّة، و قیل: یطمع ان ازیده من المال و الولد.
«کلّا» ردع و زجر، اى لا یجمع له بعد الیوم بین الکفر و المزید من النّعم فلم یزل بعد نزول هذه الآیات فی نقصان من المال و الجاه و الولد و مات فقیرا.
إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً معاندا جاحدا لها.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً الارهاق التّحمیل و التّکلیف و الصّعود العذاب الشّاقّ، و المعنى: ساکلّفه مشقّة من العذاب لا راحة فیها. و فی الخبر یکلّف ان یصعد عقبة فی النّار ملساء، فاذا وضع یده علیها ذابت، فاذا رفعها عادت، و اذا وضع رجله ذابت، و اذا رفعها عادت. و قیل: یجذب من امامه بسلاسل الحدید. و یضرب من خلفه بمقامع الحدید، فیصعدها فی اربعین عاما، فاذا بلغ ذروتها رمى به الى اسفلها فذلک دابه ابدا.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ سبب نزول این آیات بقول مفسّران آن بود که: جبرئیل (ع) فرو آمد و سورة حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ الى قوله: إِلَیْهِ الْمَصِیرُ فرو آورد، و رسول خدا (ص) در مسجد باز میخواند و ولید مغیرة قراءت رسول (ص) مىشنید. رسول چون بدانست که ولید مىنیوشد آواز برکشید و آیت باز میخواند. ولید را آن عجب آمد، بقوم خویش بنى مخزوم باز گشت، سرگردان و متحیّر، ایشان را گفت: و اللَّه که از محمّد این ساعت سخنى شنیدم که نه سخن آدمیان بود و نه سخن پریان، نه هیچ بشر طاقت دارد که چنان سخنان گوید، انّ له لحلاوة و انّ علیه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعذق و انّه یعلو و ما یعلى.
شیرین سخنى پر آفرین! سخنى که آن را شکوهى است و رونقى. بالاش چون درخت میوه دار زیرش چون چشمه آب حیات. بر هر سخنى بالا افتد و هیچ سخن بر بالاى وى نرسد. آن گه سرگردان بخانه خویش باز شد. قریش گفتند: و اللَّه که ولید صابى گشت، و او مهتر قریش است، اکنون همه قریش صابى شوند، دین خود بگذارند و بدین محمّد باز گردند. و کان یقال للولید ریحانة قریش. این خبر به بو جهل رسید، برخاست و بیامد غمگین و اندوهگن. ولید گفت: ما لى اراک حزینا یا بن اخى؟ چه افتادست که ترا بس حزین و غمگین مىبینم؟ بو جهل گفت: و ما یمنعنى ان لا احزن؟
چرا غمگین نباشم و قریش میگویند: تو سخنان محمّد را پسند میدهى و آن را بزرگ میدارى و ثنا مىگویى تا از فضله طعام ایشان بهرهاى بردارى! اگر چنین است تا هم قریش فراهم شوند و ترا کفایتى حاصل کنند، تا از طعام ایشان بى نیاز شوى؟! ولید چون این سخن از بو جهل بشنید، در خشم شد گفت: الم تعلم قریش انّى من اکثرهم مالا و ولدا؟ قریش را معلوم نیست که در عرب از من توانگرتر بمال و فرزند کس نیست؟ ده فرزند دارم هر یکى کان سخاوت و معدن جود و این اصحاب محمّد خود هرگز از طعام سیر نشوند و از فقر وفاقه هرگز نیاسایند، چه صورت بندد که ایشان را فضله طعام بود تا بدیگرى دهند! پس هر دو برخاستند و بانجمن قریش شدند. ولید گفت: شما که قریش اید بدانید که حال و کار این محمّد در عرب منتشر گشت و موسم نزدیک است. عرب آیند و از حال وى پرسند، جواب ایشان چه خواهید داد؟ اگر گوئید دیوانه است، شما را دروغ زن کنند، که سخن وى سخن عاقلان است و از جنون در وى هیچیز نیست، و اگر گوئید شاعر است، عرب شعر نیکو دانند و شناسند، دانند که سخن وى شعر نیست و شما دروغ زن شوید. و اگر گوئید کاهن است، ایشان دانند که در سخن کاهنان ذکر اللَّه نبود و ان شاء اللَّه نگویند و محمّد ان شاء اللَّه بسیار گوید. و اگر گوئید کذّاب است ایشان قبول نکنند که از محمّد هرگز دروغ نشنیدهاند و در عرب معروفست که هرگز دروغ نگوید، پس قریش گفتند: اکنون راى تو چیست؟ یا ابا المغیرة؟ تو چه گویى و سخنان وى بر چه نهى؟ او در خود افتاد و تفکّر میکرد و با خود میانداخت که در کار وى چه تقدیر کند و چه گوید؟! اینست که ربّ العالمین گفت: إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ تفکّر فی نفسه ما یقول فیه و قدّر فی نفسه ما ذا یمکنه ان یقول فیه. و فی القرآن قال اللَّه عزّ و جلّ: فَقُتِلَ اى لعن و عذّب و عوقب کَیْفَ قَدَّرَ.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ استفهام على وجه التّعجیب و الانکار، و التّکرار للتّأکید.
و قیل: احدهما لتقدیره القول فی محمّد و الثّانی لتقدیره و القول فی القرآن. و قیل احدهما لنفیه عنه الجنون و الکهانة و الشّعر و الکذب لا على وجه قصد به الایمان و الثّانی لاثبات صفة السّحر له.
ثُمَّ نَظَرَ فیما قدّر معجبا بذلک نظرة تفکّر.
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ اى قبض ما بین عینیه و اظهر الکراهیة فی وجهه حیث عجز عن القول فیهما. و قیل: تکرّها فی وجوه المؤمنین.
ثُمَّ أَدْبَرَ اى ولّى الى قومه وَ اسْتَکْبَرَ اى تکبّر عن الایمان.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ اى ما هذا الّذى یقوله محمّدا الّا سحر یروى، اى یأثره قوم عن قوم. قالوا له: و ما السّحر؟ قال: شىء یکون فی النّاس عن علمه فرّق به بین المرء و زوجه، اما رأیتموه فرّق بین فلان و اهله، و بین فلان و ولده و بین فلان و اخیه و بین فلان و موالیه، فذلک قوله: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ. و ابو نهیکة یأتیه به من مسیلمة الکذّاب. و قیل: یرویه محمّد عن جبیر و یسار و قیل عن اهل بابل.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ اى ما هذا الّا قول البشر تعلّمه من غلام رومى یکنى ابا نهیک کقوله: «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» قال اللَّه تعالى: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ سقر اسم من اسماء جهنّم. و قیل: اسم للدّرک الرّابع منها و اشتقاقه من سقرته الشّمس، اى اذا بته.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ تفخیم لشأنها.
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ اى لا تبقى لحما و لا تذر عظما الّا اکلته و حطمته.
و قیل: لا تبقى حیّا و لا تذر میّتا کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ اى مسوّدة لها. و قیل: تحرق الجلد حتّى تسوّده و البشر جمع بشرة و هی ظاهر الجلد. یقال: لاحته الشّمس و لوّحته اذا غیّرته.
قال ابن کیسان: تلوح لهم جهنّم حتّى یروها عیانا کقوله: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ».عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ اى على سقر من الخزنة تسعة عشر، و قیل: تسعة عشر صنفا من الملائکة، و قیل: تسعة عشر صنفا منهم. و قیل: تسعة عشر ملکا مالک و معه ثمانیة عشر جاء فی الاثر اعینهم کالبرق الخاطف و انیابهم کالصّیاصى یخرج لهب النّار من افواههم ما بین منکبى احدهم مسیرة سنة نزعت منهم الرّحمة، یرفع احدهم سبعین الفا فیرمیهم حیث اراد من جهنم. و قال عمرو بن دینار: انّ واحدا منهم یدفع بالدّفعة الواحدة فی جهنّم اکثر من ربیعة و مضر. فلمّا نزلت هذه الآیة قال ابو جهل: زعم ابن ابى کبشة انّ خزنة النّار تسعة عشر و انتم الدّهماء أ فیعجز کلّ عشرة منکم ان یبطشوا بواحد من خزنة جهنّم. فقال ابو الاشدّین کلدة بن خلف الجمحىّ، و کان یوصف بالقوّة: انا اکفیکم منهم سبعة عشر عشرة على ظهرى و سبعة على بطنى فاکفونى انتم اثنین، و روى انّه قال: انا امشى بین ایدیکم على الصّراط فارفع عشرة بمنکبى الایمن و تسعة بمنکبى الایسر فی النّار و نمضى ندخل الجنّة فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ اى خزنة اصحاب النّار، فحذف المضاف الى ملائکة لا رجالا آدمیّین فمن ذا الّذى یغلب الملائکة و الواحد منهم یأخذ ارواح جمیع الخلق. و للواحد منهم قوّة الثّقلین، هذا کقوله: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ» وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ اى عددهم فی القلّة إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى ضلالة لهم حتّى قالوا فیهم ما قالوا. و قیل: محنة لیظهر ما یقول کلّ واحد منهم و یعتقده.
لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لانّه مکتوب فی التّورات و الانجیل انّ خزنة جهنّم تسعة عشر. و قیل: لیستیقنوا انّ محمّدا نبىّ صادق حین اخبرهم بما یوافق کتبهم و هو امّىّ لا یکتب و لا یقرأ من الکتاب. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً یعنى: من آمن من اهل الکتاب یزدادون تصدیقا بمحمد (ص) و یزدادوا یقینا الى یقینهم وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ اى لا یشکّوا فی انّ عددهم على ما اخبر به محمّد (ص) عن الوحى و انّ القرآن وافق ما فی کتابهم.
وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ و نفاق. و قال الحسین بن الفضل: المرض فی هذه الآیة الخلاف لا النّفاق لانّ السّورة مکیّة و لم یکن حینئذ نفاق. وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا انّما قالوا مشرکو مکة و لیس فی الآیة مثل و لکنّهم استغربوا هذا العدد فقالوا: لعلّه مثل مضروب و فی تخصیص خزنة النّار بهذا العدد اقوال، احدها: انّ جهنّم اطباق سبعة و مالک خازن النّار فی الطّبقة الاولى و فیها المذنبون من المؤمنین فیرفق بهم الى ان یخلّصهم اللَّه منها ثمّ فی کلّ طبقة منها ثلاثة منهم یعذّبون اهلها بانواع العذاب و مجموعهم تسعة عشر، الثّانی بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تسعة عشر حرفا. و عدد الزّبانیة تسعة عشر ملکا فیدفع المؤمن بکلّ حرف منها واحدا منهم و قد سبقت رحمته غضبه. الثّالث انّ ساعات اللّیل و النّهار اربع و عشرون ساعة، خمس منها جعلت للصّلوات الخمس و بقیت تسع عشرة ساعة فمن ضیّعها عذّب بتسعة عشر ملکا فی النّار و من حفظها بذکر اللَّه ذبّت کلّ ساعة عنه ملکا منهم. الرّابع جعل اللَّه اوتاد الارض و هى الجبال تسعة عشر جبلا کذلک جعل اوتاد النّار تسعة عشر ملکا. و زعم هذا القائل انّ جبال الارض تسعة عشر و الباقى تشعّب عنها و قد عدّت جبال الارض المتشعّبة عنها فبلغت مائة و تسعین جبلا.
کَذلِکَ اى کما اضلّ اللَّه من انکر عدد الخزنة و هدى من صدّق.
کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ قال مقاتل: هذا جواب ابو جهل حین قال: اما لمحمّد اعوان الّا تسعة عشر.
قال عطاء: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ، یعنى: من الملائکة الّذین خلقهم لتعذّب اهل النّار لا یعلم عدّتهم الّا اللَّه، و المعنى: انّ تسعة عشرهم خزنة النّار و لهم من الاعوان و الجنود من الملائکة ما لا یعلمهم الّا اللَّه عزّ و جلّ، و قیل: لا یعلم جمیع الخلائق کنههم و کیفیّتهم و کمّیّتهم الّا اللَّه عزّ و جلّ. یروى فی بعض الاخبار: انّ الآدمیّین مائة و خمسة و عشرون صنفا: مائة منهم فی بلاد الهند و منهم یأجوج و مأجوج و تاریس و منسک. لا یعلم عددهم الّا اللَّه. کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و اثنا عشر صنفا فی بلاد الرّوم. منهم: النسطوریّة، و الیعقوبیّة و الملکائیّة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار و ستّة اصناف فی ناحیة المشرق منهم: التّرک خاقان و خلج و خزر و صقلاب و الرّوس و غور کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و ستّة اصناف فی ناحیة المغرب، منهم الزّنج و الحبش، و النّوبة و النّبطیة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و بقى جزء واحد و هم المؤمنون فالمؤمنون فی الکفّار کشعرة بیضاء فی جنب ثور اسود، ثمّ جمیع الآدمیّین فی الجنّ جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ فی الشّیاطین جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین فی ملائکة السّماء الدّنیا جزء من عشرة اجزاء. ثمّ جمیع ما ذکرنا مع ملائکة السّماء الدّنیا فی ملائکة السّماء الثّانیة جزء من عشرة اجزاء حتّى یبلغ سبع سماوات ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین و ملائکة سبع سماوات فی الزّبانیة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء کلّهم فی ملائکة الرّحمة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الکرّوبیّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ فی الرّوحانیّین جزء من عشرة اجزاء، ثمّ فی الحافّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الرّوح، و هم جنس من الملائکة جزء من عشرة اجزاء. هذا قول کعب الاحبار فقیل لکعب: ذکرت جنود اللَّه. و قال تعالى: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ فضحک کعب و قال: این انت؟ من قوله تعالى: وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ فخلق فوقنا خلقا لا یراهم احد و خلق تحتنا خلقا لا یراهم احد، و فی البر و البحر خلق لا یراهم احد ثم رجع الى ذکر سقر فقال. وَ ما هِیَ یعنى: النّار إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ اى: الّا تذکرة و عظة للخلق. و قیل: یرید بها النّار الّتى فی الدّنیا اى خلقت النّار فی الدّنیا عبرة و تذکرة تذکر بها النّار فی الآخرة.
و قیل: یعنى الجنود ذکرى للبشر لیس انّ اللَّه یحتاج الى ناصر و معین، تعالى عن ذلک.
کَلَّا ردع لمن زعم انّ جنوده لحاجته الیهم. و قیل: ردع لمن زعم انّه یکفى امر الخزنة فیخرج منها و هو ابو جهل و ابو الاشدّین. و قیل: معنى «کلّا» اى حقّا «وَ الْقَمَرِ» اقسم بالقمر یعنى: الهلال بعد ثالثه.
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ قرأ نافع و حمزة و حفص و یعقوب «اذ» بغیر الف «ادبر» بالالف. و قرأ الآخرون «اذا» بالالف «دبر» بلا الف. و دبر و ادبر لغتان. یقال: دبر اللّیل و ادبر اذا ولّى ذاهبا. و قیل: دبر انقضى و ادبر اى اخذ فی الادبار. و قیل: دبر جاء بعد النّهار و فی دبره یقال: دبرنى فلان و خلفنى، اى جاء بعدى و خلفى.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ اى أضاء و تبیّن انّها، یعنى: انّ سقر لاحدى الکبر و الکبر العظائم واحدتها الکبرى و هی جماعة اطباق النّار جهنّم ثمّ لظى، ثمّ الحطمة، ثمّ السّعیر. ثمّ سقر، ثمّ الجحیم، ثمّ هاویة، و قیل: انّ درکة سقر و النّار المذکورة لاحد الدّواهى و انّها لکبیرة العذاب و قیل: انّ هذه الآیة لاحدى الکبر بذکر الیم عذاب اللَّه. و قیل: انّ تکذیبهم لمحمّد (ص) لاحدى الکبر، اى لکبیرة من الکبائر.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ اى النّار لاحدى الکبر فی حال الانذار و التّخویف للبشر و انّما ذکر النّذیر لانّه اراد به العذاب و یجوز ان یکون من باب النّسبة، اى ذات انذار لهم، کقولهم: امرأة طالق. و قیل: انّ نذیرا متعلّق باوّل السّورة على معنى: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قم نذیرا اى منذرا للبشر.
لِمَنْ شاءَ بدل من قوله للبشر مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ فی الخیر و الطّاعة أَوْ یَتَأَخَّرَ عنها فی الشّرّ و المعصیة و المعنى: انّ الانذار قد حصل لکلّ واحد ممّن آمن او کفر. و قیل: المشیّة متّصلة باللّه، اى لمن شاء اللَّه أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ.
و هذا تهدید من اللَّه و اعلام انّ من تقدّم الى الایمان لمحمد (ص) جوزى بثواب لا ینقطع و من تأخّر عن الطّاعة و کذب محمدا عوقب عقابا لا ینقطع.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ اى مرتهنة فی النّار بکسبها مأخوذة بعملها و قیل: عند الحساب مرهونة بعملها امّا یخلّصها و امّا یوبقها ثمّ استثنى فقال: إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ فانّهم لیسوا مرتهنین بذنوبهم فی النّار و لکن یغفرها اللَّه لهم و هم الّذین کانوا على یمین آدم یوم المیثاق حین قال لهم اللَّه: هؤلاء فی الجنّة و لا ابالى. و قیل: هم الّذین یعطون کتبهم بایمانهم. و قال الحسن: هم المسلمون المخلصون. و قال على بن ابى طالب (ع): هم اطفال المسلمین.
و قال ابن عباس: هم الملائکة. و قیل: کلّ نفس مأخوذة بکسبها من خیر او شرّ الّا من اعتمد على الفضل.
فکلّ من اعتمد على الکسب فهو رهین به. و من اعتمد على الفضل فهو غیر مأخوذ.
فِی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ اى یسألون الملائکة. و الملائکة یسألون المجرمین: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ اى ما ادخلکم فی سقر فاجابوا.
و قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ للَّه یعنى. الصّلوات المفروضة اى لم نعتقد وجوبها و فرضها.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ کانوا یقولون: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ».
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ اى کنّا نشرع فی الباطل مع الشّارعین فیه، اى کلّما غوى غاو بالدّخول فی الباطل غوینا معه. قال عبد اللَّه: اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی الباطل. و قال النّبی (ص): «اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی معصیة اللَّه».
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ و هو الموت، و قیل: البعث و الیقین: العلم الّذى معه یوجد ثقة القلب. و قیل: اصحاب النّار یومئذ اربعة اصناف و کلّ واحد من هذه الاربعة کلام صنف منهم. قال اللَّه تعالى: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ اى لیس لهم من الملائکة و النّاس شفیع. قال عبد اللَّه بن مسعود: یشفع الملائکة و النبیّون و الشّهداء و الصّالحون و جمیع المؤمنین فلا یبقى فی النّار الّا اربعة ثمّ تلا: قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ الى قوله: بِیَوْمِ الدِّینِ و قال عمران بن الحصین: الشّفاعة نافعة لکلّ احد دون هؤلاء الّذین تسمعون و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «یصف اهل النّار فیعذّبون، قال: فیمرّ بهم الرّجل من اهل الجنّة فیقول الرّجل منهم: یا فلان اما تعرفنى؟ انا الّذى سقیتک شربة، و قال بعضهم: انا الّذى وهبت لک وضوءا فیشفع له فیدخله الجنّة یوم القیامة».
و فی روایة اخرى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یقول الرّجل من اهل الجنّة یوم القیامة»
اى ربّ عبدک فلان سقانى شربة من ماء فی الدّنیا فیشفّعنى فیه فیقول: اذهب فاخرجه، فیذهب حتّى یخرجه منها» و قال ابن عباس: انّ محمدا (ص) یشفع ثلاث مرّات ثمّ تشفع الملائکة ثمّ الانبیاء، ثمّ الآباء ثمّ الأبناء ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: بقیت رحمتى و لا یدع فی النّار الّا من حرمت علیه الجنّة.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ اى عن تذکیرک ایّاهم بالقرآن معرضین و الاعراض عن القرآن من وجهین: احدهما: الجحود و الانکار، و الآخر: ترک العمل بما فیه و قیل: التّذکرة الاسلام و النّبی علیه الصّلاة و السّلام. و «معرضین» نصب على الحال.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ جمع حمار مُسْتَنْفِرَةٌ قرأ نافع و ابن عامر بفتح الفاء و قرأ الآخرون بکسرها، فمن فتح فمعناه منفّرة مذعورة و من کسر فمعناه نافرة نفر و استنفر، بمعنى واحد، کما یقال: عجب و استعجب.
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ یعنى: الاسد. و قیل: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ یعنى: العیر فی البرّیّة نافرة فرّت من الرّماة الّذین یتصیّدون. و عن ابن عباس قال: القسورة رکز النّاس اى صوتهم و حسّهم. و قیل: القسورة سواد اوّل اللّیل و لا یقال لسواد آخر اللّیل قسورة. و قیل: کلّ ضخم شدید عند العرب، فهو قسورة و بهذا فسّر زید بن اسلم اى فرّت من رجال اقویاء. و قیل: القسورة حبال الصّیادین. قوله: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً هذا جواب الّذین قالوا: لن نؤمن لرقیّک حتّى تنزل علینا کتابا نقرأه کما سألته الیهود ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء. و قال ابن عباس: کان المشرکون یقولون: ان کان محمّد صادقا فلتصبح عند رأس کلّ رجل منّا صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها ذنبه و کفّارته اذا اصبح. قال مطر الورّاق: کانوا یریدون ان یؤتوا براءة بغیر عمل. و قیل: کانوا یقولون: یا محمّد ان سرّک ان نتّبعک فاتنا بکتب من اللَّه فیها من اللَّه الى فلان بن فلان ان اتّبع محمّدا و الصّحف: الکتب، و هى جمع الصّحیفة و منشّرة: منشورة مبسوطة، فقال اللَّه عزّ و جلّ: کَلَّا ردع عن اقتراح الکتب. و قیل: اعلام انّهم لا یؤمنون و ان جاءهم الکتاب کقوله: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ... الآیة. بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ اى لا یخافون عذاب الآخرة و لا یقدّرون وقوعها و کونها، و المعنى: انّهم لو خافوا النّار و عذاب الآخرة لما اقترحوا هذه الآیات بعد قیام الادلّة. کَلَّا ردع و قسم، اى حقّا انّه تذکرة، اى القرآن تذکیر للخلق وعظة.
فَمَنْ شاءَ اتّعظ به و ذَکَرَهُ اذ یسّره للخلق.
وَ ما یَذْکُرُونَ قرأ نافع و یعقوب تذکرون بالتّاء، و الآخرون بالیاء، اى لا یؤمنون الّا بمشیّة اللَّه و ارادته. قال مقاتل: لا یذکرون الا ان یشاء اللَّه لهم الهدى هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ اى اهل ان تتّقى محارمه و اهل ان یغفر لمن اتّقاه. و قیل: اهل ان یتّقى فلا یعصى و اهل ان یغفر لمن عصى.
روى عن ثابت عن انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال فی هذه الآیة: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال ربّکم عزّ و جلّ: انا اهل ان اتّقى و لا یشرک بى غیرى و انا اهل لمن اتّقى ان یشرک بى ان اغفر له.
و روى عن عبد القدّوس بن بکر قال: سمعت محمد بن النضر الحارثى یذکر فی قوله عزّ و جلّ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال: انا اهل ان یتّقینى عبدى فان لم یفعل کنت انا اهلا ان اغفر له.
جمله به مکّه فرو آمده باجماع مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً در شأن ولید بن المغیرة فرو آمد، على الخصوص، پس حکم آن عام گشت در ولید و در غیر او، آن گه منسوخ گشت بآیت سیف. و عن ابىّ ابن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بمحمّد و کذّب به».
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ هذا خطاب النّبی (ص) و الْمُدَّثِّرُ المتدثّر ادغم التّاء فی الدّال لقرب مخرجیهما. و السّبب فیه
انّ رسول اللَّه (ص) کان یذهب الى حراء قبل النّبوّة، فلمّا رأى جبرئیل (ع) فی الهواء اوّل ما بدا له رجع الى بیت خدیجة و قال: «دثّرونى دثّرونى» فتدثّر بثوبه.
قیل: القى علیه قطیفة فنزل جبرئیل و قال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بثیابه.
و هذه السّورة من اوائل ما انزل من القرآن. قال یحیى بن ابى کثیر: سألت ابا سلمة بن عبد الرّحمن عن اوّل ما نزل من القرآن. فقال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قلت: یقولون: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»؟!.
فقال ابو سلمة: سألت جابر بن عبد اللَّه عن ذلک. قلت له: مثل الّذى قلت، فقال جابر: لا احدّثک الّا ما حدّثنا رسول اللَّه (ص)، قال: جاورت بحراء شهرا فلمّا قضیت جوارى هبطت فنودیت، فنظرت عن یمینى فلم ار شیئا. و نظرت عن شمالى فلم ار شیئا. و نظرت خلفى فلم ار شیئا، فرفعت رأسى فاذا هو على العرش فی الهواء.
قال اهل التّفسیر یعنى جبرئیل (ع). و فی بعض الرّوایات رفعت رأسى فاذا الرّبّ عزّ و جلّ على العرش فاتیت خدیجة فقلت: «دثّرونى دثّرونى» قال: فدثّرونى فنزلت یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ و عن ابن شهاب قال: سمعت ابا سلمة، قال: اخبرنى جابر بن عبد اللَّه انّه سمع رسول اللَّه (ص) یحدّث عن فترة الوحى: «فبینا انا امشى سمعت صوتا من السّماء فرفعت بصرى، فاذا الملک الّذى جاءنى بحراء قاعد على کرسىّ بین السّماء و الارض فجئت منه رعبا حتّى هویت الى الارض، فجئت اهلى فقلت: زمّلونى زمّلونى، فزمّلونى فانزل اللَّه یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ الى قوله: فَاهْجُرْ.
قیل: معناه لا تنم عمّا امرتک به و لا تستعمل الهوینا فیه بل قم و ارفض الرّاحة و بلّغ الرّسالة و انذر الکفرة موضع المخافة ممّا هم علیه لیتّقوه بطاعتى و انذرهم عذاب اللَّه و وقایعه فی الامم الخالیة. و قیل: اشتقاق المدّثّر من الدّثار و هو الثّوب على البدن و الشّعار ما تحته، فکانّه لمّا آذاه قریش رجع الى بیت خدیجة فتدثّر بثیابه استراحة الى النّوم من الغمّ. فقیل له: ایّها الطّالب صرف الاذى بالدّثار اطلبه بالانذار. و قال عکرمة: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بالنّبوّة و اثقالها قد تدثّرت هذا الامر فقم به.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ ایّاه فقدّس و شأنه فعظّم حتّى یصغر عندک فی عظمته العدوّ و کیده و ما یعبد دونه.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ قال قتادة و مجاهد: اى نفسک فطهّر من الذّنب، فکنى عن النّفس بالثّوب و هذا فی کلام العرب کثیر. یقال فی وصف الرّجل بالصّدق و الوفاء: انّه طاهر الثّیاب، و لمن غدر: انّه لدنس الثّیاب. قال الشّاعر:
و انّى بحمد اللَّه لا ثوب فاجر
ضخم الدّسیعة من ذوابة هاشم
لبست و لا من غدرة اتقنّع
قدما تازر بالمکارم و ارتدى.
و قال آخر یمدح رسول اللَّه (ص):
و من هذا الباب
قول رسول اللَّه (ص): «الکبریاء رداؤه، و العظمة ازاره»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان من تعطّف بالعزّ»
و العطاف الرّداء. و سئل ابن عباس عن قوله تعالى: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ فقال: لا تلبسها على معصیة و لا على غدر. و قال ابىّ بن کعب لا تلبسها على غدر و لا على ظلم و لا اثم، البسها و انت برّ طاهر و قال الضّحاک: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ اى عملک فاصلح، و فی الخبر عن النّبی صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یحشر المرء فی ثوبیه اللّذین مات فیهما»
یعنى: عمله الصّالح او الطّالح. و قال سعید بن جبیر: کنى بالثّیاب عن القلب، و المعنى: و قلبک و نیّتک فطهّر عمّا سوى اللَّه. و قال الحسن: معناه: و خلقک فحسّن، و فی الخبر: «حسّن خلقک و لو مع الکفّار تدخل مداخل الأبرار».
و قیل: معناه: و اهلک فطهّرهم من الخطایا بالوعظ و التّأدیب، و العرب تسمّى الاهل ثوبا و لباسا، قال اللَّه تعالى: هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ. و قال ابن سیرین و ابن زید امر بتطهیر الثّیاب من النّجاسات الّتى لا یجوز الصّلاة معها و ذلک انّ المشرکین کانوا لا یتطهّرون و لا یطهّرون ثیابهم. و قال طاوس: معناه: و ثیابک فقصّر. فانّ تقصیر الثّیاب تطهیر لها. قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ. قرأ ابو جعفر و حفص عن عاصم و یعقوب وَ الرُّجْزَ بضمّ الرّاء و قرأ الآخرون بکسرها. و هما لغتان بمعنى واحد، و المراد بالرّجز: الاوثان، اى اهجرها و لا تقرّبها. و قیل: الرُّجْزَ بالضّمّ: الاوثان، و بالکسر: العذاب، اى اجتنب المعاصى و کلّ ما یقضى الى العذاب. و قیل: الرّجز الشّیطان اى لا تطعه.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ اى لا تعط عطیّة لتعطى اکثر منها و هذا نهى تحریم للنّبى (ص) خاصّة و لغیره على جهة النّدب و الاستحباب: و قیل: معناه: لا تستکثر عملک فتکون منّانا به، انّما عملک من اللَّه منّة علیک، و قیل: لا تمنن بالنّبوة على النّاس فتأخذ علیها اجرا و عرضا من الدّنیا. و قیل: لا تضعف ان تستکثر من الخیر. دلیله قراءة ابن مسعود: و لا تمنن ان تستکثر.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ اى فاصبر على طاعته و اوامره و نواهیه لاجل ثواب اللَّه. و قیل: فاصبر على ما اوذیت فی ذات اللَّه، و قیل: لوعد اللَّه و لوجه اللَّه. فاصبر على اداء الرّسالة و تعلیم الحقّ. و قیل: فاصبر تحت موارد القضاء لاجل اللَّه.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ اى نفخ فی الصّور و هو القرن الّذى ینفخ فیه اسرافیل یعنى النّفخة الثّانیة الّتى یحیى عندها النّاس فذلک یعنى ذلک النّفخ.
یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة یَوْمٌ عَسِیرٌ شدید على الکافرین یعسر فیه الامر علیهم غیر یسیر غیر هیّن.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً نزلت فی الولید بن المغیرة المخزومى، اى لا تهتمّ لاجله و کل امره الىّ و قوله: خَلَقْتُ وَحِیداً. فیه وجهان. احدهما: خلقته وحدى لم یشارکنى فی خلقه احد فیکون وَحِیداً نصبا على الحال. و الثّانی، خلقته وحده لا ناصر له معه و لا مال له و لا ولد. فیکون نصبا بوقوع الخلق علیه. و قیل: وحیدا لغیر رشدة کما نزل فیه زنیم اى ملحق بالقوم لیس منهم. و قال «الحسن» کان یسمّى الوحید فی قومه.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً اى کثیرا له مدد یأتى شیئا بعد شىء من العروض و الذّهب و بساتینه الّتى بالطّائف. قال مقاتل: کان له بستان بالطّائف لا تنقطع ثمارها شتاء و لا صیفا. و قیل: المال الممدود: الانعام تنمى بالنّتاج و تمدّد فی الارض بالرّعى. و قیل: ارض مغلّة لا تنقضى لها غلّة حتّى تأتى لها اخرى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً اى حضورا معه بمکّة یستمتع برؤیتهم و یستمتعون به لا یغیبون عنه فی طلب المعاش لغناه. و قیل: «شهودا» اى نجباء یشهدون مواضع الفخار و بقاع النّزال اذا ذکر ذکروا معه و کانوا عشرة. و قال مقاتل: کانوا سبعة، و هم الولید بن الولید، و خالد، و عمارة، و هشام، و العاص، و قیس، و عبد شمس اسلم منهم ثلاثة: خالد، و هشام، و عمارة.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً اى بسطت له من العیش و طول العمر فی صحّة من البدن مع الرّیاسة فی قومه. و قیل: التّمهید تسهیل التّصرف فی الامور.
ثُمَّ یَطْمَعُ تقدیره فعاند و کفر ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ فحذف لان اوّل الکلام یدلّ علیه، اى یطمع ان ادخله الجنّة، و قیل: یطمع ان ازیده من المال و الولد.
«کلّا» ردع و زجر، اى لا یجمع له بعد الیوم بین الکفر و المزید من النّعم فلم یزل بعد نزول هذه الآیات فی نقصان من المال و الجاه و الولد و مات فقیرا.
إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً معاندا جاحدا لها.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً الارهاق التّحمیل و التّکلیف و الصّعود العذاب الشّاقّ، و المعنى: ساکلّفه مشقّة من العذاب لا راحة فیها. و فی الخبر یکلّف ان یصعد عقبة فی النّار ملساء، فاذا وضع یده علیها ذابت، فاذا رفعها عادت، و اذا وضع رجله ذابت، و اذا رفعها عادت. و قیل: یجذب من امامه بسلاسل الحدید. و یضرب من خلفه بمقامع الحدید، فیصعدها فی اربعین عاما، فاذا بلغ ذروتها رمى به الى اسفلها فذلک دابه ابدا.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ سبب نزول این آیات بقول مفسّران آن بود که: جبرئیل (ع) فرو آمد و سورة حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ الى قوله: إِلَیْهِ الْمَصِیرُ فرو آورد، و رسول خدا (ص) در مسجد باز میخواند و ولید مغیرة قراءت رسول (ص) مىشنید. رسول چون بدانست که ولید مىنیوشد آواز برکشید و آیت باز میخواند. ولید را آن عجب آمد، بقوم خویش بنى مخزوم باز گشت، سرگردان و متحیّر، ایشان را گفت: و اللَّه که از محمّد این ساعت سخنى شنیدم که نه سخن آدمیان بود و نه سخن پریان، نه هیچ بشر طاقت دارد که چنان سخنان گوید، انّ له لحلاوة و انّ علیه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعذق و انّه یعلو و ما یعلى.
شیرین سخنى پر آفرین! سخنى که آن را شکوهى است و رونقى. بالاش چون درخت میوه دار زیرش چون چشمه آب حیات. بر هر سخنى بالا افتد و هیچ سخن بر بالاى وى نرسد. آن گه سرگردان بخانه خویش باز شد. قریش گفتند: و اللَّه که ولید صابى گشت، و او مهتر قریش است، اکنون همه قریش صابى شوند، دین خود بگذارند و بدین محمّد باز گردند. و کان یقال للولید ریحانة قریش. این خبر به بو جهل رسید، برخاست و بیامد غمگین و اندوهگن. ولید گفت: ما لى اراک حزینا یا بن اخى؟ چه افتادست که ترا بس حزین و غمگین مىبینم؟ بو جهل گفت: و ما یمنعنى ان لا احزن؟
چرا غمگین نباشم و قریش میگویند: تو سخنان محمّد را پسند میدهى و آن را بزرگ میدارى و ثنا مىگویى تا از فضله طعام ایشان بهرهاى بردارى! اگر چنین است تا هم قریش فراهم شوند و ترا کفایتى حاصل کنند، تا از طعام ایشان بى نیاز شوى؟! ولید چون این سخن از بو جهل بشنید، در خشم شد گفت: الم تعلم قریش انّى من اکثرهم مالا و ولدا؟ قریش را معلوم نیست که در عرب از من توانگرتر بمال و فرزند کس نیست؟ ده فرزند دارم هر یکى کان سخاوت و معدن جود و این اصحاب محمّد خود هرگز از طعام سیر نشوند و از فقر وفاقه هرگز نیاسایند، چه صورت بندد که ایشان را فضله طعام بود تا بدیگرى دهند! پس هر دو برخاستند و بانجمن قریش شدند. ولید گفت: شما که قریش اید بدانید که حال و کار این محمّد در عرب منتشر گشت و موسم نزدیک است. عرب آیند و از حال وى پرسند، جواب ایشان چه خواهید داد؟ اگر گوئید دیوانه است، شما را دروغ زن کنند، که سخن وى سخن عاقلان است و از جنون در وى هیچیز نیست، و اگر گوئید شاعر است، عرب شعر نیکو دانند و شناسند، دانند که سخن وى شعر نیست و شما دروغ زن شوید. و اگر گوئید کاهن است، ایشان دانند که در سخن کاهنان ذکر اللَّه نبود و ان شاء اللَّه نگویند و محمّد ان شاء اللَّه بسیار گوید. و اگر گوئید کذّاب است ایشان قبول نکنند که از محمّد هرگز دروغ نشنیدهاند و در عرب معروفست که هرگز دروغ نگوید، پس قریش گفتند: اکنون راى تو چیست؟ یا ابا المغیرة؟ تو چه گویى و سخنان وى بر چه نهى؟ او در خود افتاد و تفکّر میکرد و با خود میانداخت که در کار وى چه تقدیر کند و چه گوید؟! اینست که ربّ العالمین گفت: إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ تفکّر فی نفسه ما یقول فیه و قدّر فی نفسه ما ذا یمکنه ان یقول فیه. و فی القرآن قال اللَّه عزّ و جلّ: فَقُتِلَ اى لعن و عذّب و عوقب کَیْفَ قَدَّرَ.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ استفهام على وجه التّعجیب و الانکار، و التّکرار للتّأکید.
و قیل: احدهما لتقدیره القول فی محمّد و الثّانی لتقدیره و القول فی القرآن. و قیل احدهما لنفیه عنه الجنون و الکهانة و الشّعر و الکذب لا على وجه قصد به الایمان و الثّانی لاثبات صفة السّحر له.
ثُمَّ نَظَرَ فیما قدّر معجبا بذلک نظرة تفکّر.
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ اى قبض ما بین عینیه و اظهر الکراهیة فی وجهه حیث عجز عن القول فیهما. و قیل: تکرّها فی وجوه المؤمنین.
ثُمَّ أَدْبَرَ اى ولّى الى قومه وَ اسْتَکْبَرَ اى تکبّر عن الایمان.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ اى ما هذا الّذى یقوله محمّدا الّا سحر یروى، اى یأثره قوم عن قوم. قالوا له: و ما السّحر؟ قال: شىء یکون فی النّاس عن علمه فرّق به بین المرء و زوجه، اما رأیتموه فرّق بین فلان و اهله، و بین فلان و ولده و بین فلان و اخیه و بین فلان و موالیه، فذلک قوله: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ. و ابو نهیکة یأتیه به من مسیلمة الکذّاب. و قیل: یرویه محمّد عن جبیر و یسار و قیل عن اهل بابل.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ اى ما هذا الّا قول البشر تعلّمه من غلام رومى یکنى ابا نهیک کقوله: «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» قال اللَّه تعالى: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ سقر اسم من اسماء جهنّم. و قیل: اسم للدّرک الرّابع منها و اشتقاقه من سقرته الشّمس، اى اذا بته.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ تفخیم لشأنها.
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ اى لا تبقى لحما و لا تذر عظما الّا اکلته و حطمته.
و قیل: لا تبقى حیّا و لا تذر میّتا کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ اى مسوّدة لها. و قیل: تحرق الجلد حتّى تسوّده و البشر جمع بشرة و هی ظاهر الجلد. یقال: لاحته الشّمس و لوّحته اذا غیّرته.
قال ابن کیسان: تلوح لهم جهنّم حتّى یروها عیانا کقوله: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ».عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ اى على سقر من الخزنة تسعة عشر، و قیل: تسعة عشر صنفا من الملائکة، و قیل: تسعة عشر صنفا منهم. و قیل: تسعة عشر ملکا مالک و معه ثمانیة عشر جاء فی الاثر اعینهم کالبرق الخاطف و انیابهم کالصّیاصى یخرج لهب النّار من افواههم ما بین منکبى احدهم مسیرة سنة نزعت منهم الرّحمة، یرفع احدهم سبعین الفا فیرمیهم حیث اراد من جهنم. و قال عمرو بن دینار: انّ واحدا منهم یدفع بالدّفعة الواحدة فی جهنّم اکثر من ربیعة و مضر. فلمّا نزلت هذه الآیة قال ابو جهل: زعم ابن ابى کبشة انّ خزنة النّار تسعة عشر و انتم الدّهماء أ فیعجز کلّ عشرة منکم ان یبطشوا بواحد من خزنة جهنّم. فقال ابو الاشدّین کلدة بن خلف الجمحىّ، و کان یوصف بالقوّة: انا اکفیکم منهم سبعة عشر عشرة على ظهرى و سبعة على بطنى فاکفونى انتم اثنین، و روى انّه قال: انا امشى بین ایدیکم على الصّراط فارفع عشرة بمنکبى الایمن و تسعة بمنکبى الایسر فی النّار و نمضى ندخل الجنّة فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ اى خزنة اصحاب النّار، فحذف المضاف الى ملائکة لا رجالا آدمیّین فمن ذا الّذى یغلب الملائکة و الواحد منهم یأخذ ارواح جمیع الخلق. و للواحد منهم قوّة الثّقلین، هذا کقوله: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ» وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ اى عددهم فی القلّة إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى ضلالة لهم حتّى قالوا فیهم ما قالوا. و قیل: محنة لیظهر ما یقول کلّ واحد منهم و یعتقده.
لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لانّه مکتوب فی التّورات و الانجیل انّ خزنة جهنّم تسعة عشر. و قیل: لیستیقنوا انّ محمّدا نبىّ صادق حین اخبرهم بما یوافق کتبهم و هو امّىّ لا یکتب و لا یقرأ من الکتاب. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً یعنى: من آمن من اهل الکتاب یزدادون تصدیقا بمحمد (ص) و یزدادوا یقینا الى یقینهم وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ اى لا یشکّوا فی انّ عددهم على ما اخبر به محمّد (ص) عن الوحى و انّ القرآن وافق ما فی کتابهم.
وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ و نفاق. و قال الحسین بن الفضل: المرض فی هذه الآیة الخلاف لا النّفاق لانّ السّورة مکیّة و لم یکن حینئذ نفاق. وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا انّما قالوا مشرکو مکة و لیس فی الآیة مثل و لکنّهم استغربوا هذا العدد فقالوا: لعلّه مثل مضروب و فی تخصیص خزنة النّار بهذا العدد اقوال، احدها: انّ جهنّم اطباق سبعة و مالک خازن النّار فی الطّبقة الاولى و فیها المذنبون من المؤمنین فیرفق بهم الى ان یخلّصهم اللَّه منها ثمّ فی کلّ طبقة منها ثلاثة منهم یعذّبون اهلها بانواع العذاب و مجموعهم تسعة عشر، الثّانی بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تسعة عشر حرفا. و عدد الزّبانیة تسعة عشر ملکا فیدفع المؤمن بکلّ حرف منها واحدا منهم و قد سبقت رحمته غضبه. الثّالث انّ ساعات اللّیل و النّهار اربع و عشرون ساعة، خمس منها جعلت للصّلوات الخمس و بقیت تسع عشرة ساعة فمن ضیّعها عذّب بتسعة عشر ملکا فی النّار و من حفظها بذکر اللَّه ذبّت کلّ ساعة عنه ملکا منهم. الرّابع جعل اللَّه اوتاد الارض و هى الجبال تسعة عشر جبلا کذلک جعل اوتاد النّار تسعة عشر ملکا. و زعم هذا القائل انّ جبال الارض تسعة عشر و الباقى تشعّب عنها و قد عدّت جبال الارض المتشعّبة عنها فبلغت مائة و تسعین جبلا.
کَذلِکَ اى کما اضلّ اللَّه من انکر عدد الخزنة و هدى من صدّق.
کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ قال مقاتل: هذا جواب ابو جهل حین قال: اما لمحمّد اعوان الّا تسعة عشر.
قال عطاء: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ، یعنى: من الملائکة الّذین خلقهم لتعذّب اهل النّار لا یعلم عدّتهم الّا اللَّه، و المعنى: انّ تسعة عشرهم خزنة النّار و لهم من الاعوان و الجنود من الملائکة ما لا یعلمهم الّا اللَّه عزّ و جلّ، و قیل: لا یعلم جمیع الخلائق کنههم و کیفیّتهم و کمّیّتهم الّا اللَّه عزّ و جلّ. یروى فی بعض الاخبار: انّ الآدمیّین مائة و خمسة و عشرون صنفا: مائة منهم فی بلاد الهند و منهم یأجوج و مأجوج و تاریس و منسک. لا یعلم عددهم الّا اللَّه. کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و اثنا عشر صنفا فی بلاد الرّوم. منهم: النسطوریّة، و الیعقوبیّة و الملکائیّة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار و ستّة اصناف فی ناحیة المشرق منهم: التّرک خاقان و خلج و خزر و صقلاب و الرّوس و غور کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و ستّة اصناف فی ناحیة المغرب، منهم الزّنج و الحبش، و النّوبة و النّبطیة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و بقى جزء واحد و هم المؤمنون فالمؤمنون فی الکفّار کشعرة بیضاء فی جنب ثور اسود، ثمّ جمیع الآدمیّین فی الجنّ جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ فی الشّیاطین جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین فی ملائکة السّماء الدّنیا جزء من عشرة اجزاء. ثمّ جمیع ما ذکرنا مع ملائکة السّماء الدّنیا فی ملائکة السّماء الثّانیة جزء من عشرة اجزاء حتّى یبلغ سبع سماوات ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین و ملائکة سبع سماوات فی الزّبانیة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء کلّهم فی ملائکة الرّحمة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الکرّوبیّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ فی الرّوحانیّین جزء من عشرة اجزاء، ثمّ فی الحافّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الرّوح، و هم جنس من الملائکة جزء من عشرة اجزاء. هذا قول کعب الاحبار فقیل لکعب: ذکرت جنود اللَّه. و قال تعالى: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ فضحک کعب و قال: این انت؟ من قوله تعالى: وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ فخلق فوقنا خلقا لا یراهم احد و خلق تحتنا خلقا لا یراهم احد، و فی البر و البحر خلق لا یراهم احد ثم رجع الى ذکر سقر فقال. وَ ما هِیَ یعنى: النّار إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ اى: الّا تذکرة و عظة للخلق. و قیل: یرید بها النّار الّتى فی الدّنیا اى خلقت النّار فی الدّنیا عبرة و تذکرة تذکر بها النّار فی الآخرة.
و قیل: یعنى الجنود ذکرى للبشر لیس انّ اللَّه یحتاج الى ناصر و معین، تعالى عن ذلک.
کَلَّا ردع لمن زعم انّ جنوده لحاجته الیهم. و قیل: ردع لمن زعم انّه یکفى امر الخزنة فیخرج منها و هو ابو جهل و ابو الاشدّین. و قیل: معنى «کلّا» اى حقّا «وَ الْقَمَرِ» اقسم بالقمر یعنى: الهلال بعد ثالثه.
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ قرأ نافع و حمزة و حفص و یعقوب «اذ» بغیر الف «ادبر» بالالف. و قرأ الآخرون «اذا» بالالف «دبر» بلا الف. و دبر و ادبر لغتان. یقال: دبر اللّیل و ادبر اذا ولّى ذاهبا. و قیل: دبر انقضى و ادبر اى اخذ فی الادبار. و قیل: دبر جاء بعد النّهار و فی دبره یقال: دبرنى فلان و خلفنى، اى جاء بعدى و خلفى.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ اى أضاء و تبیّن انّها، یعنى: انّ سقر لاحدى الکبر و الکبر العظائم واحدتها الکبرى و هی جماعة اطباق النّار جهنّم ثمّ لظى، ثمّ الحطمة، ثمّ السّعیر. ثمّ سقر، ثمّ الجحیم، ثمّ هاویة، و قیل: انّ درکة سقر و النّار المذکورة لاحد الدّواهى و انّها لکبیرة العذاب و قیل: انّ هذه الآیة لاحدى الکبر بذکر الیم عذاب اللَّه. و قیل: انّ تکذیبهم لمحمّد (ص) لاحدى الکبر، اى لکبیرة من الکبائر.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ اى النّار لاحدى الکبر فی حال الانذار و التّخویف للبشر و انّما ذکر النّذیر لانّه اراد به العذاب و یجوز ان یکون من باب النّسبة، اى ذات انذار لهم، کقولهم: امرأة طالق. و قیل: انّ نذیرا متعلّق باوّل السّورة على معنى: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قم نذیرا اى منذرا للبشر.
لِمَنْ شاءَ بدل من قوله للبشر مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ فی الخیر و الطّاعة أَوْ یَتَأَخَّرَ عنها فی الشّرّ و المعصیة و المعنى: انّ الانذار قد حصل لکلّ واحد ممّن آمن او کفر. و قیل: المشیّة متّصلة باللّه، اى لمن شاء اللَّه أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ.
و هذا تهدید من اللَّه و اعلام انّ من تقدّم الى الایمان لمحمد (ص) جوزى بثواب لا ینقطع و من تأخّر عن الطّاعة و کذب محمدا عوقب عقابا لا ینقطع.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ اى مرتهنة فی النّار بکسبها مأخوذة بعملها و قیل: عند الحساب مرهونة بعملها امّا یخلّصها و امّا یوبقها ثمّ استثنى فقال: إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ فانّهم لیسوا مرتهنین بذنوبهم فی النّار و لکن یغفرها اللَّه لهم و هم الّذین کانوا على یمین آدم یوم المیثاق حین قال لهم اللَّه: هؤلاء فی الجنّة و لا ابالى. و قیل: هم الّذین یعطون کتبهم بایمانهم. و قال الحسن: هم المسلمون المخلصون. و قال على بن ابى طالب (ع): هم اطفال المسلمین.
و قال ابن عباس: هم الملائکة. و قیل: کلّ نفس مأخوذة بکسبها من خیر او شرّ الّا من اعتمد على الفضل.
فکلّ من اعتمد على الکسب فهو رهین به. و من اعتمد على الفضل فهو غیر مأخوذ.
فِی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ اى یسألون الملائکة. و الملائکة یسألون المجرمین: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ اى ما ادخلکم فی سقر فاجابوا.
و قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ للَّه یعنى. الصّلوات المفروضة اى لم نعتقد وجوبها و فرضها.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ کانوا یقولون: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ».
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ اى کنّا نشرع فی الباطل مع الشّارعین فیه، اى کلّما غوى غاو بالدّخول فی الباطل غوینا معه. قال عبد اللَّه: اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی الباطل. و قال النّبی (ص): «اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی معصیة اللَّه».
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ و هو الموت، و قیل: البعث و الیقین: العلم الّذى معه یوجد ثقة القلب. و قیل: اصحاب النّار یومئذ اربعة اصناف و کلّ واحد من هذه الاربعة کلام صنف منهم. قال اللَّه تعالى: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ اى لیس لهم من الملائکة و النّاس شفیع. قال عبد اللَّه بن مسعود: یشفع الملائکة و النبیّون و الشّهداء و الصّالحون و جمیع المؤمنین فلا یبقى فی النّار الّا اربعة ثمّ تلا: قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ الى قوله: بِیَوْمِ الدِّینِ و قال عمران بن الحصین: الشّفاعة نافعة لکلّ احد دون هؤلاء الّذین تسمعون و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «یصف اهل النّار فیعذّبون، قال: فیمرّ بهم الرّجل من اهل الجنّة فیقول الرّجل منهم: یا فلان اما تعرفنى؟ انا الّذى سقیتک شربة، و قال بعضهم: انا الّذى وهبت لک وضوءا فیشفع له فیدخله الجنّة یوم القیامة».
و فی روایة اخرى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یقول الرّجل من اهل الجنّة یوم القیامة»
اى ربّ عبدک فلان سقانى شربة من ماء فی الدّنیا فیشفّعنى فیه فیقول: اذهب فاخرجه، فیذهب حتّى یخرجه منها» و قال ابن عباس: انّ محمدا (ص) یشفع ثلاث مرّات ثمّ تشفع الملائکة ثمّ الانبیاء، ثمّ الآباء ثمّ الأبناء ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: بقیت رحمتى و لا یدع فی النّار الّا من حرمت علیه الجنّة.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ اى عن تذکیرک ایّاهم بالقرآن معرضین و الاعراض عن القرآن من وجهین: احدهما: الجحود و الانکار، و الآخر: ترک العمل بما فیه و قیل: التّذکرة الاسلام و النّبی علیه الصّلاة و السّلام. و «معرضین» نصب على الحال.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ جمع حمار مُسْتَنْفِرَةٌ قرأ نافع و ابن عامر بفتح الفاء و قرأ الآخرون بکسرها، فمن فتح فمعناه منفّرة مذعورة و من کسر فمعناه نافرة نفر و استنفر، بمعنى واحد، کما یقال: عجب و استعجب.
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ یعنى: الاسد. و قیل: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ یعنى: العیر فی البرّیّة نافرة فرّت من الرّماة الّذین یتصیّدون. و عن ابن عباس قال: القسورة رکز النّاس اى صوتهم و حسّهم. و قیل: القسورة سواد اوّل اللّیل و لا یقال لسواد آخر اللّیل قسورة. و قیل: کلّ ضخم شدید عند العرب، فهو قسورة و بهذا فسّر زید بن اسلم اى فرّت من رجال اقویاء. و قیل: القسورة حبال الصّیادین. قوله: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً هذا جواب الّذین قالوا: لن نؤمن لرقیّک حتّى تنزل علینا کتابا نقرأه کما سألته الیهود ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء. و قال ابن عباس: کان المشرکون یقولون: ان کان محمّد صادقا فلتصبح عند رأس کلّ رجل منّا صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها ذنبه و کفّارته اذا اصبح. قال مطر الورّاق: کانوا یریدون ان یؤتوا براءة بغیر عمل. و قیل: کانوا یقولون: یا محمّد ان سرّک ان نتّبعک فاتنا بکتب من اللَّه فیها من اللَّه الى فلان بن فلان ان اتّبع محمّدا و الصّحف: الکتب، و هى جمع الصّحیفة و منشّرة: منشورة مبسوطة، فقال اللَّه عزّ و جلّ: کَلَّا ردع عن اقتراح الکتب. و قیل: اعلام انّهم لا یؤمنون و ان جاءهم الکتاب کقوله: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ... الآیة. بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ اى لا یخافون عذاب الآخرة و لا یقدّرون وقوعها و کونها، و المعنى: انّهم لو خافوا النّار و عذاب الآخرة لما اقترحوا هذه الآیات بعد قیام الادلّة. کَلَّا ردع و قسم، اى حقّا انّه تذکرة، اى القرآن تذکیر للخلق وعظة.
فَمَنْ شاءَ اتّعظ به و ذَکَرَهُ اذ یسّره للخلق.
وَ ما یَذْکُرُونَ قرأ نافع و یعقوب تذکرون بالتّاء، و الآخرون بالیاء، اى لا یؤمنون الّا بمشیّة اللَّه و ارادته. قال مقاتل: لا یذکرون الا ان یشاء اللَّه لهم الهدى هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ اى اهل ان تتّقى محارمه و اهل ان یغفر لمن اتّقاه. و قیل: اهل ان یتّقى فلا یعصى و اهل ان یغفر لمن عصى.
روى عن ثابت عن انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال فی هذه الآیة: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال ربّکم عزّ و جلّ: انا اهل ان اتّقى و لا یشرک بى غیرى و انا اهل لمن اتّقى ان یشرک بى ان اغفر له.
و روى عن عبد القدّوس بن بکر قال: سمعت محمد بن النضر الحارثى یذکر فی قوله عزّ و جلّ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال: انا اهل ان یتّقینى عبدى فان لم یفعل کنت انا اهلا ان اغفر له.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان چهل آیت است، صد و نود و نه کلمت، ششصد و پنجاه و دو حرف جمله به مکه فرو آمد باتّفاق مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و نه آیتست، صد و چهار کلمت، پانصد و سى و سه حرف. جمله به مکة فرو آمده و مفسّران آن را در مکّیّات شمرند و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ نسخت بالآیة الّتى تلیها و هی قوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شیء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجیء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّىء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شیء.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شیء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجیء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّىء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شیء.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و پنج آیتست، صد و نه کلمه چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد، مفسّران در مکیّات شمرند و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «انشقّت» اعاذه اللَّه ان یعطیه «کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ».
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ تشقّقت و تقطّعت ذاتها. و قیل: تشقّقت بالغمام کقوله: «وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ». و قال على علیه السلام: تتشقّق من المجرّة و المجرّة باب السّماء و انشقاق السّماء من علامات القیامة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اى سمعت امر ربّها بالانشقاق و اطاعت. یقال: اذن للشّیء اذا اصغى الیه اذنه الاستماع. «وَ حُقَّتْ» اى حقّ للسّماء ان تستمع للَّه و تطیع.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ اى بسطت فزید فیها کما یمدّ الادیم. و قال الزجاج: ازیلت عن هیأتها فبدّلت. و قیل: بسطت باندکاک جبالها و آکامها حتّى تصیر کالصّحیفة الملساء فلا یبقى فیها بناء و لا جبل. و قال: ابن بحر مدّها تفریجها عمّا تتضمّن حتّى یخرج ما فی بطنها. قال: و معنى ذلک معنى إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة مدّ اللَّه الارض مدّ الادیم فاکون اوّل من یدعى فارى جبرئیل فاقول: یا ربّ هذا جبرئیل ارسلته الىّ فیقول اللَّه:«صدق، ثمّ اشفع»
فاقول: عبادک عبدوک فی اطراف الارض و هو المقام المحمود». قوله: وَ أَلْقَتْ ما فِیها اى اخرجت الاموات و الکنوز المدفونة فیها و المعادن وَ تَخَلَّتْ ممّا فیها فلم یبق فیها شعرة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اطاعت و قابلت امر ربّها بالسّمع و القبول و حقّ لها ان تفعل ذلک و لیس هذا بتکرار فانّ الاوّل للسّماء و الثّانی للارض و جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ محذوف یدلّ علیه المعنى و تقدیره: اذا کانت هذه الاشیاء علم الکافر انّ ما اخبر به اللَّه عزّ و جلّ و الرّسول (ص) من امر البعث حقّ و صدق. و قیل: جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ما یدلّ علیه قوله: «فَمُلاقِیهِ» یعنى: اذا کان یوم القیامة لقى الانسان عمله و رأى ما قدّم من خیر و شرّ. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر معناه: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و قیل: معنى الآیة: اذکر اذا السماء انشقت فلا یحتاج فیه الى تقدیر جواب.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ اى عامل ساع عملا و سعیا دائبا.
و فی الخبر انّهم قالوا: یا رسول اللَّه فیم نکدح و قد جفّت الاقلام و مضت المقادیر؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
إِلى رَبِّکَ کَدْحاً اى عامل لربّک عملا مستقبلا ثوابه و عقابه «فَمُلاقِیهِ» اى ملاق کدحک اى جزاؤه خیرا کان او شرّا. و قیل: فملاق «ربّک».
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «النّادم ینتظر الرّحمة و المعجب ینتظر المقت و کلّ عامل سیقدم على ما سلف.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً. قیل: الحساب الیسیر أن یغفر ذنوبه و لا یحاسبه بها و به.
قال النّبیّ (ص): «الحساب الیسیر التّجاوز عن السّیّئات و الاحتساب بالحسنات».
و قیل: الحساب الیسیر یرید به العرض على اللَّه.
روى ابن ابى ملیکة عن عائشة انّها قالت: قال رسول اللَّه (ص): «من نوقش الحساب عذّب»! فقلت: یا رسول اللَّه ا و لیس یقول اللَّه عزّ و جلّ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ فقال: «انّما ذاک العرض و لکن من نوقش الحساب یهلک».
وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى ینقلب من مقام الحساب الى اهله فی الجنّة من الحور العین و الآدمیّات «مسرورا» بما اوتى من الخیر و الکرامة.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ اى یعطى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ» و قال الکلبى: یغلّ یمین الکافر الى عنقه و یلوى شماله «وَراءَ ظَهْرِهِ» فیؤتى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ».
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً اى اذا قرأ کتابه ینادى بالویل و الهلاک فیقول: و اهلکاه وا ثبوراه.
یَصْلى سَعِیراً یدخل جهنّم، قرأ ابو جعفر و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و حمزة: «یصلى» بفتح الیاء بالتّخفیف کقوله: «یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى». و قرأ الآخرون بضمّ الیاء و فتح الصّاد و تشدید اللّام، کقوله: «و تصلیة» و کقوله: «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ».
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى کان فی الدّنیا «مسرورا» بمعاصى اللَّه لا یندم علیها. و هذا الکلام یمرّ بک فی مواضع من القرآن کقوله: لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» «لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» «لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ». «انْقَلَبُوا فَکِهِینَ» «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا»، و اللَّه عزّ و جلّ یبغض الفرح بالدّنیا و الطّمأنینة الیها.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ اى لا یرجع بعد الممات اى الحیاة و «انّه» غیر راجع الى ربّه و الى الآخرة، فلذلک کان یعمل بالمعاصى. ثمّ قال: «بلى» اى لیس الامر کما «ظنّ» بل «یحور» الینا و یبعث إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً اى عالما قبل ان یخلقه «انّ» مرجعه الیه فیجازیه على اعماله.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ قال مجاهد: هو النّار کلّه و فی القرآن اقسام باجزاء النّهار و المراد بها النّهار، و الشّفق: الشّعاع، و هو فی العربیّة فی الحمرة اکثر. قال ابن عباس و اکثر المفسّرین: هو الحمرة الّتى تبقى فی الافق بعد غروب الشّمس.
و قال قوم: هو البیاض الّذى یعقب تلک الحمرة.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ اى ما ضمّ و جمع یقال و سقته اسقه وسقا، اى جمعته و استوسقت الإبل اذا اجتمعت و انضمّت. و المعنى: جمع «اللّیل» الى مسکنه ما کان منتشرا بالنّهار فی متصرّفه و ذلک انّ «اللّیل» اذا اقبل رجع کلّ شیء الى مستقرّه و مأواه.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ یعنى: اذا امتلأ و استوى و استدار و تمّ نوره و ذلک لیلة ثلاث عشرة و اربع عشرة.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى «لترکبنّ» بفتح الباء یعنى: «لترکبنّ» یا محمد سماء فوق سماء و ذاک لیلة اسرى به و «عن» بمعنى بعد، اى «طبقا» بعد «طبق» من اطباق السّماء. و یجوز ان یکون درجة بعد درجة و رتبة بعد رتبة فی القربة من اللَّه و الرّفعة. و قیل: یعنى السّماء یوم القیامة یتغیّر لونا بعد لون فتصیر تارة کالدّهان و تارة کالمهل و تنشقّ و تنفطر بالغمام و مطویة بیمین اللَّه و قرأ الآخرون: «لَتَرْکَبُنَّ» بضمّ الباء یعنى: بنى آدم یقول: لتحوّلون حالا بعد حال نطفة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر طفلا، ثمّ صبیّا، ثمّ یافعا، ثمّ شابّا، ثمّ کهلا، ثمّ شیخا، مریضا و صحیحا، مسرورا و حزینا، ظاعنا و مقیما، حیّا و میّتا. قالت الحکماء: یشتمل الانسان من کونه نطفة الى ان یهرم و یموت على سبعة و ثلاثین حالا و سبعة و ثلاثین اسما: نطفة، ثمّ علقة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر، ثمّ جنینا، ثمّ ولیدا، ثمّ رضیعا ثمّ فطیما، ثمّ یافعا، ثمّ ناشئا، ثمّ مترعرعا، ثمّ خرّورا، ثمّ مراهقا، ثمّ محتلما، ثمّ بالغا، ثمّ امرد. ثمّ طارا، ثمّ باقلا، ثمّ مسیطرا، ثمّ مطرخمّا، ثمّ مختطا، ثمّ صملا، ثمّ ملتحیا، ثمّ مستویا، ثمّ مصدعا، ثمّ مجتمعا.
و الشّباب یجمع ذلک کلّه، ثمّ ملهوزا، ثمّ کهلا، ثمّ اشمط، ثمّ شیخا، ثمّ اشیب، ثمّ حوقلا، ثمّ صفتانا، ثمّ همّا، ثمّ هرما، ثمّ میّتا فهذا معنى قوله تعالى: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قال الشّاعر:
الصّبر اجمل و الدّنیا مفجّعة
من ذا الّذى لم یذق من عیشه رنقا
اذا صفالک من مسرورها «طبق»
اهدى لک الدّهر من مکروهها «طبقا»
و قال مکحول: فی هذه الآیة فی کلّ عشرین عاما تحدثون امرا لم تکونوا علیه و هذا ادلّ دلیلا على حدث العالم و اثبات الصّانع. و قیل: من کان الیوم على حالة و غدا على حالة اخرى، فلیعلم انّ تدبیره الى سواه. و قیل: لابى بکر الورّاق: ما الدّلیل على انّ لهذه العالم صانعا؟ فقال: تحویل الحالات و عجز القوّة و ضعف الارکان و فسخ العزیمة. و قال ابو عبید: فی هذه الآیة «لترکبنّ» سنن من کان قبلکم و احوالهم و فی معناه ما
روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) لتتبعنّ سنن من قبلکم شبرا شبرا و ذراعا ذراعا حتّى لو دخلوا جحر ضبّ تبعتموهم.
قوله: فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى ما لکفّار امّتک لا یصدّقون بالبعث و القرآن و النّبوّة بعد ما وضح البرهان و ظهرت الحجّة دلالة، قاله على جهة التّعییر لهم.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ یعنى: قرئ «علیهم القرآن» بالامر بالسّجود للَّه عزّ و جلّ و العبادة له «لا یَسْجُدُونَ» له و لا یخضعون و لا یطیعون و الخطاب للکفّار. و عن ابى سلمة انّ ابا هریرة قرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فیها فلمّا انصرف اخبرهم انّ رسول اللَّه (ص) سجد فیها. و عن ابى رافع قال: صلّیت مع ابى هریرة العتمة، فقرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فقلت ما هذه؟ قال: سجدت بها خلف ابى القاسم (ص) فلا ازال اسجد فیها حتّى القاه.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ بالقرآن و البعث.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ اى یضمرون و یخفون فی صدورهم و یجمعون من الفکر و التّکذیب بالنّبىّ و القرآن فیعذّبهم بذلک.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبرهم بِعَذابٍ موجع خبرا یظهر تأثیره على بشرتهم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لیسوا ممّن یبشّرون بالعذاب.
و قیل: هذا استثناء منقطع، یعنى: لکن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى «غیر» مقطوع و لا منقوص. و قیل: «غیر» منغص بالمنّ علیهم فیه فانّ المنّة تکدّر النّعمة.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ تشقّقت و تقطّعت ذاتها. و قیل: تشقّقت بالغمام کقوله: «وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ». و قال على علیه السلام: تتشقّق من المجرّة و المجرّة باب السّماء و انشقاق السّماء من علامات القیامة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اى سمعت امر ربّها بالانشقاق و اطاعت. یقال: اذن للشّیء اذا اصغى الیه اذنه الاستماع. «وَ حُقَّتْ» اى حقّ للسّماء ان تستمع للَّه و تطیع.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ اى بسطت فزید فیها کما یمدّ الادیم. و قال الزجاج: ازیلت عن هیأتها فبدّلت. و قیل: بسطت باندکاک جبالها و آکامها حتّى تصیر کالصّحیفة الملساء فلا یبقى فیها بناء و لا جبل. و قال: ابن بحر مدّها تفریجها عمّا تتضمّن حتّى یخرج ما فی بطنها. قال: و معنى ذلک معنى إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة مدّ اللَّه الارض مدّ الادیم فاکون اوّل من یدعى فارى جبرئیل فاقول: یا ربّ هذا جبرئیل ارسلته الىّ فیقول اللَّه:«صدق، ثمّ اشفع»
فاقول: عبادک عبدوک فی اطراف الارض و هو المقام المحمود». قوله: وَ أَلْقَتْ ما فِیها اى اخرجت الاموات و الکنوز المدفونة فیها و المعادن وَ تَخَلَّتْ ممّا فیها فلم یبق فیها شعرة.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها اطاعت و قابلت امر ربّها بالسّمع و القبول و حقّ لها ان تفعل ذلک و لیس هذا بتکرار فانّ الاوّل للسّماء و الثّانی للارض و جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ محذوف یدلّ علیه المعنى و تقدیره: اذا کانت هذه الاشیاء علم الکافر انّ ما اخبر به اللَّه عزّ و جلّ و الرّسول (ص) من امر البعث حقّ و صدق. و قیل: جواب قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ما یدلّ علیه قوله: «فَمُلاقِیهِ» یعنى: اذا کان یوم القیامة لقى الانسان عمله و رأى ما قدّم من خیر و شرّ. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر معناه: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و قیل: معنى الآیة: اذکر اذا السماء انشقت فلا یحتاج فیه الى تقدیر جواب.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ اى عامل ساع عملا و سعیا دائبا.
و فی الخبر انّهم قالوا: یا رسول اللَّه فیم نکدح و قد جفّت الاقلام و مضت المقادیر؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
إِلى رَبِّکَ کَدْحاً اى عامل لربّک عملا مستقبلا ثوابه و عقابه «فَمُلاقِیهِ» اى ملاق کدحک اى جزاؤه خیرا کان او شرّا. و قیل: فملاق «ربّک».
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «النّادم ینتظر الرّحمة و المعجب ینتظر المقت و کلّ عامل سیقدم على ما سلف.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً. قیل: الحساب الیسیر أن یغفر ذنوبه و لا یحاسبه بها و به.
قال النّبیّ (ص): «الحساب الیسیر التّجاوز عن السّیّئات و الاحتساب بالحسنات».
و قیل: الحساب الیسیر یرید به العرض على اللَّه.
روى ابن ابى ملیکة عن عائشة انّها قالت: قال رسول اللَّه (ص): «من نوقش الحساب عذّب»! فقلت: یا رسول اللَّه ا و لیس یقول اللَّه عزّ و جلّ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ فقال: «انّما ذاک العرض و لکن من نوقش الحساب یهلک».
وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى ینقلب من مقام الحساب الى اهله فی الجنّة من الحور العین و الآدمیّات «مسرورا» بما اوتى من الخیر و الکرامة.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ اى یعطى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ» و قال الکلبى: یغلّ یمین الکافر الى عنقه و یلوى شماله «وَراءَ ظَهْرِهِ» فیؤتى کتابه بشماله من «وَراءَ ظَهْرِهِ».
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً اى اذا قرأ کتابه ینادى بالویل و الهلاک فیقول: و اهلکاه وا ثبوراه.
یَصْلى سَعِیراً یدخل جهنّم، قرأ ابو جعفر و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و حمزة: «یصلى» بفتح الیاء بالتّخفیف کقوله: «یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى». و قرأ الآخرون بضمّ الیاء و فتح الصّاد و تشدید اللّام، کقوله: «و تصلیة» و کقوله: «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ».
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً اى کان فی الدّنیا «مسرورا» بمعاصى اللَّه لا یندم علیها. و هذا الکلام یمرّ بک فی مواضع من القرآن کقوله: لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» «لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» «لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ». «انْقَلَبُوا فَکِهِینَ» «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا»، و اللَّه عزّ و جلّ یبغض الفرح بالدّنیا و الطّمأنینة الیها.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ اى لا یرجع بعد الممات اى الحیاة و «انّه» غیر راجع الى ربّه و الى الآخرة، فلذلک کان یعمل بالمعاصى. ثمّ قال: «بلى» اى لیس الامر کما «ظنّ» بل «یحور» الینا و یبعث إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً اى عالما قبل ان یخلقه «انّ» مرجعه الیه فیجازیه على اعماله.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ قال مجاهد: هو النّار کلّه و فی القرآن اقسام باجزاء النّهار و المراد بها النّهار، و الشّفق: الشّعاع، و هو فی العربیّة فی الحمرة اکثر. قال ابن عباس و اکثر المفسّرین: هو الحمرة الّتى تبقى فی الافق بعد غروب الشّمس.
و قال قوم: هو البیاض الّذى یعقب تلک الحمرة.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ اى ما ضمّ و جمع یقال و سقته اسقه وسقا، اى جمعته و استوسقت الإبل اذا اجتمعت و انضمّت. و المعنى: جمع «اللّیل» الى مسکنه ما کان منتشرا بالنّهار فی متصرّفه و ذلک انّ «اللّیل» اذا اقبل رجع کلّ شیء الى مستقرّه و مأواه.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ یعنى: اذا امتلأ و استوى و استدار و تمّ نوره و ذلک لیلة ثلاث عشرة و اربع عشرة.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى «لترکبنّ» بفتح الباء یعنى: «لترکبنّ» یا محمد سماء فوق سماء و ذاک لیلة اسرى به و «عن» بمعنى بعد، اى «طبقا» بعد «طبق» من اطباق السّماء. و یجوز ان یکون درجة بعد درجة و رتبة بعد رتبة فی القربة من اللَّه و الرّفعة. و قیل: یعنى السّماء یوم القیامة یتغیّر لونا بعد لون فتصیر تارة کالدّهان و تارة کالمهل و تنشقّ و تنفطر بالغمام و مطویة بیمین اللَّه و قرأ الآخرون: «لَتَرْکَبُنَّ» بضمّ الباء یعنى: بنى آدم یقول: لتحوّلون حالا بعد حال نطفة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر طفلا، ثمّ صبیّا، ثمّ یافعا، ثمّ شابّا، ثمّ کهلا، ثمّ شیخا، مریضا و صحیحا، مسرورا و حزینا، ظاعنا و مقیما، حیّا و میّتا. قالت الحکماء: یشتمل الانسان من کونه نطفة الى ان یهرم و یموت على سبعة و ثلاثین حالا و سبعة و ثلاثین اسما: نطفة، ثمّ علقة، ثمّ مضغة، ثمّ عظما، ثمّ خلقا آخر، ثمّ جنینا، ثمّ ولیدا، ثمّ رضیعا ثمّ فطیما، ثمّ یافعا، ثمّ ناشئا، ثمّ مترعرعا، ثمّ خرّورا، ثمّ مراهقا، ثمّ محتلما، ثمّ بالغا، ثمّ امرد. ثمّ طارا، ثمّ باقلا، ثمّ مسیطرا، ثمّ مطرخمّا، ثمّ مختطا، ثمّ صملا، ثمّ ملتحیا، ثمّ مستویا، ثمّ مصدعا، ثمّ مجتمعا.
و الشّباب یجمع ذلک کلّه، ثمّ ملهوزا، ثمّ کهلا، ثمّ اشمط، ثمّ شیخا، ثمّ اشیب، ثمّ حوقلا، ثمّ صفتانا، ثمّ همّا، ثمّ هرما، ثمّ میّتا فهذا معنى قوله تعالى: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قال الشّاعر:
الصّبر اجمل و الدّنیا مفجّعة
من ذا الّذى لم یذق من عیشه رنقا
اذا صفالک من مسرورها «طبق»
اهدى لک الدّهر من مکروهها «طبقا»
و قال مکحول: فی هذه الآیة فی کلّ عشرین عاما تحدثون امرا لم تکونوا علیه و هذا ادلّ دلیلا على حدث العالم و اثبات الصّانع. و قیل: من کان الیوم على حالة و غدا على حالة اخرى، فلیعلم انّ تدبیره الى سواه. و قیل: لابى بکر الورّاق: ما الدّلیل على انّ لهذه العالم صانعا؟ فقال: تحویل الحالات و عجز القوّة و ضعف الارکان و فسخ العزیمة. و قال ابو عبید: فی هذه الآیة «لترکبنّ» سنن من کان قبلکم و احوالهم و فی معناه ما
روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) لتتبعنّ سنن من قبلکم شبرا شبرا و ذراعا ذراعا حتّى لو دخلوا جحر ضبّ تبعتموهم.
قوله: فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى ما لکفّار امّتک لا یصدّقون بالبعث و القرآن و النّبوّة بعد ما وضح البرهان و ظهرت الحجّة دلالة، قاله على جهة التّعییر لهم.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ یعنى: قرئ «علیهم القرآن» بالامر بالسّجود للَّه عزّ و جلّ و العبادة له «لا یَسْجُدُونَ» له و لا یخضعون و لا یطیعون و الخطاب للکفّار. و عن ابى سلمة انّ ابا هریرة قرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فیها فلمّا انصرف اخبرهم انّ رسول اللَّه (ص) سجد فیها. و عن ابى رافع قال: صلّیت مع ابى هریرة العتمة، فقرأ: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ فسجد فقلت ما هذه؟ قال: سجدت بها خلف ابى القاسم (ص) فلا ازال اسجد فیها حتّى القاه.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ بالقرآن و البعث.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ اى یضمرون و یخفون فی صدورهم و یجمعون من الفکر و التّکذیب بالنّبىّ و القرآن فیعذّبهم بذلک.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبرهم بِعَذابٍ موجع خبرا یظهر تأثیره على بشرتهم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لیسوا ممّن یبشّرون بالعذاب.
و قیل: هذا استثناء منقطع، یعنى: لکن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى «غیر» مقطوع و لا منقوص. و قیل: «غیر» منغص بالمنّ علیهم فیه فانّ المنّة تکدّر النّعمة.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هفده آیتست، شصت و یک کلمه، دویست و چهل و پنج حرف، جمله به مکه فرو آمد و درین سوره یک آیه منسوخ است: فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً نسخت بآیة السّیف. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: «هر که این سوره برخواند، حقّ جلّ جلاله بعدد هر ستارهاى که در آسمانست او را ده نیکى در دیوان بنویسد». روایت کنند از عبد الرحمن بن خالد. و قیل: عبد اللَّه بن عبد الرحمن بن یحیى بن کعب، گفتا: رسول خدا را (ص) دیدم در قبیله ثقیف در مشرقهاى فرو آمده و این سوره وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ میخواند، و من هنوز در جاهلیّت بودم در اسلام نیامده، و این سوره از لفظ رسول (ص) یاد گرفتم. پس در انجمن ثقیف بگذشتم و قومى از قریش در میان ایشان بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعه با ایشان، قوم از من درخواستند تا این سوره برخواندم. هر چه ثقفیان بودند گفتند: ما نرى هذا الّا حقّا، سخنى است راست و درست. قرشیان گفتند: نحن اعلم بصاحبنا لو علمنا انّه حقّ لتبعناه. ما محمد را به شناسیم و حال وى از شما بهتر دانیم که او مرد ما است و از قبیله ما. اگر ما دانستمانى که او بر حقّست و سخن او راست، ما خود بر پى وى رفتمانى و او را راستگوى داشتیمى. قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ
قال الکلبى: نزلت فی ابى طالب و ذلک انّه اتى النّبیّ (ص) فاتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل اذا انحطّ نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع ابو طالب. و قال: اىّ شیء هذا؟ فقال رسول اللَّه (ص): «هذا نجم رمى به و هو آیة من آیات اللَّه سبحانه» فعجب ابو طالب. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ هذا قسم «وَ الطَّارِقِ» النّجم لانّ الطّروق یکون باللّیل و طلوع النّجم باللّیل و کلّ ما جاء لیلا فقد طرق و منه حدیث جابر نهى النّبیّ (ص) ان یطرق الرّجل اهله. و قال: حتّى تستحدّ المغیبة و تمتشط الشّعثة. و قالت هند بنت عتبة: یوم احد نحن بنات الطّارق نمشى على النّمارق.
تعنى انّ ابانا نجم فی شرفه و علوّه. و قال الشّاعر:
لا تفرحنّ بلیل طاب اوّله
یا راقد اللّیل مسرورا باوّله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
فربّ آخر لیل اجّج النّارا
ثمّ فسّره فقال: النَّجْمُ الثَّاقِبُ اى النیّر المضیء. و قال: فی موضع «شهاب ثاقب» یقال اثقب نارک، اى اضئها. و قیل «الثّاقب» العالى الشّدید العلوّ یقال: ثقب الطّائر اى ارتفع ارتفاعا شدیدا کانّه قد ثقب الجوّ الاعلى. قال ابن عباس: اراد به زحل لانّه العالى فی السّماء السّابعة. و قال ابن زید: اراد به الثّریا و العرب تسمیه النّجم.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ هذا جواب القسم لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزة «لمّا» بتشدید المیم یعنى: ما کلّ نفس الّا «عَلَیْها حافِظٌ» فیکون «لمّا» بمعنى الّا و هی لغة هذیل. و قرأ الآخرون بالتّخفیف جعلوا ما صلة و المعنى: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لعلیها «حافظ» و الحافظ هو اللَّه عزّ و جلّ و هو عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ یحفظ على عباده اعمالهم و الملائکة حفظة یحفظون على بنى آدم اعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و هو قوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): وکّل بالمؤمن ستّون و مائة ملکا یذبون عنه ما لم یقدر علیه من ذلک للبصر سبعة املاک یذبون عنه کما یذبّ عن قصعة العسل الذّباب لو وکّل العبد الى نفسه طرفة عین لاختطفته الشّیاطین.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ یعنى: الکافر المنکر قدرة اللَّه على البعث مِمَّ خُلِقَ اى ممّا ذا «خلق» یعرفه اصل خلقته لیدلّه بذلک على وحدانیّته ثمّ بیّن فقال: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ اى مدفوق مصبوب فی الرّحم، فاعل بمعنى مفعول کقوله: «فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ» اى مرضیّة و المعنى «خُلِقَ مِنْ» مائین ماء الرّجل و ماء المرأة. فوحّد لامتزاجهما.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ الرّجل و ترائب المرأة «وَ التَّرائِبِ» جمع التّرئبة و هى عظام الصّدر و النحر. و قیل: من بین صلب الرّجل و ترائبه. قال الضحاک: «التّرائب» العینان و الیدان و الرّجلان. و قیل: هى عصارة القلب و منه یکون الولد و سئل عکرمة عن «التّرائب» فقال هذه و وضع یده على صدره نظیر الآیة قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» اى اخلاط من نطفة الرّجل و نطفة المرأة و ماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المراة اصفر رقیق و هما یجریان من جمیع البدن فیجتمع ماء الرّجل فی صلبه ثمّ یجرى منه و یجتمع ماء المرأة فی ترائبها ثمّ یجرى فی لبّتها. و «التّرائب» ثمانیة اضلاع فی الصّدر خلقت منها اربعة یمنة و اربعة یسرة اعلاهما موضع القلادة فشبه الولد فی الصّورة بما یعلو منهما و اللّحم و الدّم من ماء المرأة و العظم و العصب من ماء الرّجل.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ اى «انّه على» «رجع» الانسان بعد البلى الى الحیاة «لقادر». و قیل: «انّه على» «رجع» الماء الاحلیل و الى الصّلب «لقادر». و قیل: معناه «انّه» «لقادر» «على» ان ینکّسه بعد شیخوخیّته فیجعله کهلا ثمّ شابّا، ثمّ طفلا، ثمّ رضیعا، ثمّ جنینا ثمّ مضغة، ثمّ نطفة. و قال ابن زید: «إِنَّهُ عَلى» حبس ذلک الماء «لقادر» حتّى لا یخرج.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ اى اذکر یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ و احذر «یوم» تمتحن الضّمائر فیجازى کلّ انسان على معتقده من التّکذیب و التّصدیق. و قال عطاء بن ابى رباح «السّرائر» فرائض الاعمال کالصّوم و الصّلاة و الوضوء و الاغتسال من الجنابة فانّها سرائر بین اللَّه و بین العبد، فلو شاء العبد لقال صمت و لم یصم و صلّیت و لم یصل و اغتسلت و لم یفعل، فتختبر حتّى یظهر من اداها ممّن ضیّعها. و فی الخبر عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من حافظ علیهنّ فهو ولىّ اللَّه حقّا و من اختانهنّ فهو عدوّ اللَّه حقّا: الصّلاة و الصّوم و الجنابة».
و قال ابن عمر: یبدئ اللَّه یوم القیامة کلّ سرّ فیکون زینا فی وجوه و شینا فی وجوه یعنى من ادّاها کان وجهه مشرقا و من ضیّعها کان وجهه اغبر.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ اى ما لهذا الانسان المنکر للبعث یومئذ «من قوّة» ینتصر لنفسه و یدفع العذاب بها عنها «وَ لا ناصِرٍ» یمنعه من عذاب اللَّه و یعصمه من بأسه. ثمّ ذکر قسما آخر فقال: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ اى «ذات» المطر سمّى رجعا لانّه یرجع کلّ عام و یتکرّر.
و قال ابن عباس: هو السّحاب یرجع بمطر بعد مطر. و قیل: ترجع بنجومها و کواکبها و شمسها و قمرها طالعة عقب مغیبها.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ اى «ذات» الانصداع و الانشقاق بالنّبات و الاشجار و الانهار و جواب القسم: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ اى انّ القرآن کلام حقّ صدق صحیح جدّ یفصل به بین الحقّ و الباطل و ما هو بالسّفساف و اللّعب و الباطل. ثمّ اخبر عن مشرکى اهل مکة فقال: إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً یعنى: فی دار النّدوة حین اجتمعوا على المکر برسول اللَّه (ص) کما قال: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» الآیة. «وَ أَکِیدُ کَیْداً» اى انتقم منهم فی الدّنیا بالسّیف و فی الآخرة بالنّار، اى اخفى عنهم ما ادبّر فی امرهم. و قیل: کید اللَّه استدراجه ایّاهم من حیث لا یعلمون.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ قال ابن عباس: هذا وعید من اللَّه عزّ و جلّ لهم اى انظرهم و اخّرهم فلا تستعجل هلاکهم. أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً اى «امهلهم» امهالا قلیلا و ما کان بین نزول هذه الآیة و بین وقعة بدر الّا زمان یسیر. و التّمهیل و الامهال لغتان هذا کقوله: «وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا» ثمّ نسخ الامهال بآیة السّیف و رویدا تصغیر رودا و لا یرفع و لا یکسر و اصل الرّود الحرکة الخفیفة یقال: راد یرود رودا و منه قوله: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها». و قیل: «رویدا» نصب على المصدر و المعنى: ارودهم «رویدا» یقال: ارودت فی الأمر اذا تأنیت فیه تأویله ارسلهم فی عتوّهم و «أَمْهِلْهُمْ» قلیلا فاخذهم اللَّه یوم بدر و قتلوا بالسّیف.
قال الکلبى: نزلت فی ابى طالب و ذلک انّه اتى النّبیّ (ص) فاتحفه بخبز و لبن فبینما هو جالس یأکل اذا انحطّ نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع ابو طالب. و قال: اىّ شیء هذا؟ فقال رسول اللَّه (ص): «هذا نجم رمى به و هو آیة من آیات اللَّه سبحانه» فعجب ابو طالب. فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ هذا قسم «وَ الطَّارِقِ» النّجم لانّ الطّروق یکون باللّیل و طلوع النّجم باللّیل و کلّ ما جاء لیلا فقد طرق و منه حدیث جابر نهى النّبیّ (ص) ان یطرق الرّجل اهله. و قال: حتّى تستحدّ المغیبة و تمتشط الشّعثة. و قالت هند بنت عتبة: یوم احد نحن بنات الطّارق نمشى على النّمارق.
تعنى انّ ابانا نجم فی شرفه و علوّه. و قال الشّاعر:
لا تفرحنّ بلیل طاب اوّله
یا راقد اللّیل مسرورا باوّله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
فربّ آخر لیل اجّج النّارا
ثمّ فسّره فقال: النَّجْمُ الثَّاقِبُ اى النیّر المضیء. و قال: فی موضع «شهاب ثاقب» یقال اثقب نارک، اى اضئها. و قیل «الثّاقب» العالى الشّدید العلوّ یقال: ثقب الطّائر اى ارتفع ارتفاعا شدیدا کانّه قد ثقب الجوّ الاعلى. قال ابن عباس: اراد به زحل لانّه العالى فی السّماء السّابعة. و قال ابن زید: اراد به الثّریا و العرب تسمیه النّجم.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ هذا جواب القسم لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزة «لمّا» بتشدید المیم یعنى: ما کلّ نفس الّا «عَلَیْها حافِظٌ» فیکون «لمّا» بمعنى الّا و هی لغة هذیل. و قرأ الآخرون بالتّخفیف جعلوا ما صلة و المعنى: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لعلیها «حافظ» و الحافظ هو اللَّه عزّ و جلّ و هو عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ یحفظ على عباده اعمالهم و الملائکة حفظة یحفظون على بنى آدم اعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و هو قوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): وکّل بالمؤمن ستّون و مائة ملکا یذبون عنه ما لم یقدر علیه من ذلک للبصر سبعة املاک یذبون عنه کما یذبّ عن قصعة العسل الذّباب لو وکّل العبد الى نفسه طرفة عین لاختطفته الشّیاطین.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ یعنى: الکافر المنکر قدرة اللَّه على البعث مِمَّ خُلِقَ اى ممّا ذا «خلق» یعرفه اصل خلقته لیدلّه بذلک على وحدانیّته ثمّ بیّن فقال: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ اى مدفوق مصبوب فی الرّحم، فاعل بمعنى مفعول کقوله: «فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ» اى مرضیّة و المعنى «خُلِقَ مِنْ» مائین ماء الرّجل و ماء المرأة. فوحّد لامتزاجهما.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ الرّجل و ترائب المرأة «وَ التَّرائِبِ» جمع التّرئبة و هى عظام الصّدر و النحر. و قیل: من بین صلب الرّجل و ترائبه. قال الضحاک: «التّرائب» العینان و الیدان و الرّجلان. و قیل: هى عصارة القلب و منه یکون الولد و سئل عکرمة عن «التّرائب» فقال هذه و وضع یده على صدره نظیر الآیة قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» اى اخلاط من نطفة الرّجل و نطفة المرأة و ماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المراة اصفر رقیق و هما یجریان من جمیع البدن فیجتمع ماء الرّجل فی صلبه ثمّ یجرى منه و یجتمع ماء المرأة فی ترائبها ثمّ یجرى فی لبّتها. و «التّرائب» ثمانیة اضلاع فی الصّدر خلقت منها اربعة یمنة و اربعة یسرة اعلاهما موضع القلادة فشبه الولد فی الصّورة بما یعلو منهما و اللّحم و الدّم من ماء المرأة و العظم و العصب من ماء الرّجل.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ اى «انّه على» «رجع» الانسان بعد البلى الى الحیاة «لقادر». و قیل: «انّه على» «رجع» الماء الاحلیل و الى الصّلب «لقادر». و قیل: معناه «انّه» «لقادر» «على» ان ینکّسه بعد شیخوخیّته فیجعله کهلا ثمّ شابّا، ثمّ طفلا، ثمّ رضیعا، ثمّ جنینا ثمّ مضغة، ثمّ نطفة. و قال ابن زید: «إِنَّهُ عَلى» حبس ذلک الماء «لقادر» حتّى لا یخرج.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ اى اذکر یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ و احذر «یوم» تمتحن الضّمائر فیجازى کلّ انسان على معتقده من التّکذیب و التّصدیق. و قال عطاء بن ابى رباح «السّرائر» فرائض الاعمال کالصّوم و الصّلاة و الوضوء و الاغتسال من الجنابة فانّها سرائر بین اللَّه و بین العبد، فلو شاء العبد لقال صمت و لم یصم و صلّیت و لم یصل و اغتسلت و لم یفعل، فتختبر حتّى یظهر من اداها ممّن ضیّعها. و فی الخبر عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من حافظ علیهنّ فهو ولىّ اللَّه حقّا و من اختانهنّ فهو عدوّ اللَّه حقّا: الصّلاة و الصّوم و الجنابة».
و قال ابن عمر: یبدئ اللَّه یوم القیامة کلّ سرّ فیکون زینا فی وجوه و شینا فی وجوه یعنى من ادّاها کان وجهه مشرقا و من ضیّعها کان وجهه اغبر.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ اى ما لهذا الانسان المنکر للبعث یومئذ «من قوّة» ینتصر لنفسه و یدفع العذاب بها عنها «وَ لا ناصِرٍ» یمنعه من عذاب اللَّه و یعصمه من بأسه. ثمّ ذکر قسما آخر فقال: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ اى «ذات» المطر سمّى رجعا لانّه یرجع کلّ عام و یتکرّر.
و قال ابن عباس: هو السّحاب یرجع بمطر بعد مطر. و قیل: ترجع بنجومها و کواکبها و شمسها و قمرها طالعة عقب مغیبها.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ اى «ذات» الانصداع و الانشقاق بالنّبات و الاشجار و الانهار و جواب القسم: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ اى انّ القرآن کلام حقّ صدق صحیح جدّ یفصل به بین الحقّ و الباطل و ما هو بالسّفساف و اللّعب و الباطل. ثمّ اخبر عن مشرکى اهل مکة فقال: إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً یعنى: فی دار النّدوة حین اجتمعوا على المکر برسول اللَّه (ص) کما قال: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» الآیة. «وَ أَکِیدُ کَیْداً» اى انتقم منهم فی الدّنیا بالسّیف و فی الآخرة بالنّار، اى اخفى عنهم ما ادبّر فی امرهم. و قیل: کید اللَّه استدراجه ایّاهم من حیث لا یعلمون.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ قال ابن عباس: هذا وعید من اللَّه عزّ و جلّ لهم اى انظرهم و اخّرهم فلا تستعجل هلاکهم. أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً اى «امهلهم» امهالا قلیلا و ما کان بین نزول هذه الآیة و بین وقعة بدر الّا زمان یسیر. و التّمهیل و الامهال لغتان هذا کقوله: «وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا» ثمّ نسخ الامهال بآیة السّیف و رویدا تصغیر رودا و لا یرفع و لا یکسر و اصل الرّود الحرکة الخفیفة یقال: راد یرود رودا و منه قوله: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها». و قیل: «رویدا» نصب على المصدر و المعنى: ارودهم «رویدا» یقال: ارودت فی الأمر اذا تأنیت فیه تأویله ارسلهم فی عتوّهم و «أَمْهِلْهُمْ» قلیلا فاخذهم اللَّه یوم بدر و قتلوا بالسّیف.
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یخبر عن جلال ازلى و جمال سرمدى جلال لیس له زوال، جمال لیس له انتقال جلال هو استحقاقه لجبروته، جمال هو استحقاقه لملکوته جلال من کاشفه به فاوصافه فناء فی فناء، جمال من لاطفه به، فاحواله بقاء فی بقاء. بنام او که در ازل پیش از وجود کائنات و محدثات خود او بود جلّ جلاله، تنها بىقلّت، دانا بىعلّت، توانا بىحیلت، باقى ببقاء خویش، متعالى بصفات خویش، متکبّر بکبریاء خویش، قدّوس بصمدیّت خویش، موجود بذات احدى، موصوف بصفات سرمدى، پاک از عیب، دور از وهم، بیرون از قیاس، یگانه و یکتا در نام و در نشان، آفریدگار جهان و جهانیان. خلق را بیافرید چنانک خود خواست، تا هستى وى بدانند، خداوندى وى بشناسند از صنع وى بر کمال علم و قدرت وى دلیل گیرند، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ معناه: الّا لآمرهم ان یعبدونى. جنّ و انس را نیافریدم مگر آن را تا بفرمایم که مرا پرستند، پاکى و بىعیبى من بدانند، سبّوحى و قدّوسى مرا بشناسند. همانست که مصطفى (ص) بر خصوص فرمود که: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اى «سبّح ربّک» بمعرفة اسمائه و اسبح بسرّک فی بحار علائه و استخرج من جواهر علوّه و سنائه ما ترصّع به عقد مدحه و ثنائه. ابن عباس گفت: مصطفى را (ص) و امّت وى را در اوّل سوره بنماز و ذکر فرمود. اى صلّ بامر «ربّک». و در آخر سوره ایشان را در اداء نماز و ذکر بستود که: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى بپیروزى و نجات و نجاح پیوست بندهاى که سه چیز بجاى آورد، و آن سه چیز ارکان ایمان است. «تزکّى» تصدیق است از میان جان، وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ شهادتست بر زبان، «فَصَلَّى» عمل است بارکان و از اعمال نماز بذکر مخصوص کرد، زیرا که نماز معظم اعمال است و بهینه احوال است، میدان خدمتکاران است و بوستان وفاداران است و قربان پرهیزگارانست. مصطفى (ص) گفت: «الصّلاة قربان کلّ تقىّ»
خطیب قربتست و شفیع زلّت، وکیل حضرت است و متقاضى رحمت. گناهان را مکفّر کند، سینه را منوّر کند، بنده را بعطر طاعت معطّر کند، دل وى از فحشا و منکر مطهّر کند. إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ لکن این آن وقت بود که بشرائط و شرایع آن قیام کند، فرایض و سنن و آداب آن بر وفق فرمان تمام کند، تن را بآب طهارت از نجاسات پاک کند، دل را بآب صیانت از جنابت نفس خالى کند، بتن بمقام خدمت آید، بدل در میدان همّت آید. بخاطر در حضرت حاضر بود، بحرمت باشد. ازین جانب بدان جانب ننگرد، عاجزوار دست بتکبیر بر آرد، چنانک اسیران دست وابند دهند، دست بر هم نهد. چون محتاجان در نیاز باز کند. سنّت چنانست که: بدست راست دست چپ گیرد، و این دست گرفتن نشان عهدست و بیان عقدست و نشان مبایعت با حقّ است که میگوید جلّ جلاله: إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بنده مىگوید: خداوندا من این دست راست خود نائب دین ساختم، و دست چپ نائب خود ساختم، و با دین عقد بستم و با تو عهد کردم که روى از حضرت نگردانم و از تو بر نگردم. و این عهد در حقیقت بیان آن عقد ازلى است که ربّ العزّة میگوید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ و عهد آنست که میگوید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» روى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ قال جلّ جلاله: «انّ لى مع المصلّین ثلاث شرائط: احدیها تنزل الرّحمة من عنان السّماء الى مفرق رأسه ما دام فى صلوته، و الثّانیة حفّته الملائکة باجنحتها، و الثّالثة اناجى معه کلّما قال: یا ربّ اقول: لبّیک». ثمّ قال النّبیّ (ص): «لو علم المصلّى من یناجى ما التفت».
قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا خطاب با مؤمنان است و سخن بر مخرج شکایت بیرون داده که شما از طاعت و عبادت ما روى گردانیدهاید و این جهان فانى بر جهان باقى گزیدهاید. نمىدانید که آفتاب بقاء این دنیا سریع الغروب است، زندان لشگر ایمان است، غدّار وفانماست، کیّال هوس پیماست، غول مردم هماناست، مردریگى مردار زهرى عسل طعم، دیوى فریبنده مردان را بدو ادب کنند، مدّعیان را بدو آزمایش کنند. مصطفى (ص) اوّل قلم فتوى در وى این راند که: «حلالها حساب و حرامها عذاب».
اگر حلالست بىحساب و عتاب نیست، و اگر حرام است جز عذاب و عقاب نیست. آن گه برو لعنت کرد که: «الدّنیا ملعونة ملعون ما فیها سوى ذکر اللَّه».
نیکو گفت آن جوانمرد که در ذمّ دنیا گفته:
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى؟
اگر دینت همى باید، ز دنیا دار مى بگسل
ورت دنیا همى باید، بده دین و ببر دنیا
ور از دوزخ همى ترسى، بمالى بس مشو غرّه
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
قفص بشکن چو طاووسان، یکى بر پر بر این بالا
اینست اشارت وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى، سراى آخرت قرارگاه مؤمنانست و جاى ناز دوستانست. قال اللَّه تعالى: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ.
خطیب قربتست و شفیع زلّت، وکیل حضرت است و متقاضى رحمت. گناهان را مکفّر کند، سینه را منوّر کند، بنده را بعطر طاعت معطّر کند، دل وى از فحشا و منکر مطهّر کند. إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ لکن این آن وقت بود که بشرائط و شرایع آن قیام کند، فرایض و سنن و آداب آن بر وفق فرمان تمام کند، تن را بآب طهارت از نجاسات پاک کند، دل را بآب صیانت از جنابت نفس خالى کند، بتن بمقام خدمت آید، بدل در میدان همّت آید. بخاطر در حضرت حاضر بود، بحرمت باشد. ازین جانب بدان جانب ننگرد، عاجزوار دست بتکبیر بر آرد، چنانک اسیران دست وابند دهند، دست بر هم نهد. چون محتاجان در نیاز باز کند. سنّت چنانست که: بدست راست دست چپ گیرد، و این دست گرفتن نشان عهدست و بیان عقدست و نشان مبایعت با حقّ است که میگوید جلّ جلاله: إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بنده مىگوید: خداوندا من این دست راست خود نائب دین ساختم، و دست چپ نائب خود ساختم، و با دین عقد بستم و با تو عهد کردم که روى از حضرت نگردانم و از تو بر نگردم. و این عهد در حقیقت بیان آن عقد ازلى است که ربّ العزّة میگوید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ و عهد آنست که میگوید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» روى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ قال جلّ جلاله: «انّ لى مع المصلّین ثلاث شرائط: احدیها تنزل الرّحمة من عنان السّماء الى مفرق رأسه ما دام فى صلوته، و الثّانیة حفّته الملائکة باجنحتها، و الثّالثة اناجى معه کلّما قال: یا ربّ اقول: لبّیک». ثمّ قال النّبیّ (ص): «لو علم المصلّى من یناجى ما التفت».
قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا خطاب با مؤمنان است و سخن بر مخرج شکایت بیرون داده که شما از طاعت و عبادت ما روى گردانیدهاید و این جهان فانى بر جهان باقى گزیدهاید. نمىدانید که آفتاب بقاء این دنیا سریع الغروب است، زندان لشگر ایمان است، غدّار وفانماست، کیّال هوس پیماست، غول مردم هماناست، مردریگى مردار زهرى عسل طعم، دیوى فریبنده مردان را بدو ادب کنند، مدّعیان را بدو آزمایش کنند. مصطفى (ص) اوّل قلم فتوى در وى این راند که: «حلالها حساب و حرامها عذاب».
اگر حلالست بىحساب و عتاب نیست، و اگر حرام است جز عذاب و عقاب نیست. آن گه برو لعنت کرد که: «الدّنیا ملعونة ملعون ما فیها سوى ذکر اللَّه».
نیکو گفت آن جوانمرد که در ذمّ دنیا گفته:
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى؟
اگر دینت همى باید، ز دنیا دار مى بگسل
ورت دنیا همى باید، بده دین و ببر دنیا
ور از دوزخ همى ترسى، بمالى بس مشو غرّه
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
قفص بشکن چو طاووسان، یکى بر پر بر این بالا
اینست اشارت وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى، سراى آخرت قرارگاه مؤمنانست و جاى ناز دوستانست. قال اللَّه تعالى: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ.
رشیدالدین میبدی : ۹۱- سورة الشمس- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و چهل حرفست، پنجاه کلمه و پانزده آیه، جمله به مکه فرو آمد و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «و الشّمس» فکانّما تصدّق بکلّ شیء طلعت علیه الشّمس و القمر.
قوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها اى اشراقها اذا ارتفعت و بلوغها «ضحى» النّهار. و قیل: المراد به النّهار کلّه «وَ الشَّمْسِ» سراج النّهار لقوله: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً. و قیل: «ضحى» حین تطلع «الشّمس» فیصفو ضوءها. و قال مقاتل «ضحیها» اى حرّها کقوله فی سورة طه: «وَ لا تَضْحى» اى لا یوذیک الحرّ.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها اى تبعها «و القمر» یتلوا «الشّمس» لیلة الهلال تغرب «الشّمس» و یغرب «القمر» بعقبها یقال. هذا تلو هذا، اى تابعه و نظیره. قال الزجاج: لیلة البدر یتلوها فی الاضاءة و النّور الکامل.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها الهاء راجعة الى الارض، اى «جلّى» الارض او الى «الشّمس» اى «جلّى» «الشّمس» و کشفها باضاءتها و ذلک لانّ «الشّمس» انّما یتبیّن اذا انبسط «النّهار». و قیل: الهاء کنایة عن الظّلمة فان لم یجر کما ذکر لانّ معناها معروف.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها اى یغشى الشّمس حین تغیب فتظلم الآفاق و قیل: «یغشى» الارض بالظّلمة.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها و هو اللَّه عزّ و جلّ، و ما بمعنى من کقوله تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ اى من طاب لکم: و کان عبد اللَّه بن زبیر یقول للرّعد: سبحان ما سبّحت له.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها اى و من بسطها.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها اى «سوّى» خلقها و ترکیبها. فسوّى الیدین و الرّجلین و سائر الاعضاء. قیل: اراد به آدم (ع) و قیل: هو عامّ اراد جمیع الانس و الجنّ.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها اى بیّن لها الخیر و الشّرّ و علّمها الطّاعة و المعصیة.
قال الزجاج: معنى الالهام التّوفیق و الخذلان اى وفّقها للایمان و الطّاعة و خذلها بالکفر و المعصیة. و هذا بیّن انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق فی المؤمن التّقوى و فی الکافر الفجور.
و فی الخبر الصّحیح عن عمران بن حصین عن رجلین من مزینة قالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس یکدحون فیه الشیء قضى علیهم و مضى فیهم من قدر سبق ام فیما یستقبلون؟
فقال: «لا بل شیء قضى علیهم و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه عزّ و جلّ: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
و عن جابر قال: جاء سراقة بن مالک بن جعثم فقال: یا رسول اللَّه! بیّن لنا دیننا کانّا خلقنا الآن فیم العمل الیوم فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر، او فیما یستقبل. قال: «بل فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر».
قال: ففیم العمل؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها هذا جواب القسم تأویله: لقد «افلح» لمّا طال الکلام جعل طول الکلام عوضا من اللام فحذفت و المعنى: فازت و سعدت نفس «زَکَّاها» اللَّه اى اصلحها و طهّرها من الذّنوب و وفّقها للطّاعة.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خابت و خسرت نفس اضلّها اللَّه و خیّبها من کلّ خیر. و قال الحسن: معناه: قد افلح من ذکى نفسه فاصلحها و حملها على طاعة اللَّه عزّ و جلّ.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خسر من «دسّى» نفسه بمعصیة اللَّه، اى اخفاها، فکان العاصى برکوبه المعصیة ابدا یخفى نفسه و یخمل ذکره، و اللّئیم ابدا خفىّ المکان و الشّریف مشهور المکان. و «دَسَّاها» اصله «دسّاها» من التّدسیس و هو اخفاء الشّیء فابدل من سین الثّانیة یاء تخفیفا و کراهیة للتّضعیف. و فی الخبر عن زید بن ارقم قال: لا اقول لکم الّا ما قال رسول اللَّه (ص) لنا: «اللّهم انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و البخل و الجبن و الهمّ و عذاب القبر.
اللّهمّ آت نفسى «تَقْواها» و زکّها، انت خیر من «زَکَّاها»، انت ولیّها و مولیها. اللّهمّ انّى اعوذ بک من علم لا ینفع و من نفس لا تشبع و من قلب لا یخشع و من دعوة لا یستجاب لها».
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها اى بطغیانها و عدوانها و بخروجها عن طاعة اللَّه اى الطّغیان حملهم على التّکذیب. الواو فیه مقلوبة عن الیاء، تقول: طغى یطغى طغیانا و طغوى. و قیل: «بِطَغْواها» اى بعذابها و هو اسم لذلک العذاب کقوله: فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ، و قیل: «بِطَغْواها» اى باجمعها.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها اى نهض و قام اشقاها لعقر النّاقة و الانبعاث الاسراع فی الطّاعة للباعث، اى کذّبوا بالعذاب و کذّبوا صالحا لمّا انْبَعَثَ أَشْقاها و هو قدار بن سالف و کان رجلا اشقر ازرق قصیرا. و قیل: کانا رجلین قدار بن سالف و مصدع بن دهر.
«فَقالَ لَهُمْ» اى للقوم کلّهم «رَسُولُ اللَّهِ» یعنى: صالحا (ع) ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها اى ذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و ذروا «سُقْیاها» اى احذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و شربها فی یومها.
فَکَذَّبُوهُ یعنى: صالحا فیما اخبرهم بحلول العذاب «فَعَقَرُوها» یعنى: النّاقة اسند الفعل الیهم جمیعا لانّهم رضوا به فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ قال عطا و مقاتل: اى: دمّر «عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» فاهلکهم و اطبق علیهم العذاب. و الدّمدمة اهلاک باستیصال تقول العرب: دممت على فلان ثمّ تقول من المبالغة: دممت بالتّشدید، ثمّ تقول من تشدید المبالغة دمدمت «بِذَنْبِهِمْ» یعنى: بتکذیب الرّسول و عقر النّاقة «فَسَوَّاها» اى «سوّى» الدّمدمة. «عَلَیْهِمْ» یعنى: عمّهم بها فلم یفلت منهم احد. و قیل: «سوّى» ثمود بالهلاک، اى انزل بکبیرها و صغیرها «فسوّى» بینهم، و ذلک لانّهم کلّهم رضوا بعقر النّاقة فعمّهم اللَّه بالعقوبة. یقال: لم ینبعث قدار حتّى دامرهم کلّهم «فسوّى» العذاب بینهم. و قیل: «سوّى» الارض بهم فجعلهم غثاء و هشیما.
وَ لا یَخافُ عُقْباها قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و الکسائى: فلا یخاف بالفاء اى «لا یَخافُ» اللَّه عاقبة ما صنع بهم و لا یبالى و الفعل للَّه سبحانه. و قرأ الباقون: بالواو و الفعل للاشقى و فی الکلام تقدیم و تأخیر اى انْبَعَثَ أَشْقاها وَ لا یَخافُ عُقْباها و قیل: «لا یَخافُ» صالح «عقبى» ما صنع اللَّه بهم.
قوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها اى اشراقها اذا ارتفعت و بلوغها «ضحى» النّهار. و قیل: المراد به النّهار کلّه «وَ الشَّمْسِ» سراج النّهار لقوله: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً. و قیل: «ضحى» حین تطلع «الشّمس» فیصفو ضوءها. و قال مقاتل «ضحیها» اى حرّها کقوله فی سورة طه: «وَ لا تَضْحى» اى لا یوذیک الحرّ.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها اى تبعها «و القمر» یتلوا «الشّمس» لیلة الهلال تغرب «الشّمس» و یغرب «القمر» بعقبها یقال. هذا تلو هذا، اى تابعه و نظیره. قال الزجاج: لیلة البدر یتلوها فی الاضاءة و النّور الکامل.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها الهاء راجعة الى الارض، اى «جلّى» الارض او الى «الشّمس» اى «جلّى» «الشّمس» و کشفها باضاءتها و ذلک لانّ «الشّمس» انّما یتبیّن اذا انبسط «النّهار». و قیل: الهاء کنایة عن الظّلمة فان لم یجر کما ذکر لانّ معناها معروف.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها اى یغشى الشّمس حین تغیب فتظلم الآفاق و قیل: «یغشى» الارض بالظّلمة.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها و هو اللَّه عزّ و جلّ، و ما بمعنى من کقوله تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ اى من طاب لکم: و کان عبد اللَّه بن زبیر یقول للرّعد: سبحان ما سبّحت له.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها اى و من بسطها.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها اى «سوّى» خلقها و ترکیبها. فسوّى الیدین و الرّجلین و سائر الاعضاء. قیل: اراد به آدم (ع) و قیل: هو عامّ اراد جمیع الانس و الجنّ.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها اى بیّن لها الخیر و الشّرّ و علّمها الطّاعة و المعصیة.
قال الزجاج: معنى الالهام التّوفیق و الخذلان اى وفّقها للایمان و الطّاعة و خذلها بالکفر و المعصیة. و هذا بیّن انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق فی المؤمن التّقوى و فی الکافر الفجور.
و فی الخبر الصّحیح عن عمران بن حصین عن رجلین من مزینة قالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس یکدحون فیه الشیء قضى علیهم و مضى فیهم من قدر سبق ام فیما یستقبلون؟
فقال: «لا بل شیء قضى علیهم و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه عزّ و جلّ: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
و عن جابر قال: جاء سراقة بن مالک بن جعثم فقال: یا رسول اللَّه! بیّن لنا دیننا کانّا خلقنا الآن فیم العمل الیوم فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر، او فیما یستقبل. قال: «بل فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر».
قال: ففیم العمل؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها هذا جواب القسم تأویله: لقد «افلح» لمّا طال الکلام جعل طول الکلام عوضا من اللام فحذفت و المعنى: فازت و سعدت نفس «زَکَّاها» اللَّه اى اصلحها و طهّرها من الذّنوب و وفّقها للطّاعة.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خابت و خسرت نفس اضلّها اللَّه و خیّبها من کلّ خیر. و قال الحسن: معناه: قد افلح من ذکى نفسه فاصلحها و حملها على طاعة اللَّه عزّ و جلّ.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خسر من «دسّى» نفسه بمعصیة اللَّه، اى اخفاها، فکان العاصى برکوبه المعصیة ابدا یخفى نفسه و یخمل ذکره، و اللّئیم ابدا خفىّ المکان و الشّریف مشهور المکان. و «دَسَّاها» اصله «دسّاها» من التّدسیس و هو اخفاء الشّیء فابدل من سین الثّانیة یاء تخفیفا و کراهیة للتّضعیف. و فی الخبر عن زید بن ارقم قال: لا اقول لکم الّا ما قال رسول اللَّه (ص) لنا: «اللّهم انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و البخل و الجبن و الهمّ و عذاب القبر.
اللّهمّ آت نفسى «تَقْواها» و زکّها، انت خیر من «زَکَّاها»، انت ولیّها و مولیها. اللّهمّ انّى اعوذ بک من علم لا ینفع و من نفس لا تشبع و من قلب لا یخشع و من دعوة لا یستجاب لها».
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها اى بطغیانها و عدوانها و بخروجها عن طاعة اللَّه اى الطّغیان حملهم على التّکذیب. الواو فیه مقلوبة عن الیاء، تقول: طغى یطغى طغیانا و طغوى. و قیل: «بِطَغْواها» اى بعذابها و هو اسم لذلک العذاب کقوله: فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ، و قیل: «بِطَغْواها» اى باجمعها.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها اى نهض و قام اشقاها لعقر النّاقة و الانبعاث الاسراع فی الطّاعة للباعث، اى کذّبوا بالعذاب و کذّبوا صالحا لمّا انْبَعَثَ أَشْقاها و هو قدار بن سالف و کان رجلا اشقر ازرق قصیرا. و قیل: کانا رجلین قدار بن سالف و مصدع بن دهر.
«فَقالَ لَهُمْ» اى للقوم کلّهم «رَسُولُ اللَّهِ» یعنى: صالحا (ع) ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها اى ذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و ذروا «سُقْیاها» اى احذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و شربها فی یومها.
فَکَذَّبُوهُ یعنى: صالحا فیما اخبرهم بحلول العذاب «فَعَقَرُوها» یعنى: النّاقة اسند الفعل الیهم جمیعا لانّهم رضوا به فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ قال عطا و مقاتل: اى: دمّر «عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» فاهلکهم و اطبق علیهم العذاب. و الدّمدمة اهلاک باستیصال تقول العرب: دممت على فلان ثمّ تقول من المبالغة: دممت بالتّشدید، ثمّ تقول من تشدید المبالغة دمدمت «بِذَنْبِهِمْ» یعنى: بتکذیب الرّسول و عقر النّاقة «فَسَوَّاها» اى «سوّى» الدّمدمة. «عَلَیْهِمْ» یعنى: عمّهم بها فلم یفلت منهم احد. و قیل: «سوّى» ثمود بالهلاک، اى انزل بکبیرها و صغیرها «فسوّى» بینهم، و ذلک لانّهم کلّهم رضوا بعقر النّاقة فعمّهم اللَّه بالعقوبة. یقال: لم ینبعث قدار حتّى دامرهم کلّهم «فسوّى» العذاب بینهم. و قیل: «سوّى» الارض بهم فجعلهم غثاء و هشیما.
وَ لا یَخافُ عُقْباها قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و الکسائى: فلا یخاف بالفاء اى «لا یَخافُ» اللَّه عاقبة ما صنع بهم و لا یبالى و الفعل للَّه سبحانه. و قرأ الباقون: بالواو و الفعل للاشقى و فی الکلام تقدیم و تأخیر اى انْبَعَثَ أَشْقاها وَ لا یَخافُ عُقْباها و قیل: «لا یَخافُ» صالح «عقبى» ما صنع اللَّه بهم.
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست، چهل کلمه، صد و نود و دو حرف، جمله به مکه فرو آمد و سوم سوره است که از آسمان فرو آمد. اوّل سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ فرو آمد، پس سوره «ن وَ الْقَلَمِ»، پس سوره و الضحى. و درین سورة هیچ ناسخ و منسوخ نیست.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هفت کلمه، صد و سه حرف جمله به مکه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نه. و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: «هر که سوره «الم نشرح» برخواند او را چندان مزد و ثواب دهد که کسى پیغامبر را (ص) اندوهگن بیند و آن اندوه از وى بردارد». و در خبر مىآید که: «هر که این سوره هر روز برخواند، خداى تعالى همه دشواریها و سختیها بر او آسان کند و از همه اندوهان او را فرج دهد. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ هذا استفهام على طریق التّقریر، اى ازلنا الهمّ و نفینا الحزن عن قلبک و وسّعناه و لم نجعله ضیّقا حرجا. و کان النّبی (ص) فی بدو الأمر اذا اتاه جبرئیل بالوحى شقّ علیه استماعه و النّظر الى جبرئیل، فوسّع اللَّه قلبه لذلک. و فی الخبر: «انّ رسول اللَّه (ص) شقّ صدره لعلقة ثمّ اخرج قلبه و شقّ و استخرج منه مثل العلقة السّوداء و رمى به و غسل بالماء و الثّلج من الجنّة ثمّ حشى نورا و حکمة و ایمانا، ثمّ اعید مکانه و کان اثر الخرز بصدره ظاهرا فعل به ذلک فی صباه و هو مع ظئره»
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بیاد این نام عزیز و پیغام شریف، خطاب خطیر و نظام بىنظیر، بارگاه نور اعظم و حلقه در سراى قدم، دست آویز بندگان و دلاویز دوستان، در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام و کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و عنایت این نام. از جمله کلمات قدم که آن منبع الطاف کرم بسمع نبوّت رسانیدند، و مؤمنان و دوستان را بتعلیم آن رتبت تخصیص دادند، هیچ کلمه در نظم و صیغت و در نثر لغت آن عزّت و حرمت و آن شرف و رفعت ندارد که این آیت تسمیت دارد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هر حرفى ازو درّ تحقیق و تمکین را صدفى است، هر کلمهاى ازو شراب رحیق و تسنیم را و سیلتى است و آن نقطه که در تحت باء «بسم اللَّه» است، اگر چه در نظر بشریّت اختصارى و اقتصارى دارد. آن در آسمان قرآن بر مثال زهره کمال است و بر رخسار حقیقت بر مثال خال جمال است و بر جمله همى دان که این آیت تسمیت معادن حقائق است و منابع دقائق و مشارع شرایع.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آوردهاند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بىواسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بىواسطه و بىحجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بىقرار و بىآرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهرهاى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آوردهاند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بىواسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بىواسطه و بىحجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بىقرار و بىآرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهرهاى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یدلّ على جلال من لم یزل، اسم یخبر عن جمال من لم یزل، اسم ینبّه على اقبال من لم یزل، اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دلافروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّىام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سورهاى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همىآمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفتهاند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بىخطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آوردهاند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دلافروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّىام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سورهاى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همىآمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفتهاند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بىخطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آوردهاند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره پنج آیتست، سى کلمه، صد و دوازده حرف، جمله به مکه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران مگر ضحاک که گفت: مدنى است و به مدینه فرو آمد على بن الحسین بن واقد گفت: اوّل سوره که به مدینه فرو آمد، این سوره است، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب عن النّبیّ (ص) من قرأ سورة «القدر»، اعطى من الاجر کمن صام رمضان و احیا
لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الهاء ضمیر القرآن و ان لم یتقدّم ذکره فی السّورة نظیره: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انزل اللَّه القرآن جملة واحدة فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ من اللّوح المحفوظ الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة و املاه جبرئیل على السّفرة ثمّ کان ینزل به جبرئیل على محمد علیهما السّلام نجوما، فکان بین اوّله و آخره ثلاث و عشرون سنة و قیل: معناه: انا انزلنا جبرئیل بالقرآن لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: کان ابتداء انزاله لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى انزلنا القرآن فی شأن لیلة القدر و منزلتها کما تقول: نزلت سورة اللّیل فی ابى بکر اى فی شأنه و یحتمل انّ الهاء تعود الى القضاء و القدر النّازل فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فان قیل: قال اللَّه تعالى فی هذه السّورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قال فی موضع آخر: «أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و قد انزله فی عشرین سنة کما قال: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» فما وجه الجمع بین هذه الآیات الجواب انّه انزله لَیْلَةِ الْقَدْرِ الّتى کانت صبیحتها یوم بدر و هی کانت لیلة سبع عشرة من رمضان لم تردّ بعد الى العشر الاواخر انزل الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة خزانة القرآن ثمّ کان ینزل منه على رسول اللَّه (ص) نجوما الى ان قبض. قوله: لَیْلَةِ الْقَدْرِ معناه. «لیلة» تقدیر الامور و الاحکام و الفصل یقدّر اللَّه فیها امر السّنة فی عباده و بلاده الى السّنة المقبلة کقوله تعالى: فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ و التّقدیر و «القدر» بمعنى واحد، یقال: قدر اللَّه الشّیء قدرا و قدرا، قدّره تقدیرا.
و سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فی سورة الدّخان «مبارکة» لانّ اللَّه سبحانه ینزل فیها الخیر کلّه و البرکة و المغفرة. و روى ابو الضحى عن ابن عباس: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقضى الاقضیة «فِی لَیْلَةِ» النصف من شعبان و یسلّمها الى اربابها فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و قیل للحسین بن الفضل: أ لیس قد قدّر اللَّه المقادیر قبل ان یخلق السّماوات و الارض؟ قال: بلى. قیل: فما معنى لَیْلَةِ الْقَدْرِ؟ قال: سوق المقادیر الى المواقیت و تنفیذ القضاء المقدّر. قال الازهرى: لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى «لیلة» العظمة و الشّرف من قول النّاس لفلان عند الامیر قدر، اى جاه و قدر و منزلة. یقال: قدرت فلانا اى عظمته.
قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظّموه حقّ تعظیمه. و قیل: لانّ کلّ عمل صالح یوجد من المؤمن فیها یکون ذا قدر و قیامة عند اللَّه لکونه مقبولا.
و قال الخلیل بن احمد: سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّ الارض تضیق فیها بالملائکة من قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و اختلفوا فی وقتها: فقال بعضهم: انّها کانت على عهد رسول اللَّه (ص) ثمّ رفعت و عامّة الصّحابة و العلماء على انّهم باقیة الى یوم القیامة. لما روى عن ابى هریرة قال: زعموا انّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قد رفعت و کذب من قال ذلک هى فی کلّ شهر رمضان استقبله. و قال بعضهم: هى فی لیالى السّنة کلّها حتّى لو علق طلاق امرأته او عتق عبده بلیلة «القدر» لم یقع الطّلاق و لم ینفذ العتق الى مضىّ سنة من یوم حلف. یروى ذلک عن ابن مسعود قال: من یقسم الحول کلّه یصبها، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عمر فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرّحمن اما انّه علم انّها فی شهر رمضان و لکن اراد ان لا یتّکل النّاس و الى هذا ذهب ابو حنیفة انّها فی جمیع السّنة. و عن ابن مسعود ایضا قال: اذا کانت السّنة «فِی لَیْلَةِ» کانت فی العامّ المستقبل «فِی لَیْلَةِ» اخرى و الجمهور من اهل العلم على انّها فی شهر رمضان فی کلّ عامّ. قال ابو رزین العقیلى: هى اوّل «لیلة» من شهر رمضان. و قال الحسن: «لیلة» سبع عشرة و هی اللّیلة الّتى کانت صبیحتها وقعة بدر، و الصّحیح انّها فی العشر الاواخر من رمضان و الیه ذهب الشّافعى. قالوا: کانت الامم تطلبها فی لیال السّنة کلّها فردّها اللَّه عزّ و جل لهذه الامّة الى رمضان لتکون ایسر للطّلب للیسر الّذى خصّها به فی دینه و وضعه الآصار عنها فدعا رسول اللَّه (ص) فوضعها له و لامّته فی شهر رمضان ثمّ دعاه فوضعها فی العشر الاواخر ثمّ جدّ فی الطّلب و دعا اللَّه فوضعها فی الاوتار منها فهى لا تخرج من العشر الاواخر منه و ترا ثمّ دعاه فاراها ایّاه فی منامه مرّتین. امّا احدیهما فایقظه بعض اهله فنسیها و امّا المرّة الأخرى فخرج لیخبر اصحابه فتلاحى رجلان فاصلح بینهما فنسیها، فقال لهم: اخبرت بها ثمّ رفعت و عسى ان یکون خیرا فاطلبوها فی کلّ وتر، و یروى فالتمسوها فی التّاسعة و السّابعة و الخامسة ثمّ اختلفوا فی انّها اىّ، لیلة من الاوتار.
قال ابو سعید الخدرى: هى اللّیلة الحادیة و العشرون لما روى انّ النّبیّ (ص) قال: اریت هذه اللّیلة و رأیتنى اسجد فی صبیحتها فی ماء و طین.
قال ابو سعید الخدرى: امطرت السّماء تلک اللّیلة فابصرت عیناى رسول اللَّه (ص) انصرف الینا و على جبهته و انفه اثر الماء و الطّین فی صبیحة احدى و عشرین. و قال بعضهم: هى لیلة ثلاث و عشرین لما
روى ابو هریرة. قال: تذاکرنا لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فقال رسول اللَّه (ص): «کم مضى من الشّهر»؟ فقلنا: ثنتان و عشرون و بقى ثمان. فقال: «مضى ثنتان و عشرون و بقى سبع اطلبوها اللّیلة الشّهر تسع و عشرون».
و عن نافع عن ابن عمر قال: جاء رجل الى النّبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه: انّى رأیت فی النّوم کانّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ سابعة تبقى. فقال رسول اللَّه (ص): «ارى رؤیاکم قد تواطأت على ثلاث و عشرین فمن کان منکم یرید ان یقوم من الشّهر فلیقم لیلة ثلاث و عشرین».
و قال قوم: هى اللّیلة السّابعة و العشرون و الیه ذهب على علیه السّلام و ابى و عائشة و معاویة لما
روى ابن عمر یحدّث عن النّبی (ص) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قال: من کسان متحرّیا فلیتحرّها فی لیلة سبع و عشرین.
و عن ابى بن کعب قال: سمعت النّبیّ (ص) باذنىّ و الّا فصمّتا انّه قال: لَیْلَةِ الْقَدْرِ لیلة سبع و عشرین.
و عن زرّ بن حبیش قال: قلنا لابى بن کعب: اتینا ابن مسعود فسألناه عن لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: من یقم الحول یصبها، فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرحمن لقد علم انّها فی شهر رمضان و انّها «لیلة» سبع و عشرین و لکن کره ان یخبرکم فتتّکلوا. ثمّ قال: هى و الّذى انزل القرآن على محمد (ص) لیلة سبع و عشرین. فقلنا: یا با المنذر: انّى علمت ذلک؟ قال: بالآیة الّتى اخبرنا النّبیّ (ص) بها، قال: فقلت: ابا المنذر و ما الآیة؟ قال: تطلع الشّمس غداتئذ کانّها طست لیس لها شعاع.
و فی روایة: تطلع الشّمس فی صبیحة یومها بیضاء لا شعاع لها.
و قال الحسن رفعه انّها «لیلة» بلجة سمحة لا حارّة و لا باردة، تطلع الشّمس صبیحتها لا شعاع لها. قال بعض اهل العلم: یحتمل ان یکون معنى طلوعها من غیر شعاع، لانّ الملائکة تصعد عند طلوع الشّمس الى السّماء فیمنع صعودها انتشار شعاعها لکثرة ما ینزل من الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و یحتمل ان یکون ذلک لانّها لا تطلع فی هذه اللّیلة بین قرنى الشیطان، فیزید الشیطان فی بثّ شعاعها و تزیین طلوعها لیزید فی غرور الکافرین و یحسّن فی اعین السّاجدین. و یروى عن عبید بن عمیر قال: کنت لیلة السّابع و العشرین فی البحر فاخذت من مائه فوجدته عذبا سلسا و قال بعض الصّحابة: قام بنا رسول اللَّه (ص) لیلة الثّالث و العشرین ثلث اللّیل فلمّا کانت لیلة الخامس و العشرین قام بنا نصف اللّیل فلمّا کانت لیلة السّابع و العشرین قام بنا اللّیل کلّه.
و اعلم انّ الاخبار اختلفت فی تعیین لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّها دائرة فی العشر الاواخر لا تثبت على واحدة و انّها تتفاوت فربّما تقع فی سنة بخلاف ما کانت فیما قبلها او بعدها و فی الجملة ابهم اللَّه هذه اللّیلة على الامّة لیجتهدوا فی العبادة لیالى رمضان طمعا فی ادراکها کما اخفى ساعة الاجابة فی یوم الجمعة و اخفى الصّلاة الوسطى فی الصّلاة الخمس و اسمه الاعظم فی الاسماء و رضاه فی الطّاعات لیرغبوا فی جمیعها و سخطه فی المعاصى لینتهوا عن جمیعها و اخفى قیام السّاعة لیجتهدوا فی الطّاعات حذرا من قیامها. و امّا الکلام فی فضائل لَیْلَةِ الْقَدْرِ و خصائصها فهو ما روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقوم احد لَیْلَةِ الْقَدْرِ فیوافقها ایمانا و احتسابا الّا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه.
و روى انّ الشّیطان لا یخرج فی هذه اللّیلة حتّى یضیء فجؤها و لا یستطیع ان یصیب فیها احدا بخبل أو داء او ضرب من ضروب الفساد و لا ینفذ فیها سحر ساحر.
و قال سعید بن المسیّب: من صلّى صلاة العشاء فیها جماعة فقد اخذ بحظّه من لَیْلَةِ الْقَدْرِ و روى: انّ عائشة قالت للنّبى (ص): ان وافیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فما اقول؟ قال: «قولى: «اللّهمّ انّک عفوّ تحبّ العفو فاعف عنّى».
و قال (ص) عرضت علىّ اعمال امّتى و اعمارها فاستقللتها فسأتنى فاعطیت فی السّنة «لیلة» هى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى: خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لیست فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: انّ العمل فیها «خیر» من العمل فی «أَلْفِ شَهْرٍ» لیس فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ قاله على جهة التّعظیم لها و التّفخیم لشانها. قال المفسّرون: کلّ ما فی القرآن من قوله وَ ما أَدْراکَ فقد ادراه، اى اعلمه و کلّ «ما» فی القرآن و ما یدریک لم یدره، اى لم یعلمه. قوله: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اختلفوا فی الحکمة الموجبة لهذا العدد
فقال على بن عروة: ذکر رسول اللَّه (ص) اربعة من بنى اسرائیل عبدوا اللَّه ثمانین سنة لم یعصوه طرفة عین و هم: ایّوب و زکریا و حزقیل بن العجوز و یوشع بن نون. فعجب اصحاب النّبی (ص) من ذلک فاتاه جبرئیل (ع) فقال: یا محمد عجبت امّتک من عبادة هؤلاء النّفر ثمانین سنة لم یعصوا اللَّه طرفة عین و قد انزل اللَّه تعالى علیک خیرا من ذلک ثم قرأ علیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: هذا افضل ممّا عجبت انت و امّتک.
قال: فسّر بذلک النّبیّ (ص) و النّاس معه، و قیل: انّ رسول اللَّه (ص) ذکر رجلا من بنى اسرائیل حمل السّلاح على عاتقه الف شهر فعجب لذلک عجبا شدیدا و تمنّى ان یکون ذلک فی امّته فقال: «یا ربّ جعلت امّتى اقصر الامم اعمارا و اقلّها اعمالا؟! فاعطاه اللَّه لَیْلَةِ الْقَدْرِ. فقال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ الّذى حمل فیه الاسرائیلى السّلاح فی سبیل اللَّه.
و قیل: انّما خصّ الف شهر بالذّکر لانّ الامم الماضیة لم یکن یستجاب لهم الدّعوة الّا بعد عبادة الف شهر و لا یسمّى عابدا الّا من یتعبّد الف شهر و هی ثلاثة و ثمانون سنة و اربعة اشهر. فقالت الصّحابة: لو کان عمرنا طویلا لکنّا نعبد اللَّه فیه، فجعل اللَّه تعالى لامّة محمد (ص) «لیلة» خیرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ کانوا یعبدون فیها.
قال ابو بکر الورّاق: کان ملک سلیمان (ع) خمس مائة شهر و ملک ذى القرنین خمس مائة شهر فیحتمل ان یکون معنى الآیة لَیْلَةِ الْقَدْرِ خیر لمن ادرکها من مملکة سلیمان و ذى القرنین علیهما السّلام. و قال ابو العالیة معناه: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ عمر «أَلْفِ شَهْرٍ» و قال مجاهد: «سلام» الملائکة و «الرّوح» علیک تلک اللّیلة «خَیْرٌ مِنْ» «سلام» الخلق علیک «أَلْفِ شَهْرٍ» فذلک قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها روى انّ «الملائکة» تلک اللّیلة اکثر فی الارض من عدد الحصى و نهارها کلیلها فی الخبر و «الرّوح» هاهنا جبرئیل (ع) فی قول اکثر المفسّرین یدلّ علیه ما
روى انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال: اذا کان لَیْلَةِ الْقَدْرِ نزل جبرئیل (ع) فی کبکبة من «الملائکة» یصلّون و یسلّمون على کلّ عبد قائم او قاعد یذکر اللَّه تعالى.
و عن ابن عباس: انّ النّبیّ (ص) قال: اذا کانت لَیْلَةِ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ الّذین هم سکّان سدرة المنتهى و فیهم جبرئیل فنزل جبرئیل و معه الویة ینصب لواء منها على قبرى و لواء على بیت المقدس و لواء فی مسجد الحرام و لواء على طور سیناء، و لا یدع فیها مؤمنا و لا مؤمنة الّا سلّم علیه.
و امّا النّور الّذى یرى لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال بعضهم: هو نور اجنحة «الملائکة» و قیل: هو نور جنّة عدن تفتح ابوابها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: هو نور لواء الحمد. و قیل: هو نور اسرار العارفین رفع اللَّه الحجب عن اسرارهم حتّى یرى الخلق ضیاءها و شعاعها.
و قیل: «الرّوح» هاهنا طائفة من «الملائکة» لا تراهم الملائکة الّا تلک اللّیلة.
و قیل: هم حفظة الملائکة، و قیل: هو ملک عظیم یفى بخلق من الملائکة.
«فیها» اى فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ اى بامر «ربّهم» مِنْ کُلِّ أَمْرٍ «من» بمعنى الباء کقوله: «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامر باللّه و المعنى: بکلّ امر قدّره اللَّه فی تلک السّنة. و قیل: بکلّ امر من الخیر و البرکة. و تمّ الکلام هاهنا ثمّ ابتدا فقال: سَلامٌ هِیَ اى «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» «سلام» و خیر کلّها لیس فیها شرّ و قیل: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. «سلام» خبر و المبتدا هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و المعنى: تلک اللّیلة سالمة من ان یحدث فیها داء او یستطیع ان یعمل فیها شیطان و قیل: معناه: «سلام» على اولیاء اللَّه و اهل طاعته، و قیل: هو تسلیم الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ على اهل المساجد من حین تغیب الشّمس الى ان یطلع «الفجر» یمرّون على کلّ مؤمن و یقولون: السّلام علیک یا مؤمن «حتّى» یطلع «الفجر» و قیل: سَلامٌ هِیَ متّصل بقوله: مِنْ کُلِّ أَمْرٍ و المعنى: «مِنْ کُلِّ» سوء سالمة و «هى» لا یحدث فیها بلاء و لا یصیب واحدا شیطان بشرّ و لا یرمى فیها بنجم و قرأ ابن عباس: من کل امرئ «سلام» و فسّروه «مِنْ کُلِّ» ملک على المؤمن سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ اى الى «مَطْلَعِ الْفَجْرِ». قرأ الکسائى «مطلع» بکسر اللّام و الآخرون بفتحها و هو الاختیار لانّه بمعنى الطّلوع على المصدر یقال: طلع «الفجر» طلوعا و مطلعا و بالکسر موضع الطّلوع.
لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الهاء ضمیر القرآن و ان لم یتقدّم ذکره فی السّورة نظیره: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انزل اللَّه القرآن جملة واحدة فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ من اللّوح المحفوظ الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة و املاه جبرئیل على السّفرة ثمّ کان ینزل به جبرئیل على محمد علیهما السّلام نجوما، فکان بین اوّله و آخره ثلاث و عشرون سنة و قیل: معناه: انا انزلنا جبرئیل بالقرآن لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: کان ابتداء انزاله لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى انزلنا القرآن فی شأن لیلة القدر و منزلتها کما تقول: نزلت سورة اللّیل فی ابى بکر اى فی شأنه و یحتمل انّ الهاء تعود الى القضاء و القدر النّازل فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فان قیل: قال اللَّه تعالى فی هذه السّورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قال فی موضع آخر: «أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و قد انزله فی عشرین سنة کما قال: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» فما وجه الجمع بین هذه الآیات الجواب انّه انزله لَیْلَةِ الْقَدْرِ الّتى کانت صبیحتها یوم بدر و هی کانت لیلة سبع عشرة من رمضان لم تردّ بعد الى العشر الاواخر انزل الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة خزانة القرآن ثمّ کان ینزل منه على رسول اللَّه (ص) نجوما الى ان قبض. قوله: لَیْلَةِ الْقَدْرِ معناه. «لیلة» تقدیر الامور و الاحکام و الفصل یقدّر اللَّه فیها امر السّنة فی عباده و بلاده الى السّنة المقبلة کقوله تعالى: فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ و التّقدیر و «القدر» بمعنى واحد، یقال: قدر اللَّه الشّیء قدرا و قدرا، قدّره تقدیرا.
و سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فی سورة الدّخان «مبارکة» لانّ اللَّه سبحانه ینزل فیها الخیر کلّه و البرکة و المغفرة. و روى ابو الضحى عن ابن عباس: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقضى الاقضیة «فِی لَیْلَةِ» النصف من شعبان و یسلّمها الى اربابها فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و قیل للحسین بن الفضل: أ لیس قد قدّر اللَّه المقادیر قبل ان یخلق السّماوات و الارض؟ قال: بلى. قیل: فما معنى لَیْلَةِ الْقَدْرِ؟ قال: سوق المقادیر الى المواقیت و تنفیذ القضاء المقدّر. قال الازهرى: لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى «لیلة» العظمة و الشّرف من قول النّاس لفلان عند الامیر قدر، اى جاه و قدر و منزلة. یقال: قدرت فلانا اى عظمته.
قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظّموه حقّ تعظیمه. و قیل: لانّ کلّ عمل صالح یوجد من المؤمن فیها یکون ذا قدر و قیامة عند اللَّه لکونه مقبولا.
و قال الخلیل بن احمد: سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّ الارض تضیق فیها بالملائکة من قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و اختلفوا فی وقتها: فقال بعضهم: انّها کانت على عهد رسول اللَّه (ص) ثمّ رفعت و عامّة الصّحابة و العلماء على انّهم باقیة الى یوم القیامة. لما روى عن ابى هریرة قال: زعموا انّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قد رفعت و کذب من قال ذلک هى فی کلّ شهر رمضان استقبله. و قال بعضهم: هى فی لیالى السّنة کلّها حتّى لو علق طلاق امرأته او عتق عبده بلیلة «القدر» لم یقع الطّلاق و لم ینفذ العتق الى مضىّ سنة من یوم حلف. یروى ذلک عن ابن مسعود قال: من یقسم الحول کلّه یصبها، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عمر فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرّحمن اما انّه علم انّها فی شهر رمضان و لکن اراد ان لا یتّکل النّاس و الى هذا ذهب ابو حنیفة انّها فی جمیع السّنة. و عن ابن مسعود ایضا قال: اذا کانت السّنة «فِی لَیْلَةِ» کانت فی العامّ المستقبل «فِی لَیْلَةِ» اخرى و الجمهور من اهل العلم على انّها فی شهر رمضان فی کلّ عامّ. قال ابو رزین العقیلى: هى اوّل «لیلة» من شهر رمضان. و قال الحسن: «لیلة» سبع عشرة و هی اللّیلة الّتى کانت صبیحتها وقعة بدر، و الصّحیح انّها فی العشر الاواخر من رمضان و الیه ذهب الشّافعى. قالوا: کانت الامم تطلبها فی لیال السّنة کلّها فردّها اللَّه عزّ و جل لهذه الامّة الى رمضان لتکون ایسر للطّلب للیسر الّذى خصّها به فی دینه و وضعه الآصار عنها فدعا رسول اللَّه (ص) فوضعها له و لامّته فی شهر رمضان ثمّ دعاه فوضعها فی العشر الاواخر ثمّ جدّ فی الطّلب و دعا اللَّه فوضعها فی الاوتار منها فهى لا تخرج من العشر الاواخر منه و ترا ثمّ دعاه فاراها ایّاه فی منامه مرّتین. امّا احدیهما فایقظه بعض اهله فنسیها و امّا المرّة الأخرى فخرج لیخبر اصحابه فتلاحى رجلان فاصلح بینهما فنسیها، فقال لهم: اخبرت بها ثمّ رفعت و عسى ان یکون خیرا فاطلبوها فی کلّ وتر، و یروى فالتمسوها فی التّاسعة و السّابعة و الخامسة ثمّ اختلفوا فی انّها اىّ، لیلة من الاوتار.
قال ابو سعید الخدرى: هى اللّیلة الحادیة و العشرون لما روى انّ النّبیّ (ص) قال: اریت هذه اللّیلة و رأیتنى اسجد فی صبیحتها فی ماء و طین.
قال ابو سعید الخدرى: امطرت السّماء تلک اللّیلة فابصرت عیناى رسول اللَّه (ص) انصرف الینا و على جبهته و انفه اثر الماء و الطّین فی صبیحة احدى و عشرین. و قال بعضهم: هى لیلة ثلاث و عشرین لما
روى ابو هریرة. قال: تذاکرنا لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فقال رسول اللَّه (ص): «کم مضى من الشّهر»؟ فقلنا: ثنتان و عشرون و بقى ثمان. فقال: «مضى ثنتان و عشرون و بقى سبع اطلبوها اللّیلة الشّهر تسع و عشرون».
و عن نافع عن ابن عمر قال: جاء رجل الى النّبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه: انّى رأیت فی النّوم کانّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ سابعة تبقى. فقال رسول اللَّه (ص): «ارى رؤیاکم قد تواطأت على ثلاث و عشرین فمن کان منکم یرید ان یقوم من الشّهر فلیقم لیلة ثلاث و عشرین».
و قال قوم: هى اللّیلة السّابعة و العشرون و الیه ذهب على علیه السّلام و ابى و عائشة و معاویة لما
روى ابن عمر یحدّث عن النّبی (ص) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قال: من کسان متحرّیا فلیتحرّها فی لیلة سبع و عشرین.
و عن ابى بن کعب قال: سمعت النّبیّ (ص) باذنىّ و الّا فصمّتا انّه قال: لَیْلَةِ الْقَدْرِ لیلة سبع و عشرین.
و عن زرّ بن حبیش قال: قلنا لابى بن کعب: اتینا ابن مسعود فسألناه عن لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: من یقم الحول یصبها، فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرحمن لقد علم انّها فی شهر رمضان و انّها «لیلة» سبع و عشرین و لکن کره ان یخبرکم فتتّکلوا. ثمّ قال: هى و الّذى انزل القرآن على محمد (ص) لیلة سبع و عشرین. فقلنا: یا با المنذر: انّى علمت ذلک؟ قال: بالآیة الّتى اخبرنا النّبیّ (ص) بها، قال: فقلت: ابا المنذر و ما الآیة؟ قال: تطلع الشّمس غداتئذ کانّها طست لیس لها شعاع.
و فی روایة: تطلع الشّمس فی صبیحة یومها بیضاء لا شعاع لها.
و قال الحسن رفعه انّها «لیلة» بلجة سمحة لا حارّة و لا باردة، تطلع الشّمس صبیحتها لا شعاع لها. قال بعض اهل العلم: یحتمل ان یکون معنى طلوعها من غیر شعاع، لانّ الملائکة تصعد عند طلوع الشّمس الى السّماء فیمنع صعودها انتشار شعاعها لکثرة ما ینزل من الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و یحتمل ان یکون ذلک لانّها لا تطلع فی هذه اللّیلة بین قرنى الشیطان، فیزید الشیطان فی بثّ شعاعها و تزیین طلوعها لیزید فی غرور الکافرین و یحسّن فی اعین السّاجدین. و یروى عن عبید بن عمیر قال: کنت لیلة السّابع و العشرین فی البحر فاخذت من مائه فوجدته عذبا سلسا و قال بعض الصّحابة: قام بنا رسول اللَّه (ص) لیلة الثّالث و العشرین ثلث اللّیل فلمّا کانت لیلة الخامس و العشرین قام بنا نصف اللّیل فلمّا کانت لیلة السّابع و العشرین قام بنا اللّیل کلّه.
و اعلم انّ الاخبار اختلفت فی تعیین لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّها دائرة فی العشر الاواخر لا تثبت على واحدة و انّها تتفاوت فربّما تقع فی سنة بخلاف ما کانت فیما قبلها او بعدها و فی الجملة ابهم اللَّه هذه اللّیلة على الامّة لیجتهدوا فی العبادة لیالى رمضان طمعا فی ادراکها کما اخفى ساعة الاجابة فی یوم الجمعة و اخفى الصّلاة الوسطى فی الصّلاة الخمس و اسمه الاعظم فی الاسماء و رضاه فی الطّاعات لیرغبوا فی جمیعها و سخطه فی المعاصى لینتهوا عن جمیعها و اخفى قیام السّاعة لیجتهدوا فی الطّاعات حذرا من قیامها. و امّا الکلام فی فضائل لَیْلَةِ الْقَدْرِ و خصائصها فهو ما روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقوم احد لَیْلَةِ الْقَدْرِ فیوافقها ایمانا و احتسابا الّا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه.
و روى انّ الشّیطان لا یخرج فی هذه اللّیلة حتّى یضیء فجؤها و لا یستطیع ان یصیب فیها احدا بخبل أو داء او ضرب من ضروب الفساد و لا ینفذ فیها سحر ساحر.
و قال سعید بن المسیّب: من صلّى صلاة العشاء فیها جماعة فقد اخذ بحظّه من لَیْلَةِ الْقَدْرِ و روى: انّ عائشة قالت للنّبى (ص): ان وافیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فما اقول؟ قال: «قولى: «اللّهمّ انّک عفوّ تحبّ العفو فاعف عنّى».
و قال (ص) عرضت علىّ اعمال امّتى و اعمارها فاستقللتها فسأتنى فاعطیت فی السّنة «لیلة» هى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى: خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لیست فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: انّ العمل فیها «خیر» من العمل فی «أَلْفِ شَهْرٍ» لیس فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ قاله على جهة التّعظیم لها و التّفخیم لشانها. قال المفسّرون: کلّ ما فی القرآن من قوله وَ ما أَدْراکَ فقد ادراه، اى اعلمه و کلّ «ما» فی القرآن و ما یدریک لم یدره، اى لم یعلمه. قوله: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اختلفوا فی الحکمة الموجبة لهذا العدد
فقال على بن عروة: ذکر رسول اللَّه (ص) اربعة من بنى اسرائیل عبدوا اللَّه ثمانین سنة لم یعصوه طرفة عین و هم: ایّوب و زکریا و حزقیل بن العجوز و یوشع بن نون. فعجب اصحاب النّبی (ص) من ذلک فاتاه جبرئیل (ع) فقال: یا محمد عجبت امّتک من عبادة هؤلاء النّفر ثمانین سنة لم یعصوا اللَّه طرفة عین و قد انزل اللَّه تعالى علیک خیرا من ذلک ثم قرأ علیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: هذا افضل ممّا عجبت انت و امّتک.
قال: فسّر بذلک النّبیّ (ص) و النّاس معه، و قیل: انّ رسول اللَّه (ص) ذکر رجلا من بنى اسرائیل حمل السّلاح على عاتقه الف شهر فعجب لذلک عجبا شدیدا و تمنّى ان یکون ذلک فی امّته فقال: «یا ربّ جعلت امّتى اقصر الامم اعمارا و اقلّها اعمالا؟! فاعطاه اللَّه لَیْلَةِ الْقَدْرِ. فقال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ الّذى حمل فیه الاسرائیلى السّلاح فی سبیل اللَّه.
و قیل: انّما خصّ الف شهر بالذّکر لانّ الامم الماضیة لم یکن یستجاب لهم الدّعوة الّا بعد عبادة الف شهر و لا یسمّى عابدا الّا من یتعبّد الف شهر و هی ثلاثة و ثمانون سنة و اربعة اشهر. فقالت الصّحابة: لو کان عمرنا طویلا لکنّا نعبد اللَّه فیه، فجعل اللَّه تعالى لامّة محمد (ص) «لیلة» خیرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ کانوا یعبدون فیها.
قال ابو بکر الورّاق: کان ملک سلیمان (ع) خمس مائة شهر و ملک ذى القرنین خمس مائة شهر فیحتمل ان یکون معنى الآیة لَیْلَةِ الْقَدْرِ خیر لمن ادرکها من مملکة سلیمان و ذى القرنین علیهما السّلام. و قال ابو العالیة معناه: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ عمر «أَلْفِ شَهْرٍ» و قال مجاهد: «سلام» الملائکة و «الرّوح» علیک تلک اللّیلة «خَیْرٌ مِنْ» «سلام» الخلق علیک «أَلْفِ شَهْرٍ» فذلک قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها روى انّ «الملائکة» تلک اللّیلة اکثر فی الارض من عدد الحصى و نهارها کلیلها فی الخبر و «الرّوح» هاهنا جبرئیل (ع) فی قول اکثر المفسّرین یدلّ علیه ما
روى انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال: اذا کان لَیْلَةِ الْقَدْرِ نزل جبرئیل (ع) فی کبکبة من «الملائکة» یصلّون و یسلّمون على کلّ عبد قائم او قاعد یذکر اللَّه تعالى.
و عن ابن عباس: انّ النّبیّ (ص) قال: اذا کانت لَیْلَةِ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ الّذین هم سکّان سدرة المنتهى و فیهم جبرئیل فنزل جبرئیل و معه الویة ینصب لواء منها على قبرى و لواء على بیت المقدس و لواء فی مسجد الحرام و لواء على طور سیناء، و لا یدع فیها مؤمنا و لا مؤمنة الّا سلّم علیه.
و امّا النّور الّذى یرى لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال بعضهم: هو نور اجنحة «الملائکة» و قیل: هو نور جنّة عدن تفتح ابوابها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: هو نور لواء الحمد. و قیل: هو نور اسرار العارفین رفع اللَّه الحجب عن اسرارهم حتّى یرى الخلق ضیاءها و شعاعها.
و قیل: «الرّوح» هاهنا طائفة من «الملائکة» لا تراهم الملائکة الّا تلک اللّیلة.
و قیل: هم حفظة الملائکة، و قیل: هو ملک عظیم یفى بخلق من الملائکة.
«فیها» اى فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ اى بامر «ربّهم» مِنْ کُلِّ أَمْرٍ «من» بمعنى الباء کقوله: «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامر باللّه و المعنى: بکلّ امر قدّره اللَّه فی تلک السّنة. و قیل: بکلّ امر من الخیر و البرکة. و تمّ الکلام هاهنا ثمّ ابتدا فقال: سَلامٌ هِیَ اى «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» «سلام» و خیر کلّها لیس فیها شرّ و قیل: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. «سلام» خبر و المبتدا هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و المعنى: تلک اللّیلة سالمة من ان یحدث فیها داء او یستطیع ان یعمل فیها شیطان و قیل: معناه: «سلام» على اولیاء اللَّه و اهل طاعته، و قیل: هو تسلیم الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ على اهل المساجد من حین تغیب الشّمس الى ان یطلع «الفجر» یمرّون على کلّ مؤمن و یقولون: السّلام علیک یا مؤمن «حتّى» یطلع «الفجر» و قیل: سَلامٌ هِیَ متّصل بقوله: مِنْ کُلِّ أَمْرٍ و المعنى: «مِنْ کُلِّ» سوء سالمة و «هى» لا یحدث فیها بلاء و لا یصیب واحدا شیطان بشرّ و لا یرمى فیها بنجم و قرأ ابن عباس: من کل امرئ «سلام» و فسّروه «مِنْ کُلِّ» ملک على المؤمن سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ اى الى «مَطْلَعِ الْفَجْرِ». قرأ الکسائى «مطلع» بکسر اللّام و الآخرون بفتحها و هو الاختیار لانّه بمعنى الطّلوع على المصدر یقال: طلع «الفجر» طلوعا و مطلعا و بالکسر موضع الطّلوع.
رشیدالدین میبدی : ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، نود و چهار کلمه، سیصد و نود و نه حرف، جمله به مدینه فرو آمد. بعضى مفسّران گفتند: مکّى است، به مکه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «لم یکن» کان یوم القیامة مع خیر البریّة مسافرا و مقیما»
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
رشیدالدین میبدی : ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره بقول مفسّران مکّى است، و بقول بعضى مدنى، صد و چهل و نه حرفست، سى و پنج کلمه، هشت آیت. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و فی الخبر عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ تعدل نصف القرآن و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تعدل ثلث القرآن و قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ تعدل ربع القرآن.
و عن على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ إِذا زُلْزِلَتِ اربع مرّات کان کن قرأ القرآن کلّه».
قوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها اى حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام السّاعة و فناء الارض. و قیل «زلزلت» قبل السّاعة و هی من اشراط السّاعة.
و قال فی موضع آخر: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ، یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ و ذلک انّ اسرافیل یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فیزلزل صوته الارض، فترجف و تظهر الکنوز، ثمّ تخرج الموتى فی النّفخة الثّانیة.
و اضاف «زلزالها» الیها لانّ المعنى: «زلزالها» الّذى یلیق بها. و قرئ فی الشّواذ «زلزالها» بفتح الزّاى و معناهما واحد. و قیل بالکسر المصدر و بالفتح الاسم.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها کنوزها و موتاها فتلقیها على ظهرها و من جعله فی الدّنیا. قال تخرج کنوزها و عنده. «اثقال» جمع ثقل بفتحتین و هو الشّیء المصون الکریم على صاحبه و عند غیره. «اثقال» جمع ثقل و الانسان حیّا ثقل علیها و میّتا ثقل لها و یحتمل انّ الاثقال جمع کقوله عزّ و جلّ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ فیکون المعنى. أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ الجنّ و الانس من باطنها الى ظاهرها و اللَّه اعلم.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): تقیء الارض افلاذ کبدها امثال الاسطوان من الذّهب و الفضّة فیجىء القاتل فیقول: فی هذا قتلت و یجیء القاطع فیقول: فی هذا قطعت رحمى، و یجیء السّارق، فیقول: فی هذا قطعت یدى. ثمّ یدعونه فلا یأخذون منه شیئا.
قوله: «افلاذ کبدها» اراد انّها تخرج الکنوز المدفونة فیها و قیئها اخراجها.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قیل: هو عامّ، و قیل: «الانسان» هاهنا الکافر الّذى لا یؤمن بالبعث لانّ المؤمن یعلم ذلک و لا ینکر وقوعه، و الکافر الّذى لا یقرّ بالبعث و لا یعرف صدق کون القیامة، یقول: ما للارض تعجّبا من شأنها. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فیقول الْإِنْسانُ ما لَها. قال المفسّرون تخبر الارض بما عمل علیها من خیر او شرّ فتقول للمؤمن یوم القیامة وحد علىّ و صام و صلّى و اجتهد و اطاع ربّه، فیفرح المؤمن بذلک و تقول للکافر: اشرک علىّ وزنى و سرق و شرب الخمر و تشهد علیه الجوارح و الملائکة مع علم اللَّه به حتّى یودّ انّه سیق الى النّار ممّا یرى من الفضوح و فی ذلک ما
روى انس بن مالک: انّ رسول اللَّه (ص) قال: انّ الارض لتخبر یوم القیامة بکلّ عمل عمل على ظهرها. قال: فتلا رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حتّى بلغ: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قال: «ا تدرون ما «أَخْبارَها»؟ اذا کان یوم القیامة اخبرت بکلّ عمل عمل على ظهرها».
و روى انّ عبد الرحمن بن ابى صعصعة کان یتیما فی حجر ابى سعید الخدرى. فقال له ابو سعید: یا بنىّ اذا کنت فی البوادى فارفع صوتک بالاذان فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یسمعه جنّ و لا انس و لا حجر الّا شهد له».
و روى انّ ابا امیّة صلّى فی المسجد الحرام المکتوبة ثمّ تقدّم فجعل یصلّى هاهنا و هاهنا فلمّا فرغ قیل له: یا ابا امیّة ما هذا الّذى تصنع؟ فقال: قرأت هذه الآیة: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فاردت ان تشهد لى یوم القیامة.
قوله: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى امرها بالکلام و الهمها و اذن لها فیه فتنطلق بقدرته سبحانه و تعالى کقوله: وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً یصدرون عن قبورهم الى موضع المحاسبة متفرّقین متبدّدین لا یلوى احد على احد للهول الواقع. و قیل: ینصرفون عن الموقف متفاوتین مختلفین فاخذ ذات الیمین الى الجنّة و آخذ ذات الشّمال الى النّار و ذلک قوله: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ». واحد الاشتات شتّ و شتّ لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ اى جزاء اعمالهم. و قیل: «لِیُرَوْا» صحائف «أَعْمالَهُمْ» یقرءون ما فیها «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» الّا احصیها. و قیل: هى رؤیة القلوب و المعنى لیعرّفوا ما عملوا. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هى الواحدة من حشو الجوّ الّذى یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیى بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یجد ثوابه.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ اى یرى العقوبة علیه. قال ابن عباس: لیس مؤمن و لا کافر عمل خیرا و لا شرّا فی الدّنیا الّا اراه اللَّه ایّاه یوم القیامة. امّا المؤمن فیریه حسناته و سیّآته فیغفر له سیّآته و یثیبه بحسناته. و امّا الکافر فیردّ حسناته و یعذّبه بسیّئاته. و قال محمد بن کعب: فی هذه الآیة: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً من کافر «یر» ثوابه فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه خیر. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا من مؤمن «یر» عقوبته فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده و داره حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه «شرّ» و دلیل هذا التّأویل، ما روى انس قال: کان ابو بکر یأکل مع النّبیّ (ص) فنزلت هذه الآیة فرفع ابو بکر یده فقال: یا رسول اللَّه انّى اجزى بما عملت من مِثْقالَ ذَرَّةٍ من «شرّ»؟ فقال: «یا با بکر ما رأیت فی الدّنیا ممّا تکره فی مثاقیل ذرّ الشّرّ و یدّخر اللَّه لک مثاقیل الخیر حتّى توفاها یوم القیامة».
و عن «عبد اللَّه بن عمرو بن العاص» انّه قال: نزلت إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و ابو بکر الصّدّیق قاعد فبکى حین انزلت، فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا با بکر»؟ قال: ابکتنى هذه السّورة! فقال له رسول اللَّه (ص): «لو لا انّکم تخطئون و تذنبون فیغفر اللَّه لکم لخلق اللَّه امّة یخطئون و یذنبون فیغفر لهم. و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی رجلین
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشیء انّما نوجر على ما نعطى و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالى: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علىّ من هذا شیء انّما وعد اللَّه النّار على الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شیء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابى وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبى قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
و عن على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ إِذا زُلْزِلَتِ اربع مرّات کان کن قرأ القرآن کلّه».
قوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها اى حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام السّاعة و فناء الارض. و قیل «زلزلت» قبل السّاعة و هی من اشراط السّاعة.
و قال فی موضع آخر: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ، یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ و ذلک انّ اسرافیل یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فیزلزل صوته الارض، فترجف و تظهر الکنوز، ثمّ تخرج الموتى فی النّفخة الثّانیة.
و اضاف «زلزالها» الیها لانّ المعنى: «زلزالها» الّذى یلیق بها. و قرئ فی الشّواذ «زلزالها» بفتح الزّاى و معناهما واحد. و قیل بالکسر المصدر و بالفتح الاسم.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها کنوزها و موتاها فتلقیها على ظهرها و من جعله فی الدّنیا. قال تخرج کنوزها و عنده. «اثقال» جمع ثقل بفتحتین و هو الشّیء المصون الکریم على صاحبه و عند غیره. «اثقال» جمع ثقل و الانسان حیّا ثقل علیها و میّتا ثقل لها و یحتمل انّ الاثقال جمع کقوله عزّ و جلّ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ فیکون المعنى. أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ الجنّ و الانس من باطنها الى ظاهرها و اللَّه اعلم.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): تقیء الارض افلاذ کبدها امثال الاسطوان من الذّهب و الفضّة فیجىء القاتل فیقول: فی هذا قتلت و یجیء القاطع فیقول: فی هذا قطعت رحمى، و یجیء السّارق، فیقول: فی هذا قطعت یدى. ثمّ یدعونه فلا یأخذون منه شیئا.
قوله: «افلاذ کبدها» اراد انّها تخرج الکنوز المدفونة فیها و قیئها اخراجها.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قیل: هو عامّ، و قیل: «الانسان» هاهنا الکافر الّذى لا یؤمن بالبعث لانّ المؤمن یعلم ذلک و لا ینکر وقوعه، و الکافر الّذى لا یقرّ بالبعث و لا یعرف صدق کون القیامة، یقول: ما للارض تعجّبا من شأنها. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فیقول الْإِنْسانُ ما لَها. قال المفسّرون تخبر الارض بما عمل علیها من خیر او شرّ فتقول للمؤمن یوم القیامة وحد علىّ و صام و صلّى و اجتهد و اطاع ربّه، فیفرح المؤمن بذلک و تقول للکافر: اشرک علىّ وزنى و سرق و شرب الخمر و تشهد علیه الجوارح و الملائکة مع علم اللَّه به حتّى یودّ انّه سیق الى النّار ممّا یرى من الفضوح و فی ذلک ما
روى انس بن مالک: انّ رسول اللَّه (ص) قال: انّ الارض لتخبر یوم القیامة بکلّ عمل عمل على ظهرها. قال: فتلا رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حتّى بلغ: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قال: «ا تدرون ما «أَخْبارَها»؟ اذا کان یوم القیامة اخبرت بکلّ عمل عمل على ظهرها».
و روى انّ عبد الرحمن بن ابى صعصعة کان یتیما فی حجر ابى سعید الخدرى. فقال له ابو سعید: یا بنىّ اذا کنت فی البوادى فارفع صوتک بالاذان فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یسمعه جنّ و لا انس و لا حجر الّا شهد له».
و روى انّ ابا امیّة صلّى فی المسجد الحرام المکتوبة ثمّ تقدّم فجعل یصلّى هاهنا و هاهنا فلمّا فرغ قیل له: یا ابا امیّة ما هذا الّذى تصنع؟ فقال: قرأت هذه الآیة: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فاردت ان تشهد لى یوم القیامة.
قوله: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى امرها بالکلام و الهمها و اذن لها فیه فتنطلق بقدرته سبحانه و تعالى کقوله: وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً یصدرون عن قبورهم الى موضع المحاسبة متفرّقین متبدّدین لا یلوى احد على احد للهول الواقع. و قیل: ینصرفون عن الموقف متفاوتین مختلفین فاخذ ذات الیمین الى الجنّة و آخذ ذات الشّمال الى النّار و ذلک قوله: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ». واحد الاشتات شتّ و شتّ لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ اى جزاء اعمالهم. و قیل: «لِیُرَوْا» صحائف «أَعْمالَهُمْ» یقرءون ما فیها «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» الّا احصیها. و قیل: هى رؤیة القلوب و المعنى لیعرّفوا ما عملوا. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هى الواحدة من حشو الجوّ الّذى یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیى بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یجد ثوابه.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ اى یرى العقوبة علیه. قال ابن عباس: لیس مؤمن و لا کافر عمل خیرا و لا شرّا فی الدّنیا الّا اراه اللَّه ایّاه یوم القیامة. امّا المؤمن فیریه حسناته و سیّآته فیغفر له سیّآته و یثیبه بحسناته. و امّا الکافر فیردّ حسناته و یعذّبه بسیّئاته. و قال محمد بن کعب: فی هذه الآیة: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً من کافر «یر» ثوابه فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه خیر. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا من مؤمن «یر» عقوبته فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده و داره حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه «شرّ» و دلیل هذا التّأویل، ما روى انس قال: کان ابو بکر یأکل مع النّبیّ (ص) فنزلت هذه الآیة فرفع ابو بکر یده فقال: یا رسول اللَّه انّى اجزى بما عملت من مِثْقالَ ذَرَّةٍ من «شرّ»؟ فقال: «یا با بکر ما رأیت فی الدّنیا ممّا تکره فی مثاقیل ذرّ الشّرّ و یدّخر اللَّه لک مثاقیل الخیر حتّى توفاها یوم القیامة».
و عن «عبد اللَّه بن عمرو بن العاص» انّه قال: نزلت إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و ابو بکر الصّدّیق قاعد فبکى حین انزلت، فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا با بکر»؟ قال: ابکتنى هذه السّورة! فقال له رسول اللَّه (ص): «لو لا انّکم تخطئون و تذنبون فیغفر اللَّه لکم لخلق اللَّه امّة یخطئون و یذنبون فیغفر لهم. و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی رجلین
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشیء انّما نوجر على ما نعطى و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالى: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علىّ من هذا شیء انّما وعد اللَّه النّار على الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شیء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابى وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبى قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هشت کلمه. صد و بیست حرف. جمله به مکه فرو آمده، و بعضى مفسّران گفتند: مدنى است به مدینه فرو آمده. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از مصطفى (ص) هر که این سوره بر خواند نعمتى که اللَّه تعالى او را داد در دنیا فردا در قیامت ازو شمار نخواهد، و با وى شمار نکند، و او را ثواب آن کس دهد که هزار آیت از کتاب خدا خوانده باشد. و بروایتى دیگر هر که این سوره بر خواند آن ساعت که در جامه خواب مىشود، چنانست که صد آیت از قرآن خواند. و بوقت وفات مؤنت منکر و نکیر او را کفایت کند.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «العصر» سه آیتست، چهارده کلمه، شصت و هشت حرف. جمله به مکّه فرو آمد، آن گه که رسول خدا (ص) خواست که هجرت کند و به مدینه شود.
قومى مفسّران گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمد در ابتداى هجرت.
و درین سوره یک آیه منسوخ است: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ نسخت بالاستثناء و هو قوله: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «العصر» ختم اللَّه له بالصّبر و کان مع اصحاب الحقّ یوم القیامة.
قوله: وَ الْعَصْرِ» إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ قال ابن عباس: معناه و الدّهر، الواو للقسم.
اقسم اللَّه به لانّ فیه عبرة للنّاظرین. و قیل: المراد بالعصر آخر النّهار، و خصّ بالقسم لانّ فیه خواتیم الاعمال. و قال مقاتل: اقسم بصلاة العصر و هی صلاة الوسطى.
و العرب تسمّى الغداة و العشىّ: العصرین، و النّهار و اللّیل: العصرین، و الشّتاء و الصّیف: العصرین. و قیل: معناه: و ربّ «العصر» و کذلک فی امثاله.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى «لَفِی خُسْرٍ» من عمره. فقد قال بعض الصّالحین: یا بن آدم انت فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امّک. و قیل: الخسر: ذهاب رأس المال، و الانسان فی هلاک نفسه و عمره. و قیل: الانسان اذا تنفّس تنقّص. و قیل: اراد «بالانسان» الکافر بدلیل انّه استثنى المؤمنین. قالوا: نزلت فی الاسود بن شریق القرشى. و قیل: فی الولید بن المغیرة. و قیل: فی رجل من قریش اسمه جمیل. و الخسر على هذا التّأویل هو الضّلال و الهلاک. و روى ابن عون عن ابراهیم قال: اراد انّ الانسان اذا عمر فی الدّنیا و هرم لفی نقص و تراجع الّا المؤمنین، فانّه یکتب لهم اجورهم و محاسن اعمالهم الّتى کانوا یعملونها فی شبابهم و صحّتهم و هی مثل قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. قوله: وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ اى اوصى بعضهم بعضا بالاقامة على الحقّ. قولا و فعلا، و قیل: بطاعة اللَّه و اجتناب معاصیه. و قیل: الحقّ هو اللَّه و المعنى بتوحید اللَّه و القیام بما یحبّ له، و قیل: بالحقّ یعنى: بالقرآن و الدّین. وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على الدّین. و قیل: على اداء الفرائض و اقامة امر اللَّه، و قیل: بِالصَّبْرِ على تحمّل المشاقّ فی اللَّه و اعاد لفظ تَواصَوْا تعظیما لشأن «الصّبر». و قیل: انّما کرّر قوله: وَ تَواصَوْا لانّه لما کان تمام الایمان بالتزام حقّ اللَّه اوّلا، ثمّ بالثّبات و الدّوام علیه ثانیا. فصل بین الحالة الاولى فافرد لها وصیّة یدخل بها فی الواجب علیها و افرد للثّانیة وصیّة اخرى لما کانت الاولى. لا تنفع من دونها. و عن ابى بن کعب قال: قرأت هذه السّورة على رسول (ص) فقال: «اقسم ربّکم بآخر النّهار. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ابو جهل إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ابو بکر و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عمر و تَواصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على (ع)».
قومى مفسّران گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمد در ابتداى هجرت.
و درین سوره یک آیه منسوخ است: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ نسخت بالاستثناء و هو قوله: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «العصر» ختم اللَّه له بالصّبر و کان مع اصحاب الحقّ یوم القیامة.
قوله: وَ الْعَصْرِ» إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ قال ابن عباس: معناه و الدّهر، الواو للقسم.
اقسم اللَّه به لانّ فیه عبرة للنّاظرین. و قیل: المراد بالعصر آخر النّهار، و خصّ بالقسم لانّ فیه خواتیم الاعمال. و قال مقاتل: اقسم بصلاة العصر و هی صلاة الوسطى.
و العرب تسمّى الغداة و العشىّ: العصرین، و النّهار و اللّیل: العصرین، و الشّتاء و الصّیف: العصرین. و قیل: معناه: و ربّ «العصر» و کذلک فی امثاله.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى «لَفِی خُسْرٍ» من عمره. فقد قال بعض الصّالحین: یا بن آدم انت فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امّک. و قیل: الخسر: ذهاب رأس المال، و الانسان فی هلاک نفسه و عمره. و قیل: الانسان اذا تنفّس تنقّص. و قیل: اراد «بالانسان» الکافر بدلیل انّه استثنى المؤمنین. قالوا: نزلت فی الاسود بن شریق القرشى. و قیل: فی الولید بن المغیرة. و قیل: فی رجل من قریش اسمه جمیل. و الخسر على هذا التّأویل هو الضّلال و الهلاک. و روى ابن عون عن ابراهیم قال: اراد انّ الانسان اذا عمر فی الدّنیا و هرم لفی نقص و تراجع الّا المؤمنین، فانّه یکتب لهم اجورهم و محاسن اعمالهم الّتى کانوا یعملونها فی شبابهم و صحّتهم و هی مثل قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. قوله: وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ اى اوصى بعضهم بعضا بالاقامة على الحقّ. قولا و فعلا، و قیل: بطاعة اللَّه و اجتناب معاصیه. و قیل: الحقّ هو اللَّه و المعنى بتوحید اللَّه و القیام بما یحبّ له، و قیل: بالحقّ یعنى: بالقرآن و الدّین. وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على الدّین. و قیل: على اداء الفرائض و اقامة امر اللَّه، و قیل: بِالصَّبْرِ على تحمّل المشاقّ فی اللَّه و اعاد لفظ تَواصَوْا تعظیما لشأن «الصّبر». و قیل: انّما کرّر قوله: وَ تَواصَوْا لانّه لما کان تمام الایمان بالتزام حقّ اللَّه اوّلا، ثمّ بالثّبات و الدّوام علیه ثانیا. فصل بین الحالة الاولى فافرد لها وصیّة یدخل بها فی الواجب علیها و افرد للثّانیة وصیّة اخرى لما کانت الاولى. لا تنفع من دونها. و عن ابى بن کعب قال: قرأت هذه السّورة على رسول (ص) فقال: «اقسم ربّکم بآخر النّهار. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ابو جهل إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ابو بکر و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عمر و تَواصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على (ع)».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نود و سه حرفست، هفده کلمه، چهار آیه، جمله به مکّه فرو آمد، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفى (ص): «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را ثواب آن کس دهد که بخانه کعبه طواف کند و در مسجد حرام معتکف نشیند». و روى فی بعض الاخبار انّ النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ فضّل قریشا بخصال لم یشرکهم فیها غیرهم، انّهم عبدوا اللَّه عشر سنین لم یعبده فیها الّا قرشىّ و انّه نصرهم یوم الفیل و هم مشرکون، و نزلت فیهم سورة لم یدخل فیها احد من العالمین سواهم، و بانّه بعثنى منهم رسولا الیهم».
و فی الخبر الصّحیح عن النّبی (ص) قال: «ان اللَّه اصطفى کنانة من بنى اسماعیل و اصطفى من بنى کنانة قریشا و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم».
قال بعض اهل العلم: معنى الاصطفاء المذکور فی کنانة و قریش و هاشم هو ما خصّ اللَّه تعالى هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح و صحّة الانساب و زکاء المنابت و تمیّزهم من بین سائر الامم بالاخلاق الصّالحة و الطّرائق المحمودة و المکارم المشهودة مع تمسّک ببعض ما ورثوا من ابیهم ابراهیم (ع) من المناسک و الشّعائر، فامّا ان یحکم لهم بالاسلام بهذا الاثر على ما یقول بعض الجاهلیة فلا و اللَّه اعلم. و قریش هم اولاد النّضر بن کنانة فکلّ من ولده النّضر فهو قرشى و من لم یلده النّضر فلیس بقرشى. و النّضر هو الّذى قال: بینا انا نائم فی الحجر اذ رأیت کانّما خرج من ظهرى شجرة خضراء حتّى بلغت عنان السّماء و اذا اغصانها نور فی نور و اذا انا بقوم بیض الوجوه و اذا القوم متعلّقون بها من لدن ظهرى الى سماء الدّنیا. قال: فلمّا انتبهت اتیت کهنة قریش فاخبرتها بذلک. فقالوا: ان صدقت رؤیاک فقد صرف الیک العزّ و الکرم و قد خصّصت بحسب و سودد لم یخصّص به احد من العالمین. و سمّوا قریشا لتجمّعهم بعد التّفرّق، و القرش الجمع. و روى: انّ معاویة سأل ابن عباس (رض) عن معنى قریش. فقال: هى دابّة تسکن البحر من اعظمها دابّة و انشد:
و قریش هى الّتى تسکن البحر
بها سمّیت قریش قریشا
تأکل الغثّ و السّمین و لا
تترک یوما لذى جناحین ریشا
و قیل: القرش: الکسب کانوا یأکلون من کسبهم فسمّوا به. قوله: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ هذه اللّام متّصلة بالسّورة الاولى، و المعنى: فعلنا ذلک باصحاب الفیل لِإِیلافِ قُرَیْشٍ و جمعهما عمر بن الخطّاب فی الرّکعة الثّانیة من صلاة المغرب.
و یروى عن الکسائى ترک التّسمیة بینهما و کذلک فی مصحف ابى بن کعب لا فصل بینهما بالتّسمیة لانّه عدّ السّورتین واحدة و التّقدیر: اهلک اللَّه اصحاب الفیل وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ حجارة مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ لیسلم قریش منهم و لیدوم لهم ما الفوه من رحلتى الشّتاء و الصّیف الى الشّام و الیمن فیسعون فیهما آمنین. و قیل: هذه اللّام بمعنى الى اى فعلنا ذلک باصحاب الفیل نعمة منّا على قریش الى نعمتنا علیهم فی رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. و قال الکسائى و الاخفش: هى لام التّعجّب یقول: اعجبوا لِإِیلافِ قُرَیْشٍ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ و ترکهم عبادةبَّ هذَا الْبَیْتِ
ثمّ امرهم بعبادته. و قال الزّجاج: هى مردودة الى ما بعدها، تقدیره:لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ اى لما انعم اللَّه علیهم من إِیلافِهِمْ و قوله: «إِیلافِهِمْ» بدل من الایلاف الاوّل و قوله: رِحْلَةَ الشِّتاءِ نصب على المصدر و قیل: على الظّرف، و قیل: بوقوع «إِیلافِهِمْ» علیه. قرأ ابن عامر: «لآلاف» بهمزة مختلسة من غیر یاء بعدها و قرأ ابو جعفر «لیلاف قریش» بغیر همز و انّهما ذهبا الى طلب الخفّة و قرأ الآخرون بهمزة مشبعة و یاء بعدها و اتّفقوا فی «إِیلافِهِمْ» انّها یاء بعد الهمزة الّا ابن کثیر فانّه قرأ الفهم ساکنة اللّام بغیر یاء یقال: آلف یولف ایلافا و الف یألف الفا و الافا فهما لغتان و الفرق بینهما من طریق المعنى اذ الفت الشّیء هو الاصل فاذا عدّیته الى مفعول قلت: آلفت الرّجل الشّیء ایلافا اذا جعلته یألفه کما تقول: آمنت القوم و آمنت فلانا القوم. فیکون معنى الآیة على هذا آلفت قریش انفسها. رحلتى «الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» و کانت لهم فی کلّ سنة رحلتان للتّجارة، «رحلة» فی «الشّتاء» الى الیمن لانّها بلاد حارّة و «رحلة» فی «الصّیف» الى «الشّام» لانّها باردة و وجه المنّة فی ذلک انّ قریشا کانت تعیش بتجارتهم فکان لا یتعرّض لهم احد فی سفرهم بسوء لانّهم سکّان حرم اللَّه. قیل: کان یؤخذ الرّجل منهم فیقول: انا حرمىّ فیخلى عنه فلو لا الا من لم یقدروا على التّصرّف و لو لا التّجارة لم یقدروا على المعیشة. فذکرهم اللَّه عزّ و جلّ هذه النّعم و قال: فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ بالتّجارة وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ لانّهم سکّان حرمه. و قیل: اصحاب «الایلاف» اربعة، هاشم و عبد شمس و مطّلب و نوفل، بنو عبد مناف. و کان هاشم و عبد شمس توأما کانوا اخذوا من ملوک العجم و العرب حبالا، و الحبال کتب العهد یمتازون بها من الآفاق لیعیش اهل مکّة و یسیر میر هم آمنین. اخذ هاشم من قیصر حبلا ثمّ هو مات بغزّة فی طریق الشّام. و اخذ عبد شمس حبلا من النّجاشى ثمّ هو مات باجیاد مکّة فی الطّریق. و اخذ المطّلب حبلا من اقیال الیمن ثمّ هو مات بردمان فی طریق الیمن. و اخذ نوفل حبلا من کسرى ثمّ هو مات بسلمان فی طریق العراق. و بذلک یقوا الشّاعر:
انّ المغیرات و ابناءهم
من خیر آباء و أمّهات
اربعة کلّهم سیّد
اولاد سادات لسادات
اخلصهم عبد مناف فهم
من لوم من لام بمنجاة
قبر بسلمان و قبر برد
مان و قبر عند غزّات
و میّت آخر منهم ثوى
فی ملجد عند الثّنیّات
و قیل: کانوا یشتون بمکّة و یصیفون بالطّائف، فامرهم اللَّه تعالى ان یقیموا بالحرم و یعبدوابَّ هذَا الْبَیْتِ. و قیل: کان النّاس یرتحلون الیهم «رحلة» فی «الشّتاء» و «رحلة» فی «الصّیف» یحملون الیهم المیرة و غیرها، فمنّ علیهم بانّ کفاهم مؤنة الارتحال بانفسهم. و قال قتادة: ذکرهم اللَّه نعمته علیهم اذ جعلهم آمنین بالحرم یسافرون و یتخطّف النّاس من حولهم. و عن ابن عباس: انّه نهاهم عن الرّحلتین و امرهم ان یعبدوا «َّ هذَا الْبَیْتِ»
و یقیموا بمکّة کما الفوا الرّحلتین فیکون اللّام فی قوله: «لایلاف» بمعنى الکاف الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ اى بعد الجوع الّذى اصابهم فی سنى القحط حتّى اکلوا الجیف و العلهز حین دعا علیهم الرّسول (ص) وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى «مِنْ خَوْفٍ» العدوّ. و قیل: «مِنْ خَوْفٍ» الجذام الّذى وقع وراء مکّة لا یصیبهم ببلدهم الجذام. و قال على (ع): «آمن قریشا ان تکون الخلافة الّا فیهم».
قال النّبیّ (ص): «النّاس تبع لقریش فی هذا الشّأن»
یعنى: فی الامارة مسلمهم تبع لمسلمهم. کافرهم تبع لکافرهم. و فی روایة اخرى: «خیارهم تبع لخیارهم، و شرارهم تبع لشرارهم»
معناه: شرار قریش خیر شرار النّاس. و فی روایة اخرى قال النّبیّ (ص): «خیار قریش خیار النّاس و شرار قریش شرار النّاس».
و قال (ص): «لا یزال هذا الامر فی قریش لا یعادیهم احد الّا کبّه اللَّه فی وجهه لما اقاموا الدّین».
و قال (ص): «من یرد هو ان قریش اهانه اللَّه. اللّهم اذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا».
و قال (ص): «لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلفوا عنها فتضلّوا»
و قال على بن ابى طالب (ع): «اشهد على رسول اللَّه (ص) انّه قال: «لا تؤمّوا قریشا و ائتمّوا بها و ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض».
و قد حمل جماعة من اهل العلم و ائمّة الحدیث، منهم احمد بن حنبل و ابو نعیم الاسترابادى.
قوله (ص): «ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض على الشّافعى».
و فی الخبر الصّحیح عن النّبی (ص) قال: «ان اللَّه اصطفى کنانة من بنى اسماعیل و اصطفى من بنى کنانة قریشا و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم».
قال بعض اهل العلم: معنى الاصطفاء المذکور فی کنانة و قریش و هاشم هو ما خصّ اللَّه تعالى هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح و صحّة الانساب و زکاء المنابت و تمیّزهم من بین سائر الامم بالاخلاق الصّالحة و الطّرائق المحمودة و المکارم المشهودة مع تمسّک ببعض ما ورثوا من ابیهم ابراهیم (ع) من المناسک و الشّعائر، فامّا ان یحکم لهم بالاسلام بهذا الاثر على ما یقول بعض الجاهلیة فلا و اللَّه اعلم. و قریش هم اولاد النّضر بن کنانة فکلّ من ولده النّضر فهو قرشى و من لم یلده النّضر فلیس بقرشى. و النّضر هو الّذى قال: بینا انا نائم فی الحجر اذ رأیت کانّما خرج من ظهرى شجرة خضراء حتّى بلغت عنان السّماء و اذا اغصانها نور فی نور و اذا انا بقوم بیض الوجوه و اذا القوم متعلّقون بها من لدن ظهرى الى سماء الدّنیا. قال: فلمّا انتبهت اتیت کهنة قریش فاخبرتها بذلک. فقالوا: ان صدقت رؤیاک فقد صرف الیک العزّ و الکرم و قد خصّصت بحسب و سودد لم یخصّص به احد من العالمین. و سمّوا قریشا لتجمّعهم بعد التّفرّق، و القرش الجمع. و روى: انّ معاویة سأل ابن عباس (رض) عن معنى قریش. فقال: هى دابّة تسکن البحر من اعظمها دابّة و انشد:
و قریش هى الّتى تسکن البحر
بها سمّیت قریش قریشا
تأکل الغثّ و السّمین و لا
تترک یوما لذى جناحین ریشا
و قیل: القرش: الکسب کانوا یأکلون من کسبهم فسمّوا به. قوله: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ هذه اللّام متّصلة بالسّورة الاولى، و المعنى: فعلنا ذلک باصحاب الفیل لِإِیلافِ قُرَیْشٍ و جمعهما عمر بن الخطّاب فی الرّکعة الثّانیة من صلاة المغرب.
و یروى عن الکسائى ترک التّسمیة بینهما و کذلک فی مصحف ابى بن کعب لا فصل بینهما بالتّسمیة لانّه عدّ السّورتین واحدة و التّقدیر: اهلک اللَّه اصحاب الفیل وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ حجارة مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ لیسلم قریش منهم و لیدوم لهم ما الفوه من رحلتى الشّتاء و الصّیف الى الشّام و الیمن فیسعون فیهما آمنین. و قیل: هذه اللّام بمعنى الى اى فعلنا ذلک باصحاب الفیل نعمة منّا على قریش الى نعمتنا علیهم فی رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. و قال الکسائى و الاخفش: هى لام التّعجّب یقول: اعجبوا لِإِیلافِ قُرَیْشٍ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ و ترکهم عبادةبَّ هذَا الْبَیْتِ
ثمّ امرهم بعبادته. و قال الزّجاج: هى مردودة الى ما بعدها، تقدیره:لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ اى لما انعم اللَّه علیهم من إِیلافِهِمْ و قوله: «إِیلافِهِمْ» بدل من الایلاف الاوّل و قوله: رِحْلَةَ الشِّتاءِ نصب على المصدر و قیل: على الظّرف، و قیل: بوقوع «إِیلافِهِمْ» علیه. قرأ ابن عامر: «لآلاف» بهمزة مختلسة من غیر یاء بعدها و قرأ ابو جعفر «لیلاف قریش» بغیر همز و انّهما ذهبا الى طلب الخفّة و قرأ الآخرون بهمزة مشبعة و یاء بعدها و اتّفقوا فی «إِیلافِهِمْ» انّها یاء بعد الهمزة الّا ابن کثیر فانّه قرأ الفهم ساکنة اللّام بغیر یاء یقال: آلف یولف ایلافا و الف یألف الفا و الافا فهما لغتان و الفرق بینهما من طریق المعنى اذ الفت الشّیء هو الاصل فاذا عدّیته الى مفعول قلت: آلفت الرّجل الشّیء ایلافا اذا جعلته یألفه کما تقول: آمنت القوم و آمنت فلانا القوم. فیکون معنى الآیة على هذا آلفت قریش انفسها. رحلتى «الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» و کانت لهم فی کلّ سنة رحلتان للتّجارة، «رحلة» فی «الشّتاء» الى الیمن لانّها بلاد حارّة و «رحلة» فی «الصّیف» الى «الشّام» لانّها باردة و وجه المنّة فی ذلک انّ قریشا کانت تعیش بتجارتهم فکان لا یتعرّض لهم احد فی سفرهم بسوء لانّهم سکّان حرم اللَّه. قیل: کان یؤخذ الرّجل منهم فیقول: انا حرمىّ فیخلى عنه فلو لا الا من لم یقدروا على التّصرّف و لو لا التّجارة لم یقدروا على المعیشة. فذکرهم اللَّه عزّ و جلّ هذه النّعم و قال: فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ بالتّجارة وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ لانّهم سکّان حرمه. و قیل: اصحاب «الایلاف» اربعة، هاشم و عبد شمس و مطّلب و نوفل، بنو عبد مناف. و کان هاشم و عبد شمس توأما کانوا اخذوا من ملوک العجم و العرب حبالا، و الحبال کتب العهد یمتازون بها من الآفاق لیعیش اهل مکّة و یسیر میر هم آمنین. اخذ هاشم من قیصر حبلا ثمّ هو مات بغزّة فی طریق الشّام. و اخذ عبد شمس حبلا من النّجاشى ثمّ هو مات باجیاد مکّة فی الطّریق. و اخذ المطّلب حبلا من اقیال الیمن ثمّ هو مات بردمان فی طریق الیمن. و اخذ نوفل حبلا من کسرى ثمّ هو مات بسلمان فی طریق العراق. و بذلک یقوا الشّاعر:
انّ المغیرات و ابناءهم
من خیر آباء و أمّهات
اربعة کلّهم سیّد
اولاد سادات لسادات
اخلصهم عبد مناف فهم
من لوم من لام بمنجاة
قبر بسلمان و قبر برد
مان و قبر عند غزّات
و میّت آخر منهم ثوى
فی ملجد عند الثّنیّات
و قیل: کانوا یشتون بمکّة و یصیفون بالطّائف، فامرهم اللَّه تعالى ان یقیموا بالحرم و یعبدوابَّ هذَا الْبَیْتِ. و قیل: کان النّاس یرتحلون الیهم «رحلة» فی «الشّتاء» و «رحلة» فی «الصّیف» یحملون الیهم المیرة و غیرها، فمنّ علیهم بانّ کفاهم مؤنة الارتحال بانفسهم. و قال قتادة: ذکرهم اللَّه نعمته علیهم اذ جعلهم آمنین بالحرم یسافرون و یتخطّف النّاس من حولهم. و عن ابن عباس: انّه نهاهم عن الرّحلتین و امرهم ان یعبدوا «َّ هذَا الْبَیْتِ»
و یقیموا بمکّة کما الفوا الرّحلتین فیکون اللّام فی قوله: «لایلاف» بمعنى الکاف الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ اى بعد الجوع الّذى اصابهم فی سنى القحط حتّى اکلوا الجیف و العلهز حین دعا علیهم الرّسول (ص) وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى «مِنْ خَوْفٍ» العدوّ. و قیل: «مِنْ خَوْفٍ» الجذام الّذى وقع وراء مکّة لا یصیبهم ببلدهم الجذام. و قال على (ع): «آمن قریشا ان تکون الخلافة الّا فیهم».
قال النّبیّ (ص): «النّاس تبع لقریش فی هذا الشّأن»
یعنى: فی الامارة مسلمهم تبع لمسلمهم. کافرهم تبع لکافرهم. و فی روایة اخرى: «خیارهم تبع لخیارهم، و شرارهم تبع لشرارهم»
معناه: شرار قریش خیر شرار النّاس. و فی روایة اخرى قال النّبیّ (ص): «خیار قریش خیار النّاس و شرار قریش شرار النّاس».
و قال (ص): «لا یزال هذا الامر فی قریش لا یعادیهم احد الّا کبّه اللَّه فی وجهه لما اقاموا الدّین».
و قال (ص): «من یرد هو ان قریش اهانه اللَّه. اللّهم اذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا».
و قال (ص): «لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلفوا عنها فتضلّوا»
و قال على بن ابى طالب (ع): «اشهد على رسول اللَّه (ص) انّه قال: «لا تؤمّوا قریشا و ائتمّوا بها و ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض».
و قد حمل جماعة من اهل العلم و ائمّة الحدیث، منهم احمد بن حنبل و ابو نعیم الاسترابادى.
قوله (ص): «ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض على الشّافعى».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۷- سورة الدین (الماعون)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره صد و بیست و پنج حرفست، بیست و پنج کلمه، هفت آیه، جمله به مکّه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران. قومى گفتند: مدنى است، آن را در مدنیّات شمرند. و از شمار مدنیان این سوره شش آیتست، بخلاف کوفیان و بصریان، زیرا که کوفیان و بصریان «یراءون» آیت شمرند و مدنیان نشمرند. قومى گفتند: یک نیمه از اوّل سوره مکّى است، در شأن عاص بن وائل السّهمى فرو آمد، و بقول بعضى در شأن ولید بن المغیره فرو آمد. و قال ابن جریج: کان ابو سفیان بن حرب ینحر کلّ اسبوع جزورین، فاتاه یتیم فسأله شیئا ففزعه بعصاه فانزل اللَّه فیه. و یک نیمه آخر سوره، گفتند: مدنى است در شأن عبد اللَّه ابى سلول منافق فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «أ رأیت» غفر اللَّه له ان کان للزّکوة مؤدّیا.
قوله: «أَ رَأَیْتَ» الالف فی أَ رَأَیْتَ الف الاستفهام و لها اربعة معان فی الکلام: تقریر و تثبیت و انکار و وعید. فالتّقریر کقولک: اما فعلت اما قلت. قال اللَّه سبحانه: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ و التّثبیت کقولک: الست عالما؟ قال اللَّه تعالى. أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ. و الانکار کقولک: أ ضربت زیدا؟! قال اللَّه تعالى: أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ؟! و الوعید کقولک: ا تضربنى و تطمع السّلامة. قال اللَّه تعالى: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ و هذا الموضع تقریر للتّعجّب من حال الکافر کما تقول: أ رأیت زیدا و فعله و مثله قوله: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» و قوله: «أَ رَأَیْتَ» یحتمل انّه رؤیة العین و یحتمل انّه رؤیة القلب و معناه: العلم. و تأویله: أَ رَأَیْتَ الَّذِی کذّب «بِالدِّینِ» کیف افترى على اللَّه و الدّین الاسلام؟ کقوله: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و قیل: الجزاء و الحساب، کقوله: الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ و التّکذیب بالدّین على وجهین احدهما انکاره له و جحوده به باللّسان، و الثّانی ان لا یعمل به فیکون بمنزلة المکذّب به. قوله: فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ اى یقهره و یزجره و یدفعه عن حقّه. و الدّع: الدّفع بحفوة و عنف، و قرئ فی الشّواذ. یَدُعُّ الْیَتِیمَ و معناه: یترکه و یهمله و لا یعبأ به.
وَ لا یَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یطعم «الْمِسْکِینِ» و لا یأمر غیره باطعامه لانّه یکذب بالجزاء و هذا یمرّ بک فی اى من القرآن و فیه تشدید لانّه عزّ و جلّ لم یعذر من لیس عنده طعام و الزمه الحضّ على الاطعام و السّعى على الفقیر الجائع حتّى یطعم و اوعد فی ذلک وعیدا غلیظا. و قوله: عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى على اطعام المسکین و الحضّ الحثّ، و المسکین هو الّذى له شیء یسکن الیه و الفقیر الّذى لا شیء له. و قیل: هما سواء. قوله:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ اى عن مواقیتها غافلون. قال مصعب بن سعد بن ابى وقّاص: لابیه رحمهما اللَّه ا هم الّذین ترکوها؟ قال: لا بل هم الّذین اضاعوا مواقیتها و لو ترکوها کانوا کفّارا بترکها. و کذلک
روى عن النّبی (ص) قال: هم الذین یؤخرون الصلاة عن وقتها.
و قال ابن عباس: هم المنافقون یترکون الصّلاة فی السّرّ اذا غاب النّاس و یصلّون فی العلانیة اذا حضروا کقوله: وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالى «یُراؤُنَ» النَّاسَ». و قال قتادة ساه عنها لا یبالى صلّى ام لم یصل. و قال الحسن: هو الّذى ان صلاها صلّاها ریاء و ان فاتته لم یندم.
و قال الزّجاج لا یصلّونها سرّا لانّهم لا یعتقدون وجوبها و یصلّونها علانیة ریاء و عن عطاء بن دینار قال: الحمد للَّه الّذى قال: الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ و لم یقل.
فی «صلوتهم». و قال ابو العالیة: لا یصلّونها لمواقیتها و لا یتمّون رکوعها و لا سجودها و عنه ایضا هو الّذى اذا سجد قال برأسه هکذا و هکذا متلفّتا.
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ قال ابو عبیدة: «الْماعُونَ» فی الجاهلیّة کلّ منفعة و عطیّة و عاریة و فی الاسلام الطّاعة و الزّکاة و هو هاهنا الزّکاة لانّه قرین الصّلاة و «الْماعُونَ» فاعول من المعن، و المعن الشّیء القلیل فسمّى الزّکاة و الصّدقة و المعروف ماعونا لانّه قلیل من کثیر. و کذلک قال الزّجاج: کلّ ما فیه ادنى منفعة من اعارة آلات فی الدّور کالفاس و القدر و الدّلو و اقتباس النّار ممّا یحتاج الفقیر الى استعارته. و قیل: هو الّذى یبذله الجیران بعضهم لبعض. و قیل «الْماعُونَ» مالا یحلّ منعه مثل الماء و الملح و النّار یدلّ علیه ما
روى عن عائشة انّها قالت: یا رسول اللَّه ما الّذى لا یحلّ منعه؟ قال: «الماء و النّار و الملح.» فقالت: یا رسول اللَّه: هذا الماء فما بال النّار و الملح. فقال لها: یا حمیراء «من اعطى نارا فکانّما تصدّق بجمیع ما طبخ بذلک النّار و من اعطى ملحا فکانّما تصدّق بجمیع ما طیّب بذلک الملح و من سقى شربة من الماء حیث لا یوجد الماء فکانّما احیى نفسا».
قوله: «أَ رَأَیْتَ» الالف فی أَ رَأَیْتَ الف الاستفهام و لها اربعة معان فی الکلام: تقریر و تثبیت و انکار و وعید. فالتّقریر کقولک: اما فعلت اما قلت. قال اللَّه سبحانه: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ و التّثبیت کقولک: الست عالما؟ قال اللَّه تعالى. أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ. و الانکار کقولک: أ ضربت زیدا؟! قال اللَّه تعالى: أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ؟! و الوعید کقولک: ا تضربنى و تطمع السّلامة. قال اللَّه تعالى: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ و هذا الموضع تقریر للتّعجّب من حال الکافر کما تقول: أ رأیت زیدا و فعله و مثله قوله: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» و قوله: «أَ رَأَیْتَ» یحتمل انّه رؤیة العین و یحتمل انّه رؤیة القلب و معناه: العلم. و تأویله: أَ رَأَیْتَ الَّذِی کذّب «بِالدِّینِ» کیف افترى على اللَّه و الدّین الاسلام؟ کقوله: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و قیل: الجزاء و الحساب، کقوله: الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ و التّکذیب بالدّین على وجهین احدهما انکاره له و جحوده به باللّسان، و الثّانی ان لا یعمل به فیکون بمنزلة المکذّب به. قوله: فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ اى یقهره و یزجره و یدفعه عن حقّه. و الدّع: الدّفع بحفوة و عنف، و قرئ فی الشّواذ. یَدُعُّ الْیَتِیمَ و معناه: یترکه و یهمله و لا یعبأ به.
وَ لا یَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یطعم «الْمِسْکِینِ» و لا یأمر غیره باطعامه لانّه یکذب بالجزاء و هذا یمرّ بک فی اى من القرآن و فیه تشدید لانّه عزّ و جلّ لم یعذر من لیس عنده طعام و الزمه الحضّ على الاطعام و السّعى على الفقیر الجائع حتّى یطعم و اوعد فی ذلک وعیدا غلیظا. و قوله: عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى على اطعام المسکین و الحضّ الحثّ، و المسکین هو الّذى له شیء یسکن الیه و الفقیر الّذى لا شیء له. و قیل: هما سواء. قوله:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ اى عن مواقیتها غافلون. قال مصعب بن سعد بن ابى وقّاص: لابیه رحمهما اللَّه ا هم الّذین ترکوها؟ قال: لا بل هم الّذین اضاعوا مواقیتها و لو ترکوها کانوا کفّارا بترکها. و کذلک
روى عن النّبی (ص) قال: هم الذین یؤخرون الصلاة عن وقتها.
و قال ابن عباس: هم المنافقون یترکون الصّلاة فی السّرّ اذا غاب النّاس و یصلّون فی العلانیة اذا حضروا کقوله: وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالى «یُراؤُنَ» النَّاسَ». و قال قتادة ساه عنها لا یبالى صلّى ام لم یصل. و قال الحسن: هو الّذى ان صلاها صلّاها ریاء و ان فاتته لم یندم.
و قال الزّجاج لا یصلّونها سرّا لانّهم لا یعتقدون وجوبها و یصلّونها علانیة ریاء و عن عطاء بن دینار قال: الحمد للَّه الّذى قال: الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ و لم یقل.
فی «صلوتهم». و قال ابو العالیة: لا یصلّونها لمواقیتها و لا یتمّون رکوعها و لا سجودها و عنه ایضا هو الّذى اذا سجد قال برأسه هکذا و هکذا متلفّتا.
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ قال ابو عبیدة: «الْماعُونَ» فی الجاهلیّة کلّ منفعة و عطیّة و عاریة و فی الاسلام الطّاعة و الزّکاة و هو هاهنا الزّکاة لانّه قرین الصّلاة و «الْماعُونَ» فاعول من المعن، و المعن الشّیء القلیل فسمّى الزّکاة و الصّدقة و المعروف ماعونا لانّه قلیل من کثیر. و کذلک قال الزّجاج: کلّ ما فیه ادنى منفعة من اعارة آلات فی الدّور کالفاس و القدر و الدّلو و اقتباس النّار ممّا یحتاج الفقیر الى استعارته. و قیل: هو الّذى یبذله الجیران بعضهم لبعض. و قیل «الْماعُونَ» مالا یحلّ منعه مثل الماء و الملح و النّار یدلّ علیه ما
روى عن عائشة انّها قالت: یا رسول اللَّه ما الّذى لا یحلّ منعه؟ قال: «الماء و النّار و الملح.» فقالت: یا رسول اللَّه: هذا الماء فما بال النّار و الملح. فقال لها: یا حمیراء «من اعطى نارا فکانّما تصدّق بجمیع ما طبخ بذلک النّار و من اعطى ملحا فکانّما تصدّق بجمیع ما طیّب بذلک الملح و من سقى شربة من الماء حیث لا یوجد الماء فکانّما احیى نفسا».